نقش غايي امام در نظام آفرينش(1)
نقش غايي امام در نظام آفرينش(1)
چکيده
امام، انسان کاملي است که صفات کمال خداوند در عاليترين درجة ممكن در او تجلي و تبلور يافته است. او خليفه و حجت خداوند در زمين و در ميان انسانها است. غايت ـ در کارهاي اختياري ـ مرتبهاي از کمال و جودي است که فعل به انگيزه آن، از فاعل صادر ميشود و به آن، غرض و هدف نيز گفته ميشود.
از ديدگاه عقل، غايت و هدف جهان که فعل خداوند حکيم است، سر انجام به خدا منتهي ميگردد؛ اما در مرتبهاي پس از آن، موجودي است که نسبت به موجودات ديگر، از کمال وجودي بالاتري برخوردار است. اين موجود، انسان کامل است که در قوس صعود، از عقول مفارقه نيز فراتر ميرود.
از قرآن كريم نيز به دست ميآيد كه هدف از خلقت عالم، انسان كامل بوده است. انسان كامل، امام و پيشواي بشريت در حركت به سوي كمال مطلوب است. مقصود نهايي از آفرينش جهان، انساني است كه هر زمان از عالي ترين مرتبة معنويت و كمال وجودي ممكن براي غير خداوند برخوردار است. چنين انساني خليفه خدا در زمين است.
در روايات اسلامي نيز بر اين مطلب تأكيد شده است كه امام، حجت خداوند در زمين است و اگر لحظهاي در زمين وجود نداشته باشد، زمين، اهلش را فرو خواهد برد. اين بدان معنا است كه وجود امام كه مصداق عالي انسان كامل است، فلسفه و غايت خلقت زمين است و وجود معلول بدون علت غايي آن، محال است.
كليد واژهها: امام، انسان كامل، حجت خداوند، علت غايي، فلسفه خلقت، خليفه خدا در زمين.
تعريف امام
از نظر لغت شناسان عرب «امام» کسي است که در کارها به او ا قتدا ميشود (ابن منظور، 2000: ج1، ص157؛ مصطفي، بيتا: ج1، ص27؛ معلوف، 1973: ص17). واژه «امام» در قرآن کاربردهاي گوناگوني دارد و به دو گونه بشري و غير بشري تقسيم ميشوند. لوح محفوظ (يس، 12)، راه آشکار (حجر، 79)، و کتاب آسماني (هود، 17)، از معاني اين واژهاند. پيشوايان کفر (توبه، 12) و کساني که به دوزخ دعوت ميکنند (قصص، 41)، مصاديق باطل امام، و پيامبران الهي (انبياء، 73) و انسانهاي شايسته (فرقان، 74)، مصاديق حق امام در قرآن هستند.
امام در اصطلاح متکلمان اسلامي، دو کاربرد عام و خاص دارد. در کاربرد خاص، امام بر کسي اطلاق ميشود که رهبري امت اسلامي را در جايگاه جانشين پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بر عهده دارد:
«الإمام هو الذي له ا لرئاسة العامة في أمور الدين و الدينا نيابة عن النبي (مفيد، 1413: ص53)؛ امام کسي است که رهبري عمومي مردم در امور دين و دنيا را به نيابت از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در اختيار دارد».
و کاربردهاي عام آن پيامبران الهي را نيز شامل ميشود: «الإمام الذي له الرئاسة وهي رئاسة عامة في امور الدين و الدنيا بالإصالة (بحراني، 1416: ص174)؛ امام انساني است که رهبري ميکند و اين رهبري به صورت بالاصالة و عمومي امور دين و دنيا را شامل ميشود».
در روايات شيعه هر دو كاربرد ديده ميشود؛ چنان كه امام صادق عليه السلام از دو گروه از پيامبران ياد كرده است؛ گروهي كه امام نبودند و گروهي كه امام بودند. لوط عليه السلام را براي گروه نخست و ابراهيم عليه السلام را براي گروه دوم نمونه آورده است. اينجا امام، در معناي عام به كار رفته است؛ ولي در باب مربوط به فرق ميان رسول، نبي و امام؛ امام در معناي خاص به كار رفته است.
در اين نوشتار، معناي عام امام مقصود است که هم پيامبران را شامل ميشود و هم جانشينان آنان را؛ به ويژه جانشينان پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله و سلم يعني امامان دوازده گانه شيعه.
علت غايي
علت غايي، همان غايت است که در پيدايش يك پديده تأثيرگذار است. البته وجود غايت، پس از وجود پديده تحقق مييابد؛ ولي وجود متأخر آن، در تحقق پديده مؤثر است؛ چون غايت کمالي وجودي است که پديده براي دست يابي به آن تحقق مييابد. علت فاعلي نيز در پديد آوردن آن پديده، غايت را در نظر دارد، و از اين نظر، غايت فعل را غرض فاعل مينامند.
غايت، آن است که وجود معلول به سبب آن، از علت فاعلي صادر ميشود… و غرض، غايت فعل فاعلي است که داراي اختيار است؛ بنابر اين، غرض، اخص از غايت است (طوسي، 1403: ج3، ص138 و 149).
بر اين اساس، هرپديده همان گونه که علت فاعلي دارد، علت غايي نيز دارد و در اين جهت، موجود مادي و مجرد يکسانند. غايت يا علت غايي دو كاربرد دارد؛ يکي آن که فاعل، آگاهانه و با اختيار آن را برميگزيند که غرض ناميده ميشود، و ديگري آن که فعل، بدون آگاهي و اختيار به سوي آن روي ميآورد که غايت نام دارد. حتي کارهاي عبث و جزاف نيز بدون غايت و علت غايي نيستند؛ هرچند غايت آنها عقلايي و حکمي نيست (صدرالمتألهين، بيتا: ج2، ص251 ـ 253)، يعني تفاوت بالغير است نه بالذات.
غايت يا علت غايي چند گونه است:
الف. وجود غايت، عين وجود فاعل است؛ مانند خداوند متعال؛ زيرا کمال برتر از وجود خداوند متصور نيست.
ب. وجود غايت، عين وجود فاعل نيست؛ ولي تحقق آن نيز خارج از دايره وجود فاعل نيست؛ مانند اين که انسان کاري را براي حصول شادماني انجام دهد.
ج. وجود غايت در مادهاي که فعل در آن رخ ميدهد، تحققق مييابد؛ مثلا غايت ساختماني که انسان ميسازد، سکونت در آن است.
د. وجود غايت در موجود ديگري (غير از فاعل و قابل) واقع شود؛ مانند اين که کسي کاري را به اين انگيزه انجام دهد که ديگري را خوشحال و راضي کند (صدرالمتألهين، همان: ص250).
با نگاه دقيقتر، روشن ميشود که دو قسم اخير، به گونه دوم باز ميگردند و غايت در آن دو نيز در واقع در وجود خود فاعل است، نه بيرون از آن؛ زيرا غايت اصلي در اين کارها مصلحت و فايدهاي است که به خود فاعل باز ميگردد (صدرالمتألهين، همان: ص271).
انسان کامل، علت غايي جهان است
خداوند متعال، از آن نظر که همه کمالات وجودي را بالذات دارا است، براي افعال او غايتي وراي وجودش نميتوان تصور کرد؛ زيرا غايت، نوعي کمال وجودي است که فاعل در انجام فعل خود به سوي آن توجه دارد (طباطبائي، بيتا: 75). اما از آن جا که خداوند، حکيم است، افعالي که از او صادر ميشود، متناسب با ظرفيت و قابليت وجودي آن ها، داراي غاياتي ميباشد. البته اين غايات به خداوند باز نميگردد؛ بلکه خود موجودات مسير تکامل را طي ميکنند و موجودات کاملتر، غايت موجودات نازلتر ميباشند. بر اين اساس، جماد در سير تکاملي خود ميتواند تا مرز عالم نبات حرکت کند و رسيدن به اين مرحله، حد نهايي کمال و غايت وجودي او است؛ چنان که رسيدن به مرز حيوان حد نهايي عالم نبات، و رسيدن به مرز عالم انسان، حد نهايي عالم حيواني است.
انسان موجودي است که کمالات موجودات مادون خود (حيوان، نبات، جماد) را دارد و علاوه بر آن از کمالات انساني نيز برخوردار است؛ بدين سبب انسان را به جسم نامي حساس متحرک بالاراده و ناطق، تعريف کردهاند. جسمانيت کمال وجودي جماد، نمو کمال وجودي نبات است. ادراک حسي و حرکت ارادي غريزي، کمال وجودي حيوان و نفس ناطقه (ادراک حقايق کلي) نيز كمال وجودي ويژه انسان است.
افراد انسان، در برخورداري از نفس ناطقه که کمال وجودي انسان است مشتركند، ولي نفس ناطقه داراي دو گونه كمال است: كمال اولي و كمال ثانوي كمال اولي انسان در همه افراد يكسان است؛ اما کمالات ثانويه آنها داراي مراتب و درجات بسياري است که بر اساس آنها افراد از نظر کمالات و جودي متفاوت ميباشند. کمالات ثانويه انسان با دو معيار ايمان و عمل صالح مشخص ميشود. ايمان و عمل صالح، صفات الهي را در انسان ميسازد؛ از اين رو تخلق به اخلاق خداوند، ملاک کمال و تعالي انسان به شمار ميرود. بنابر اين، انسان کامل، کسي است که صفات کمال الهي را در خود متجلي و متبلور سازد، و کامل ترين انسان، کسي است که در اين جهت بر ديگران برتري داشته باشد، او پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم است و پس از او خاندان معصوم وي، و پس از آنان پيامبران الهي و جانشينان آنان ميباشند.
قرآن و علت غايي جهان آفرينش
آيات قرآن، بيانگر اين است كه خداوند، زمين و آسمان (عالم طبيعت) را براي انسان آفريده است:
«خداوند زمين را براي شما گسترد و آسمان را برافراشت و از آسمان، آب نازل كرد و به واسطة آن، ميوهها را براي روزي شما از زمين بيرون آورد»[1].
در آيهاي ديگر فرموده است:
«خداوند، كسي است كه آنچه در زمين است را براي شما آفريد».[2]
آيات ديگري نيز بيانگر همين مضمون است. روشن است كه حيات مادي و طبيعي انسان، غايت و غرض خلقت جهان طبيعت نبوده است؛ بلكه مقصود، حيات معنوي انسان است؛ چنانكه در ادامه آيه 22 سوره بقره که آفرينش زمين و آسمان را براي انسان دانسته، فرموده است:
«پس براي خداوند، شريكهايي برنگزينيد؛ در حالي كه از دانايي برخورداريد»؛ يعني بايد اعتقاد و رفتار، از روي آگاهي باشد؛ زيرا شرك و دوگانهپرستي، اعتقادي جاهلانه و غير علمي است و سزاوار انساني نيست كه شأن و ويژگياش، دانايي است.
در آيهاي ديگر فرموده است:
«ما پديدههاي زميني (درختها، درياها، كوهها و …) را زينت بخش زمين قرار داديم، تا انسانها را بيازماييم كه كدام يك در عمل؛ نيكوتر است».[3]
در روايتي آمده است که يکي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره معناي آيه مزبور پرسيد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:
«ليبلوکم أيکم أحسن عقلاً و أورع عن محارم الله و أسرعکم في طاعة الله؛
(خداوند، شما را ميآزمايد)، تا روشن شود که کدام يک از شما عاقلتر و در پرهيز از محارم الهي، پرواپيشهتر و در اطاعت از خدا، پرشتابتر هستيد» (سيوطي، بيتا: ج5، ص217).
در اين حديث، به نقش عقل در پيروزي انسان در آزمون الهي اشاره شده است و اين که پرهيزكاري و اطاعت از خدا در دستورات الهي، نشانه عقل ورزي انسان است.
قرآن كريم، غرض از آفرينش جن و انس را پرستش خداوند دانسته است: «جن و انس را نيافريدم، مگر اين كه مرا عبادت كنند».[4]
عبادت مطلوب، عبادتي است كه از معرفت و اخلاص كامل سرچشمه بگيرد.
در حديثي از امام حسين عليه السلام روايت شده است كه فرمود:
«خداوند، بندگان خود را نيافريد، مگر براي اين كه او را بشناسند. هنگامي كه او را شناختند، او را عبادت كنند و هنگامي كه او را عبادت كردند، به سبب عبادت خدا، از عبادت غير خدا بينياز شوند».[5]
امام که در جهات وجودي و معنوي بر ديگران برتري دارد، در عبادت خداوند نيز برتر از آنان است؛ بدين جهت عبادت او غايت آفرينش جن و انس است. صدر المتألهين در اينباره گفته است:
وجود ائمه عليهم السلام غايت وجود جن و انس است؛ چنان كه قرآن كريم فرموده است: (و ما خلقت الجن و الإنس إلا ليعبدون) و آنان عبادت كنندگان خدا و عارفان بالله ميباشند كه معرفتشان بر پايه بصيرت و كشف، استوار است (مازندراني، 1421: ج2، ص476).
دليل قرآني ديگر، اين است كه خداوند از مؤمنان، تقواي راستين را خواسته و فرموده است: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ) (آل عمران، 102).
تقوا، يعني خويشتنداري برابر معصيت خداوند. به عبارت ديگر، تقوا عبارت از اين است كه انسان، تسليم دستورات خداوند باشد. اين حالت، داراي درجات و مراتبي است كه مراتب كمال انسان، با آنها سنجيده ميشود. در نتيجه كسي كه با تقواترين افراد باشد، گراميترين آنان نزد خداوند خواهد بود: (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ) (حجرات، 13).
بنابراين، غرض و مقصود نهايي از آفرينش جهان، انساني است كه هر زمان، از عاليترين مرتبه تقوا و معنويت و كمال وجودي ممکن براي غير خداوند، برخوردار است. چنين انساني است كه خليفة خدا[6] در زمين و مسجود فرشتگان مقرب الهي است (بقره، 34). آدم بدان سبب از مقام خلافت الهي برخوردار شد و شايستگي آن را يافت كه مسجود فرشتگان واقع شود كه خداوند، علم اسما را به او آموخت؛ علمي كه فرشتگان از آن بيبهره بودند[7] و آدم عليه السلام به دستور خداوند، آنان را از آن آگاه ساخت.[8]
اين منطق، اقتضا ميكند هر زمان، روي زمين فردي از بشر وجود داشته باشد كه به اسما الهي عالم بوده و مصداق كاملترين انسان باشد؛ زيرا در غير اين صورت، پرسش فرشتگان دربارة آفرينش انسان، بي پاسخ خواهد ماند. چنين انساني خليفه راستين خداوند در زمين و اسوه و الگوي بشريت و پيشواي انسانها است.
نمونه ديگري از انسان كامل و امام انسانها كه قرآن كريم ياد كرده، حضرت ابراهيم عليه السلام است. خداوند، ملكوت آسمانها و زمين را به او نشان داد، تا از مقام والاي يقين برخوردار شود: (وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ) (انعام، 75)؛ اين گونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان ميدهيم تا از صاحبان يقين باشد.
سپس او را به آزمونهاي سختي آزمود. هنگامي كه ابراهيم از آن آزمونها سرافراز بيرون آمد، مقام والاي امامت به او عطا شد: (وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا) (بقره، 124)؛ به يادآور هنگامي را كه پروردگار ابراهيم او را به آزمونهايي آزمود و او آن آزمونها را به صورت كامل انجام داد، خداوند به او فرمود تو را پيشواي مردم قرار دادم.
خلافت الهي و امامت بشريت، مقامي است كه خداوند به برگزيدگان از بندگان خود، عطا كرده است. پيامبران الهي، دارندگان اين مقام منيع بودهاند. آنان براي رسيدن به اين مقام شامخ، از هدايت ويژة خداوند برخوردار شدند.
(وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ذَلِكَ هُدَي اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ) (انعام، 88 ـ 87)؛
آنان را برگزيديم و به صراط مستقيم هدايت كرديم، اين هدايت خداوند است كه هركس از بندگانش را كه بخواهد به آن هدايت ميكند.
بر اين اساس، آنان برترين انسانهاي عصر خود بودند: (وَكُلاًّ فضَّلْنَا عَلَي الْعَالَمِينَ) (انعام، 86)؛ آنان را بر انسانهاي عصرشان برتري داديم.
بنابراين، خط خلافت و امامت الهي از آدم عليه السلام و با او آغاز شد و در پيامبران و اوصياي آنان ادامه يافت و تا روزي كه زندگي دنيايي جريان دارد، ادامه خواهد يافت. همواره انساني وجود خواهد داشت كه كاملترين نمونه انسانيت و شايستهترين فرد براي احراز مقام خلافت و امامت الهي باشد. همو است که غايت آفرينش همه موجوداتي است که مرتبه وجودي نازل تري از او دارند. اين سنت الهي، همواره استوار و پابرجا خواهد بود! (وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ) (زخرف، 28). خداوند، هدايت ويژهاي را كه ابراهيم عليه السلام از آن برخوردار شد، در نسل او قرار داد. در روايات، «كلمة باقية» به امامت تفسير شده است كه تا قيامت، در ذريه امام حسين عليه السلام از نسل ابراهيم خليل عليه السلام باقي خواهد بود.[9]ادامه دارد…
پي نوشت ها :
[1]. (الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاء وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ) (بقره، 22).
[2]. (هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً) (بقره، 29).
[3]. (إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا) (كهف، 7).
[4]. (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ) (ذاريات، 56).
[5]. ان الله عزوجل ما خلق العباد الا ليعرفوه فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه (صدوق، 1385، ج1، ص9).
[6]. (وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً)) (بقره، 30).
[7]. (وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا)) (بقره، 32.).
[8]. (قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ)) (بقره، 33).
[9]. «ان الله تعالي جعل الامامة في عقب الحسين عليهم السلام و ذلك قوله عزوجل» و «وجعلها كلمة باقيه في عقبه». صدرالمتألهين؛ (شرح اصول الكافي، ج2، ص480)؛ البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص138ـ 140.
منبع:www.entizar.ir