مقايسه نظر فاضلين نراقى درباره عجب با روايات(2)
مقايسه نظر فاضلين نراقى درباره عجب با روايات(2)
ج) شيوههاى درمان عجب
1- شيوه كلى
اكنون با توجه به آنچه كه در بخش پيش گذشت، مىتوان بهرهگيرى نراقى را از روايات به آسانى نشان داد. او با تسلط بر روايات و ايمان به آنها، نخستين و اصلىترين راه و شيوه درمان عجب را بركندن جهل مىشود; زيرا درمان عجب مانند ديگر بيمارىهاى اخلاقى از طريق خشكاندن و كندن ريشههاى آن است. بنابراين، چون مبدا عجب انسان، جهل اوست، بايد معرفت انسان به خود و افعال خود افزون گردد. نراقى معالجه اجمالى عجب را در شناخت پرودگار و نفس مىداند; يعنى عزت و عظمتخدا و ذلت و نقص خود را بشناسيم و با هم بسنجيم. ما «ممكن الوجود» هستيم و ممكن در ذات خود، عدم است و وجود و كمال او از «واجب الوجود» متعالى است.
نراقى با استناد به آيه «قتل الانسان ما اكفره . من اى شىء خلقه . من نطفة خلقه فقدره . ثم السبيل يسره . ثم اماته فاقبره» پيشينه عدم محض بودن انسان و منشا آفرينش او را به يادش مىآورد. مىتوان اين نكته را از حديث نبوى نيز استفاده كرد كه ندا مىدهد:
ويح ابن آدم! كيف يزهو و انما هو رعاف يسيل. ويح ابن آدم! كيف يزهو و انما هو غدا جيفة يتاذى به من مر به. ابن آدم من التراب خلق و اليه يصير (40) .
اين حديث در كلام علوى نيز تجلى يافته و آمدى در غرر الحكم (41) و واسطى در عيون الحكم والمواعظ (42) آن را نقل كردهاند. متن حديث چنين است:
ما لابن آدم و العجب! اوله نطفه مذرة و آخره جيفة قذرة و هو بين ذلك يحمل العذرة.
عبارت نراقى در جامع السعادات برگرفته از اين روايت است. او مىگويد:
واما المهانة و الذلة التى تخص هذا المعجب و بنىنوعه، فكون اوله نطفة و آخره جيفة عفنة و كونه ما بين ذلك حمال نجاسات منتنة. (43)
پيش از نراقى نيز برخى از عالمان علم اخلاق به اين راه تصريح كردهاند، مانند غزالى در احياء العلوم و ابن مسكويه در تهذيب الاخلاق. ابن مسكويه مىگويد:
حقيق على من عرف نفسه ان يعرف كثرة العيوب و النقائص التى تعتورها، فان الفضل مقسوم بين البشر و ليس يكمل الواحد منهم الا بفضائل غير و كل من كانت فضيلته عند غيره، فواجب عليه ان لا يعجب بنفسه. (44)
و بر همه اينان مقدمتر، وصيت امام باقر به جابر است كه مىتواند مستند ديگرى براى شيوه درمان كلى عجب باشد، امام مىفرمايد: «سد سبيل العجب بمعرفة النفس» .
نراقى همچنين انديشيدن درباره روزگار پيرى، دوران بيمارى و ضعف و مرگ را به عنوان چارهجويىهاى كلى براى درمان عجب پيشنهاد مىدهد و نيز تفكر درباره گناهان پيش فرستاده و عقاب و كيفر آنها يكى از راههاى پيشنهادى ايشان براى درمان عجب است. او ضعفهاى بدن و نفس آدمى را گوشزد مىكند و اين گونه كوچكى و حقارت انسان را به او مىنماياند. ايشان به مردن و مردار شدن انسان، اشاره مىكند و لگدكوب شدن جسد او را توسط كاسهگران و خشت زنان يادآور مىشود.
مرحوم نراقى در پايان بحث مفصل خود در اينجا روز حساب و بازخواست را نيز متذكر مىگردد و از عرصههاى هولناك و حسرتآور قيامت نام مىبرد و سپس از عجب چنين موجودى كه اين همه مرحلههاى سخت و ذلتآور در پيش رود دارد، اظهار تعجب مىكند، به واقع مرحوم نراقى رحمه الله با تصويرگرى زيبايى، انسان را متوجه كوچكى خود كرده و همان راه حديثى «معرفة النفس» را به مرحله اجرا در آورده است. ما ترجمه سخن پايانى او را به نقل از معراج السعاده مىآوريم:
نگاه كن به كسى كه نافرمانى از سلطانى كرده باشد كه مستحق سياستباشد و او را گرفته در زندان محبوس كرده باشند و منتظر اين باشد كه او را به حضور برده، سياست نمايند و نداند كه چون او را به حضور سلطان برند از او عفو خواهد نمود يا نه؟ آيا چنين كسى در آن حالت هيچ غرور و پندار و عجب به خود راه مىدهد؟ و هيچ بنده گناهكارى نيست اگر چه يك گناه كرده باشد، مگر اين كه مستحق سياست پروردگار شده و در زندان دنيا محبوس است تا او را به موقف حساب برند، و نمىداند كه كار او به كجا خواهد انجاميد، ديگر چه جاى عجب و بزرگى؟ ! و تامل در اينها كه مذكور شد، معالجه اجمالى عجب است.
2- شيوههاى تفصيلى
ما سه نمونه از ده شيوه تفصيلى درمان عجب را كه در جامع السعادات پيشنهاد شده است در اينجا ارائه مىدهيم و چون محقق نراقى خود در دو شيوه از اين شيوهها مستندات روايى آن را آورده است، ما تنها شيوه سوم را مستند مىكنيم و در دو شيوه ديگر فقط نشانى روايات مورد استناد نراقى را يافته و در پانوشت مىآوريم. گفتنى استبراى عموميتيافتن استفاده، متن فارسى معراج السعاده را نقل مىكنيم:
الف) علاج عجب به ورع و تقوا
و اما عجب به ورع و تقوا و صبر و شكر و شجاعت و سخاوت و غير اينها از صفات كماليه نفسانيه، پس معالجه آن اين است كه: متفطن شود به اين كه اين صفات وقتى نافع و موجب نجاتاند كه عجب با آنها نباشد، و چون عجب بيايد، همه آنها را باطل و ضايع و فاسد مىكند.
پس عاقل كى يك صفتبد را به خود راه مىدهد كه همه صفات نيك او را ضايع سازد و چرا فروتنى و ذلت را پيشنهاد خود نسازد تا فضيلتبر فضيلتش افزايد و عاقبتش محمود گردد؟ و بايد تامل كند كه هر يك از اين صفات حسنه را كه در خود مىبيند، در بسيارى از بنى نوع انسان يافت مىشود با زيادتى. و چيزى كه اكثر مردم با او در آن شريك بوده باشند، كجا در خور عجب به آن است؟ و اين تامل باعث زوال عجب مىگردد.
… و علاج ديگر از براى عجب به هر يك از اين صفات آن است كه: تامل كند كه از كجا اين صفت از براى او حاصل شده؟ و كه به او داده؟ و توفيق تحصيل آن از جانب كيست؟ اگر چنان دانست كه: همه اينها نعمتى است از جانب خدا، بايد به جود و كرم او عجب نمايد و به فضل و توفيق او شاد و فرحناك گردد، كه بدون سابقه استحقاقى، توفيق چنين فضيلتى او را كرامت فرمود. و اگر چنان دانست كه: به خودى خود به آن صفت رسيده، زهى جهل و نادانى. در بعضى روايات وارد شدهاست كه: «بعد از آن كه ايوب پيغمبر عليه السلام مبتلا شد و مدت مديدى در انواع محنت و بلا و رنج و عنا گذرانيد، روزى عرض كرد كه: پروردگارا! تو مرا به اين بلا مبتلا ساختى و هيچ امرى از براى من روى نداد مگر اين كه رضاى تو را طلبيدم. و خواهش تو را به خواهش خود مقدم داشتم. پس پارچه ابرى بر بالاى سر او ايستاد و از ميان آن ده هزار آواز برآمد كه: اى ايوب! از كجا اين صفت از براى تو حاصل شد؟ و كه آن را به تو داد؟ پس ايوب عليه السلام مشتى خاكستر برداشت و بر سر خود نهاد و گفت: «منك يا رب» اى پروردگار! اين نيز از تو است» . (45)
و به اين سبب بود كه سيد رسل صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند كه: «احدى نيست كه عمل و طاعت او باعث نجات او شود. عرض كردند كه: تو نيز چنين نيستى؟ فرمود: نه. من همچنين نيستم; مگر اينكه رحمتخدا مرا فراگيرد. (46)
ب) علاج عجب به حسب و نسب
و اما عجب به نسب و حسب، پس علاج آن دانستن چند چيز است:
اول آنكه بدانى كه فخر و بزرگى كردن به كمال ديگرى نيست مگر سفاهت و بىخردى; زيرا كه كسى كه خود ناقص و بىكمال باشد كمال جد و پدر او را چه سود بخشد، بلكه اگر آنان زنده بودند ايشان را مىرسيد كه گويند: اين فضيلت از ماست، تو را چه افتاده است؟ و در حقيقت تو نيستى مگر كرمى كه از فضله آنها به هم رسيده. اگر كرمى كه از فضله انسان حاصل شود اشرف باشد از كرمى كه از سرگين خرى به هم رسد، كسى كه پدر يا جدش را كمالى باشد اشرف از كسى خواهد بود كه چنيننباشد. هيهات هيهات اين دو كرم يكساناند و شرافت از براى خود انسان است. از اين جهتحضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد:
انا ابن نفسى و كنيتى ادبى من عجم كنت او من العرب
ان الفتى من يقول ها انا ذا ليس الفتى من يقول كان ابى (47)
يعنى: من فرزند خود هستم و نام و كنيت من، ادب من است; خواه از عجم باشم خواه از عرب. به درستى كه جوانمرد كسى است كه گويد: هان، من اين شخص هستم. نه آن كه گويد: پدر من كه بود.
دوم آن كه: تامل كند كه اگر كسى به نسب فخر كند، چرا نسب حقيقى خود را فراموش مىكند؟ پدر نزديكترش نطفه خبيث است، و جد اعلايش خاك ذليل، و خدا اصل و نسب هر كسى را بيان فرموده كه: «و بدا خلق الانسان من طين . ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين» (48)
خلاصه معنى آن كه: خدا آدم را از گل آفريده و نسل او را از نطفهاى از آب پست گردانيده.
و كسى كه جد او پايمال هر ذليل و پست، و پدر او نجس كننده هر چيزى كه هستباشد چه رتبه و منزلتى از براى خود او است.
سوم آن كه: نظر به گذشتگان كند كه به آنها عجب و افتخار مىكند; اگر از نيكان و صاحبان مكارم اخلاق و بزرگى و شرافت واقعى بودند، شكى نيست كه شيوه ايشان ذلت و شكسته نفسى بوده، پس اگر اين صفت ايشان پسنديده است، چرا خود از آن خالى است و به ايشان اقتدا نمىكند؟ و اگر اين صفت، پسنديده نيست پس چه افتخارى به ايشان مىكند؟ بلكه همين عجب طعن برايشان است. و اگر از نيكان و خوبان واقعى نبودهاند، بلكه همين بزرگى ظاهرى و شوكت عاريتى از براى ايشان بوده، چون: سلاطين جور و حكام ظلم و امراى بىديانت و وزراى صاحب خيانت و ساير ارباب مناصب دنيويه، پس اف بر او و به كسانى كه به آنها افتخار مىكند و خاك بر دهانش كه به واسطه اين اشخاص، بزرگى مىفروشد; زيرا كه خويشاوندى و نسبتبه دد و دام و سگ و خوك، از خويشاوندى ايشان بهتر. چگونه چنين نباشد و حال اين كه مغضوب درگاه خداوند عظيم، و معذب در دركات جحيماند. و اگر صورت ايشان را در جهنم ببيند و در تعفن و نكبت، ايشان را ملاحظه كند، از خويش ايشان بىزارى جويد.
و از اين جهتحضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند: «بايد بگذارند قومى فخر به پدران خود را كه در جهنم ذغال شدهاند يا در پيش خداوند پستتر باشند از «جعلهايى» (49) كه نجاسات را مىپويند» . (50)
مروى است كه: «دو نفر در حضور موسى عليه السلام افتخار مىكردند، يكى از آنها گفت: من پسر فلان، پسر فلانم تا نه پشتخود را شمرد، خدا به موسى عليه السلام وحى فرستاد كه: به او بگوى كه همه آنها نه نفر از اهل جهنماند و تو دهم ايشانى. (51)
ج) اعجاب به راى
از ديگر مصاديق عجب اعجاب به راى است كه حضرت عيسى عليه السلام آن را چنين تفسير مىكند:
المعجب برايه و نفسه الذى يرى الفضل كله له لا عليه و يوجب الحق كله لنفسه و لا يوجب عليها حق (52) ;
يعنى همان شخص حق به جانب خود و برتر ديدن نظر خود از همه نظرات كه از بدترين حالتهاى روحى انسان است و مانع رشد و پيشرفت و كمال او مىگردد. (53)
نراقى اين عجب را زشتترين گونه عجب مىداند و آن را موجب پافشارى همه باطلگرايان و بدعتگزارن بر عقايد و انديشههاى نادرستشان مىداند. ما در اينجا عبارت معراج السعاده را نقل مىكنيم كه خود مطابقتش را با حديثبالا و ديگر متون دينى نشان مىدهد.
بدترين اقسام عجب، عجب به راى و تدبيرى است كه از او ظاهر مىشود و در نزد ارباب عقل و هوش، خطا باشد، ولى در نظر صاحبش از راه «جهل مركب» ، صواب و درست نمايد. و گمراهى و ضلالت جميع اهل بدعت و ضلال، و طوايفى كه مذاهب فاسده و آراى باطله اختيار كردهاند به اين سبب است و اصرار و پايدارى ايشان بر اين راى و مذهب به جهت عجبى است كه به آن دارند. و به اين جهتبه مذهب خود افتخار مىنمايند. و بدين جهت امم بسيار و طوايف بىشمار هلاك شدند; چون آراى مختلفه پيدا كردند، و هر يك به راى خود معجب بودند. و «كل حزب بما لديهم فرحون» و پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم خبر داده است كه: «اين نوع عجب غالب خواهد شد بر اهل آخر الزمان از اين امت» .
و علاج اين، از علاج ساير انواع، صعبتر است; زيرا كه: صاحب آن از خطاى خود غافل، و به غلط خود جاهل است و الا هرگز آن را اختيار نمىكرد. و كسى كه خود را مريض نمىداند چگونه در صدد معالجه خود برمىآيد؟ ! و چون عجب به راى خود دارد، گوش به حرف ديگران نيز نمىكند; بلكه ايشان را محل تهمت مىداند.
و علاج فى الجمله اين مرض، آن است كه: آدمى ذهن خود را متهم شمارد، و تا مادامى كه آدمى حجتى قاطع از عقل يا شرع در درست نداشته باشد به راى خود مطمئن و مغرور نگردد. و شناخت ادله قطعيه از شرع و عقل، و مواضع سهو و خطاى در براهين و قضايا موقوف استبر عقل كامل و «قريحه مستقيمه» با سعى تمام، و «مداومت» قرآن و حديث، و مصاحبت اهل علم، و با اين همه، باز آدمى از غلط و خطا ايمن نيست. و صواب آن است كه: آدمى افكار فاسده و مذاهب باطله را تتبع ننمايد، و در آنها خوض نكند، و قدم از قدم خانواده وحى و رسالتبرندارد.
پي نوشت ها :
40) مسند فردوس، ج 4، ص 389، ح 7128.
41) آمدى، غرر الحكم، ح 9666.
42) واسطى، عيون الحكم و المواعظ، ص 479، ح 8799.
43) ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 271.
44) ابن مسكويه، تهذيب الاخلاق، ص 166.
45) اين متن تركيبى از دو حديث است; فقه الرضا، ص 372 و حسين بن سعيد، الزهد، ص169، ح 183.
46) مجلسى، بحار الانوار، ج 7، ص 11.
47) نهج السعاده، ج 7، ص 270.
48) سجده (32) آيههاى 7 و 8.
49) حشرهاى است كه در فارسى به آن سرگين غلطان مىگويند. (فرهنگ لاروس) .
50) الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 573، ح 44.
51) ر.ك: كلينى، كافى، ج 2، ص 329، ح 5.
52) الاختصاص، ص 221 و نيز كلينى، كافى، ج 8، ص 243 و 337، حديث امام صادق عليه السلام: «من لا يعرف لاحد الفضل فهو المعجب برايه» .
53) الاعجاب يمنع الازدياد» (نهج البلاغة، حكمت 167) .
منبع:WWW.NARAQI.COM