خانه » همه » مذهبی » مسيح و شريعت موسوى (2)

مسيح و شريعت موسوى (2)

مسيح و شريعت موسوى (2)

نخستين مورد از موارد پر مناقشه ميان عيسى و فريسيان، مسئله حرمت روز هفتم است. حرمت روز هفتم از احكام دهگانه عهد عتيق است (خروج 20:8) و در آيين توراتى جايگاهى بلند دارد و روز خدا لقب گرفته است (خروج 20:10) و بخشى از پيمان خدا با بنى اسرائيل به شمار مى آيد (فرانس، التفسير الحديث لكتاب المقدس، ص228).

23217a03 527c 411d b9bd 94c1fd8e3b55 - مسيح و شريعت موسوى (2)

0017517 - مسيح و شريعت موسوى (2)
مسيح و شريعت موسوى (2)

 

نويسنده:مهراب صادق نيا

 

روز هفتم (سبت):
 

نخستين مورد از موارد پر مناقشه ميان عيسى و فريسيان، مسئله حرمت روز هفتم است. حرمت روز هفتم از احكام دهگانه عهد عتيق است (خروج 20:8) و در آيين توراتى جايگاهى بلند دارد و روز خدا لقب گرفته است (خروج 20:10) و بخشى از پيمان خدا با بنى اسرائيل به شمار مى آيد (فرانس، التفسير الحديث لكتاب المقدس، ص228).
اهميت اين روز و نگه داشتن حرمت آن، و موضع ويژه اى كه عيسى در قبال آن گرفت سبب مشاجرات فراوانى بين او و فريسيان شد كه در اناجيل چهارگانه نقل شده است. داورى درباره موضع گيرى عيسى در اين زمينه كار دشوارى است و مفسران را تا بدان پايه به حيرت فرو برده كه برخى از آنان بر اين باورند كه «مقررات روز هفتم تنها مورد از مجموعه ده فرمان است كه به صراحت در رفتار و گفتار عيسى نقض شده است» (تسين، الهيات مسيحى، ص163) و پاره ديگرى از مفسران ـ كه شمارشان بيشتر است ـ تلاش گسترده اى انجام داده اند تا ثابت كنند كه در اين مسئله مثل همه فرمان هاى تشريعى تورات نافرمانى و نقضى از سوى مسيح صورت نگرفته است» (بولس، الفغالى، همان، و نيز بنكرتن، همان، ص197). نكته ديگرى كه در نگاه نخست بر حيرت آدمى مى افزايد، اين است كه در مجموعه اناجيل آياتى وجود دارد كه از نگهدارى حرمت روز هفتم از سوى مسيح حكايت مى كند (مرقس 1:21)، اما آياتى از اناجيل، به حكايت از عيسى، به مفهوم سبت و روز هفتم حمله مى كنند و حكايت از آن دارند كه مسيح در اين روز مرتكب عملى شد كه از نگاه فريسيان آشكارا نقض احكام مربوط به آن است. كم نيستند اعمالى چون شفاى بيماران در روز هفتم كه در اناجيل از آنها ياد شده است (مرقس: 3:1ـ6 و متى: 12:14 و لوقا: 6:6ـ11) و البته مسيح به دليل اين رفتار هدف حمله فريسيان و كاتبان بود و به نقض شريعت متهم. اما آيا او خود چنين باور داشت؟ آيا آن گاه كه بيمارى را شفا داد و فلجى را از ناتوانى رهاند با باورِ نقض شريعت چنين كرد؟ اساس تمايز رويكرد مسيح با فريسيان (دست كم در مسئله سبت) در پاسخ به اين پرسش نهفته شده است. در حالى كه اين اعمال در نگاه فريسيان حرمت شكنى روز هفتم انگاشته مى شود و آنان را به گونه اى به به خشم فرو مى برد كه بى آن كه از عمل خارق العاده شفاى بيمار به دست مسيح در شگفت شوند فرياد نقض شريعت را سر مى دادند; خود او چنين اعتقادى ندارد و اين اعمال را نافى حرمت روز هفتم نمى داند و بر مدعاى خود چون احبار يهودى به كتاب مقدس استدلال كرده (كارپنتر، عيسى، ص81) و مى گويد: «در تورات نخوانده ايد كه در روزهاى سبت كَهَنه در هيكل سبت را حرمت نگه نمى دارند و بى گناه هستند» (متى 12:5). او با اين استدلال بر آن است كه كاهنان را به اين نكته متوجه كند كه حال شما بر اساس كتاب مقدس خدمت رسانى كاهنان را به معبد در روز هفتم خلاف نگهدارى حرمت آن روز نمى دانيد و آنها را گناهكار نمى پنداريد چگونه است كه رفتار من را در خدمت كردن به انسان ها گناه تعبير مى كنيد؟! (بنكرتن، تفسير انجيل متى) در حالى كه آدمى شأنش از معبد فزون تر است; «در اين جا شخص بزرگ تر از هيكل است» (متى 12:6) و خدمت به او مهم تر است از خدمت به هيكل و معبد، و اگر خدمت كاهنان در روز هفتم به معبد با حرمت اين روز منافات ندارد، پس خدمت به انسان هم در اين روز با حرمت آن ناسازگار نيست.
در اين مشاجره، عيسى در پى آن است كه كار خود را با سبت و حرمت آن همخوان نشان دهد و اين باور خوش را آشكار سازد كه اين اعمال در روز هفتم گناه نيست و او با نيت نقض شريعت چنين رفتارى را انجام نداده است، چون در نگاه او انجام دادن هر عملى با حرمت روز هفتم در تضاد نيست: «از شما چيزى مى پرسم كه در روز سبت كدام رواست، نيكويى كردن يا بدى؟ رهانيدن جان يا هلاك كردن؟» (لوقا 6:9) ولى او استدلال ديگرى دارد كه بر اين فرض استوار است كه رفتار او در روز هفتم حرام است. عيسى در اين جا نيز مثل استدلال پيشين به شيوه حاخامى به آيات كتاب مقدس (عهد عتيق) استدلال مى كند و با مقايسه رفتار خود با حضرت داود، پيامبر بزرگ بنى اسرائيل، فريسيان را به اين نكته توجه مى دهد كه ممكن است عملى در شرايط عادى حرام باشد و گناه شمرده شود ولى در شرايط غيرعادى حكم گناه نخواهد داشت: «ايشان را گفت مگر نخوانده ايد آنچه داود و رفيقانش كردند، وقتى كه گرسنه بودند چطور به خانه خدا در آمده نان هاى تقدمه را خوردند، (در حالى) كه خوردن آن بر او و رفيقانش حلال نبود» (متى 12:3 و4 و نيز لوقا 6:1ـ5 و مرقس 2:23ـ38). با اين استدلال، عيسى در پى آن است كه شما در اين شرايط خاص زمانى رفتار داود را گناه نمى دانيد، پس رفتار من در شفاى بيماران و رفتار اصحاب من در خوردن خوشه هاى گندم در روز هفتم را كه ممكن است در شرايط عادى عملى حرام باشد، گناه تلقى نكنيد. اين رفتار ممكن است خلاف قانون روز هفتم باشد ولى خلاف مشيت الهى نخواهد بود (كارپنتر، همان، ص84).
با اين بيان، او به فريسيان تفهيم مى كند كه نبايد به قانون و شريعت، چنان خشك و بى انعطاف نگريست كه در مقام تزاحم با امر اخلاقى و مصلحت برتر نتوان از آن دست كشيد. به همين دليل، با مثالى ديگر مقصود خود را چنين بيان مى كند: «كيست از شما كه يك گوسفند داشته باشد و هر گاه آن در روز سبت به حفره افتد او را نخواهد گرفت و بيرون آورد» (متى 12:11) آيا آدمى در اين شرايط به بهانه اين كه در روز هفتم انجام هر كارى حرام است گوسفند را به حال خود رها كرده و تا روزى ديگر صبر مى كند؟ روشن است كه هيچ كس چنين نخواهد كرد (كارپينتر، عيسى، ص84).
در مشاجره روز هفتم، مسيح بيان ديگرى هم دارد كه مى تواند نقطه اوج تفاوت نگاه او و فريسيان به شريعت باشد. او بر اين باور است كه سبت و شريعت مربوط به آن براى انسان آفريده شده است: «زيرا كه پسر انسان مالك روز سبت است» (متى 12:8) و به همين دليل بايد در خدمت انسان باشد و به زندگى او قوام بخشد (بنكرتن، عيسى، ص197). پاره اى از مفسران اين آيه را چنين معنا كرده اند كه مراد از پسر انسان شخص مسيح است و عبارت او مالك روز هفتم است بدان معناست كه او مى تواند در احكام مربوط به آن تغييراتى به وجود آورد (يعقوب ملطى، الانجيل بحسب القديس متى، ص314)، ولى ساير آيات و قرائن موجود بيانگر آن است كه عيسى بر آن است تا معنايى برتر از اين را بيان كند و آن اين كه شريعت خادم آدمى است نه مخدوم او، و هر رويكردى به شريعت كه مانع خدمت رسانى شريعت به آدمى باشد و سبب شود كه شريعت نتواند مسئوليت مهم خود را در قوام بخشى زندگى آدمى و نظام دادن به آن انجام دهد بايد به كنارى رود. به همين دليل، رها كردن گوسفند در چاه و وانهادن بيمار فلج در درد و رنج و تحمل گرسنگىِ بسيار به بهانه حرمت نگه داشتن براى شريعت روز هفتم با رويكرد شريعت خادم سازگار نيست.

طلاق
 

يكى ديگر از مسايل مورد مناقشه عيسى و فريسيان، مسئله طلاق است. نگاهى به آنچه مسيح درباره طلاق مى گويد به روشنى نشان دهنده رويكرد خاص او در رابطه با شريعت است. بر اساس تورات، طلاق عملى جايز است و اگر مردى به هر دليلى زنِ خود را نپسندد، مى تواند او را طلاق دهد: «چون كسى زنى گرفته به نكاح خود در آورد، اگر در نظر او پسند نيايد از اين كه چيزى ناشايست در او يابد، آنگاه طلاق نامه نوشته، به دستش دهد و او را از خانه رها كند و از خانه او روانه شده برود و زنِ ديگرى شود» (تثنيه 24: 1و2). آن گونه كه آشكار است، در اين حكم طلاق به صورت مطلق و به صرف خوش نيامدن مرد از زن روا شمرده شده و يهوديان كه ازدواج را وسيله ازدياد نسل مى دانستند، با تمسك به اين حكم زنان خود را تنها به دليل نازايى طلاق مى دادند و براى فسخ ازدواج دليل ديگرى لازم نمى دانستند (كارپنتر، همان، ص70). قانون تلمود نيز به اين معنا اشاره دارد كه اگر زن و شوهرى بخواهند از يكديگر جدا شوند، اشكالى نيست. در آن جا مى خوانيم: «زن براى شوهر مانند جذام است. علاجش چيست؟ او را طلاق دهد و از جذام شفا يابد» (كهن، گنجينه اى از تلمود، ص185، به نقل از يواموت، 63ب)، و گاه طلاق وظيفه دينى و شرعى تلقى شده است: «مردى كه همسرش بد است وظيفه دينى اوست كه وى را طلاق گويد» (همان، ص185).
اما آنچه از عيسى درباره طلاق در اناجيل گفته شده (دست كم) در نگاه نخست با اطلاق اين حكم سازگار نيست. او در جايى چنين مى گويد: «هر كه زن خود را طلاق گويد و ديگرى را نكاح كند، در حق وى زنا كرده است و اگر زن از شوهر خود جدا شود و به نكاح ديگرى در آيد مرتكب زنا شده است» (مرقس 10:11 و 12). در اين دو آيه طلاق به صورت مطلق حرام شمرده شده و اين اطلاق با اطلاق جواز طلاق ناسازگار است. اما در جايى ديگر او با كمى تنزّل، از اطلاق آن دست برداشته و طلاق را در پاره اى از موارد جايز مى شمرد: «و به شما مى گويم هر كس زن خود را به غير از علت زنا طلاق گويد و ديگرى را نكاح كند زانى است و هر كس زن طلاق داده شده را نكاح كند زنا كرده است» (مرقس 19:9). اين حكمِ عيسى با آنچه قانون موسوى مى گويد كاملا منطبق است: «زنى كه مرتكب زناى محصنه شده شوهرش بايد او را طلاق گويد» (كهن، همان، ص185). با اين حال، در نگاه نخست با حكم طلاق در يهوديت همسان نيست.
با اين همه، فريسيان از آنچه مسيح درباره طلاق مى گويد در تحير فرو رفته و از او مى پرسند: «آيا جايز است مرد زن خود را به هر علتى طلاق گويد؟» (متى 19: 3). او در جواب ايشان به شيوه حاخامى و با استدلال به كتاب مقدس مى گويد: «مگر نخوانده ايد كه خالق در ابتدا ايشان را مرد و زن آفريد و گفت از اين جهت مردْ پدر و مادر خود را رها كرده و به زن خويش بپيوندد و هر دو يك تن خواهند بود. بنابراين بعد از آن، دو نيستند كه يك تن هستند. پس آنچه را خدا پيوسته انسان جدا نسازد» (متى 19: 4ـ6). عيسى آشكارا طلاق را غير جايز مى شمرد و فريسيان از اين پاسخ برآشفته شده، پرسيدند: پس چرا موسى اين عمل را روا شمرد؟ پاسخ مسيح به اين پرسش دقيقاً همان تمايز و تفاوت رويكرد او و فريسيان به مسئله شريعت است. او آنچه را موسى به عنوان حكم طلاق مطرح كرده، رد نكرد ولى آن را چيزى جز يك مصالحه نمى داند (كارپنتر، عيسى، ص73)
و به همين سبب مى گويد: «موسى به سبب سنگدلى شما، شما را اجازت داد كه زنان خود را طلاق دهيد، ليكن از ابتدا چنين نبود» (متى 19:8). اين عبارت شايد به آن معنا باشد كه موسى به دليل توان و ميزان انقيادى كه در بنى اسرائيل سراغ داشت چنين حكم كرد و اگر آنان بر اساس آن رفتار كنند، اگرچه معاقب نيستند ولى به تمام خواست و اراده خدا گردن ننهاده اند، چون تمام خواست خدا اين نيست و به دليل مصلحت اين ميزان از خواست خدا طرح شده است. در اين مسئله، عيسى در حقيقت در مقام بيان حكم اخلاقى طلاق است و مى خواهد به بنى اسرائيل بفهماند كه اگرچه بر اساس آنچه موسى گفته، طلاق عملى رواست، ولى نبايد به هر دليل واهى و بدون در نظر گرفتن مصالح اخلاقى زن و شوهر از هم جدا شوند. اين مطلبى است كه در تفاسير عهد عتيق در مسئله طلاق هم به آن اشاره شده و طلاق را در عين جايز شمردن منفور خدا (كهن، گنجينه اى از تلمود، ص186) دانسته و اعلام مى دارد كه «حتى قربانگاه معبد هم در طلاق اشك مى ريزد» (همان، ص186).
نتيجه اين كه عيسى با حكم شرعى طلاق كه از نگاه او بر پايه مصلحت انديشى صادر شده، مخالفتى ندارد; ولى معتقد است از نگاه اخلاق اين رفتار نمى تواند بى جهت باشد و رفتار منفورى است.

نجاسات
 

نمونه ديگرى از مناقشات عيسى و فريسيان درباره شريعت، مسئله نجاست است. به راستى چه چيزى نجس است؟ برخى از مفسران عهد جديد باور دارند كه عيسى وعده داده بود كه چيزى از شريعت موسوى نقض نكند، اما آن را نقض كرده است» (الفغالى، دراسات بيبليه، ص445). با اين همه، به سادگى نمى توان رأى اين مفسران را پذيرفت و عيسى را به اين ديد نگريست.
مشاجره از اين پرسش توبيخى فريسيان آغاز مى شود: «چون است كه شاگردان تو به تقليد مشايخ سلوك نمى نمايند، بلكه به دست هاى ناپاك غذا مى خورند»؟ (مرقس 7:5) و او در پاسخ گفت: «هيچ چيز نيست كه از بيرونِ آدم داخل گشته و او را نجس سازد» (مرقس 7:15).
نمى توان تعارض ظاهرى اين سخن را با تلقى فريسيانه از شريعت تورات ناديده انگاشت ولى پرسش اين است كه عيسى قصد داشت چه مطلبى را به پيروان خود بياموزد؟ آيا او مى خواست شرايع مربوط به تغذيه را به هم بزند و آنچه را كه شريعت قديم نجس مى انگاشت، پاك معرفى كند؟
توجه به دو نكته مى تواند ما را از اين ابهام برهاند. نخست اين كه عيسى آن گاه كه بر اين احكام مى تازد، آنها را بخشى از احكام تشريعى عهد عتيق نمى داند، بلكه معتقد است كه اين احكام قواعدى است كه فريسيان بر اساس تقليدى انسانى از مشايخ خويش به دست آورده اند و به همين دليل عيسى اين تقليد را ناپسند دانسته و محكوم مى كرد: «زيرا كه رسوم انسانى را به جاى فرايض تعليم مى دهند، زيرا كه حكم خدا را ترك گفته و تقليد انسان را نگاه مى دارند، چون شستن آفتابه ها و پياله ها و چنين رسوم ديگر بسيار به عمل مى آوريد» (مرقس 7:9ـ5 و متى 15:8).
آن گونه كه از اين جمله پيداست، عيسى تقدم تقليد انسانى بر تقليد الهى و حديث منقول بر نص تورات را مردود مى دانست (كارپنتر، عيسى، ص85) و از آن نهى مى كرد، نه احكام تشريعى عهد عتيق را، و به فريسيان متذكر مى شد كه چگونه حكم خود در مسئله احترام به پدر و مادر را بر حكم خدا مقدم داشته اند و چون مى شنود كه فريسيان از سخن او ناراحت شده اند، مى گويد: «هر نهالى كه پدر آسمانىِ من نكاشته باشد كنده شود». (متى 15:13) يعنى اين حكم برساخته دست فريسيان است و نبودن آن رواتر است. پس در اين جا نيز مثل مشاجره بر سر روز هفتم آن گاه كه مسيح بر اين احكام مى تازد آنها را شريعت آسمانى و الهى قلمداد نمى كند، بلكه چون آنها را ساختگى مى داند بر آنها خرده مى گيرد.
اما نكته دوم اين است كه در اين جا نيز عيسى به مانند آنچه در حكم طلاق گفته شد، در پى تبليغ اصولى است كه آنها را بزرگ تر و مهم تر از احكام تشريعى صرف مى داند و از آنها به خواسته هاى عالى تر خدا ياد مى كند. و البته خواسته هايى كه عيسى آنها را اراده مهم خدا در قبال انسان مى دانست و از آنها به عنوان احكام بزرگ شريعت ياد مى كرد، اصولى كاملا اخلاقى اند. وى اين قواعد را چنين معرفى مى كند: اعظم احكام شريعت يعنى عدالت و رحمت و ايمان را ترك كرده ايد (متى 23: 24ـ23).
مسيح در آموزه هايى از اين دست در حقيقت با خود شريعت و جوهره آن منازعه نمى كند، بلكه او انسان ها را از نوعى برداشتِ ناقص از شريعت بر حذر مى دارد و آنها را به فهم عميق شريعتِ الهى و هدف نهايى و اصلى آن فرامى خواند (تفسير تطبيقى، ص24). او با برداشتى از شريعت مبارزه مى كند كه آن را در همان قواعد خشك محدود مى كند، برداشت كسانى كه قواعد شريعت چشم آنها را بسته و غافل اند كه خدا خواسته هايى فراتر از اين قواعد هم دارد كه نبايد از آنها چشم پوشيد.
پس از بيان سه نمونه از مشاجرات مسيح و فريسيان درباره پاره اى از مسايل شريعت موسوى، آسان تر مى توان كليت رويكرد مسيح به شريعت را دريافت. فضاى كلى حاكم بر مشاجرات، حكايت از آن دارد كه شريعت موسوى چيزى جز قواعدى خشك تلقى نمى شد و مقلدان اين شريعت چون ماشين هايى بى جان بدون توجه به روح حاكم بر آن صرفاً در پى آن بودند كه به آن تن دهند (هگل، استقرار شريعت در مذهب، ص41) و عيسى با انتقاد از اين وضعيت بر آن بود تا آدمى را با اعماق اين قوانين آشنا سازد. به همين سبب، پيوسته تلاش مى كرد تا ريشه هاى درونى شريعت را نگاه داشته و تقويت كند» (The Interpreters Bible, vol. 7, P. 202)او براى آن كه آدميان را از درون در برابر شريعت فروتن سازد و بدين وسيله شريعت موسوى را تكامل بخشد، در تلاش بود تا قوانين خويش را در نهان آدمى برده، آنها را به قوانين درونى تبديل كند» The Interpreters Bible, vol. 7, P. 292)و نيز، نگ، القمص تادرس، همان، ص130) و به همين دليل باور داشت كه «خداوند قوانين خود را بر لوح هايى از جنس قلب آدميان (و نه سنگ) نوشته است» The Interpreters Bible, vol. 7, P. 292)يعقوب ملطى، الانجيل بحسب القديس متى، همان، ص130). او معتقد بود كه اگر اطاعت در صورت پيروى ظاهرى از الزام هاى معينى چون يك مجموعه قوانين باشد بسنده نيست، بلكه «سرشت آدمى بايد مطيع شريعت خدا باشد، سرشتى كه خواست خدا نسبت به آدمى در آن نهفته است» (ياسپرس، همان، ص17) و اين همان انتقاد جدى مسيح به فريسيان است كه با استشهاد به گفته اشعيا مطرح مى كند: «اين قوم به زبان هاى خود به من تقرب مى جويند و به لب هاى خود مرا تمجيد مى كنند اما دلشان از من دور است» (متى 15:8). روشن است كه در صورت تحقق چنين آرمانى توسط مسيح و كشاندن شريعت به درون آدمى و تبديل آن به يك شريعت باطنى جايى براى ريا و تظاهر، خودفريبى و عجب و ساير اوصافى كه مورد انتقاد مسيح و اتهام فريسيان بود باقى نمى ماند. شريعت با آن ارزش و موقعيت كه در تورات دارد و با آن مسئوليتى كه براى تنظيم امور زندگى آدميان بر عهده دارد با اطاعت حرفى و بيرونى نمى تواند به چنين نتيجه اى ختم گردد (فرانس، التفسير الحديث لكتاب المقدس، ص42).
او با اين رويكرد: «عبادات و احكام تشريعى را به فرمان هايى اخلاقى مبدل ساخت و در قالب توصيه هاى براى درك نيازهاى انسانى قوانين خود را به چيزى فراتر از دست از كار كشيدن در روز هفتم كشاند و در واقع او به روح قانون تأكيد مى كرد» ( The Interpreter’s, vol .7, P. 292Bible) نه شكل و قالب آن و به همين دليل بر پاكى روح تأكيد داشت و اعلام مى كرد كه گناهكارى صرفاً با ارتكاب رفتار خلاف شريعت پديد نمى آيد، بلكه اگر كسى در نهان خانه دل خود به گناه انديشه كند گناهكار است: «هر كس به زنى نظر شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا كرده است» (متى 5:28).
يا اين كه مى گويد: «هر كس در فكرِ خشم بر برادر خود باشد سزاوار حكم مى شود» (متى 5:22) و درست به همين دليل است كه از نگاه او «آدميان را نبايد با اعمالشان داورى كرد بلكه با نيت هاى درونى شان» (پاركس، خدايان و آدميان، ص428).
با چنين باورى است كه عيسى تمام تلاش خود را به كار مى گيرد تا درون آدميان را اصلاح كند و آن مناقشه معروف درباره اين كه چه چيزى نجس است به همين مسئله اشاره دارد: «هيچ چيز نيست كه از بيرون آدم داخل گشته، بتواند او را نجس سازد بلكه آنچه از درونش صادر مى شود آن است كه آدم را ناپاك مى سازد» (مرقس: 7:15 و 16).
عيسى در تمام مشاجره هاى خود با فريسيان بر آن است تا آنان و پيروان خود را از خضوع رفتارى صرف در برابر شريعت بر حذر دارد و آنان را به عمقى فزون تر از شريعت و التزام رفتارى صرف فرو برد. تمثيل زيبايى كه به تمثيل زراعت شهرت يافته نمايانگر همين واقعيت است (يعقوب ملطى، الانجيل بحسب القديس متى، ص135). او در آن جا مى گويد: «گوش گيريد اينك برزگرى به جهت تخم پاشى بيرون رفت و چون تخم مى پاشيد قدرى بر راه ريخته شده و مرغان هوا آمده، آنها را بر چيدند و پاره اى بر سنگلاخ پاشيده شد، در جايى كه خاك بسيار نبود. پس چون كه زمين عمق نداشت به زودى روييد و چون آفتاب برآمد سوخته شد و از آن او كه ريشه نداشت خشكيد و قدرى در ميان خارها ريخته شد و خارها نمو كرده آن را خفه نمود كه ثمرى نياورد. مابقى در زمين نيكو افتاد و حاصل پيدا كرد كه روييد و نمو كرد و بار آورد، بعضى سى و بعضى شصت و بعضى صد» (مرقس: 4:3ـ8). در اين تمثيل زيبا، مسيح به خوبى بيان مى دارد كه اگر شريعت در نهان آدمى نباشد و آدمى در وجود خود در برابر آن خاضع شود، مثل بذرى است كه در خاك كم عمق قرار گرفته است: زود رشد مى كند و عيان مى شود ولى به سرعت نابود مى گردد.
در حقيقت عيسى به مانند يك آموزگارِ شريعت ظاهر مى شود و مرجعيت سنتى شريعت را باور دارد و در عين حال مفهوم اطاعت از شريعت را به معنايى اساسى و همه جانبه تبديل مى كند; اطاعتى كه نه فقط مستلزم اطاعت ظاهرى از شريعت بلكه مستلزم تعيّن يافتن كل وجود آدمى بر مبناى تقاضاهاى اساسى آن شريعت است (فرگوسن، متفكران بزرگ مسيحى، ص140).

خاتمه:
 

ممكن است اصرار مسيح در توجه به روح و عمق شريعت سبب شود كه جماعتى تصور كنند كه او و پيروانش اهل طريقت اند; براى نخستين بار در اعمال رسولان باب نهم، جماعت مسيحى به اهل طريقت توصيف شده اند. در آن جا مى خوانيم: «و از او نامه ها خواست به سوى كنايس كه در دمشق بود تا اگر كسى از اهل طريقت خواه مرد و خواه زن بيابد ايشان را بند بر نهاده به اورشليم بياورد» (اعمال رسولان 9:2)، اما نمى توان چنين تصورى را درست شمرد. توجه به مجموعه آموزه هاى مسيح در اناجيل چهارگانه با اين باور سازگار نيست. نوآورى عيسى در فهم شريعت و رويكرد تازه او هرگز به معناى طرد شريعت نيست و در حقيقت سخن عيسى از اين قرار است كه اراده خدا و فرمان او تنها در احكام تشريعى او خلاصه نمى شود و براى رسيدن به خواست او پيروى از تورات به تنهايى كافى نيست، بلكه بايد بر اساس اخلاق رفتار كرده; و اين به معناى چيزى است فراتر از شريعت، و بيان ديگرش در توجه به ريشه هاى شريعت موسوى از اين قرار است كه: «يك دين نمى تواند از ريشه هاى خود دست بكشد و البته با اين همه نمى تواند بدون رشد شاخه هاى جديد زندگى كند. هر قانونى مثل قانون فراگير ما كه قانون موسوى است، وقتى كه از پيشينه اش جدا شود پژمرده مى گردد و البته با اين حال بدون تفسيرهاى مكرر و هميشگى و بدون گسترش نمى تواند پايدار بماند» (متى 9:16 و نيز مرقس 2:21). اگر چه مسيح بارها اعلام كرد كه بر پيراهن كهنه پارچه نو وصله نمى كنند (متى 9:17 و نيز مرقس 2:21) و يا اين كه شراب نو را در مشك هاى كهنه نمى ريزند (متى 9:17) و بدين وسيله در پى نوعى نوآورى در ادراك شريعت بود، ولى با همان صراحت مى پذيرد كه «شراب نو را از انگور كهنه مى گيرند» , vol. 7, P. 291)The Interpreters Bible( و بدين وسيله بر تعهد خود و پيروانش بر شريعت موسوى تأكيد مى كرد.
كتابنامه: آكادمى شوروى، مبانى مسيحيت، ترجمه اسدالله مبشرى. بابل: كتابسراى بابل، 1366.
الفغالى، خورى بولس، دراسات بيبليه (متى). لبنان: مؤسسة الدكاش للطباعه، 1995.
المرشد الى الكتاب المقدس. بيروت: دارالكتاب المقدس، 1996.
باركلى، ويليام، تفسير العهد الجديد. قاهره: دارالثقافه المسيحيه، 1304.
بنكرتن، بنيامين، تفسير انجيل متى. قاهره: مطبعة كنيسة الاخوه، 1980.
پاركس، هنرى بمفورد، خدايان و آدميان، ترجمه محمد بقايى. تهران: قصيده، 1380.
تيسين، هنرى، الاهيات مسيحى، ترجمه طاها ميكائيليان. تهران: انتشارات حيات ابدى.
شلبى، احمد، مقارنة الاديان. قاهره: مكتبه النهضه المصريه، 1992.
فرانس، ر. ت، التفسير الحديث لكتاب المقدس (متى). قاهره: دارالثقافه، 1990.
فرگوسن، ديويد، متفكران بزرگ مسيحى (رودلف بولتمان)، ترجمه رحمتى. تهران: انتشارات گام نو، 1382.
كارپنتر، همفرى، عيسى، ترجمه حسن كامشاد. تهران: انتشارات طرح نو، 1357.
كارل، ياسپرس، مسيح، ترجمه احمد سميعى گيلانى. تهران: خوارزمى، 1373.
كهن، آبراهام، گنجينه اى از تلمود ترجمه فريدون گرگانى. تهران: انتشارات يهودا حى، 1356.
معجم اللاهوت الكتابى. بيروت: دارالمشرق، 1991.
ميشل، توماس، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى. قم: مركزمطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377.
ويور، مرى جو، درآمدى به مسيحيت، ترجمه حسن قنبرى. قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1381.
هاريسون، ر. ك، تفسير الحديث للكتاب المقدس (لوقا). قاهره: دارالثقافه، 1994.
هگل، فريدريش، استقرار شريعت در مذهب، ترجمه باقر پرهام. تهران: انتشارات قصيده، 1380.
يعقوب ملطى، تادرس، الانجيل بحسب القديس متى. لازقيه: منشورات مطرانيه الروم الارثوذكسى، 1995.
Bromiley, Geoffry, The International Standard Bible Encyclopedia. michigan, 1988.
Harmon, Nolan, The Interpreters Bible. America, 1995.
New Contholic Encyclopedia, Law in Christian Life, Gale.
waL .[1] waL laroM .[2] waL lainomereC .[3] waL lirviC .[4]منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد