شهيد مفتح در قامت يك پدر (2)
شهيد مفتح در قامت يك پدر (2)
گفتگو با آقای مهندس محمدرضا مفتح
درآمد
پس از سپري شدن سالها از شهادت پدر، او را بيشتر در كسوت يك دوست و مشاور به ياد مي آورد و اينك كه خود عهده دار تربيت فرزندان است، بهتر مي تواند كارآمدي تربيت غير مستقيم پدر را دريابد.
هنر شهيد مفتح در زمينه تربيت فرزندان مبتني بر نظارت پيگير و دقيق بر رفتار آنان بدون ايجاد فضايي عاري از آزاديهاي متناسب با سن و روحيات آنان بود. مهندس محمدرضا مفتح در این گفتگو از اين ظرايف تربيتي سخن مي گويند.
از شيوه هاي تعليمي و تربيتي پدر علي الخصوص در زمينه تعليم و تربيت اسلامي خاطراتي را نقل كنيد.
از خصوصيات بارز شهيد مفتح كه شايد در روحانيون و خصوصا روحانيون اجتماعي كه ابعاد زندگيشان فراتر از زندگي شخصي است و با مسائل سياسي و فرهنگي اجتماعي سرو كار دارند اين بود كه شهيد مفتح به شدت به مسائل تربيتي و مسائل خانوادگي توجه داشتند و همان چند سالي را كه قبل از شهادتشان در خدمت ايشان بودم، به ياد دارم كه اهتمام زيادي به مسائل تربيتي داشتند ويكي از نكاتي كه در آن سن كه دبستان مي رفتم، برايم جالب بود، استفاده ايشان از روشهاي غيرمستقيم و رايج امروز از ايشان نمي شنيديم و آن ارتباط عاطفي و عمقي كه با ما داشتند، ما به كپي برداري از رفتارشان علاقمند مي كرد. همان گونه كه در آموزه هاي دينمان داريم كه تقليد از روشهاي غير مستقيم كونوا دعاه بغيرالسنتكم، واقعا اين معنا در زندگي ما به عنوان فرزنداني كه به پدرشان نگاه مي كنند، خيلي جالب بود، يعني در همان سالهاي اندكي كه از بركت زندگي در كنار ايشان برخوردار بوديم، كمتر با نصيحتهاي زباني مواجه مي شديم، بلكه به دليل علاقه زيادي كه به ايشان داشتيم دقت مي كرديم ببينيم كه به چه چيزي علاقمند هستند و همان را مي كرديم نه اين كه الزاما امر و نهي بكن و نكني داشته باشند يا دستور مستقيمي بدهند و طبيعتا ما از رفتارهاي ايشان تشخيص مي داديم كه به چه مسائلي علاقمند هستند و همانها را توجه مي كرديم و اين همان روشهاي تربيتي است كه وقتي بزرگ تر شدم در دروس دانشگاهي و مطالعات و پژوهشها متوجه شدم كه مورد تأكيد اسلام هم هست كه از روشهاي تربيتي غير مستقيم استفاده شود و براي من به عنوان فرزند ايشان بسيار جالب بود كه اولا ايشان به رغم همه گرفتاريهاي اجتماعي و سياسي، اهتمام فراواني به تربيت فرزندان و امور منزل و سرو كله زدن با بچه ها و حسن معاشرت با آنها داشتند، ثانيا در روشهاي تبليغي و تربيتي، بسيار كم از روشهاي مستقيم استفاده مي كردند و با رابطه فوق العاده عاطفي كه با بچه ها داشتند، در واقع ما بچه ها خودمان را با آنچه كه مطلوب ايشان بود تطبيق مي داديم.
تشويقها و تنبيهات ايشان به چه شكلي بود؟
ايشان تقريبا تنبيهي نداشتند. نهايت تنبيهشان اندكي بي اعتنايي بود، يعني همان تنبيهات رايجي را كه گاهي خود ما هم در منزل به كار مي بريم، من واقعا از ايشان نديدم. نهايت ناراحتيشان به صورت اندكي كم توجهي جلوه مي كرد و محبت ايشان به دليل روابط فوق العاده عاطفي كه با ما داشتند، متناسب با سن و سال و جنسيت و روحيه ما، شكلهاي مختلف داشت، اما مستمر و جاري و ساري بود. ايشان مخصوصا نسبت به دخترهايشان محبت بسيار سرشاري داشتند، چيزي كه ما در تعاليم اسلامي داريم كه پدر وقتي به منزل وارد مي شود ابتدا به دخترها توجه كند، اين بسيار در رفتار ايشان مشهود بود و توجه عاطفي بسيار آشكار و عمقي نسبت به همشيره هاي من و بعد هم كل خانواده داشتند.ايشان با تك تك بچه ها رابطه عاطفي وراي رابطه پدر و فرزندي داشتند و نهايت تنبيهشان اندكي بي توجهي كوتاه مدت بود ونهايتا يكي دو ساعتي كم توجهي مي كردند و ادامه نمي دادند كه براي ما به دليل رابطه عميق عاطفي كه با ايشان داشتيم. همين يكي دو ساعت هم بسيار سنگين بود. در تشويق به نظر من رعايت تعادل بسيار مهم است. به طور مشخص ايشان تشويقهاي زباني فراواني داشتند و بعد هم مسافرت و امكانات تفريحي براي بچه ها فراهم مي كردند. مثلا وقتي معدل خوبي مي آورديم يا دوره اي را با موفقيت مي گذرانديم، تشويقها به تناسب امكانات خانوادگي وجود داشت. خاطرم هست يك سال ايشان مكه رفته بودند و من و آقاي هادي كه پسرهاي كوچك خانواده بوديم در فاصله يك ماهي كه سفر ايشان طول كشيد. موقعي كه برگشتند از رفتار معقول ما در اين فاصله اظهار رضايت شد، ايشان دقت كردند ببينند در آن موقعيت ما به چه چيزي نياز داريم و ما رابا كادويي تشويق كردند. رعايت حد تعادل در تشويق نكته بسيار مهمي است، اما مهم ترين تشويق براي ما محبت ايشان بود. اين كه هميشه با روي خندان و حالت بشاش به منزل مي آمدند ومثلا وقتي نمره خوبي مي گرفتيم با لبخندي احساس رضايت مي كردند، اين براي ما بالاترين جايزه بود. اين تعادل بين تنبيه و تشويق را من به عينه در ايشان ديدم. ابدا تشويقهاي غير متعارف از ايشان نديدم ودر تنبيه هم هيچ گاه حد تعادل را از دست ندادند.
در مورد دوستانتان و گزينش آنها توسط شما چقدر حساسيت داشتند؟
بسيار زياد. كلاس اول دبيرستان بودم كه ايشان شهيد شدند. در دوره دبستان كه بچه درسني هست كه كمتر گرفتار اين مسائل هست و دوست يابي بيشتر در دوره راهنمايي و دبيرستان شروع مي شود. واقعيت اين است كه ما در مدرسه هم كه بوديم احساس مي كرديم تحت سرپرستي و نظارت ايشان هستيم و ايشان دارند كامل ما را نگاه مي كنند. بسيار روي دوستان ما حساس بودند. با تماسهايي كه با مدرسه مي گرفتند، معلمين و مربيان ما و اين كه با چه كساني رفت و آمد مي كنيم. رفت و آمد با دوستانمان چندان نداشتيم و بسيار محدود بود و اگر قرار بود رفت و آمدي بكنيم ايشان بيشتر ترجيح مي دادند دوستان به منزل ما بيايند نه اين كه ما جايي برويم. وضعيت مادي و مالي شهيدمفتح در دوره اي كه به تهران آمديم خيلي وضعيت توانمندي نبود. به رغم اين كه سنم پايين بود كاملا به ياد دارم كه ايشان يك دوره طولاني را براي اقساط منزل، مقروض ومديون بودند و وام داشتند، ولي در همان زمان هم اهتمام زيادي نسبت به ثبت نام ما در مدارس اسلامي آن موقع داشتند، مدرسه نيكان يكي از بهترين مدارسي بود كه آن زمان وجود داشت و به نسبت زمان هم انصافا شهريه سنگيني داشت. دو تا برادر بزرگ تر مرا ايشان در مدرسه علوي ثبت نام كرده بود كه مدرسه اي با گرايش مذهبي و به قول امروز غيرانتفاعي و به قول آن روزها ملي بود و آقاهادي را در مدرسه نيكان و همشيره هايم را در مدرسه رفاه ثبت نام كرده بودند، يعني ايشان به قدري نسبت به آموزش ما اهتمام داشتند كه حاضر بودند فشار مالي زيادي را تحمل كنند، اما بحث آموزش ما را به نحو كامل رسيدگي كنندو ارتباط مسمتري با مسئولين مدرسه هاي ما داشتند و از جهت رفتار و منش ما مراقب دقيقي مي كردند.
چقدر در مورد تعاليم معلمهاي شما و مطالبي كه به شما آموزش مي دادند و انحرافي و مسموم نبودن اين آموزه ها حساسيت داشتند و چگونه نظارت مي كردند؟
مدرسه علوي و مدرسه نيكان مدارسي با گرايشات كامل مذهبي بودند. اينها اساساً محوريت آموزشهايشان تعاليم اسلامي بود و به اين وجه، اولويت خاصي مي دادند و بعد آموزشهاي روزمره و كلاسيك مدارس ديگر را ارائه مي كردند و فارغ التحصيلان اين مدارس هم كه كاملا شناخته شده اند، از آقاي دكتر خرازي و آقاي دكتر حدادعادل كه دوره اول مدرسه علوي بودند و افراد مختلفي كه در اين مدارس بودند، بعدها در مناسب مهمي قرار گرفتند.اولين اقدام ايشان ثبت نام ما در اين مدارس و سپردن ما به دست مربياني بود كه مورد وثوق كامل ايشان بودند. همان زمان خاطرم هست كه در همان مدرسه اي كه ما تحصيل مي كرديم فرزندان شهيد مطهري و شهيد بهشتي هم بودند و ايشان و شهيد بهشتي جلسات مرتبي را با مدرسه داشتند و با مربيان ماهم به نوعي در قالب مشورت، آموزش و تعليم و تربيت داشتند. مربيان ما در آن زمان فارغ التحصيلان مدرسه علوي و جوان بودند و آمده بودند در مدرسه نيكان درس مي دادند. منظورم اين است كه با وجود نداشتن وضعيت مالي درست، اهتمامي كه نسبت به مدرسه ما به عنوان مدرسه مذهبي داشتند تا اين پايه بود. شايد اين مهم ترين گامي بود كه ايشان در زمينه آموزش ما برداشتند. آن قدري كه ايشان به جنبه هاي اخلاقي و تربيتي ما اهتمام داشتند به جنبه هاي آموزشي نداشتند و رفتار غير مناسب مذهبي براي ايشان بسيار آزاردهنده تر از گرفتن نمره پايين در دروس عادي بود.
در نوجوانان نوعي نوجويي كه گاهي به هنجار شكني منجر مي شود، وجود دارد. در مواجهه با اين گرايشات چگونه رفتار مي كردند؟
اولين تفاوتي كه محيط قبل از انقلاب با بعد از انقلاب دارد اين است كه در آن دوره خانواده هاي مذهبي تقريبا حصاري به دور خود داشتند. جامعه به دو بخش مذهبي و غيرمذهبي تقسيم شده بود وتقريبا كمتر با هم مرزهاي مشتركي داشتند و مقولاتي مثل سينما و تلويزيون جزو حريم ممنوعه و خطوط قرمز خانواده هاي مذهبي بود.
تلويزيون نداشتيد؟
ما تلويزيون نداشتيم، سينما ابدا نمي رفتيم و شهيد مفتح از معدود روحانيوني بودند كه در خانه راديو داشتند تا اخبار مختلف را پيگيري كنند. خاطرم هست كه جنگ اعراب اسرائيل بودكه اخبار را با دقت پيگيري مي كرد. اولا اين حصار به طور طبيعي براي خانواده هاي مذهبي وجود داشت. ثانيا آموزش براي بچه ها از دو سه جا منشأ مي گيرد. يكي محيط خانواده است. ما محيط خانواده مان به شدت تحت كنترل ايشان بود. رفت و آمدهاي ما نه به صورت خشن بلكه به شيوه اي محبت آميز زير نظارت ايشان بود و ما مثلا وقتي حس مي كرديم ايشان دوست ندارند كه با فرد خاصي رفت و آمد كنيم و خودمان آن رابطه را قطع مي كرديم و ديگري در محيط آموزش و تعليم و تربيت بود كه با انتخاب مدارسمان و ارتباط با مدرسه و اطميناني كه از معلمين و كار در مدرسه داشتيم مسائل را مي آموختيم و از همه مهم تر رابطه دوستانه اي كه با پدر داشتيم و ايشان را نه به عنوان امر و نهي كننده صرف، بلكه به عنوان يك دوست و مشاور مي شناختيم و واقعا اين صفت در ايشان بسيار بارز بود و براي همه جوانها اين نقش را داشتند و بديهي است كه براي فرزندانشان اين نقش را به نحو بارزتري ايفا مي كردند. من در آن دوره كوچك بودم، ولي مي ديدم كه پدرم براي اخويهاي بزرگ ترم آقامهدي و آقا صادق يك دوست است و سعي مي كند خلا كمبود يك دوست را برايشان پر كند. من فكر مي كنم اين سه فاكتور در اين كه ما اساسا تمايلي به مسائلي كه مطرح كرديد نداشته باشيم، بسيار مؤثر بودند. خود من هم كه سنين نوجوانيم به سالهاي انقلاب خورد و قبل از آن را خيلي درك نكردم و شايد نتوانم اظهار نظر صريحي بكنم.
در مورد انتخاب آينده شغلي و تحصيلي به چه شكل عمل مي كردند؟آزادي مطلق داشتيد يا پيشنهاداتي داشتند و به شكل غير مستقيم القا مي كردند؟
روش ايشان اساسا غير مستقيم بود. ايشان بعد از پيروزي انقلاب بيشتر از يك سال حيات نداشتند. قبل از انقلاب هم زمينه هاي اشتغال براي خانواده هاي مذهبي، خيلي محدود بود. البته هيچ كدام از ما در آن زمان به مرحله اشتغال نرسيده بوديم. در مورد آينده تحصيلي كمترين حساسيت را نشان مي داد. من واقعا هيچ وقت نديدم كه حساسيت خاصي داشته باشند. برادرهاي بزرگ تر و خواهرهايم عمدتا رشته رياضي فيزيك مي رفتند. من آن سال، سال انتخابي رشته ام بود و جو و شور انقلابي باعث شد تصميم بگيرم ادبيات و علوم انساني بخوانم. از طرف اخويها كمي مورد سرزنش قرارگرفتم كه چرا اين رشته، ولي پدر كوچك ترين اظهار عدم رضايتي نكردندكه چرا ادبيات بخواني و رياضي فيزيك يا رشته ديگري نخواني. من تازه انتخاب رشته كرده بودم كه در آذرماه آن سال ايشان به شهادت رسيدند. عرض كردم آن قدر كه رفتار و سلوك ما برايشان اهميت داشت، درس نداشت. ايشان پيوسته از روشهاي غيرمستقيم و غير آمرانه استفاده مي كردند.
ايشان در طول روز يا هفته چقدر براي خانواده وقت مي گذاشتند و در اين وقت چه اولويتهايي مد نظر ايشان بود؟
گرفتاريهايي كه در جامعه داشتند باعث مي شد كه هر شب فقط يكي دو ساعت و بعد هم تعطيلات جمعه را براي خانواده وقت بگذارند، ولي مقيد بودند كه به رغم گرفتاريهاي دانشگاه و مسجد و فعاليتهاي سياسي و مبارزاتي، يكي دو نوبت در سال فرصت يك هفته اي را به مسافرت برويم. من يادم هست كه يك هفته يا دو هفته اول سال نوروز و يكي دو هفته در تابستان را مسافرت مي رفتيم كه به مشهد يا مثلا همدان، منزل پدربزرگ يا قم با خانواده و با فاميل مي رفتيم و مشخصا اين دو برهه ثابت بود. روزهاي جمعه و ساعات آخر شب را هم به خانواده تخصيص مي دادند. بعد از نماز مغرب و عشا هم كه از مسجد مي آمدند با خانواده بودند.
از رفتارايشان با پدربزرگ و مادربزرگتان بگوييد.
احترام بسيار مشهود و افراطي نسبت به آنها داشتند. ايشان بين چهار برادر از همه بزرگ تر بودند. پدرم خضوع و فروتني عجيبي نسبت به آنها داشتند. يادم هست كه مادربزرگم ماهها بيمار و در منزل ما بودند و نهايتا هم همان جا فوت كردند. مراقبت و دقت پدرم در اين فاصله حيرت آور بود. پدربزرگ هم همين طور. شايد بتوانم بگويم بيش از آنچه كه حتي به وضعيت اقتصادي ما برسند، به آنها مي رسيدند و خانه اي را براي پدربزرگ در قم خريده بودند و دست كم ماهي يك بار به ايشان سر مي زدند. سنين كهولت را هم كه هر دو در منزل ما بودند و هنگام شهادت شهيد مفتح، وضعيت پدربزرگمان طوري نبود كه بشود اين خبر را به ايشان گفت و ما پنهان كرديم. همان روز شهادت پدرم ايشان را به منزل عمويم منتقل كرديم و در فاصله دو ماهي كه بعد از شهادت شهيد مفتح زنده بودند نگذاشتيم از اين موضوع باخبر شوند و تا لحظه فوت خبر نداشتند و به ايشان گفته بودند كه سفر غيرمترقبه خارجي برايشان پيش آمده است. پدربزرگم مي گفتند حاج آقا محمد هيچ وقت اين طور و بدون اطلاع دادن به من سفر نمي رفت. وضعيتشان طوري بود كه اين خبر را واقعا نمي شد به ايشان داد، ولي اواخر به دليل رابطه عميقي كه با پدرم داشتند، احساس كرده بودند اتفاقي افتاده كه دوماه گذشته و پدرم احوالپرسي نكرده و سراغي نگرفته بودند.
آيا ايشان ورزش هم مي كردند؟
بله به كوهنوردي علاقه زيادي داشتند.
به شما چه توصيه اي مي كردند؟
ما بچه تر بوديم وقتي راههاي سبكي را كه برايمان دشوار نبود مي رفتند ما را هم مي بردند، وي با اخويهاي بزرگ ترم مي رفتند.
از نظر برخورداري هاي ظاهري زندگي به چه حد اكتفا مي كردند و ساده زيستي ايشان در چه حد بود؟
زندگي ما در حد معمول بود. عموي من هم معلم بودند و زندگي ما هم در همان سطح بود. بعد از پيروزي انقلاب هم پدر تأكيد داشتند، كه زندگي ما در همين حد بماند و ازهر گونه تجملات پرهيز مي كردند. اوايل كه به تهران آمدند امكانش نبود، ولي بعد كه استاد دانشگاه شدند و بعد از انقلاب هم كه رياست دانشكده الهيات و مناصب ديگري را داشتند، به شدت از تجملات پرهيز مي كردند و هميشه اين سطح را به ما هم تأكيد مي كردند. ما نه سختيهاي دوره ضعف مالي ايشان را احساس كرديم نه رفاه بعدي را. هميشه يك حد عادي و متوسط داشتيم.
از رابطه افراد خانواده بگوييد.
آنچه كه به ياد دارم احترام كامل بود و بالاخره در هر خانه اي اختلاف نظرهايي پيش مي آيد. ما به عنوان فرزندان اين خانه، اين اختلاف نظرها را مشاهده نكرديم و همواره با احترام كامل و حمايت كاملي كه نسبت به مادر رعايت مي كردند مواجه بوديم. خودمان كه بزرگ شديم، ديديم اين اختلاف نظرها اجتناب ناپذير هستند و در همه جا وجود دارندو براي ما جالب بود كه ما هيچ وقت در محيط منزل اين اختلاف نظرها را مشاهده نكرديم.
چگونه عامه مردم را جذب مي كردند و شيوه هاي ايشان در جذب افراد از طيفهاي مختلف اجتماعي چه بودند؟
از ويژگيهاي بارز شهيد مفتح توجه بسيار زياد ايشان نسبت به جوانان بود. مسجد جاويد و بعد هم مسجد قبا پايگاه جوانان و نوجوانان بود. بعد از انقلاب الحمدالله اين فرهنگ به صورت عرف درآمد كه مساجد ما از حالت خشك عبادي خارج شدند و حالت اجتماعي پيدا كردند، ولي در آن زمان چنين حالتي وجود نداشت كه مسجدي بيايد براي بچه هاي محل مثلا استخر برقرار كند، يا كلاسهاي متنوع تابستاني بگذارد كه اين مسائل راهم در مسجد جاويد در محدوده كوچك تر وهم در مسجد قبا به صورت گسترده تر داشتيم و اهتمامي كه به اين داشتند كه بچه هاي محل را در مسجد جمع كنند و اگر هم مي خواهند استخر بروند درهمان جا بروند. اين جزو ويژگيها و شاخصهاي شخصيتي ايشان بود و همين ارتباط دوستانه و محبت آميزي كه با افراد مختلف داشتند سبب شده بود كه محوريت بسيار خوبي براي ايشان ايجاد شود و قشر جوان آن زمان و مبارزين آن دوره، متدينين، نخبگان و گروههاي علاقمند، جذب برخوردهاي محبت آميز و بسيار محترمانه ايشان شوند.
خبر شهادت ايشان را چگونه و كجا دريافت كرديد؟
صبح 27 آذر مي خواستم به مدرسه بروم كه محافظان ايشان آمدند. من تا يك مسيري تا خيابان شريعتي همراه ايشان رفتم و بعد سوار ماشين شدم كه بروم تجريش كه مدرسه ام آنجا بود.مزاح محبت آميزي هم با من كردند و ايشان به طرف دانشكده رفتند و من به مدرسه رفتم. حدود ساعت 9/30، 10 صبح بود كه معلم ديني ما مرا به دفتر صدا زد و ضمن مقدماتي گفت كه ظاهرا آقاي مفتح ترور شده اند و بيا با هم برويم و سري بزنيم. بديهي است كه من تشويش زيادي پيدا كردم. ايشان مرا به منزل شهيد مطهري برد. معلم ديني مدرسه مان، آقاي حكيمي بودند. آنجا علي آقا و آقا مجتبي مطهري بودند و من خبر شهادت را به طور مستقيم شنيدم. يكي دو ساعتي آنجا بوديم و كمي زمينه سازي برايم بود و بعد كه برگشتيم كه به خانه مان در خيابان دولت برويم، من در سه راهي نشاط در روزنامه خواندم كه ايشان به شهادت رسيده اند. تا آن زمان من فقط مي دانستم كه ترور شده اند و فكر مي كردم زخمي هستند. حتي معلم من نگذاشتند من تماس تلفني با منزل داشته باشم. به منزل آمديم و ديديم که دوستان ايشان شهيد بهشتي و آقاي هاشمي آنجا هستند و بحث تشييع جنازه و اين گونه مسائل بود.
در آن سن و سال چگونه با خلأ وجود ايشان كنار آمديد؟
يكي از نقشهاي عمده پدران و رسيدگي به امور جاري و مادي خانواده است كه انصافا محوريت اخوي بزرگ ما و مادرمان بسيار بارز بود و از نظر فرهنگي هم حضور حضرت امام در آن سالها فضايي را ايجاد كرده بود كه شايد بشود گفت محيط كشور محيطي تربيت شده و تحت نظارت امام (ره) بود، يعني نگرانهاي تربيتي كه الان در جامعه وجود دارند، در سالهاي جنگ و سالهاي حضور امام (ره) خيلي كمتر بودند، ولي به هر حال اين خلا پيوسته وجود داشته و هنوز هم در بسياري از مواقع، انسان خلأ اين پشتوانه را براي مواجهه با بعضي از شرايط، احساس مي كند. به اعتقاد من اين گرفتاري تمام خانواده هاي شهدا و يا خانواده هايي است كه به هر دليلي سرپرست خانواده را قبل از زمان مقتضي از دست مي دهند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14