راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (3)
راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام) (3)
منكران امامت و ولايت در آينه احاديث
پيش فرض هاى مختلف مذهبى و كلامى و اختلاف برداشت از سيره و سخنان بزرگان دينى يكى از مهم ترين محورهاى تنازع صاحبان انديشه تقريب بوده و حكايت آن هم چنان باقيست. اين پديده در ميان شيعيان كه صاحبان انديشه تقريبى هستند و مخالفان وحدت مسلمانان نيز ظهور روشنى دارد. اين نوشتار در پى بازگويى و تحليل نگاه هاى متفاوت و متضاد به اين داستان پيوسته و پرماجرا نيست. با نگاهى به مبانى و مدعيات مخالفان تقريب روشن مى شود كه اين دسته عموماً برداشت هاى خود را با استناد به برخى روايات، ترويج كرده و با تمسك به ظاهر اين روايات تلاش مى كنند تا دلسوزان وحدت اسلامى را خلع سلاح كنند. اين دسته از احاديث در قالب هاى مختلفى رسيده و عناوين متعددى از جوامع روايى را به خود اختصاص داده است. در اين جا به مواردى از آن اشاره مى كنيم.
1. در برخى از روايات قبولى يا رد اعمال عبادى و ثمرات اخروى براى افراد به نوع رويكرد صاحبان آن نسبت به امامت و ولايت اهل بيت مشروط شده است. به عنوان نمونه، مرحوم مجلسى در بحارالانوار در باب «انه لا تقبل الاعمال الا بالولايه» بيش از هفتاد روايت دراين باره گزارش كرده و اعمال مخالفان ولايت را غير قابل قبول و حتى از نظر فقهى باطل دانسته است (مجلسى، بحارالانوار، ج27، ص166 به بعد، و نيز شديدتر از آن، همان، ج72، ص132 به بعد و جلد 23، ص76ـ95 و بيشتر از آن در معزى، همان، ج1، ص570 به بعد). بنابر ظاهر اين احاديث به رغم تعبيرهاى مختلف، (براى آگاهى از تقسيم بندى مضامين مختلف اين دسته از روايات رك: محسنى، مشرعة بحارالانوار، ج2، ص10) اعمال غير شيعيان هيچ ارزشى ندارد. هر چند از مجموع اين هفتاد روايت، تنها سه روايت معتبر دانسته شده (همان، ص8)، امّا كثرت اين قبيل روايات را نمى توان در ميراث حديثى شيعه منكر شد و با نقد و بررسى سندى تك تك آنها خدشه اى در مضمون كلى آنها وارد كرده و از تأثير برجسته آن در مفروضات و مقبولات كلامى حجم وسيعى از شيعيان چشم فرو بست. گو اين كه از مجموع اين احاديث چنين استظهار شده كه مراد عدم قبولى اعمال، و نه عدم صحت آن، است، و فقيهان شيعه نيز عموماً فتوا به صحت اعمال عبادى اين دسته مى دهند اما اين تفسير در نتيجه تفاوت چندانى ندارد.[14]
2. در دسته اى ديگر بر وجوب معرفت يا ولايت امام تأكيد شده، به گونه اى كه عذر تاركان اين مهم به هيچ وجه پذيرفته نمى شود. همچنين مرگ تاركان امام و جاهلان به مقام او همانند مرگ جاهلى به حساب آمده است. در موارد ديگرى، امامان ولايت وامامت اهل بيت را در رديف و هم عرض اركان و واجبات دينى شمرده اند. مجلسى در اين باره نيز باب «وجوب معرفة الامام و انه لا يعذر الناس بترك الولايه» را باز كرده و چهل روايت از منابع مختلف ذكر كرده است (مجلسى، بحار الانوار، ج23، ص76، مضامين مورد اشاره در ابواب ديگر حديثى نظير باب دعائم الاسلام وارد شده است.به عنوان نمونه رك: كلينى، الكافى، ج1، ص18 و نيز معزى، همان، ج1، ص612). اين دسته از احاديث در مقايسه با احاديث دسته اول از اعتبار سندى بيشترى برخوردار است. به علاوه، برخى از آنها با تفاوت هايى در جوامع روايى اهل سنت نيز موجود است (محسنى، مشرعة بحارالانوار، ج1، ص412). با استناد به اين دسته از احاديث است كه عده اى از عالمان شيعى پذيرش امامت اهل بيت را از اصول دين برشمرده و مخالفان و منكران آن را، نه فقط گمراه كه احياناً كافر و انكار امامت را همسان با انكار توحيد و نبوت و ضرورى دين به حساب آورده اند.[15]
نقد و بررسى
اين برداشت با سيره عملى و نوع برخورد و معاشرت ائمه با صاحبان مذاهب اسلامى مخالفت دارد، چرا كه امامان شيعه در روزگار حيات خويش با گروه هاى غير شيعى آمد و شد داشتند و در برخورد با همه آنها معامله مسلمانى مى كردند. آنان نه تنها در ازدواج متقابل با اقسام مخالفان مذهبى هيچ حساسيتى نداشتند، (حرّ عاملى، همان، ج14، صص423ـ433) بلكه بدان نيز دستور مى دادند (بحارالانوار، ج72، ص166). جالب توجه اين كه بانوانى مثل سكينه و فاطمه بنت الحسين بعدها همسران كسانى شدند كه به ظاهر از دشمنان اهل بيت به حساب مى آمدند و به نحوى در شهادت امام حسين (علیه السّلام) دست داشتند (محسنى، مشرعه بحارالانوار، ج1، ص413).
علاوه بر آن، بر اساس رواياتى از پيامبر و اهل بيت آتش جهنم بر معتقدان به توحيد و رسالت پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و كسانى كه كلمه شهادتين را به زبان بياورند، حرام شده است. در اين دسته از روايات نيز گاهى قيودى چون اخلاص و عمل به لوازم شهادتين مطرح شده است. با اين همه پيام اصلى مجموعه آنها اين است كه دايره نجات اخروى در اختيار پيروان مذهب خاصى نيست.[16]
از احاديث مختلف پيامبر(ص)و اهل بيت استفاده مى شود كه آنان به تمايز اسلام از ايمان قايل بودند و نسبت ميان اين دو را عام و خاص مطلق دانسته و از طرفى عنوان مؤمن واقعى را شايسته هر مسلمانى نمى دانستند، و حتى رسيدن به پاداش را در گرو رسيدن فرد به مرحله ايمان مى دانستند.[18] امّا محور توجه آنها در بيان اين مهم عموماً به ويژگى هايى چون هدايت قلبى، حالات درونى و چگونگى التزام به بايدها و نبايدهاى شريعت (عمل با جوارح) و توجه به اطاعت و معصيت الهى معطوف بوده است (به عنوان نمونه رك: كلينى، الكافى، ج2، صص25، 26، 27، 33، 34، 37). در اين جا مواردى از آن را گزارش مى كنيم:
1. امام صادق(علیه السّلام) با تفاوت نهادن ميان اسلام و ايمان مى فرمايد: «الاسلام شهادة أن لا إله إلاّ الله و التصديق برسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، به حقنت الدّماء، و عليه جرت المناكح و المواريث و على ظاهره جماعة النّاس، والايمان الهدى و مايثبت فى القلوب من صفة الاسلام و ما ظهر من العمل به و الايمان أرفع من الاسلام بدرجة، إنَّ الايمان يشارك الاسلام فى الظاهر و الاسلام لايشارك الإيمان فى الباطن و إن اجتمعا فى القول و الصفة» (همان، ج2، ص25).
2. آن حضرت در پاسخ عبدالرحيم قصير نيز مى نويسد: «سألت رحمك الله عن الايمان. الايمان هو الاقرار باللسان و عقد فى القلب و عمل بالار كان والايمان بعضه من بعض وهو دار و كذلك الاسلام دارٌ فقد يكون العبد مسلماً قبل أن يكون مؤمناً و لا يكون مؤمناً حتى يكون مسلماً، فالاسلام قبل الايمان و هو يشارك الايمان، فاذا أتى العبد كبيرة من كبائر المعاصى أوصغيرة من صغائر المعاصى الّتى نهى الله عزّ و جلَّ عنها كان خارجاً من الايمان، ساقطاً عنه اسم الايمان و ثابتاً عليه اسم الاسلام فان تاب و استغفر عاد إلى دار الايمان و لا يخرجه إلى الكفر إلّا الجحود، و الاستحلال ان يقول للحلال هذا حرام و للحرام هذا حلال و دان بذلك فعندها يكون خارجاً من الاسلام و الايمان داخلا فى الكفر» (همان، ج2، ص27 و 28) و در جاى ديگرى مى فرمايد: «ان الايمان ما وقر فى القلوب و الاسلام ماعليه المناكح و المواريث…» (همان، ص26).
3. شبيه اين سخن نيز از امام باقر نقل شده در آن جا كه مى فرمايد: «الايمان ما استقر فى القلب وافضى به الى الله عزّ و جلَّ و صدقه العمل بالطاعه لله و التسليم لامره و الاسلام ما ظهر من قول او فعل و هوالذى عليه جماعة الناس من الفرق كلها» (همان، ص26).
با توجه به اين روايات و روايات فراوان ديگر مى توان گفت كه تقسيم بندى برخى از فقهاى متأخر شيعى از مؤمن و مسلم، و اختصاص لقب مؤمن براى شيعه نه تنها مبناى روايى ندارد بلكه در تضاد با محتواى كلى روايات اهل بيت است; زيرا با نگاهى به روايات فراوان اهل بيت درباره مؤمن و ويژگى هاى مؤمنان و روايات مربوط به آداب معاشرت با مؤمنان روشن مى شود كه در هيچ يك از آنها سخن از دسته خاص نيست بلكه مخاطب آنها عموم مسلمانان است. از اين رو، مى توان گفت كه عنوان مؤمن و مسلمان از جهت اعتقادى و كاربرد تاريخى عموماً مترادف و يكسان بوده و اساس آن را پذيرش سه اصل توحيد، نبوت و معاد تشكيل مى دهد (كاشف الغطاء، اصل الشيعه و اصولها، صص168ـ176) و رسيدن به مراحل كمالى و سلوكى ايمان در مجموع، و البته با شدت و ضعف، در توان همه معتقدان به اين سه اصل خواهد بود.
در اين روايات آنچه مسلمان را از دايره ايمان واقعى خارج مى كند و از كمال ايمان وى مى كاهد، بى اعتنايى و تجرى نسبت به دستورات الهى و انكار مسلمات و قطعيات دين است. نسبت كفر عقيدتى به منكران يك عقيده را، كه ضرورى بودن آن براى منكر ثابت نشده، نمى توان بر پايه هيچ يك از دلايل عقلى و نقلى استوار كرد; به ويژه اگر منكران به زعم خود شواهدى بر خلاف نيز داشته باشند. به علاوه نمى توان از احاديث فراوان نبوى و علوى كه بر پايه آن آتش جهنم بر اهل قبله، معتقدان به توحيد و رسالت، حرام شده، چشم پوشى كرد.[19]
اين سخن نيز بجاست كه بسيارى از اين دست روايات در فضاى حاكميت اموى صادر شده و طبعاً ناظر به مودت و محبت اهل بيت بوده و در آن زمان تشويق به محبت اهل بيت نوعى مقابله با حزب اموى بود كه از دشمنان ائمه و ناصبان بودند. بنا به نقل يكى از آگاهان سيره و احاديث اهل بيت:
هيچ گاه ائمه ما نمى گفتند كسى كه امامت ما را قائل نيست از دين خارج است. هشتاد درصد رواياتى كه در زمينه عقيده ولايت است و در مقدمات جامع احاديث الشيعه جمع شده، مربوط به مسئله محبت اهل بيت است، آن هم در مقابل بنى اميه و برخى از خوارج كه به جد دشمن اهل بيت بودند. مفاد آنها اين است كه هر كس دوستدار ما باشد اهل نجات است. البته بعضى از آن روايات ناظر به ولايت به همان معناى شيعى است، ولى اگر آن اكثريت حاكم شود. نتيجه اين مى شود كه هر كس محب اهل بيت است، اهل نجات است. بنابراين، نود درصد همه سنى ها و حتى سلفى ها را نيز در برمى گيرد. همين سلفى ها مقيدند كه بگويند «صلى الله على سيدنا محمد و آله و صحبه». آنان بيش از ساير اهل سنت اين نوع صلوات را باب كردند. بنابراين، آنان دشمن اهل بيت نيستند، بلكه منكر برخى از عقايد ما درباره ايشانند.
بنابر چنين تحليلى:
در قبال ائمه به خصوص امام حسن تا حضرت سجاد، دشمنان على فعال بودند، و تبليغات آنان شيوع داشت. در مقابل اين تبليغات ائمه اين حرف ها را مى گفتند و عمده نظر آنان به مخالفان (دشمنان) اهل بيت بود. به طور كلى آن رواياتى كه در باب ولايت داريم، عمدتاً ناظر به مسئله محبت و نفى عداوت اهل بيت است. مابقى نيز در حقيقت مى خواهد شيعه كامل را وصف كند، و روشن است كه اگر كسى ولايت به آن دو معنا را قبول نداشته باشد يا شيعه كامل نيست يا اصلاً شيعه نيست; و اگر بغض على در دلش باشد حتى مسلمان هم نيست. در هر حال، شما به مقدارى كه بتوانيد ديگران را مسلمان و اهل نجات بدانيد، دليل داريد; براى اين كه همه در سه اصل از اصول خمسه كه ملاك اسلاميت است مشتركند. اهل انصاف نمى گويند كه اگر كسى سنى محب اهل بيت بود اما شيعه نشد، كافر يا فاسق است. (رك: مجله هفت آسمان، ش11و12، مصاحبه با آيت الله واعظ زاده خراسانى، ص18 و 35ـ36)
جالب توجه اين كه قريب به اتفاق اين قبيل روايات (عدم قبولى اعمال منكران ولايت) از امامانى صادر شده كه در زمان بنى اميه بوده اند. به علاوه، در روايات زيادى ويژگى هايى چون بغض، كينه و دشمنى همراه با جحود و انكار حقوق (اعم از حب و مودت و اطاعت) اهل بيت به عنوان نقطه مقابل ولايت شمرده شده است (به عنوان نمونه رك: مجلسى، بحارالانوار، ج27، صص171ـ173، 185 و 186; معزى، همان، ج1، ص577، 590، 594، 595، 597ـ599; كلينى، الكافى، ج2، ص22; دعائم الاسلام، ج1، ص74). اينها را مى توان از جمله شواهد تأييد اين ديدگاه برشمرد.
با اين همه هستند كسانى كه از ظاهر اين روايات و برخى از اخبار واحدى كه سخن از ضرورى بودن ولايت اهل بيت و كفر و ارتداد مخالفان على(علیه السّلام) و امامت و ولايت اهل بيت به ميان آورده است،[20] دست بر نمى دارند و همچنان بر كرسى تكفير مطلق مخالفان مذهبى تكيه زده اند. اين افراد نبايد از برداشت فقيهان حديث شناس شيعى نيز غافل باشند. از اين رو ضرورى است برداشت برخى از فقهيان معاصر شيعى را از روايات مورد اشاره، گزارش كنيم.
برداشت فقيهان شيعى از روايات
صاحب جواهر مى گويد: «فلعلّ ما ورد فى الأخبار الكثيرة، من تكفير منكر على(علیه السّلام) … محمول على إرادة الكافر فى مقابل المومن بالمعنى الثانى» (تصديق كننده ولايت) (محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج6، ص60).
شيخ انصارى و آيت الله خويى نيز چنين ديدگاهى دارند (التنقيح فى شرح العروة الوثقى، ج 2، ص84، براى اطلاع موارد بيشترى از آن رك: جمعى از نويسندگان، امامت پژوهى، ص115ـ116).
مرحوم حكيم در مستمسك مى نويسد: «و أما النصوص، فالّذى يظهر منها أنها فى مقام اثبات الكفر للمخالفين بالمعنى المقابل للايمان كما يظهر من المقابلة بين الكافر و المؤمن» (حكيم، مستمسك عروة الوثقى، ج1، ص394).
امام خمينى(ره) نيز از جمله كسانى است كه تقابل در اين گونه روايات را، ميان كفر و ايمان دانسته و معتقد است سنخ روايات اعتقادى و كلامى از فقهى جداست و اين كه ردّ و قبول امامت را بايستى متوجه مراتب و نقص و كمال ايمان و اسلام دانست و نه مقابله كفر و ايمان (امام خمينى، كتاب الطهارة، ج3، ص318ـ325; بررسى روشن تر ديدگاه هاى فقيهان شيعه را رك: هفت آسمان، ش21، ص70ـ89). بنابر ديدگاه آيت الله خويى ضرورى از ولايت، حب و ولاء است كه اهل سنت نيز به آن معتقدند. اما ولايت به معناى خلافت ضرورى نيست…» (غروى، التنقيح، ج2، ص86)[21] و اساساً امامت ضرورى مذهب شيعه است و نه دين اسلام (امام خمينى، كتاب الطهارة، ج3، ص325).
استدلال به روايات ارتداد مخالفان نيز از جهات ذيل، قابل مناقشه است:
1. روايتهاى فوق، در صورتى مثبِت ارتداد مخالفان است كه واژه ارتداد در آنها به مفهوم اصطلاحى آن (خروج از دين) به كار رفته باشد. در حالى كه ارتداد در روايات مورد بحث، قابل حمل بر معناى مصطلح آن نيست; زيرا لازمه اش خروج بيشتر مسلمانان از حوزه دين است; چرا كه بسيارى از مسلمانان، امامت را به آن شكل كه اماميّه مطرح كرده اند، نمى پذيرند.
اين مطلب، نه تنها مخالف اصل و مستلزم حرج است، بلكه با سيره عملى و معاشرت امامان شيعه و اصحاب آنان با مخالفان نيز نمى سازد (امام خمينى، كتاب الطهارة، ج3، ص337; غروى، همان، ج2، ص77).
از اين رو، برخى از فقيهان شيعه، احتمال ديگرى را مطرح كرده اند و چنين گفته اند: «و يحتمل أن يكون المراد من ارتداد الناس، نكث عهد الولاية ولو ظاهراً و تقيّةً لا الارتداد عن الاسلام (امام خمينى، همان، صص329و330).
طبيعى است كه به صرف وجود چنين احتمالى كافى است كه در اعتبار استدلال و برداشت مورد اشاره ترديد شود.
2. بر فرض كه از احتمال فوق، صرف نظر كرده، ارتداد را به ارتداد از اصل اسلام تفسير كنيم، باز هم اين روايات، دلالت بر ارتداد همه مخالفان ندارد; چرا كه در پاره اى از اين روايات، سبب ارتداد، غصب حق آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معرفى شده است. بنابراين، مى توان احتمال داد كه روايت هاى فوق، به ارتداد كسانى اشاره دارد كه با آگاهى از حقوق الهى اهل بيت نسبت به غصب آن اقدام كرده اند و پرواضح است كه عموم مردم، در اين پديده نقشى نداشته اند تا مرتد شناخته شوند.
3. اين روايات، همانند روايات پيشين، معارض با اخبارى است كه اسلام مخالفان را تاييد مى كند (همان، ج3، ص321 به بعد; بررسى بيشتر اين مهم را رك: همان، ص314ـ341، و نيز مجله هفت آسمان، ش21، ص68ـ89، مقاله حميدرضا شريعتمدارى و نيز رك: امامت پژوهى، ص115 به بعد).
نتيجه اين كه از نگاه ائمه، امامت از آن دسته اصولى نبود كه انكار آن به انكار اسلام بينجامد يا غير امامى نتواند از محسنين باشد. با اين همه، از ضرورى بودن اين اصل در مذهب شيعه نمى توان چشم پوشيد، زيرا بنابر فرمايش فقيه ولايى و دلباخته مكتب اهل بيت، ماهيت اسلام، چيزى جز گواهى دادن به وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر و اعتقاد به معاد نيست و غير از اين امور، هيچ چيز ديگر، از جمله اعتقاد به ولايت ائمه، در ماهيت اسلام دخالت ندارند. بنابراين، امامت از اصول مذهب است، نه دين (امام خمينى، كتاب الطهارة، ج3، صص327و330). و بنابر سخن يكى از متفكران بزرگ شيعى، عدل و امامت توأمان علامت تشيع بود. اين است كه گفته مى شد اصول دين اسلام، سه چيز و اصول مذهب شيعه نيز همان سه چيز است بعلاوه اصل عدل و امامت (مطهرى، مجموعه آثار، ج1، ص97). ختم كلام اين كه بر پايه سخن شهيد مطهرى آيات و رواياتى كه دلالت مى كند اعمال منكران نبوت يا امامت مقبول نيست، ناظر به آن است كه آن انكارها از روى عناد و لجاج و تعصّب باشد. اما انكارهايى كه صرفاً عدم اعتراف است و منشأ عدم اعتراف هم، قصور است نه تقصير، مورد نظر آيات و روايات نيست. اين گونه منكران از نظر قرآن كريم مستضعف و مرجون لأمر الله به شمار مى روند. بنا به نظر حكماى اسلام از قبيل بوعلى و صدرالمتألهين، ا كثريت مردمى كه به حقيقت اعتراف ندارند قاصرند نه مقصر، چنين اشخاصى اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملى خالص قربة إلى الله انجام دهند پاداش نيكِ عمل خويش را خواهند گرفت. (مطهرى، عدل الهى، ص370). مهم تر اين كه ايشان حتى غير مسلمانانى كه هيچ عنادى با حق و حقيقت نداشته و به پوشش عمدى حقيقت نپردازند مسلمان فطرى و اهل نجات مى داند (مجموعه آثار، ج1، ص294ـ293) و بر آن است كه «والله ميان همين ها صدى هفتاد و هشتادشان، مردمى هستند با يك احساس ايمان و تقوى و خلوصى كه به نام مسيح و مريم ـ عليها السلام ـ چقدر راستى و تقوى و پاكى به مردم داده اند، تقصير هم ندارند. آنها به بهشت مى روند. كشيش آنها هم به بهشت مى رود (همان، ج3، ص439) و باز از اين هم فراتر: «فطرت بشر در همه جا حتى در شوروى همين طور است. از آن ده ميليون كمونيستش (اعضاى حزب) كه بگذريد كه آنها هم شايد پنج ميليونشان اغفال شده اند، اگر شما سراغ صد و نود ميليون ديگر برويد، يك عده انسان هاى فطرى مى بينيد; يعنى مسلمان فطرى. مسلمان بالفطره يعنى يك انسان سالم، (همان، ج1، ص427).
احاديثى در تقويت ديدگاه فوق
علاوه بر همه اينها روايات متعددى از ائمه به اين نكته اشاره دارند كه نوع مخالفان مذهبى نه تنها در زمره مؤمنان شناخته شده اند بلكه اهل نجات و بهشت خواهند بود.
صدوق(رحمت الله علیه) از امام صادق(علیه السّلام) نقل مى كند كه فرمود: شخصى با شما پيوند دوستى نداشته و آگاهى از آنچه شما مى گوييد ندارد اما خدا وى را داخل بهشت مى كند (مجلسى، بحارالانوار، ج69، ص159، ح7).
بر پايه احاديث ديگرى از صادقين(علیهماالسّلام) سرنوشت اخروى مسلمانان بىولايت ـ البته اگر ناصبى (مبعض اهل بيت) نباشند ـ در گرو اعمال آنهاست نه معتقدات اختلافى (كلينى، الكافى، ج2، ص399; تفسير عياشى، ص268، حديث 245; مجلسى، بحارالانوار، ج6، ص278; طباطبايى، الميزان، ج5، ص59).[22]
صدوق(رحمت الله علیه) از امام صادق(علیه السّلام) و آن حضرت از پدرش، از جدش، از اميرالمؤمنين(علیه السّلام) نقل مى كند كه فرمود: إنَ للجنة ثمانية أبواب، باب يدخل منه النبيون والصديقون و باب يدخل منه الشهداء والصالحون و خمسة أبواب يدخل منه شيعتنا و محبّونا (و البته پيروان و دوستداران واقعى) و باب يدخل منه سائر المسلمين..» (كلينى، الكافى، ج2، ص383). بنابر حديث ديگرى زراره از آن حضرت سؤال مى كند كه آيا آيه «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» شامل كسانى كه به امامت معرفتى نداشته اما اهل قيام و صيام و پرهيزكارى هستند و اهل نصب و عداوت هم نيستند مى شود؟ امام پاسخ مى دهد خداوند آنها را ]همانند ديگران[ با رحمت خويش وارد بهشت مى كند (مجلسى، بحارالانوار، ج27، ص183 و نيز الكافى، ج2، ص18). علاوه بر آن در برخى از احاديث گمراهى و ضلالت را از دوزخى بودن صاحب آن جدا مى داند. در روايت بلند ديگرى به نقل از هاشم بن البريد امام(ع) از ديدگاه برخى از اصحاب برجسته خود مبنى بر تكفير مخالفان امامت ائمه تعجب كرده و ضمن ردّ باور آنها به آنان هشدار مى دهد كه بسيار بد است براى شما كه چيزى را كه از ما نشنيده ايد از پيش خود بگوئيد (كلينى، الكافى، ج2، ص399). و البته كه اين هشدار متوجه بعدى ها نيز خواهد بود. در كتاب سليم بن قيس نيز آمده كه اشعث بن قيس به اميرالمومنين(علیه السّلام) گفت: والله لئن كان الامر كما تقول لقد هلكت الأمة غيرك و غير شيعتك. قال: فان الحق والله معى يابن قيس كما أقول و ماهلك الا الناصبين و المكابرين و الجاهدين و المعاندين فاما من تمسك بالتوحيد و الاقرار بمحمد و الاسلام و لم يخرج من الملة و لم يظاهر علينا الظلمة و لم ينصب لنا عداوة فان ذلك مسلم مستضعف يرجى له رحمة الله و يتخوّف عليه ذنوبه (مجلسى، بحارالانوار، 72ـ170، ج36).
به هر حال از روايات زيادى استفاده مى شود كه انكار و عدم معرفتى كه در آن تعمد و جهود و بغضى نسبت به اهل بيت نباشد حساب ديگرى دارد (مثلاً ملاحظه كنيد، الكافى، ج2، كتاب الايمان و الكفر، باب الكفر احاديث، ش15ـ21) پرواضح است كه اهل جحود و بغض و عناد با حق همواره در اقليت بوده اند. اضافه بر اين ها اگر بناست به هر دليلى، و يا با استناد به ظاهر عددى برخى از قرائت هاى حديث افتراق، عموم مردم را اهل هلاكت بدانيم، (بررسى اين حديث را كه منسوب به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است رك: مجله هفت آسمان، ش18) بايد به اين گزارش رسيده از امام على(علیه السّلام) نيز كه ناظر به حديث افتراق است، توجه كنيم.
«اما كسى كه به يگانگى خدا و رسالت پيامبر ايمان آورده و اطلاعى هم از گمراهى دشمنان ما ندارد و چيزى هم به دستش نرسيده، پرچمى هم در مقابل ما برپا نكرده است، نه چيزى را غير از دين خدا حلال كرده و نه چيزى را حرام دانسته است، به آنچه در ميان امت اختلافى نيست، به اين عنوان كه خدا به آن امر كرده، تمسّك نموده، و از آنچه مورد اختلاف امت است ـ كه آيا خدا به آن امر كرده يا از آن نهى نموده ـ خوددارى مى كند، چيزى از طرف خود معين نمى كند نه آن را حلال مى داند و نه حرام و در واقع نمى داند، و علم آنچه را مورد اشكال است، به خدا واگذار مى كند… اينان بيشتر مردم و قسمت اعظم آنان را تشكيل مى دهند. اينان اهل حساب و ترازوى الهى و اصحاب اعراف اند. كسانى كه قلبشان به اسلام انس دارد و مرتكب گناه هم شده اند كسانى اند كه اعمالشان آميزه اى از نيك و بد است. مستضعفينى اند كه چاره اى نمى يابند و به هيچ راهى هدايت نمى شوند. از طرفى حيله كفر و شرك را ندارند و نمى توانند پرچمى برافرازند. راهى به سوى مؤمن بودن و شناخت ندارند. اينان اصحاب اعراف اند. اين گروه اند كه خواست خداوند درباره آنان جارى مى شود: اگر كسى از آنان را در آتش داخل كند به سبب گناه خود اوست; و اگر از گناه او درگذرد رحمت خدا بر وى شامل شده است (بحارالانوار، ج28، ص15، به نقل از كتاب سليم بن قيس) البته قابل انكار نيست كه چنين ويژگى هايى در ميان عده اى از شيعيان و پيروان ظاهرى مكتب اهل بيت نيز يافت مى شود (براى اطلاع بيشتر از روايات تقسيم مردم در دسته هاى مختلف رك: مجلسى، بحارالانوار، ج72، ص157و172).
با توجه به چنين آموزه هاى قرآنى و روايى است كه بزرگانى نظير امام خمينى(ره) بناى عالَم را بر تفضل و بسط رحمت غيرمتناهيه خداوند دانسته (امام خمينى، شرح چهل حديث، ص485; عدل الهى از ديدگاه امام خمينى، تبيان، دفتر هفدهم، ص204) و دين دارى و نجات هر كس را به تناسب خودش مى سنجند و نه تنها عامه مسلمانان را در اعتقادهاى مختلف معذور مى دارند، بلكه عوام غيرمسلمان و نيز خواص آنان را، كه با دلايل عقلى خويش، برخلاف حق پرورش يافته و بدون هيچ عنادى با حقيقت مطلب و دين حق، خلاف آموزه خود را احتمال نمى دهند، گناهكار و معذب نمى دانند (امام خمينى، المكاسب المحرمه، ص133ـ134; همچنين رك: مطهرى، مجموعه آثار، ج1، ص272 به بعد).
ختم كلام اين كه اگر بناست از ميان گروه هاى مختلف بشر سرانجام افراد غافل و قاصر در امور مبدأ و معاد كه در صورت كشف حقيقت عنادى با آن ندارند و نيز معتقدان به اديان ديگر كه حتى در مراكز تمدن علمى و عملى اند اما از روى تقليد دست از دين منسوخ نكشيده و از باب قطع به خلاف، اسلام نياورده اند، اهل نجات باشند (معاد از ديدگاه امام خمينى، تبيان، دفتر سى ام، ص323ـ331) و حتى بر اساس پاره اى از احتمالات بار كردن احكام كفر بر كافران كلامى به جحود آنان منوط شده باشد (امام خمينى، كتاب الطهارة، ج3، ص314) داورى مثبت نسبت به خوش عاقبتى (و نه البته نيك اعتقادى) بيشتر پيروان فرق اسلامى كه وجه مشترك آنها امت اسلامى است، را نبايد بى پايه دانست و نوع اختلاف برداشت آنان را نيز نبايستى در تقابل با حق ارزيابى كرد «و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة و لكن ليبلوكم فى ما آتيكم فاستبقوا الخيرات الى الله مرجعكم جميعاً فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون» (مائده: 48).
كتابنامه
آل كاشف الغطاء، محمدحسين، اصل الشيعه و اصولها، به تحقيق علاء آل جعفر. قم، مؤسسة الامام على، 1415.
آمدى، عبدالواحد، غرر الحكم و درر الكلم، مجموعه كلمات قصار امام على(ع).
ابن ابى الحديد، عبدالحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيمى. بيروت: داراحياء التراث العربى، 1387.
اربلى، على بن عيسى، كشف الغمة فى معرفة الائمه، ترجمه على بن الحسين زوارئى. نشر الادب الحوزه، كتابفروشى اسلاميه.
اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبين، شرح و تحقيق سيداحمد صقر. قم، منشورات الشريف الرضى، 1414.
امام خمينى، روح الله، كتاب الطهاره. نجف: مطبعه نجف، 1389.
ثقفى، ابراهيمى بن محمد، الغارات، تصحيح محدث ارموى. تهران: انجمن آثار ملى، 1355.
حرّ عاملى، محمد بن حسين، وسايل الشيعه الى تحصيلى مسائل الشريعه، تحقيق عبدالرحيم ربانى شيرازى. بيروت: دار احياء التراث، 1403.
طباطبايى، محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن. بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1393.
طبرسى، ابى منصور محمدبن على، الاحتجاج، تحقيق ابراهيم بهادرى.قم: انتشارات اسوه، 1372.
طوسى، محمد بن حسن، اختيار معرفة الرجال (رجال الكشى)، با مقدمه حسن مصطفوى. مشهد: دانشگاه مشهد، 1348.
ــــــــــــــــــ ، الاستبصار. بيروت: دار صعب، 1390.
ــــــــــــــــــ ، تهذيب الاحكام. بيروت: دار صعب، 1360.
علوى، عادل، التقية بين الاعلام. قم: مؤسسه الاسلاميه العامه، 1374.
عياشى، ابى نصر محمد بن مسعود، تفسير العياشى، تصحيح هاشم رسولى محلاتى. تهران: مكتبة العلمية الاسلاميه، 1363.
غروى تيريزى، على، التنقيح فى شرح العروة الوثقى، تقريرات درس آيت الله سيد ابوالقاسم خويى. قم: مؤسسه آل البيت.
كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى. بيروت: دار صعب، 1401.
كمال الدين، محمد بن طلحه، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول. بيروت: مؤسسه البلاغ، 1419.
مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار. بيروت: دار احياء التراث العربى، 1403.
محسنى، محمد آصف، مشرعه بحار الانوار. قم: مكتبه عزيزى، 1423.
محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه. قم: مكتبة الاعلام الاسلامى، 1404.
مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار. قم: صدرا، 1368.
معرفت، محمدهادى، التفسير الاثرى الجامع. قم: مؤسسه التمهيد، 1383.
معلم، محمدعلى، التقيه فى فقه اهل البيت. 1377.
مفيد، محمد بن محمد، اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات. تهران: دانشگاه تهران، 1372.
ــــــــــــــــــ، الارشاد، قم: منشورات مكتب بصيرتى.
ملايرى معزى، اسماعيل، جامع احاديث الشيعه. 1414.
منقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفين، به تحقيق عبدالسلام محمد هارون. قم: المؤسسة العربيه الحديثه، 1382ق.
نجفى، محمدحسن، جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام. بيروت: دار احياء التراث، 1360.
نورى، حسين، مستدرك الوسايل و مستنبط المسائل. بيروت: مؤسسه آل البيت، 1367.
پي نوشت ها :
[14]. مگر اين كه بگوييم تفضل الهى شامل عمل صحيح (و نامقبول) خواهد شد. و خداوند به رحمت خودش و نه به واسطه استحقاق صاحبان آن، به آنها ثواب خواهد داد. پوشيده نيست كه اظهار هر يك از اين دو قول نه تنها مورد قبول هيچ مخالف مذهبى نخواهد بود بلكه با فلسفه تقيه نيز در تضاد است.
[15]. بحار الانوار، ج27، ص166; مفيد، اوائل المقالات، ص7، رسائل المرتضى، ج1، ص165 ـ 166، طوسى، تهذيب الاحكام، ج1، ص325، صدوق، الهدايه، ص27; نمونه هايى از ديدگاه فقها را در اين باره رك: امام خمينى، كتاب الطهاره، ج3، ص317. البتّه در مقايسه با اين دسته از روايات احاديث بيشتر و صريح ترى وجود دارد كه امامان صحت و پذيرش ولايت را نيز مشروط به عبوديت، عمل، ورع، تقوا و كوشش در نيكوكارى كرده اند (گوشه هايى از آن را رك: معزى، جامع احاديث الشيعه، ج1، ص535 به بعد، ج18، ص55 به بعد.) كه البته پايبندى به مضمون آن كار اهل ولايت را نيز مشكل مى كند. در صورتى كه بخواهيم به مفاد آن پاى بند باشيم بعيد است كه مصداق چندانى براى اهل ولايت و شيعه واقعى باقى بماند.
[16]. براى اطلاع بنگريد، الجامع الصحيح، ج1، ص34، 162، 397، صحيح مسلم، ج1، كتاب الايمان باب لا يكفر احداً من اهل القبله بذنب و تعريف الايمان و الاسلام، ص145ـ151 و نيز جلد دوم باب الدليل على من مات لا يشرك بالله شيئاً دخل الجنه»، ص92ـ98، الكافى، ج516ـ520 و نيز مقدمه كتاب توحيد صدوق و نيز: فصل سوم از كتاب الفصول المهمه فى تاليف الامه، مبحث ارزش شهادتين و حرمت مسلمان.
[17]. براى اطلاع از اين روايات رك: الكافى، ج2، ص24 به بعد. تشبيه اسلام به مسجدالحرام، و ايمان به كعبه از تعابير زيبا و پر معنايى است كه ائمه در تبيين اين مهم بهره گرفته اند.
[18]. به عنوان نمونه رك: الكافى، ج2، ص39ـ36 و روشن تر از آن در حديث طولانى امام باقر(ع)، ص33ـ28 كه تمام توجه آن حضرت به اعمال جوارحى و حالات قلبى مؤمنان است. در بيان مراتب كفر نيز معصيت الهى (ترك ما امر الله) را يكى از وجوه و مراتب آن دانسته اند امّا در اطلاق كفر عملى نيز اشاره اى به مخالفان نشده، بگونه اى كه مى توان گفت در اطلاق كفر عملى تفاوتى ميان شيعى و سنى نيست (رك: كافى، ج2، ص389).
[19]. براى اطلاع از اين احاديث رك: الجامع الصحيح، ج1، ص34، 162، 397، صحيح مسلم، ج1، ص145ـ151، ج2، ص92ـ98، الكافى، ج2، ص516ـ520، و نيز مقدمه كتاب توحيد صدوق; و نيز فصل سوم كتاب الفصول المهمه فى تأليف الامه; در اين دسته از روايات نيز اگر چه قيودى چون اخلاص و عمل به لوازم شهادتين مطرح شده اما پيام اصلى مجموعه آنها اين است كه دايره نجات اخروى در اختيار پيروان مذهب خاصى نيست.
[20]. چند نمونه از رواياتى كه در آن به ظاهر ناآگاهان به امامت و يا غاصبان و منكران حق على(ع) تكفير شده اند را رك: الكافى، ج2، ص388، بحارالانوار، ج23، ص77، ج1، ص577، الغدير، ج10، ص360.
[21]. وى در اين جا مى گويد: اساساً انكار ضرورى هنگامى مستلزم كفر است كه منكر با فرض اطلاع از اين مهم و با پذيرش آن به عنوان ضرورى، به انكار آن بپردازد.
[22]. مرحوم علامه در ذيل تفسير آيات 95 تا 100 سوره نساء درباره معنا و مراد از مستضعف مى گويد اين كلمه هم درباره كسانى است كه تحت شكنجه ها و فشارهاى اجتماعى و سياسى يا به خاطر بيمارى و ناتوانى بدنى و فقر و امثال آن نتوانند به مقتضاى معارف عمل كنند و هم درباره كسى كه ذهن او، به يك مطلب حقِ ثابتِ پا برجا منتقل نشده و فكرش به حق راه نيافته است. شخصى كه به حق رهبرى نشده و در عين حال از كسانى است كه با حق عناد ندارد و از قبول حق سر باز نمى زند و بلكه طورى است كه اگر حق، برايش واضح گردد، از آن پيروى خواهد كرد، ولى بر اثر عوامل مختلف و گوناگون، حق براى او مخفى مانده است، ‘مستضعف `است. چنين كسى چاره اى ندارد و راهى براى ايمان پيدا نمى كند نه بر اثر آن كه با شمشير و تازيانه، گرفتار دشمنان دين و اعداء حق شده بلكه عوامل ديگرى كه غفلت را بر او مسلط كرده، وى را در صف مستضعفين قرار داده است. آدم غافل قدرت ندارد و با چنين جهالتى هم كه نمى شود راهى به حقيقت يافت.» براى آگاهى از روايات مختلف در اين باب، رك: الكافى، ج2، باب هاى اصناف الناس، ضلال، مستضعف، المرجون لامرالله، و باب اصحاب الاعراف.
منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب