ساده زيستي چهارمین شهيد محراب
ساده زيستي چهارمین شهيد محراب
درآمد
آيت الله حسين زرندي،نماينده مردم کرمانشاه درمجلس خبرگان رهبري وامام جمعه سابق اين شهر، دردهه هشتم زندگي خويش به سر مي بردوازهمه نظر شخصيت مناسبي براي سخن گفتن از شهيد محراب به شمار مي رود.وي سال ها درقم به سر برده ودرکرمانشاه نيزشاهد به وقوع پيوستن بخش هاي مهمي از زندگي شهيد اشرفي اصفهاني بوده است.
شما کي وچگونه به آيت الله اشرفي اصفهاني آشنا شديد؟
مادرفيضيه قم تحصيل مي کرديم، آيت الله اشرفي هم درفيضيه همراه با دو آقازاده اش -حاج آقا حسين وحاج آقا محمد- حجره داشت.آن موقع من فقط دوررادور به ايشان علاقه پيدا کردم واز نزديک با هم ارتباط نداشتيم.فيضيه بودوايشان هم يک حجره داشتند وما هم يک حجره داشتيم.شهيد توانايي مالي نداشت تا خانواده اش را ازخميني شهر (سده) به قم بياورد ومنزلي اجاره کند.با آن ها باشد.حجره ايشان درشمال فيضيه وحجره مادرغرب فيضيه واقع بود. آن موقع، ايشان شصت سال داشت که ازنظر سني ما فرزند ايشان محسوب مي شديم.ايشان محترم بود،گاهي که مرحوم آيت الله اراکي غيبت داشتند، فضلا،آقايان وروحانيون به ايشان براي نماز اقتدا مي کردند،ايشان هم به درس آيت الله بروجردي وهم به درس آيت الله خوانساري مي رفت.
حجره اش ،مرکز مباحثه بين عده اي ازبزرگان که دردرس آيت الله بروجردي شرکت مي کردند،بود.حجره ايشان پايگاه مرحوم حاج شيخ عبدالجوادجبل عاملي و بعضي بزرگان ديگربود.ما دوررا دوربه اوارادت داشتيم وزيارت شان مي کرديم تا اين که مرحوم آيت الله بروجردي آن مدرسه را ساخت که درسال 1335 شمسي افتتاح شد.مرحوم آيت الله بروجردي چهارنفر ازشخصيت هاي علمي ومعنوي راباعده اي از طلاب ازقم به کرمانشاه اعزام کردند.يکي ازآن ها مرحوم آيت الله امام سدهي بود که ايشان هم اهل سده بودکه فرزند هم نداشت.شخصيت علمي ومعنوي دوم ازاستادان کفايه قم مرحوم شيخ عبدالجواد جبل عاملي بود،شخصيت علمي ومعنوي سوم آيت الله اشرفي بود ونفر چهارم هم آيت الله قديري- پدرهمين آيت الله قديري که تازه فوت کرده اند-بود.اين چهارنفرازطرف آيت الله بروجردي براي تدريس درهمين مدرسه اعزام شدند. آن موقع که مدرسه افتتاح شد.مابه اين جا نيامده بوديم، سال1341يا 1342بود که به کرمانشاه آمديم.
شما آن موقع چند سال سن داشتيد؟
شايد آن موقع حدود سي وپنج سال بيش تر نداشتم.الان چهل وپنج،شش سال است که درکرمانشاه هستم وبيش ترعمرم را اين جا گذرانده ام وهفتاد وشش سال سن دارم، متولد 1311هستم.قبل از اين که طلبه شوم،به آقايان وروحانيون علاقه داشتم وگاهي خدمت شان مي رسيدم، اما درحوزه علميه مستقرنبودم .موقعي که اين جا مستقرشديم وبعضي از آقايان مارااين جا نگه داشتند؛ ارتباط مان بيش تر شد. وگاهي به منزل آقاي اشرفي اصفهاني مي رفتيم.ابتدا منزل ايشان مقابل استانداري سابق بود که جايي را اجاره کرده بودند وآنجا مي نشستندکه يکي،دوبارهم ماآن جا به ديدن شان رفتيم.بعد تجاراقدام کردند ومنزل محقري-پشت مدرسه آيت الله بروجردي -براي ايشان خريدند که يک طبقه بود.وسه اتاق داشت.گاهي به آن جا هم مي رفتيم وايشان خيلي به ما لطف دشاتند وخودشان هم پذيرايي مي کردند .هنوز قضيه انقلاب پيش نيامده بود.
شما بعداز ورودتان به کرمانشاه درحوزه علميه آيت الله بروجردي تدريس نداشتيد؟
نه، من تدريسي نداشتم.مادرمدرسه حاج شهبازخان تدريس مي کرديم که البته مدرسه نبود،اما براي درس وبحث درآن جا نزد مامي آمدند.چون قبل از مدرسه آيت الله بروجردي، مدرسه حاج شهبازخان به عنوان مدرسه بود.آن مدرسه که درست شد،طلبه هاي مدرسه حاج شهبازخان راهم به آن جا بردند واين جا ديگرتعطيل شد.
حضورآيت الله اشرفي برحوزه علميه کرمانشاه چه تاثيري داشت؟
ايشان يکي از مدرسين بودندودرحوزه آيت الله بروجردي تدريس مي کردندومتناوباً هم درمسجد آيت الله بروجردي نماز مي خواندند.يک نوبت آقاي امام سدهي بود، يک نوبت مرحوم شيخ عبدالجواد ويک نوبت هم ايشان. بازاري ها هم به اين بزرگان توجه وعلاقه داشتند، چون هم ملا بودند، هم متدين ومهذب.ابتدا که ما اين جا مستقر شديم، ازانقلاب خبري نبود ونهضت،بعد از فوت آيت الله بروجردي شروع شد.ايشان درحدود سال 1340فوت کردند وکم کم قضايا شروع شد.دراين جا يکي ازچهره هاي محبوب،آيت الله اشرفي بود که زندگي ساده اي داشت وهرچهارنفرشان هم محبوب بودند، منتها مسائلي پيش آمد که درزمان آيت الله بروجردي،مرحوم شيخ عبدالجواد جبل عامي از اين جا رفتند ونماندند که مرحوم بروجردي قدري نگران وناراحت شدند.بعد ايشان معلوم شد که حق با مرحوم حاج شيخ عبدالجواد است که آمده.تاارتحال مرحوم آيت الله حکيم، آقاي امام سدهي وآقاي اشرفي بودند، بعداز رحلت ايشان آقاي امام سدهي هم نماند ورفت.بعضي مسائل پيش آمد که ماندن را صلاح ندانستند.ورفتند.آقاي اشرفي ماندند وآقاي قديري را هم به سنقرفرستادند که آن جا هم نتوانست بماند وبه قم رفت. آيت الله اشرفي- تنها-درکرمانشاه ماند ووجودش هم مغتنم بود.با مسائلي که پيش مي آوردند،ايشان هم گاهي تصميم مي گرفت که از کرمانشاه به قم برود،خيلي اورا ناراحت مي کردند.خودش فرمود که من هر وقت تصميم مي گرفتم به قم بروم، مرحوم آقاي بروجردي به خوابم مي آمد که حق نداري بروي وبايدبماني. چون حجم ناراحتي به گونه اي بود که تحملش مشکل بود، مخصوصاً شخصيت هايي که معنويت دارندچون مثل آن ها مثل گل است.مسائل راکه مي بينند، براي شان خيلي غيرمترقبه وناراحت کننده است تا اين که قضيه شهادت شان پيش آمد.ماآن روزبه روستاهايي نظير نذرآباد براي بررسي مسائل رفته بوديم.خسته شديم، وقتي که برگشتيم به ميدان آزادي که رسيديم گفتم برويم نمازجمعه،بعد گفتم نه، خسته ام، برويم منزل. به منزل که رسيديم،تلفن زدند که آقاي اشرفي شهيد شده است. بعدهم ايشان رابا وانت بار به بيمارستان مرحوم آيت الله طالقاني آوردند.من به آن جا رفتم.ايشان را در سردخانه گذاشته بودند.آن خبيث،اورا بغل گرفته ونارنجک درقسمت هاي پايين بدن شهيد منفجرشده بود.
جايگاه علمي وديدگاه فلسفي شهيد اشرفي رابراي مابازکنيد.
ايشان آن طورکه من شنيده ام- خودم نديده ام -بيش تر دررشته فقه واصول تخصص داشت، اما ازشاگردان فلسفه حضرت امام (ره) هم بوده است.
ايشان توانسته بود ميان شيعه وسني ارتباط خوبي برقرارکند.
شهيد اشرفي اصفهاني اخلاق خيلي خوبي داشت وبرخوردش با همه خوب بود، با اهل سنت هم بسيار عالي بود، چون ايشان به حضرت امام (ره) علاقه داشت وبه افکار امام عشق مي ورزيد.امام عقيده داشت که بايد بين شيعه وسني وحدتي پيدا شود وعقيده داشت تفرقه افکن نه شيعه است، نه سني.ايشان هم اين را باورداشت،لذا تمام گام هايي که برمي داشت دراين راستا بود که اختلافي بين شيعه وسني پيش نيايد.
ارادتي که شهيد اشرفي به حضرت امام داشت،فقط به دليل علاقه شخصي با امام بود يا اين که بحث ولايت فقيه هم مطرح بود؟
ولايت فقيه ازطرف امام مطرح شد.ما وقتي به درس اصول حضرت امام مي رفتيم -ديگرتابستان شده بودومي خواست درس ها تمام شود-امام نوعاً اندرز ونصيحت وموعظه داشتند.يکي از توصيه هاي ايشان اين بود که تابستان هم مطالعه کنيد وکتاب ها را کنار نگذاريد .يکي ازشاگردان عرض کرد که درتابستان چه کتابي مطالعه کنيم؟
امام فرمود که عوائد مرحوم نراقي را مطالعه کنيد. ما هم چند نسخه از آن را پيدا کرديم وکم کم معلوم شد که امام مي خواهد مارابه سمت قضيه ولايت ،هدايت کند، چون مرحوم نراقي يکي ازشخصيت هايي است که راجع به ولايت بحث نسبتاً مشروحي دارد.
به نجف هم که رفت راجع به ولايت بحث کرد. درآن جاکه قضيه ولايت مطرح شد هم خود ايشان يک شخصيت علمي بود وولايت رادرفقه قبول داشت وازکساني نبود که برايش ثابت شده نباشد،امام هم که به صحنه آمد، اين پيرمرد به صحنه آمدوتا جايي که زنده بود درخدمت امام بود وبه جبهه ها مي رفت، حتي لباس رزم هم به تن کرده بود.
اين ارادت متقابل بين حضرت امام وشهيد اشرفي از کجا سرچشمه مي گرفت؟
سنخيت خودش مي کشاند وجاذبيت دارد.گاهي شما کسي را دوست داري وهيچ ارتباطي هم نداري، کم کم به اين نتيجه مي رسي که اين فرد آدم خوبي بوده است که شما به او علاقه پيدا کرده ايد.گاهي ازبعضي اشخاص بدت مي آيد، کم کم متوجه مي شوي که با شما سنخيت روحي ورواني ندارند.اين ها در قم ارتباط داشتند، کما اين که حضرت امام فرمود:”من شصت سال است که با ايشان ارتباط داشتم وايشان شخصيتي بود که موري را نيازرده است.”
راجع به پايداري ومقاومت ايشان دربرابر مشکلات- به ويژه درکرمانشاه- صحبت کنيد.
اوفردي استواربود گاهي که فشارها زياد مي شد،آقاي بروجردي به دادش مي رسيد.اما انقلاب که پيش آمد، ديگر ماند ودرخدمت انقلاب بود.دستگير هم شد اورا هفت ، هشت روزي به تهران بردند والبته آزادش کردند.
شما درجريان مبارزات سياسي ايشان هم بوديد؟
ايشان اطلاعيه ها راامضامي کرد،بعدازانقلاب منبري هايي را مي آورد که درمسجدآيت الله بروجردي به منبر مي رفتند.مثلاً آقاي خزعلي،آقاي هاشمي نژاد،آقاي ثابتي،شهيد مفتح و شخصيت هايي را که همواره با انقلاب ومبارزومجاهد بودند، براي آگاهي دادن به مردم دعوت مي کرد. يادم مي آيد که شهيد مفتح درحياط مسجد آيت الله بروجردي به منبر مي رفت وايشان هم از شخصيت هاي مبارزبود.
ازآن منبرها وسخن راني ها چيزي به خاطر داريد؟
نه، ازکساني که به منبر مي رفتند چيزي درخاطرم نيست، اما راجع به انقلاب هم صحبت مي کردندومردم را آگاه مي ساختند .يک بارهم آقاي گرامي را دعوت کرده بودند که ايشان هم از شاگردان وعلاقه مندان به حضرت امام بودند.
ازخاطرات شخصي تان با شهيد اشرفي تعريف کنيد.
ايشان حاضرنبود که کسي درنزدش غيبت کند.اگر کسي غيبت مي کرد، اورابرحذرمي داشت.غيبت کسي را هم نمي کرد.اين چيزي بودکه ماازنزديک ازايشان ديديم.خودش از ميهمان ها پذيرايي مي کرد وبراي شان چاي مي آورد نوعاً گز درخانه اش بود وبا آن از ميهمانان پذيرايي مي کرد.خاطره ديگري که ازايشان دارم اين است که بعد ازپيروزي انقلاب درمسجد مرحوم بروجردي جلسه اي بود، از آن جا که بيرون آمديم، منزل ايشان دربلندي قرارداشت خلاصه،داشتيم با هم مي رفتيم که به من گفتند:”آه من، فلاني را گرفت.”فهميديم که گويا به ايشان خيلي ظلم شده که مي گويدآه من اورا گرفت.من ازآقا زاده اش شيندم که به ايشان نامه هايي مي نوشتند ودرآن به حاج آقا اشرفي جسارت مي کردند وفحش مي دادند که آن ها را لاي قرآن ودرجعبه اي مي گذاشته است تادست آقا زاده هايش هم نيفتد که ببينند.
آقا زاده هايش مي گفتند ما مي ديديم که ايشان خيلي از اين قرآن محافظت مي کند، بعد ازفوت شان آن راباز کرديم وديديم نامه هايي را که درآن فحش وناسزا نوشته شده، در آن قرارداده است تابه دست کسي نرسد.
علت اين که ايشان رامورد اذيت وآزار قرارمي دادند، چه بود؟
علتش اين بود که شهيد مروج امام بود.ايشان هم ازنظر تقليد وهم از نظر ترويج،بعد از انقلاب،خيلي به امام علاقه داشت که اين مسأله براي بعضي ها ناگوار بود.
حضورايشان درجبهه ها چگونه بود؟
بنده خدا مي رفت من همراهش نبودم،اما مي دانم که رفته اند وآقا زاده هايش هم با ايشان همراه بوده اند.لباس سپاه رابه تن مي کردومي رفت وبه رزمندگان دل گرمي مي داد. مدتي هم بود که ايشان درمسجد آيت الله بروجردي دعاي کميل مي خواند.
شما با شهيد اشرفي بيش تر درچه زمينه هايي ارتباط داشتيد؟
انقلاب که پيش آمد دربعضي ازجلسات شرکت مي کرديم. قبل ازانقلاب هم چون ازبزرگان اين جا بود خدمت ايشان مي رسيديم.يکي از ويژگي هاي شهيد اشرفي اين بود که آن موقع که درفيضيه بودوبه اين جا آمدوازعلماي اين جاشد، بعدهم نماينده حضرت امام وامام جمعه اين جاشد،هيچ فرقي نکرد؛ همان آقاي اشرفي اي بود که درفيضيه بود.هيچ وقت خودش را نگرفت.من اين را نديده ام ، ولي شنيده ام که خودش گاهي شب ها براي محافظان درمنزلش چاي مي آورده است. اين خيلي مهم است که پست ومقام،آدم رامتحول نکند، وپست ومقام درايشان هيچ تأثيري نگذاشت،هماني بود که بود اين خيلي مهم است.
شنيده ام که مرحوم آيت الله خوانساري-رحمه الله عليه- به همدان مي آيد که البته همان سال هم درهمدان فوت کرد. آقاي آخوند همداني- رحمه الله عليه- به ديدن ايشان مي آيد.
آقاي خوانساري هم قدم مي زده است. آقاي آخوند را که مي بيند خوشحال مي شود وبا هم درآن جا قدم مي زده اند.تحصيلات آقاي آخوند درقم بود، اما آقاي خوانساري هم درنجف وهم درقم تحصيل کرده بود. آقاي آخوند ازآقاي خوانساري سؤال مي کند شما که درنجف بوده ايدوبه قم هم آمده ايد،قدري از ويژگي هاي بزرگان براي من نقل کنيد؛مرحوم آقا سيدابوالحسن،مرحوم آقاي نائيني،مرحوم حاج آقا ضياءوآقاي کمپاني که درنجف بوده اند، آقاي حاج شيخ را هم که درقم ديده ايد .ايشان شروع مي کند وخصوصيات و ويژگي هايي ازآن آقايان نقل مي کند.درپايان،آقاي خوانساري فرموده بود من چيزي درحاج شيخ ديدم که درديگران نديده ام وآن اين که حاج شيخ قبل از رياست وبعداز رياستش هيچ متغير نشده؛قبل وبعدش يکي بود.اين حکايت مي کند ازاين که انسان از نظر بعد معنوي وارتباطات، درحدي است که اين هارا اموري اعتباري مي داند، گاهي با يک تلفن مي آيدوبا يک تلفن هم کارتمام مي شود ومي رود.
درواقع شهيدمحراب، به جهان بيني اي رسيده بوده که همه اين ها را فرع مي ديده است.
بله ومي شود به عنوان نمونه بزرگان سلف، ازآقاي اشرفي يادکرد که پست ومقام هم اورا عوض نکرد.ايشان فرصت هارا مغتنم مي شمرد ونمي گذاشت فرصت ها تلف شودوانساني که وقت شناس وفرصت شناس بودوازفرصت ها بهره هاي خوبي مي برد،لذا ما نمي دانستيم،اما پس ازشهادت شان فهميديم که ايشان تأليفاتي هم دارد.ازاين قضيه معلوم مي شود که ايشان متوجه مسائل وفرصت ها بوده وتوصيه هايي که شده “اغتنم الفرص فانا تمرمرالسحاب”فرصت هارامغتنم بشماريد که حرکت آن مانند ابرها سرعت دارد.ايشان درقم نيز خودش کارهايش را انجام مي داد قليانش را خودش چاق مي کردوبراي خريد گوشت ونان به بازار مي رفت.مرد محترم وشناخته شده اي بود وسن وسالش هم بالابود. من توصيه مي کنم که اين ها الگو هستند. اگر زندگي اشرافي هم داشتند، تمام شده بود، امام زندگي اشرافي براي يک روحاني مضر است وضررهاي اجتماعي وديني دارد ومردم رابه دين وديانت بدبين مي کند.ساده زيست بود:”عاش سعيدا ومات سعيدا.”
حياتش مفيد بود، مرگش هم براي اسلام مفيد بود.درتاريخچه زندگي اين ها عبرت هاي بسياري هست.ما که طلبه هستيم لازم است تاريخچه زندگي اين هاراازالف تاآخرين حرف مطالعه کنيم،مثل انبياوائمه طاهرين(ع) که اين گونه بودند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
/ج