در لبیک به مولا صادق باشیم
در كدام ميداني؟ اصلا ميدان را پيدا كرده اي؟ خود را شناخته اي؟ كجاي ميدان نبردي؟…حفظ چشم؟…. حفظ زبان؟..حفظ دل…؟ يا حفظ دين خدا؟
و حتما امروز عاشورايي ديگر است پس به حقيقت فرزند فاطمه عليهاالسلام براي عشق ورزيدن ومحبت و ياري کردن سزاوارتر از پسر …… است
و حتما امروز عاشورايي ديگر است پس به حقيقت فرزند فاطمه عليهاالسلام براي عشق ورزيدن ومحبت و ياري کردن سزاوارتر از پسر …… است
در لبیک به مولا صادق باشیم
::.كاروان حسين از ميقات به سوي ميقات در حركت است درلباسي سفيد به سوي سپيدي
::.و كارواني ديگر هم در همين راه به پيش مي رود اما قافله سالار كاروان از حسين دوري مي كند،خيمه هايش را دور تر از حسين داير مي كند و خود را از امام و يارانش پنهان مي كند تا مبادا نا خواسته وارد معركه اي شود كه به او ارتباطي ندارد.
او اهل كوفه است و خود مي گويد: به خدا قسم، هرگز نه نامهاي به سوي حسين نوشتهام و نه هرگز کسي را به عنوان پيامرسان به خدمتش گسيل داشتهام، و هرگز او را وعده ياري ندادهام.
پدرش «قين بجلي» از ياران رسول خدا بود؛ اما پس از رحلت پيامبر و بر اثر تبليغات وسيع «معاويه» ميپنداشت کهامام علي عليه السلام در ريختن خون «عثمان» سهيم بوده است. از اين رو نسبت به امامعلي عليه السلام و فرزندانش علاقهاي نشان نميداد. گفتهاند او نيز به «عثمان بنعفان» ابراز مودت ميکرد. او زهير بود مردي شريف در بين قوم خود، شجاع بود و در جنگ ها همواره به نام آوري شهرت داشت.
::.كاروان امام به «زرود» رسيده بود، مقصد مشترك و وجود آب و آبادي زهير را نيز كه از كاروان امام دوري مي
گزيد به «زرود» كشانيد خيمه ها در فاصله اي نزديك كم از يكديگر بنا شد، روزموعود فرا رسيده بود. زهير با دوستان و ياران بر سر سفره غذا نشسته بود كه ناگاه سفير امام سر رسيد و زهير را فرا خواند، زهير غافلگير و درمانده نمي دانست چه بايد كرد.
اما همسري شايسته او را از حيرت در آورد: آيا پسر پيامبر، کسي به سوي تو ميفرستد ولي تو او را بيپاسخ ميگذاري؟ برخيز تا دريابي ذريه پيامبر چه درخواستي دارد و سپس برگرد. زهير از جاي برخاست و به خدمت امام شرفياب شد. ابي مخنف نوشته: «دلهم» همسر زهير دختر «عمرو» براي من حکايت کرد، مدت زماني نگذشته بود که زهير با سرعت و با صورتي برافروخته و شادمان به سوي يارانش بازگشت و دستور داد خيمهاش را جمع کنند و آن را به طرف خيمه امام حسين عليه السلام و يارانش منتقل و در آنجا بر پا کنند.
و ……..زهير فراري خدايي شد
به سپاه حسين پيوست و قيام در ركاب حسين را بر هميشه زيستن ترجيح داد وو در لبيك به مولا صادق بود و تا آخر ماند.
زهير تا آخر ماند و درس مردانگي و وفاداري داد، زهير با زبان عمل گفت يا با حسين باش يا نباش اما اگر به خيمه حسين وارد شدي آبروي حسين باش و در عهد خود پايداري كن.
زهير در وفاي به عهد تا آنجا استقامت كرد كه سخنگوي 72 تن شد.
::.چندهزار نفرادعاي مسلماني داشتند؟ چند نفر ادعا مي كردند فدايي حسن اند؟ ولايتي هستند؟در كوفه تعداد زيادي از سران و روساي شهري كوفه نامه نوشتند به حسين بن علي عليه السلام و از آن حضرت دعوت كردند و اين دعوت، مالبعد از ان وقتي بود كه امام از مدينه خارج شده بودند. نمي دانستند مسئله چيست؟ گمان نمي كردند كه قضيه اين چنين آزمايش دشوار و فشار دهنده اي را به همراه داشته باشد در مكه تعداد زيادي با امام راه افتادند اما به مجرد اين كه مسائل چهره واقعي خود را نشان داد، طرفداران حق و حقيقت كم شدند تلخي ها اهل دنيا را راند اما زهير را نه.همانطوري كه خود امام عليه السلام در يك بياني فرمود«الناس عبيد الدنيا و الدين لعب علي السنتهم فاذا محسوا بالبلا قلت ديانون» در آن زمان اين ترسيم واقعيت بود. وقتي كه سختي ها پيش مي آيد، دين دار ها كم مي شوند. تا وقتي عافيت و راحت هست، مدعيان زياد اند. آن روز در مكه و در مدينه و در كوفه و در همه جهان اسلام، بسيار بودند كساني كه ادعا مي كردند تابع دين و پيرو بي قيد و شرط اسلام اند. خيلي بودند كساني كه حسين بن علي را به عنوان فرزند پيغمبر مي شناختند و قبول داشتند و حتي به محبت هم مي ورزيدند اما همين آدم ها، آن روزي كه امام حسين از مكه خواست حركت بكند همه حاظر نشدند بيايند. ما نبايد خيال كنيم كه عبدالله بن جعفر امام حسين را قبول نداشت، يا بسياريس ديگر از بني هاشم كه با امام حسين راه نيافتادند، نه خير اين ها همه امام حسين را به عنوان امام، فرزند پيغمبر و يك انسان والا قبول داشتند اما حاظر نشدند
چون سخت بود
::. و امروزنداي هل من ناصر فرزندي ديگر از فرزندان زهرا، ياري عزت منداني آماده را فرا مي خواند، ياراني كه براي همه چيز آماده شده اند، آماده اند تا اموالشان، زن وبچه، خواهر، همسر، دختر و نزديكانشان را بردارند و در راه خدمت به اسلام شهادت خود و اسارت و درد نزديكان را شيرين تر از عسل بدانند.
و اي دل تو چه مي كني؟ با كدام سپاه خواهي بود؟به كدام سو خواهي رفت؟ به سوي كوفه با “طالب بدم مقتول بكربلا” يا به سوي سپاه مهدي زير پرچم تزوير؟با مهدي؟ تا كدام منزل؟ تا شاد كردن دل مهدي يا خون كردن آن؟
تا كجا؟
در كدام ميداني؟ اصلا ميدان را پيدا كرده اي؟ خود را شناخته اي؟ كجاي ميدان نبردي؟…حفظ چشم؟…. حفظ زبان؟..حفظ دل…؟ يا حفظ دين خدا؟
و حتما امروز عاشورايي ديگر است پس به حقيقت فرزند فاطمه عليهاالسلام براي عشق ورزيدن ومحبت و ياري کردن سزاوارتر از پسر …… است
اگر سزاوار باشيم
منبع:http://farsiyan.blogfa.com/8610.aspx?p=2
ارسال توسط کاربر محترم سایت : e_farsan
::.و كارواني ديگر هم در همين راه به پيش مي رود اما قافله سالار كاروان از حسين دوري مي كند،خيمه هايش را دور تر از حسين داير مي كند و خود را از امام و يارانش پنهان مي كند تا مبادا نا خواسته وارد معركه اي شود كه به او ارتباطي ندارد.
او اهل كوفه است و خود مي گويد: به خدا قسم، هرگز نه نامهاي به سوي حسين نوشتهام و نه هرگز کسي را به عنوان پيامرسان به خدمتش گسيل داشتهام، و هرگز او را وعده ياري ندادهام.
پدرش «قين بجلي» از ياران رسول خدا بود؛ اما پس از رحلت پيامبر و بر اثر تبليغات وسيع «معاويه» ميپنداشت کهامام علي عليه السلام در ريختن خون «عثمان» سهيم بوده است. از اين رو نسبت به امامعلي عليه السلام و فرزندانش علاقهاي نشان نميداد. گفتهاند او نيز به «عثمان بنعفان» ابراز مودت ميکرد. او زهير بود مردي شريف در بين قوم خود، شجاع بود و در جنگ ها همواره به نام آوري شهرت داشت.
::.كاروان امام به «زرود» رسيده بود، مقصد مشترك و وجود آب و آبادي زهير را نيز كه از كاروان امام دوري مي
گزيد به «زرود» كشانيد خيمه ها در فاصله اي نزديك كم از يكديگر بنا شد، روزموعود فرا رسيده بود. زهير با دوستان و ياران بر سر سفره غذا نشسته بود كه ناگاه سفير امام سر رسيد و زهير را فرا خواند، زهير غافلگير و درمانده نمي دانست چه بايد كرد.
اما همسري شايسته او را از حيرت در آورد: آيا پسر پيامبر، کسي به سوي تو ميفرستد ولي تو او را بيپاسخ ميگذاري؟ برخيز تا دريابي ذريه پيامبر چه درخواستي دارد و سپس برگرد. زهير از جاي برخاست و به خدمت امام شرفياب شد. ابي مخنف نوشته: «دلهم» همسر زهير دختر «عمرو» براي من حکايت کرد، مدت زماني نگذشته بود که زهير با سرعت و با صورتي برافروخته و شادمان به سوي يارانش بازگشت و دستور داد خيمهاش را جمع کنند و آن را به طرف خيمه امام حسين عليه السلام و يارانش منتقل و در آنجا بر پا کنند.
و ……..زهير فراري خدايي شد
به سپاه حسين پيوست و قيام در ركاب حسين را بر هميشه زيستن ترجيح داد وو در لبيك به مولا صادق بود و تا آخر ماند.
زهير تا آخر ماند و درس مردانگي و وفاداري داد، زهير با زبان عمل گفت يا با حسين باش يا نباش اما اگر به خيمه حسين وارد شدي آبروي حسين باش و در عهد خود پايداري كن.
زهير در وفاي به عهد تا آنجا استقامت كرد كه سخنگوي 72 تن شد.
::.چندهزار نفرادعاي مسلماني داشتند؟ چند نفر ادعا مي كردند فدايي حسن اند؟ ولايتي هستند؟در كوفه تعداد زيادي از سران و روساي شهري كوفه نامه نوشتند به حسين بن علي عليه السلام و از آن حضرت دعوت كردند و اين دعوت، مالبعد از ان وقتي بود كه امام از مدينه خارج شده بودند. نمي دانستند مسئله چيست؟ گمان نمي كردند كه قضيه اين چنين آزمايش دشوار و فشار دهنده اي را به همراه داشته باشد در مكه تعداد زيادي با امام راه افتادند اما به مجرد اين كه مسائل چهره واقعي خود را نشان داد، طرفداران حق و حقيقت كم شدند تلخي ها اهل دنيا را راند اما زهير را نه.همانطوري كه خود امام عليه السلام در يك بياني فرمود«الناس عبيد الدنيا و الدين لعب علي السنتهم فاذا محسوا بالبلا قلت ديانون» در آن زمان اين ترسيم واقعيت بود. وقتي كه سختي ها پيش مي آيد، دين دار ها كم مي شوند. تا وقتي عافيت و راحت هست، مدعيان زياد اند. آن روز در مكه و در مدينه و در كوفه و در همه جهان اسلام، بسيار بودند كساني كه ادعا مي كردند تابع دين و پيرو بي قيد و شرط اسلام اند. خيلي بودند كساني كه حسين بن علي را به عنوان فرزند پيغمبر مي شناختند و قبول داشتند و حتي به محبت هم مي ورزيدند اما همين آدم ها، آن روزي كه امام حسين از مكه خواست حركت بكند همه حاظر نشدند بيايند. ما نبايد خيال كنيم كه عبدالله بن جعفر امام حسين را قبول نداشت، يا بسياريس ديگر از بني هاشم كه با امام حسين راه نيافتادند، نه خير اين ها همه امام حسين را به عنوان امام، فرزند پيغمبر و يك انسان والا قبول داشتند اما حاظر نشدند
چون سخت بود
::. و امروزنداي هل من ناصر فرزندي ديگر از فرزندان زهرا، ياري عزت منداني آماده را فرا مي خواند، ياراني كه براي همه چيز آماده شده اند، آماده اند تا اموالشان، زن وبچه، خواهر، همسر، دختر و نزديكانشان را بردارند و در راه خدمت به اسلام شهادت خود و اسارت و درد نزديكان را شيرين تر از عسل بدانند.
و اي دل تو چه مي كني؟ با كدام سپاه خواهي بود؟به كدام سو خواهي رفت؟ به سوي كوفه با “طالب بدم مقتول بكربلا” يا به سوي سپاه مهدي زير پرچم تزوير؟با مهدي؟ تا كدام منزل؟ تا شاد كردن دل مهدي يا خون كردن آن؟
تا كجا؟
در كدام ميداني؟ اصلا ميدان را پيدا كرده اي؟ خود را شناخته اي؟ كجاي ميدان نبردي؟…حفظ چشم؟…. حفظ زبان؟..حفظ دل…؟ يا حفظ دين خدا؟
و حتما امروز عاشورايي ديگر است پس به حقيقت فرزند فاطمه عليهاالسلام براي عشق ورزيدن ومحبت و ياري کردن سزاوارتر از پسر …… است
اگر سزاوار باشيم
منبع:http://farsiyan.blogfa.com/8610.aspx?p=2
ارسال توسط کاربر محترم سایت : e_farsan
/ج
منبع:http://farsiyan.blogfa.com/8610.aspx?p=2
این مقاله توسط کاربر محترمe_farsanارسال شده است.