تحریفات قیام امام حسین (علیه السلام) از مدینه تا کربلا
تحریفات قیام امام حسین (علیه السلام) از مدینه تا کربلا
منبع : اختصاصی راسخون
برخي از افراد آگاه و یا بعضاً ناآگاه تحریفاتی را نسبت به واقعه عاشورا مطرح ساختهاند .در اين مقاله ابتدا به پیشینه و تعریف تحریف و ذکر انواع و عوامل آن پرداخته شده و سپس به هفت تحریف که از سوی این افراد که پیرامون قیام امام حسین(علیه السلام) از مدینه تا کربلا صورت گرفته، پاسخ گفته شده است.
این تحریفات عبارتند از:
زمان خروج امام(علیه السلام) از مدينه ، حج ناتمام امام(علیه السلام) ، امام حسین(علیه السلام) و مصادره اموال ، مسلم بن عقیل سفیر امام حسین(عليه السلام)، صدور فتوي توسط شريح قاضي ، اظهار عدم اطلاع حر از نامههاي شيعيان کوفه به امام حسين(علیه السلام) ، شروط پيشنهادي امام حسين(علیه السلام) به عمرسعد.
واژگان کلیدی:
تحریف ، امام حسین(علیه السلام) ، عاشورا ، کربلا ، کوفه ، مدینه.
مقدمه
شناخت حادثه عظيم عاشورا چراغى است پر فروغ فرا روى نسلهاى بشرى، براى تشخيص رهيافتهاى عزت و سر فرازى در ميان طوفانهاى وحشتناك حوادث و تحولات سياسى، اجتماعى و تاريخى، اين شناخت با توجه به ابعاد گوناگون و دامنه وسيع اين حماسه خونين، نيازمند بررسى عميق، همه جانبه و دقيق است.يکي از اعجازهاي حادثه کربلا، زنده ماندن آن است و هرچند از زمان آن ميگذرد، تازهتر و شفافتر ميگردد و قلوب انسانها را به خود معطوف ميسازد. با اینکه جنايات بني اميه نتوانسته است شکوه و عظمت آن واقعه را از ميان بردارد و نيز تخريب بارگاه آنحضرت مؤثر واقع نشده اما آنها سعي دارند با طرح تحريف وقايع کربلا، اهداف مقدس حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) را از دهان مردم منحرف سازند تا به دنيا بفهمانند که حادثه کربلا حرکت انقلابي، اسلامي و الهي و تاريخ ساز نبوده، بلکه يک درگيري حکومتي سياسي وجاهطلبي بوده است که مع الأسف برخي از گويندگان نيز براي گرم کردن مجلس خود و گرياندن مردم از آن بهره ميجويند، که بر همگان تکليف است که از اشاعه چنين سمهاي مهلکي جلوگيري کنند.كشف حقايق مربوط به زمينههاى پيدايش قيام خونين عاشورا و تشريح نقاط تاريك و مبهم آن و حذف پيرايههاى ناروا و تحريفهايى كه از جانب دشمنان و معاندان آگاه و پارهاى از موارد دوستان جاهل و ناآگاه به اين نهضت مقدس و الهى نسبت داده شده، از جمله بديهىترين و ضرورىترين اقدام هايى است كه ما را به شناخت صحيح علمى و واقع بينانه واقعه عاشورا رهنمون مىشود.
فصل اول
(کلیات تحریف) پیشینه تحریف،تعریف تحریف، عوامل تحریف، انواع تحریف
پیشینه تحریف
هرچند منافقان و ملحدان دنياپرست گاه با كودتا، دسيسه و ظاهر سازى زمام امور مردم را به دست مىگيرند، ولى در دراز مدّت نمىتوانند در برابر نيازهاى فكرى و اجتماعى جامعه دينى پاسخگو باشند و خواستههاى نفسانى آنان مانع دينداريشان مىشود از اين رو پس از مدتى به ناچار دست به تحريف در احكام و قوانين دينى مىزنند تا ناسازگارى آنها را با اهداف پليد خود بپوشانند. چنين كارى در اديان پيش از اسلام نيز داراى پيشينه است و قرآن مجيد با نكوهش اين عمل نابخردانه و شيطانى، مسلمانان را از آن آگاه ساخته و آنان را از فرجام زشت و زيانبارش برحذر داشته است نمونه آشكار تحريف آيين آسمانى، در قوم يهود است كه قرآن درباره آنان مىفرمايد:«وَقَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَهُمْ يعْلَمُونَ»(1)ترجمه:گروهى از آنان گفتار خداوند را مىشنيدند و پس از فهميدن، آن را تحريف مىكردند در حالى كه مىدانستند.»بنابراین مسئله تحريف منحصر به عاشورا نيست، بلکه در هر عصر و زمانی اين مسئله، به چشم ميخورد که از آن جمله، ميتوان به موارد زير اشاره کرد:
الف. تحریف در عبادات
مسلمانان به پيروى از دين خدا و سنّت پيامبر(صلى الله عليه و آله) هنگام انجام فريضه حج، به جاى نمازهاى چهار ركعتى در سرزمين «منى» دو ركعت نماز مىگزاردند. عثمان در زمان حكومت خويش چند سالى چنين كرد، ولى يك سال، تصميم گرفت نمازهاى چهار ركعتى را تمام بخواند و از آن پسبنىاميه، به جاى پيروى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از عثمان پيروى كردند(2)از زمان پيامبر(صلى الله عليه و آله) تا زمان حكومت معاويه كسى براى نماز عيد اذان و اقامه نمىگفت، ولى معاويه بدعتى آفريد و براى نماز عيد اذان گفت.(3) روزى معاويه پيش از رفتن به جنگ صفّين، نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه كرد(4)
ب. تحریف در احکام:
پس از آن كه ابوبكر به خلافت رسيد، مزرعه فدك را، كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله) به دخترش فاطمه(عليها السلام) بخشيده بود، از آن حضرت گرفت و مدّعى شد كه اين مزرعه جزو بيت المال است. ولى چون عثمان به خلافت رسيد. فدك را به مروان حكم- پسر عموى خويش- بخشيد و اين مزرعه تا زمان عمر بن عبدالعزيز در اختيار بنى مروان بود(5)شراب در قرآن مجيد، پليد شمرده شده و نوشيدنش حرام است و رسولاكرم(صلى الله عليه و آله) فرمودهاست:«لَعَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ غارِسَها وَ عاصِرَها وَ شارِبَها وَ ساقْيها وَ بائِعَهاوَمُشْتَريها وَ آكِلَ ثَمَنِها وَ حامِلَها.(6) ترجمه: خداوند لعنت كند شراب را، و كسى را كه درختى را به نيّت ساختن شراب مىكارد، و كسى را كه آب ميوهاش را بدين نيّت مىگيرد، و كسى را كه از آن مىنوشد، و كسى را كه آن را مىفروشد، و كسى را كه بهاى آن را مىخورد، و كسى را كه آن را حمل مىكند.بااين همه، گويا مدّعيان جانشينى پيامبر(صلى الله عليه و آله) ، خود را تافته جدا بافته از امّت اسلامى و برتر از قانون خدا مىدانستند كه شرابخوارى از كارهاى هميشگى آنان بود و قطار شتران براى آنان، شراب حمل مىكرد.نقل است كه عبدالرحمن بن سهل انصارى به دستور عثمان به جهاد رفتهبود و معاويه امير شام بود. روزى عبدالرحمن مشكهايى پر از شراب ديد كه براى معاويه مىبردند. او بىدرنگ همه را با نيزه دريد و شرابها را بر زمين ريخت. وقتى معاويه از داستان آگاه شد، گفت:«عبدالرحمن را رها كنيد، او پيرمردى است كه عقلش را از دست داده است.» عبدالرحمن گفت: «نه به خدا سوگند، من عقلم را از دست ندادهام، ولى پيامبر ما را ازشرابخوارى منع فرمودهاست. به خدا سوگند اگر ببينم معاويه خلاف امر پيامبر(صلى الله عليه و آله) عمل مىكند، شكمش را خواهم دريد!»(7)
ج. تحریف در سنّت پيامبر(صلى الله عليه و آله):
طبرى از قول عمر نقل كردهاست:سه چيز در زمان پيامبر(صلى الله عليه و آله) حلال بود، ولى من آنها را حرام مىكنم و انجام دهنده آنها را كيفر مىدهم: متعه حج، متعه زنان، و حىّ على خير العمل در اذان.(8) معاويه بر خلاف صريح قرآن- كه ربا را تحريم كرده است- به ربا خوارى مىپرداخت. روزى عباده بن صامت، كسى را ديد كه در بازار شام معامله ربوى انجام مىدهد. فرياد برآورد: اى مردم! از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «طلا بايد در برابر طلا و گندم در برابر گندم، و خرما در برابر خرما و به طور مساوى معامله شود و اگر كسى بيشتر دهد، ربا و حرام است.» چون اين خبر، به معاويه رسيد، عباده را احضار و بهاو اعتراض كرد و گفت: «اگر تو معاصر و مصاحب پيامبر بودهاى، ما هم بودهايم. اين چه حديثى است كه نقل مىكنى؟! ديگر اين حديث را مخوان.» عباده گفت: «گر چه معاویه خوشش نیاید، احاديث پيامبر(صلى الله عليه و آله) را براى مردم بازخواهم گفت!»(9)
د. تحریف در سیره ائمه اطهار(علیهم السلام)
ناله کردن حضرت فاطمه(سلام الله علیها) از درون کفن و در آغوش کشيدن حسن و حسين(علیهما السلام).(10)اقدام به خودکشي پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله و سلم).در تفسير ابن کثير، داستاني عجيب الخلقه و محير العقول درباره اقدام مکرر پيامبر به خودکشي و ممانعت جبرئيل آمده است: چيزي نگذشت که ورقه بن نوفل درگذشت و نزول وحي براي مدتي منقطع شد. در پي اين امر، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را چنان حزن و اندوهي فرا گرفت که بارها تصميم گرفت خود را از بالاي کوه پرت کند اما هرگاه که بالاي کوه ميرفت و قصد ميکرد تا خواسته خود را عملي کند، جبرئيل بر وي نمايان ميشد و ميگفت: اي محمّد! به راستي تو رسول خدايي. او با اين سخن به پيامبر آرامش ميبخشيد.اما همين که زمان انقطاع وحي به طول انجاميد، ديگر بار پيامبر تصميم گرفت دست به خودکشي بزند(11) در تفسير في ظلال القرآن نيز، به رمزگشايي و تبيين علل اقدام پيامبر به خودکشي، پرداخته است! از عبداللَّه بن زبير نقل شده که رسول خدا(صلي الله عليه وآله و سلم) فرمود:بدترين و مبغوضترين مردم در نظر من شاعران و ديوانگان بودند، به طوري که از نگاه کردن به قيافه آنها نفرت داشتم. پس از نزول فرشته وحي و امر به خواندن ،خيال کردم که لابد من هم شاعر يا ديوانه شدهام! و براي اينکه خاندانم قريش، در آينده از مجنون و شاعر بودن من حرفي بر زبان نياورند، گفتم چه بهتر که خودم را از بلندي کوه پرت کنم و خود را بکشم تا راحت گردم(12)در نگاهي کلي به اين گونه رواياتِ ساختگي ، چنين نتيجهاي به ذهن مخاطبان القاء ميشود که گويي پيامبر(صلى الله عليه و آله) نسبت به رسالت و نبوت خود ترديد داشته و دچار تزلزل رأي و تشويش بوده است!شکافتن و جراحي سينه پيامبر(صلى الله عليه و آله) توسط فرشتگان.اين داستان عجيب و بيپايه که به داستان «شق صدر پيامبر» شهرت دارد، در روايات و کتب اهل سنّت، به طور مستفيض و فراوان آمده است.در تفسير الدر المنثور از قول مالک بن انس چنين ميخوانيم که در دوران طفوليت، رسول خدا، هنگامي که با اطفال سرگرم بازي بود، جبرئيل آمد و او را گرفت و بر روي زمين خواباند. سپس پهلويش را شکافت و قلبش را درآورد و از ميان آن لخته خوني بيرون کشيده، گفت: اين اثر تسلط شيطان بر وجود تو بود. سپس قلب پيامبر را در ميان يک تشت طلا با آب زمزم شست و جراحتش را التيام داد. آنگاه قلب پيامبر را بجاي خودش برگرداند. همبازيهاي پيامبر نزد دايهاش، حليمه سعديه، دويده، خبر کشته شدن محمّد را به وي دادند، آنگاه به سوي پيامبر برگشتند و او را در حالي ديدند که رنگش پريده بود.(13) علاوه بر مقوله عصمت انبيا، مهمترين نقدي که بر اين افسانه وارد است اينکه آيا منبع بدي و شرارت در وجود انسان، غدهاي جسماني يا لخته خوني است که با بيرون کشيدن آن مشکل حل ميشودتعریف تحریف
تعریف تحریف: . تحريف که ازماده «حرف»در زبان عربي است،يعني متمايل کردن يک چيز از آن مسير اصلي و وضع اصلي که داشته است يا بايد داشته باشد.
و بعبارت دیگر:(تحريف) شىءیعنی به يك طرف بردن آنست. مثل«مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.(14) » و «وَقَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُم َّيُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ (15) »تحريف كلام آنست كه آنرا درگوشهاى ازاحتمال قرار بدهی كه بتوان به دو وجه حمل كرد.(16)
عوامل تحریف
الف) عوامل عمومی
به طور کلي در تواريخ دنيا اين عوامل وجود دارد و تواريخ را دچار تحريف ميکند، اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مثلاً تمايل بشر به اسطورهسازي و افسانهسازي و همچنین اغراض دشمنان ،عواملي است براي اينکه حادثهاي را دچار تحريف کند. دشمن براي اينکه به هدف و غرض خودش برسد، تغيير و تبديلهايي در متن تاريخ ميدهد و يا توجيه و تفسيرهاي ناروايي از تاريخ ميکند.
ب) عوامل خصوصي
در خصوص حادثه ی عاشورا یک عامل خاصی هم دخالت کرده است و آن اینکه به خاطر فلسفه ی خاصی از طرف پیشوایان دین توصیه شده که این جریان به عنوان یک مصیبت یاد آوری شود و مردم بر آن بگریند. فلسفه ی این تذکر و گریستن و گریاندن ، احیاء این خاطره است و فلسفه ی احیاء آن این است که هدف کلی این نهضت برای همیشه زنده بماند و امام حسین(علیه السلام) هر سال در میان مردم به این صورت ظهور کند ولی متاسفانه بدون توجه به هدف گریستنها وگریاندنها ، خود گریستن موضوع شده است.گریز زدن خود یک هنری است در میان اهل منبر و روضه خوان ها قهراً برای اینکه مردم بهتر وبیشتر گریه کنند وبه ظاهر برای اینکه اجر و ثواب بیشتری پیدا کنند روضه های دروغ جعل شد.
انواع تحریف
الف) لفظي و معنوي
تحريف لفظي اين است که ظاهر يک چيز را عوض کنند. مثلاً شخصي سخني به شماگفته است،شما يک چيزي ازگفته اوکم کنيد،يايک چيزي روي گفته او بگذاريد، و يا جملههاي او را پس و پيش کنيدکه معنياش فرق کند. بالاخره در ظاهر و در لفظ سخن او تصرف کنيد؛اين را «تحريف لفظي» ميگويند. اما تحريف معنوي اين است که شما در لفظ تصرف نميکنيد، لفظ همين است که هست،ولي اين لفظ را طوري ميشود معني کردکه همان معني صاف و راست و مستقيم آن است،مقصودگوينده هم همين بوده است،و طور ديگري ميتوان معني کرد که خلاف مقصد و مقصود گوينده است. وقتي که ميخواهيد اين کلام را براي او شرح بدهيد آنرا طوري معني کنيدکه مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصد اصلي گوينده.
ب) ازنظرموضوع
تحريف از نظر موضوع نيز فرق ميکند. يک وقت تحريف در يک سخن عادي صورت می گیرد؛ مانند اینکه دو نفر با همديگر حرف عادي ميزنند ،يک کسي نقل ميکند، تحريف ميکند.يک وقت تحريف در يک موضوع بزرگ اجتماعي است. مانند تحريف کردن در شخصيتها. شخصيتهايي که قولشان و عملشان حجت است،خُلقشان براي مردم نمونه است. مثلاً تحريف کردن یا نسبت دادن سخنی به یکی از ائمه اطهار (علیهم السلام) ،که این حضرات یا چنین چیزی را نگفته اند و یا مقصودشان چیز دیگری بوده است.(17)
فصل دوم
خروج امام(عليه السلام) از مدينه،حج ناتمام امام(عليه السلام) ،امام حسین(عليه السلام) و مصادره اموال، مسلم بن عقیل سفیر امام حسین(عليه السلام)
فتوي شريح قاضي به کشتن امام حسين(عليه السلام)اظهار عدم اطلاع حر از نامههاي شيعيان کوفه به امام حسين(علیه السلام)،شروط پيشنهادي امام حسين(علیه السلام) به عمرسعد،خروج امام(عليهالسلام) از مدينه، شيخ مهدي حائري مازندراني داستان دراز دامني را در قالب روايت آورده است که در ذيل ميآيد:«عبدالله بن سنان کوفي توسط پدرش از جدش روايت ميکند که گفت: من نامهاي را از طرف اهل کوفه براي حسين (عليهالسلام) بردم و در مدينه به حضرت دادم. پس از آن که نامه را خواند، فرمود: سه روز به من مهلت بده تا جواب نامه را بدهم. در مدينه ماندم که جواب نامه را بگيرم. بعد باخبر شدم که حضرت تصميم گرفته است که به سوي عراق، مدينه را ترک کند. با خودم گفتم: بروم پادشاه حجاز را ببينم که چگونه سوار اسب ميشود و جلالت و شأنش تا کجاست. آمدم کنار در خانهاش، ديدم اسب را زين بستهاند و مردان به پا ايستادهاند و حسين (عليهالسلام) بر تختي جلوس کرده و بنيهاشم دور او را گرفتهاند و او در ميان آنها چنان نشسته که گويي ماه شب چهارده و بدر تمام است. و در حدود چهل کجاوه ديدم که همهي محملها با پارچهها و پردههاي ابريشمي و ديبا زينت داده شده بودند. در اين هنگام حسين (عليهالسلام) دستور داد که بنيهاشم محارم خود را به محملها سوار کنند. داشتم نگاه ميکردم که ديدم جواني بلند قامت از خانهي حسين (عليهالسلام) خارج شد که در صورتش نشانهاي از محاسن، و جمالش مانند ماه فروزان بود. خطاب به بنيهاشم ميگفت: زود باشيد! در اين هنگام دو زن از خانه خارج شدند، که از خجالت و شرمي که از مردان داشتند، دامنهاي چادر خود را به زمين ميکشيدند. آن جوان در پيش آن دو به سوي کجاوهاي از کجاوهها به راه افتاد و در کنار کجاوهاي زانو زد و بازوي آن دو را گرفت تا سوار محمل شوند. از مردم پرسيدم: آن دو زن که بودند؟ گفتند: يکي زينب و آن ديگري امکلثوم، دختران اميرالمؤمنين(عليهالسلام) ، هستند. پرسيدم: اين جوان کيست؟ گفتند: قمر بنيهاشم، پسر اميرالمؤمنين(عليهالسلام) است. سپس دو دختر کوچک ديدم چنان که گويي خدا همانند آنها را نيافريده. يکي را پيش زينب گذاشت و ديگري را به نزد امکلثوم نهاد. از آن دو پرسيدم؛ گفته شد که آنها سکينه و فاطمه، دختران حسين (عليهالسلام) ، هستند. پس از آن نوجواني مانند ماه تابان خارج شد و با او زني بود که پشت سر او ديده شد و زن را همان نوجوان به کجاوه نشاند. از آن زن و نوجوان پرسيدم؛ گفته شد: آن نوجوان علي اکبر، پسر حسين (عليهالسلام) و آن زن مادرش ليلا، همسر امام حسين (عليهالسلام) است. سپس نوجواني خارج شد که صورتش مثل قرص قمر و ماه پاره بود و همراهش زني بود. از آنها پرسيدم؛ گفتند: آن نوجوان قاسم، پسر حسن مجتبي و آن زن مادرش است. سپس جواني ديگر خارج شد که ميگفت: اي بنيهاشم شتاب کنيد، کنار رويد! راه را براي حرم ابيعبدالله باز کنيد. آنگاه زني ديدم که از خانه خارج شد و آثار پادشاهان در رفتارش پيدا بود؛ با آرامش و وقار راه ميرفت. راه را پيش پاي او باز کردند. پرسيدم: اينها کيستند؟ گفتند: آن جوان، زين العابدين(عليهالسلام) ، پسر امام است و اما آن زن، مادر وي، شاه زنان، دختر پادشاه کسرا، زن امام است که آن جوان او را در کجاوه نشاند. سپس بقيهي زنان و کودکان را در کجاوهها نشاندند. زماني که همه سوار شدند، امام ندا کرد: أينَ أخِي، أينَ کبش کتيبتي، أينَ قمر بنيهاشم؟ عباس جواب داد: لبيک لبيک يا سيدي. امام فرمود: برادر، اسبم کجاست؟! عباس اسب امام را آورد؛ که بنيهاشم دور و برش را گرفته بودند و عباس لجام اسب را گرفت تا امام سوار شد. بعد بنيهاشم سوار شدند و پس از همه ،عباس سوار شد در حالي که پرچم امام را پيشاپيش کاروان در اهتزاز داشت.مردم مدينه حرکت کاروان را که ديدند يکباره صدايشان به گريه بلند شد. همچنين صداي گريهي بنيهاشم برخاست و گفتند: «اَلوِدَاع اَلوِدَاع ، اَلفِرَاق اَلفِرَاق » عباس گفت: اين روز به خدا که روز جدايي است و ديدار به قيامت ماند. سپس رو به سوي کربلا به راه افتادند. حسين (عليهالسلام) در اين سفر همهي اهل و عيال و فرزندانش را، چه دختر و چه پسر، با خود برد و تنها دخترش فاطمهي صغري در مدينه ماند که بيمار بود.»(18)اين داستان را، که تنها قسمتي از آن در اينجا ترجمه شد، براي نخستين بار، فاضل دربندي در کتابش اسرار الشهاده و به نقل از يکي از شاگردان عرب زبانش، آورده است و وي نيز گفته است: اين داستان را در مجموعهاي ديدم که به شخصي فاضل و اديب «مقري» نسبت داده ميشود. حال آن شاگرد عرب زبان که بود و چه نامي داشت و آن مجموعه که به شخصي منسوب بود،چه کتاب يا کشکولي بود و آن شخص فاضل و اديب «مقري» کيست، معلوم نيست. آيا مقري نام بود، يا صفت و اگر صفت وي بود، که بايد چنين باشد، آيا منظور قاري قرآن بودن است يا روضه خوان بودن؟ هيچ يک از اين پرسشها پاسخي ندارد. از اين همه معما هم که بگذريم در اين داستان چندين تحريف آشکار ديده ميشود که به تعدادی از آنها اشاره ميکنيم:
1. در اين داستان نخست سخن از نامهاي است که سخنگوي داستان، آن را از طرف اهل کوفه، دقت کنيد که ميگويد: «اهل کوفه» نه دو، سه نفر از اهل کوفه، براي امام (عليهالسلام) در مدينه رسانده بود. در حالي که ميدانيم نامههاي کوفيان بويژه نامههايي که اشراف و بزرگان کوفه آنها را به صورت دسته جمعي امضا کرده بودند، پس از خروج امام (عليهالسلام) از مدينه بود و بيشتر در راه مکه به دست امام (عليهالسلام) ميرسيد. و اصولاً خروج و قيام امام (عليهالسلام) سبب و موجب نامه نوشتن اهل کوفه بود نه اينکه نامه نوشتن اهل کوفه، موجب و باعث قيام امام باشد.
2. کسي که اين داستان از زبان او ساخته شده است، ميگويد: امام (عليهالسلام) براي جواب نامه سه روز مهلت خواست و هيچ گاه جواب نامه را نداد. تا اين که شنيدم تصميم گرفته است که مدينه را به سوي عراق، ترک کند. و در آخر داستان هم ميگويد: امام (عليهالسلام) مدينه را به قصد کربلا ترک کرد. و اين برخلاف همهي اسناد تاريخي و احاديث و اخباري است که اتفاق دارند: امام (عليهالسلام) از مدينه به قصد مکه خارج شد، و بيش از سه ماه در مکه بود و آنگاه هم که از مکه خارج شد، به قصد کوفه خارج شد نه به قصد کربلا. و حر بن يزيد رياحي امام (عليهالسلام) را وادار ساخت تا در کربلا فرود آيد.
3. در اين داستان از همراهي زني به نام ليلا در کاروان امام (عليهالسلام) سخن رفته است که مادر علي اکبر بود. در صورتي که در منابع قديمي و معتبر و مستند هيچ گاه ديده نشده که مادر علي اکبر همراه امام حسين (عليهالسلام) از مدينه خارج شده و در کربلا بوده است(19)
4. بدتر از همه تحريف بزرگي است که در هر سطر اين روايت خيالي ديده ميشود و اين يکي را جز «تحريف سيره و رفتار امام حسين (عليهالسلام) » نميتوان ناميد. اين تحريف چنان تکان دهنده و زننده است که گويي داستان بافان، امام حسين (عليهالسلام) و اهل بيت حضرتش را با پادشاهان اشتباه گرفتهاند. شايد هم براي خوشايند پادشاه عصر يا حاکم متجمل و مرفه شهرشان اين چنين داستاني را ساختهاند و شايد هم تنها از سر ساده لوحي، سرور شهيدان را با پادشاهان قياس کردهاند و حال آنکه در کتاب ارشاد مفيد ديده است که روايت شده چون حضرت خواست از مدينهي طيبه بيرون آيد، اين آيه را خواند: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمين.(20)و چون وارد مکهي معظمه شدند، اين آيه را تلاوت فرمود: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيل.(21) از دنبالهي اين داستان فهميده ميشود که اين خبر هم مثل بسياري از اخبار، براي تدارک و تأمين فن گريز زني ساخته شده است. فن گريز زدن يکي از فنون مهم روضه خواني است که معمولا مهارت هر روضه خواني را با گريز زدنهايش ميسنجند و ميفهمند و به قول شهيد مطهري: غالب جعلياتي که شده است مقدمهي گريز زدن بوده است.(22)
حج ناتمام امام
امام حسين(عليهالسلام) به حج يا به عبارت ديگر به عمرهي تمتع احرام بسته بود، اما چون دانست که مزدوران يزيد ميخواهند حضرت را در حرم امن الهي بکشند،ناچار شد حج خود را ناقص و نيمه تمام رها کند و به تعبيرآنها،حج را به عمرهي مفرده تبديل سازد.اما اين سخن، بيگمان خطا و اشتباه است و واقعيت اين است که امام حسين(عليهالسلام) از همان اول به نيت عمرهي مفرده احرام بسته بود و در فقه اهلبيت(عليهمالسلام) هم مسئله چنين است که هر مسلماني ميتواند در ماه هاي حج هم،احرام عمرهي مفرده ببندد و پس از اتمام عمره هم اختيار دارد که به هر جا خواست برود و يا اگر خواست ميتواند عمرهي مفرده را به عمرهي تمتع تبديل کند تا اعمال حج را به جاآورد. به هرحال هر دوکار را ميتواند بکند و اختيار با خود اوست. درکتابهاي فقهي،براي اين مسئله باب جداگانهاي قرار داده شده است که براي نمونه ميتوانیم به وسائل الشيعه مراجعه بنماییم.مرحوم شيخ حر عاملي درآنجا باب جداگانهاي را ويژهي اين مسئله قرار داده که با عنوان « انه يجوز أن يعتمر في أشهر الحج عمره مفرده و يذهب حيث شاء، و يجوز أن يجعلها عمره التمتع ان ادرک الحج» مشخص است.(23) در اين باب چهارده روايت وارده شده که در متن دو روايت، از امام حسين (عليهالسلام) نام برده شده است. روايت اول چنين است: از امام صادق (عليهالسلام) دربارهي مردي پرسيدند که در ماههاي حج، احرام عمره بسته و پس از عمره به شهر و ديار خودبرگشته بود. امام(عليهالسلام) فرمود: اشکالي ندارد حسين بن علي (عليهماالسلام) هم روز ترويه(روز هشتم ذي الحجه) در حالي که محرم به احرام عمره بود از احرام خارج شد و به سوي عراق رهسپار گشت.(24)و در حديث بعدي نيز امام صادق (عليهالسلام) ميفرمايد: امام حسين (عليهالسلام) در ماه ذي الحجه در حال عمره بود، بعد در روز ترويه در حالي که مردم به سوي مني ميرفتند آن حضرت به سوي عراق روانه شد. و هيچ اشکالي ندارد؛ کسي که نميخواهد حج گزارد، ميتواند در ماه ذي الحجه، عمره به جاي آورد.(25)
امام حسین(عليهالسلام) و مصادره اموال
در منابع تاريخي آمده است که بنياميه پس از کشتن امام حسين(عليهالسلام) تهاجم تبليغاتي و جنگ رواني به راه انداختند تا عاشورا را به هر نحو ممکن تحريف کنند و جلو هر گونه قيام انتقام جويانه را از طرف مسلمانان بگيرند و خود را در کشتن فرزند رسول خدا(صلي الله عليه و اله) محق نشان دهند. صدها افتراي بزرگ و کوچک، و تهمت موهوم به ساحت مقدس سالار شهيدان زدند که بيگمان خبر زير از آنهاست. ميگويند:پس از آنکه امام حسين(عليهالسلام) از مکه به سوي کوفه خارج شد، راه زيادي نرفته بود که در منزل «تنعيم» به کارواني از شتران بارکش برخورد که لباسهاي قيمتي و زيورآلات زيادي را که کارگزار يزيد بن معاويه در يمن به سوي دمشق روانه ساخته بود، حمل ميکرد. امام(عليهالسلام) به همراهانش دستور داد که اموال کاروان را مصادره کنند. سپس به صاحبان شترها و ساربانان که به اين کار از طرف عامل يمن، اجير شده بودند، فرمود: هر کس از شما اگر بخواهد ميتواند با ما به عراق برود که در اين صورت کرايهي او را به صورت کامل خواهيم پرداخت و با او به نيکي رفتار خواهيم کرد و اگر کسي بخواهد از همين جا برگردد با محاسبهي راهي که تا اينجا آمده است، کرايهي وي را خواهيم داد. پس بعضي از آنها بعد از آنکه کرايهي خود را گرفتند،امام(عليهالسلام) را ترک گفتند و بعضي ديگر که دوست ميداشتند،همراه امام(عليهالسلام) بسوي عراق رفتند.به اين ترتيب امام(عليهالسلام)اموال کاروان را مصادره کرد تا هر جا که خود صلاح ديد به مصرف برساند و همين اتهام به صورت ديگري، که چندان تفاوتي با خبر بالا ندارد، بار ديگر به ساحت سالار شهيدان زده شده است. تنها با اين تفاوت که اين بار زمان حادثه را پيش از اين و در زمان زمامداري معاويه نوشتهاند و اضافه کردهاند که امام (عليهالسلام) پس از مصادرهي اموال، نامهاي به معاويه نوشت و ضمن گزارش کار خود، گفت:من به اموال کاروان نياز داشتم، از اين رو آن را مصادره کردم. و السلام(26)اما دلايل زيادي وجود دارد که هر يک بخوبي ساختگي بودن هر دو خبر را نشان ميدهد و با وضوح کامل، پرده از روي تحريف توهين آميز برميدارد:1. از ديدگاه شيعيان، هيچ يک از اين دو روايت، ارزش سندي ندارد؛ چرا که اولي را براي نخستين بار ابوجعفر محمد طبري (متوفاي 310 ق) روايت کرده است و پس از وي نيز هر کس نوشته است، از تاريخ طبري گرفته است. حال برخي چون سيد ابنطاووس(م 664 ق) به اين کار تصريح کرده و از طبري نام بردهاند و برخي ديگر چون اخطب خوارزمي (م 568 ق) و ابننما حلي (متوفاي 680 ق) بدون نام بردن از طبري نقل کردهاند؛ و اين از تشابه بسيار نزديک عبارتهاي روايت، بخوبي و بوضوح پيداست. و طبري هم گويا از ابيمخنف نقل کرده است و از آنجا که امروزه از مقتل ابيمخنف اثري در دست نيست حال با اين روايت، ماييم و طبري که آن را در تاريخ خودش آورده و منتشر ساخته است.در مورد مکتب تاريخ نگاران طبري به نظر ميرسد که وي به سبب ديدگاه فقهیش غالبا از جناح حاکم و خلفاي اموي و عباسي طرفداري کرده است. وی از نظر عقيدتي هم، مورخي متعصب و عامي مذهب بود؛ اعتقادي به اسلام امامتي نداشت بلکه از پيروان سرسخت اسلام خلافتي بود. رجال شناسان بزرگ شيعه در سني بودن طبري اتفاق نظر دارند و بر اين مطلب در آثار خود تصريح کردهاند. از نشانههاي تعصب شديد طبري که فراتر از تعصب اهل سنت است، چيزي است که ذهبي نقل کرده: ابوالفتح بن ابيالفوارس به يک واسطه روايت ميکند که او گفت: شنيدم، محمد بن جرير طبري با ابنصالح اعلم گفتگو ميکردند، ذکري از علي بن ابيطالب (عليهالسلام) به ميان آمد. محمد جرير (طبري) گفت: اگر کسي ابوبکر و عمر را پيشواي هدايت نشناسد، چه طور است؟ ابنصالح پاسخ داد: چنان آدمي، بدعتگذار است. طبري که اين پاسخ را نپسنديده بود، معترضانه گفت: بدعتگذار، بدعتگذار، او را بايد کشت.
2. از همهي اينها که بگذريم و فرض کنيم که اين دو روايت از نظر سند اشکالي نداشته باشد باز هم نميتواند قبول شود؛ چرا که شخصيت الهي، و شأن امامت و شخص امام حسين (عليهالسلام) اجل و بالاتر از اين حرفهاست و به هيچ وجه درست نيست که گفته شود امام (عليهالسلام) با اين اقدام که بيشتر شبيه به راهزني و گردنه گيري است، ميخواست بخشي از بيت المال را که به اعتقاد ما شيعيان بيگمان در تصرف آن، اولويت داشت به دست آورد و در ميان فقرا و درماندگان تقسيم کند و در هر جايي که صلاح ديد به مصرف رساند.
3.اگر اين کار در هنگام جنگ و جهاد، مثل روزگار پدرش اميرمؤمنان (عليهالسلام) که آتش جنگ صفين زبانه ميکشيد و يا مثل روز عاشورا و پس از شروع جنگ بود، ميشد حمل بر صحت و قبول کرد؛ اگر چه باز هم شأن و شخصيت اجل امام حسين (عليهالسلام) لااقل انسان را در قبول اين دو روايت به شک و ترديد مياندازد. اما هر دو روايت بصراحت ميگويد که قضيه از اين قرار نبود، بلکه يکي در زمان معاويه و پس از ترک مخاصمه و بعد از معاهدهي صلح بود و ديگري هنگام خروج امام (عليهالسلام) از مکهي معظمه و در دو يا چهار فرسخي مکه بود که هنوز حتي خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام حسين (عليهالسلام) نرسيده و در اطراف و اکناف کوفه پخش نشده بود.
4. روايات بسياري بر اين معنا داريم که انسان نبايد خود را در معرض تهمت قرار دهد و نبايد کاري بکند که مردم به او سوء ظن پيدا کنند. امام علي (عليهالسلام) ميفرمايد: مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَهِ فَلاَ يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.(27) بعضي، در توجيه اين دو داستان ساختگي به امامت و ولايت امام (عليهالسلام) تمسک ميجويند و ميگويند: حق حکومت و اخبار بيت المال مسلمانان با امام حسين (عليهالسلام) بود و يزيد آن را بروز و باطل، غصب کرده بود، پس امام حسين (عليهالسلام) حق داشت اموال کاروان را تصاحب کند. آنها تصور ميکنند که مردمان آن عصر و همهي مردم عصر حاضر، مثل آنها فکر ميکنند؟ مگر نه چنين است که بيشتر مسلمانان را، اهل سنت و پيروان اسلام خلافتي تشکيل ميدهند؟ اگر آنها مثل ما فکر ميکردند که امام حسين (عليهالسلام) را تنها نميگذاشتند، و هزاران نفر از مردم کوفه، شهري که مرکز آن روز شيعيان خوانده شده است، براي کشتن امام حسين (عليهالسلام) راهي کربلا نميشدند و تکبير گويان و قربه الي الله امام حسين (عليهالسلام) رانميکشتند.جعل کنندگان اين دو روايت و مزدوران بنياميه، با اين تحريف، دو غرض شوم را تعقيب ميکردند؛ از طرفي ميخواستند با اين کار معاويه و يزيد را ستايش کنند و آن دو بزرگوار را اهل عفو و گذشت نشان دهند؛ چرا که هيچ گاه ديده نشده و در جايي نوشته نشده است که معاويه يا يزيد نسبت به اين دست درازيها عکس العمل نشان دادند؛ در صورتي که اگر واقعيت داشت، حتما در بوق و کرنا ميکردند و در کوفه و شام، آن را ابنزياد و يزيد به رخ اهل بيت(علیهم السلام) ميکشيدند. آنها دنبال چنين بهانههايي بودند تا امام حسين (عليهالسلام) را شورشگر و راهزن بخوانند. معلوم ميشود که اين دو حکايت، حتي سالها پس از معاويه و يزيد ساخته شدهاند تا خاندان اموي بويژه معاويه و يزيد را در چشم عوام، بزرگوار و ستوده قلمداد کنند.سازندگان اين دو حکايت از طرفي هم خواستهاند، با اين کار در ذهن مردم چنين القا کنند که حسين بن علي (عليهما السلام) برخلاف برادرش حسن (عليهالسلام) روحي ناآرام داشت؛ ماجراجو و شورشگر بود! پس خيالتان آسوده باشد که خليفهي ما يزيد در کشته شدن او تقصيري نداشت! سبحان الله؛ يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ.(28)
مسلم بن عقیل سفیر امام حسین(عليه السلام)
امام حسين(عليه السلام)پسر عمويش، مُسلِم بن عقيل، را پيش از خود به سوي کوفه روانه ساخت و مُسلِم در نيمهي ماه رمضان از شهر مکه خارج شد و پس از بيست روز (پنجم شوال) وارد کوفه شد. اين خبر مورد قبول همه مورخان و پژوهشگران است. اما در ضمن همين بيست روز داستانهايي را نقل کردهاند که مشکوک مينمايد و به نظر ميرسد که پذيرفتن آنها بسيار سخت باشد. مينويسند: مُسلِم از مکه حرکت کرد تا به مدينه آمد و در مسجد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نماز خواند. سپس با خويشان و خاندانش خداحافظي کرد. آنگاه دو نفر از مردان مدينه را براي راهنمايي در سفرش اجير کرد. اما آن دو راهنما او را بيراهه بردند و چيزي نگذشت که در تاريکي شب راه را گم کردند. تشنگي سختي بر آنها غلبه کرد، تا آنجا که از ادامه راه بازماندند. آن دو راهنما در حالي که ياراي سخن گفتن هم نداشتند، با اشاره جهت مسير را به مُسلِم نشان دادند. مُسلِم راه را در پيش گرفت و آن دو راهنما نيز بر اثر تشنگي جان سپردند.مُسلِم بن عقيل پس از آنکه کمي راه پيمود، به جايي که معروف به مضيق بود، رسيد. از آنجا براي امام حسين (عليه السلام) نامهاي نوشت و توسط قيس بن مسهر صيداوي به سوي حضرتش فرستاد. قيس نامه را پيش امام (عليه السلام) آورد. مسلم در آن نامه نوشته بود: «اما بعد، من با دو نفر راهنما به سوي کوفه به راه افتادم، ولي آن دو، راه را گم کردند و بر اثر تشنگي از پاي افتادند و مردند. ما نيز رفتيم تا به آب دست يافتيم، اين در حالي بود، که جانمان به لب رسيده بود و جز رمق ناچيزي براي ما نمانده بود. من به سبب اين جريانات، ادامهي اين سفر را به فال بد گرفتم. اگر امکان دارد مرا از رفتن به اين سفر معذور و معاف دار و ديگري را بفرست. والسلام».در ادامهي اين داستان مينويسند:امام حسين(عليه السلام) در پاسخ نامه به مُسلِم چنين نوشت:«من ميترسم که چيزي جز ترس تو را به نوشتن اين استعفا و انصراف از ادامهي سفر وادار نکرده باشد. راهي که پيش روي تو نهادهام،همچنان در پيش روي داشته باش و به راهت ادامه بده. والسلام» و آنگاه که مُسلِم نامه را خواند، گفت: اما من که بر جان خود ميترسم. مُسلِم همچنان راه خود را به سوي کوفه ادامه داد تا به مردي شکارچي برخورد کرد که آهويي را از پاي درآورد و آهو در پيش پاي او جان سپرد. مُسلِم اين بار حادثه را به فال نيک گرفت و گفت: ان شاء الله دشمن خود را خواهيم کشت.(29)ريشهي اين داستان نيز مثل بسياري ديگر از داستانهاي اين چنيني به تاريخ طبري سني مذهب برميگردد. شيخ مفيد (ره) و ديگران هم باواسطه يا بيواسطه از طبري گرفتهاند. اين داستان علاوه بر اينکه از سند قابل قبول محروم است، مفهوم آن نيز سخت متزلزل و مشکوک است و از نظر بسياري از دانشمندان شيعه و پژوهشگران ژرف نگر، نامعقول و مردود است. دلايل زيادي بر ساختگي بودن آن ميتوان آورد که اهم آن به قرار ذيل است:
1. از همان گام نخست که مُسلِم بن عقيل ميخواست به دستور مقتدايش حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) اين سفر پرخطر و حساس را پيش گيرد، در تصميم خود مصمم و راسخ بود و با آگاهي تمام و با اميد و آرزوي شهادت، گام در اين راه نهاد تا بالاخره به آرزويش رسيد. امام (عليه السلام)هنگامي که در مکه با مسلم وداع ميکرد به او فرمود: انا ارجو ان اکون انا و انت في درجه الشهداء؛ فامض ببرکه الله، و عونه(30)من اميد دارم که هم من، هم تو در درجهي شهدا باشيم؛ پس به برکت و ياري خدا به راهت برو. با اين حال چگونه ميتوان به او نسبت ترس و هراس داد؟
2. کلمههايي چون جبن (ترس) و تطير (فال بد زدن) که در متن خبر ديده ميشود و اين دو صفت و کار مذموم را به مُسلِم بن عقيل، با صراحت نسبت ميدهد و يا «تفأل» (فال زدن) را هنگام ديدن شکار آهو به مسلم نسبت ميدهد، همگي حاکي از ساختگي بودن خبر، و جدا از اشکالات ديگر براي انسان خبير کافي است تا حکم به جعلي بودن آن دهد.
3. موضوع تطير و فال زدن، از کارهاي خرافي است و صدها فرسنگ از مکتب اهل بيت (عليهم السلام) دور است؛ حتي بنا به برخي از روايتها در متن همين خبر مورد بحث از امام حسين (عليه السلام) نقل شده که به مسلم نوشت: ما منا أهل البيت من يطير و لا يتطير به.(31)
4.«مضيق » که در اين داستان نام برده شده، به گفتهي ياقوت حموي(32) ، جايي ميان مکه و مدينه است؛ در صورتي که در اين روايت است که پس از اينکه مُسلِم از مدينه به سوي عراق حرکت کرد و دو راهنماي او از تشنگي هلاک شدند، وي از «مضيق » اين نامه را به امام (عليه السلام) نوشت و اين برخلاف گفتهي ياقوت حموي است.
5.اگر فرض کنيم که مضيق در ميان مدينه و کوفه باشد، جمع کردن اين روايت با روايتهاي ديگر که حرکت مُسلِم را از مکه در نيمهي رمضان و ورود او را به کوفه در پنجم شوال يادآور شدهاند، مشکل و بسيار بعيد به نظر ميرسد؛ زيرا با در نظر گرفتن فاصلهي ميان مکه و کوفه که بيش از يک هزار و ششصد کيلومتر است، چگونه ممکن است مُسلِم در نيمهي رمضان از مکه حرکت کرده باشد و حداقل يک روز يا بيشتر هم در مدينه براي زيارت حرم و مسجد النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) و ديدار نزديکان و يافتن دو نفر راهنما توقف کرده و سپس به سمت کوفه حرکت کرده و چند روزي هم در «مضيق » صبر کرده باشد تا فرستادهاش نامهي او را در مکه به امام (عليهالسلام) بدهد و بازگردد، سپس از آنجا به کوفه برود و مجموع اين همه کار و رفت و آمدها بيشتر از بيست روز طول نکشيده باشد؟!(33)
6. در متن اين داستان آمده است که مُسلِم بن عقيل دو راهنما و همسفر خود را، در حالي که بسختي خسته و تشنه بودند، در وسط بيابان رها کرد و آنها با لب تشنه جان به جان آفرين تسليم کردند! آيا اگر اين کار را يک انسان عادي با همسفران خود انجام دهد، او را متهم به بيوفايي و ناجوانمردي نميکنند؟ اين رفتار حتي از يک عرب بيابانگرد و صحرانشين هم بعيد است، چه رسد به حضرت مُسلِم بن عقيل، جوانمرد هاشمي و شهيد پيشتاز حسيني، که حتي کشتن ابنزياد را در خانهي هاني به صورت ناگهاني ناجوانمردانه ديد و اقدام به اين کار نکرد.
7. چگونه است که آن دو راهنماي بيچاره از تشنگي هلاک شدند، اما مسلم بن عقيل نشد؟ آيا وي آب را تنهايي ميخورد و از همسفران و راهنمايان خود پنهان ميکرد؟!
8. چگونه شد که آن دو راهنما هر دو در يک زمان از راه رفتن بازماندند و با هم نيز هلاک شدند، ولي علاوه بر مُسلِم هيچ کدام از همراهان نزديک او چنين نشدند؟
9. متن نامهاي که در اين روايت به امام (عليه السلام) نسبت داده شده است، با شأن امام حسين (عليه السلام) نميسازد و باور اينکه امام (عليه السلام) مُسلِم را متهم به جبن و ترس کرده باشد، همان قدر دشوار و دور از عقل و اعتقاد است که مجبور کردن مُسلِم به سفر. اين نامهي تحکم آميز بيشتر به نامههاي زمامداران زورمدار اين جهاني ميماند و با سيره و رفتار پيامبرانه و الهي امام حسين (عليه السلام) در تعارض و تضاد آشکار است.
10. مردد بودن در اجراي فرمان امام (عليه السلام) ، تطير و تفأل زدن، دو راهنما را در حال سختي و تشنگي رها کردن و همه اتهاماتي بياساس و واهي است که در اين روايت به حضرت مُسلِم بن عقيل بسته شده است. و ترديدي نيست که هيچ تناسبي با شخصيت بزرگ او ندارد. امام حسين (عليه السلام)در نامهاي که همراه مُسلِم به شيعيان کوفه فرستاد، در حق مسلم چنين نوشت: و اني باعث اليکم أخي و ابن عمي و ثقتي من اهل بيتي.(34)
فتوي شريح قاضي به کشتن امام حسين(عليه السلام)
از ديگر قضاياي مشهور کربلا،قصه فتوي دادن شريح قاضي به کشتن امام حسين(عليه السلام) است،اما در هيچ يک ازمنابع معتبر تاريخي،اثر و خبري از اين فتوي در دست نيست. علاوه بر اين اساساً در دوران امام حسين(عليه السلام)، (پنجاه سال پس از ارتحال پيامبراسلام)،هنوز رسمي به نام صدور فتوي رواج نيافته و بجاي فتوي،نقل حديث و قرائت ياکتابت اقوال پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، متداول بود.دليل ديگري که از حيث زبان شناختي و مدلولهاي نگارشي ومکتوب قابل اشاره است اينکه بين متن فتواي نسبت داده شده به شريح، با ساير مکاتيب ونامههاي معاصران وي، هيچ شباهتي ديده نميشود واسلوب نگارش و واژگان آن، راجع به سدههاي متأخر ميباشد.(35)
شرح فتوای شریح قاضی
در کتاب مزامير الاوليا نقل شده که اين قدر از اطراف عالم، از شام و بصره و کرکوت(36) و موصل و فارس و آذربايجان و خراسان و اعراب بيابانهاي عربستان، در کربلا جمع شدند که عدد آنها را به غير از خدا کسي نميدانست. حتي آنکه نوشتهاند که از ديزه خليل تبريز، بر گاو سوار شدند و رفتند. در کتاب لوامع از کتاب مقتل ابنعربي نقل کرده که لشکر ابنزياد در روز عاشورا چهار صد هزار بودند با چهار عَلَم که هر عَلَمي نشانهي صدهزار نفر بود. بيشترين رقمي که در اين باره نوشتهاند، سي هزار بوده است و معلوم نيست که سيصد و هفتاد هزار نفر ديگر از کجا پيدا شدند؛ لابد از همان شام و فارس و خراسان و آذربايجان و! اما تا آنجا که از منابع معتبر استفاده ميشود جز اهل عراق و بيشتر اهل کوفه، کسي از جاي ديگر حتي از شام به کربلا نيامده بود؛ چه رسد به فارس و آذربايجان و خراسان که هيچ خردمندي نميپذيرد. خنده دارتر از همه متهم کردن اهالي روستاي ديزه خليل تبريز و بر گاو سوار شدن آنهاست که ميخواستند از روستاي مجهول خود تا کربلا را سوار بر گاو بپيمايند و از فيض عمل به فتواي فقهاي کوفه و شريح قاضي محروم نمانند! براي انسان عاقل که مختصر مطالعهاي در تاريخ عاشورا داشته باشد، همين چند سطر نقل شده کافي است تا جايگاه جواهر الکلام! را بداند؛ اما جناب اشرف الواعظين بلافاصله در ادامه مينويسد: و در آن کتاب است که اُمراي جيوش يزيد در مجلس ابنزياد در باب قتل سيدالشهدا (صلوات الله عليه) و محاربه با آن حضرت، مشغول به تدبير بودند و از قضات و فقهاي ضاله و مضله استفتا نمودند. چهار صد نفر از قضات و فقها، حکم نوشتند که حسين بن علي(عليهما السلام) بر اميرالمؤمنين، يزيد، خروج کرده، مهدور الدم و واجب القتل است. پس عمر بن سعد ملعون به امر ابنزياد حکم قضات را در مجلس شريح قاضي مطرح نمود و به او ارائه داد. شريح از امضاي حکم قضات ابا کرد، و به روايتي ابنزياد، شريح را نزد خود طلبيد و آن امر را به او اظهار نمود. آن ملعون ابا کرد و از روي غيظ و غضب، با قلمدان سر خود را شکست؛ که من کجا و فتواي قتل فرزند پيغمبر کجا و برخاست، به منزل خود رفت؛ چون شب شد ابنزياد، چند بدرهي زر (کيسهي طلا) براي او فرستاد. چون صبح روي نمود، شريح آمد نزد ابنزياد. پس آن کافر برخاست و احترام بسياري به شريح نمود و چون شريح نشست، باز عبيدالله در باب فتواي او گفت و گو کرد. شريح گفت: ديشب خيلي تأمل نمودم و قتل حسين بن علي(عليهما السلام) را واجب ديدم؛ چون او بر امام زمان خروج کرده و بناي فساد دارد و دفع مفسد و خارجي لازم است. نويسندهي داستان، پس از اين صحنه سازيها و مقدمه چينيها بالاخره مينويسد:پس آن کافر قلم برداشت و فتواي قتل فرزند پيغمبر را نوشت به اين مضمون: بسم الله الرحمن الرحيم و لقد ثبت عندي ان حسين بن علي خرج عن دين رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فهو واجب القتل. و به روايتي مضمون فتواي آن ملعون چنين بود که: لقد ثبت و حقق عندي ان الحسين بن علي خرج علي امام المسلمين و اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه فيجب علي کافه الناس دفعه و قتله. چون اين فتوا را نوشت، شمر بن ذي الجوشن آن نوشته را در مجلس ابنزياد (عليهاللعنه و العذاب) در انظار امراي جيوش مطرح نمود و براي ايشان قرائت کرد و اين حکم سبب جرئت عساکر و اهل کوفه شد و گروهي از جهال و رجاله اعتقاد کردند که قتل فرزند پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مذهب اسلام واجب است.جناب اشرف الواعظين به اين همه سخنان بياساس قناعت نميکند و در ادامه اضافه ميکند: و عجب از شقاوت و قساوت شريح ملعون ، که اهل کوفه تماما حتي شمر و عمر بن سعد و يزيد بن معاويه بعد از قتل آن حضرت از عمل خود نادم و پشيمان شدند، اما شريح از فتواي ناحق خود پشيمان نشد و کرارا در ملأ عام ميگفت: خرج الحسين من حده قتل بسيف جده؛ يعني حسين از حد خود تجاوز کرد و به شمشير جد خود کشته شد. منقول است که چون شريح را نزد مختار حاضر نمودند. به او فرمود: اي حرامزاده، چرا فتواي ناحق دادي بر قتل فرزند پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ؟! آن ملعون عذر آورد که به جبر آن فتوا را از من گرفتند. مختار فرمود: اي کافر! چرا دروغ ميگويي؟ اگر چنين بود بعد از واقعهي کربلا چه مجبوريتي داشتي که در مجالس و محافل ميگفتي: «خرج الحسين من حده قتل بسيف جده؟». پس مختار فرمود دستهاي نحس آن معلون را با ساطور قصابي قطعه قطعه کردند تا به جهنم واصل شد.(37)آري همين است مدرک و متن فتواي شريح و فقها و قضات کوفه که تنها در حدود نيم قرن از تاريخ توليد آن گذشته است؛ در حالي که اکنون از شهادت امام حسين (عليه السلام)بيش از هزار و سيصد و پنجاه سال ميگذرد و در طول قرون گذشته هيچ خبري از اين فتوا نبود، تا بالاخره امثال اشرف الواعظين دست به کار شدند و اين فتوا را به نام فقهاي کوفه و شريح ساختند. به هر حال در سخناني که نقل شد، دهها اشتباه رخ داده است که به برخي از آنها اشاره ميشود:
1. با توجه به سخنان قاضي ابوبکر بن عربي از کتاب العواصم من القواصم(38) ، معلوم ميشود که اشرف الواعظين، شنيده بود که ابنعربي در جايي گفته است که «قتل الحسين بسيف جده». آنگاه آن سخن را به اين صورت در مجالس روضه خواني تفصيل داده و سپس همان سخنان خود را در کتاب خود، جواهر الکلام، به اين صورت مفصل نوشته است. و عجيب اينکه اين سخنان خود را از کتاب مقتل ابنعربي نقل کرده است. غافل از اينکه نه ابنعربي معروف در عرفان و تصوف و نه ابنعربي قاضي، نويسندهي العواصم، هيچ يک کتابي در مقتل ندارند. و کتاب العواصم هم که به احتمال قوي سخنان مورد بحث به آن نسبت داده شده است در موضوع مقتل نيست؛ بلکه کتابي است که آن را قاضي ابنعربي ناصبي در تحريک جنگ صفين نوشته است و آکنده از تحريف حقايق و توجيههاي غرض آلود است.
2. آن سخني هم که در العواصم نوشته شده است، فتوا نيست؛ بلکه تنها توجيهي ناصواب و ناموجه است که حتي ابنخلدون هم با آن همه هواداري از معاويه و يزيد، اين را برنميتابد و ميگويد: «قاضي ابوبکر بن عرب مالکي در اين مورد به خطا رفته است که در کتابش، العواصم و القواصم،گفته است: قتل الحسين بشرع جده.
3. اگر اين سخن فتوا هم باشد، فتواي ابنعربي ناصبي است نه فتواي فقهاي کوفه و نه فتواي شريح قاضي که روحشان هم از اين فتوا خبر ندارد.
4.اصولا در آن روزگار که پنجاه سال از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گذشته بود، فتوا دادن مرسوم و متداول نبود؛ بلکه به جاي فتوا دادن، حديث نقل ميکردند و سخن يا سخناني از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را ميگفتند و مينوشتند.
5. متن فتواي منسوب به شريح، هيچ شباهتي به متون و نامههاي آن روزگار ندارد. بلکه از کلمات و ترکيب و اسلوب آن پيداست که در اين سدهي اخير ساخته شده است.
6. مينويسد: پس از عاشورا عمر بن سعد و شمر بن ذي الجوشن و حتي يزيد از کشتن امام حسين (عليه السلام) نادم و پشيمان شدند؛ هيچ گاه چنين نبود و اگر هم اظهار پشيماني ميکردند، از ترس انتقام مردم بود و به دروغ ميگفتند که پشيمان شدهاند.
7. ميگويد که مختار، شريح را به سبب همان فتوا با ساطور قصابي قطعه قطعه کرد و کشت! در جواب بايد گفت: چنين کاري را هيچ گاه مختار نکرده است و اين سخن هم مثل قسمتهاي ديگر سخنان مورد بحث، دروغي بيش نيست. اين سخن را شايد بتوان در مختار نامهها و مسيب نامههايي که براي خواباندن بيماران و کودکان نوشتهاند، يافت، نه در کتابهاي جدي و معتبر.يکي از پژوهشگران مينويسد:يکي از مسائل مشهور که در اکثر منابر و مجالس به گوش ميخورد، اين است که شريح قاضي فتواي قتل امام حسين (عليه السلام) را صادر کرد؛ اگر چنين بود، اين سؤال مطرح است که مختار، چگونه ميخواست چنين فردي را قاضي خود قرار دهد، آيا معقول است؟ با آن حساسيتي که مختار نسبت به قاتلان امام حسين (عليه السلام) داشت و کلاً هر کس را که در فاجعهي کربلا به نحوي دست داشت، به اشد مجازات رساند. تا جايي که چون يکي از دانشمندان اهل بيت (عليهم السلام) در کوفه به عنوان شادي در قتل امام (عليه السلام) بين مردم کوفه گوشت تقسيم کرده بود، مختار دستور داد که به هر خانهاي که اين گوشت رفته، آن خانه را ويران کنند. با اين وضع چگونه ممکن است شريح، با آن موقعيت مهم که ساليان دراز، قاضي عراق بوده، فتواي خون امام حسين (عليه السلام) را داده باشد و مختار از آن بيخبر باشد و يا آن را ناديده بگيرد و نه تنها او را مجازات نکند، بلکه ابتدا به او پيشنهاد قضاوت کوفه را بنمايد.اما باید گفت: در اين که شريح قاضي، مردي بدسيرت و دنيا پرست و طرفدار حکومتهاي غاصب بوده، شکي نيست و در اين که نسبت به شيعيان اميرمؤمنان (عليه السلام) عناد داشت، ترديدي نيست (به دليل شهادت ناحقي که نسبت به حجر بن عدي، امضا کرد و نسبت به هاني به عروه، خيانت کرد) و از اين که او از فقهاي درباري بود، کمترين شکي وجود ندارد. اما اينکه او در جريان قتل امام حسين(عليه السلام) دخالت يا فتوايي داشته باشد، کمترين سندي در دست نيست.بنا به تصريح تاريخ، شريح قاضي تا زمان عبدالملک بن مروان زنده بود و در سال 78 ق ، يعني پس از گذشت يازده سال از وفات مختار ثقفي، درگذشت؛ زيرا مختار در سال 67 ق کشته شده بود. بسيار جاي شگفتي است که با اين حال چگونه اشراف الواعظين نوشته است که مختار، شريح قاضي را کشت؟ آيا دهها خبر و حادثهاي که در تاريخ پس از مختار رخ داده و همگي زنده بودن شريح قاضي پس از مختار و حضور وي را در مقام قضاوت نشان ميدهد، از چشم اشرف الواعظين دور بوده است؟! البته سخنان دور از عقل و منطق در کتاب اشرف الواعظين، منحصر به موضوع مورد بحث نيست؛ بلکه وضع آشفتهي کتاب چنان است که بايد گفت: کشته از بس که زياد است، کفن نتوان کرد. با اين حال بسيار جاي تأسف و تعجب است که ميبينيم در دايره المعارف تشيع، براي کتاب جواهر الکلام في سوانح الايام مدخلي مستقل باز ميکنند و درتوصيف آن مينويسند: کتابي است بزرگ و مستند نويسنده رنج فراوان برده تا توانسته است رويدادهاي روز به روز را از مراجع گوناگوني گرد آورد و تب و تاب آن روزهاي شکوهمند و پرخروش را نشان دهد. با مراجعه به دو منبعي که در زير اين مدخل در دايره المعارف تشيع به آنها ارجاع داده شده بود، معلوم شد که نويسندگان دايره المعارف اين سخنان را در معرفي کتاب از جاي ديگر گرفتهاند و بدون اينکه خود کتاب را ببينند آن را چنين معرفي کردهاند!(39)
اظهار عدم اطلاع حر از نامههاي شيعيان کوفه به امام حسين (علیه السلام)
هنگامي که سپاه حر و امام حسين(علیه السلام) در مقابل يکديگر قرار گرفتند و نماز ظهر فرارسيد، پس از اذان، سپاه حر به همراه او به امام حسين(علیه السلام) اقتدا نمودند، نماز عصر که تمام شد، امام حسين(علیه السلام) در ضمن خطبهاي فرمود: « ما اهل بيت(علیهم السلام) به کار خلافت شما، از اين مدعيان ناحق که با شما رفتار ظالمانه دارند، شايستهتريم.. اگر ما را خوش نداريد و حق ما را نميشناسيد و رأي شما جز آن است که در نامههايتان به من رسيده و فرستادگانتان به نزد من آوردهاند، از پيش شما بازميگردم». حر گفت: «ما نميدانيم که اين نامهها که ميگويي چيست؟». آنگاه حسين(علیه السلام) خورجيني که پر از نامهها بود پيش روي او ريخت.حر گفت: «در همين جا ميمانيم تا دستور از ابنزياد برسد شايد خدا کاري پيش آرد که سلامت دين من در آن باشد و آلوده به چيزي در کار تو نشوم.»(40) به نظر ميرسد که اين اتفاق منابع ،نسبت به بياطلاعي حر و سپاهش صحيح نباشد، زيرا:
1. آيا مگر حر از فرماندهان عاليرتبه ابنزياد نبوده که او را به چنين مأموريت مهمي فرستاده است؟!
2. چگونه ممکن است آن همه مسأله و سر و صدا در کوفه باشد – مثل شورش کوفيان، آمدن ابنزياد از بصره به کوفه، محاصره قصر ابنزياد توسط شورشيان و شهادت مسلم و هاني و حر هيچگونه اطلاعي از آنها نداشته باشد؟!
3. در حالي که منابع تاريخي دربارهي عدم حضور حر در کوفه، در دوران امارت ابنزياد چيزي نگفتهاند و ساکت ماندهاند، آيا ميتوان گفت که حر از جزئيات کوفه کاملا بياطلاع بوده است؟
4. آيا اين اظهار بياطلاعي خود نميتوانست توجيهي براي حر و حاکي از عدم تمايل او براي دخالت قاطع نظامي در مقابلهي با امام حسين (علیه السلام) باشد، زيرا همانطور که بیان شد، حر گفت: «شايد خدا کاري پيش آورد که سلامت دين من در آن باشد».
5. آيا با وجود آن همه تحريف در سنت نبوي(صلی الله علیه و آله و سلم) و بازگشت به سنتهاي جاهلي و در وضعيتي که حر و سپاهش به امام حسين (علیه السلام) اقتدا ميکنند و براي آنها مسلم بود که امام حسين (علیه السلام) «نه تنها از دين محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بيرون نرفته بلکه حتي براي اقامهي نماز جماعت از فرستاده حاکم قانوني سزاوارتر است»، باز هم مقبول ميافتد که حر همچنان بياطلاع باشد؟(41)
6. آيا همين حر نبود که در برخورد با مولايش حسين(علیه السلام) متحول شد و در مقابل لشکر کوفيان آمد و ابراز داشت که «اي مردم کوفه، مادرتان عزادارتان شود و بگريد که او(حسين (علیه السلام) ) را دعوت کرديد و چون بيامد تسليمش کرديد، ميگفتيد: خويشتن را براي دفاع از او به کشتن ميدهيد، اما بر او تاختهايد که خونش بريزيد». و آيا ذکر چنين روايتي نميتواند محتمل باشد که اينگونه قضاوتها درباره حر ناشي از عملکرد بعدي حر به نفع امام حسين(علیه السلام) بوده و لذا طبيعي بود که براي آن دسته از راويان که عمدتا جانب سلطه اموي را داشتند، ناخوشايند باشد.(42)
شروط پيشنهادي امام حسين(علیه السلام) به عمرسعد
طبري از ابيمخنف و او از مجالد بن سعيد و مصعب بن زهير و ديگر راويان نقل کرده که پس از اولين ملاقات نسبتا طولاني امام حسين (علیه السلام) با عمرسعد در کربلا – که کاملا خصوصي بود – امام حسين(علیه السلام) پيشنهادهايي بدين شرح مطرح نمود:الف: يا مرا بگذار تا از همانجا (مکه و مدينه) که آمدهام بازگردم.ب:يا بگذار سوي يکي از مرزها رَوم وحقوق و تکاليفي همانند آنها داشته باشم. ج: يا بگذار که پيش يزيد رَوم و دست در دست او نهم که در کار فيما بين، رأي خويش را بگويد.طبري در ادامه اين روايت نوشته است که: عبيدالله بن زياد چون نامه عمر بن سعد را خواند که پيشنهادهاي امام حسين(علیه السلام) در آن بود، گفت: «اين نامهي مردي است که اندرزگوي امير خويش است و مشفق قوم خويش، بله ميپذيرم». ولي شمر بن ذي الجوشن برخاست و گفت: «حالا که به سرزمين تو آمده و کنار توست او را ميپذيري اگر از اين ديار برود قوت و عزت از آن او باشد و تو ضعيف و ناتوان خواهي شد، لذا ابنزياد پذيرفت و نامهاي به شمر بن ذي الجوشن داد که تکليف عمرسعد را در برخورد با امام حسين(علیه السلام) مشخص کرده بود؛ بدين صورت که اگر بيعت کرد با او به سلامت رفتار کن و اگر امتناع کرد با آنها بجنگ، تو فرمانده آنها باش، گردن او را بزن و سرش را نزد من آر (وثب عليه فاضرب عنقه و ابعث الي برأسه).(43) شيخ مفيد (ره) نيز روايتي را نقل کرده است که عمرسعد اين شروط را قبول کرد اما عبيدالله به او نوشت: نه و حرمت نيست تا دست در دست من نهد. امام حسين (علیه السلام) گفت: به خدا هرگز چنين نخواهد شد.آنچه در مورد شروط پيشنهادي مذکور به نظر ميرسد اين است که:
1.اين روايت گرچه از ابيمخنف نقل شده ولي نميتواند تمام موارد آن درست باشد با اين حال بر فرض اينکه عمرسعد و ابنزياد شروط مزبور را کاملا ميپذيرفتند، ديگر انگيزه و فلسفهاي براي قيام امام حسين(علیه السلام) متصور نبود، در حالي که کاملا بالعکس بود. لذا بر فرض قبول دو شرط اول، شرط سوم که مسأله بيعت با يزيد باشد اصلا درست به نظر نميرسد زيرا امام حسين(علیه السلام) هيچگاه حاضر نميشد با يزيد بيعت کند و سيرهي آن حضرت، خطبهها و نامههايش به معاويه، مؤيد اين مطلب است.
2. شايد عمرسعد براي توقف کار در همين مرحله به منظور درگير نشدن با حسين(علیه السلام) چنين سخني را افزوده باشد همچنانکه شيخ مفيد(ره) نيز نوشته است که عمرسعد اين شرايط را قبول کرد. همچنين قابل توجه است که عمرسعد از ابتداي مأموريتش چندان رغبتي بدين کار نداشت و تنها هوس دست يافتن به حکومت ري او را منفعل نموده بود.(44) به گونه اي که در روز عاشورا در جواب برير که او را نصيحت ميکرد گفت: راست ميگويي اي برير، هر کس با حسين بن علي(علیه السلام) و فرزندان او جنگ کند و حق ايشان از ايشان بگرداند، جاي او در آتش خواهد بود. لکن اي برير ملک ري بزرگ است و دل از امارت آن بر نتوان گرفت و شقاوت بر من مستولي شده است. و همينطور از جواب نامه ابنزياد به عمرسعد نيز ميتوان اين مطلب را دريافت. چنانکه ابنزياد نوشته بود: «اي پسر سعد تو به راحتي و آسايش طمع کرده و ميخواهي شانه از زير بار خالي کني، کار را با اين مرد يکسره کن و دست از جنگ با او برمدار و به هيچ پيشنهادي از او راضي نشو، جز آنکه حکم مرا گردن نهد.»(45)
3.ديگر اينکه احتمال دارد که اينگونه اضافات بر روايات اسلامي، ساخته و پرداخته طرفداران دستگاه اموي براي تحريف حرکت امام حسين(علیه السلام) و عدم بيعت حضرتش با يزيد باشد.علامه زين عاملي نيز در اين زمينه نوشته است:«و لذا اين حرف که امام حسين (علیه السلام) در کربلا خواست که بگذارند يا به شام برود و يا با يزيد بيعت کند و يا اجازه دهند به سمت يکي از مرزها بروند، بسيار دور از حقيقت است.»(46) در خلال رواياتي که طبري در مورد پيشنهادهاي امام حسين(علیه السلام) به عمرسعد آورده، روايت ديگري از ابيمخنف و او از عبدالرحمن بن جندب و او نيز از عقبه بن سمعان (از ياران نزديک امام حسين (علیه السلام)) ذکر شده که از همهي رواياتي که در اين باب آمده، صحيحتر به نظر ميآيد. متن روايت اين چنين است که عقبه بن سمعان گويد: «من همراه امام حسين (علیه السلام) از مدينه به مکه و از مکه به عراق رفتم و هرگز جدا نشدم تا وقتي که شهيد شد و هيچ سخني با مردم، در مدينه، مکه، بين راه، در عراق و در ميان سپاه نفرمود، مگر اينکه همه را شنيدم. به خدا سوگند که در سخنانش با مردم هيچگاه چنان حرفي را نزد و کسي هم گمان نميکرد که او دست در دست يزيد بگذارد و نفرمود که به مرزي از مرزهاي اسلام برود. اما فرمود که بگذاريد تا در اين زمين پهناور به نقطهاي بروم تا وقتي که ببينم جريان کار مردم به کجا ميانجامد».(47)
4. با توجه به روايت عقبه بن سمعان، چنين مينمايد که از همان ابتداي ملاقات امام حسين(علیه السلام) با عمرسعد شايعاتي مبني بر قبول اين شروط وجود داشته است.
نتیجه گیری
از آنچه گذشت درمييابيم همان طور که حضرت اباعبدالله وظیفه ی خود را در دفاع از دین مبین اسلام دید، ما هم به نوبه ی خود وظیفه داریم این راه مقدس را ادامه داده و جلوی تحریفاتی که از سوی دشمنان و یا برخی از ناآگاهان صورت گرفته را بگیریم بدلیل اینکه اسلام بوسیله محرم و صفر است که زنده نگه داشته شده است.پس بر هر شخصی لازم و واجب است بصیرت خود را با استفاده از منابع معتبر در مورد حادثه عاشورا بالا ببرد تا این حادثه ی تاریخی دست خوش تحریف نگردد.اللّهم ارزقنا شفاعه الحسين(علیه السلام) يوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسين(علیه السلام) و اصحاب الحسين(علیه السلام) الذين بذلوا مهجهم دون الحسين(علیه السلام).
پي نوشت ها :
. بقره/75
2.عبرتهاى عاشورا، ص 49
3. الغدیر، ج 10، ص 192. .(اول من احدث الاذان فی الفطر و الاضحی بنو مروان اخرجه ابن ابی شیبه عن ابی سیرین اخرج ایضا عن ابن المسیب قال اول من احدث الاذان فی العیدین معاویه.)
4. همان،ص195
5. عبرتهای عاشورا،ص51
6. موسوعه الکتب الاربعه، ج4 ،من لا يحضره الفقيه، ص462
7. الغدیر، ج 10، ص 280
8. همان، ج6، ص 240. .(ثلاث کن علی عهد رسول الله صلی الله وعلیه و آله انا محرمهن متعه الحج و متعه النساء و حی علی خیر العمل.)
9. همان،ج10،ص184
10.بحارالأنوار ،ج 43، ص 179
11. تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج8، ص: 422
12. تفسير في ظلال القرآن، ج 6، ص 3936
13. تفسير الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 6، ص 363
14. نساء/46 (برخى از آنان كه يهودىاند كلمات را از جاهاى خود برمىگردانند و)
15. بقره/75 (آنكه گروهى از آنان سخنان خدا را مىشنيدند سپس آن را بعد از فهميدنش تحريف مىكردند و خودشان هم مىدانستند.)
16. مفردات الفاظ القرآن،ص228 . (أن تجعله علی حرف من الاحتمال یمکن حمله علی الوجهین.)
17. اقتباس از حماسه حسینی ،ج1، ص 56
18. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين(عليهالسلام)،ص134
19. حماسهي حسيني، ج 1، ص 25
20.سورهي قصص، آيهي 21
21. سورهي قصص، آيهي 22، هر دو آيه حکايت از حال موساي پيامبر ميکند که به صورت مخفيانه و با ترس و بيم از مصر خارج شد تا به دست فرعونيان گرفتار نشود و فرمود: اي پروردگار من! مرا از دست گروه ستمگران رهايي بخش. و آنگاه که به شهر مدين رسيد، گفت: اميدوارم که پروردگارم مرا به راه راست راهنمايي کند.
22.حماسهي حسيني، ج 1، ص 22
23. وسائل الشيعه ، ج 14،باب 7، ص 312-313
24. وسائل الشيعه ، ج 14،باب 7، ص 312-313
25. همان
26. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين(عليهالسلام) ص140
27. نهجالبلاغه، حکمت159 (هر کس خود را در معرض تهمتها قرار داد، نبايد کسي را که به وي بدگمان شود، سرزنش کند.)
28.سوره صف،آيهي8(مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا گر چه كافران را ناخوش افتد نور خود را كامل خواهد گردانيد .)
29. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام)، ص144
30. تفسير تاريخ سرخ (بررسي انتقادي تاريخ نهضت حسيني) ،ص101
31. زندگاني امام حسين ،ج1،ص350 (یعنی از ما اهل بيت نيست کسي که فال بد بزند و فال بد درباره او زده شود.)
32. زندگاني امام حسين(عليه السلام) ، ص249
33.زندگاني امام حسين(عليه السلام) ، ص249
34. درسي که حسين به انسانها آموخت، ص 238 (برادر و پسر عمويم را که از اهل بيتم و مورد وثوق من است، به سوي شما فرستادم.)
35.تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) )، ص149
36.گويا منظور همان کرکوک عراق بوده است.(همان)
37.حريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) )، ص152
38. (ابنعربي گويد:ان الحسين قتل بسيف جده لانه خرج علي امام زمانه (يزيد) بعد أن تمت البيعه له و کملت شروط الخلافه باجماع اهل الحل و العقد و لم يظهر منه ما يشينه و يزري به. قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) ستکون هنات فمن اراد أن يفرق امر هذه الامه و هي جميع فاضربوه بالسيف کائنا من کان فما خرج عليه احدا الا بتأويل و لاقاتلوه الا بما سمعوا من جده (صلي الله عليه و آله).مفهوم اين سخنان ابنعربي چنين است که ميگويد:امام حسين در حقيقت به شمشير جدش کشته شد؛ زيرا که بر امام زمانش (يزيد) خروج کرد، در حالي که کار بيعت تمام شده بود و شروط خلافت به اجماع اهل حل و عقد در وي جمع گشته بود. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) گفته بود که هر گاه ديديد کسي اتحاد اين امت را ميخواهد به تفرقه مبدل سازد او را، هر کس باشد، بکشيد و همهي آنان که در قتل امام حسين شرکت جسته بودند اين سخن را از پيامبر (صلي الله عليه و آله) شنيده بودند و خود اهل تأويل و رأي و اجتهاد بودند و کسي او را نکشت مگر با تأويل همين حديث که از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل ميشود.( همان،ص54)
39. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) )، ص153
40. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) ، ص153
41.تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) )، ص153
42.تحريف قيام حسيني در مکتب تاريخنگاري اسلامي ايران،ص25
43. ترجمه تاريخ طبري، ج 7، ص 3010 – 3008
44. ترجمه تاريخ طبري، ، ج 7، ص 3001
45.تحريف قيام حسيني در مکتب تاريخنگاري اسلامي ايران، ص30
46. همان
47. ترجمه تاريخ طبري، ، ج 7، ص 3008
فهرست منابع
1.قرآن کریم.
2. الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب ، للعلامه الشیخ عبدالحسین الامینی ، تحقیق مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه ، مطبعه القلم ، قم ، الطبعه الاولی ، 1416ق.
3. المفردات الفاظ القرآن ، راغب الاصفهانی ، تحقیق صفوان عدنان داوودی ، ناشر طلیعه النور ، چاپ دوم ،1427 ق.
4. بحارالأنوار الجامعه لدرر الاخبار الائمه الاطهار ، مجلسی محمد باقر بن محمد تقی (العلامه المجلسی)، موسسه الوفاء ، بیروت ، لبنان ، دوم ، چاپ110جلدی ، 1403ق.
5.تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى(م 310) ، ترجمه ابو القاسم پاينده ، تهران ، اساطير ، چاپ پنجم ، 1375ش.
6. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين(عليهالسلام) ، صحتي سهروردي محمد ، خادم الرضا(علیه السلام) ،1384.
7.تحريف شناسي و فرهنگ عاشورا ، ضيايي سيد عبدالحميد . (منقول از نرم افزار سفینه النجاه)
8. تحريف قيام حسيني در مکتب تاريخنگاري اسلامي ايران ، اکبري زادگان نوروز. (منقول از نرم افزار سفینه النجاه)
9. تفسير تاريخ سرخ(بررسي انتقادي تاريخ نهضت حسيني) ، صاحبي محمد جواد ، پازینه ، 1428 ق ، چاپ سوم.
10.تفسير في ظلال القرآن ، شاذلی سيد بن قطب بن ابراهيم ، دارالشروق ، 1412ق.
11.تفسير القرآن العظيم (ابن كثير) ، ابن كثير دمشقى اسماعيل بن عمر ، دار الكتب العلميه ، 1419 ق.
12. حماسه حسینی ، مطهری مرتضی ، صدرا ، تهران ،1420ق ، چاپ شصت و چهارم.
13. خدمات متقابل اسلام و ایران ، مطهری مرتضی ، صدرا ، تهران ،1420ق ، چاپ شصت و چهارم.
14. درسي که حسين(عليهالسلام) به انسانها آموخت ، هاشمي نژاد عبدالکريم ، موسسه انتشارات فراهاني ، تهران ، چاپ هفتم.
15. رجال النجاشي ، النجاشی احمد بن علی ، ناشر موسسه نشر اسلامی ، قم ، 1407ق.
16. زندگاني امام حسين(عليهالسلام) ، حسين اصفهاني عمادالدين (عمادزاده) ، محمد ، 1368 .
17.زندگاني امام حسين(عليهالسلام) ، رسولي محلاتي سيد هاشم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، 1375، چاپ سوم.
18. عبرتهای عشورا ، جمعى از نويسندگان. (منقول از نرم افزار سفینه النجاه)
19.موسوعه الکتب الاربعه ، من لا یحضره الفقیه ، القمی ابن بابویه(شيخ صدوق) ، عربى ، انتشارات نور وحی ، چاپ اول ، 1428 ق.
20. نهجالبلاغه ، سیدرضی ، ترجمه محمد دشتی ، ناشر دفترمطالعات تاریخ و معارف اسلامی ، تهران ، چاپ هفتم ، 1384.
21.وسائل الشيعه ، حر عاملی محمد بن حسن ، دار التراث العربی ، بیروت ، لبنان، الطبعه الرابعه ، 1391ق.
/ع