بازخواني براهين قرآني عصمت در قرون نخستين(3)
بازخواني براهين قرآني عصمت در قرون نخستين(3)
3.آيه ابتلاء
«إنِّي جاعلک للنَّاس إماماً و من ذريِّتي قال لا ينال عهدي الظَّالمين»(بقره: 124)
هشام بن حکم، نخستين کسي است که در قرن دوم هجري براي اثبات عصمت امام(ع) به آيه ي ابتلا تمسک کرده است. پس از وي، سيد مرتضي و شيخ طوسي نيز به آن تمسک کرده اند. هشام بن حکم، در مناظره خود با ضرار اباضي مسلک، پس از آنکه شرط امامت را عصمت از گناه مي داند، چند برهان عقلي و يک برهان نقلي بر ادعاي خود اقامه مي کند برهان نقلي وي، همان آيه امامت حضرت ابراهيم(ع) است. هشام بن حکم توضيح چنداني درباره ي اين برهان نمي دهد. تنها پس از بيان براهين عقلي، مي گويد: «تصديق ذلک قول الله تعالي: اني جاعلک للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين»(بقره: 124) به ظاهر، هشام خود به طور مستقل از اين آيه، براي اثبات عصمت امام استفاده نکرده، تنها آن را تأييدي برهان هاي عقلي خود مي داند، اما مرحوم سيد به طور مبسوط استدلال به اين آيه را تبيين کرده است.
استدلال مرحوم سيد را اين گونه مي توان تبيين کرد:
1.مقصود از امام در اين آيه، همان امام معهود نزد شيعيان و مقصود از عهد، معنايي عام است که شامل امامت نيز مي شود؛
2.براساس اين آيه، خداوند عهد خود، يعني امامت را به ظالمين نمي دهد؛
3.ظالمين در اين آيه، عام است؛
4.براساس عموم آيه، کسي که ارتکاب هرگونه ظلم و گناهي، اعم از باطني و ظاهري، مخفيانه و علني سود، ظالم به شمار مي آيد شايستگي رسيدن به منصب امامت را ندارد؛
5.بنابراين مقدمات، مي توان گفت: امام کسي است که مرتکب هيچ گناهي در طول زندگي نشده باشد.(1)
مرحوم سيد مرتضي درباره ي مقدمه نخست و اينکه چگونه واژه عهدي را به معناي امامت دانسته اند، با دو دليل پاسخ مي دهد:
اولاً، موضوع آيه اين سؤال را پاسخ مي دهد؛ چرا که خداوند در اين آيه، منصب امامت را به حضرت ابراهيم(ع) مي دهد و آن حضرت بلافاصله درخواست چنين منصبي را براي فرزندانش مي کند. آنگاه خداوند مي فرمايد: «عهد من به ظالمين نمي رسد».(بقره: 124) خداوند با اين جمله، در مقام پاسخ به درخواست حضرت ابراهيم(ع) است و درخواست آن حضرت چيزي جز منصب امامت براي فرزندانش نيست. پس، مقصود از عهد، همان امامت است، در غير اين صورت، کلام بي معنا خواهد شد.(2)
ثانياً، واژه «عهد»، لفظ مشترک است و بر هرچه که صلاحيت اطلاق آن را دارد، حمل مي شود. پس، هرچه که بتوان به آن عهد گفت، به ظالم نمي رسد و يکي از اموري که مي توان آن را عهد خداوند ناميد، همانا امامت است: «و الوجه الآخر إن(عهدي) إذا کان لفظاً مشترکاً وجب أن يحمل علي کل ما يصلح له، و يصح أن يکون عبارة عنه، فنقول: إن الظاهر يقتضي أن کل ما يتناوله اسم العهد لا ينال الظالم»(3)چيزي که مرحوم سيد با اين استدلال به دنبال آن است، عصمت امام از گناه در همه مراحل زندگي از ظاهري و علني و مخفيانه است.
همچنين شيخ طوسي با تأکيد بر عموميت اين آيه، در پاسخ به اين پرسش که آيا اين آيه ظالمي را که پس از ارتکاب ظلم، توبه کرده است شامل مي شود يا نه، معتقد است که اگر گنهکاري توبه هم کند، باز حکم آيه ي ــ يعني «لا ينال»ــ شامل زماني است که ظلم کرده است. به عبارت ديگر، اين آيه عام است، مقيد نيست، يعني ظالم به طور مطلق نمي تواند به اين منصب برسد. از اين رو، امام کسي است که در طول عمر خود مرتکب هيچ گناهي نشده باشد.(4)
بررسي
درباره ي تمسک به اين آيه براي اثبات عصمت امام، برخي دانشمندان اهل سنت، پس از آنکه مصداق امام را همان «نبي» دانسته اند، براي اثبات عصمت انبيا به اين آيه تمسک کرده اند؛(5) همچنين برخي از اهل سنت، آنجا که در صدد ارائه برهان هاي اماميه براي اثبات عصمت امام هستند، همين آيه را بيان کرده اند.(6) پس از شيخ طوسي، برخي ديگر از مفسران و برخي از متکلمان نيز از اين آيه براي اثبات عصمت امام(ع) استفاده کرده اند.(7)
در مقام داوري اين برهان بايد به چند سؤال پاسخ داد:
اولاً، آيا مصداق امام در آيه کريمه، همان امام مورد بحث نزد شيعيان است؟
پاسخ مرحوم سيد، مثبت است. اما بايد توجه کرد اين مسئله چندان بديهي و بي نياز از برهان نيست؛ زيرا افزون بر اختلاف شديد در تشخيص مصداق امام ميان اهل سنت،(8) در ميان شيعيان نيز انديشمنداني را مي توان يافت که در اين آيه مقصود از امامت را مساوي با امامت ندانسته اند؛(9) ثانياً، قلمرو مفهومي و مصداقي واژه ظالم چه محدوده اي است؟ آيا گناه هرچند صغيره، موجب اطلاق ظلم بر آن گناه مي شود؟
با استفاده از آيات قرآن کريم، ظلم، هرگونه تجاوز از حدود خدا را شامل مي شود.(10) و هر کسي که از حدود الاهي تجاوز کند، ظالم است(11) و اينکه برخي از اهل سنت آن را تفسير به کفر کرده و منحصر به آن دانسته اند،(12) نمي تواند صحيح باشد.
سؤال ديگري که در اينجا مطرح است اينکه، آيا واژه «الظالمين» تنها بر گناهکاران اطلاق مي شود؟
در قرآن کريم اين واژه و مشتقات آن بر مفاهيمي همچون شرک(13)، کفر(14)، تحريف آيات الاهي(15) و افترا به خداوند متعال(16) و مانند آن اطلاق شده است که همگي آنها از مصاديق گناه است؛ اما نبايد از نظر دور داشت که واژه «ظلم» در لغت به معناي «وضع الشي في غير موضعه»(17) به کار رفته است. در قرآن کريم هرچند در موارد متعدد، واژه «ظلم» و مشتقات آن بر مصاديق گناهان اطلاق شده است، ولي واژه «ظالمين» و «ظلم» در پنج مورد براي مفهوم ترک اولي به کار رفته است، براساس معناي لغوي چنين استعمالي نيز درست است.(18) حال، با توجه به معناي لغوي ظلم و کاربردهاي قرآني آن در معناي ترک اولي، آيا مي توان گستره ي عصمت امام را فراتر از عصمت انبيا و به عصمت از ترک اولي توسعه داد؟ يا اينکه با استفاده به اين اصل پذيرفته شده ي اصولي که «استعمال، علامت حقيقت نيست»، بايد تنها امام را از گناهان معصوم بدانيم؟ به هر حال، قدر متيقن اين است که واژه «ظالمين»، گناهکاران را شامل مي شود. در نتيجه، براساس اين آيه، امام از گناهان معصوم است؛
ثالثاً، سؤال ديگر اينکه، براساس اين آيه، امام در حال امامت از گناه معصوم است، ولي قبل از رسيدن به منصب امامت چطور؟ آيا اگر کسي در زماني مرتکب گناهي شد و پس از آن توبه کرد، در آن مي توان او را ظالم خطاب کرد؟(19)
اهميت اين سؤال در اينجاست که اگر پاسخ منفي باشد، از اين آيه نمي توان عصمت امام پيش از امامت را نتيجه گرفت. به عنوان مثال، آيا کسي که در زمان کودکي و يا هر زمان ديگري مرتکب گناهي شده و پس از آن توبه کرده است را مي توان ظالم دانست؟ پاسخ اين سؤال در بحث اصولي مشتق روشن شده است. به گفته ي مرحوم آخوند خراساني، مشهور از متأخرين علماي علم اصول شيعه و اشاعره بر اين باورند که استعمال مشتق به لحاظ حال تلبس، حقيقت، و به لحاظ و اعتبار زمان گذشته و آينده، مجاز است.(20) به تعبير مرحوم اصفهاني، اساساً ادعاي وضع مشتق براي اعم از حال تلبس و گذشته امري غيرمعقول است؛(21) از اين رو، نمي توان کسي را که زماني گناهي کرده است در حال حاضر ظالم معرفي کرد. بر اين اساس، آيه کريمه نمي تواند امام را از گناه قبل از تصدي منصب امامت، معصوم معرفي کند.
با اين وجود، بايد اذعان کرد که استعمال مشتق به لحاظ زمان گذشته، مجاز است و بنا بر اصل اوّليه و عدم وجود قرينه است. حال آنکه، در اين آيه قرينه اي وجود دارد که مي توان بر اساس آن، عصمت امام از گناه حتي قبل از تصدي منصب امامت را نيز نتيجه گرفت. قرينه اين است، انسان ها را مي توان به چهار دسته تقسيم کرد:
ــ کسي که در تمام عمرش گناهکار بوده است؛
ــ کسي که در تمام عمرش گناهکار نبوده است؛
ــ کسي که ابتداي عمرش گناهکار بوده و اکنون گناهکار نيست؛
ــ کسي که در ابتداي عمرش گناهکار نبوده، ولي اکنون گناهکار است؛
از شأن حضرت ابراهيم به دور است که براي خود تقاضاي منصب امامت براي نوع اول و يا آخر کرده باشد. پس، بايد حضرت ابراهيم تقاضاي اين منصب را براي قسم دوم و سوم کرده باشد که مي توان آن را به قسم دوم اختصاص داد.(22)
بنابراين، مي توان با اين قرينه، از اين آيه، عصمت امام را از گناه، به طور مطلق و قبل از تصدي منصب امامت را نتيجه گرفت.(23)
نکته پاياني در ارتباط با اين برهان، اين است که:
اولاً، از اين آيه، نمي توان عصمت امام از گناهان سهوي را به دست آورد؛ زيرا اگر کسي از روي اشتباه يا فراموشي مرتکب عمل قبيحي شد، نمي توان او را ظالم ناميد؛
ثانياً، از اين آيه نمي توان عصمت امام از گناهان، قبل از زمان تکليف را به دست آورد؛ زيرا قبل از آن تکليفي نبوده است. از اين رو، نمي توان مرتکب قبائح در آن زمان را ظالم و گناهکار ناميد.
4.آيه اهل الذکر
«فسئلوا أهل الذِّکر إن کنتم لا تعلمون»(24) از جمله آياتي که برخي متکلمان پنج قرن نخست هجري، براي اثبات عصمت امام(ع) به آن استناد کرده اند، آيه اهل الذکر است. مرحوم ابوالصلاح حلبي، تنها متکلمي است که به اين آيه براي اثبات عصمت امام(ع) تمسک کرده است وي پس از آنکه مصداق اهل الذکر را ائمه(ع) مي داند، چنين مي نويسد: «و ذلک يقتضي علم المسؤولين کل مسؤول عنه و عصمتهم فيما يخبرون به، لقبح تکليف الرد دونهما»(25)
اين برهان را مي توان در قالب منطقي ذيل چنين بيان کرد:
ــ اگر اهل الذکر علم نداشتند و در اخبار خود معصوم نبودند، قبيح بود خداوند ما را به سؤال از آنها تکليف نمايد؛
ــ ولي خداوند ما را به سؤال کردن از آنها تکليف نموده است؛
ــ پس آنها داراي علم بوده و در اِخبار خود معصوم هستند.
بررسي
همان گونه که اشاره شد، در ميان متکلمان پنج قرن اول هجري، مرحوم حلبي تنها کسي است که براي اثبات عصمت ائمه اطهار(ع) به اين آيه تمسک کرده است. مفسران ما با وجود اين آيه، به لزوم عصمت ائمه اطهار(ع) اشاره اي نکرده اند،(26) مرحوم حلبي در مجموع دو ادعا را مطرح کرده است:
1.مقصود از اهل الذکر، ائمه اطهار(ع) هستند؛
پيش از بررسي اين ادعا، لازم است آيه مورد استناد را به طور کامل نقل کنيم. «و ما أرسلنا من قبلک إلاّ رجالاً نوحي إليهم فسئلوا أهل الذِّکر إن کنتم لا تعلمون» درباره ي ادعاي مرحوم حلبي بايد گفت:
اولاً، به تصريح بسياري از مفسران شيعه و سني شأن نزول و مورد اهل الذکر در اين آيه، همانا اهل کتاب،(27) دانشمندان يهود و نصارا(28)، مؤمنان از اهل کتاب،(29) يا خصوص اهل تورات(30) است. برخي نيز مصداق اهل الذکر را به طور عام، عالم به کتب آسماني دانسته اند.(31)
ثانياً، روايات مستفيضه اي بر تعيين ائمه اطهار(ع) به عنوان مصاديق اهل الذکر، به ما رسيده است(32) با توضيحات بالا از اين رو، مي توان گفت: اهل الذکر، عام بود و ائمه اطهار(ع)، يکي از مصاديق و بلکه مصداق کامل آن هستند.
2.حکم به سؤال از اهل ذکر مستلزم عصمت آنهاست؛
در ارتباط با اين ادعا ــ که در واقع استدلال ابوالصلاح حلبي به شمار مي آيد ــ بايد گفت: چنين استلزامي نادرست است؛ زيرا اگر اهل الذکر را عام بدانيم به گونه اي که قطعاً شأن نزول و اهل کتاب را نيز شامل مي شود، بايد بر اين گفت که براساس اين آيه و بنا بر تقرير مرحوم حلبي، اهل کتاب ضرورتاً از اشتباه معصوم هستند. حال آنکه، احتمال اشتباه و حتي دروغ در گفتار اهل کتاب منتفي نيست.
به نظر مي رسد، همان گونه که برخي مفسران شيعه و سني بيان کرده اند،(33) اين آيه در صدد ارشاد به حکم عقلايي لزوم رجوع جاهل به عالم است و از آنجايي که، اهل کتاب در زمينه پاسخ گويي به وجود يا عدم وجود رسولان و انبيا پيش از پيامبراکرم(ص) عالم بودند، مشرکاني که در اين زمينه در ترديد داشتند، مي بايست به آنها رجوع مي کردند که چنين امري ملازم با عصمت آنها نيست.
با صرف نظر از اين ملاحظه، اگر آيه را براي اثبات عصمت ائمه اطهار(ع) مناسب بدانيم، آيا مي توان مدعي شد با توجه اطلاق آيه، عصمت ائمه اطهار(ع) از اشتباه در تمام نظريات ــ اعم از ديني و غير ديني ــ به دست مي آيد؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: اين مدعا زماني قابل پذيرش است که پيش تر، علم مطلق آن بزرگواران و لزوم مراجعه به آنان در تمام علوم ثابت شده باشد. همچنين توجه به اين نکته لازم است که، اين آيه در صدد اثبات عصمت متصدي منصب امامت نيست؛ زيرا اهل الذکر نه در مفهومي مساوي با امامت است و نه در مصداق مساوي با امامت. بنابراين، اين آيه تنها عصمت ائمه اطهار(ع) و نه متصدي منصب امامت را ثابت مي کند.
سؤال پاياني در اين برهان اين است که، آيا مي توان با استناد به اين آيه، عصمت ائمه اطهار(ع) را پيش از تصدي منصب امامت نيز به دست آورد؟
مرحوم حلبي در اين باره توضيحي نداده است و آيه نيز در مقام بيان چنين مطلبي نيست. تنها مي توان گفت هر زمان که اهل الذکر بر ايشان صادق باشد، بنابر تقرير مرحوم حلبي گريزي از اذعان به عصمت آنها وجود ندارد.
در پايان، نکات مستفاد از اين بحث را مي توان اين چنين جمع بندي کرد:
اولاً، استدلال مرحوم حلبي به اين آيه براي اثبات عصمت ائمه اطهار(ع)، نادرست است؛
ثانياً، اگر هم اين استدلال درست باشد، از اين آيه عصمت ائمه اطهار(ع) از اشتباه در تمام امور به دست نمي آيد و بايد پيش از آن، محدوده علم آن بزرگواران روشن شود؛
ثالثاً، اين آيه در صدد اثبات عصمت متصدي منصب امامت نيست؛
رابعاً، اين آيه در صدد اثبات عصمت امامان پيش از تصدي منصب امامت نيست.
پي نوشت:
1.«لأنها إذا اقتضت نفي الإمامة عمن کان ظالما علي کل حال، سواء کان مسر الظلم أو مظهرا له، و کان من ليس بمعصوم و إن کان ظاهره جميلا يجوز أن يکون مبطنا للظلم و القبح، و لا أحد ممن ليس بمعصوم يؤمن ذلک منه، و لا يجوز فيه، فيجب بحکم الآية أن يکون من يناله العهد الذي هو الإمامة معصوما حتي يؤمن استسراره بالظلم، و حتي يوافق ظاهره باطنه» سيد مرتضي، الشافي، ج 3، ص 139.
2.همان، ص 141.
3.همان.
4.شيخ طوسي، التبيان، ج 1، ص 449.
5.رازي، فخرالدين، عصمة الانبياء، ص 14/همو، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 36 و 37/سعد الدين تفتازاني، شرح المقاصد، ج 5، ص 52 البته تفتازاني مراد از امام را در آيه نبوت يا امامت مي داند.
6.عضدالدين ايجي، شرح المواقف، ج 8، ص 351.
7.فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 380/محمد مشهدي، کنزالدقائق، ج 2، ص 136/ابوالفتوح رازي، روض الجنان، ج 2، ص 143/ملافتح الله کاشاني، زبدة التفاسير، ج 1، ص 226/همو، منهج الصادقين، ج 1، ص 276/علي بن حسين عاملي، تفسير الوجيز، ج 1، ص 138/سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 269/حسن بن يوسف علامه حلي، الرسالة السعدية، ص 82/همو،مناهج اليقين، ص 299/فاضل مقداد سيوري حلي، اللوامع الالهية، ص 328.
8.اهل سنت در اين باره که مراد از امام کيست؟ دست کم دو نظر دارند: الف.امام، همان نبي است؛ ر.ک: احمد مصطفي مراغي، تفسير المراغي، ج 1، ص 209/محمد رشيدرضا، المنار، ج 1، ص 455/وهبه زحيلي، الفسير المنير، ج 1، ص 302/ابوحيان اندلسي، البحر المحيط، ج 1، ص 547.
ب.امام همان اسوه در دين است. ر.ک: محمود زمخشري، الکشاف، ج 1، ص 184/محمد بن محمد انصاري قرطبي، الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 84/عبدالرحمن السعدي، تيسير الکريم الرحمن في تفسير کلام المنان، ج 1، ص 135/طنطاوي ابن جوهري، الجواهر في تفسير القرآن الکريم، ج 1، ص 119.
گفتني است که فخر رازي با استناد به اين آيه، عصمت انبياء را ثابت مي کند.(مفاتيح الغيب، ج 2، ص 36 و 37).
9.جعفر بن حسن محقق حلي، المسلک في اصول الدين، ص 155 وي از اين آيه براي اثبات عصمت انبياء قبل از تصدي منصب نبوت استفاده مي کند، بنابراين مراد از امام در اين آيه به باور محقق حلي، اعم از امام و نبي است.
10.«و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه»(طلاق: 1).
11.«و من يتعد حدودالله فاولئک هم الظالمون»(بقره: 229).
12.طنطاوي ابن جوهري، الجواهر في تفسير القرآن الکريم، ج 1، ص 119/وهبة زحيلي، التفسير المنير، ج 1، ص 302.
13.لقمان: 13/بقره: 54.
14.بقره: 254.
15.بقره: 59/اعراف: 162.
16.يونس:17.
17.ابن منظور، لسان العرب، ج 12، ص 373. مرحوم سيد مرتضي نيز واژه ظلم را در اصل به معناي نقص مي داند. ر.ک تنزيه الانبياء، ص 143.
18.بقره: 35/اعراف: 19 و 23/انبياء: 87/قصص: 16 اين آيات راجع به حضرت آدم، موسي و يونس(ع) هستند.
19.برخي از متکلمان اهل سنت نيز ظالم را گناهکار توبه نکرده دانسته اند. ر.ک: عضدالدين ايجي، شرح المواقف، ج 8، ص 351.
20.ر.ک: محمد کاظم خراساني، کفاية الاصول، ص 45/محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج 1، ص 55/سيدابوالقاسم خويي، محاضرات، ج 1، ص 247/ضياء الدين عراقي، مقالات الاصول، ج 1، ص 186 و… .
21.محمد حسين اصفهاني، نهاية الدراية، ج 1، ص 135.
22.در اين باره ر.ک سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 1، ص 270، مرحوم علامه اين کلام را از استاد خود نقل مي کند و اشاره اي به نام استاد خود نمي کند. و نيز ر.ک: محمد آصف محسني، صراط الحق، ج 3، ص 94 و 95.
23.لازم به ذکر است که برخي محققان، قدر متيقن از آيه مورد بحث را اثبات عدالت امام دانسته اند. ر.ک: محمدآصف محسني، مشرعة بحارالانوار، ج1، ص 452.
24.نحل: 43/انبياء: 7.
25.ابوالصلاح حلبي، تقريب المعارف، ص 179.
26.ر.ک: ذيل تفسير همين آيه از: محمد بن حسن طوسي، التبيان، ج 6، ص 384/فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 6، ص 557/سيدعلي اکبر قرشي، احسن الحديث، ج5، ص 445 و 446/ابوالفتوح رازي، روض الجنان، ج 12، ص 42 و 43/ملافتح الله کاشاني، زبدة التفاسير، ج 3، ص 567/همو، منهج الصادقين، ج 5، ص 191/سيد محمد حسين فضل الله، من وحي القرآن، ج 13، ص 232/سيد محمد تقي مدرسي، من هدي القرآن، ج 6، ص 60ــ62/ محمد بن حبيب الله سبزواري نجفي، ارشاد الاذهان، ج 1، ص 277، همو، الجديد في تفسير القرآن، ج 4، ص 227/سيدعبدالحسين طيب، اطيب البيان، ج 8، ص 128/ابن سليمان، مقاتل، تفسير مقاتل، ج 2، ص 470/شريف لاهيجي، تفسير لاهيجي، ج 2، ص 716/سيد محمد حسيني شيرازي، تقريب القرآن، ج 3، ص 220/حسن مصطفوي، تفسير روشن، ج 13، ص 53/محمد صادقي تهراني، الفرقان في تفسير القرآن، ج 16، ص 349/سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 12، ص 257 و 258/ناصر مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 11، ص 241 و 242.
27.فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 6، ص 557/سيدعلي اکبر قرشي، احسن الحديث، ج 5، ص 446/ابوالفتوح رازي، روض الجنان، ج 12، ص 42/محمد مشهدي قمي، کنزالدقائق، ج 7، ص 211/ملافتح الله کاشاني، منهج الصادقين، ج5، ص 191
/فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، ج 7، ص 211/سيد قطب، في ظلال القرآن، ج 4، ص 2172/وهبه زحيلي، التفسير المنير، ج 14، ص 143/محمود زمخشري، الکشاف، ج 2، ص 607/اسماعيل ابن کثير قرشي، تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 493/احمد مصطفي مراغي، تفسير المراغي، ج 14، ص 87.
28.محمد بن حبيب الله سبزواري نجفي، ارشاد الاذهان، ج 1، ص 227/همو، الجديد في تفسير القرآن، ج 4، ص 227/سيدعبدالحسين طيب، اطيب البيان، ج 8، ص 128/محمد مشهدي قمي، کنز الدقائق، ج 7، ص 211.
29.محمد انصاري قرطبي، الجامع لاحکام القرآن، ج 5، ص 78.
30.مقاتل ابن سليمان، تفسير مقاتل، ج 2، ص 470/سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 12، ص 258.
31.سيد محمد حسين فضل الله، همان، ج 13، ص 232.
32.محمد بن حسن صفار از محدثان شيعه در قرن سوم هجري قمري، 28 روايت را در اين خصوص نقل مي کند. ر.ک: بصائر الدرجات، ص 43ــ 38.
33.سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 12، ص 258/فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، ج 7، ص 211.
منبع: نشريه معرفت كلامي شماره 1