تشنگان لب درياي بي ساحل
تشنگان لب درياي بي ساحل
1. ما اصلا كي اعلام مي كنيم كه مسلمانيم؟ تا همان فرم كنكور كه كسي از ما چيزي نمي پرسد.
در اسلام مراسم يا جايگاه رسمي اين طوري نداريم براي اعلام مسلماني. درستش هم همين است چون مسلماني ما از اينجا شروع نمي شود. اساس مسلماني ما از يك نقطه ديگري قرار بوده است شروع شود و ماجراي اعلام و اطلاع از مسلماني در متن مسلماني ما نيست. پيامبر (ص) فرموده اند. «بگوييد لا اله الا الله تا به رستگاري برسيد» و همين كافي است.
2. هيچ كس از من نپرسيده كه مي خواهي چه ديني داشته باشي. يعني نظر من مهم نيست؟
دين يك امر دروني است. ما خيلي از چيزها را پذيرفته ايم، بدون اينكه در موردش تصميم گرفته باشيم. كي از ما پرسيده كه اينها خانواده من باشند؟ اما پذيرفته ايمش و با آن كنار آمده ايم. سوال از كجا به وجود مي آيد؟ از آنجا كه آن چيزي كه به هر عنواني من همراهش هستم، ديگر جواب سوال هاي من را ندهد. الان اگر پدر پرخاشگري داشته باشم، مي پرسم كه كي گفته اين بايد پدر من باشد؟ خاستگاه ترديدها اقناع نشدن هاست. شما اگر بخواهي طبق يك آدرسي بروي سراغ يك دوستي، اگر طبق آدرس رفتي و او آنجا بود، از خودت نمي پرسي كه من چرا آمدم. اما اگر رفتي و او نبود، از خودت مي پرسي كه چرا آمدم و تازه پرسش ها شروع مي شوند. «كي از من پرسيده كه چه ديني دارم؟ اصلا كسي اجازه نگرفته بود از من.» اين سوال كي مطرح مي شود؟ وقتي كه احساس كنم اين دين مرا پر نكرده و جواب سوال هاي من را نداده است. با حجابش يك جور درگيرم، با برزخ و عذابش يك جوري درگيرم، از آتش و عمود آهنين و اينها مي ترسم و بعد از خودم مي پرسم اصلا چرا اين بايد دين من باشد؟ يعني «كي گفته» نقطه اي است كه من آن چيزي را كه همراهم هست نخواهم بپذيرم. يكي مي آيد و مي گويد اصلا كي گفته من بايد در اين دنيا زندگي كنم؟ زندگي پاسخ او را نداده است، پس راجع به اصل آن ترديد مي كند.
3. پس آن لااكراه في الدين چه مي شود؟
آن معناي دقيقي دارد كه يعني جنس دين اجباري نيست. نمي توانيم به تو بگوييم به زور اين را دوست داشته باش. دين امر وادار كردني اي نيست. نمي توانيم بگوييم تو به توحيد باور داشته باش. باور را نمي شود به زور به كسي داد.
يك وقت دلبخواهي است. امروز حسش مي گويد دينش خوب نيست اما يك وقت يك مي رود تحقيق مي كند و با استدلال مي فهمد كه آن دين بهتر است. اين اصلا ديگر نمي تواند چيز ديگري را بپذيرد. اگر مقدمات يك چيزي را درست چيديد، به نتيجه مي رسيد، حتي اگر نتيجه را دوست نداشته باشيد. اين لااكراه في الدين مي خواهد بگويد كه اگر مقدمات درست نداشته باشيد، به نتيجه نمي رسيد نه اينكه هر كسي هر كاري دلش خواست بكند. شما توي اتوبوس هم نمي توانيد هر كاري خواستيد بكنيد، چه برسد به دنيا. همان خدايي كه گفته لااكره في الدين ده ها دستور و امر واجب هم دارد.
4. به نظرتان نمي آيد كه تازه مسلمان ها از ما بيشتر در مورد اسلام مي دانند؟
گفت قدر آب چه داني كه در كنار فراتي. قبول دارم، خيلي از ما زير انبوهي از پيام هاي خوب هستيم، به همين خاطر ديگر به آن پيام ها توجهي نمي كنيم. مثل آن كسي كه گفت رفتي جنگل چه ديدي؟ گفت آن قدر درخت بود كه جنگل را نديدم. راست مي گويد. مسلمان در محيطش آن قدر عوامل مسلماني هست كه گاهي اوقات در توضيح و دفاع از دينش دچار مشكل مي شود. يهودي و مسيحي و باقي اديان هم همين طورند. اكثر متفكرين هر ديني، از پيروان عوام و غير تخصصي مي نالند كه چرا اينها درباره باورهاي ديني شان انديشه هاي ناب ندارند. پاسخ بخشي از اين ماجرا اين است كه آنچه ما در مسلماني نياز داريم، حقيقت مسلماني است كه تسليم در برابر امر خداست.
5. يعني اينكه ما به مسلماني موروثي اكتفا كرده ايم همه اش تقصير ماست؟
قطعا بخشي از آن اشكال ماست كه كم كاري مي كنيم. اشكال از نوع رابطه ماست با دينمان. درست آن را نشناخته ايم، در نتيجه از آن دور مي شويم و نسبت به آن موضع مي گيريم. فردي كه مي گويد كسي از من اجازه نگرفته براي دين من، اگر از او بپرسيم تو چي مي خواستي و به تو جواب نداده اند، چي مي گويد؟ باور كنيم اكثر اين اشخاص جو زده شده اند. گويا مد شده كه با يك پز روشنفكر مآبانه همه چيز را بررسي كنيم. ما تشنگان لب درياييم، نشسته ايم و مي گوييم تشنه ايم. البته همه اش هم اشكال شما نيست. ما ساحل خوبي هم نداريم. ما ارائه مان ضعيف است. انبوهي از مطالب ناب داريم اما اينها را خوب ارائه نمي كنيم. ادبيات متناسبش را نداريم. ما 30 سال است كه اين حركت را شروع كرده ايم اما ادبيات موجود غرب محصول حداقل 400-300 سال تلاش است. ما در انتقال ايرادات جدي داريم. اقيانوسي از محتوا داريم اما دسترسي به آن سنگلاخ است و آبش لوله كشي نشده.
6. علم بهتر است يا باور؟ يعني اگر باورش را داشته باشيم اما علمش را نداشته باشيم، بهشت نمي رويم؟
اگر بخواهيد دو سر اين طيف- يعني علم صرف و باور صرف- را در مقام ارزشگذاري بگذاريد، به اعتقاد من باور صرف قطعا ارزشمند تر است. آن سر طيف مي شود همان كه قرآن مي فرمايد؛ «مثل الذين حمّلوا التورات، كمثل الحمار يحمل اسفارا» گروهي هستند كه فقط انديشه ها را جابه جا مي كنند. ايمان و باور ميوه است و علم، تنه. البته ميوه معمولا روي شاخه مي رويد اما علم بايد نتيجه اش ايمان باشد. علم تفسير قرآن هم اگر داشته باشد، بدون تسليم، مي شود دستمايه غرور و فخرفروشي. البته بدون علم كسي به آن مقام بالا نمي رسد اما اگر ارزشگذاري كنيم، ايمان و باور اصلا ارزشش قابل مقايسه نيست با علم صرف.
7. اگر تحقيق كردم و به اين نتيجه رسيدم كه دينم خوب نيست، چه كار كنم؟ به اسم مرتد من را مي گيرند و …
در قريب به اتفاق اديان و حتي نحله ها (جريان هايي كه دين نيستند)، كسي كه وارد مي شود (چه خودش وارد مي شود و چه تحت شرايطي واردش مي كنند، مثل همين كه موروثي به آن دين گرويده) اگر كسي بخواهد فاصله بگيرد و نوع فاصله گرفتنش هم در آن مجموعه و در پيروان آن ترديد ايجاد مي كند، راجع به آن آدم قائل به تنبيه هستند. اگر هم منظورتان طردشدن از خانواده و جامعه است، خب بله؛ شما اگر امروز تصميم بگيريد مثلا سيگار هم بكشيد، شايد همين كار را با شما بكنند. يك سري هنجار وجود دارد. هيچ آدمي در هيچ جايي نمي تواند مطلق كارهايي را كه مي خواهد انجام بدهد. مرحوم شهيد بهشتي مي گويد من در آلمان مي خواستم وارد كلوپي بشوم، پيش فرضشان اين بود كه بايد به هيچ چيزي تعلق نداشته باشي، آن وقت خودشان يك پروتكل 17 بندي داشتند! انسان بدون هنجار و قاعده كه نمي شود. ارتداد يك چيز ديگر است. شما اگر در دلت يا باورت به اين نتيجه برسي كه آن دين بهتر است، مشكلي وجود ندارد. چه كسي گفته سنگسار مي كنند؟ براي همين مي گويم بايد واقع بينانه حرف بزنيد ديگر. اگر طرف رفته فكر كرده، تحقيق كرده و استدلال كرده چه اشكالي دارد؟
منبع:همشهری جوان شماره 287
/ج