خانه » همه » مذهبی » تحریفات قیام امام حسین (علیه السلام) از مدینه تا کربلا

تحریفات قیام امام حسین (علیه السلام) از مدینه تا کربلا

تحریفات قیام امام حسین (علیه السلام) از مدینه تا کربلا

برخي از افراد آگاه و یا بعضاً ناآگاه تحریفاتی را نسبت به واقعه عاشورا مطرح ساخته‏اند .در اين مقاله ابتدا به پیشینه و تعریف تحریف و ذکر انواع و عوامل آن پرداخته شده و سپس به هفت تحریف که از سوی این افراد که پیرامون قیام امام حسین(علیه السلام) از مدینه تا کربلا صورت گرفته، پاسخ گفته شده است.

7abea7d2 ef64 4676 8829 f0b45dc798e1 - تحریفات قیام امام حسین (علیه السلام) از مدینه تا کربلا

0019513 - تحریفات قیام امام حسین (علیه السلام) از مدینه تا کربلا
تحریفات قیام امام حسین (علیه السلام) از مدینه تا کربلا

 

نويسنده: حسین عابدپور
منبع : اختصاصی راسخون

 

چکیده
برخي از افراد آگاه و یا بعضاً ناآگاه تحریفاتی را نسبت به واقعه عاشورا مطرح ساخته‏اند .در اين مقاله ابتدا به پیشینه و تعریف تحریف و ذکر انواع و عوامل آن پرداخته شده و سپس به هفت تحریف که از سوی این افراد که پیرامون قیام امام حسین(علیه السلام) از مدینه تا کربلا صورت گرفته، پاسخ گفته شده است.
این تحریفات عبارتند از:
زمان خروج امام(علیه السلام) از مدينه ، حج ناتمام امام(علیه السلام) ، امام حسین(علیه السلام) و مصادره اموال ، مسلم بن عقیل سفیر امام حسین‏(عليه السلام)، صدور فتوي توسط شريح قاضي ، اظهار عدم اطلاع حر از نامه‏هاي شيعيان کوفه به امام حسين(علیه السلام) ، شروط پيشنهادي امام حسين(علیه السلام) به عمرسعد.
واژگان کلیدی:
تحریف ، امام حسین(علیه السلام) ، عاشورا ، کربلا ، کوفه ، مدینه.
مقدمه
شناخت حادثه عظيم عاشورا چراغى است پر فروغ فرا روى نسلهاى بشرى، براى تشخيص رهيافت‏هاى عزت و سر فرازى در ميان طوفان‏هاى وحشتناك حوادث و تحولات سياسى، اجتماعى و تاريخى، اين شناخت با توجه به ابعاد گوناگون و دامنه وسيع اين حماسه خونين، نيازمند بررسى عميق، همه جانبه و دقيق است.يکي از اعجازهاي حادثه کربلا، زنده ماندن آن است و هرچند از زمان آن مي‌گذرد، تازه‌تر و شفاف‌تر مي‌گردد و قلوب انسان‌ها را به خود معطوف مي‌سازد. با اینکه جنايات بني اميه نتوانسته است شکوه و عظمت آن واقعه را از ميان بردارد و نيز تخريب بارگاه آن‌حضرت مؤثر واقع نشده اما آنها سعي دارند با طرح تحريف وقايع کربلا، اهداف مقدس حضرت سيدالشهدا‏(علیه السلام) را از دهان مردم منحرف سازند تا به دنيا بفهمانند که حادثه کربلا حرکت انقلابي‌، اسلامي و الهي و تاريخ ساز نبوده‌، بلکه يک درگيري حکومتي سياسي وجاه‌طلبي بوده است که مع الأسف برخي از گويندگان نيز براي گرم کردن مجلس خود و گرياندن مردم از آن بهره مي‌جويند، که بر همگان تکليف است که از اشاعه چنين سم‌هاي مهلکي جلوگيري کنند.كشف حقايق مربوط به زمينه‏هاى پيدايش قيام خونين عاشورا و تشريح نقاط تاريك و مبهم آن و حذف پيرايه‏هاى ناروا و تحريف‏هايى كه از جانب دشمنان و معاندان آگاه و پاره‏اى از موارد دوستان جاهل و ناآگاه به اين نهضت مقدس و الهى نسبت داده شده، از جمله بديهى‏ترين و ضرورى‏ترين اقدام هايى است كه ما را به شناخت صحيح علمى و واقع بينانه واقعه عاشورا رهنمون مى‏شود.
فصل اول
(کلیات تحریف) پیشینه تحریف،تعریف تحریف، عوامل تحریف، انواع تحریف

پیشینه تحریف
 

هرچند منافقان و ملحدان دنياپرست گاه با كودتا، دسيسه و ظاهر سازى زمام امور مردم را به دست مى‏گيرند، ولى در دراز مدّت نمى‏توانند در برابر نيازهاى فكرى و اجتماعى جامعه دينى پاسخگو باشند و خواسته‏هاى نفسانى آنان مانع دينداريشان مى‏شود از اين رو پس از مدتى به ناچار دست به تحريف در احكام و قوانين دينى مى‏زنند تا ناسازگارى آن‏ها را با اهداف پليد خود بپوشانند. چنين كارى در اديان پيش از اسلام نيز داراى پيشينه است و قرآن مجيد با نكوهش اين عمل نابخردانه و شيطانى، مسلمانان را از آن آگاه ساخته و آنان را از فرجام زشت و زيانبارش برحذر داشته است نمونه آشكار تحريف آيين آسمانى، در قوم يهود است كه قرآن درباره آنان مى‏فرمايد:«وَقَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَهُمْ يعْلَمُونَ»(1)ترجمه:گروهى از آنان گفتار خداوند را مى‏شنيدند و پس از فهميدن، آن را تحريف مى‏كردند در حالى كه مى‏دانستند.»بنابراین مسئله تحريف منحصر به عاشورا نيست، بلکه در هر عصر و زمانی اين مسئله، به چشم مي‏خورد که از آن جمله، مي‏توان به موارد زير اشاره کرد:

الف. تحریف در عبادات
 

مسلمانان به پيروى از دين خدا و سنّت پيامبر(صلى الله عليه و آله) هنگام انجام فريضه حج، به جاى نمازهاى چهار ركعتى در سرزمين «منى» دو ركعت نماز مى‏گزاردند. عثمان در زمان حكومت خويش چند سالى چنين كرد، ولى يك سال، تصميم گرفت نمازهاى چهار ركعتى را تمام بخواند و از آن پس‏بنى‏اميه، به جاى پيروى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از عثمان پيروى كردند(2)از زمان پيامبر(صلى الله عليه و آله) تا زمان حكومت معاويه كسى براى نماز عيد اذان و اقامه نمى‏گفت، ولى معاويه بدعتى آفريد و براى نماز عيد اذان گفت.(3) روزى معاويه پيش از رفتن به جنگ صفّين، نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه كرد(4)

ب. تحریف در احکام:
 

پس از آن كه ابوبكر به خلافت رسيد، مزرعه فدك را، كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله) به دخترش فاطمه(عليها السلام) بخشيده بود، از آن حضرت گرفت و مدّعى شد كه اين مزرعه جزو بيت المال است. ولى چون عثمان به خلافت رسيد. فدك را به مروان حكم- پسر عموى خويش- بخشيد و اين مزرعه تا زمان عمر بن عبدالعزيز در اختيار بنى مروان بود(5)شراب در قرآن مجيد، پليد شمرده شده و نوشيدنش حرام است و رسول‏اكرم(صلى الله عليه و آله) فرموده‏است:«لَعَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ غارِسَها وَ عاصِرَها وَ شارِبَها وَ ساقْيها وَ بائِعَهاوَمُشْتَريها وَ آكِلَ ثَمَنِها وَ حامِلَها.(6) ترجمه: خداوند لعنت كند شراب را، و كسى را كه درختى را به نيّت ساختن شراب مى‏كارد، و كسى را كه آب ميوه‏اش را بدين نيّت مى‏گيرد، و كسى را كه از آن مى‏نوشد، و كسى را كه آن را مى‏فروشد، و كسى را كه بهاى آن را مى‏خورد، و كسى را كه آن را حمل مى‏كند.بااين همه، گويا مدّعيان جانشينى پيامبر(صلى الله عليه و آله) ، خود را تافته جدا بافته از امّت اسلامى و برتر از قانون خدا مى‏دانستند كه شرابخوارى از كارهاى هميشگى آنان بود و قطار شتران براى آنان، شراب حمل مى‏كرد.نقل است كه عبدالرحمن بن سهل انصارى به دستور عثمان به جهاد رفته‏بود و معاويه امير شام بود. روزى عبدالرحمن مشك‏هايى پر از شراب ديد كه براى معاويه مى‏بردند. او بى‏درنگ همه را با نيزه دريد و شراب‏ها را بر زمين ريخت. وقتى معاويه از داستان آگاه شد، گفت:«عبدالرحمن را رها كنيد، او پيرمردى است كه عقلش را از دست داده است.» عبدالرحمن گفت: «نه به خدا سوگند، من عقلم را از دست نداده‏ام، ولى پيامبر ما را ازشرابخوارى منع فرموده‏است. به خدا سوگند اگر ببينم معاويه خلاف امر پيامبر(صلى الله عليه و آله) عمل مى‏كند، شكمش را خواهم دريد!»(7)

ج. تحریف در سنّت پيامبر(صلى الله عليه و آله):
 

طبرى از قول عمر نقل كرده‏است:سه چيز در زمان پيامبر(صلى الله عليه و آله) حلال بود، ولى من آن‏ها را حرام مى‏كنم و انجام دهنده آن‏ها را كيفر مى‏دهم: متعه حج، متعه زنان، و حىّ على خير العمل در اذان.(8) معاويه بر خلاف صريح قرآن- كه ربا را تحريم كرده است- به ربا خوارى مى‏پرداخت. روزى عباده بن صامت، كسى را ديد كه در بازار شام معامله ربوى انجام مى‏دهد. فرياد برآورد: اى مردم! از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «طلا بايد در برابر طلا و گندم در برابر گندم، و خرما در برابر خرما و به طور مساوى معامله شود و اگر كسى بيشتر دهد، ربا و حرام است.» چون اين خبر، به معاويه رسيد، عباده را احضار و به‏او اعتراض كرد و گفت: «اگر تو معاصر و مصاحب پيامبر بوده‏اى، ما هم بوده‏ايم. اين چه حديثى است كه نقل مى‏كنى؟! ديگر اين حديث را مخوان.» عباده گفت: «گر چه معاویه خوشش نیاید، احاديث پيامبر(صلى الله عليه و آله) را براى مردم بازخواهم گفت!»(9)
د. تحریف در سیره ائمه اطهار(علیهم السلام)
ناله کردن حضرت فاطمه(سلام الله علیها) از درون کفن و در آغوش کشيدن حسن و حسين‏(علیهما السلام).(10)اقدام به خودکشي پيامبر اسلام‏(صلي الله عليه وآله و سلم).در تفسير ابن کثير، داستاني عجيب الخلقه و محير العقول درباره اقدام مکرر پيامبر به خودکشي و ممانعت جبرئيل آمده است: چيزي نگذشت که ورقه بن نوفل درگذشت و نزول وحي براي مدتي منقطع شد. در پي اين امر، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را چنان حزن و اندوهي فرا گرفت که بارها تصميم گرفت خود را از بالاي کوه پرت کند اما هرگاه که بالاي کوه مي‏رفت و قصد مي‏کرد تا خواسته خود را عملي کند، جبرئيل بر وي نمايان مي‏شد و مي‏گفت: اي محمّد! به راستي تو رسول خدايي. او با اين سخن به پيامبر آرامش مي‏بخشيد.اما همين که زمان انقطاع وحي به طول انجاميد، ديگر بار پيامبر تصميم گرفت دست به خودکشي بزند(11) در تفسير في ظلال القرآن نيز، به رمزگشايي و تبيين علل اقدام پيامبر به خودکشي، پرداخته است! از عبداللَّه بن زبير نقل شده که رسول خدا‏(صلي الله عليه وآله و سلم) فرمود:بدترين و مبغوض‏ترين مردم در نظر من شاعران و ديوانگان بودند، به طوري که از نگاه کردن به قيافه آنها نفرت داشتم. پس از نزول فرشته وحي و امر به خواندن ،خيال کردم که لابد من هم شاعر يا ديوانه شده‏ام! و براي اينکه خاندانم قريش، در آينده از مجنون و شاعر بودن من حرفي بر زبان نياورند، گفتم چه بهتر که خودم را از بلندي کوه پرت کنم و خود را بکشم تا راحت گردم(12)در نگاهي کلي به اين گونه رواياتِ ساختگي ، چنين نتيجه‏اي به ذهن مخاطبان القاء مي‏شود که گويي پيامبر(صلى الله عليه و آله) نسبت به رسالت و نبوت خود ترديد داشته و دچار تزلزل رأي و تشويش بوده است!شکافتن و جراحي سينه پيامبر(صلى الله عليه و آله) توسط فرشتگان.اين داستان عجيب و بي‏پايه که به داستان «شق صدر پيامبر» شهرت دارد، در روايات و کتب اهل سنّت، به طور مستفيض و فراوان آمده است.در تفسير الدر المنثور از قول مالک بن انس چنين مي‏خوانيم که در دوران طفوليت، رسول خدا، هنگامي که با اطفال سرگرم بازي بود، جبرئيل آمد و او را گرفت و بر روي زمين خواباند. سپس پهلويش را شکافت و قلبش را درآورد و از ميان آن لخته خوني بيرون کشيده، گفت: اين اثر تسلط شيطان بر وجود تو بود. سپس قلب پيامبر را در ميان يک تشت طلا با آب زمزم شست و جراحتش را التيام داد. آن‏گاه قلب پيامبر را بجاي خودش برگرداند. هم‏بازي‏هاي پيامبر نزد دايه‏اش، حليمه سعديه، دويده، خبر کشته شدن محمّد را به وي دادند، آن‏گاه به سوي پيامبر برگشتند و او را در حالي ديدند که رنگش پريده بود.(13) علاوه بر مقوله عصمت انبيا، مهم‏ترين نقدي که بر اين افسانه وارد است اينکه آيا منبع بدي و شرارت در وجود انسان، غده‏اي جسماني يا لخته خوني است که با بيرون کشيدن آن مشکل حل مي‏شودتعریف تحریف
تعریف تحریف: . تحريف که ازماده «حرف»در زبان عربي است،يعني متمايل کردن يک چيز از آن مسير اصلي و وضع اصلي که داشته است يا بايد داشته باشد.
و بعبارت دیگر:(تحريف) شى‏ءیعنی به يك طرف بردن آنست. مثل«مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.(14) » و «وَقَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُم َّيُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ (15) »تحريف كلام آنست كه آنرا درگوشه‏اى ازاحتمال قرار بدهی كه بتوان به دو وجه حمل كرد.(16)

عوامل تحریف
 

الف) عوامل عمومی
 

به طور کلي در تواريخ دنيا اين عوامل وجود دارد و تواريخ را دچار تحريف مي‏کند، اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مثلاً تمايل بشر به اسطوره‏سازي و افسانه‏سازي و همچنین اغراض دشمنان ،عواملي است براي اينکه حادثه‏اي را دچار تحريف کند. دشمن براي اينکه به هدف و غرض خودش برسد، تغيير و تبديل‏هايي در متن تاريخ مي‏دهد و يا توجيه و تفسيرهاي ناروايي از تاريخ مي‏کند.

ب) عوامل خصوصي
 

در خصوص حادثه ی عاشورا یک عامل خاصی هم دخالت کرده است و آن اینکه به خاطر فلسفه ی خاصی از طرف پیشوایان دین توصیه شده که این جریان به عنوان یک مصیبت یاد آوری شود و مردم بر آن بگریند. فلسفه ی این تذکر و گریستن و گریاندن ، احیاء این خاطره است و فلسفه ی احیاء آن این است که هدف کلی این نهضت برای همیشه زنده بماند و امام حسین(علیه السلام) هر سال در میان مردم به این صورت ظهور کند ولی متاسفانه بدون توجه به هدف گریستنها وگریاندنها ، خود گریستن موضوع شده است.گریز زدن خود یک هنری است در میان اهل منبر و روضه خوان ها قهراً برای اینکه مردم بهتر وبیشتر گریه کنند وبه ظاهر برای اینکه اجر و ثواب بیشتری پیدا کنند روضه های دروغ جعل شد.

انواع تحریف
 

الف) لفظي و معنوي
 

تحريف لفظي اين است که ظاهر يک چيز را عوض کنند. مثلاً شخصي سخني به شماگفته است،شما يک چيزي ازگفته اوکم کنيد،يايک چيزي روي گفته او بگذاريد، و يا جمله‏هاي او را پس و پيش کنيدکه معني‏اش فرق کند. بالاخره در ظاهر و در لفظ سخن او تصرف کنيد؛اين را «تحريف لفظي» مي‏گويند. اما تحريف معنوي اين است که شما در لفظ تصرف نمي‏کنيد، لفظ همين است که هست،ولي اين لفظ را طوري مي‏شود معني کردکه همان معني صاف و راست و مستقيم آن است،مقصودگوينده هم همين بوده است،و طور ديگري مي‏توان معني کرد که خلاف مقصد و مقصود گوينده است. وقتي که مي‏خواهيد اين کلام را براي او شرح بدهيد آنرا طوري معني کنيدکه مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصد اصلي گوينده.

ب) ازنظرموضوع
 

تحريف از نظر موضوع نيز فرق مي‏کند. يک وقت تحريف در يک سخن عادي صورت می گیرد؛ مانند اینکه دو نفر با همديگر حرف عادي مي‏زنند ،يک کسي نقل مي‏کند، تحريف مي‏کند.يک وقت تحريف در يک موضوع بزرگ اجتماعي است. مانند تحريف کردن در شخصيت‏ها. شخصيت‏هايي که قولشان و عملشان حجت است،خُلقشان براي مردم نمونه است. مثلاً تحريف کردن یا نسبت دادن سخنی به یکی از ائمه اطهار (علیهم السلام) ،که این حضرات یا چنین چیزی را نگفته اند و یا مقصودشان چیز دیگری بوده است.(17)
فصل دوم
خروج امام‏(عليه السلام) از مدينه،حج ناتمام امام‏(عليه السلام) ،امام حسین‏(عليه السلام) و مصادره اموال، مسلم بن عقیل سفیر امام حسین‏(عليه السلام)
فتوي شريح قاضي به کشتن امام حسين‏(عليه السلام)اظهار عدم اطلاع حر از نامه‏هاي شيعيان کوفه به امام حسين(علیه السلام)،شروط پيشنهادي امام حسين(علیه السلام) به عمرسعد،خروج امام(عليه‏السلام) از مدينه، شيخ مهدي حائري مازندراني داستان دراز دامني را در قالب روايت آورده است که در ذيل مي‏آيد:«عبدالله بن سنان کوفي توسط پدرش از جدش روايت مي‏کند که گفت: من نامه‏اي را از طرف اهل کوفه براي حسين (عليه‏السلام) بردم و در مدينه به حضرت دادم. پس از آن که نامه را خواند، فرمود: سه روز به من مهلت بده تا جواب نامه را بدهم. در مدينه ماندم که جواب نامه را بگيرم. بعد باخبر شدم که حضرت تصميم گرفته است که به سوي عراق، مدينه را ترک کند. با خودم گفتم: بروم پادشاه حجاز را ببينم که چگونه سوار اسب مي‏شود و جلالت و شأنش تا کجاست. آمدم کنار در خانه‏اش، ديدم اسب را زين بسته‏اند و مردان به پا ايستاده‏اند و حسين (عليه‏السلام) بر تختي جلوس کرده و بني‏هاشم دور او را گرفته‏اند و او در ميان آنها چنان نشسته که گويي ماه شب چهارده و بدر تمام است. و در حدود چهل کجاوه ديدم که همه‏ي محملها با پارچه‏ها و پرده‏هاي ابريشمي و ديبا زينت داده شده بودند. در اين هنگام حسين (عليه‏السلام) دستور داد که بني‏هاشم محارم خود را به محملها سوار کنند. داشتم نگاه مي‏کردم که ديدم جواني بلند قامت از خانه‏ي حسين (عليه‏السلام) خارج شد که در صورتش نشانه‏اي از محاسن، و جمالش مانند ماه فروزان بود. خطاب به بني‏هاشم مي‏گفت: زود باشيد! در اين هنگام دو زن از خانه خارج شدند، که از خجالت و شرمي که از مردان داشتند، دامن‏هاي چادر خود را به زمين مي‏کشيدند. آن جوان در پيش آن دو به سوي کجاوه‏اي از کجاوه‏ها به راه افتاد و در کنار کجاوه‏اي زانو زد و بازوي آن دو را گرفت تا سوار محمل شوند. از مردم پرسيدم: آن دو زن که بودند؟ گفتند: يکي زينب و آن ديگري ام‏کلثوم، دختران اميرالمؤمنين(عليه‏السلام) ، هستند. پرسيدم: اين جوان کيست؟ گفتند: قمر بني‏هاشم، پسر اميرالمؤمنين(عليه‏السلام) است. سپس دو دختر کوچک ديدم چنان که گويي خدا همانند آنها را نيافريده. يکي را پيش زينب گذاشت و ديگري را به نزد ام‏کلثوم نهاد. از آن دو پرسيدم؛ گفته شد که آنها سکينه و فاطمه، دختران حسين (عليه‏السلام) ، هستند. پس از آن نوجواني مانند ماه تابان خارج شد و با او زني بود که پشت سر او ديده شد و زن را همان نوجوان به کجاوه نشاند. از آن زن و نوجوان پرسيدم؛ گفته شد: آن نوجوان علي اکبر، پسر حسين (عليه‏السلام) و آن زن مادرش ليلا، همسر امام حسين (عليه‏السلام) است. سپس نوجواني خارج شد که صورتش مثل قرص قمر و ماه پاره بود و همراهش زني بود. از آنها پرسيدم؛ گفتند: آن نوجوان قاسم، پسر حسن مجتبي و آن زن مادرش است. سپس جواني ديگر خارج شد که مي‏گفت: اي بني‏هاشم شتاب کنيد، کنار رويد! راه را براي حرم ابي‏عبدالله باز کنيد. آنگاه زني ديدم که از خانه خارج شد و آثار پادشاهان در رفتارش پيدا بود؛ با آرامش و وقار راه مي‏رفت. راه را پيش پاي او باز کردند. پرسيدم: اينها کيستند؟ گفتند: آن جوان، زين العابدين(عليه‏السلام) ، پسر امام است و اما آن زن، مادر وي، شاه زنان، دختر پادشاه کسرا، زن امام است که آن جوان او را در کجاوه نشاند. سپس بقيه‏ي زنان و کودکان را در کجاوه‏ها نشاندند. زماني که همه سوار شدند، امام ندا کرد: أينَ أخِي، أينَ کبش کتيبتي، أينَ قمر بني‏هاشم؟ عباس جواب داد: لبيک لبيک يا سيدي. امام فرمود: برادر، اسبم کجاست؟! عباس اسب امام را آورد؛ که بني‏هاشم دور و برش را گرفته بودند و عباس لجام اسب را گرفت تا امام سوار شد. بعد بني‏هاشم سوار شدند و پس از همه ،عباس سوار شد در حالي که پرچم امام را پيشاپيش کاروان در اهتزاز داشت.مردم مدينه حرکت کاروان را که ديدند يکباره صدايشان به گريه بلند شد. همچنين صداي گريه‏ي بني‏هاشم برخاست و گفتند: «اَلوِدَاع اَلوِدَاع ، اَلفِرَاق اَلفِرَاق » عباس گفت: اين روز به خدا که روز جدايي است و ديدار به قيامت ماند. سپس رو به سوي کربلا به راه افتادند. حسين (عليه‏السلام) در اين سفر همه‏ي اهل و عيال و فرزندانش را، چه دختر و چه پسر، با خود برد و تنها دخترش فاطمه‏ي صغري در مدينه ماند که بيمار بود.»(18)اين داستان را، که تنها قسمتي از آن در اينجا ترجمه شد، براي نخستين بار، فاضل دربندي در کتابش اسرار الشهاده و به نقل از يکي از شاگردان عرب زبانش، آورده است و وي نيز گفته است: اين داستان را در مجموعه‏اي ديدم که به شخصي فاضل و اديب «مقري» نسبت داده مي‏شود. حال آن شاگرد عرب زبان که بود و چه نامي داشت و آن مجموعه که به شخصي منسوب بود،چه کتاب يا کشکولي بود و آن شخص فاضل و اديب «مقري» کيست، معلوم نيست. آيا مقري نام بود، يا صفت و اگر صفت وي بود، که بايد چنين باشد، آيا منظور قاري قرآن بودن است يا روضه خوان بودن؟ هيچ يک از اين پرسشها پاسخي ندارد. از اين همه معما هم که بگذريم در اين داستان چندين تحريف آشکار ديده مي‏شود که به تعدادی از آنها اشاره مي‏کنيم:
1. در اين داستان نخست سخن از نامه‏اي است که سخنگوي داستان، آن را از طرف اهل کوفه، دقت کنيد که مي‏گويد: «اهل کوفه» نه دو، سه نفر از اهل کوفه، براي امام (عليه‏السلام) در مدينه رسانده بود. در حالي که مي‏دانيم نامه‏هاي کوفيان بويژه نامه‏هايي که اشراف و بزرگان کوفه آنها را به صورت دسته جمعي امضا کرده بودند، پس از خروج امام (عليه‏السلام) از مدينه بود و بيشتر در راه مکه به دست امام (عليه‏السلام) مي‏رسيد. و اصولاً خروج و قيام امام (عليه‏السلام) سبب و موجب نامه نوشتن اهل کوفه بود نه اينکه نامه نوشتن اهل کوفه، موجب و باعث قيام امام باشد.
2. کسي که اين داستان از زبان او ساخته شده است، مي‏گويد: امام (عليه‏السلام) براي جواب نامه سه روز مهلت خواست و هيچ گاه جواب نامه را نداد. تا اين که شنيدم تصميم گرفته است که مدينه را به سوي عراق، ترک کند. و در آخر داستان هم مي‏گويد: امام (عليه‏السلام) مدينه را به قصد کربلا ترک کرد. و اين برخلاف همه‏ي اسناد تاريخي و احاديث و اخباري است که اتفاق دارند: امام (عليه‏السلام) از مدينه به قصد مکه خارج شد، و بيش از سه ماه در مکه بود و آنگاه هم که از مکه خارج شد، به قصد کوفه خارج شد نه به قصد کربلا. و حر بن يزيد رياحي امام (عليه‏السلام) را وادار ساخت تا در کربلا فرود آيد.
3. در اين داستان از همراهي زني به نام ليلا در کاروان امام (عليه‏السلام) سخن رفته است که مادر علي اکبر بود. در صورتي که در منابع قديمي و معتبر و مستند هيچ گاه ديده نشده که مادر علي اکبر همراه امام حسين (عليه‏السلام) از مدينه خارج شده و در کربلا بوده است(19)
4. بدتر از همه تحريف بزرگي است که در هر سطر اين روايت خيالي ديده مي‏شود و اين يکي را جز «تحريف سيره و رفتار امام حسين (عليه‏السلام) » نمي‏توان ناميد. اين تحريف چنان تکان دهنده و زننده است که گويي داستان بافان، امام حسين (عليه‏السلام) و اهل بيت حضرتش را با پادشاهان اشتباه گرفته‏اند. شايد هم براي خوشايند پادشاه عصر يا حاکم متجمل و مرفه شهرشان اين چنين داستاني را ساخته‏اند و شايد هم تنها از سر ساده لوحي، سرور شهيدان را با پادشاهان قياس کرده‏اند و حال آنکه در کتاب ارشاد مفيد ديده است که روايت شده چون حضرت خواست از مدينه‏ي طيبه بيرون آيد، اين آيه را خواند: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمين‏.(20)و چون وارد مکه‏ي معظمه شدند، اين آيه را تلاوت فرمود: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى‏ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَني‏ سَواءَ السَّبيل‏.(21) از دنباله‏ي اين داستان فهميده مي‏شود که اين خبر هم مثل بسياري از اخبار، براي تدارک و تأمين فن گريز زني ساخته شده است. فن گريز زدن يکي از فنون مهم روضه خواني است که معمولا مهارت هر روضه خواني را با گريز زدنهايش مي‏سنجند و مي‏فهمند و به قول شهيد مطهري: غالب جعلياتي که شده است مقدمه‏ي گريز زدن بوده است.(22)

حج ناتمام امام
 

امام حسين(عليه‏السلام) به حج يا به عبارت ديگر به عمره‏ي تمتع احرام بسته بود، اما چون دانست که مزدوران يزيد مي‏خواهند حضرت را در حرم امن الهي بکشند،ناچار شد حج خود را ناقص و نيمه تمام رها کند و به تعبيرآنها،حج را به عمره‏ي مفرده تبديل سازد.اما اين سخن، بي‏گمان خطا و اشتباه است و واقعيت اين است که امام حسين(عليه‏السلام) از همان اول به نيت عمره‏ي مفرده احرام بسته بود و در فقه اهلبيت(عليهم‏السلام) هم مسئله چنين است که هر مسلماني مي‏تواند در ماه هاي حج هم،احرام عمره‏ي مفرده ببندد و پس از اتمام عمره هم اختيار دارد که به هر جا خواست برود و يا اگر خواست مي‏تواند عمره‏ي مفرده را به عمره‏ي تمتع تبديل کند تا اعمال حج را به جاآورد. به هرحال هر دوکار را مي‏تواند بکند و اختيار با خود اوست. درکتابهاي فقهي،براي اين مسئله باب جداگانه‏اي قرار داده شده است که براي نمونه مي‏توانیم به وسائل الشيعه مراجعه بنماییم.مرحوم شيخ حر عاملي درآنجا باب جداگانه‏اي را ويژه‏ي اين مسئله قرار داده که با عنوان « انه يجوز أن يعتمر في أشهر الحج عمره مفرده و يذهب حيث شاء، و يجوز أن يجعلها عمره التمتع ان ادرک الحج» مشخص است.(23) در اين باب چهارده روايت وارده شده که در متن دو روايت، از امام حسين (عليه‏السلام) نام برده شده است. روايت اول چنين است: از امام صادق (عليه‏السلام) درباره‏ي مردي پرسيدند که در ماههاي حج، احرام عمره بسته و پس از عمره به شهر و ديار خودبرگشته بود. امام(عليه‏السلام) فرمود: اشکالي ندارد حسين بن علي (عليهماالسلام) هم روز ترويه(روز هشتم ذي الحجه) در حالي که محرم به احرام عمره بود از احرام خارج شد و به سوي عراق رهسپار گشت.(24)و در حديث بعدي نيز امام صادق (عليه‏السلام) مي‏فرمايد: امام حسين (عليه‏السلام) در ماه ذي الحجه در حال عمره بود، بعد در روز ترويه در حالي که مردم به سوي مني مي‏رفتند آن حضرت به سوي عراق روانه شد. و هيچ اشکالي ندارد؛ کسي که نمي‏خواهد حج گزارد، مي‏تواند در ماه ذي الحجه، عمره به جاي آورد.(25)

امام حسین(عليه‏السلام) و مصادره اموال
 

در منابع تاريخي آمده است که بني‏اميه پس از کشتن امام حسين(عليه‏السلام) تهاجم تبليغاتي و جنگ رواني به راه انداختند تا عاشورا را به هر نحو ممکن تحريف کنند و جلو هر گونه قيام انتقام جويانه را از طرف مسلمانان بگيرند و خود را در کشتن فرزند رسول خدا(صلي الله عليه و اله) محق نشان دهند. صدها افتراي بزرگ و کوچک، و تهمت موهوم به ساحت مقدس سالار شهيدان زدند که بي‏گمان خبر زير از آنهاست. مي‏گويند:پس از آنکه امام حسين(عليه‏السلام) از مکه به سوي کوفه خارج شد، راه زيادي نرفته بود که در منزل «تنعيم» به کارواني از شتران بارکش برخورد که لباسهاي قيمتي و زيورآلات زيادي را که کارگزار يزيد بن معاويه در يمن به سوي دمشق روانه ساخته بود، حمل مي‏کرد. امام(عليه‏السلام) به همراهانش دستور داد که اموال کاروان را مصادره کنند. سپس به صاحبان شترها و ساربانان که به اين کار از طرف عامل يمن، اجير شده بودند، فرمود: هر کس از شما اگر بخواهد مي‏تواند با ما به عراق برود که در اين صورت کرايه‏ي او را به صورت کامل خواهيم پرداخت و با او به نيکي رفتار خواهيم کرد و اگر کسي بخواهد از همين جا برگردد با محاسبه‏ي راهي که تا اينجا آمده است، کرايه‏ي وي را خواهيم داد. پس بعضي از آنها بعد از آنکه کرايه‏ي خود را گرفتند،امام(عليه‏السلام) را ترک گفتند و بعضي ديگر که دوست مي‏داشتند،همراه امام(عليه‏السلام) بسوي عراق رفتند.به اين ترتيب امام(عليه‏السلام)اموال کاروان را مصادره کرد تا هر جا که خود صلاح ديد به مصرف برساند و همين اتهام به صورت ديگري، که چندان تفاوتي با خبر بالا ندارد، بار ديگر به ساحت سالار شهيدان زده شده است. تنها با اين تفاوت که اين بار زمان حادثه را پيش از اين و در زمان زمامداري معاويه نوشته‏اند و اضافه کرده‏اند که امام (عليه‏السلام) پس از مصادره‏ي اموال، نامه‏اي به معاويه نوشت و ضمن گزارش کار خود، گفت:من به اموال کاروان نياز داشتم، از اين رو آن را مصادره کردم. و السلام(26)اما دلايل زيادي وجود دارد که هر يک بخوبي ساختگي بودن هر دو خبر را نشان مي‏دهد و با وضوح کامل، پرده از روي تحريف توهين آميز برمي‏دارد:1. از ديدگاه شيعيان، هيچ يک از اين دو روايت، ارزش سندي ندارد؛ چرا که اولي را براي نخستين بار ابوجعفر محمد طبري (متوفاي 310 ق) روايت کرده است و پس از وي نيز هر کس نوشته است، از تاريخ طبري گرفته است. حال برخي چون سيد ابن‏طاووس(م 664 ق) به اين کار تصريح کرده و از طبري نام برده‏اند و برخي ديگر چون اخطب خوارزمي (م 568 ق) و ابن‏نما حلي (متوفاي 680 ق) بدون نام بردن از طبري نقل کرده‏اند؛ و اين از تشابه بسيار نزديک عبارتهاي روايت، بخوبي و بوضوح پيداست. و طبري هم گويا از ابي‏مخنف نقل کرده است و از آنجا که امروزه از مقتل ابي‏مخنف اثري در دست نيست حال با اين روايت، ماييم و طبري که آن را در تاريخ خودش آورده و منتشر ساخته است.در مورد مکتب تاريخ نگاران طبري به نظر مي‏رسد که وي به سبب ديدگاه فقهیش غالبا از جناح حاکم و خلفاي اموي و عباسي طرفداري کرده است. وی از نظر عقيدتي هم، مورخي متعصب و عامي مذهب بود؛ اعتقادي به اسلام امامتي نداشت بلکه از پيروان سرسخت اسلام خلافتي بود. رجال شناسان بزرگ شيعه در سني بودن طبري اتفاق نظر دارند و بر اين مطلب در آثار خود تصريح کرده‏اند. از نشانه‏هاي تعصب شديد طبري که فراتر از تعصب اهل سنت است، چيزي است که ذهبي نقل کرده: ابوالفتح بن ابي‏الفوارس به يک واسطه روايت مي‏کند که او گفت: شنيدم، محمد بن جرير طبري با ابن‏صالح اعلم گفتگو مي‏کردند، ذکري از علي بن ابيطالب (عليه‏السلام) به ميان آمد. محمد جرير (طبري) گفت: اگر کسي ابوبکر و عمر را پيشواي هدايت نشناسد، چه طور است؟ ابن‏صالح پاسخ داد: چنان آدمي، بدعتگذار است. طبري که اين پاسخ را نپسنديده بود، معترضانه گفت: بدعتگذار، بدعتگذار، او را بايد کشت.
2. از همه‏ي اينها که بگذريم و فرض کنيم که اين دو روايت از نظر سند اشکالي نداشته باشد باز هم نمي‏تواند قبول شود؛ چرا که شخصيت الهي، و شأن امامت و شخص امام حسين (عليه‏السلام) اجل و بالاتر از اين حرفهاست و به هيچ وجه درست نيست که گفته شود امام (عليه‏السلام) با اين اقدام که بيشتر شبيه به راهزني و گردنه گيري است، مي‏خواست بخشي از بيت المال را که به اعتقاد ما شيعيان بي‏گمان در تصرف آن، اولويت داشت به دست آورد و در ميان فقرا و درماندگان تقسيم کند و در هر جايي که صلاح ديد به مصرف رساند.
3.اگر اين کار در هنگام جنگ و جهاد، مثل روزگار پدرش اميرمؤمنان (عليه‏السلام) که آتش جنگ صفين زبانه مي‏کشيد و يا مثل روز عاشورا و پس از شروع جنگ بود، مي‏شد حمل بر صحت و قبول کرد؛ اگر چه باز هم شأن و شخصيت اجل امام حسين (عليه‏السلام) لااقل انسان را در قبول اين دو روايت به شک و ترديد مي‏اندازد. اما هر دو روايت بصراحت مي‏گويد که قضيه از اين قرار نبود، بلکه يکي در زمان معاويه و پس از ترک مخاصمه و بعد از معاهده‏ي صلح بود و ديگري هنگام خروج امام (عليه‏السلام) از مکه‏ي معظمه و در دو يا چهار فرسخي مکه بود که هنوز حتي خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام حسين (عليه‏السلام) نرسيده و در اطراف و اکناف کوفه پخش نشده بود.
4. روايات بسياري بر اين معنا داريم که انسان نبايد خود را در معرض تهمت قرار دهد و نبايد کاري بکند که مردم به او سوء ظن پيدا کنند. امام علي (عليه‏السلام) مي‏فرمايد: مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَهِ فَلاَ يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.(27) بعضي، در توجيه اين دو داستان ساختگي به امامت و ولايت امام (عليه‏السلام) تمسک مي‏جويند و مي‏گويند: حق حکومت و اخبار بيت المال مسلمانان با امام حسين (عليه‏السلام) بود و يزيد آن را بروز و باطل، غصب کرده بود، پس امام حسين (عليه‏السلام) حق داشت اموال کاروان را تصاحب کند. آنها تصور مي‏کنند که مردمان آن عصر و همه‏ي مردم عصر حاضر، مثل آنها فکر مي‏کنند؟ مگر نه چنين است که بيشتر مسلمانان را، اهل سنت و پيروان اسلام خلافتي تشکيل مي‏دهند؟ اگر آنها مثل ما فکر مي‏کردند که امام حسين (عليه‏السلام) را تنها نمي‏گذاشتند، و هزاران نفر از مردم کوفه، شهري که مرکز آن روز شيعيان خوانده شده است، براي کشتن امام حسين (عليه‏السلام) راهي کربلا نمي‏شدند و تکبير گويان و قربه الي الله امام حسين (عليه‏السلام) رانمي‏کشتند.جعل کنندگان اين دو روايت و مزدوران بني‏اميه، با اين تحريف، دو غرض شوم را تعقيب مي‏کردند؛ از طرفي مي‏خواستند با اين کار معاويه و يزيد را ستايش کنند و آن دو بزرگوار را اهل عفو و گذشت نشان دهند؛ چرا که هيچ گاه ديده نشده و در جايي نوشته نشده است که معاويه يا يزيد نسبت به اين دست درازيها عکس العمل نشان دادند؛ در صورتي که اگر واقعيت داشت، حتما در بوق و کرنا مي‏کردند و در کوفه و شام، آن را ابن‏زياد و يزيد به رخ اهل بيت(علیهم السلام) مي‏کشيدند. آنها دنبال چنين بهانه‏هايي بودند تا امام حسين (عليه‏السلام) را شورشگر و راهزن بخوانند. معلوم مي‏شود که اين دو حکايت، حتي سالها پس از معاويه و يزيد ساخته شده‏اند تا خاندان اموي بويژه معاويه و يزيد را در چشم عوام، بزرگوار و ستوده قلمداد کنند.سازندگان اين دو حکايت از طرفي هم خواسته‏اند، با اين کار در ذهن مردم چنين القا کنند که حسين بن علي (عليهما ‏السلام) برخلاف برادرش حسن (عليه‏السلام) روحي ناآرام داشت؛ ماجراجو و شورشگر بود! پس خيالتان آسوده باشد که خليفه‏ي ما يزيد در کشته شدن او تقصيري نداشت! سبحان الله؛ يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ.(28)

مسلم بن عقیل سفیر امام حسین‏(عليه السلام)
 

امام حسين‏(عليه السلام)پسر عمويش، مُسلِم بن عقيل، را پيش از خود به سوي کوفه روانه ساخت و مُسلِم در نيمه‏ي ماه رمضان از شهر مکه خارج شد و پس از بيست روز (پنجم شوال) وارد کوفه شد. اين خبر مورد قبول همه مورخان و پژوهشگران است. اما در ضمن همين بيست روز داستانهايي را نقل کرده‏اند که مشکوک مي‏نمايد و به نظر مي‏رسد که پذيرفتن آنها بسيار سخت باشد. مي‏نويسند: مُسلِم از مکه حرکت کرد تا به مدينه آمد و در مسجد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نماز خواند. سپس با خويشان و خاندانش خداحافظي کرد. آنگاه دو نفر از مردان مدينه را براي راهنمايي در سفرش اجير کرد. اما آن دو راهنما او را بيراهه بردند و چيزي نگذشت که در تاريکي شب راه را گم کردند. تشنگي سختي بر آنها غلبه کرد، تا آنجا که از ادامه راه بازماندند. آن دو راهنما در حالي که ياراي سخن گفتن هم نداشتند، با اشاره جهت مسير را به مُسلِم نشان دادند. مُسلِم راه را در پيش گرفت و آن دو راهنما نيز بر اثر تشنگي جان سپردند.مُسلِم بن عقيل پس از آنکه کمي راه پيمود، به جايي که معروف به مضيق بود، رسيد. از آنجا براي امام حسين ‏(عليه السلام) نامه‏اي نوشت و توسط قيس بن مسهر صيداوي به سوي حضرتش فرستاد. قيس نامه را پيش امام ‏(عليه السلام) آورد. مسلم در آن نامه نوشته بود: «اما بعد، من با دو نفر راهنما به سوي کوفه به راه افتادم، ولي آن دو، راه را گم کردند و بر اثر تشنگي از پاي افتادند و مردند. ما نيز رفتيم تا به آب دست يافتيم، اين در حالي بود، که جانمان به لب رسيده بود و جز رمق ناچيزي براي ما نمانده بود. من به سبب اين جريانات، ادامه‏ي اين سفر را به فال بد گرفتم. اگر امکان دارد مرا از رفتن به اين سفر معذور و معاف دار و ديگري را بفرست. والسلام».در ادامه‏ي اين داستان مي‏نويسند:امام حسين‏(عليه السلام) در پاسخ نامه به مُسلِم چنين نوشت:«من مي‏ترسم که چيزي جز ترس تو را به نوشتن اين استعفا و انصراف از ادامه‏ي سفر وادار نکرده باشد. راهي که پيش روي تو نهاده‏ام،همچنان در پيش روي داشته باش و به راهت ادامه بده. والسلام» و آنگاه که مُسلِم نامه را خواند، گفت: اما من که بر جان خود مي‏ترسم. مُسلِم همچنان راه خود را به سوي کوفه ادامه داد تا به مردي شکارچي برخورد کرد که آهويي را از پاي درآورد و آهو در پيش پاي او جان سپرد. مُسلِم اين بار حادثه را به فال نيک گرفت و گفت: ان شاء الله دشمن خود را خواهيم کشت.(29)ريشه‏ي اين داستان نيز مثل بسياري ديگر از داستانهاي اين چنيني به تاريخ طبري سني مذهب برمي‏گردد. شيخ مفيد (ره) و ديگران هم باواسطه يا بي‏واسطه از طبري گرفته‏اند. اين داستان علاوه بر اينکه از سند قابل قبول محروم است، مفهوم آن نيز سخت متزلزل و مشکوک است و از نظر بسياري از دانشمندان شيعه و پژوهشگران ژرف نگر، نامعقول و مردود است. دلايل زيادي بر ساختگي بودن آن مي‏توان آورد که اهم آن به قرار ذيل است:
1. از همان گام نخست که مُسلِم بن عقيل مي‏خواست به دستور مقتدايش حضرت سيدالشهدا ‏(عليه السلام) اين سفر پرخطر و حساس را پيش گيرد، در تصميم خود مصمم و راسخ بود و با آگاهي تمام و با اميد و آرزوي شهادت، گام در اين راه نهاد تا بالاخره به آرزويش رسيد. امام ‏(عليه السلام)هنگامي که در مکه با مسلم وداع مي‏کرد به او فرمود: انا ارجو ان اکون انا و انت في درجه الشهداء؛ فامض ببرکه الله، و عونه(30)من اميد دارم که هم من، هم تو در درجه‏ي شهدا باشيم؛ پس به برکت و ياري خدا به راهت برو. با اين حال چگونه مي‏توان به او نسبت ترس و هراس داد؟
2. کلمه‏هايي چون جبن (ترس) و تطير (فال بد زدن) که در متن خبر ديده مي‏شود و اين دو صفت و کار مذموم را به مُسلِم بن عقيل، با صراحت نسبت مي‏دهد و يا «تفأل» (فال زدن) را هنگام ديدن شکار آهو به مسلم نسبت مي‏دهد، همگي حاکي از ساختگي بودن خبر، و جدا از اشکالات ديگر براي انسان خبير کافي است تا حکم به جعلي بودن آن دهد.
3. موضوع تطير و فال زدن، از کارهاي خرافي است و صدها فرسنگ از مکتب اهل بيت ‏(عليهم السلام) دور است؛ حتي بنا به برخي از روايتها در متن همين خبر مورد بحث از امام حسين ‏(عليه السلام) نقل شده که به مسلم نوشت: ما منا أهل البيت من يطير و لا يتطير به.(31)
4.«مضيق » که در اين داستان نام برده شده، به گفته‏ي ياقوت حموي(32) ، جايي ميان مکه و مدينه است؛ در صورتي که در اين روايت است که پس از اينکه مُسلِم از مدينه به سوي عراق حرکت کرد و دو راهنماي او از تشنگي هلاک شدند، وي از «مضيق » اين نامه را به امام ‏(عليه السلام) نوشت و اين برخلاف گفته‏ي ياقوت حموي است.
5.اگر فرض کنيم که مضيق در ميان مدينه و کوفه باشد، جمع کردن اين روايت با روايتهاي ديگر که حرکت مُسلِم را از مکه در نيمه‏ي رمضان و ورود او را به کوفه در پنجم شوال يادآور شده‏اند، مشکل و بسيار بعيد به نظر مي‏رسد؛ زيرا با در نظر گرفتن فاصله‏ي ميان مکه و کوفه که بيش از يک هزار و ششصد کيلومتر است، چگونه ممکن است مُسلِم در نيمه‏ي رمضان از مکه حرکت کرده باشد و حداقل يک روز يا بيشتر هم در مدينه براي زيارت حرم و مسجد النبي ‏(صلی الله علیه و آله و سلم) و ديدار نزديکان و يافتن دو نفر راهنما توقف کرده و سپس به سمت کوفه حرکت کرده و چند روزي هم در «مضيق » صبر کرده باشد تا فرستاده‏اش نامه‏ي او را در مکه به امام (عليه‏السلام) بدهد و بازگردد، سپس از آنجا به کوفه برود و مجموع اين همه کار و رفت و آمدها بيشتر از بيست روز طول نکشيده باشد؟!(33)
6. در متن اين داستان آمده است که مُسلِم بن عقيل دو راهنما و همسفر خود را، در حالي که بسختي خسته و تشنه بودند، در وسط بيابان رها کرد و آنها با لب تشنه جان به جان آفرين تسليم کردند! آيا اگر اين کار را يک انسان عادي با همسفران خود انجام دهد، او را متهم به بي‏وفايي و ناجوانمردي نمي‏کنند؟ اين رفتار حتي از يک عرب بيابانگرد و صحرانشين هم بعيد است، چه رسد به حضرت مُسلِم بن عقيل، جوانمرد هاشمي و شهيد پيشتاز حسيني، که حتي کشتن ابن‏زياد را در خانه‏ي هاني به صورت ناگهاني ناجوانمردانه ديد و اقدام به اين کار نکرد.
7. چگونه است که آن دو راهنماي بيچاره از تشنگي هلاک شدند، اما مسلم بن عقيل نشد؟ آيا وي آب را تنهايي مي‏خورد و از همسفران و راهنمايان خود پنهان مي‏کرد؟!
8. چگونه شد که آن دو راهنما هر دو در يک زمان از راه رفتن بازماندند و با هم نيز هلاک شدند، ولي علاوه بر مُسلِم هيچ کدام از همراهان نزديک او چنين نشدند؟
9. متن نامه‏اي که در اين روايت به امام ‏(عليه السلام) نسبت داده شده است، با شأن امام حسين ‏(عليه السلام) نمي‏سازد و باور اينکه امام ‏(عليه السلام) مُسلِم را متهم به جبن و ترس کرده باشد، همان قدر دشوار و دور از عقل و اعتقاد است که مجبور کردن مُسلِم به سفر. اين نامه‏ي تحکم آميز بيشتر به نامه‏هاي زمامداران زورمدار اين جهاني مي‏ماند و با سيره و رفتار پيامبرانه و الهي امام حسين ‏(عليه السلام) در تعارض و تضاد آشکار است.
10. مردد بودن در اجراي فرمان امام ‏(عليه السلام) ، تطير و تفأل زدن، دو راهنما را در حال سختي و تشنگي رها کردن و همه اتهاماتي بي‏اساس و واهي است که در اين روايت به حضرت مُسلِم بن عقيل بسته شده است. و ترديدي نيست که هيچ تناسبي با شخصيت بزرگ او ندارد. امام حسين ‏(عليه السلام)در نامه‏اي که همراه مُسلِم به شيعيان کوفه فرستاد، در حق مسلم چنين نوشت: و اني باعث اليکم أخي و ابن عمي و ثقتي من اهل بيتي.(34)
فتوي شريح قاضي به کشتن امام حسين‏(عليه السلام)
از ديگر قضاياي مشهور کربلا،قصه فتوي دادن شريح قاضي به کشتن امام حسين‏(عليه السلام) است،اما در هيچ يک ازمنابع معتبر تاريخي،اثر و خبري از اين فتوي در دست نيست. علاوه بر اين اساساً در دوران امام حسين‏(عليه السلام)، (پنجاه سال پس از ارتحال پيامبراسلام)،هنوز رسمي به نام صدور فتوي رواج نيافته و بجاي فتوي،نقل حديث و قرائت ياکتابت اقوال پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، متداول بود.دليل ديگري که از حيث زبان شناختي و مدلول‏هاي نگارشي ومکتوب قابل اشاره است اينکه بين متن فتواي نسبت داده شده به شريح، با ساير مکاتيب ونامه‏هاي معاصران وي، هيچ شباهتي ديده نمي‏شود واسلوب نگارش و واژگان آن، راجع به سده‏هاي متأخر مي‏باشد.(35)

شرح فتوای شریح قاضی
 

در کتاب مزامير الاوليا نقل شده که اين قدر از اطراف عالم، از شام و بصره و کرکوت(36) و موصل و فارس و آذربايجان و خراسان و اعراب بيابانهاي عربستان، در کربلا جمع شدند که عدد آنها را به غير از خدا کسي نمي‏دانست. حتي آنکه نوشته‏اند که از ديزه خليل تبريز، بر گاو سوار شدند و رفتند. در کتاب لوامع از کتاب مقتل ابن‏عربي نقل کرده که لشکر ابن‏زياد در روز عاشورا چهار صد هزار بودند با چهار عَلَم که هر عَلَمي نشانه‏ي صدهزار نفر بود. بيشترين رقمي که در اين باره نوشته‏اند، سي هزار بوده است و معلوم نيست که سيصد و هفتاد هزار نفر ديگر از کجا پيدا شدند؛ لابد از همان شام و فارس و خراسان و آذربايجان و! اما تا آنجا که از منابع معتبر استفاده مي‏شود جز اهل عراق و بيشتر اهل کوفه، کسي از جاي ديگر حتي از شام به کربلا نيامده بود؛ چه رسد به فارس و آذربايجان و خراسان که هيچ خردمندي نمي‏پذيرد. خنده دارتر از همه متهم کردن اهالي روستاي ديزه خليل تبريز و بر گاو سوار شدن آنهاست که مي‏خواستند از روستاي مجهول خود تا کربلا را سوار بر گاو بپيمايند و از فيض عمل به فتواي فقهاي کوفه و شريح قاضي محروم نمانند! براي انسان عاقل که مختصر مطالعه‏اي در تاريخ عاشورا داشته باشد، همين چند سطر نقل شده کافي است تا جايگاه جواهر الکلام! را بداند؛ اما جناب اشرف الواعظين بلافاصله در ادامه مي‏نويسد: و در آن کتاب است که اُمراي جيوش يزيد در مجلس ابن‏زياد در باب قتل سيدالشهدا (صلوات الله عليه) و محاربه با آن حضرت، مشغول به تدبير بودند و از قضات و فقهاي ضاله و مضله استفتا نمودند. چهار صد نفر از قضات و فقها، حکم نوشتند که حسين بن علي‏(عليهما السلام) بر اميرالمؤمنين، يزيد، خروج کرده، مهدور الدم و واجب القتل است. پس عمر بن سعد ملعون به امر ابن‏زياد حکم قضات را در مجلس شريح قاضي مطرح نمود و به او ارائه داد. شريح از امضاي حکم قضات ابا کرد، و به روايتي ابن‏زياد، شريح را نزد خود طلبيد و آن امر را به او اظهار نمود. آن ملعون ابا کرد و از روي غيظ و غضب، با قلمدان سر خود را شکست؛ که من کجا و فتواي قتل فرزند پيغمبر کجا و برخاست، به منزل خود رفت؛ چون شب شد ابن‏زياد، چند بدره‏ي زر (کيسه‏ي طلا) براي او فرستاد. چون صبح روي نمود، شريح آمد نزد ابن‏زياد. پس آن کافر برخاست و احترام بسياري به شريح نمود و چون شريح نشست، باز عبيدالله در باب فتواي او گفت و گو کرد. شريح گفت: ديشب خيلي تأمل نمودم و قتل حسين بن علي‏(عليهما السلام) را واجب ديدم؛ چون او بر امام زمان خروج کرده و بناي فساد دارد و دفع مفسد و خارجي لازم است. نويسنده‏ي داستان، پس از اين صحنه سازي‏ها و مقدمه چيني‏ها بالاخره مي‏نويسد:پس آن کافر قلم برداشت و فتواي قتل فرزند پيغمبر را نوشت به اين مضمون: بسم الله الرحمن الرحيم و لقد ثبت عندي ان حسين بن علي خرج عن دين رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فهو واجب القتل. و به روايتي مضمون فتواي آن ملعون چنين بود که: لقد ثبت و حقق عندي ان الحسين بن علي خرج علي امام المسلمين و اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه فيجب علي کافه الناس دفعه و قتله. چون اين فتوا را نوشت، شمر بن ذي الجوشن آن نوشته را در مجلس ابن‏زياد (عليه‏اللعنه و العذاب) در انظار امراي جيوش مطرح نمود و براي ايشان قرائت کرد و اين حکم سبب جرئت عساکر و اهل کوفه شد و گروهي از جهال و رجاله اعتقاد کردند که قتل فرزند پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مذهب اسلام واجب است.جناب اشرف الواعظين به اين همه سخنان بي‏اساس قناعت نمي‏کند و در ادامه اضافه مي‏کند: و عجب از شقاوت و قساوت شريح ملعون ، که اهل کوفه تماما حتي شمر و عمر بن سعد و يزيد بن معاويه بعد از قتل آن حضرت از عمل خود نادم و پشيمان شدند، اما شريح از فتواي ناحق خود پشيمان نشد و کرارا در ملأ عام مي‏گفت: خرج الحسين من حده قتل بسيف جده؛ يعني حسين از حد خود تجاوز کرد و به شمشير جد خود کشته شد. منقول است که چون شريح را نزد مختار حاضر نمودند. به او فرمود: اي حرامزاده، چرا فتواي ناحق دادي بر قتل فرزند پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ؟! آن ملعون عذر آورد که به جبر آن فتوا را از من گرفتند. مختار فرمود: اي کافر! چرا دروغ مي‏گويي؟ اگر چنين بود بعد از واقعه‏ي کربلا چه مجبوريتي داشتي که در مجالس و محافل مي‏گفتي: «خرج الحسين من حده قتل بسيف جده؟». پس مختار فرمود دستهاي نحس آن معلون را با ساطور قصابي قطعه قطعه کردند تا به جهنم واصل شد.(37)آري همين است مدرک و متن فتواي شريح و فقها و قضات کوفه که تنها در حدود نيم قرن از تاريخ توليد آن گذشته است؛ در حالي که اکنون از شهادت امام حسين ‏(عليه السلام)بيش از هزار و سيصد و پنجاه سال مي‏گذرد و در طول قرون گذشته هيچ خبري از اين فتوا نبود، تا بالاخره امثال اشرف الواعظين دست به کار شدند و اين فتوا را به نام فقهاي کوفه و شريح ساختند. به هر حال در سخناني که نقل شد، دهها اشتباه رخ داده است که به برخي از آنها اشاره مي‏شود:
1. با توجه به سخنان قاضي ابوبکر بن عربي از کتاب العواصم من القواصم(38) ، معلوم مي‏شود که اشرف الواعظين، شنيده بود که ابن‏عربي در جايي گفته است که «قتل الحسين بسيف جده». آنگاه آن سخن را به اين صورت در مجالس روضه خواني تفصيل داده و سپس همان سخنان خود را در کتاب خود، جواهر الکلام، به اين صورت مفصل نوشته است. و عجيب اينکه اين سخنان خود را از کتاب مقتل ابن‏عربي نقل کرده است. غافل از اينکه نه ابن‏عربي معروف در عرفان و تصوف و نه ابن‏عربي قاضي، نويسنده‏ي العواصم، هيچ يک کتابي در مقتل ندارند. و کتاب العواصم هم که به احتمال قوي سخنان مورد بحث به آن نسبت داده شده است در موضوع مقتل نيست؛ بلکه کتابي است که آن را قاضي ابن‏عربي ناصبي در تحريک جنگ صفين نوشته است و آکنده از تحريف حقايق و توجيه‏هاي غرض آلود است.
2. آن سخني هم که در العواصم نوشته شده است، فتوا نيست؛ بلکه تنها توجيهي ناصواب و ناموجه است که حتي ابن‏خلدون هم با آن همه هواداري از معاويه و يزيد، اين را برنمي‏تابد و مي‏گويد: «قاضي ابوبکر بن عرب مالکي در اين مورد به خطا رفته است که در کتابش، العواصم و القواصم،گفته است: قتل الحسين بشرع جده.
3. اگر اين سخن فتوا هم باشد، فتواي ابن‏عربي ناصبي است نه فتواي فقهاي کوفه و نه فتواي شريح قاضي که روحشان هم از اين فتوا خبر ندارد.
4.اصولا در آن روزگار که پنجاه سال از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گذشته بود، فتوا دادن مرسوم و متداول نبود؛ بلکه به جاي فتوا دادن، حديث نقل مي‏کردند و سخن يا سخناني از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را مي‏گفتند و مي‏نوشتند.
5. متن فتواي منسوب به شريح، هيچ شباهتي به متون و نامه‏هاي آن روزگار ندارد. بلکه از کلمات و ترکيب و اسلوب آن پيداست که در اين سده‏ي اخير ساخته شده است.
6. مي‏نويسد: پس از عاشورا عمر بن سعد و شمر بن ذي الجوشن و حتي يزيد از کشتن امام حسين ‏(عليه السلام) نادم و پشيمان شدند؛ هيچ گاه چنين نبود و اگر هم اظهار پشيماني مي‏کردند، از ترس انتقام مردم بود و به دروغ مي‏گفتند که پشيمان شده‏اند.
7. مي‏گويد که مختار، شريح را به سبب همان فتوا با ساطور قصابي قطعه قطعه کرد و کشت! در جواب بايد گفت: چنين کاري را هيچ گاه مختار نکرده است و اين سخن هم مثل قسمتهاي ديگر سخنان مورد بحث، دروغي بيش نيست. اين سخن را شايد بتوان در مختار نامه‏ها و مسيب نامه‏هايي که براي خواباندن بيماران و کودکان نوشته‏اند، يافت، نه در کتابهاي جدي و معتبر.يکي از پژوهشگران مي‏نويسد:يکي از مسائل مشهور که در اکثر منابر و مجالس به گوش مي‏خورد، اين است که شريح قاضي فتواي قتل امام حسين ‏(عليه السلام) را صادر کرد؛ اگر چنين بود، اين سؤال مطرح است که مختار، چگونه مي‏خواست چنين فردي را قاضي خود قرار دهد، آيا معقول است؟ با آن حساسيتي که مختار نسبت به قاتلان امام حسين ‏(عليه السلام) داشت و کلاً هر کس را که در فاجعه‏ي کربلا به نحوي دست داشت، به اشد مجازات رساند. تا جايي که چون يکي از دانشمندان اهل بيت ‏(عليهم السلام) در کوفه به عنوان شادي در قتل امام ‏(عليه السلام) بين مردم کوفه گوشت تقسيم کرده بود، مختار دستور داد که به هر خانه‏اي که اين گوشت رفته، آن خانه را ويران کنند. با اين وضع چگونه ممکن است شريح، با آن موقعيت مهم که ساليان دراز، قاضي عراق بوده، فتواي خون امام حسين ‏(عليه السلام) را داده باشد و مختار از آن بي‏خبر باشد و يا آن را ناديده بگيرد و نه تنها او را مجازات نکند، بلکه ابتدا به او پيشنهاد قضاوت کوفه را بنمايد.اما باید گفت: در اين که شريح قاضي، مردي بدسيرت و دنيا پرست و طرفدار حکومت‏هاي غاصب بوده، شکي نيست و در اين که نسبت به شيعيان اميرمؤمنان ‏(عليه السلام) عناد داشت، ترديدي نيست (به دليل شهادت ناحقي که نسبت به حجر بن عدي، امضا کرد و نسبت به هاني به عروه، خيانت کرد) و از اين که او از فقهاي درباري بود، کمترين شکي وجود ندارد. اما اينکه او در جريان قتل امام حسين‏(عليه السلام) دخالت يا فتوايي داشته باشد، کمترين سندي در دست نيست.بنا به تصريح تاريخ، شريح قاضي تا زمان عبدالملک بن مروان زنده بود و در سال 78 ق ، يعني پس از گذشت يازده سال از وفات مختار ثقفي، درگذشت؛ زيرا مختار در سال 67 ق کشته شده بود. بسيار جاي شگفتي است که با اين حال چگونه اشراف الواعظين نوشته است که مختار، شريح قاضي را کشت؟ آيا دهها خبر و حادثه‏اي که در تاريخ پس از مختار رخ داده و همگي زنده بودن شريح قاضي پس از مختار و حضور وي را در مقام قضاوت نشان مي‏دهد، از چشم اشرف الواعظين دور بوده است؟! البته سخنان دور از عقل و منطق در کتاب اشرف الواعظين، منحصر به موضوع مورد بحث نيست؛ بلکه وضع آشفته‏ي کتاب چنان است که بايد گفت: کشته از بس که زياد است، کفن نتوان کرد. با اين حال بسيار جاي تأسف و تعجب است که مي‏بينيم در دايره المعارف تشيع، براي کتاب جواهر الکلام في سوانح الايام مدخلي مستقل باز مي‏کنند و درتوصيف آن مي‏نويسند: کتابي است بزرگ و مستند نويسنده رنج فراوان برده تا توانسته است رويدادهاي روز به روز را از مراجع گوناگوني گرد آورد و تب و تاب آن روزهاي شکوهمند و پرخروش را نشان دهد. با مراجعه به دو منبعي که در زير اين مدخل در دايره المعارف تشيع به آنها ارجاع داده شده بود، معلوم شد که نويسندگان دايره المعارف اين سخنان را در معرفي کتاب از جاي ديگر گرفته‏اند و بدون اينکه خود کتاب را ببينند آن را چنين معرفي کرده‏اند!(39)
اظهار عدم اطلاع حر از نامه‏هاي شيعيان کوفه به امام حسين (علیه السلام)
هنگامي که سپاه حر و امام حسين(علیه السلام) در مقابل يکديگر قرار گرفتند و نماز ظهر فرارسيد، پس از اذان، سپاه حر به همراه او به امام حسين(علیه السلام) اقتدا نمودند، نماز عصر که تمام شد، امام حسين(علیه السلام) در ضمن خطبه‏اي فرمود: « ما اهل بيت(علیهم السلام) به کار خلافت شما، از اين مدعيان ناحق که با شما رفتار ظالمانه دارند، شايسته‏تريم.. اگر ما را خوش نداريد و حق ما را نمي‏شناسيد و رأي شما جز آن است که در نامه‏هايتان به من رسيده و فرستادگانتان به نزد من آورده‏اند، از پيش شما بازمي‏گردم». حر گفت: «ما نمي‏دانيم که اين نامه‏ها که مي‏گويي چيست؟». آنگاه حسين(علیه السلام) خورجيني که پر از نامه‏ها بود پيش روي او ريخت.حر گفت: «در همين جا مي‏مانيم تا دستور از ابن‏زياد برسد شايد خدا کاري پيش آرد که سلامت دين من در آن باشد و آلوده به چيزي در کار تو نشوم.»(40) به نظر مي‏رسد که اين اتفاق منابع ،نسبت به بي‏اطلاعي حر و سپاهش صحيح نباشد، زيرا:
1. آيا مگر حر از فرماندهان عالي‏رتبه ابن‏زياد نبوده که او را به چنين مأموريت مهمي فرستاده است؟!
2. چگونه ممکن است آن همه مسأله و سر و صدا در کوفه باشد – مثل شورش کوفيان، آمدن ابن‏زياد از بصره به کوفه، محاصره قصر ابن‏زياد توسط شورشيان و شهادت مسلم و هاني و حر هيچگونه اطلاعي از آنها نداشته باشد؟!
3. در حالي که منابع تاريخي درباره‏ي عدم حضور حر در کوفه، در دوران امارت ابن‏زياد چيزي نگفته‏اند و ساکت مانده‏اند، آيا مي‏توان گفت که حر از جزئيات کوفه کاملا بي‏اطلاع بوده است؟
4. آيا اين اظهار بي‏اطلاعي خود نمي‏توانست توجيهي براي حر و حاکي از عدم تمايل او براي دخالت قاطع نظامي در مقابله‏ي با امام حسين (علیه السلام) باشد، زيرا همانطور که بیان شد، حر گفت: «شايد خدا کاري پيش آورد که سلامت دين من در آن باشد».
5. آيا با وجود آن همه تحريف در سنت نبوي(صلی الله علیه و آله و سلم) و بازگشت به سنتهاي جاهلي و در وضعيتي که حر و سپاهش به امام حسين (علیه السلام) اقتدا مي‏کنند و براي آنها مسلم بود که امام حسين (علیه السلام) «نه تنها از دين محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بيرون نرفته بلکه حتي براي اقامه‏ي نماز جماعت از فرستاده حاکم قانوني سزاوارتر است»، باز هم مقبول مي‏افتد که حر همچنان بي‏اطلاع باشد؟(41)
6. آيا همين حر نبود که در برخورد با مولايش حسين(علیه السلام) متحول شد و در مقابل لشکر کوفيان آمد و ابراز داشت که «اي مردم کوفه، مادرتان عزادارتان شود و بگريد که او(حسين (علیه السلام) ) را دعوت کرديد و چون بيامد تسليمش کرديد، مي‏گفتيد: خويشتن را براي دفاع از او به کشتن مي‏دهيد، اما بر او تاخته‏ايد که خونش بريزيد». و آيا ذکر چنين روايتي نمي‏تواند محتمل باشد که اينگونه قضاوتها درباره حر ناشي از عملکرد بعدي حر به نفع امام حسين(علیه السلام) بوده و لذا طبيعي بود که براي آن دسته از راويان که عمدتا جانب سلطه اموي را داشتند، ناخوشايند باشد.(42)
شروط پيشنهادي امام حسين(علیه السلام) به عمرسعد
طبري از ابي‏مخنف و او از مجالد بن سعيد و مصعب بن زهير و ديگر راويان نقل کرده که پس از اولين ملاقات نسبتا طولاني امام حسين (علیه السلام) با عمرسعد در کربلا – که کاملا خصوصي بود – امام حسين(علیه السلام) پيشنهادهايي بدين شرح مطرح نمود:الف: يا مرا بگذار تا از همانجا (مکه و مدينه) که آمده‏ام بازگردم.ب:يا بگذار سوي يکي از مرزها رَوم وحقوق و تکاليفي همانند آنها داشته باشم. ج: يا بگذار که پيش يزيد رَوم و دست در دست او نهم که در کار فيما بين، رأي خويش را بگويد.طبري در ادامه اين روايت نوشته است که: عبيدالله بن زياد چون نامه عمر بن سعد را خواند که پيشنهادهاي امام حسين(علیه السلام) در آن بود، گفت: «اين نامه‏ي مردي است که اندرزگوي امير خويش است و مشفق قوم خويش، بله مي‏پذيرم». ولي شمر بن ذي الجوشن برخاست و گفت: «حالا که به سرزمين تو آمده و کنار توست او را مي‏پذيري اگر از اين ديار برود قوت و عزت از آن او باشد و تو ضعيف و ناتوان خواهي شد، لذا ابن‏زياد پذيرفت و نامه‏اي به شمر بن ذي الجوشن داد که تکليف عمرسعد را در برخورد با امام حسين(علیه السلام) مشخص کرده بود؛ بدين صورت که اگر بيعت کرد با او به سلامت رفتار کن و اگر امتناع کرد با آنها بجنگ، تو فرمانده آنها باش، گردن او را بزن و سرش را نزد من آر (وثب عليه فاضرب عنقه و ابعث الي برأسه).(43) شيخ مفيد (ره) نيز روايتي را نقل کرده است که عمرسعد اين شروط را قبول کرد اما عبيدالله به او نوشت: نه و حرمت نيست تا دست در دست من نهد. امام حسين (علیه السلام) گفت: به خدا هرگز چنين نخواهد شد.آنچه در مورد شروط پيشنهادي مذکور به نظر مي‏رسد اين است که:
1.اين روايت گرچه از ابي‏مخنف نقل شده ولي نمي‏تواند تمام موارد آن درست باشد با اين حال بر فرض اينکه عمرسعد و ابن‏زياد شروط مزبور را کاملا مي‏پذيرفتند، ديگر انگيزه و فلسفه‏اي براي قيام امام حسين(علیه السلام) متصور نبود، در حالي که کاملا بالعکس بود. لذا بر فرض قبول دو شرط اول، شرط سوم که مسأله بيعت با يزيد باشد اصلا درست به نظر نمي‏رسد زيرا امام حسين(علیه السلام) هيچگاه حاضر نمي‏شد با يزيد بيعت کند و سيره‏ي آن حضرت، خطبه‏ها و نامه‏هايش به معاويه، مؤيد اين مطلب است.
2. شايد عمرسعد براي توقف کار در همين مرحله به منظور درگير نشدن با حسين(علیه السلام) چنين سخني را افزوده باشد همچنانکه شيخ مفيد(ره) نيز نوشته است که عمرسعد اين شرايط را قبول کرد. همچنين قابل توجه است که عمرسعد از ابتداي مأموريتش چندان رغبتي بدين کار نداشت و تنها هوس دست يافتن به حکومت ري او را منفعل نموده بود.(44) به گونه اي که در روز عاشورا در جواب برير که او را نصيحت مي‏کرد گفت: راست مي‏گويي اي برير، هر کس با حسين بن علي(علیه السلام) و فرزندان او جنگ کند و حق ايشان از ايشان بگرداند، جاي او در آتش خواهد بود. لکن اي برير ملک ري بزرگ است و دل از امارت آن بر نتوان گرفت و شقاوت بر من مستولي شده است. و همينطور از جواب نامه ابن‏زياد به عمرسعد نيز مي‏توان اين مطلب را دريافت. چنانکه ابن‏زياد نوشته بود: «اي پسر سعد تو به راحتي و آسايش طمع کرده و مي‏خواهي شانه از زير بار خالي کني، کار را با اين مرد يکسره کن و دست از جنگ با او برمدار و به هيچ پيشنهادي از او راضي نشو، جز آنکه حکم مرا گردن نهد.»(45)
3.ديگر اينکه احتمال دارد که اينگونه اضافات بر روايات اسلامي، ساخته و پرداخته طرفداران دستگاه اموي براي تحريف حرکت امام حسين(علیه السلام) و عدم بيعت حضرتش با يزيد باشد.علامه زين عاملي نيز در اين زمينه نوشته است:«و لذا اين حرف که امام حسين (علیه السلام) در کربلا خواست که بگذارند يا به شام برود و يا با يزيد بيعت کند و يا اجازه دهند به سمت يکي از مرزها بروند، بسيار دور از حقيقت است.»(46) در خلال رواياتي که طبري در مورد پيشنهادهاي امام حسين(علیه السلام) به عمرسعد آورده، روايت ديگري از ابي‏مخنف و او از عبدالرحمن بن جندب و او نيز از عقبه بن سمعان (از ياران نزديک امام حسين (علیه السلام)) ذکر شده که از همه‏ي رواياتي که در اين باب آمده، صحيحتر به نظر مي‏آيد. متن روايت اين چنين است که عقبه بن سمعان گويد: «من همراه امام حسين (علیه السلام) از مدينه به مکه و از مکه به عراق رفتم و هرگز جدا نشدم تا وقتي که شهيد شد و هيچ سخني با مردم، در مدينه، مکه، بين راه، در عراق و در ميان سپاه نفرمود، مگر اينکه همه را شنيدم. به خدا سوگند که در سخنانش با مردم هيچگاه چنان حرفي را نزد و کسي هم گمان نمي‏کرد که او دست در دست يزيد بگذارد و نفرمود که به مرزي از مرزهاي اسلام برود. اما فرمود که بگذاريد تا در اين زمين پهناور به نقطه‏اي بروم تا وقتي که ببينم جريان کار مردم به کجا مي‏انجامد».(47)
4. با توجه به روايت عقبه بن سمعان، چنين مي‏نمايد که از همان ابتداي ملاقات امام حسين(علیه السلام) با عمرسعد شايعاتي مبني بر قبول اين شروط وجود داشته است.
نتیجه گیری
از آنچه گذشت درمي‏يابيم همان طور که حضرت اباعبدالله وظیفه ی خود را در دفاع از دین مبین اسلام دید، ما هم به نوبه ی خود وظیفه داریم این راه مقدس را ادامه داده و جلوی تحریفاتی که از سوی دشمنان و یا برخی از ناآگاهان صورت گرفته را بگیریم بدلیل اینکه اسلام بوسیله محرم و صفر است که زنده نگه داشته شده است.پس بر هر شخصی لازم و واجب است بصیرت خود را با استفاده از منابع معتبر در مورد حادثه عاشورا بالا ببرد تا این حادثه ی تاریخی دست خوش تحریف نگردد.اللّهم ارزقنا شفاعه الحسين(علیه السلام) يوم الورود و ثبت لی قدم صدق‌ عندک مع الحسين(علیه السلام) و اصحاب الحسين(علیه السلام) الذين بذلوا مهجهم دون الحسين(علیه السلام).

پي نوشت ها :
 

. بقره/75
2.عبرت‏هاى عاشورا، ص 49
3. الغدیر، ج 10، ص 192. .(اول من احدث الاذان فی الفطر و الاضحی بنو مروان اخرجه ابن ابی شیبه عن ابی سیرین اخرج ایضا عن ابن المسیب قال اول من احدث الاذان فی العیدین معاویه.)
4. همان،ص195
5. عبرتهای عاشورا،ص51
6. موسوعه الکتب الاربعه، ج4 ،من لا يحضره الفقيه، ص462
7. الغدیر، ج 10، ص 280
8. همان، ج6، ص 240. .(ثلاث کن علی عهد رسول الله صلی الله وعلیه و آله انا محرمهن متعه الحج و متعه النساء و حی علی خیر العمل.)
9. همان،ج10،ص184
10.بحارالأنوار ،ج 43، ص 179
11. تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج‏8، ص: 422
12. تفسير في ظلال القرآن، ج 6، ص 3936
13. تفسير الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 6، ص 363
14. نساء/46 (برخى از آنان كه يهودى‏اند كلمات را از جاهاى خود برمى‏گردانند و)
15. بقره/75 (آنكه گروهى از آنان سخنان خدا را مى‏شنيدند سپس آن را بعد از فهميدنش تحريف مى‏كردند و خودشان هم مى‏دانستند.)
16. مفردات الفاظ القرآن،ص228 . (أن تجعله علی حرف من الاحتمال یمکن حمله علی الوجهین.)
17. اقتباس از حماسه حسینی ،ج1، ص 56
18. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين(عليه‏السلام)،ص134
19. حماسه‏ي حسيني، ج 1، ص 25
20.سوره‏ي قصص، آيه‏ي 21
21. سوره‏ي قصص، آيه‏ي 22، هر دو آيه حکايت از حال موساي پيامبر مي‏کند که به صورت مخفيانه و با ترس و بيم از مصر خارج شد تا به دست فرعونيان گرفتار نشود و فرمود: اي پروردگار من! مرا از دست گروه ستمگران رهايي بخش. و آنگاه که به شهر مدين رسيد، گفت: اميدوارم که پروردگارم مرا به راه راست راهنمايي کند.
22.حماسه‏ي حسيني، ج 1، ص 22
23. وسائل الشيعه ، ج 14،باب 7، ص 312-313
24. وسائل الشيعه ، ج 14،باب 7، ص 312-313
25. همان
26. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين(عليه‏السلام) ص140
27. نهج‏البلاغه، حکمت159 (هر کس خود را در معرض تهمتها قرار داد، نبايد کسي را که به وي بدگمان شود، سرزنش کند.)
28.سوره صف،آيه‏ي8(مى‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا گر چه كافران را ناخوش افتد نور خود را كامل خواهد گردانيد .)
29. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام)، ص144
30. تفسير تاريخ سرخ (بررسي انتقادي تاريخ نهضت حسيني) ،ص101
31. زندگاني امام حسين ،ج1،ص350 (یعنی از ما اهل بيت نيست کسي که فال بد بزند و فال بد درباره او زده شود.)
32. زندگاني امام حسين‏(عليه السلام) ، ص249
33.زندگاني امام حسين‏(عليه السلام) ، ص249
34. درسي که حسين به انسانها آموخت، ص 238 (برادر و پسر عمويم را که از اهل بيتم و مورد وثوق من است، به سوي شما فرستادم.)
35.تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) )، ص149
36.گويا منظور همان کرکوک عراق بوده است.(همان)
37.حريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) )، ص152
38. (ابن‏عربي گويد:ان الحسين قتل بسيف جده لانه خرج علي امام زمانه (يزيد) بعد أن تمت البيعه له و کملت شروط الخلافه باجماع اهل الحل و العقد و لم يظهر منه ما يشينه و يزري به. قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) ستکون هنات فمن اراد أن يفرق امر هذه الامه و هي جميع فاضربوه بالسيف کائنا من کان فما خرج عليه احدا الا بتأويل و لاقاتلوه الا بما سمعوا من جده (صلي الله عليه و آله).مفهوم اين سخنان ابن‏عربي چنين است که مي‏گويد:امام حسين در حقيقت به شمشير جدش کشته شد؛ زيرا که بر امام زمانش (يزيد) خروج کرد، در حالي که کار بيعت تمام شده بود و شروط خلافت به اجماع اهل حل و عقد در وي جمع گشته بود. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) گفته بود که هر گاه ديديد کسي اتحاد اين امت را مي‏خواهد به تفرقه مبدل سازد او را، هر کس باشد، بکشيد و همه‏ي آنان که در قتل امام حسين شرکت جسته بودند اين سخن را از پيامبر (صلي الله عليه و آله) شنيده بودند و خود اهل تأويل و رأي و اجتهاد بودند و کسي او را نکشت مگر با تأويل همين حديث که از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل مي‏شود.( همان،ص54)
39. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) )، ص153
40. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) ، ص153
41.تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) )، ص153
42.تحريف قيام حسيني در مکتب تاريخنگاري اسلامي ايران،ص25
43. ترجمه تاريخ طبري، ج 7، ص 3010 – 3008
44. ترجمه تاريخ طبري، ، ج 7، ص 3001
45.تحريف قيام حسيني در مکتب تاريخنگاري اسلامي ايران، ص30
46. همان
47. ترجمه تاريخ طبري، ، ج 7، ص 3008

فهرست منابع
1.قرآن کریم.
2. الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب ، للعلامه الشیخ عبدالحسین الامینی ، تحقیق مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه ، مطبعه القلم ، قم ، الطبعه الاولی ، 1416ق.
3. المفردات الفاظ القرآن ، راغب الاصفهانی ، تحقیق صفوان عدنان داوودی ، ناشر طلیعه النور ، چاپ دوم ،1427 ق.
4. بحارالأنوار الجامعه لدرر الاخبار الائمه الاطهار ، مجلسی محمد باقر بن محمد تقی (العلامه المجلسی)، موسسه الوفاء ‏، بیروت ، لبنان ، دوم ، چاپ110جلدی ، 1403ق.
5.تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى(م 310) ، ترجمه ابو القاسم پاينده ، تهران ، اساطير ، چاپ پنجم ، 1375ش.
6. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين(عليه‏السلام) ، صحتي سهروردي محمد ، خادم الرضا(علیه السلام) ،1384.
7.تحريف ‏شناسي و فرهنگ عاشورا ، ضيايي سيد عبدالحميد . (منقول از نرم افزار سفینه النجاه)
8. تحريف قيام حسيني در مکتب تاريخنگاري اسلامي ايران ، اکبري ‏زادگان نوروز. (منقول از نرم افزار سفینه النجاه)
9. تفسير تاريخ سرخ(بررسي انتقادي تاريخ نهضت حسيني) ، صاحبي محمد جواد ، پازینه ، 1428 ق ، چاپ سوم.
10.تفسير في ظلال القرآن ، شاذلی سيد بن قطب بن ابراهيم ، دارالشروق ، 1412ق.
11.تفسير القرآن العظيم (ابن كثير) ، ابن كثير دمشقى اسماعيل بن عمر ، دار الكتب العلميه ، 1419 ق.
12. حماسه حسینی ، مطهری مرتضی ، صدرا ، تهران ،1420ق ، چاپ شصت و چهارم.
13. خدمات متقابل اسلام و ایران ، مطهری مرتضی ، صدرا ، تهران ،1420ق ، چاپ شصت و چهارم.
14. درسي که حسين(عليه‏السلام) به انسانها آموخت ، هاشمي نژاد عبدالکريم ، موسسه انتشارات فراهاني ، تهران ، چاپ هفتم.
15. رجال النجاشي ، النجاشی احمد بن علی ، ناشر موسسه نشر اسلامی ، قم ، 1407ق.
16. زندگاني امام حسين(عليه‏السلام) ، حسين اصفهاني عمادالدين (عمادزاده) ، محمد ، 1368 .
17.زندگاني امام حسين(عليه‏السلام) ، رسولي محلاتي سيد هاشم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، 1375، چاپ سوم.
18. عبرتهای عشورا ، جمعى از نويسندگان. (منقول از نرم افزار سفینه النجاه)
19.موسوعه الکتب الاربعه ، من لا یحضره الفقیه ، القمی ابن بابویه(شيخ صدوق) ، عربى ، انتشارات نور وحی ، چاپ اول ، 1428 ق.
20. نهج‏البلاغه ، سیدرضی ، ترجمه محمد دشتی ، ناشر دفترمطالعات تاریخ و معارف اسلامی ، تهران ، چاپ هفتم ، 1384.
21.وسائل الشيعه ، حر عاملی محمد بن حسن ، دار التراث العربی ، بیروت ، لبنان، الطبعه الرابعه ، 1391ق.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد