خانه » همه » مذهبی » سيرة اهل الكساء (3)

سيرة اهل الكساء (3)

سيرة اهل الكساء (3)

1)(107)… البزنطى – ابان – موسى بن اكيل – العلاء بن سيابة – جعفر الصادق(عليه السلام):(108) فى قول الله (و نادى نوح ابنه… يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين) (هود: 42)،(109) فقال ليس بابنه انما هو ابنه من زوجته على لغة طى يقولون لابن المرأة ابنه. بنابر سنت شيعى، پسر يك پيامبر كه در درون خود حامل نور ازلى الهى امامان

60ceca2d aca4 4241 b455 0bd7736bfee4 - سيرة اهل الكساء (3)

0013671 - سيرة اهل الكساء (3)
سيرة اهل الكساء (3)

 

نويسنده: ماهر جرّار
محمدحسن محمدى مظفر

 

نخستين منابع شيعى درباره زندگى نامه پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)

ضميمه 1
 

الف. پيدايش (المبتدأ):
 

1)(107)… البزنطى – ابان – موسى بن اكيل – العلاء بن سيابة – جعفر الصادق(عليه السلام):(108) فى قول الله (و نادى نوح ابنه… يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين) (هود: 42)،(109) فقال ليس بابنه انما هو ابنه من زوجته على لغة طى يقولون لابن المرأة ابنه. بنابر سنت شيعى، پسر يك پيامبر كه در درون خود حامل نور ازلى الهى امامان است، نمى تواند كافر بوده باشد، و لذا يكى از راه حل ها در مورد اين آيه آن بود كه او را با پسرخوانده نوح جابه جا كنند. عالم سنى، قاسم بن سلاّم(م224/838) همين توجيه را آورده، بدون آن كه منبع خود را ذكر كند،(110) و طبرى آن را در تفسيرش به باقر(عليه السلام)نسبت داده است.(111) در روايت سلمة بن فضل از سيره ابن اسحاق، او حديثى از ابن عباس آورده كه مى گويد اين پسر، شقى (بدبخت; مقدر به ورود در جهنم)(112) بود و كفرش را پنهان كرده بود.(113) اين آيات، در واقع دردسرهاى زيادى را براى مفسران فرقه گراى سنى، شيعى و غير آنها به بار آورده است و توجيه هاى گوناگونى هم ارائه شده كه من در اين جا قصد ورود به آنها را ندارم.(114)
2)… البزنطى – ابان – ابوبصير – الباقر يا الصادق(عليهما السلام):(115) كسى كه قرار بود قربانى شود، اسحاق بود نه اسماعيل. اين موضوع در ميان عالمان مسلمان چه سنى و چه شيعى همواره مورد اختلاف بوده است; هر چند اكثر آنها بعدها از طريق اجماع عالمانه20 توافق كردند كه آن قربانى اسحاق است.(116) در مجادلات ميان عرب ها و ايرانى ها در قرون اوليه اسلامى، برخى عالمان ايرانى ادعا مى كردند كه ايرانى ها فرزندان اسحاق اند.(117)
3)… البزنطى – ابان:(118) در اين مورد، ابان رأيى فقهى از جعفر صادق(عليه السلام) (قلت لابى عبدالله) درباره حرام بودن خوردن طحال و خُصيتان نقل مى كند كه اين حرام ها به عنوان اين كه سهم شيطان از گوسفند قربانى بوده اند، توجيه شده اند.
4) عبدالله بن مفضل – ابان – ابان بن تغلب – ابن جبير – ابن عباس:(119) در قصه اى طولانى درباره يوسف، جبرئيل بر يعقوب ظاهر مى شود و دعاى خاصى را به او مى آموزد، بلافاصله پس از آن قاصد بشارتى درباره يوسف و بنيامين مى آورد و پيراهن يوسف را بر چهره يعقوب مى افكند و يعقوب پس از آن بينايى خود را باز مى يابد. در اين دعا،يعقوب با شفاعت اهل كساء از خدا مى خواهد كه يوسف و بنيامين را به او برگرداند.
5)… احمد بن الحسن الميثمى – ابان – موسى النميرى:(120) خبرى درباره باقر(عليه السلام) كه قرائت دعاى اليا به عبرى را مى شنيد. اين خبر به درد اثبات علم امام به زبان هاى بشرى مى خورد.(121)
6)… على بن الحكم – ابان – ابوالعباس – جعفر الصادق(عليه السلام):(122) «فى قوله (يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل)(123) فقال: و الله ما هى تماثيل الرجال و النساء و لكن الشجر و شبهه.» اين اشاره اى است به جرّو بحث مربوط به حرمت هنرهاى تجسمى در صدر اسلام.(124)
7)… ابن ابى عمير – ابان – جعفر الصادق(عليه السلام):(125) خبرى است كه قدرت فوق طبيعى على(عليه السلام)، افضل اوصياءِ افضل انبياء را با مقايسه او با آصف،(126) وصى سليمان، اثبات مى كند.
8)… البزنطى – ابان -كثير النوّاء- الباقر(عليه السلام):(127) «يوم عاشوراء هواليوم الذى ولد فيه عيسى بن مريم»، نوعى زمان دورى و چرخشى كه حسين(عليه السلام) را همتاى عيسى مى سازد.
9)… ابن ابى عمير – ابان – ابان بن تغلب – عكرمه – ابن عباس:(128) در جدلى عليه مسيحيان، عيسى بايد به شيطان پاسخ مى داد زمانى كه شيطان به او گفت كه روزى خواهد آمد كه او عيسى حكمفرماى آسمان ها و زمين خواهد بود، عيسى در ردّ اين ادعا گفت: «سبحان الله…»
10)… ابن ابى عمير – ابان – ابان بن تغلب – عكرمه – ابن عباس:(129) خبرى است درباره عِزرا (عُزَير) كه در آن از عقيده مربوط به عذاب اطفال و رحمت خدا دفاع مى شود. اين موضوع در پايان قرن دوم/هشتم بحث روز بوده است.(130)

ب. ولادت، بعثت و حيات پيامبر (المبعث و المغازى)
 

1)… ابن ابى عمير و البزنطى – ابان – ابان بن تغلب – عكرمه – ابن عباس:(131) هنگامى كه يهودىِ سرشناس كعب بن اسد پس از شكست بنوقريظه به حضور پيامبر آورده شد، پيامبر پيشگويى ابن حواش (يا خراش)، ربى يهودى اى را كه از سوريه يعنى فلسطين؟ آمده بود، درباره ظهور مورد انتظار پيامبرى عرب(132) و درخواست ابن حواش كه يهوديان به او ايمان بياورند، به كعب يادآورى كرد. كعب اين حادثه را تصديق كرد ولى گفت كه بر دين يهود خواهد مرد، مبادا كه هم دينانش بگويند كه او به خاطر ترس از مرگ دينش را تغيير داده است. هر چند نويسندگان مختلف سيره از كعب بن اسد نام برده اند، اين حادثه خاص تنها در واقدى(133) وجود دارد با سلسله سندى كه به ايوب بن بشير معاوى مى رسد. چند صفحه پيش از اين، واقدى خبر ديگرى را آورده كه به محمد بن مسلمه(134) مى رسد كه اين حادثه را توضيح مى دهد;(135) بنابراين توضيح، كعب خودش در آغاز جنگ كوشيد تا بنوقريظه را به ايمان آوردن به پيامبر متقاعد كند و پيشگويى ابن خراش در واقدى چنين خوانده مى شود را به آنها يادآور شد، ولى آنان نپذيرفتند.(136) كلينى و مجلسى اين خبر را يكى از علايم نبوت دانسته اند ; با توجه به اين كه ما تنها به قطعات منسوب به ابان مى پردازيم، داورى درباره اين كه آيا خبر اصلى در مغازى اى كه به نام ابان انتشار يافته، طولانى تر بوده، دشوار است. با اين حال، به نظر مى رسد كه خبر ابان روايتِ خلاصه شده دو خبر مذكور در واقدى است. سلسله سند ابان او را از طريق ابان بن تغلب و عكرمه به ابن عباس مى رساند كه پيش تر از آن بحث كرده ام.
2)… سه خبر طولانى از ابن ابى عمير و بزنطى – ابان، با سلسله سندى ناقص نقل شده كه همگى ولادت پيامبر و حوادث پس از آن را دربردارد; خبرهاى الف و ب را بهتر از همه مى توان تركيبى از خبرهاى مختلف دانست كه در منابع مربوط به تغييرات اتفاقى اى كه هنگام ولادت پيامبر در عوالم كيهانى و زمينى رخ داد، وجود دارد;(137) در اين جا يك چيز قابل توجه است و آن گفته صادق(عليه السلام) در خبر اول است كه عنوان آل الله، كه در متن ظاهرا به قريش اشاره دارد، تنها بدان سبب به آنان اطلاق شده كه در حرم ساكن اند. بدين گونه، آن را از عنوان آل البيت كه منحصر به اهل كساء و امامان است، متمايز مى سازد. خبر ج به لحظه زايمان آمنه پرداخته كه با نور و موجودات فضايى كه بر او فرود آمدند، همراه بود.(138) توصيفات ارائه شده در اين جا نه تنها پيچيده تر و تخيلى تر از ديگر خبرهاىِ از اين نوع است، بلكه بلافاصله بعد از زايمان شستوشويى هم رخ مى دهد (كه با اين حال مستلزم شكافتن سينه شقّ صدر21 هم نيست)(139) و مهر نبوت بر شانه كودك مى خورد.
3)… البزنطى – ابان – كثيرالنواء- جعفر الصادق(عليه السلام):(140) «فى اليوم السابع و العشرين من رجب نزلت النبوة كذا! على رسول الله.» اين حديث با توجه به تاريخ مذكور در آن و استفاده از تعبير «نزلت النبوة» به جاى وحى يا قرآن حديث منحصر به فردى است.
4)… البزنطى – ابان – الحسن الصيقل – جعفر الصادق(عليه السلام):(141) «النبى الامى» يعنى اين كه پيامبر نه مى توانست بنويسد و نه بخواند.22 اين در ميان فرقه هاى مختلف اسلامى موضوع اعتقادى بحث انگيزى است. به نظر مى رسد كه اماميه نخستين اين معنا را اشاعه مى دادند، در حالى كه عالمان اصولى بعدى آن را تأييد نمى كردند. به امام هشتم رضا(عليه السلام) منسوب است كه پيامبر مى توانست به هفتاد و دو ( يا هفتاد و سه) زبان بخواند و بنويسد.(142) يك عقيده رايج آن بود كه پيامبر در لحظه اى كه جبرئيل براى بار اول بر او نازل شد، همه زبان ها را آموخت، او پس از آن لحظه نمى توانست بى سواد بوده باشد; زيرا صحيفه هاى مختلف انبياى قبلى را به على(عليه السلام) آموخته بود.(143)
5)… الوشّاء – ابان – ابوبصير – جعفرالصادق(عليه السلام):(144) «انّ الناس لما كذبوا برسول الله، همّ الله تبارك و تعالى بهلاك اهل الارض الا علياً فما سواه». حديثى مشابه در تفسير قمى(ذاريات: 54-55) يافت مى شود،(145) ولى بدون عبارت «الا علياً»; در خبرى كاملا ضدّ اين، طبرى از مجاهد(م104/722) نقل كرده كه گفته زمانى كه اين آيه نازل شد، على غمگين شد و گفت: «اُمِر رسول الله ان يتولى عنا.»(146)
6) ابراهيم بن محمد ثقفى(147) نويسنده كتابى در مغازى از ابان – ابوداوود – ابوبريده اسلمى نقل مى كند:(148) «سمعت رسول الله يقول لعلى: يا على ان الله اشهدك معى فى سبع مواطن.» سه تاى اين حوادث در آسمان در طى دو معراج رخ داد،(149) يكى هم در ليلة القدر،(150) يكى هم به هنگام ملاقات پيامبر با جنّ، يكى هم زمانى كه نبوت(151) بر او نازل شد، و آخرى هم در جنگ احزاب. اين حديث درصدد اثبات مقام عالى و ممتاز على(عليه السلام) است.
7)… البزنطى – ابان – زراره و اسماعيل بن عباد – سليمان الجعفى – جعفر الصادق(عليه السلام):(152) خدا در طى معراج در آسمان چهارم على(عليه السلام) را به عنوان خليفه محمد(صلى الله عليه وآله) برمى گزيند.
8)… ابن ابى عمير و البزنطى – ابان – جماعة مشيخة:(153) پيامبر به اشاره جبرئيل و به تعداد نقباء موسى(154) دوازده نقيب از ميان امتش برگزيد، نُه خزرجى و سه انصارى.23(155) همه منابع بر همين نام ها اتفاق دارند، يعنى ده خزرجى و دو انصارى كه در اين اجتماع معروف به عقبه اولى شركت داشتند.(156) هيچ يك از آنها به دخالت جبرئيل اشاره اى ندارند. فهرستى كه در خبر ابان ارائه شده، تا حدى بر فهرست مذكور در منابع ديگر منطبق است: تنها چهار نام ميان اين دو فهرست مشترك است. ممكن است فورا چنين فرض شود كه احاديث شيعى نام هاى افرادى را كه احتمالا در خود نوعى خصومت نسبت به على بن ابى طالب(عليه السلام) احساس مى كرده اند، يا قرار بوده كه عليه او بجنگند، حذف كرده اند; يا نام هاى افرادى را كه به حمايت از او شناخته شده اند، افزوده اند. ولى عجيب آن كه نام اُسيد بن حُضير در اين فهرست هست، با اين كه اماميان او را در زمره كسانى دانسته اند كه درصدد به آتش كشيدن خانه فاطمه(عليها السلام) برآمدند.(157) اين نام ها سزاوار بررسى دقيق است.
9)… ابن ابى عمير – ابان – فضيل البراجمى:(158) فضيل گفتوگويى را نقل مى كند كه در مكه ميان خالد قسرى(م126/4-743)(159) كه در آن زمان حاكم مكه بود، و مفسّر بصرى قتادة بن دعامه سدوسى (م118/736)(160) رخ داده بود. اين خبر از چند جهت جالب است. اولا اطلاعاتى را درباره جنگ بدر و اُحُد ارائه مى دهد; ثانياً اهميت جنگ هاى مغازى را در مجادلات و مباهات قبيله اى در دوره شكل گيرى نشان مى دهد; و ثالثا خصومت آشكار خالد قسرى را هم نسبت به قبيله مضر و هم نسبت به على بن ابى طالب(عليه السلام) نشان مى دهد.(161)
10)… ابن ابى عمير – ابان – ابان بن تغلب – جعفر الصادق(عليه السلام):(162) هنگامى كه مهدى قائم(عليه السلام) ظهور مى كند، 13013 فرشته از او حمايت خواهند كرد; اينها همان فرشتگانى اند كه با نوح(عليه السلام) در كشتى، با ابراهيم(عليه السلام) هنگام پرتابش در آتش، با عيسى(عليه السلام) هنگام صعودش به آسمان بودند و به بدر هم رسيدند و همان 4000 فرشته اى كه مى خواستند همراه حسين(عليه السلام) بجنگند ولى اذن نيافتند. اين حديث ماهيتى اعتقادى دارد; ابن بابويه تعدادى حديث با همين اسناد نقل مى كند كه به قائم مى پردازند ولى تنها همين حديث است كه رابطه مستقيمى با مطالب مغازى دارد، هر چند لزوماً نبايد در مغازى ابان در داستان بدر ذكر شده باشد.
11)… البزنطى و ابن ابى عمير – ابان – جعفر الصادق(عليه السلام):(163) هنگامى كه در جنگ اُحد مسلمانان از دور پيامبر پراكنده شدند، تنها على(عليه السلام) و ابودجانه در دفاع از پيامبر پابرجا ماندند.(164) پيامبر از ابودجانه خواست كه او را ترك كرده، به قوم خود ملحق شود، ولى وى نپذيرفت. على(عليه السلام) حملات هر طائفه اى را يكى پس از ديگرى دفع مى كرد و آنها را مى كشت تا اين كه شمشيرش شكست. پس از آن پيامبر شمشير خود ذوالفقار را به او داد، جبرئيل بر پيامبر نازل شد و به او گفت: «ان هذه لهى المواساة من على لك»، سپس پيامبر گفت: «انّه منّى و انا منه». جبرئيل پاسخ داد: «و انا منكما». صدايى از آسمان شنيده شد كه مى گفت: «لا سيف الا ذوالفقار و لافتى الا على.»
اين حادثه، مشهور است و در سنت تاريخى تأييد شده است; نقش ابودجانه و شجاعتش نيز در منابع مورد اتفاق است. با اين حال، افراد ديگرى نيز در اين مورد نام برده شده اند.(165) روشن است كه چنين حادثه اى را نسل هاى بعدى به عنوان امتيازى در مجادلات سياسى و قبيله اى و دعوى فضل و سابقه، به كار مى گرفته اند. واقدى مى گويد كه چهارده نفر همراه پيامبر ماندند، هفت انصارى و هفت قريشى (حد اعتدال!)، و از ابوبكر نام مى برد. حديث ديگرى از جابر بن عبدالله (م78/697، يك انصارى كه به محبت على(عليه السلام) معروف بود و در جنگ هاى او فعالانه در جبهه او شركت داشت)(166) مى گويد كه يازده انصارى براى دفاع از پيامبر ماندند، كه از جمله آنان طلحة بن عبيدالله قريشى، رقيب على(عليه السلام) در جنگ جمل، بود.(167) نام طلحه در منابع مختلف همراه نام سعد بن ابىوقاص است. سليمان تيمى كه محبت على(عليه السلام) را در دل دارد،(168) تنها طلحه و سعد بن ابىوقاص را نام مى برد.(169)
12) طبرسى:(170) ابان – زرارة بن اعين – الباقر(عليه السلام):(171) پس از آن كه على دژ قَموص در منطقه خيبر را باز كرد، پيامبر به او گفت كه هم من و هم خدا از تو راضى ايم.
13) ابن شهرآشوب: قبل از آن كه پيامبر وارد مكه شود، ابوسفيان در مدينه با او ملاقات كرد و قول داد كه پيمان صلح را نقض نكند، هرچند قريش(172) به خزاعه كه هم پيمانان محمد(صلى الله عليه وآله) بودند، حمله كرده بود. در حالى كه همه منابع گفته اند كه ابوسفيان از مكه آمد، اين حديث مى گويد كه او از شام به مدينه آمد.(173)
14)… ابن ابى عمير- ابان – عجلان بن صالح – جعفر الصادق(عليه السلام):(174) على(عليه السلام) در جنگ حنين با دست خالى چهل نفر را كشت.
15) طبرسى (از كتاب ابان):(175) داستان ملاقات عامر بن طفيل و اربد بن قيس با پيامبر. اين داستان معمولا در پايان روايات مغازى ذكر مى شود كه به شمارش وفدهايى اختصاص دارد كه كه براى پيمان بستن با پيامبر به مدينه مى آمدند.(176) اين حديث از اين جهت جالب است كه وقوع آن را پس از حادثه بنونضير تاريخ گذارى كرده است. اين خبر مى تواند بر شيوه تاريخ گذارى مورد استفاده ابان پرتو افكند. ابن اسحاق و واقدى اين وفد را تاريخ گذارى نكرده اند،(177) طبرى آن را بنابر روايت سلمة بن اسحاق ذكر مى كند،(178) و آن را در حوادث سال 10 هجرى قرار مى دهد. بخارى آن را با حوادث بئرمعونه كه بنابر نظر او بايد قبل از جنگ خندق رخ داده باشد، ذكر كرده و از وفد هم سخنى نگفته است.(179) در واقع، ابن اسحاق و واقدى مى گويند كه عامر بن طفيل قبل از حادثه بنونضير به مدينه آمد ولى بدون پذيرش اسلام آن جا را ترك كرد و حرام بن ملهان را كه پيامبر با هيئتى براى تعليم اصول اسلام به مردم نجد فرستاده بود، كشت و همين موجب حادثه بئر معونه شد.(180) بنابراين، در حالى كه بخارى ذكرى از وفد نمى كند و هر دو حادثه را يكى تلقى مى كند، ابن اسحاق و واقدى سه حادثه ذكر مى كنند: وفد نخست، حوادث بئرمعونه و وفد دوم و بدون تاريخ كه در طى عام الوفود آورده شده است. ابان بن عثمان اين وفد دوم را پس از حادثه بنونضير تاريخ گذارى كرده، هر چند نمى دانيم كه آيا او وفد نخست را ذكر كرده بوده يا نه.

پي نوشت ها :
 

102. همان، ج14: 270.
103. همان، ج14: 371.
104. قس. مقالات الاسلامين، 200-201، 555-556; خياط، كتاب الانتصار،65.
105. كمال الدين، 198; بحارالانوار، ج15: 206، ج20: 247; اعلام الورى، 69; قمى اين خبر را در تفسير (ج 2: 166) در ضمن روايت طولانى ترى درباره بنوقريظه، بدون ذكر سلسله سندش، نقل كرده است.
106. برخى كلمات كه در اين پيشگويى بدان گونه كه ابان و واقدى آن را آورده اند، ذكر شده، در پيشگويى ابن هيّبان وجود دارد، وى يهودى ديگرى از شام بود كه ساليانى قبل از اسلام در ميان بنوقريظه ساكن شد، قس. مثلا: ابن بكير در دلائل النبوة بيهقى، ج2: 80-81; سيره ابن هشام، ج1: 213-214; طبقات ابن سعد، ج1، 160-161.
107. كتاب المغازى، ج2: 516.
108. طبقات ابن سعد، ج3: 443-445.
109. كتاب المغازى، ج2: 501-502.
110. در منابع ديگر نيز آمده كه كعب تلاش بى حاصلى كرد تا بنوقريظه را به ايمان آوردن به محمد(صلى الله عليه وآله) متقاعد كند.
111. الف) بحارالانوار، ج15: 257-259 ب) كمال الدين، 196-198; بحارالانوار، ج15: 269-270.
112. ج) ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب ج1: 28-29; بحارالانوار، ج15: 272-273.
_. Cf. H. Birkeland, The Legend of the Opening of Muhammad’s Breast, Uppsala, 1955; Jarrar, Die Prophetenbiographie, 188-95; cf. now U. Rubin, The Eye of the Beholder: The Life of Muhammad as Viewed by the Early Muslims, Princeton, 1995, 59-75.
113. بحارالانوار، ج18: 189.
114. همان، ج16: 132.
115. قس. مناقب آل ابى طالب، ج1: 231-232.
116. قس. بحارالانوار، ج18: 266، 278-282.
117. همان، ج18: 213.
118. تفسير قمى، ج2: 206 (وى اين دو آيه را به عنوان دليل بر بداء ذكر مى كند).
119. تفسير طبرى، ج27: 7-8.
120. قس. ص113 در متن اصلى اين مقاله.
121. بحارالانوار، ج18: 405.
122. من نتوانستم بفهمم كه معراج دوم چه زمانى رخ داده است.
123. درباره اهميت ويژه ليلة القدر نزد شيعه، قس كافى كلينى (اصول) ج1: 250-252.
124. قس. ضميمه 1، ب، ش. 3.
125. بحارالانوار، ج18: 341.
126. خصال ابن بابويه، 491-492; بحارالانوار، ج22: 102 (در هر دو منبع به جاى القوافل، القواقل بخوانيد).
127. كعِدّة نقباء موسى.
128. درباره احاديث مختلف شيعى راجع به نخستين اجتماع عقبه، قس نيز: تفسير قمى، ج1: 271-273; اعلام الورى، 59-60، بحارالانوار، ج19: 8-16.
129. سيره ابنهشام، ج1: 431-433; طبقات ابن سعد، ج1: 219-220; انساب الاشراف، ج1: 239; دلائل النبوة، ج2: 430-441.
130. قس. منتهى المقال، ج2: 100.
131. بحارالانوار، ج19: 298-300.
132. درباره وى بنگريد:
S. Leder, Das Korpus al-Haitam ibn ‘Adi, Frankfurt a.M., 1991, 141-96; idem, “Features of the Novel in Early Historiography,” in Oriens, 32 (1990), 72-104.
_. GAS, I, 31 f.
_. Cf. Jarrar, Die Prophetenbiographie, 24-27; see now idem, “Sira, Mashahid and Maghazi,” 23-27.
133. كمال الدين، 671-672، بحارالانوار، ج19: 305.
134. بحارالانوار، ج20: 70-71; قس. با اسناد ديگرى كه به ابان – نعمان رازى – جعفر صادق(عليه السلام)، مى رسد در بحارالانوار، ج20: 107.
_. Cf. Laoust, “Le role de Ali,” 11.
135. قس. مثلا سيره ابنهشام ج2: 82; طبقات ابنسعد، ج2: 42; دلائل النبوه، ج3: 258-266.
136. طبقات ابن سعد، ج3: 574; معارف ابن قتيبه، 307; منتهى المقال، ج2: 209-212.
137. دلائل النبوة، ج3: 236-237.
138. قس. متن اصلى بالا ص106 و يادداشت 46.
139. دلائل النبوة، ج3: 235.
140. طبرسى معمولا مى گويد كه از «كتاب ابان» رونويسى مى كند و سلسله سند خود را نمى آورد.
141. اعلام الورى، 100-101; بحارالانوار، ج21: 22.
142. برخى منابع مى گويند كه بنوبكر، هم پيمانان قريش، بودند كه به اين حمله دست زدند.
143. مناقب آل ابى طالب، ج1: 206-208; بحارالانوار، ج21: 126.
144. بحارالانوار ج21: 176.
145. اعلام الورى، 365-366; بحارالانوار، ج21: 365.
146. قس. مثلا: سيره ابنهشام ج2: 567-568; طبقات ابنسعد ج1: 310-311; تاريخ يعقوبى ج2: 79.
147. سيره ابنهشام، ج2: 568-569; طبقات ابنسعد، ج1: 310-312; دلائل النبوة، ج5: 318-320.
148. تاريخ طبرى، ج3: 144.
149. ابن حجر، فتح البارى، ج8: 390; دلائل النبوة، ج5: 320.
150. سيره ابن هشام، ج2: 184-186; مغازى واقدى، ج1: 346-348; طبقات ابن سعد، ج2: 51-53; دلائل النبوة، ج3: 338-340.
 

كتابنامه :
 

آغابزرگ تهرانى، الذريعه الى تصانيف الشيعه، 24 مجلد، تهران 1360.
ابن ابى الحديد، عبدالحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، ويراسته محمد ابوالفضل ابراهيم، ج4، قاهره 1965.
ابن ابى الرجال، احمدبن صالح، مطلع البدور و مجمع البحور، نسخه خطى قاهره، دارالكتب، ش 4322.
ابن بابويه قمى، محمد بن على، علل الشرائع، ويراسته محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف 1963.
ــــــــــــــ، محمد بن على، كمال الدين و اتمام النعمة، ويراسته على اكبر غفارى، قم، 1405/1984.
ــــــــــــــ، محمد بن على، الخصال، ويراسته على اكبر غفارى، قم 1403.
ابن داوود حلى، حسن بن على، رجال، تهران 1342.
ابن حجر عسقلانى، احمد بن على، فتح البارى بشرح البخارى، مجلدات 8-10، قاهره 1378/1959.
ــــــــــــــ، احمد بن على، لسان الميزان، 6 مجلد، حيدرآباد، 1911/1329- 1913/1331.
ابن سعد، محمد، كتاب الطبقات الكبرى الكبير، 9 مجلد، بيروت، 1956-1957.
ابن سلام، ابوعبيد القاسم، لغات القبائل الواردة فى القرآن، ويراسته عبدالحميد السيد طلب، كويت 1985.
ابن شهر آشوب، محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، 4 مجلد، قم 1379.
ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، التمهيد لما فى الموطأ من المعانى و الاسانيد، ج2، ربط 1970.
ابن عساكر، على بن حسن، تاريخ مدينة دمشق، ويراسته محب الدين عمر امروى، ج41، دمشق 1417/1996; ترجمة الزهرى، ويراسته شكرالله بن نعمة الله القوجانى، بيروت، 1402/1982.
ابن قتيبه، دينورى، عبدالله بن مسلم، المعارف، ويراسته ثروت عكاشه، قاهره 1992.
ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبوية، ويراسته مصطفى سقّا، ابراهيم ابيارى و عبدالحافظ شلبى، 4 مجلد، چاپ مجدد، بيروت بى تا.
ابوزرعه، عبدالرحمن بن عمرو، تاريخ، ويراسته شكرالله بن نعمة الله القوجانى، 2 مجلد، دمشق 1980.
ابوزيد، نصرحامد، «السيرة النبوية سيرة شعبية»، مجلة الفنون الشعبية،32-33 (ژوئن-دسامبر1991)، 17-36.
اردبيلى، محمد بن على، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، 2 مجلد، تهران 1334.
اشعرى، على بن اسماعيل، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، ويراسته هلموت ريتر، ويسبادن 1963.
بجنوردى، كاظم موسوى، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 5 مجلد، تهران 1367/1988 – 1372/1993 ; ويراست عربى، دائرة المعارف الاسلامية الكبرى، 2 مجلد، تهران، 1370/1991 – 1374/1995.
بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الاشراف، ج1، ويراسته محمد حميد الله، قاهره 1959.
بيهقى، احمد بن حسين، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعه، ويراسته عبدالمعطى قلعجى، 7 مجلد، بيروت، 1405/1985.
التسترى، محمد تقى، قاموس الرجال، 8 مجلد، تهران 1379.
الجاحظ، عمروبن بحر، البيان و التبيين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، 4 مجلد، قاهره، 1388/1968.
جرّار، ماهر، «تفسير ابوالجارود»، ترجمه محمد كاظم رحمتى، آيينه پژوهش، ش 95.
ــــــــــــــ، «چهار متن كهن از زيديان نخستين»، ترجمه سيد على موسوى نژاد، هفت آسمان، ش 31.
الجزائرى، نعمة الله بن عبدالله، النورالمبين فى قصص الانبياء، بيروت، 1978.
حائرى مازندرانى، محمد بن اسماعيل، منتهى المقال فى احوال الرجال، 7 مجلد، قم 1995.
خطيب بغدادى، احمد بن على، تاريخ بغداد، 14 مجلد، قاهره 1349/1931.
خويى، ابوالقاسم موسوى، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، 23 مجلد، بيروت 1403/1983.
خياط معتزلى، عبدالرحيم بن محمد، كتاب الانتصار و الردّ على ابن الراوندى الملحد، ويراسته هنريك ساموئل نوبرى، قاهره 1314/1925.
ذهبى، محمد بن احمد، ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، ويراسته على محمد بجاوى، 4 مجلد، قاهره 1965.
سزگين، فؤاد، تاريخ التراث العربى، نقله الى العربيه محمود فهمى حجازى و راجعه عرفة مصطفى و سعيد عبدالرحيم، نشر مكتبة آية الله العظمى المرعشى النجفى، قم، الثانيه 1412.
سيوطى، جلال الدين عبدالرحمان، بغية الوعاة فى طبقات اللغويين و النحاة، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، 2 مجلد، قاهره 1384/1964 – 1385/1965.
شهرستانى، محمد بن عبدالكريم، الملل و النحل، بيروت 1981.
شيخ مفيد، محمد بن محمد، الارشاد، بيروت 1399/1979.
صفار قمى، محمد بن حسن، بصائرالدرجات الكبرى فى فضائل آل محمد، تحقيق ميرزا محسن كوچه باغى، تبريز 1961.
طبرسى، فضل بن حسن، اعلام الورى فى اعلام الهدى، نجف 1970.
ــــــــــــــ، مجمع البيان فى تفسير القرآن، 1-30 در 6 مجلد، بيروت 1961.
طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الرسل و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، 11 مجلد، قاهره 9-1968.
عقيلى، ابوجعفر محمد بن عمر، كتاب الضعفاء الكبير، تحقيق عبدالمعطى قلعجى، ج1، بيروت 1404/ 1984.
فسوى، يعقوب بن سفيان، المعرفة و التاريخ، تحقيق اكرم ضياء العمرى، 3 مجلد، بغداد، 6-1974.
قمى، ابوالقاسم على بن محمد، كفاية الاثر فى النص على الائمة الاثنى عشر، تحقيق عبداللطيف حسينى كوه كمرى، قم 1981.
قمى، على بن ابراهيم، تفسير، تحقيق سيد طيب موسوى جزائرى، 2 مجلد، بيروت، 1411/1991.
الكشى، محمدبن عمر،اختيار معرفة الرجال، گزيده ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، تحقيق حسن مصطفوى، مشهد، 1348.
كلبرگ، اتان، «الاصول الاربعمئة»، ترجمه محمد كاظم رحمتى، علوم حديث، ش 17.
ــــــــــــــ، كتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، ترجمه سيد على قرائى و رسول جعفريان، كتابخانه آية الله العظمى مرعشى نجفى، قم 1371.
كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، تحقيق على اكبر غفارى، 8 مجلد، بيروت 1405/1985.
مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، 104 مجلد در CD، قم، 1995.
ناشى (مجهول)، عبدالله بن محمد، مسائل الامامة، تحقيق فان اس، بيروت 1971.
نجاشى، احمد بن على، رجال، تحقيق محمد جواد نائينى، 2 مجلد، بيروت 1408/1988.
نوبختى، حسن بن موسى، فرق الشيعة، تحقيق هلموت ريتر، بيروت، 1984.
واقدى، محمد بن عمر، كتاب المغازى، تحقيق مارزدن جونز، 3 مجلد، لندن، 1966.
ياقوت بن عبدالله رومى، معجم البلدان، 5 مجلد، بيروت 1399/1979.
ــــــــــــــ، معجم الادباء = ارشاد الاريب الى معرفة الاديب، تحقيق احسان عباس، 7 مجلد، بيروت 1993.
يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ، 2 مجلد، بيروت 1960.
1. sira-maghazi-genre
2. genre
3. رِقاق يا رقائق جمع رقيق است و در مجامع حديثى كتابى با عنوان كتاب الرقاق/ الرقائق وجود دارد و مراد از آن سخنانى است كه به خاطر اشتمالشان بر موعظه و تذكر دل را نرم مى كنند. بنگريد به: قسطلانى، ابوالعباس، ارشاد السارى لشرح صحيح البخارى، (دارالفكر 1421) ج13، ص481; عينى، بدرالدين، عمدة القارى شرح صحيح البخارى، (دارالفكر 1422) ج15، ص496; عسقلانى، ابن حجر، فتح البارى شرح صحيح البخارى (مكتبة العصرية 1426) ج13، ص7694. ـ م.
4. اين كتاب اخيراً به كوشش آقاى رسول جعفريان بازسازى شده است: ابان بن عثمان الاحمر، المبعث و المغازى و الوفاة و السقيفة و الردّة، مكتب الاعلام الاسلامى قم، 1417/1375. ـ م .
5. رجال النجاشى (چاپ موسسة النشر الاسلامى) ص13(ش8): «له كتاب حسن كبير يجمع المبتدأ و المغازى و الوفاة و الرّدة»; الفهرست (چاپ نشر الفقاهة) ص59(ش62): «كتابه الذى يجمع المبدأ و المبعث و المغازى و الوفاة و السقيفة و الردة». ـ م.
6. hypomnemata
7. G. Schoeler
8. fabula
9. narrative discourse
10. habitualization
11. narrative genres
12. sujet
13. R. Sellheim
14. Rudi Part
15. Henri Laoust
16. M. Kister
17. الارشاد ج 1/ 113، «و يقال انها كانت تسمى بغزوة السلسلة».ـ م.
18. J. Wansbrough
19. Kerygma
20. consensus doctorum
21. در اين باره بنگريد به: العاملى، جعفر مرتضى، الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله). قم: انتشارات جامعه مدرسين قم، 1414، ج1، ص82-89 و نيز همو، سيرت جاودانه، ترجمه دكتر محمد سپهرى، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1385، ج1، ص193-197 ـ م.
22. بحارالانوار، ج16: 132، «كان اميا لايكتب و يقرؤ الكتاب»; نويسنده مقاله هر دو فعل را منفى معنا كرده، ولى در روايتى كه پيش از اين روايت نقل شده چنين آمده: «كان النبى(صلى الله عليه وآله) يقرؤ الكتاب و لايكتب».ـ م.
23. در اصل روايت تعبير «أوس» آمده: «و ثلاثة من الأوس»; بحارالانوار ج22: 102. ـ م.
 

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد