سيرة اهل الكساء (1)
سيرة اهل الكساء (1)
محمدحسن محمدى مظفر
اشاره:
نويسنده مقاله، بحث خود را در پنج بخش ارائه كرده است. در بخش نخست، مقاله را با بحث درباره سرشت منابع آغاز مى كند و سه گروه از منابع امامى را نام مى برد: اول نوشته هاى كلينى، ابن بابويه قمى و شيخ مفيد كه به يمن آنها حجم عمده روايات سيره ـ مغازى امامى بر جاى مانده است; دوم آثار تفسيرى به ويژه تفسير على بن ابراهيم قمى; سوم آثار مربوط به زندگى دوازده امام نظير بحارالانوار مجلسى كه هفت مجلد آن به سيره پيامبر اختصاص دارد و در مجلدات ديگر نيز مى توان مطالبى مربوط به اين موضوع را يافت. در بخش دوم، به نقش امام به مثابه منبع نزد اماميان اشاره مى كند و حجم عمده روايات شيعى درباره سيره و مغازى را رواياتى مى داند كه با سلسله سندهايى به امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) مى رسد.
در بخش سوم، ابان بن عثمان احمر را به عنوان نخستين مؤلف امامى در سيره و مغازى نام مى برد. نجاشى و طوسى هر دو، كتابى را به ابان نسبت داده اند كه دربرگيرنده مبتدأ، مبعث، مغازى و ردّه بوده است. نقل قول هاى بسيارى از ابان در منابع وجود دارد كه شايد مأخذشان اين كتاب بوده است و يعقوبى نيز ابان را از جمله اصحاب السير و المغازى و التواريخ دانسته است. نويسنده سپس به بررسى شكل و ساختار مغازى ابان مى پردازد و با توجه به جوان تربودن ابان از ابن اسحاق و احتمال استفاده او از سيره ابن اسحاق، نتيجه مى گيرد كه ترتيب اين آثار اوليه چنين بوده است: مبتدأ، مبعث، مغازى. عنوان كتاب ابان در رجال نجاشى و فهرست طوسى نيز گوياى همين ترتيب است. وى سپس با تحليل اخبار گزينش شده خود، به اين نتيجه مى رسد كه درطى نيمه نخست قرن دوم هجرى اين اخبار در جريان تحول شان مضامين جديدى كسب كردند و نوعى فرآيند عادت دادن (habitualization) را از سر گذراندند تا با گرايش خاص فرقه هاى مختلف هماهنگ شوند.
در بخش چهارم، به مغازى على بن ابراهيم قمى مى پردازد. قمى كتابى در مغازى داشته كه به دست ما نرسيده، ولى نقل قول هاى فراوانى از وى در منابع شيعى يافت مى شود كه دقيقاً معلوم نيست كه مأخذشان تفسير قمى بوده يا كتاب مغازى او. قمى در تفسيرش حدود سى و يك خبر مربوط به مبعث و مغازى آورده كه اكثر آنها بدون اسناد است; البته ابن ابى عمير، شاگرد ابان، (كه كتابى در مغازى به او منسوب است) در سراسر تفسير قمى به عنوان منبع اصلى ظاهر مى شود. به نظر نويسنده، مطالب اين كتاب نيز دچار همان جريان عادت دادن شده، و اين از تغييرات به وجودآمده در نام ها و تأكيد بر نقش على(عليه السلام)آشكار مى شود.
در بخش پنجم، به نتيجه گيرى مى پردازد و اين پرسش اساسى را مطرح مى كند كه چرا همه اين نوع آثار امامىِ مربوط به سيره-مغازى ديگر موجود نيست و پس از قرن هاى ششم و هفتم خبرى از آنها شنيده نمى شود. نويسنده در پاسخ به اين پرسش از وَنزبرو الهام مى گيرد و موضوع اساسى اين مكتوبات را «تاريخ نجات» امت مى داند، و بر تلقى مسيحايى اماميان و نحوه دريافت آنان از امامشان و نقشى كه در تاريخ نجات دارد، كه نقشى فراتاريخى است، تأكيد مى كند.
نويسنده در انتهاى مقاله، چهار ضميمه افزوده است: در ضميمه اول 25 روايت از ابان درباره مبتدأ و مبعث و مغازى ذكر مى كند; در ضميمه دوم، اطلاعاتى از سنخ شرح حال از ابان بن عثمان ارائه مى دهد; در ضميمه سوم طرق روايت ابان را با رسم نمودار نشان مى دهد و در ضميمه چهارم سندهاى بزنطى و ابن ابى عمير را از ابان، از بحارالانوار نقل مى كند. يادداشت هاى نويسنده نيز فراوان است و به 180 پاورقى بالغ مى شود.
براى پرهيز از طولانى شدن حجم مقاله، از چاپ ضميمه هاى دوم تا چهارم صرف نظر شده است. علاقه مندان مى توانند به اصل كتاب (صص130ـ153) مراجعه كنند.
1. سرشت منابع
اگرچه از آغاز اين قرن قرن بيستم مطالعات دقيق و قابل قبولى درباره نخستين منابع مربوط به زندگى نامه محمد(صلى الله عليه وآله) انجام شده، در خصوص مطالعه سنّتِ سيره ـ مغازى شيعى، اعمّ از زيدى ، اسماعيلى و امامى،(2) تلاش مستقلى صورت نگرفته است. صرف نظر از اشارات كوتاه و گذرا به گرايش شيعى فلان نويسنده يا بهمان مؤلف، هيچ تحقيق خاص باارزشى وجود ندارد. اين امر تا حدى معلول اين واقعيت است كه آثار شيعىِ نخستين به دست ما نرسيده است و تأليفات بعدى برجاى مانده به معناى دقيق كلمه به سيره ـ مغازى نمى پردازد. به علاوه، بخشى از اين تأليفات هنوز به صورت نسخه هاى خطى است. در مقاله حاضر من بررسى خود را به منابع امامى محدود مى كنم و مطالعه ديگر منابع شيعى را به وقتى ديگر وامى نهم.
نخست بايد گفت كه برخلاف سنّت سنّى كه از اواسط قرن دوم/هشتم در جريان ثبت و انتقال به شكل مكتوب بود، (مثلا ابن اسحاق و مالك بن انس، اگر بخواهيم تنها از دو اثر برجسته ياد كنيم)،(3) سنت شيعى بايد بيش از يك قرن در انتظار مى بود، هرچند كه نخستين تلاش ها به زمان امام پنجم محمدباقر(عليه السلام) و شاگردانش برمى گردد.(4) اولين آثار امامىِ برجاى مانده هيچ مطلب باارزشى درباره زندگى پيامبر دربرندارد.(5) تنها با كلينى(م329/941) است كه تأليف حديثى منظمى را مى يابيم كه بر طبق ابواب فقهى مرتّب شده است (با سرمشق گرفتن از مصنفات سنى اوايل قرن سوم/نهم)، ولى برخلاف مصنفات سنى، تأليفات شيعى فصل خاصى را به تاريخ يا مغازى اختصاص نداده است;(6) با اين حال، روايات مجزاى مأخوذ از آثار اوليه را گرد آورده است كه ابعادى از زندگى پيامبر را در بر مى گيرد. اين رسم به ابن بابويه قمى (م381/991) رسيد و با شيخ مفيد (م413/1022) به اوج خود رسيد، قبل از آن كه شاخه اخبارى و شاخه اصولى آن را به پيش ببرند. از بركت وجود اين سه مؤلف است كه حجم عمده روايات سيره ـ مغازى براى بار نخست حفظ شده است.
گروه دومِ منابع، آثار تفسيرى است; در اين جا تفسير على بن ابراهيم قمى(م بعد از 307/919) اهميت فوق العاده اى دارد.
گروه سوم منابع، آثار مربوط به زندگى دوازده امام است; اين آثار سرشتى مدح آميز دارد (آيا درباره زندگى نامه پيامبر نيز نمى توان همين را گفت؟); ولى مقدار چشمگيرى از مطالب برگرفته از نوع سيره- مغازى1 را حفظ كرده است. بحارالانوار اثر دائرة المعارفى(7) مجلسى (م1111/1699) براى مطالعه سنت شيعى، منبعى حياتى است. وى نماينده مكتب اخبارى است و گنجينه اى از روايات و مطالب اوليه را از آثار كهن حفظ كرده است; هفت مجلد از كتاب او به زندگى پيامبر اختصاص يافته است،(8) در حالى كه برخى مطالب ديگر نيز در مجلداتِ مختص به فاطمه(عليها السلام)، پسران او و امامان بعدى يافت مى شود.
اين كتاب ها توشه اصلى براى مطالعه نوع سيره – مغازى توسط اماميان را فراهم مى كند; ولى در استفاده از آنها به عنوان ابزارى براى مطالعه سرشت و شكل منابع اوليه اى كه مأخذ مطالب آنها بوده اند، بايد محتاط بود، و اين به دلايل ذيل است:
الف. آنها هيچ گاه عنوان منبع مورد استفاده شان را ذكر نمى كنند (يا تنها به ندرت ذكر مى كنند); ب. سلسله ناقلان ـ حتى در آن جا كه درست و كامل است ـ ضرورتاً به اين معنا نيست كه نويسنده مطلب خود را از منبع اوليه مورد نظر گرفته است و حتى به اين معنا هم نيست كه اين مطلب با آن منبع يكسان است; ج. خود منابع اوليه هم در نتيجه جريان طولانى نقل و انتقال قبل از آن كه شكل نهايى موقتى را در يك نسخه يا بيشتر به خود بگيرد، تحولات خاص خود را از سر گذرانده است; د. مطالب مورد استفاده آنها روايات و/ يا اخبارى را به هم ربط مى دهد كه از زمينه اصلى شان برگرفته شده، تا در قالبى جديد از نوعى جديد به كار گرفته شود. اينها برخى از مشكلاتى (و نه تنها مشكلاتى) است كه ما هنگامى كه درصدد «بازسازى» منابع اوليه اى هستيم كه تنها در تأليفات بعدى قابل دسترس است، با آن روبرو مى شويم. در دو دهه اخير، اين مشكلات موضوع تحقيقات متعددى بوده اند. من مى خواهم با توجه به منابع امامى، اين مشكلات را در سه مرحله حل كنم: نخست خواهم كوشيد تا از داده هاى موجود در منابع و مجموعه هاى رجالى، سرآغازهاى اين نوع2 را در ميان اماميان رديابى كنم. سپس خواهم كوشيد تا نقل هاى منسوب به ابان بن عثمان احمر، يكى از نخستين مؤلفان، را جدا كنم و به اين نحو مى كوشم تا نقّادانه با اخبارش برخورد كنم، منابعش را بررسى كنم و اين مطالب را با مطالب مؤلفان مشهور اوليه نظير ابن اسحاق و واقدى مقايسه كنم. سرانجام بر مطالبى متمركز خواهم شد كه مورد استفاده مفسر امامى، على بن ابراهيم قمى، بوده است.
2. امام به مثابه منبع
بنابر سنت شيعى، تحقيق روشمند علوم اسلامى مختلف با امام پنجم و امام ششم، محمد باقر(عليه السلام) (م بين 114/732 و 117/735)(9) و پسرش جعفر صادق(عليه السلام) (م148/765) آغاز شد. منابع امامى بر آن است كه اين امامان داستان هاى مربوط به پيدايش (مبتدأ يا مبدأ) و انبياى كتاب مقدس را روايت كردند، و مغازى و ديگر رشته ها نظير فقه، مناسك حج، تفسير قرآن و الاهيات از اينان نقل شد. اين به عنوان نشانه اى بر امامت آنان تلقى شده است، زيرا معلوم نيست كه آنان دانش خود را از عالمان ديگر اخذ كرده باشند; بدين سان آنان اين دانش را ميراثى از پدرانشان، از طريق سلسله اى كه مستقيما به پيامبر مى رسد، مى دانند.(10) عقيده بر آن است كه سخنان اين امامان و دانش آنان قداست دارد و آنان منبع همه علوم تلقى مى شوند;(11) از اين رو، تعداد قابل ملاحظه اى از روايات شيعى درباره سيره و مغازى سلسله سندهايى را نشان مى دهد كه يكى از اين دو امام به عنوان راوى نخست در آنها حضور دارد. اين امامان كه ساكن مدينه بودند، يقيناً از جمله نخستين استادان در حوزه هاى مختلف دانش اسلامى بودند و شاگردان آنها بايد فعالانه در فعاليت هاى علمى اى كه در آن زمان رخ مى داد، مشاركت داشته باشند. از نظر تاريخى، شاگردان امام چهارم، پنجم و ششم بودند كه ثبت منظم شاخه هاى مختلف علوم اسلامى را آغاز كردند. يكى از نخستين مؤلفان در زمينه مغازى، يعنى ابن شِهاب زُهْرىِ مشهور(م124/742) شاگرد امام چهارم على بن الحسين زين العابدين(عليه السلام) (33-95/653-713) بود و براى آن امام احترام فراوانى قائل بود.(12) ابن ابى شيبه (م235/849) نقل زُهرى از زين العابدين را «اصحّ الاسانيد كلّها» مى داند.(13) ولى به نظر مى رسد كه او از اين امام عمدتاً رقائق3 و مسائل فقهى،(14) و تنها گزارش هاى اندكى درباره مطالب سيره – مغازى نقل كرده است.(15) با وجود اين، زُهرى به طرفدارى هايش از بنى اميه و ضديتش با على بن ابى طالب(عليه السلام) معروف است.(16) سنت شيعى، ابن اسحاق (م151/768) را در زمره اصحاب امام باقر(عليه السلام)مى داند و مدعى است كه پدر بزرگ او به نام يسار نيز از اصحاب امام سجاد و امام باقر(عليهما السلام) بوده است.(17) با اين حال، او سنّى(عامّى)اى تلقى مى شود كه طرفدار امامان (يا اهل بيت) بوده، محبّت بسيار زيادى به آنان در دل داشته است.(18) از سوى ديگر، عالمان سنى او را به هوادارى از تشيع متهم مى كنند;(19) در روايت ابن هشام از سيره ابن اسحاق تنها يك داستان وجود دارد كه از محمد باقر(عليه السلام) نقل شده است.(20) به همين ترتيب، واقدى (م207/822) متهم شده است به نقل «سارقانه» كتاب هاى عالم مدنى ابراهيم بن ابى يحيى (م184/800)،(21) كه از پيروان و داعيان امام زيدى يحيى بن عبدالله بود; عالمان امامى براى ابن ابى يحيى احترام فراوانى قائل اند، زيرا وى شاگرد هر دو امام باقر و صادق(عليهما السلام) بود. ظاهراً اين اتهام به كلى بى اساس است و به علاوه منابع زيدى نه به اين اتهام اشاره اى دارد و نه اشاره اى به اين كه ابن ابى يحيى كتابى در سيره يا مغازى نوشته باشد.(22)
3. ابان بن عثمان احمر(23)
در زمره اين شاگردان تنها نامى كه مى تواند جدى تلقى شود و به عنوان مؤلف سيره و مغازى مطرح شود، نام ابان بن عثمان احمر است. وى از موالى قبيله بجيله از جنوب عربستان بود. اين قبيله در دوره فتوحات اسلامى در كوفه سكنا گزيده بود.(24) كشى اشاره مى كند كه ابان بصرى بود ولى به سكونت در كوفه عادت كرده بود(25) ـ كه ظاهراً بعيد است، زيرا بجيله ساكن بصره نبود(26) ـ در حالى كه نجاشى و طوسى اصل و نسب كوفى او را تأييد مى كنند ولى اشاره مى كنند كه او عادت داشت به هر دو شهر زياد برود(27) و در بصره بود كه نويسندگان معروف شجره نامه و اخبار، ابوعبيده معمر بن مثنّا (110-209/728-824) و محمد بن سلاّم جُمَحى (150-232/767-846) نزد او درس خواندند.
درباره زندگى و شغل او اطلاع چندانى نداريم، جز اين كه او هم شاگرد صادق(عليه السلام) (83-148/702-765) و هم شاگرد كاظم(عليه السلام) (128-183/745-799) بود، گرچه من به هيچ نقلى از او از كاظم(عليه السلام) برخورد نكرده ام.(28) سلسله روايت او از باقر(عليه السلام) همواره از طريق يك راوى است. همه اينها به اين نتيجه مى انجامد كه او در طى ربع آخر قرن دوم هجرى/حدود 790-815 ميلادى از دنيا رفته است.(29) كشى مى گويد كه ابان ناووسى بود،(30) يعنى طرفدار ابن ناووس(يا الناووس) نامى از اهالى بصره، كه بر آن بود كه جعفر صادق(عليه السلام) مهدى منتظر است و رجعت او را پس از مرگش تبليغ مى كرد;(31) ولى اين ادعا را هيچ يك از نجاشى و طوسى ذكر نكرده اند و در ميان نويسندگان شيعى بعدى بحث انگيز شده است. اينان ادعا كردند كه كلمه الناووسية محَّرف القادسية است كه مكانى است نزديك كوفه.(32) با اين حال، ابان در زمره شش تن از موثق ترين شاگردان جعفر صادق(عليه السلام) در فقه محسوب مى شود،(33) و من در مطالب منقول از او شاهدى نيافته ام كه يادآور عقايد امامى «غيرمتعارفى» باشد كه او ممكن بود داشته باشد، اگرچه بايد توجه داشت كه اين مطالب به احتمال قوى، از سوى عالمان بعدى دستكارى شده است،(34) به ويژه اگر به ياد داشته باشيم كه او در ميان اماميان از احترام فراوانى برخوردار بود.(35)
مغازى ابان
نجاشى و طوسى هر دو كتابى تاريخى به ابان نسبت مى دهند كه دربردارنده مطالبى درباره پيدايش و انبياى كتاب مقدس (مبدأ)، ولادت و بعثت محمد(صلى الله عليه وآله) (مبعث)، عمليات نظامى (مغازى)، رحلت (وفات)، اجتماع سقيفه و جنگ هاى قبيله اى كه پس از رحلتش درگرفت (ردّه)،(36) بود.4 ابن نديم شيعى (م پس از 385/995) و ديگر منابع اوليه قبل از آغاز قرن چهارم/ دهم به اين كتاب اشاره اى نكرده اند; حتى عالم كتاب دوستِ مشهور امامى على بن موسى بن طاووس (م664/1265) نيز در آثارش از اين كتاب ذكرى نكرده است;(37) ولى نقل قول هاى بسيارى، كه احتمالا از اين كتاب است، در منابع يافت مى شود، بدون اين كه نام اين كتاب ذكر شده باشد; به علاوه، يعقوبى مورخ شيعى، (م پس از 292/904) ابان را در زمره منابع مربوط به زندگى پيامبر (اصحاب السير و المغازى و التواريخ) نام مى برد،(38) و طبرسى (م548/1154) مى گويد كه از «كتاب ابان» يادداشت بردارى كرده است.(39) نجاشى و طوسى اسانيد اين كتاب را ارائه مى دهند، كه همه آنها در حلقه مشتركى به هم مى رسند كه مستقيماً از ابان نقل مى كند(40) يعنى احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى (م221/835). وى عالمى كوفى بود كه در ميان ملازمان امام هشتم رضا(عليه السلام) منزلت والايى داشت.(41) علاوه بر سلسله سندهاى نجاشى و طوسى، سلسله سند موثق ديگرى نيز وجود دارد يعنى سند ابن بابويه كه از طريق على بن ابراهيم قمى به محمد بن زياد معروف به ابن ابى عُمير (م217/832) مى رسد و وى مستقيماً از ابان روايت مى كند. ابن ابى عمير بغدادى از موالى خاندان مهلب بن ابى صُفرة بود.(42) او از عالمان بسيار برجسته شيعى و وكيل امام هفتم موسى كاظم(عليه السلام) (م183/799) بود كه مستقيما از امام رضا(عليه السلام) (م203/818) روايت كرده است. او در ايام حكومت خليفه عباسى هارون الرشيد تازيانه خورد و زندانى شد و پس از مرگ امام رضا (عليه السلام) نيز براى بار دوم زندانى شد. او نيز همچون بزنطى، شاگرد مستقيم هشام جواليقى متكلم بود و جاحظ(م255/868) او را يكى از سران رافضه مى داند،(43) كه احتمالا به معناى اماميه است.(44) گفته شده كه ابن ابى عمير چند كتاب نوشته كه از جمله آنها كتاب المغازى است. در كنار اين سلسله هاى كوفى روايات، طوسى روايتِ قمىِ دومى هم ذكر مى كند و آن را «اَنْقَص» توصيف مى كند. اين روايت از طريق جعفربن بشير ابومحمد (م208/823) است، وى زاهد و همانند ابان از موالى كوفى بجيله بود و در محله بجيله مسجدى داشت. گفته شده كه وى از ملازمان خليفه مأمون پس از مرگ امام رضا(عليه السلام) بوده است.(45)
ادامه دارد …
يادداشت ها :
1. مايلم از هارالد موتسكى به سبب اظهارنظرهاى ارزشمندش سپاسگزارى كنم.
2. من اصطلاح امامى را در كل اين مقاله در مورد دو دسته به كار مى برم: هم شيعيان دوازده امامى، يعنى كسانى كه به نصّ و نَسَق معتقدند و هم آن عالمان شيعىِ شاگرد امام پنجم و امام ششم كه بعدها شيعيان دوازده امامى آنها را پذيرفتند، هرچند ممكن است كه آنها گرايش هاى اعتقادى فرقه اى ديگرى داشتند (كه اثبات آن مشكل است)، مثلا در مورد ابان بن عثمان احمر. مقايسه كنيد با
H.M. Hodgson, “How Did the Early Shia Become Sectarian,” in JAOS, 75 (1955), 1-13; H. Modarressi, Crisis and Consolidation in the Formative Period of Shi’ite Islam, Princeton, 1993, 1-53
اين كتاب به فارسى ترجمه شده: مدرّسى طباطبايى، حسين، مكتب در فرآيند تكامل، ترجمه هاشم ايزدپناه. امريكا: مؤسسه انتشاراتى داروين، 1374
3. درباره كتابت احاديث اوليه مقايسه كنيد با:
H. Motzki, Die Anfange der islamischen Jurisprudenz. Ihre Entwicklung in Mekka bis zur Mitte des 2./8. Jahrhunderts, Stuttgart, 1991, 217-61.
خوانندگان فارسى مى توانند براى معرفى اين كتاب بنگرند به: جرّار، ماهر، «مبادى فقه اسلامى» ترجمه اسماعيل باغستانى در نشريه معارف ش60، آذر-اسفند1382
_. Cf. A. Falaturi, “Die Zwolfer-Schia aus der Sicht eines Schiiten: Probleme ihrer Untersuchung,” in Festschrift Werner Caskel, ed. E. Graf, Leiden, 1968, 64-65; E. Kohlberg, “Al-usul al-arab ‘umia,” in JSAI, 10(1987), 128-66.
مقاله اخير به فارسى ترجمه شده; بنگريد به: كلبرگ، اتان، «الاصول الاربع مئة»، ترجمه محمدكاظم رحمتى در فصلنامه علوم حديث، ش17، ص69-123.
4. در اين جا محاسن برقى (م حدود280/894) كه نويسنده اثرى در مغازى هم هست، و بصائر صفار (م290/902) را در نظر دارم.
5. اگرچه مجلد اول كافى و مجلد آخر از فروع آن تعداد زيادى از اخبار را دربردارد كه تاريخ جامعه اسلامى نخستين را شرح مى دهد، علاوه بر احاديث مربوط به فضائل و آخرالزمان، الكافى ج8.
_. Cf. K.H. Pampus, Die theologische Enzyklopadie Bihar al-anwar des Muhammad Baqir al-majlisi. University of Bonn, Ph.D. thesis, 1970.
6. مجلدات 15-21 (دربرگيرنده مبعث و مغازى): مجلدات 11-14 به بخش مبتدأ اختصاص دارد.
7. درباره تاريخ ها بنگريد به:
M. Jarrar, “Tafsir Abi l-Jarud an al-Imam al-Baqir,” in Festschrift Sami N. Makarem (forthcoming), note 48.
اين مقاله به فارسى ترجمه شده است، بنگريد به: جرار، ماهر، «تفسير ابوالجارود» ترجمه محمدكاظم رحمتى، آيينه پژوهش، ش 95،ص 15-42
8. المفيد، الارشاد، 264; ابن بابويه القمى، كمال الدين، 91.
_. Cf. H.J. Kornrumpf, “Untersuchungen zum Bild Alis und des fruhen Islams bei den Schiiten” in Der Islam, 45 (1969), 276-85; M.A. Amir-Moezzi, The Divine Guide in Early Shi’ism. The Source of Esotericism in Islam, trans. D. Streight, Albany, 1994, 24 ff., 69 ff., H. Corbin, En Islam iranien: Aspects spirituels et philosophiques, I, Le Shi’isme duodecimain, Paris, 1971, 212 ff.
منبع اخير با اين مشخصات به عربى ترجمه شده: كوربان، هنرى، عن الاسلام فى ايران: مشاهد روحية و فلسفية، الجزءالاول، التشيع الاثنى عشرى، نقله الى العربيه و قدم له و حقق نصوصه نواّف الموسوى، دارالنهار، بيروت 2000.
9. ابن سعد، طبقات، ج5، 214، 215; ابوزرعه، تاريخ، ج1، 413، 536; ابن عساكر، تاريخ، ج41، 366، 2-371، 6-374.
10. ابن عساكر، تاريخ، ج41، 376; همان، ترجمة الزهرى، 101.
11. قس. مثلا: ابن بابويه قمى، الخصال، 64، 111، 119، 240، 534; ابن عساكر، تاريخ، ج41، 360، 376، 387، 398، 5-403 (شعر); قمى، ابوالقاسم، كفاية الاثر، 241: معمر- الزهرى – على بن الحسين(عليه السلام)، خبر عجيبى كه با فضل الهند باء آغاز شده و با معرفى باقر(عليه السلام) به عنوان امام پنجم ادامه مى يابد (؟); قس نيز: اردبيلى، جامع الرواة، ج2، 201; خوئى، معجم رجال الحديث، ج23، 345 – 356.
12. ابن هشام، سيره، ج1، 220; ابن سعد، طبقات، ج1، 124، 368، ج2، 284، 297; بلاذرى، انساب، ج1، 572، 578; طبرى، تاريخ، ج3، 212; حديث منقول در تاريخ ابوزرعه ج1، 417 ممكن است حديثى درباره مغازى باشد.
13. قس. ابن ابى الحديد، شرح، ج4، 4-63، 102;
M. Jarrar. Die Prophetenbiographie im islamischen Spanien, Frankfurt/Bern, 1989, 23-28; cf. now, idem, “Sira, Mashahid and Maghazi: The Genesis Development of the Biography of Muhammad,” in Studies in Late Antiquity and Early Islam, III, ed. L.I. Conrad and A. Cameron, Princeton, (in press), 21-27.
من در آن جا نشان داده ام كه عبدالرزاق صنعانى(م 211/826) در بخش مغازى از مصنف (ج 5) عمدتاً بر مطالب زُهرى تكيه كرده است و هر گاه خبرهاى زُهرى بر نقش على(عليه السلام) تأكيدى نداشته يا گرايش هاى عثمانى را نشان مى داده، مطالب ديگرى به آنها افزوده تا بر نقش على(عليه السلام) تأكيد كند; عالمان سنى عبدالرزاق را به داشتن گرايش هاى شيعى متهم كرده اند. (قس. 63 ff.; Die Anfange der islamischen Jurisprudenz, Motzki,و از اين رو، اماميان او را شيعى مى دانند، حائرى مازندرانى، منتهى المقال، ج4،2-121); با اين حال ابن عساكر (تاريخ، ج12، 8-267) خبرى از طريق زُهرى – عبيدالله بن عبدالله بن عتبه – ابن عباس مى آورد كه نشان دهنده محبت پيامبر به على(عليه السلام) است و به بيزاران از او هشدار مى دهد.
14. اردبيلى، جامع الرواة، ج2، 7-65; آغا بزرگ تهرانى، الذريعه الى تصانيف الشيعة، ج21، 290.
15. كشّى، اختيار معرفة الرجال، 390 (ش 733); اردبيلى، جامع الرواة، ج2، 66.
16. خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج1، 224; ياقوت، معجم البلدان، ج6، 2419.
17. ابن هشام، السيرة النبوية، ج1، 340.
18. طوسى، فهرست، 16; نجاشى، رجال، ج1، 58; اردبيلى، جامع الرواة، ج1، 4-33;
M. Jarrar, “Some Lights on an Early Zaydite Manuscript,” in Asiatische Studien, 47/2 (1993), 285-86; idem, “Arba rasa’il Zaydiyya mubakkira,” in Fi Mihrab al-marifa: Festschrift for Ihsan Abbas, ed. I. al-Sa’afin, Beirut, 1997, 270-71.
مقاله اخير به فارسى ترجمه شده است، بنگريد به: جرار، ماهر، «چهار متن كهن از زيديان نخستين»، ترجمه سيدعلى موسوى نژاد، فصلنامه هفت آسمان، ش 31، ص95.
19. قس. مثلا: ابن ابى الرجال، مطلع البدور، ج1، 68-70.
20. اطلاعات شرح حالى مفصل مربوط به او و فهرستى از استادان و منابعش را بنگريد در ضميمه 2 در ذيل. خوانندگان فارسى در اين باره مى توانند به مقاله «ابان بن عثمان احمر و سيره نويسى» از رسول جعفريان در مقالات تاريخى، دفتر اول (نشر الهادى، قم 1376) ص307-328 و نيز مقدمه كتاب المبعث و المغازى (مكتب الاعلام الاسلامى، قم 1417/1375) ص7-27، مراجعه كنند.
_. Cf. F. Donner, The Early Islamic Conquests, Princeton, 1981, 78, 175, 196 f., 221-23 (and see index, 473).
21. كشى، اختيار معرفة الرجال، 352 (ش. 660); ابن داوود حلّى، رجال، 26 (كوفى المسكن بصرى الاصل); حائرى مازندرانى، منتهى المقال ج1، 189-193; عُقيلى در كتاب الضعفاء، ج1، 37 به او نسبت «الكوفى» مى دهد; قس. ابن حجر، لسان، ج1، 24; جى فان اس در Berlin/New York, 1993, II, 425Theologie und Gesellschaft,، او را در زمره شيعيان بصرى محسوب مى كند. از منابع آشكار است كه بيشتر استادان او كوفى بودند (قس ضميمه 2).
_. Donner, The Early Islamic Conquests, 215 (except for Shibl b. Ma’bad and his son).
22. نجاشى، رجال، ج1، 80، طوسى، فهرست، 18.
23. قس نيز احمد پاكتچى در دائرة المعارف الاسلامية الكبرى، ويراسته بجنوردى، تهران1995، ج2، 44.
24. همچنين توجه داريم كه تعدادى از استادان او در 150/767 از دنيا رفته اند (قس. ضميمه 2)، در حالى كه شاگردان او از اصحاب امام هفتم و امام هشتم بودند.
25. كشّى، اختيار معرفة الرجال، 352 (ش 660); و پس از او ابن داوود حلى، رجال 226 (در ميان مجروحين، هر چند بار اول او را در عداد موثقين نام برده، ص30); اردبيلى، جامع الرواة، ج1، 12.
26. نوبختى، فرق الشيعه، 67; ناشىء(مجعول)، مسائل الامامة، 46; اشعرى، مقالات الاسلاميين، 25; شهرستانى، الملل و النحل، 71;
van Ess, Theologie und Gesellschaft, II, 424; Modarressi, Crisis and Consolidation, 55-57.
27. تسترى. قاموس الرجال، ج1، 114، 116; حائرى مازندرانى، منتهى المقال، ج1، 138-140; پاكتچى در دائرة المعارف الاسلامية الكبرى، ج2، 45; Crisis and Consolidation, Modarressi,55 note
28. كشّى، اختيار معرفة الرجال، 375 (ش 7050).
_. Cf. Modarressi, Crisis and Consolidation, 43, 47.
29. «مرام اعتقادى» او كه من آن را از منابع جمع بندى كرده ام مشابه مرامى است كه طى قرون دوم و سوم هجرى در ميان اماميه رايج بود. هر چند مى توان گفت كه به احتمال بيشتر به جناح مفوضه گرايش داشت ( 21 ff. Crisis and Consolidation,Modarressi,) قس. كشى، اختيار معرفة الرجال، 94 (ش. 148)، 107 (172)، 235 (425); مجلسى، بحارالانوار ج23: 119، 24: 76، 26: 46، 48، 227، 27: 264، 28: 41، 70، 32: 210، 36: 226، 272، 392، 37: 311، 336، 38: 102، 39: 247، 40: 3، 42: 103، 43: 98.
30. نجاشى، رجال، ج1، 80-81; طوسى، فهرست، 18-19.
31. حداقل كلبرگ در Leiden, 1992A Medieval Muslim Scholar at work, از آن نامى نبرده است.
اين كتاب به فارسى ترجمه شده: كلبرگ، اتان، كتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، ترجمه سيد على قرائى و رسول جعفريان، كتابخانه آية الله العظمى مرعشى نجفى، قم، 1371.
32. يعقوبى، تاريخ، ج2: 6.
33. طبرى، اعلام الورى، 82-130، 8-137.
34. براى نمودارى مفصل قس. ضميمه 3.
35. كشى، اختيار معرفة الرجال، نمايه، 37; نجاشى، رجال، ج1: 4-202; طوسى، فهرست، 19-20; اردبيلى، جامع الرواة، ج1; 59-61; حائرى مازندرانى، منتهى المقال، ج1: 307-311; كلبرگ، كتابخانه ابن طاووس، ص355(222); فان اس ( Theologie und I, 384Gesellschaft,) مى گويد او شاگرد هشام جواليقى متكلم بود.
36. كشى، اختيار معرفة الرجال، نمايه، 231، 250 (محمد بن زياد); نجاشى، رجال، ج2: 8-204; طوسى، فهرست، 138; اردبيلى، جامع الرواة، ج2: 50-57; حائرى مازندرانى، منتهى المقال، ج5: 302-308، احمد بادكوبه هزاوه در دائرة المعارف الاسلامية الكبرى، ج1: 3-342; van I, 384-86 Theologie und Gesellschaft,Ess,.
37. منتهى المقال، ج5: 303، به نقل از البيان و التبيين، ج1: 88، گرچه در آن جا نام او محمد بن عمير است.
38. قس. ماهر جرار، «چهار متن كهن از زيديان نخستين» در هفت آسمان، ش 31، ص97.
39. اختيار معرفة الرجال، نمايه، 65; نجاشى، رجال، ج1: 8-297; ابن داوود حلى، رجال، 62; جامع الرواة، ج1: 1-150; منتهى المقال ج2: 6-234.
40. قس. 76-81 Die Prophetenbiographie,Jarrar,، ابن سعد مى گويد: «كان سليمان مائلا الى على بن ابى طالب(عليه السلام)» (طبقات، 7: 253); در حالى كه ابن قتيبه او را در عداد شيعه شمرده است (المعارف 624). البته ما بايد قبل از آن كه برچسب ابن قتيبه را تلقى به قبول كنيم، لحظه اى درنگ كنيم. بصره به هوادارى از آرمان عثمان معروف بود و لذا هرگونه ترجيح دادن على(عليه السلام)، از سوى متكلم و اخبارىِ سنىِ «افراطى»اى نظير ابن قتيبه، نوعى تشيّع محسوب مى شد. من فكر مى كنم كه گفته ابن سعد قابل اعتمادتر است و من آن را تنها دالّ بر موضع يا سليقه سياسى سليمان مى دانم، موضعى كه بعدها احمد بن حنبل نيز آن را اختيار كرد زمانى كه على(عليه السلام) را به عنوان چهارمين خليفه راشد مطرح كرد.
_. Cf. R. Sellheim, “Prophet, Caliph und Geschichte. Die Muhammad-Biographie des Ibn Ishaq,” in Oriens, 18-19 (1967), 38-42; Jarrar, Die Prophetenbiographie, 31 f.
41. بنگريد به تحقيقات او در:
.Der Islam, 62 (1985), 201-30, 66 (1989), 38-67, 69 (1992), 1-43
42. قس. نيز با خبرى درباره صفين در بحارالانوار، ج32: 2-601.
43. مطالب منسوب به ابان در اين منابع بسيار زيادتر است ولى من گزينش خود را به معناى محدودترى از نوع سيره – مغازى منحصر كرده ام و برخى احاديث را كه مستقيما به كار اين تحقيق نمى آمدند، كنار گذاشته ام.
44. قس. ادّله موتسكى درباره صحّت مطالب عطاء در مصنف عبدالرزاق در:
Die Anfange der islamischen Jurisprudenz, 71-89.
45. قس. ضميمه 4.