ديدگاه اقتباس قرآن از منظر يوسف درّه حداد(5)
الف.يوسف حداد در موارد متعددي با استناد به همين آيه و آيه ي 17 سوره ي «هود» ادعا مي کند که «الکتاب» اصل، پيشوا و الگوي قرآن، و قرآن فرع و برگرفته از «الکتاب» و
ديدگاه اقتباس قرآن از منظر يوسف درّه حداد(5)
6.بررسي آيه 12 سوره احقاف
درباره آيه «و من قبله کتاب موسي إماماً و رحمةً و هذا کتابٌ مصدِّقٌ لساناً عربيّاً لينذر الَّذين ظلموا و بشري للمحسنين»(احقاف: 12)، يادآوري نکاتي لازم است:
الف.يوسف حداد در موارد متعددي با استناد به همين آيه و آيه ي 17 سوره ي «هود» ادعا مي کند که «الکتاب» اصل، پيشوا و الگوي قرآن، و قرآن فرع و برگرفته از «الکتاب» و نسخه عربي آن است. بر همين اساس، تهمت زدن به قرآن به عنوان «افک قديم» و «دروغ کهن» يا «افسانه هاي پيشينيان» را در واقع تهمت به «الکتاب» تلقّي مي کند و از سوي ديگر، شک در قرآن از منظر وي بازگشت به شک در «الکتاب» مي کند. سپس يوسف حداد با استناد به آيه 94 سوره ي «يونس» که پيش از اين به مفاد آن اشاره گرديد، ادعا مي کند مشکل بزرگ پيامبراکرم اين بود که گاه گاهي آن حضرت در اصل رسالت و نبوتش و يا در صحت و صدق وحي فرو آمده بر جانش دچار شک و ترديد مي گشت که مطابق همان آيه، تنها راه برون رفت از اين شک ويرانگر و دست يابي به اطمينان و آرامش دروني، بازگشت به «الکتاب» و پرسش از دانشمندان «اهل کتاب» بود؛ زيرا با توجه به اينکه دانشمندان اهل کتاب آگاه تر از ديگران به معارف «کتاب» بودند، بديهي است هنگامي که کسي ــ حتي پيامبراکرم(ص) ــ پيرامون «کتاب» دچار شک و ترديد شد، بهترين و مطمئن ترين راه براي بيرون آمدن از گرداب شک مراجعه به دانشمندان اهل کتاب است.(1)
اين سخن که شک در قرآن به شک در «الکتاب» مي انجامد، با اينکه به خودي خود مي تواند سخن درستي باشد، اما برخلاف ديدگاه يوسف حداد اختصاص به تورات و انجيل ندارد؛ زيرا به دليل آنکه همه کتب آسماني ــ و از جمله قرآن ــ منشأ و خاستگاه واحدي دارند و قرآن نيز تصديق کننده آنهاست، در واقع، شک در قرآن به شک در همه کتب آسماني گذشته مي انجامد.(2) بنابراين، پذيرش سخن ياد شده هيچ ملازمه منطقي با نظريه اقتباس قرآن از «کتاب مقدس» ندارد و نمي تواند اثبات کند که «کتاب مقدس» اصل و الگوي قرآن است و قرآن فرع و ترجمه آزاد «کتاب مقدس» و برگرفته از آن. حقيقت اين است که قرآن و تورات و انجيل و به صورت کلي همه کتب انبياي الاهي، داراي اصول مشترک و از خاستگاه واحدي برخوردارند و همگي در راستاي هدايت بشر و در قالب يک برنامه جامع و طرح فراگير مستقيماً از سوي حضرت حق فرو آمده اند بدون اينکه يکي از ديگري اقتباس شده باشد و دست بشري در تأليف آنها نقش داشته باشد. به همين دليل، شک در هرکدام و يا انکار هريک از آنها به شک و يا انکار بقيه مي انجامد و قرآن به عنوان آخرين کتاب آسماني دربردارنده کامل ترين و جامع ترين برنامه براي هدايت انسان است.
ب.اين آيه با توجه به آيه ماقبلش(احقاف: 11) و شأن نزول هايي که در برخي از تفاسير(3) راجع به آن مطرح شده، برخلاف ادعاي يوسف حداد، دليل ديگري است بر حقانيت و صدق قرآن و پاسخي است به کساني که آن را «إفک قديم» و «دروغ کهن»(4) مي دانستند؛ (5) زيرا بيانگر اين است که تمام بشارت ها و نشانه هاي حقانيتي که در کتاب بني اسرائيل آمده، بر قرآن و آورنده آن کاملاً منطبق است(6) و اين نشان دهنده حقانيت قرآن است، به گونه اي که ثابت مي کند اين کتاب کاملاً الاهي و آسماني بوده و به هيچ وجه ــ حتي به صورت اقتباس از کتب انبياي گذشته ــ ساخته و پرداخته پيامبراکرم و محصول فکر و انديشه او نيست و پيامبر ــ به غير از نقش پيام آوري ــ هيچ نقشي در الفاظ و محتواي آن نداشته است.
ج.به لحاظ ادبيات عرب، «من قبله» خبر مقدم است و «کتاب موسي» مبتداي مؤخر و «إماماً و رحمةً» حال است براي «کتاب موسي»(7) و ضمير در «من قبله» به قرآن برمي گردد.(8) از اين رو، معناي آيه چنين مي شود: از نشانه هاي حقانيت قرآن اين است که پيش از آن، کتاب موسي در حالي که پيشواي مردم بود و رحمتي از سوي خدا، (9) نازل گرديد و از اوصاف پيامبر بعد از خود خبر داد، و اين قرآن نيز کتابي است هماهنگ با نشانه هايي که در تورات آمده و تصديق کننده آن است.(10) و اين خود دليل ديگري بر صدق، الاهي و غير بشري بودن قرآن است که هرگونه بهانه اي را دست کم از دست يهوديان بهانه گير مي گيرد. بنابراين، برخلاف ادعاي يوسف حداد، هرگز از اين آيه استفاده نمي شود که تورات پيشوا و الگوي اصلي قرآن است.
در آيات گوناگوني از قرآن(11) روي اين نکته تأکيد شده است که قرآن تصديق کننده تورات و انجيل و هماهنگ با نشانه هايي است که در اين دو کتاب آسماني درباره پيامبراکرم(ص) و کتاب آسماني او آمده است.(12) به قدري اين نشانه ها دقيق و روشن بودند که به فرموده قرآن، اهل کتاب او را همانند فرزندانشان مي شناختند: «الَّذين آتيناهم الکتاب يعرفونه کما يعرفون أبناءهم».(بقره: 146)
7.بررسي آيات 89 ــ 90 از سوره انعام
در خصوص آيات سوره انعام که مي فرمايد:«أولئک الَّذين آتيناهم الکتاب و الحکم و النُّبوَّة فإن يکفر بها هؤلاء فقد وکَّلنا بها قوماً ليسوا بها بکافرين، أولئک الَّذين هدي الله فبهداهم اقتده قل لا أسئلکم عليه أجراً إن هو إلاّ ذکري للعالمين»، لازم است به چند نکته توجه شود:
الف.مقصود از «الکتاب»، جنس کتاب است و هنگامي که اين واژه در کلام خداوند به انبيا نسبت داده مي شود غرض کتاب هايي است که دربرگيرنده شرايع آسماني و احکام مربوط به آنهاست. مرجع ضمير «هم» در جمله ي «فبهداهم اقتده» نيز 18 پيامبري هستند که در آيات 83 ــ86 همين سوره ذکر شده است.(13) از اين رو، اين آيه برخلاف نظريه يوسف حداد، هيچ دلالتي بر اين مطلب نمي کند که پيامبر مي بايست به تورات و انجيل ايمان آورد و به رهنمودهاي علماي آنها اقتدا کند.
ب.در اينکه مقصود از اقتدا به هدايت انبياي نام برده در جمله ي «فبهداهم اقتده» که خداوند پيامبراکرم را به آن فرمان داده، چيست، ديدگاه هاي گوناگوني ارائه شده است:
1.به اعتقاد برخي از مفسّران، مقصود تنها لزوم پيروي پيامبراکرم از پيامبران گذشته در فضايل معنوي و مکارم اخلاقي است؛ بدين معنا که آن حضرت در راه تبليغ دين به سنت و سيره آن بزرگواران در آراستگي به اخلاق نيک و شکيبايي در برابر ناملايمات اقتدا نمايد.(14) توضيح آنکه معمولاً هريک از انبياي پيشين در وصف يا اوصاف مشخصي برجستگي داشتند. براي مثال، داود و سليمان در شکرگزاري بر نعمت هاي الاهي، ايوب در صبر و بردباري در برابر حوادث ناگوار روزگار، يوسف در مرحله نخست زندگي اش در صبر و شکيبايي و در مرحله دوم زندگي اش در شکر و سپاس گزاري، موسي در داشتن شريعت قوي و معجزات آشکار، زکريا و يحيي و عيسي و الياس در زهد، اسماعيل در صدق، و يونس در تضرع؛(15) اما پيامبراکرم با اطاعت و پيروي از فرمان الاهي فبهداهم اقتده، همه فضايل اخلاقي انبياي گذشته را به تنهايي در خود جمع نمود و به مدال پرافتخار «خلق عظيم»(16) دست يافت و به گفته شاعر:
هرچه به خوبان جهان داده اند
قِسم تو نيکوتر از آن داده اند
هرچه بنازند بدان دلبران
جمله تو را هست زيادت بر آن
2.برخي ديگر از مفسّران بر اين باورند که مقصود آن است که پيامبراکرم افزون بر فصيلت هاي اخلاقي، لازم است در ايمان به مبدأ و معاد و نفي شرک نيز به انبياي گذشته اقتدا نمايد.(17)
شاهد اين ديدگاه، ظاهر جمله ي فبهداهم اقتده است؛ زيرا بيانگر آن است که در اموري که مورد اتفاق و اجماع همه پيامبران پيشين است، مي بايست پيامبراکرم از آنها پيروي نمايد. اصول دين و مکارم اخلاقي نيز مورد اتفاق همه انبياي الاهي است.
3.به اعتقاد فخر رازي، مقصود آن است که پيامبراکرم و ديگر مسلمانان لازم است افزون بر فصيلت هاي اخلاقي و اصول دين، در احکام ــ به استثناي احکامي که دليلي بر نسخ آنها وجود دارد ــ نيز از پيامبران پيشين و شرايع آنها پيروي نمايند.(18)
يادآوري دو نکته در اينجا ضروري است: اولاً، تفسير ارائه شده از فخر رازي مبني بر لزوم پيروي پيامبراکرم از احکام شرايع انبياي پيشين، نادرست است؛ زيرا با توجه به اينکه شريعت اسلام ناسخ احکام شرايع پيشين است، با برانگيخته شدن پيامبر خاتم و آمدن شريعت اسلام، ديگر هدايتي در شرايع منسوخ شده باقي نمي ماند تا آن حضرت موظف به پيروي از آنها باشد. بنابراين، پيروي پيامبراکرم از هدايت انبياي گذشته مي بايست در امري غير از شرايع منسوخ شده آنها باشد.(19) ثانياً، ضرورت پيروي پيامبراکرم از انبياي پيشين در اصول عقايد و اخلاقيات انبياي گذشته ــ و يا به طور ويژه به معناي اقتباس قرآن از تورات و انجيل و لزوم پيروي پيامبر اکرم از رهنمودهاي علماي يهود و نصارا ــ نيست؛ زيرا يکي از لوازم و پيامدهاي ديدگاه اقتباس انکار نبوت پيامبراکرم و الاهي بودن قرآن است که همه مسلمانان و از جمله فخر رازي به شدت با آن مخالفند.
4.در اين ميان، مرحوم علامه طباطبائي با ارائه ديدگاه چهارمي، معتقد است که اگر خداوند به جاي فرمان فبهداهم اقتده، خطاب به پيامبرش مي فرمود: «فبهم اقتده»، معنايش اين بود که اي پيامبر، از شرايع انبياي پيشين و احکام آنها ــ به استثناي احکامي که دليلي بر نسخ آنها وجود دارد ــ پيروي کن؛ اما با توجه به نکات سه گانه زير که: اولاً، دين اسلام ناسخ اديان پيشين و کتاب آن (قرآن) مسلط و حجت بر کتاب هاي آسماني گذشته است، و ثانياً، در هدايت پيامبر اکرم هيچ واسطه اي ميان خداي هدايت گر و آن حضرت که به هدايت الاهي هدايت شده است، وجود ندارد، و ثالثاً، هدايتي نيز که به انبياي پيشين نسبت داده شده ــ به قرينه آيه «ذلک هدي الله»(20) ــ به اصطلاح از نوع اسناد تشريفي است،(21) به دست مي آيد که اساساً معناي «فبهم اقتده» چنين است که اي پيامبر، از هدايت الاهي پيروي کن و به آن اقتدا نما.(22)
به نظر مي رسد غرض از لزوم پيروي پيامبراکرم از هدايت انبياي پيشين، هم در ايمان به مبدأ و معاد و نفي شرک است و هم در فصايل اخلاقي، و اين همان هدايت ويژه الاهي «ذلک هدي الله» است که خداوند آن را به پيامبرش ارزاني کرده است(جمع ميان ديدگاه علامه طباطبائي با دو ديدگاه نخست). با اين توضيح که مقصود از پيروي در ايمان به مبدأ و معاد و نفي شرک، نه تقليد از انبياي گذشته، بلکه ثُبات در اصول ياد شده است؛ چرا که اين امور بايد براي همگان ــ تا چه رسد به پيامبرخاتم ــ از راه عقل و برهان به دست آيند نه از راه تقليد و مقصود از پيروي در فضايل اخلاقي، آراسته شدن آن حضرت به همه فضيلت هاي اخلاقي است که انبياي پيشين در برخي از آنها برجستگي داشتند.
بنابراين، آيه مورد بحث بر ادعاي يوسف حداد مبني بر لزوم پيروي پيامبراکرم از رهنمودهاي علماي اهل کتاب و اقتباس قرآن از «الکتاب»، دلالت ندارد، بلکه بعکس، اين آيه به اتفاق همه مفسّران ــ حتي فخر رازي ــ بر برتري پيامبراکرم بر انبياي گذشته دلالت مي نمايد، به گونه اي که او با ثُبات کامل بر اصول دين، به تنهايي در بردارنده همه کمالات اخلاقي انبياي پيشين است.(23)
نتيجه آنکه اقتداي پيامبراکرم به انبياي الاهي پيشين به معناي تعبد به شريعت آنها و اقتباس از دستورات آنها نيست، وگرنه خداوند به جاي فرمان فبهداهم اقتده مي بايست خطاب به پيامبرش دستور «فبهم اقتده» را صادر مي نمود. از اين رو، يکي از اسرار نهفته در جمله فوق همين است که پيامبر خاتم در فضيلت هاي اخلاقي و اصول دين ــ و نه در شريعت هايي که شريعت اسلام ناسخ همه آنهاست ــ مأمور به پيروي به معناي پيش گفته، از انبياي پيشين است.
پي نوشت:
1.يوسف دره حداد، القرآن و الکتاب: بيئة القرآن الکتابية، ص 181ــ183، 185ــ187/يوسف دره حداد، القرآن و الکتاب: اطوار الدعوة القرآنية، ص 721، 1065.
2.ر.ک: محسن خرازي، بداية المعارف الالهية في شرح عقائد الامامية، ص 234ــ 235.
3.فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 9، ص 129.
4.تعبير به «افک قديم» شبيه تهمت ديگري است که کفار قرآن را از جنس افسانه هاي پيشينيان مي دانستند. نکته جالب توجه در اين جا اين است که در آيات 4 و 5 سوره فرقان هر دو تعبير «افک» و «أساطيرالأوَّلين» پشت سر هم ذکر شده است. «و قال الَّذين کفروا إن هذا إلاّ إفکٌ افتراه و أعانه عليه قومٌ آخرون فقد جاؤا ظلماً و زوراً. و قالوا أساطير الأوَّلين اکتتبها فهي تملي عليه بکرةً و أصيلاً». فرقان: 4ــ 5.
5.سيد محمود آلوسي، روح المعاني، ج 13، ص 172/ناصر مکارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج 21، ص 316ــ317.
6.فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 5، ص 167/همو، تفسير نمونه، ج 8، ص 287.
7.البته سيبويه اديب و نحوي معروف ترکيب ديگري در اين جا ذکر کرده که مطابق آن «إماماً و رحمةً» حال است براي ضمير در «من قبله» که به قرآن برمي گردد و در آن صورت اين آيه نه تنها هيچ دلالتي بر مدعاي يوسف حداد ندارد که برعکس، بر امام و الگو بودن قرآن نسبت به تورات دلالت مي کند. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 9، ص 129/سيد محمود آلوسي، روح المعاني، ج 13، ص 172.
8.فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 9، ص 129/سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 18، ص 195.
9.مقصود از پيشوا و مايه رحمت بودن تورات براي بني اسرائيل اين است که آنها تورات را اسوه و الگوي خود دانسته و در اعمال و رفتارشان بر طبق آن عمل مي نمودند و در امر تزکيه روحي و معنوي خويش از آن پيروي مي کردند و به همين دليل براي مؤمنين به آن مايه رحمت بود.(سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، ج 18، ص 196/فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 9، ص 129.)
10.فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، ج 28، ص 13/ناصر مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 21، ص 319ــ320.
نظير همين معنا در سوره هود آيه 17 نيز آمده است: آيا آن کس که دليل آشکاري از پروردگارش دارد و به دنبال آن شاهدي از سوي او مي آيد، و پيش از آن کتاب موسي که پيشوا و رحمت بود گواهي بر آن مي دهد، همانند کسي است که چنين نباشد؟!
11.بقره: 41، 89، 91، 97، 101/أنعام: 92/نساء: 47/مائده: 48/فاطر: 31/أحقاف: 30.
12.اعراف: 157.
شايان توجه است که در قرآن واژه «تورات» 18 بار و واژه «انجيل» 12 بار آمده است و در موارد فراواني از يهوديان و مسيحيان با واژه «أهل الکتاب» و از تورات و انجيل با واژه «الکتاب» تعبير شده است.
13.فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 4، ص 513/سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، ج 7، ص 250.
14.شاهد آن جمله «قل لا أسئلکم عليه اجراً» است که بلافاصله پس از جمله «فبهداهم اقتده» آمده و يکي از مصاديق پيروي پيامبر از پيامبران پيشين را مشخص نموده است. خداوند براي آماده کردن مردم جهت پذيرش پيام پيامبران الاهي و دفع تهمت از ساحت آنها دستور داده است که به مردم بگويند در برابر انجام رسالتشان از مردم هيچ پاداشي را نمي خواهند و پاداش آنها تنها بر عهده خداوند است. قرآن بيان اين جمله را در اين جا به پيامبر اکرم دستور داده و در آيات ديگر از زبان حضرت نوح و انبياي پس از وي بيان نموده است.(سيد محمود آلوسي، روح المعاني، ج 4، ص 205).
15.فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 4، ص 513/فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، ج 13، ص 57/سيد محمود آلوسي، روح المعاني، ج 4، ص 205ــ206.
16.اشاره است به آيه 4 از سوره قلم که خداوند خطاب به پيامبراکرم مي فرمايد:« و إنَّک لعلي خلقٍ عظيم».
17.اسماعيل حقي بروسوي، روح البيان، ج 3، ص 62/فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 4، ص 513.
18.فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، ج 13، ص 56 ــ 57.
19.شايان توجه است که بسياري از مفسرين نظريه فخر رازي را نادرست دانسته و آن را نقد کرده اند. براي توضيح بيشتر ر.ک: فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 4، ص 514/اسماعيل حقي بروسوي، روح البيان، ج 3،ص 62/سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 7، ص 260.
20.انعام: 88.
21.بدني معنا که سيره آنها حق و موافق با عقل و مورد تأييد خداوند است.
22.سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 7، ص 260.
23.فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 4، ص 513/فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، ج 13، ص 57.
منبع: نشريه معرفت كلامي شماره 1