تو کجايي تا شوم من چاکرت؟
روان شناسان و فيلسوفان معرفت مي گويند شرط لازم براي شناخت اشيا طبقه بندي آنهاست. طبقه بندي اشيا به معناي تعيين حد و مرز بين آنهاست. اگراين گونه باشد، ذهن انسان قادر به شناخت خداوند نخواهد بود؛ چرا که خداوند حد ومرزي ندارد پس نمي تواند درطبقه بندي هاي ذهن بگنجد. اين نکته در آموزه هاي ديني هم به طرق گوناگون بيان شده است.
تو کجايي تا شوم من چاکرت؟
نويسنده: مهدي نساجي
چه فرقي بين خدايي که ما در ذهن داريم و خداي واقعي وجود دارد
روان شناسان و فيلسوفان معرفت مي گويند شرط لازم براي شناخت اشيا طبقه بندي آنهاست. طبقه بندي اشيا به معناي تعيين حد و مرز بين آنهاست. اگراين گونه باشد، ذهن انسان قادر به شناخت خداوند نخواهد بود؛ چرا که خداوند حد ومرزي ندارد پس نمي تواند درطبقه بندي هاي ذهن بگنجد. اين نکته در آموزه هاي ديني هم به طرق گوناگون بيان شده است.
امام باقر(ع) مي گويند:«حتي دقيق ترين توصيف هاي انديشه بشر از خداوند، ساخته و مخلوق ذهن خود بشراست؛ پس نمي تواند حکايت گر خالق(1) باشد.»
ايشان همچنين مي فرمايند: تفکر درباره چگونگي خدا جز حيراني حاصلي نخواهد داشت.(2)امام صادق (ع) مي فرمايد:خداوند «چگونگي» ندارد تا بتوان درباره چگونگي او سخن گفت.(3)نه تنها تفکر درباره ذات خدا در حد توان ذهن بشر نيست؛ بلکه ذهن بشر از درک صفات ذات خداوند همچون علم و حيات ناتوان است. چرا که صفات پروردگار نيز همچون ذات او نامحدودند. استدلال برعدم توانايي ذهن براي درک خداوند و صفات ذات او يک استدلال عقلي است و استدلال هاي عقلي، همگاني و بدون استثنا هستند. بنابراين حتي پيامبران هم از ادراک ذات حق ناتوانند. همين است که رسول خدا همنوا با ديگر بندگان، رو به خدا مي کند و مي گويد:«ما عرفناک حق معرفتک(4): ما بندگان را ياراي شناخت ذات تو نيست.»
چگونه بايد خدا را شناخت؟
حال که سخن از چيستي و چگونگي خدا ممنوع است، سوال اين است که چگونه بايد خدا را شناخت ؟ در مباحث فلسفه ذهن و دين و همچنين بعضي روايات شيعه، پاسخ هايي فلسفي براي اين پرسش موجود است.
در عرفان نظري هم تلاش شده است که نوعي خداشناسي عرفاني ارائه شود. هدف من از اين نوشتار طرح وبحث اين دو روش نيست؛ چه اينکه عموم مردمان نه فيلسوفند و نه عارف؛ ولي آنان هم در جست وجوي خدايند. راه سومي هست که عوام نيزاز آن بهره مي برند، هرچند عوامانه نيست؛ راهي که خدا را همين نزديکي ها، درهمين خانه و مدرسه و دانشگاه و کوچه و بازار به ما نشان مي دهد. رهيافتي به معرفت خدا که همگاني است ولي مصون از اوهام ذهن است.
جستجوي خدا
راه سوم، يافتن خدا از طريق «اضطرار» است. دراين راه، انسان براساس توانايي هاي ذهن خود، پي به وجود ذات و صفات پروردگار نمي برد، بلکه برعکس اين «ناتواني هاي» اوست که او را به خداوند رهنمون مي شود. اين راه همان راهي است که صادق آل محمد(ص)، به آن کس که در جست وجوي خدا بود و حيران به سوي آن امام آمده بود، پيشنهاد کرد. امام صادق(ع) به او لحظاتي از اضطرارش را يادآور شد که بي پناه در حال غرق شدن در ميانه دريا بود.امام (ع) به او گفت که درآن لحظه که هيچ اميدي به توانمندني هاي خودت نداشتي ونيز اميدت از هر امکان کمک بيروني اي بريده شده بود، آيا تو جهت به سوي موجودي متعالي جلب نشد؟پاسخ آن شخص مثبت بود.امام (ع) گفت:«آن همان خداي توست.»(5)
ناچاري و گرفتاري
«اضطرار» يعني انسان نه اميدي به خود دارد و نه اميدي به اسباب و وسايل بيروني برايش باقي مانده است. اضطرار يعني فرو ريختن تکيه گاه هاي درون وبيرون و هنگامي که اين دو تکيه گاه فرو ريخت، اسماي الهي براي انسان جلوه گر مي شود. اضطرار و ناچاري و گرفتاري براي همگان پيش مي آيد. براي يکي فقر و تنگدستي است، ديگري بيمار و درمانده است، سومي آبرويش حراج مي شود، چهارمي گرفتار مشکل خانوادگي است و پنجمي دريک حادثه حاصل همه عمر خود را از دست رفته مي بيند. انسان دراين گرفتاري ها و واماندگي هاست که خدا را مي شناسد و دست به دامن او مي زند. خداشناسي از طريق اضطرار در حقيقت «خدايابي» است. خداوند خود به اين روش در قرآن کريم اشاره مي کند:«امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء»(6) او از ما مي پرسد که آن کيست که در انتهاي خط، آنگاه که همه اميدها قطع شده، ايستاده است؟
رسول خدا(ص) نيز همين اضطرارها و واماندگي ها را نشانه وجود خدا مي داند. او از ناتواني هاي خود شرمنده نيست؛ بلکه آن را نعمتي از سوي خدا براي خود مي داند تا از آن فرصتي براي خدا باوري بسازد. برهمين اساس است که رسول خدا با صداي بلند مي گويد که «الفقر فخري»(7) يعني افتخار مي کنم که ناتوانم که همين ناتواني هايم مرا به سوي خدايم رهنمون است، که اگر ناتوان نبودم، طغيان مي کردم: «کلا ان الانسان ليطقي ان رءاه استغني»(8)
البته صرف درماندگي و اضطرار، انسان را به وجود پروردگار و صفات کمالش رهنمون نمي شود. چه اينکه بسياري بوده اند که فقر وبيچارگي اضطرار و اضطراب کشيده اند و در آخر، نه تنها پاي در راه بندگي ننهاده اند که کفران نعمت کرده اند.
دليلش آن است که در سختي ها و درماندگي ها به ريشه ها توجه نکرده اند وحتي در آن لحظه که تکيه گاه فروريخته اند، باز هم نگاهشان به پايين بوده است و سري بالا نکرده اند تا خدا را بيابند.
به همين دليل است که حسين (ع) در دعاي عرفه از خداي خود مي خواهد که او را مسلط بر اضطرارها و اضطراب هايش قرار دهد، تا بدان که درماندگي و گرفتاري هاي زندگي، راهي براي رهايي از غير خداست ؛«الهي اوقفني علي مراکز اضطراري».(9)بسيارند کساني که پريشاني ها واضطراب ها و بلاها، زمين گيرشان مي کند و به در و ديوارشان مي زند و در نهايت حاصلي جز افسردگي ندارند. به زمين و زمان ناسزا مي گويند و بر آشفتگي هايشان مي افزايند. در مقابل، انسان آگاه و هوشمند در همان سختي ها و گرفتاري ها، سري بالا مي کند و دست مهربان خدا را مي بيند که به استقبال او آمده است.
انسان مضطر، نه تنها اصل وجود خدا را مي يابد، بلکه بسته به اينکه احتياجش چيست و کجا درمانده شده، اسما و صفات الهي براو تجلي مي کند. آن کس که حيات و زندگي اش به خطر افتاده است، مي يابد که پروردگار او «حي» است و نواي «يا حي» سر مي دهد. گرسنگان خدايشان را «رزاق» مي يابند. عاجزان متوسل به اسم «يا صبور» مي شوند و بيماران «يا شافي» مي گويند. آنان که در خطر رسوايي اند. زبان حالشان «يا ستار»است و …
امام علي (ع) و خدايابي
علي (ع) در مناجات خود که مردمان آن را «مناجات اميرالمومنين (ع) (10) مي شناسند، اضطرارها و درماندگي هايش را مرور مي کند و هريک از آنها را دليلي بر صفتي از صفات کمال پروردگارش مي يابد. امير مؤمنان (ع)، دراين مناجات، خدا را راحت تر از هميشه به ما مي شناساند. مناجات حضرت امير (ع)، درس خداشناسي يا بهتر بگوييم، درس «خدايابي» است. علي دراين مناجات به ما مي آموزد که لازم نيست حکيم و فيلسوف و عارف باشي تا خدا را بيابي.
حتي لازم نيست کار و زندگي ات را رها کني و به دنبال خدا بگردي. اتفاقاً بايد در وسط ميدان زندگي باشي تا به نقطه ضعف هايت پي ببري و همين درماندگي هايت دليل وجود ذات و اسماي الهي شود. وگرنه آنکه گوشه اي نشسته و باري از زندگي به دوش نگرفته است که متوجه اضطرارهاي خود نمي شود، اين شخص خداشناسي اش هم جز بافته هاي ذهن او نيست. خداي علي، خداي کوچه و بازاراست ولي کوچه بازاري نيست. علي دراين مناجات مي گويد:
مولاي مولاي، انت القوي وانا الضعيف وهل يرحم الضعيف الا القوي؟
مولاي مولاي، انت الباقي و انا الفاني و هل يرحم الفاني الا الباقي؟
مولاي مولاي، انت الرزاق و انا المرزوق وهل يرحم المرزوق الاالرزاق؟
مولاي مولاي،……
منابع:
1-بحارالانوار،جلد 69ص 239 ؛ح23.
2-اصول کافي، کتاب توحيد، بخش منع سخن از چيستي خدا.
3-اصول کافي، کتاب توحيد، بخش کليات.
4-مرآت العقول، ج8، ص 149.
5-توحيد صدوق.
6-قرآن کريم ،سوره نمل ،آيه 62.
7-مستدرک الوسايل، ج11،ص 173،باب 4.
8-قرآن کريم ،سوره علق، آيه 6.
9-دعاي عرفه، مفاتيح الجنان.
10-مناجات حضرت اميرالمومنين (ع)، مفاتيح الجنان.
نشريه همشهري مثبت، شماره مسلسل 182.
روان شناسان و فيلسوفان معرفت مي گويند شرط لازم براي شناخت اشيا طبقه بندي آنهاست. طبقه بندي اشيا به معناي تعيين حد و مرز بين آنهاست. اگراين گونه باشد، ذهن انسان قادر به شناخت خداوند نخواهد بود؛ چرا که خداوند حد ومرزي ندارد پس نمي تواند درطبقه بندي هاي ذهن بگنجد. اين نکته در آموزه هاي ديني هم به طرق گوناگون بيان شده است.
امام باقر(ع) مي گويند:«حتي دقيق ترين توصيف هاي انديشه بشر از خداوند، ساخته و مخلوق ذهن خود بشراست؛ پس نمي تواند حکايت گر خالق(1) باشد.»
ايشان همچنين مي فرمايند: تفکر درباره چگونگي خدا جز حيراني حاصلي نخواهد داشت.(2)امام صادق (ع) مي فرمايد:خداوند «چگونگي» ندارد تا بتوان درباره چگونگي او سخن گفت.(3)نه تنها تفکر درباره ذات خدا در حد توان ذهن بشر نيست؛ بلکه ذهن بشر از درک صفات ذات خداوند همچون علم و حيات ناتوان است. چرا که صفات پروردگار نيز همچون ذات او نامحدودند. استدلال برعدم توانايي ذهن براي درک خداوند و صفات ذات او يک استدلال عقلي است و استدلال هاي عقلي، همگاني و بدون استثنا هستند. بنابراين حتي پيامبران هم از ادراک ذات حق ناتوانند. همين است که رسول خدا همنوا با ديگر بندگان، رو به خدا مي کند و مي گويد:«ما عرفناک حق معرفتک(4): ما بندگان را ياراي شناخت ذات تو نيست.»
چگونه بايد خدا را شناخت؟
حال که سخن از چيستي و چگونگي خدا ممنوع است، سوال اين است که چگونه بايد خدا را شناخت ؟ در مباحث فلسفه ذهن و دين و همچنين بعضي روايات شيعه، پاسخ هايي فلسفي براي اين پرسش موجود است.
در عرفان نظري هم تلاش شده است که نوعي خداشناسي عرفاني ارائه شود. هدف من از اين نوشتار طرح وبحث اين دو روش نيست؛ چه اينکه عموم مردمان نه فيلسوفند و نه عارف؛ ولي آنان هم در جست وجوي خدايند. راه سومي هست که عوام نيزاز آن بهره مي برند، هرچند عوامانه نيست؛ راهي که خدا را همين نزديکي ها، درهمين خانه و مدرسه و دانشگاه و کوچه و بازار به ما نشان مي دهد. رهيافتي به معرفت خدا که همگاني است ولي مصون از اوهام ذهن است.
جستجوي خدا
راه سوم، يافتن خدا از طريق «اضطرار» است. دراين راه، انسان براساس توانايي هاي ذهن خود، پي به وجود ذات و صفات پروردگار نمي برد، بلکه برعکس اين «ناتواني هاي» اوست که او را به خداوند رهنمون مي شود. اين راه همان راهي است که صادق آل محمد(ص)، به آن کس که در جست وجوي خدا بود و حيران به سوي آن امام آمده بود، پيشنهاد کرد. امام صادق(ع) به او لحظاتي از اضطرارش را يادآور شد که بي پناه در حال غرق شدن در ميانه دريا بود.امام (ع) به او گفت که درآن لحظه که هيچ اميدي به توانمندني هاي خودت نداشتي ونيز اميدت از هر امکان کمک بيروني اي بريده شده بود، آيا تو جهت به سوي موجودي متعالي جلب نشد؟پاسخ آن شخص مثبت بود.امام (ع) گفت:«آن همان خداي توست.»(5)
ناچاري و گرفتاري
«اضطرار» يعني انسان نه اميدي به خود دارد و نه اميدي به اسباب و وسايل بيروني برايش باقي مانده است. اضطرار يعني فرو ريختن تکيه گاه هاي درون وبيرون و هنگامي که اين دو تکيه گاه فرو ريخت، اسماي الهي براي انسان جلوه گر مي شود. اضطرار و ناچاري و گرفتاري براي همگان پيش مي آيد. براي يکي فقر و تنگدستي است، ديگري بيمار و درمانده است، سومي آبرويش حراج مي شود، چهارمي گرفتار مشکل خانوادگي است و پنجمي دريک حادثه حاصل همه عمر خود را از دست رفته مي بيند. انسان دراين گرفتاري ها و واماندگي هاست که خدا را مي شناسد و دست به دامن او مي زند. خداشناسي از طريق اضطرار در حقيقت «خدايابي» است. خداوند خود به اين روش در قرآن کريم اشاره مي کند:«امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء»(6) او از ما مي پرسد که آن کيست که در انتهاي خط، آنگاه که همه اميدها قطع شده، ايستاده است؟
رسول خدا(ص) نيز همين اضطرارها و واماندگي ها را نشانه وجود خدا مي داند. او از ناتواني هاي خود شرمنده نيست؛ بلکه آن را نعمتي از سوي خدا براي خود مي داند تا از آن فرصتي براي خدا باوري بسازد. برهمين اساس است که رسول خدا با صداي بلند مي گويد که «الفقر فخري»(7) يعني افتخار مي کنم که ناتوانم که همين ناتواني هايم مرا به سوي خدايم رهنمون است، که اگر ناتوان نبودم، طغيان مي کردم: «کلا ان الانسان ليطقي ان رءاه استغني»(8)
البته صرف درماندگي و اضطرار، انسان را به وجود پروردگار و صفات کمالش رهنمون نمي شود. چه اينکه بسياري بوده اند که فقر وبيچارگي اضطرار و اضطراب کشيده اند و در آخر، نه تنها پاي در راه بندگي ننهاده اند که کفران نعمت کرده اند.
دليلش آن است که در سختي ها و درماندگي ها به ريشه ها توجه نکرده اند وحتي در آن لحظه که تکيه گاه فروريخته اند، باز هم نگاهشان به پايين بوده است و سري بالا نکرده اند تا خدا را بيابند.
به همين دليل است که حسين (ع) در دعاي عرفه از خداي خود مي خواهد که او را مسلط بر اضطرارها و اضطراب هايش قرار دهد، تا بدان که درماندگي و گرفتاري هاي زندگي، راهي براي رهايي از غير خداست ؛«الهي اوقفني علي مراکز اضطراري».(9)بسيارند کساني که پريشاني ها واضطراب ها و بلاها، زمين گيرشان مي کند و به در و ديوارشان مي زند و در نهايت حاصلي جز افسردگي ندارند. به زمين و زمان ناسزا مي گويند و بر آشفتگي هايشان مي افزايند. در مقابل، انسان آگاه و هوشمند در همان سختي ها و گرفتاري ها، سري بالا مي کند و دست مهربان خدا را مي بيند که به استقبال او آمده است.
انسان مضطر، نه تنها اصل وجود خدا را مي يابد، بلکه بسته به اينکه احتياجش چيست و کجا درمانده شده، اسما و صفات الهي براو تجلي مي کند. آن کس که حيات و زندگي اش به خطر افتاده است، مي يابد که پروردگار او «حي» است و نواي «يا حي» سر مي دهد. گرسنگان خدايشان را «رزاق» مي يابند. عاجزان متوسل به اسم «يا صبور» مي شوند و بيماران «يا شافي» مي گويند. آنان که در خطر رسوايي اند. زبان حالشان «يا ستار»است و …
امام علي (ع) و خدايابي
علي (ع) در مناجات خود که مردمان آن را «مناجات اميرالمومنين (ع) (10) مي شناسند، اضطرارها و درماندگي هايش را مرور مي کند و هريک از آنها را دليلي بر صفتي از صفات کمال پروردگارش مي يابد. امير مؤمنان (ع)، دراين مناجات، خدا را راحت تر از هميشه به ما مي شناساند. مناجات حضرت امير (ع)، درس خداشناسي يا بهتر بگوييم، درس «خدايابي» است. علي دراين مناجات به ما مي آموزد که لازم نيست حکيم و فيلسوف و عارف باشي تا خدا را بيابي.
حتي لازم نيست کار و زندگي ات را رها کني و به دنبال خدا بگردي. اتفاقاً بايد در وسط ميدان زندگي باشي تا به نقطه ضعف هايت پي ببري و همين درماندگي هايت دليل وجود ذات و اسماي الهي شود. وگرنه آنکه گوشه اي نشسته و باري از زندگي به دوش نگرفته است که متوجه اضطرارهاي خود نمي شود، اين شخص خداشناسي اش هم جز بافته هاي ذهن او نيست. خداي علي، خداي کوچه و بازاراست ولي کوچه بازاري نيست. علي دراين مناجات مي گويد:
مولاي مولاي، انت القوي وانا الضعيف وهل يرحم الضعيف الا القوي؟
مولاي مولاي، انت الباقي و انا الفاني و هل يرحم الفاني الا الباقي؟
مولاي مولاي، انت الرزاق و انا المرزوق وهل يرحم المرزوق الاالرزاق؟
مولاي مولاي،……
منابع:
1-بحارالانوار،جلد 69ص 239 ؛ح23.
2-اصول کافي، کتاب توحيد، بخش منع سخن از چيستي خدا.
3-اصول کافي، کتاب توحيد، بخش کليات.
4-مرآت العقول، ج8، ص 149.
5-توحيد صدوق.
6-قرآن کريم ،سوره نمل ،آيه 62.
7-مستدرک الوسايل، ج11،ص 173،باب 4.
8-قرآن کريم ،سوره علق، آيه 6.
9-دعاي عرفه، مفاتيح الجنان.
10-مناجات حضرت اميرالمومنين (ع)، مفاتيح الجنان.
نشريه همشهري مثبت، شماره مسلسل 182.
/ج