خانه » همه » مذهبی » ديدگاه هاى بودايى درباره خاستگاه رنج

ديدگاه هاى بودايى درباره خاستگاه رنج

ديدگاه هاى بودايى درباره خاستگاه رنج

واژه پرتيتيه سمُوتپاده (به پالى، پتجّه سمُوپّاده) را به «پيدايى چيزى از علت ها و شرايط» ترجمه كرده اند. اين لفظ، كه معمولا آن را «پيدايىِ وابسته»، «هم پيدايىِ مشروط» يا «پيدايىِ به هموابسته» ترجمه مى كنند، بيانگرِ آموزه بودايى عليّت است. اين آموزه، علاوه بر آن كه راه آزادى از رنج را تبيين مى كند، معمولا براى تبيين خاستگاه رنج [2] نيز

88970f16 a1a1 488f 89a9 7ce1a7451fab - ديدگاه هاى بودايى درباره خاستگاه رنج

0013700 - ديدگاه هاى بودايى درباره خاستگاه رنج
ديدگاه هاى بودايى درباره خاستگاه رنج

 

نويسنده:مارِك مِجُر ؛ خليل قنبرى

 

اشاره[1]  

واژه پرتيتيه سمُوتپاده (به پالى، پتجّه سمُوپّاده) را به «پيدايى چيزى از علت ها و شرايط» ترجمه كرده اند. اين لفظ، كه معمولا آن را «پيدايىِ وابسته»، «هم پيدايىِ مشروط» يا «پيدايىِ به هموابسته» ترجمه مى كنند، بيانگرِ آموزه بودايى عليّت است. اين آموزه، علاوه بر آن كه راه آزادى از رنج را تبيين مى كند، معمولا براى تبيين خاستگاه رنج [2] نيز به كار مى رود. طبق سنت بودايى، بودا قانون پيدايىِ وابسته را از راه مراقبه و در شبى كه به بيدارى رسيد، كشف و شهود كرد. در گزارش هاى سنتى آمده است كه او زندگى هاى قبلى خود و ديگر موجودات، اصل حاكم بر تناسخ، وراه آزادى را دريافت و آنگاه تعاليمى معروف به چهار حقيقتِ عالى، راه هشت گانه عالى، و قانون پيدايىِ وابسته را تنسيق كرد. دوازده حلقه زنجيره پيدايىِ وابسته به نظم درآمده است تا سازوكاراسارت موجودِ مُدرِك را درچرخه زندگى هاى پشتِ هم تبيين كند، و در عين حال، به تبيين اين امر پردازد كه چگونه مى توان بدون پذيرش اصل پاينده اى چون خودْ، نفس، و مانند آن ازاين اسارت نجات يافت. اين دوازده حلقه عبارت اند از: (1) نادانى، (2) عادات اكتسابى (عادات ارادى)، (3)دانستگى، (4) نام و شكل، (5) شش بنياد شناخت، (6) تماس،(7) احساس،(8) تشنگى، (9) دلبستگى، (10) وجود، (11) تولد مجدد، و (12) پيرى و مرگ. غير از تنسيق دوازده گانه، «تنسيقى عام» نيز از پيدايىِ وابسته وجود دارد، كه از اين قرار است: «هنگامى كه اين هست، آن پديدار مى شود; هنگامى كه اين نيست، آن پديدار نمى شود».

1. گزارش هاى متون دينى
 

بنابر سنت بودايى، شاهزاده سيدّارتَه گوتَمَه[5] شرح و بسط يافت.
دومين حقيقت عالى، يعنى علتِ پيدايىِ رنج، غالباً برحسب قانون دوازده گانه پيدايىِ وابسته تعيين مى شود. دوازده حلقه زنجيره پيدايىِ وابسته عبارت اند از: (1) نادانى، (2) عادات اكتسابى (عادات ارادى)، (3) دانستگى، (4) نام و شكل (بدن و روان)، (5) شش بنياد شناخت (قواى حسى)، (6) تماسِ (قواى حسى با موضوع محسوس)، (7) احساس (مادى و روانى)، (8) تشنگى، (9) دلبستگى، (10) وجود، (11) تولد، و (12) پيرى و مرگ. هر حلقه اين زنجيره را حلقه پيش از آن مى سازد. عموم بوداييان اين آموزه را در كنار تعليم چهار حقيقت عالى و راه هشتگانه عالى، تعليم بنيادين بودا دانسته اند. در قطعه اى معروف از متون دينى آمده است: «كسى كه پيدايىِ وابسته را مى بيند آيينِ (درمه[6] در سنسكريت) را مى بيند; كسى كه آيين را مى بيند پيدايىِ وابسته را مى بيند» (مجمه نِكايَه 11ـ190). در جايى ديگر آمده است: «كسى كه آيين (درمه) را مى بيند بودا را مى بيند». از اين رو، ديدنِ اصل پيدايىِ وابسته با ديدن بودا برابرى مى كند. از همان آغاز، اين آموزه را عميق ترين و دشوارترين تعليمِ بودا مى دانستند.
بنابر بعضى از متون سنتى، قانونِ پيدايى وابسته، مستقل از چنين رفتگان،[7] يعنى دانايان حقيقت، كه در جهان براى كشف آن قانون ظاهر مى شوند، وجود دارد.
در چنين متونى آمده است كه قانون پيدايىِ وابسته را در هر زمانى بوداى آن عصر بازيابى مى كند; بسان مسافرى كه شهر متروكه قديمى و گم شده اى را در جنگل كشف مى كند. شارى پوُتره،[9] يكى از پنج شاگردِ نخست بودا، به بودا گرويد: «تارك بزرگ چنين مى گويد: هر چيزى زاييده علت ها است، و از اين ميان، چنين رفته (داناى حقيقت) علت و نيز انهدامِ اينها را بيان كرده است». اين قطعه شعر بيانِ كوتاهى از قانون پيدايىِ وابسته، يعنى تعليم بودا درباره ويژگى علّىِ پديدارهاى هستى است. اين قانون بعدها جزء اعتقادنامه بودايى گرديد.
لاموت[10] (1980) در تحقيقى نشان داده است كه در منابع بودايى درباره زمان كشف پيدايىِ وابسته توسط بودا و جايگاه آن در آيين بودا هم داستانى وجود ندارد. بنابر بعضى از متون، بودا قبل از روشن شدگى به درك كاملِ دوازده حلقه زنجيره پيدايىِ وابسته رسيد، حال آن كه متون ديگر آن را حادثه اى هنگامِ روشن شدگى يا پس از آن مى شمرند.
مفهوم رنج[11] در آيين بودا داراى بُعد وجودى است و در همه زوايا و لايه هاى زندگىِ اين جهانىِ انسان دامن گسترده است. هر موجودى از عللى گذرا، لحظه پا و خالى از «خود» (يعنى خالى از هر اصل نامتغير و پاينده) پديد آمده است، و از اين رو، هر موجودى در رنج است. از آنجا كه آموزه بودايى منكر آن است كه اصل پاينده اى مانند روح، خود يا نفس به سبب اَعمال قبلى از يك زندگى به زندگى ديگر منتقل شود، اين سخن جا دارد كه «موجود انسانى»، يا «شخص» تنها نامى قراردادى براى توده اى از سازه هاى مختلف است، كه در پنج گروه سيال از پديدارهاى روانى و مادى ظاهر مى شوند، و قانون پيدايىِ وابسته دوسويه آن سازه ها را ساخته و پرداخته است، و در نتيجه بينش كامل به دوازده حلقه زنجير پيدايىِ وابسته، و انهدامِ حلقات پشتِ هم است كه هدفِ نهايى آيين بودا، يعنى نيل به مقام بودايى، تحقق مى يابد.
بنابر فرضيه تراولنر[13] فيلسوف بودايىِ قرن پنجم تفسيرى تفصيلى بر اين متن نوشت.
زنجيرهاى علّىِ ديگرى غير از زنجيره دوازده گانه پيدايىِ وابسته را مى توان در متون رسمى يافت، كه سازه هاى قبلى آشكارا در آن ديده مى شوند. تنسيق نهايى آموزه ظاهراً تنها پس از فرايندى طولانى، كه احتمالا تا جدايى و شقاق بزرگِ روى داده در انجمن بودايى طول كشيده است، احتمالا كمى قبل از آشوكه[14] (نيمه قرن سوم قبل از ميلاد) تنظيم و كامل گرديد.

2. تفسيرهاى مَدْرَسى
 

مكاتب بودايى آموزه پيدايىِ وابسته را به اَشكالِ گوناگون اصلاح و تفسير كرده اند و معمولا آن را براى تبيين زندگى فردىِ انسان در سه دوره زمانىِ گذشته، حال ، و آينده به كار مى برند. وسوبندو در ابى درمه كوشه (گنجينه آيين) (2003) دسته بندى هاى مختلفى از دوازده حلقه پيدايىِ وابسته ارائه كرده است. او در يك دسته بندى دوازده حلقه را به سه دوره زمانى تقسيم مى كند: حلقه (1) و (2) به گذشته، حلقه (3) تا (10) به حال، و حلقه هاى (11) و (12) به آينده مربوط اند. در دسته بندى ديگر، حلقات به دو بخش تقسيم مى شوند كه از اين رهگذر، حلقه (1) تا (7) به زندگى گذشته، و باقىِ حلقات به زندگى آينده مربوط مى شوند. از ديدگاه كَرْمَه، حلقه هاى (1)، (8)، (9) آلودگى هايى دانسته شده اند، كه شخص را مستعد كرمه مى كنند، حلقه هاى (2) و (10) را افعال (خودِكرمه) مى دانند، و هفت حلقه باقى را پشتيبان آلودگى ها و اَفعال دانسته اند.
سوره مهاتنهاسوكيه[17] موجود غيرمادى اى را كه درگذر موجودات انسانى از يك تجسد به تجسد ديگر به عنوان يك پُل عمل مى كند، كنار هم مى گذارد. اين متن وصفى است از مراحل زنجيره اى چون آبستنى، رشد جنين، تولد، بزرگ شدن، و تماس حسى با جهان خارجى، كه به پيدايىِ كل توده رنج مى انجامد. وقتى كه پدر و مادر نزديكى مى كنند، رحمِ مادر در حال تخم گذارى است و روح (گندبه) حاضر است، آبستنى روى مى دهد. وقتى بچه متولد شد، حواسش رشد مى كند و او خود را با لذات حسى سرگرم مى كند، و از تجاربِ خوشايندْ دلبستگى پيدا مى كند و از تجارب ناخوشايندْ آزرده مى شود. لذت بردن از احساسات، دلبستگى است; دلبستگى ، او را وابسته مى كند و تشنگى براى شدنِ بعدى پديد مى آيد، تشنگى، او را وابسته مى كند و تولد به وجود مى آيد، تولد، او را وابسته مى كند و پيرى و مرگ، و نيز غم، زارى ، درد، غصه، و يأس پديد مى آيد. خاستگاه اين مجموعه رنج اينگونه است; بدون هيچ «روح» يا «خودِ» پايدار، يا هر مبدأ نامتغير ديگرى.
وسوبندو در ابى درمه كوشه بين نظريه موجودِ غيرمادىِ واسط و نظريه دوازده حلقه پيدايىِ وابسته پيوند مى زند. در ابى درمه كوشه تفسير سرواستى وادَه [18] از پيدايىِ وابسته آمده است و خطوط كلىِ آن به شرح زير است: احمقى كه درك نمى كند جهانْ تنها مجموعه اى از پديدارهاى به هم وابسته است، مفهومِ دروغين خودْ را پرورش مى دهد. او افعال جسمانى، گفتارى، و فكرى را به نيّت تجربه خوشايند، و رفتار نيكوكارانه را به اميد دست يابى به زندگى بهتر در آينده انجام مى دهد. او ممكن است رفتار زيان بخش را به منظور دست يابى به منافع زودگذر انجام دهد. او به اين طريق، كرمه اى را كه نادانى، سازنده آن است، گرد مى آورد. سياله دانستگىِ او، كه كرمه پيشين سازنده آن است، همانند «حركت» يك شعله، از سرنوشتى به سرنوشت ديگر درحركت است; در واقع، هيچ حركتى وجود ندارد، تنها پيدايى آناتِ متصل به هم است، و هر آنْ معلولِ آناتِ قبل از خود است. با مرگ، عادات اكتسابىِ پيشين همچنان باقى است و همانند سياله دانستگى در جستوجوى بدن جديدى براى زندگى است. كَرْمَه به اين طريق، دانستگى جديد را مى سازد. هنگامى كه آن، بدنِ جديد را مى يابد، دانستگىْ شرايط پرورش بدن و روان را فراهم مى كند. هنگامى كه تن و روان به كمال مى رسند، قواى حسى پيدا مى شود. اينها در تماس با موضوعات محسوس سبب احساسات خوشايند و ناخوشايند مى شوند. احساسات سرچشمه تشنگى اند. تجاربِ خوشايند سبب مى شوند تا تشنگىِ به خوشايندى ادامه يابد، حال آن كه تجارب ناخوشايند سبب مى شوند تا تشنگىِ به درد پايان گيرد. در اين تشنگى ها است كه دلبستگى به ديدگاه هاى نادرست و باور (يا اميد) به خودِ پايدار دامن مى گسترد. دلبستگى، تشنگى به زندگانى آينده را، كه تولدْ نتيجه آن است، ايجاد مى كند و از تولدْ پيرى و مرگ به ناگزير سربرمى آورد. 2. ماديميكه و يوگاچاره
با ناگارجونه (قرن دوم)، بنيادگذار مكتب ماديميكه، قانون پيدايىِ وابسته محوريّت پيدا كرد. درك كاملِ پيدايىِ وابسته با درك چهار حقيقت عالى برابرى مى كند: «هركسى كه توليد وابسته را درك مى كند، رنج، خاستگاهِ رنج، پايان دادن به آن، و راه رهايى از آن را نيز درك مى كند. عناصر بنيادىِ وجود، معلول علل اند. آنها به طور دوسويه مشروط و وابسته به عناصر ديگرند، و از اين رو، آنها خالى از هر نوع ماهيتِ خود (خودْبود)اند ، و وجود واقعى ندارند. مى گويند هر موجودى، كه در پيدايى، وابسته به ديگرى است، تهى[20] برابر است. هر نامى تنها عنوانى قراردادى است، زيرا مدلولِ بنيادى و اصلى آن، موجودات واقعى نيست. فرق گذارى بين دو نوع حقيقتِ قراردادى و بنيادى، يكسانىِ تهيگى و پيدايىِ وابسته موجودات عنصرى را نشان مى دهد. ناگارجونه مى گويد: «ما مى گويم كه پيدايىِ وابسته تهيگى است. آن وابسته به قرارداد است. خودِ آن راه ميانه است».
در مكتب يوگاچاره، حلقات دوازده گانه پيدايىِ وابسته در ارتباط با ديگرگونىِ دانستگىِ كاركرد دارد. بنابر تفسير وسوبندو از آموزه «فقط ـ دانستگى»،[23] مى گويد:
«هيچ موجود شناسايى وجود واقعى ندارد، زيرا از اساس صورتى دروغين است. همچنين، دانستگى وجودى جوهرى ندارد، زيرا به طور وابسته و مشروط پيدا مى شود، از اين رو، پندارين است. علاوه بر اين، پيدايىِ وابسته دانستگىْ را بر طبق لفظ «ديگرگونى» مى توان شناخت».
به عبارت ديگر، از راه فرايندِ تيرگى يا آلودگىِ انديشه است كه آن عناصرِ وجود پديد مى آيند و انباشت مى شوند. و اين ترتيب صعودىِ پيدايىِ وابسته است; يعنى، فرد در آغاز با نظر به نادانى درمى يابد كه آن از طريقِ دايره شرايطِ تولد و نتايج ناگزير آن، يعنى پيرى و مرگ، اراده ها و ديگر امور را مى سازد. فرايند معكوس پالايش انديشه ترتيب نزولىِ پيدايىِ وابسته است، كه به آزادى نهايى مى انجامد; يعنى فرد با فهم اين مطالب كه پيرى و مرگ بدون تولد وجود ندارد، هيچ تولدى بى تشنگى وجود را استمرار نمى بخشد، و درنهايت از آنجا كه هيچكدام از اين ها بدون نادانى نيست، درمى يابد كه بايد نادانى اى را كه در كل، بين شناسا و شناسه تمييز مى گذارد، از بين ببرد.
بنابه متن كمال فرزانگى،[25] است كه كمال فرزانگى را آرزو مى كند. در اين متن، محض نمونه ، مى گويند، بوداسَف بايد آرزو كند كه بفهمد هيچ پديدارى، هرچه باشد، بى علت نيست. بوداسَف با ديدنِ اين ، خواهد دانست كه هيچ پاينده اى در كار نيست و در خاموشىِ نهايى هيچ چيزى باقى نمى ماند. او با ديدن اين، به نوبه خود، درمى يابد كه هيچ يك از موضوعات تجربه، يعنى خودْ، بدن، روح، مخلوق، موجود انسانى، شخص، جوانى، شخصيت، فاعل، شخصى با احساسات، كسى كه مى داند، كسى كه مى بيند، نيست. اگر بوداسَف تجربه را در اين موضوعات نمى بيند، او تجربه را پاينده يا ناپاينده، خوشايند يا ناخوشايند، «خودْ» يا «ديگرى» نخواهد ديد.

پی نوشت :
 

[1] مشخصات كتاب شناختى اين نوشته از اين قرار است:
MAREK MEJOR, ûBuddhist Views of origination of Suffering‎, in: Routledge Encyclopedia of Philosophy, 1st ed., 1998, Vol.9, pp.215-219.
[2]. duhkha
[3]. Siddha¦rtha Gautama
[4]. bodhi
[5]. Dhamma cakapavattana sutta
[6]. Dharma; ، پالى Dhamma
[7]. Tatha¦gata
[8]. Sa¦riputra,; به پالى، Sa¦riputta
[9]. Asuajit (Aىsaji)
[10]. Lamotte
[11]. duhkha
[12]. Trauwallner
[13]. Vasubandhu
[14]. Aىoka
[15]. Maha¦tan­hasao¦khayasutt
[16]. gandhabba
[17]. gandharvaدر سنسكريت
[18]. sarva¦stiva¦da
[19]. S¨u¦nyaنيه «شو
[20]. S¨u¦nyataنيته «شو
[21]. Vijnana ptimarta
[22]. Sthiramati
[23]. Trim¤sika
[24]. Prajn¦a¬pa¦ramita¦پرجنياپارميتا
[25]. Bodhisattva
 

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد