اهمیت و لزوم شناخت از دیدگاه قرآن و روایات (1)
اهمیت و لزوم شناخت از دیدگاه قرآن و روایات (1)
منبع : اختصاصي راسخون
مقدمه:
تحقیقی که گردآوری شده است راجع به اهمیت و لزوم شناخت از دیدگاه قرآن وروایات است.از نظرها دور نیست آثار وجودی شمس علم و از نگاهها پنهان نیست خطرات تاریکی جهل ،تنها آنان که به علم رسیدند می توانند همه چیز راحقیقتاً باور کنندو کسانی که خطر می کنند و خطور می نمایند و بدون علم باوری به حقایق و پدیده ها ایمان می آورند کرکس سقوط و شاهین هبوط آنان را تهدید کرده و دور نیست پنجه های تیز ضلالت و چنگالهای نافذ جهالت آنها را برباید یا در مکان سحیق خرد کند. اما راه معرفت بس طولانی و کاوش علم بسیار دشوار است. امکان و حیطه معرفت آدمی به جهان پیرامون و عالم درون همواره به عنوان بحثی مهم و طرحی وسیع بخش عمده ای از صفحه جان و عرصه نفس را به خود مشغول و عامل قیام و اقدام به این دل نگرانی شده است.شناخت و معرفت از ارزش و اهمیت بالایی برخوردار است تا آنجا که آیات قرآن و روایات زیادی در فضیلت علم و دانش و تکریم عالم وارد شده است و دستور داده اند که علم را طلب کنیدو لو اینکه در دورترین نقطۀ جهان باشد.«اطلب العلم و لو بالصین»-«طلب العلم فریضةٌ علی کل مسلم و مسلمة». در این تحقیق سعی شده است مقداری از آیات و روایات در مورد ضرورت و اهمیت شناخت تا آنجا که مقدور بوده است بیان شود و ما را به اهمیت شناخت آگاه و متوجه نماید.
منابع شناخت در وجود انسان:
اگر معلومات و شناختهای خود را با دقّت ریشه یابی کنیم خواهیم دید که تمام معارف ما یا از طریق حواس حاصل می شود یا از طریق عقل و یا از طریق قلب . بنابراین می توان گفت این سه ،منابع شناخت در وجود انسانند، زیرا منبع به معنای مرکز و محل جوشش است و حس و عقل و قلب محلّ جوشش شناختها و آگاهیهای انسانند. به تعبیر ساده تر ، در وجود انسان سه دریچه برای شناخت وجود دارد که انسان با گشودن هر یک به شناختها و آگاهیهای ویژه ای دست می یابد. نام دریچۀ نخست حس، نام دریچه دوم عقل و نام دریچه سوم قلب است .(1)حواس پنچگانه روزنه هایی هستند که ابتدائی ترین و سطحی ترین شناختها از هستی را برای انسان ایجاد می کنند. چنانچه هر یک از این روزنه ها مسدود شود، شناخت ویژه آن از انسان سلب می گردد. سخن معروفی است که «من فقد حسّاً فَقَدَ علماً» یعنی کسی که حسّی را از دست دهد،علمی را از دست داده است.(2)دومین منبع شناخت در وجود انسان عقل است. عقل دریچه ای است که انسان از طریق آن با فضای گسترده تر و عمیق تری از فضای حسّی آشنا می شود.عقل عبارت است از مرکز فکر و اندیشه، و از ویژگیهای آن، ترکیب، تجزیه،انتزاع،تعمیم و تعمیق مفاهیم ذهنی است.(3)سومین منبع شناخت در وجود انسان قلب است. قلب دروازه ای است که انسان از طریق آن به نحو گسترده تر و عمیق تر از فضای حسّی و عقلی با جهان هستی آشنا می شود و سه معنا برای آن گفته اند:تلمبه خانه خون،مرکز تفکر و اندیشه،مرکز شناختهای غیر حسّی و غیر عقلی.در مبحث شناخت هر جا كه قلب به عنوان يكي از منابع شناخت در كنار «عقل» و «حس مطرح مي شود،مقصود معناي سوم يعني مركز شناختهاي غير حسيّ و غير عقلي است.(4)
راههاي شناخت از ديدگاه قرآن
هر چند در قرآن و احاديث اسلامي مطلبي با عنوان راهها يا منابع و يا ابزار شناخت مطرح نشده است ولي مسائلي كه در زمينه شناختها و ادراكات انسان در قرآن و حديث آمده به طور روشن،ديدگاه قرآن را در اين مورد مشخص مي كند.
شناختهاي حسّي و عقلي در قرآن:
منابع حسّ و عقل و نقش آنها در ادراكات و معارف و آگاهيهاي انسان، در آيه زير به وضوح مطرح شده است:والله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئاًو جعل لكم السمع و الابصار و الافئده لعلكم تشكرون.(5)خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج ساخت در حالي كه هيچ نمي دانستيد،و براي شما گوش و چشم و عقل آفريد تا قدرداني كنيد.از اين بيان قرآن كريم معلوم مي شود كه از نظر اين كتاب آسماني،انسان در هنگام تولّد،عاري از هر گونه معرفت و شناختي كه بعدها در اين جهان تحصيل مي كند پا به عرصه وجود مي گذارد،ولي آفريدگار هستي ابزارهايي به او عنايت كرده است كه با به كار گرفتن آنها،به تدريج،شناخت و آگاهي كسب مي كند.اين ابزارها عبارت است از :گوش_چشم وفواد.چشم و گوش ابزارهای شناختهای حسی ،و فواد ابزار شناختهای عقلی است.بنابراین از دیدگاه قرآن کریم ،حس و عقل ،هردو ،در شناخت حقایق هستی نقش بنیادی دارند.آیه مذکور دو مطلب اساسی را در مورد شناخت شناسی مطرح کرده است: یکی اینکه انسان پیش از تولد هیچ یک از شناختهای حصولی پس از تولد را ندارد ، دوم اینکه انسان از طریق حس و عقل کسب شناخت می کند .این دو مساله نیاز به تبیین و توضیح دارد.آیا انسان پیش از تولد هیچ نمی داند؟ این سوال شاید برای بسیاری موجب تعجب و یا خنده باشد، که مگر ممکن است انسان قبل از تولد چیزی بداند؟ولی کسی که اهل تحقیق است می داند که پاسخ به این سوال آنقدرها هم ساده نیست .افلاطون معتقد بود که نه تنها انسان قبل از تولد ادراک و شناخت دارد ،بلکه همه شناختهای عقلیِ پس از تولد هم،ریشه در شناختهای قبل از تولد دارد و یادآوری و بازشناسیِ شناختهای قبلی است. این نظریه در فلسفه تحت عنوان «نظریه استذکاری افلاطون» مطرح می شود برای اینکه نظریه افلاطون در باب شناخت تبیین شود توجه به چند نکته ضروری است:
1ـ به عقیده افلاطون، جهانی وجود دارد که در آن، حقایق هستی عاری از ماده است.این جهان را عالم «مثل»یا جهان «ایده ها»می نامد.میر فندرسکی این عقیده را پذیرفته، در این باره می گوید:
چرخ با این اختران، نغز و خوش زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا، همان با اصل خود یکتاستی
پس آنچه در جهان مادی وجود داردیک چهره اصلی و حقیقی دارد که عبارت است از آنچه در جهان حقایق مجرد از ماده است که از آن به صورت بالایی اشیاء تعبیر می کند،و يك چهره غير اصلي دارد كه عبارت است از آنچه در جهان ماده است و از آن به صورت زيزين اشياء تعبير مي كند. اگر كسي با نردبان شناخت، از چهره ظاهري اشياء به چهره واقعي آنها برسدملاحظه مي كند كه اين نسخه مطابق با اصل است و با اصل خود يكي است.
2ـ روح پيش از پيدايش بدن وجود داشته است و پس از پيدايش بدن به آن مي پيوندد.
3ـ روح قبل از پيوستن به بدن، چون مجرد بوده مي توانسته است با حقايق غير مادي متصل و مرتبط شود، و در نتيجه اين ارتباط،چهره واقعي جهان ماده را مي شناخته است.
4ـروح پس از پيوستن به بدن آنچه را از جهان مثل مي دانسته است فراموش مي كند.
5ـانسان پس از تولد، به تدريج و به مرور زمان، از طريق حواس كه منعكس كننده همان حقايق مثالي است،آنچه را فراموش كرده است دوباره به ياد مي آورد و آنچه را شناخته است باز مي شناسد. بدين جهت نظريه افلاطون را«نظريه استذكاري»يعني يادآوري و باز شناسي مي نامند.(6)
بطلان نظريه افلاطون از ديدگاه قرآن:
از نظر علم و حكمت امروز بطلان نظريه افلاطون روشن و قطعي است، ولي مهم اين است كه قرآن كريم بر خلاف نظريه حاكم در جهانِ علم و حكمتِ آن روز، اين مساله را مطرح كرد كه انسان عاري از هر گونه شناخت و ادراك و علم، پا به عرصه اين جهان مي گذارد« و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئاً»(7) خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج ساخت در حالي كه هيچ نمي دانستيد. بنابراين از ديدگاه قرآن كريم، انسان قبل از تولد هيچ چيز نمي داند و بر صفحات كتاب ذهن او هيچ نقشي نيست و معلومات و شناختهاي انسان در همين جهان و پس از تولد از طريق سه گانه شناخت حاصل مي شود. اين نخستين مساله اي است كه در آيه مذكور مطرح شده است. دومين مساله اي كه در آيه مورد بحث مطرح شده است، مساله منابع شناخت استكه تحت عنوان«سمع»و«ابصار»و«افئده»آمده است.سَمع به معناي گوش و ابصار جمع بصر به معناي چشم و افئده جمع فؤاد به معناي مركز تفكر و انديشه است.بنابراين از ديدگاه قرآن كريم، هم حس و هم عقل در كسب معلومات و شناختهاي انسان نقش بنيادي و تعيين كننده دارند.در اينجا تذكر چند نكته ضروري است:
نكته اول در مورد معناي كلمه فؤاد است. در المنجد كلمه فؤاد چنين معنا شده است:الفؤاد جمع افئده :القلب و ربّما اطلق علي العقلِ. فواد جمع آن افئده به معناي قلب است و در برخي موارد به معناي عقل ميآيد. بنابراين كلمه فؤاد هم در معناي قلب به كار مي رود و هم در معناي عقل. نكته قابل توجه اين است كه در آيه مورد بحث به قرينه صدر آيه «لاتعلمون شيئأ» كلمه فؤاد در مورد مركز تعقلّ و تعلّم به كار رفته است . نكته دوم اينكه قرآن كريم در آيه مذكور تنها دو حس از حواس پنجگانه را نام برده است و اشاره اي به نقش ساير حواس در معلومات انسان نكرده است.شايد به اين دليل كه اكثر قريب به اتفاقِ معارف و شناختهاي انسان از راه چشم و گوش حاصل مي شود و شناختهايي كه از راه ساير حواس به ذهن منتقل مي شود از چند شناخت بسيار اندك و محدود تجاوز نمي كند. سومين نكته اي كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده،تقدم ذكر حسّ شنوايي بر حس بينايي است. راستي چرا فرموده است «جعل لكم السمع و الابصار»و نفرمود:«جعل لكم البصر و الاسماع»؟ اين تقدم احتمالاً از آن جهت است كه نقش حس شنوايي در شناخت بيش از نقش حس بينايي است. و به همين دليل ، ممكن است كه كسي فاقد بينايي باشد و به مرتبه والايي از علم و دانش برسد. همان طور كه در ميان فلاسفه و دانشمندان بزرگ جهان،افراد بسياري يافت مي شوند كه كور بوده اند ولي كسي را نمي توان يافت كه مادرزاد كَر باشد و دانشمند شود. اين نشان مي دهد كه نقش حس شنوايي در توليد شناخت بيش از حس بينايي است.علاوه بر آيه مذكور كه در آن منبع عقل به عنوان يكي از منابع شناخت مطرح شده است دو دسته ديگر از آيات و احاديث اسلامي، منبع بودن عقل براي شناخت را تأييد مي كند: دسته اول آيات و احاديثي كه مردم را به تعقل، تدبّر، تفكّر و تفقّه دعوت مي كند.اين آيات و احاديث دلالت دارد بر اينكه در وجود انسان جايگاهي براي انديشه كردن و شناخت حقايق وجود دارد و اين منبع از ديدگاه اسلام معتبر است.دسته دوم آيات و احاديثي كه اصول يا فروع دين را به صورت برهاني و استدلالي مطرح كرده است. اين آيات و احاديث نيز منبع بودن عقل را براي شناخت و اعتبار آن را تأييد مي كند.(8)
شناختهاي قلبي در قرآن:
با مطالعه و بررسي دقيق مواردي كه قرآن كريم كلمه قلب را به كار برده است مشخص مي شود كه قرآن اين كلمه را در معناي اول يعني تلمبه خانه خون مطلقاً به كار نبرده است بلكه گاهي در معناي دوم و گاه در معناي سوم و بعضاً در معنايي فراگير دوم و سوم كلمه قلب را استعمال كرده است.نخستين معناي قلب در قرآن مرادف است با معناي عقل يعني مركز تعقل و فكر و انديشه مانند:ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب(9) به راستي در آنچه ذكر شد يادآوري است براي كسي كه داراي عقل و انديشه باشد.امام كاظم عليه السلام نيز كلمه قلب در اين آيه را به عقل تفسير نموده اند.(10)دومين معناي عقل در قرآن كريم همان معنايي است كه در مبحث شناخت شناسي از اين كلمه قصد مي شود يعني مركز شناختهاي غير حسي و غير عقلي، مانند:نزل به الروح الامين علي قلبك(11). قرآن را جبرئيل امين بر قلب تو نازل نمود. قرآن بر مركز فكر و انديشه پيامبر نازل نشده است يعني پيامبر به وسيله تعقّل و تفكّر به قرآن نرسيده با نيروي عقل حقايق قرآني را تحصيل نكرده است بلكه مركز شناختهاي غير حسي و غير عقلي آن حضرت اين حقايق را از فرشته وحي تلقي كرده است.(12) استاد شهيد مطهري در اين باره مي فرمايد: قرآن آنجا كه از وحي سخن مي گويد هيچ سخني از عقل به ميان نمي آورد بلكه تنها سر و كارش با قلب پيامبر است. معناي اين سخن اين است كه قرآن به نيروي عقل و با استدلال عقلاني براي پيامبر حاصل نشده است بلكه اين قلب پيغمبر بود كه به حالتي رسيده بود غير قابل تصور براي ما و در آن حالت استعداد درك و شهود آن حقايق متعالي را پيدا كرده است. آيات سوره نجم و تكوير كيفيّت اين ارتباط را تا حدودي بيان مي كند.(13)سومين معناي قلب در قرآن عبارت است از حقيقتِ انسان يعني نفس و روح او و اين معني منطبق است با آنچه ابن اثير در معناي كلمه قلب ذكر كرده است او مي گويد قلبُ كلّ شيءٍ لُبُّهُ و خالصُه.(14)يعني قلب هر چيز عبارت است از مغز و خالص او. و از آنجا كه حقيقتِ انسان و لبّ و مغز و خالصِ آدمي همان نفس و روح اوست به نفس و روح و قلب اطلاق مي شود.قرآن كريم در آياتي قلب را در معني روح استعمال كرده است مانند:وَ لكن يُواخذكم بِما كَسَبَت قلوبكم.(15)خداوند شما را به سبب و بر اساس آنچه قلبهايتان كسب كرده است مؤاخذه مي كند.وَ مَن يكتمها فانّهُ آثِمٌ قلبُهُ.(16)كسي كه شهادت را كتمان كند قلب او گناه كار است.مَن خَشِيَ الرَّحمان وَ جاءَ بِقَلبٍ مُنيبٍ.(17) كسي كه از خداوند بترسد و با قلبي تائب به صحنه قيامت بيايد مورد عنايت الهي قرار خواهد گرفت.اِلّا مَن أتي اللهَ بِقَلبٍ سليمٍ.(18)غير از كسي كه با قلب سالم در قيامت به پيشگاه خداوند بيايد چيزي از مال و فرزندان به حال آدمي سودمند نخواهد بود.در اين آيات و نظائر آنها كلمه قلب در مورد حقيقتِ انسان و نفس و روح او به كار رفته است زيرا اكتساب نيكي و بدي در آيه اول، ارتكاب گناه در آيه دوم، توبه و انابه در آيه سوم و سلامتي در آيه چهارم مربوط به حقيقت انسان و نفس و روح اوست.(19)
منبع اصلي همه شناختها:
با مراجعه به احاديث اسلامي مشخص مي شود كه قلب، به معناي روح، مصدر و منبع اصليِ همه شعورها و شناختها و آگاهيهاو احساسات انسان است، و منابع سه گانه شناخت دريچه هايي است كه روح از طريق آنها با جهان هستي ارتباط برقرار مي كند. در حقيقت وقتي كه قلب در معناي اول(مركز شناختهاي عقلي، انديشه و تفكر) يا در معناي دوم(مركز شناختهاي غير حسي و غير عقلي) به كار مي رود در بعدي از ابعاد خود يا دريچه اي از دريچه هاي خود يا ابزاري از ابزارهاي خود و يا مرتبه اي از مراتب خود به كار رفته است.(20)استاد شهيد مطهري در اين باره مي فرمايد: انسان در عين اينكه موجودي واحد است صدها و هزارها بُعد وجودي دارد.«مَن» انساني عبارت است از مجموعه بسياري انديشه ها، آرزوها، ترس ها، اميدها، عشق ها و غيره، همه اينها در حكم رودها و نهرهايي هستند كه همه در يك مركز به هم مي پيوندند. خود اين مركز دريايي عميق و ژرف است كه هنوز هيچ بشر آگاهي ادّعا نكرده است از اعماق اين دريا اطلاع پيدا كرده. فلاسفه و عرفا و روان شناسان هر يك به سهم خود به غور در اين دريا پرداخته اند و هر يك تا حدي به كشف رازهاي آن موفق شده اند، اما شايد عرفا در اين زمينه موفق تر از ديگران بوده اند آنچه را قرآن دل مي نامد عبارت است از واقعيّت خودِ آن دريا كه همه آنچه را كه ما روحِ ظاهر مي ناميم، رشته ها و رود هايي است كه به اين دريا مي پيوندد. حتي خود عقل نيز يكي از رودهايي است كه به اين دريا متصل مي شود.(21)اميرالمومنين(ع) در سخني بسيار دقيق و لطيف رابطه آن رود را با اين دريا چنين تبيين مي فرمايد:القلبُ مُصحِفُ الفكرِ.(22)قلب كتاب و دفترِ فكر و انديشه است.و در سخني ديگر رابطه دريچه هاي شناختهاي حسي را با چشمه اصلي معرفت اين طور توضيح مي دهند: القلب ينبوع الحكمه وَ الاُذُنُ مَغيضُها.(23)قلب چشمه جوشان حكمت و گوش (حس شنوايي) محلّ و مدخلي است كه چشمه قلب از آن تغذيه مي شود.در حديث ديگري از امام (ع) نقل شده است كه: العُيُونُ طلائعُ القلوبِ.(24)چشمها ديده بان قلبهايند يعني حس بينايي ابزاري است براي قلب و قلب به وسيله آن اطلاعات لازم را كسب مي كند.
شناختهاي قلبي از ديدگاه احاديث اسلامي:
احاديث اسلامي آنچه را كه قرآن درباره شناختهاي قلبي مطرح كرده است به طور كاملاً صريح و روشن تفسير نموده است.از ديدگاه احاديث اسلامي، قلبِ انسان مانند جسم او داراي حواس است كه از طريق اين حواس مي تواند چيزهايي را ادراك كند كه از طريق حواس ظاهر و از طريق عقل نمي تواند. اما انسان در صورتي مي تواند از حواس قلبي خود استفاده كند كه شرايط استفاده از اين حواس را فراهم و موانع آن را رفع سازد.(25)
ديده هاي دل:
نمونه اول حديثي است از پيامبر اكرم(ص) كه مضمون آن از امام زين العابدين و امام صادق عليهم السلام نيز نقل شده و محدّثان شيعه و سنّي با اندكي اختلاف در لفظ، آن را نقل كرده اند و متن آن چنين است: ما مِن عَبدٍ الّا و في وَجهه عينانِ يبصُرٌ بهما امر الدنيا، و عينان في قلبهِ يبصربهما امر آخرته.فاذا اراد الله بعبدٍ خيراً فَتَحَ عيناه اللتينِ في قلبه فأبصربهما ما وعده بالغيبِ، فآمَنَ بالغيبِ علي الغيبِ.(26) همه مردم بدون استثنا دو چشم در صورت دارند كه با آنها محسوسات و امور مربوط به جهان ماده را مي بينند، و دو چشم در قلب دارند كه با آنها امور نا محسوس و آنچه را مربوط به جهان آخرت است مشاهده مي نمايند.هنگامي كه خداوند خير كسي را بخواهد دو چشمِ قلب او را باز مي كند و او با ديده هاي دل وعده هاي غيبي خدا را مشاهده مي كند و با ديده هاي غيبي به غيب ايمان مي آورد.
نمونه اي از ديدارهاي قلبي:
ابوبصير كه يكي از ياران امام صادق(ع) است نقل مي كند در سفري همراه آن حضرت به حج رفته بودم هنگام طواف وقتي كه نگاهم به انبوه جمعيت طواف كننده افتاد، اين سوال به ذهنم رسيد كه آيا خداوند اين مردم را مي بخشد؟ اين مساله را با امام در ميان گذاشتم امام(ع) در پاسخ فرمود: يا ابابصير فَاِنَّ اكثَر مَن تري قِرَدَةٌ و خنازيرٌ.اي ابوبصير بيشتر اين مردمي كه مشاهده مي كني ميمون و خوكند. تعجب كردم و از امام(ع) خواستم كه چهره واقعي آنان را به من نشان دهد. امام كلماتي بر زبانش جاري ساخت و سپس دست خود را بر ديده ام كشيد ناگاه ديدم همان طور كه امام فرموده بودف انبوهي ميمون و خوك مشغول طوافند. ديدن اين منظره هولناك مرا به وحشت انداخت تا اينكه امام دوباره دست بر ديده ام كشيد و آنان را به صورت نخست يافتم.(27) همان طور كه در اين حديث آمده است امام با تصرّفِ ولايي خود از طريق دست كشيدن بر ديده هاي ابوبصير، حجابهاي ديده قلب او را كنار مي زند و با كنار رفتن حجابها چهره واقعي و باطنيِ مردم ميمون صفت و خوك سيرت براي او آشكار مي شود ولي اولياي بزرگ الهي كه خود حجابهاي باطني خود را با تزكيه نفس برداشته اند شخصاً مي توانند با ديده هاي دل، باطنِ جهان هستي را آنچنان كه هست مشاهده نمايند.
گوشهاي قلب :
نمونه دوم از احاديثي كه در مورد حواسّ باطني قلب از معصومين نقل شده است حديثي است درباره حس سامعه قلب از پيامبر اسلام(ص) كه نصّ آن چنين است:اِنَّ للقلب اُذُنين، فاذا هَمَّ العبد بذنبٍ قال له روحُ الايمان لاتفعل، و قال له الشيطانُ إفعل.(28) قلب انسان دو گوش دارد كه وقتي او تصميم به انجام گناهي مي گيرد روح ايمان به او مي گويد نكن و شيطان به او فرمان مي دهد كه بكن.
ايمان به غيب با ديده غيبي :
كسي كه ديده دل او بينا و گوش قلب او شنوا و حواسّ باطني او سالم است، براي شناختن ماوراي طبيعت و ايمان و اعتقاد به غيب نيازي به استدلالهاي عقلي و برهان ندارد، كه او با ديده غيبي و با حواسّ باطني خود، غيب را مي بيند و ماوراي ماده را احساس مي كند. استدلالهاي علمي و عقلي براي كسي است كه از حواسّ قلبي خود نمي تواند استفاده كند و ديده دل او بينا نيست.در روز روشن براي كسي بايد روز بودن را اثبات كرد كه چشم ندارد و يا در جايي قرار گرفته است كه نمي تواند روز را از شب تشخيص دهد ولي اثبات روز براي كسي كه خورشيد را مشاهده مي كند بي معناست. همچنين براي كسي كه ديده قلب او بينا و گوش دل او شنواست، اثبات ماوراي طبيعت و غيب با دليل و برهان بي معناست.
كي رفته اي زدل كه تمنّا كنم تو را
كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تورا
غايب نبوده اي كه شوم طالب حضور
پنهان نبوده اي كه هويدا كنم تورا
از اين رو اميرالمومنين(ع) در مورد مشاهدات قلبي خود در آغاز بعثت پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد: أري نور الوحي و الرسالهِ و أشُمُّ ريح النبوّه. در آن هنگام نور وحي و رسالت را مي ديدم و بوي نبوّت را استشمام مي كردم. سپس امام در مورد مشاهدات غيبي خود در آغاز بعثت ادامه مي دهد: و لقد سمعتُ رنّه الشيطانِ حينَ نزل الوحيُ عليه(ص). هنگامي كه وحي بر پيامبر خدا (ص) نازل شد صداي ناله شيطان را شنيدم . با گوش سر نمي شود صداي ناله شيطان را شنيد اين گوشِ دل است كه مي تواند صداي نامحسوس شيطان را بشنود.فقلتُ يارسولَ اللهِ ما هذِهِ الرنّه؟ فقال هذا الشيطان قد آيس مِن عبادتِهِ. امام علي(ع) فرمود از رسول خدا پرسيدم اين ناله چيست؟ فرمود اين ناله، ناله شيطان است كه از پرستش خود نوميد شده است. (29)ريشه اصلي اختلاف ماديّيّن كساني كه راه شناخت را منحصراً در حس مي دانند و الهيين اين است كه ماديّيّن به دليل موانعي كه در زمينه شناختهاي عقلي و قلبي دارند از منبع عقل و قلب خود نمي توانند بهره برداري كنند و اگر اين موانع برداشته شود، ماديّيّن و الهيين به يك نقطه مشترك مي رسند و آيين ماديگري منسوخ مي گردد. خداوند به همه مردم اعم از الهي و مادي سه منبع و سه راه براي شناخت حقايق هستي عنايت كرده است هم حس داده است هم عقل و هم قلب؛ تا بتوانند هم احساس داشته باشند هم انديشه و هم وجدان تا با ديده حس محسوسات را ببينند، با ديده عقل معقولات را ملاحظه كنند و با ديده قلب باطن جهان ماده را مشاهده نمايند ولي بعضي از مردم كارهايي انجام مي دهند كه راه شناختهاي عقلي و قلبي را بر خود مي بندند و ديده عقل و قلب خود را كور مي كنند و با كور شدن ديده عقل و قلب، شناخت آنان منحصر به شناختهاي حسي مي شود و به گفته قرآن كريم:« يعلمون ظاهِراً مِن الحياه الدنيا وَ هم عن الآخره هم غافلونَ» (30)شناخت آنان از زندگي دنيا سطحي و ظاهري است و از آخرت غافلند.و زندگي آنان همچون زندگي حيوانات مي گردد و از زندگي انساني بي بهره مي شوند:و الذين كَفَروا يأكُلُونَ و يتمتَّعوُنَ كما تأكُلُ الأنعامُ. (31)آنان كه كافرند همچون حيوانات مي خورند و از زندگي بهره مي برند. ماديّين در زمره اين گروه از مردمند يعني جزء كساني هستند كه در اثر برخورد با موانع شناخت از شناختهاي عقلي و قلبي محرومند. اول بايد حجابها را از جلو ديده عقل و قلب برداشت و موانع شناخت را رفع كرد پس از آن سراغ شناخت حقايق عقلي رفت و اصول عقايد اسلامي را مورد بررسي قرارداد.(32)
ريشه موانع شناخت از نظر قرآن
از ديدگاه قرآن كريم هوس ريشه همه موانع شناخت است. از اين ريشه شاخه هاي مختلفي مي رويد ظلم ـ كفر ـ فسق ـ اسراف از شاخه هاي هوسند. هوس طوفاني است كه وزش آن غبارهايي توليد مي كند به رنگ ظلم، كفر، اسراف و فسق؛ و با نشستن اين غبارها بر آينه فكر و ذهن، اين آينه زنگار مي گيرد و انسان از شناخت حقايق عقلي و قلبي محروم مي گردد.أفرَاَيتَ مَنِ اتّخَذَ إلهَهُ هَوَاهُ و اضله اللهُ علي علمٍ و خَتَمَ علي سمعِهِ و قلبِهِ و جعَلَ علي بصره غشاوه.(33) آيا ديده اي آن كس را كه هوس خود را خداي خود گرفته و خداوند او را با اينكه مي داند گمراه كرده، بر گوش و دلش مُهر نهاده، بر ديده اش پرده اي افكنده است. ظلم و كفر و اسراف و فسق مانع شناخت هستند و خداوند كساني را كه اهل ظلم و كفر و اسراف و فسق باشند نه تنها هدايت نمي كند بلكه گمراه مي سازد و در اينجا مي گويد خداوند كسي را كه هوس خود را خداي خويش گرفته، عامل حركت و موضعگيريهاي فردي و اجتماعيش هوس است، چنين فردي را خداوند گمراه مي كند. آنجا مي گفت ظلم موجب گمراهي است، اينجا مي گويد هوس.آنجا مي گفت كفر و اينجا مي گويد هوس. هم ظلم و كفر و اسراف و فسق، حجاب عقل و مانع شناختندو هم هوس؛ چيزي كه هست هوس ريشه ساير موانع است و گاهي در قالب ظلم جلوه مي كند، گاه درقلب كفر و گاه در قالب اسراف و فسق.(34)شناخت، انرژي تكامل مادي و رشد معنوي انسان است منابع اين انرژي در عمق وجود آدمي قرار دارد و انسان در صورتي مي تواند از اين منابع بهره برگيرد كه موانع آنها را كنار زند و شرايط بهره گيري را فراهم سازد.تنها وجود منابع طبيعيِ شناخت در انسان براي او مفيد نيست، ونيز تنها برداشتنِ موانع شناخت براي استفاده از اين منابع كافي نيست بلكه علاوه بر رفع موانع، شرايطي لازم است تا انسان بتواند حقايق هستي را به درستي درك كند و اين ادراك، انرژي حركت تكاملي او باشد.(35) از نظر قرآن كريم شرط شناخت عقلي همانند ديدار حسّي، خارج شدن از تاريكي و قرارگرفتن در نور است، گرچه حقيقت اين دو ديدار و تاريكي و نور با هم تفاوت دارند. از نظر قرآن كريم دليل اينكه جهان بيني عده اي از مردم صحيح نيست و بر اين اساس، دلايل روشن و قطعي توحيد را تكذيب مي كنند اين است كه آنان در تاريكي هستند و ديده عقلشان از ديدار حقايق عقلي ناتوان است:و الذين كَذَّبوا بِآياتنا صُمٌّ وَ بُكمٌّ في الظلمات.(36) آنان كه دلايل روشن و قطعي ما را تكذيب مي كنند كرها و گنگهايي هستند كه در تاريكيها قرار دارند.(37) .
چراغهايي كه به ديده عقل نور مي دهند:
در نظام هستي سه چراغ وجود دارد كه به ديده عقل روشنايي مي دهد. اين سه چراغ عبارتنداز: چراغ وحي ـچراغ امام و چراغ بصيرت. از ديدگاه قرآن، آفريدگاري كه براي روشنايي دادن به ديده عقل چراغ وحي را پديد آورده است و همان گونه كه به جز خورشيد، ساير چراغهايي كه به ديده حس روشنايي مي دهند از خورشيد استضائه مي كنند همچنين به جز وحي ساير چراغهايي كه به ديده عقل نور مي دهند از پرتو وحي نور مي گيرند. چراغ وحي و امام از بيرون به ديده عقل و قلب نور مي دهند و چراغ بصيرت از درون جان به ديده عقل روشنايي مي بخشد. در حقيقت، شرايط شناخت، از ديدگاه قرآن، پس از رفع موانع شناخت استفاده و استضائه از اين چراغهاست.
چراغ وحي
در قرآن كريم و احاديث اسلامي، وحي كه پيام رشد و تكامل انسان است به عنوان چراغي كه به ديده عقل نور مي دهد مطرح شده است. خداوند خطاب به پيامبر اسلام(ص) مي فرمايد:كتابٌ أنزلناهُ إليك لِتخرج الناسَ مِن الظلماتِ الي النُّور. (38)اين كتابي است كه به سوي تو فرو فرستاديم تا مردم را از تاريكيها خارج كني و به روشنايي وارد سازي.قد جاءكم من الله نورٌو كتابٌ مبينٌ. (39)همانا از سوي خدا نور و كتابي روشنگر براي شما آمد. پيامبر اكرم(ص)در توصيف قرآن مي فرمايد: فيه مصابيح الهدي و مَنار الحكمه.(40) در آن چراغهاي هدايت و جايگاه نور حكمت است. و امام علي(ع) در همين مورد مي گويد: جعله الله…نوراً ليس معه ظلمه.(41) خداوند قرآن را نوري قرار داده است كه با آن ظلمت نيست.بنابراين از آيات و روايات مي توان به اين نتيجه رسيد كه يكي از چراغهايي كه آفريدگار جهان براي روشنايي دادن به ديده عقل آفريده، وحي است و اگر نور وحي نباشد ديده عقل نمي تواند حقايق عقلي را بشناسد و راه هدايت و سعادت انسان را به او نشان دهد. اختلاف اديان و اينكه هر قوم و ملت و گروه و حزب و سازمان، برنامه زندگي و راه سعادت و راه تكامل انسان را به گونه اي مطرح مي كنند به اين دليل است كه ديده عقل به تنهايي و بدون چراغ وحي، نمي تواند حقيقت را،آن گونه كه هست ببيند و راه رستگاري را به طور كامل به انسان نشان دهد.(42)
چراغ امام
امام كسي است كه با عينيت يافتن چراغ وحي در وجود او، خود چراغ عيني وحي شده است. لذا قرآن كريم از پيامبراسلام كه كاملترين الگوي وحي و والاترين انسان و امام امامان است تعبير به سراج منير يعني چراغ روشنگر مي كند: يا أيها النبي اِنّا أرسلناك شاهداً و نذيراًو داعياً إلي الله بإذنه و سراجاً منيراً.(43) اي پيامبر ما تو را گواه، مژده آور،هشدار دهنده، دعوت كننده به سوي خدا به فرمان او و چراغي روشنگر فرستاديم.امام علي(ع) نيز در توصيف پيامبر مي فرمايد: سراجٌ لَمَعَ ضوؤه، و شهابٌ سطع نوره و زندٌ بَرَقَ لمعه.(44) او چراغي است كه پرتو آن درخشان است و ستاره اي است كه نور آن تابان است و آتش زنه اي است كه روشني آن درخشش دارد. و در زيارت جامعه كبيره مي خوانيم: السلام علي ائمه الهدي و مصابيح الدُّجا. (45) درود بر امامان هدايت و چراغهاي تاريكيها. امام كسي است كه با قرار گرفتن در اوج قلّه تكامل انسانيّت، چراغ رهروان راه كمال شده است و هر كس بخواهد از اين چراغ پرتو بگيرد و كامل شود بايد از راهي برود كه او رفته است و اينجاست كه «خطّ امام» مطرح مي شود. خط امام يعني خط كسي كه وحي در وجود او عينيّت يافته است و لذا راه او، راه وحي و كمال است.(46)
چراغ بصيرت
بصيرت، روشنايي و نور خاصي است كه در نتيجه استضائه از چراغ وحي و امام در عمق جان انسان پديد مي آيد.چراغ وحي و چراغ امام مقدمه روشن شدن چراغ بصيرت در عمق وجود انسانند.تلاش همه انبياي الهي و رهروان راستين آنان اين بوده است كه اين چراغ را در درون جان و روان انسان بيفروزند تا انسان هستي را آن گونه كه هست ببيند و راه زندگي را آن گونه كه شايسته است انتخاب كند.قرآن كريم مقايسه جالبي دارد در مورد كساني كه چراغ بصيرت در جان دارند و كساني كه فاقد اين چراغند و انديشه آنان در تاريكي معنوي است مي فرمايد:أوَ مَن كان مَيتاً فأحيَيناهُ لَه نوراً يمشي بِه فِي الناس كَمَن مثله فِي الظلمات ليس بخارجٍ مِنها.)47)كسي كه مرده بود و ما اورا زنده كرديم و براي او نوري قرار داديم كه در پرتو آن در جامعه حركت كند همانند كسي است كه در تاريكيهاست و از آن بيرون شدني نيست؟. قرآن كريم از آينده كساني كه در فضاي قيامت از چراغ نور درون استضائه مي كنند و كساني كه از اين نور محرومند چنين پيشگويي مي كند: يومَ تري المومنين و المؤمِنات يسعي نُورُهم بَين أيديهم وَ بأيمانهم…يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس مِن نوركم قيل ارجعوا وَراءكم فَالتمسوا نوراً.(48)روزي كه مردان و زنان با ايمان را می بینی که نورشان پيشاپيش و در سمت راست آنان حركت مي كند…روزي كه مردان و زنان منافق به مومنان مي گويند اندكي بايستيد تا از نور شما استفاده كنيم پاسخ مي شنوند كه به پشت سر خود(دنيا) بازگرديد و از آنجا نور بجوئيد. عبدالله مسعود در حديثي از پيامبر اكرم(ص) نقل مي كند كه خداوند در قيامت به هر كس به اندازه عملش نور عنايت مي كند. يعني هر كس به اندازه اي كه از چراغ وحي در اين جهان استضائه كرده، از خورشيد وجود امام پرتو گرفته است، در قيامت به همان اندازه نور و روشنايي دارد: فَمِنهم مَن يعطي نوره مِثل الجَبَل العظيم يسعي بين يديه، وَ مِنهم مَن يعطي نورَه اصغر من ذلك…كساني كه اعمالشان بسيار ارزنده است، نوري از وجود آنان در تاريكي قيامت ساطع است كه همچون كوه بزرگي از نور مي درخشد و پيشاپيش آنان حركت مي كند و كساني كه اعمالشان ارزش كمتري دارد، نوري كه از وجود آنان بر مي خيزد كوچكتر و كمتر است. وَ مِنهم مَن يعطي مثلَ النَّخله بيدهِ…و بعضي از مردم نورشان به اندازه روشنايي درخت خرماي افروخته شده اي است كه در دست آنان قرار دارد.وَ مِنهم مَن يُعطي اصغر مِن ذلك.حتي يكون آخرهم رَجلاً يُعطي نوره علي ابهام قََدمَيه يُضييءُ مرّه و يطفأ مَرّهً.(49)برخي از مردم با ايمان كه عمل كمتري دارند، نورشان از روشنايي درخت خرماي افروخته شده هم كمتر است. و به همين سان، مردمان نورشان كمتر و كمتر مي شود تا آنجا كه كمترين كسي كه از روشنايي اعمالِ خود برخوردار است كسي است كه نوري بر شست پاهاي اوست كه گاه مي درخشد و گاه خاموش مي گردد و اين كمترين نورِ اعمال در عالم قيامت است. چراغ بصيرت اگر به طور كامل در دل روشن شود، انسان نه تنها ماوراي طبيعت را با ديده عقل مي شناسد بلكه آن را با ديده دل مي بيند چنان كه اميرالمومنين (ع) مي فرمود«أري نور الوحي»(50) يعني من نور وحي را مي ديدم.پذيرفتن رسالت پيامبر اسلام براي علي(ع) تنها از راه ادلّه عقلي نبوده است بلكه آن حضرت روشنايي وحي را كه بر پيامبر اكرم(ص) نازل مي شد با ديده دل و در پرتو نور بصيرت مشاهده مي كرد.(51)
پي نوشت ها :
1ـ مباني شناخت،ج1،ص197
2ـ همان،ص 199
3ـ همان،ص201
4ـ همان،ص209
5ـ نحل/78
6ـ مباني شناخت،ج1،صصص217ـ216ـ215
7ـ نحل/ 78
8ـ مباني شناخت،ج1،صصص219ـ 218ـ 217
9ـ ق/ 37
10ـ اصول كافي،ج1،ص16
11ـ شعراء/194
12ـ مباني شناخت،ج1،صص221ـ220
13ـ آشنايي با قرآن،ص60
14ـ النهايه،ج4،ص96
15ـ بقره/ 225
16ـ همان283/
17ـ ق/33
18ـ شعراء/89
19ـ مباني شناخت،ج1،ص222
20ـ همان
21ـ آشنايي با قرآن،ص60
22ـ غررالحكم،ج2،ص320،ش8214
23ـ همان،ج1،ص285،ش2063
24ـ همان،ج2،ص480،ش968725
25ـ مباني شناخت،ج1،ص224
26ـ ميزان الحكمه،ج9،ص513،ح17063 و كنز العُمّال،ج2،ص42،ح3043
27ـ بحار،ج47،ص79،ح58
28ـ ميزان الحكمه،ج9،ص516،ح17075 و بحار،ج70،ص33 با اندك اختلاف
29ـ نهج البلاغه، خطبه /192(القاصعه)و ميزان الحكمه،ج9،ص515،ح17072
30ـ روم/7
31ـ محمد/12
32ـ مباني شناخت،ج1،صص278ـ277
33ـجاثيه/23
34ـ مباني شناخت،ج1،صص352ـ 351
35ـ همان،ص397
36ـ انعام/39
37ـ مباني شناخت،ج1،ص401
38ـ ابراهيم/2
39ـ مائده/15
40ـ ميزان الحكمه،ج9،ص325،ح16573
41ـ همان،ص327،ح16575 و نهج البلاغه،خ198
42ـ مباني شناخت،ج1،صصص405ـ404ـ403
43ـاحزاب/46-45
44ـميزان الحكمه،ج12،ص451،ح20853 و نهج البلاغه،خ94
45ـ مفاتيح الجنان،ص 902
46ـ مباني شناخت،ج1،صصص408ـ 407ـ406
47ـانعام/123
48ـ حديد/13 ـ 12
49ـ ميزان الحكمه،ج12،ص461، ح20882
50ـ نهج البلاغه خطبه192(القاصعه)
51ـ مباني شناخت،ج1، صصص411ـ 410ـ 409
ادامه دارد
/ع