خانه » همه » مذهبی » پاسخ ملا محمد مهدى نراقى به سؤالاتى ادبى از قرآن

پاسخ ملا محمد مهدى نراقى به سؤالاتى ادبى از قرآن

پاسخ ملا محمد مهدى نراقى به سؤالاتى ادبى از قرآن

علامه ملامحمد مهدى نراقى در دانشهاى گوناگون ـ از جمله ادبيات ـ دست توانا داشت. وى از دقايق ادبيات عرب به خوبى آگاه بود و در كتاب «مشكلات العلوم» ـكه در آن از علوم گوناگون بحث شده به سؤالهاى مختلف قرآنى از جمله پرسشهايى درباره ادبيات پاسخ گفته است .

17a67d9c e519 4e89 a6d8 02e050aaaecb - پاسخ ملا محمد مهدى نراقى به سؤالاتى ادبى از قرآن

0013889 - پاسخ ملا محمد مهدى نراقى به سؤالاتى ادبى از قرآن
پاسخ ملا محمد مهدى نراقى به سؤالاتى ادبى از قرآن

 

نويسنده:سيد حسن فاطمى

 

ويژه ‏نامه بزرگداشت كنگره فاضلين نراقى 2
 

علامه ملامحمد مهدى نراقى در دانشهاى گوناگون ـ از جمله ادبيات ـ دست توانا داشت. وى از دقايق ادبيات عرب به خوبى آگاه بود و در كتاب «مشكلات العلوم» ـكه در آن از علوم گوناگون بحث شده به سؤالهاى مختلف قرآنى از جمله پرسشهايى درباره ادبيات پاسخ گفته است .
گردآورى اين پرسش و پاسخها در يك جا دسترسى به آنها را آسانتر مى‏كند و خواننده با مطالعه آنها گذشته از آشنايى بيشتر با آيات قرآن، به شخصيت ادبى و دقيق علامه نراقى پى مى‏برد . (1)
مأخذ اين نوشته، كتاب «مشكلات العلوم» است كه به كوشش آقاى حسن نراقى در سال 1367 شمسى توسط مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى چاپ حروفى شده است. نگارنده، عبارتهاى علامه نراقى را ترجمه و آيات را به ترتيبى كه در قرآن آمده تنظيم كرده است.
ـ وان الله ليس بظلام للعبيد. (آل عمران، آيه 282 )
خداوند به بندگان، ستم روا نمى‏دارد.
سؤال: چرا در آيه صيغه مبالغه به كار رفته است؟ «ظلام» صيغه مبالغه است و لازمه نفى «ظلام» از كسى نفى ظالم بودن او نيست بلكه عكس آن درست است. (اگر «ظالم» از كسى نفى شود ظلام بودن نيز از آن نفى مى‏گردد). بنابراين چرا نفرمود: «ليس بظالم» تا در نفى ظلم از ذات خداوند، بليغ‏تر باشد؟
جواب: ذكر صيغه مبالغه به اعتبار فراوانى بندگان است نه به اعتبار فراوانى نفس ظلم چرا كه ستمكار به افراد فراوان، به اعتبار فراوانى مظلومان، كثيرالظلم به شمار مى‏رود. بنابراين آوردن صيغه مبالغه ـكه دلالت بر فراوانى افراد ظالم مى‏كند به اعتبار فراوانى ستمديدگان صحيح است. آن كه عبد زياد دارد اگر به همه ظلم كند مناسبتر در مورد او به كار بردن «ظلام» است نه «ظالم» و در صورتى كه هيچ ظلمى به كسى نكرد جا دارد «ظلام» از او نفى شود؛ زيرا با فرض صدور ظلم از او، ظلام به شمار مى‏رود نه ظالم. لذا اگر مفعول، مفرد باشد صيغه مبالغه آورده نمى‏شود و در صورت جمع بودن آن، صيغه مبالغه مى‏آيد؛ مانند اين سخن خداوند متعال: «عالم الغيب» (2) و «علام الغيوب». (3) همچنين مى‏گويند: «زيد ظالم لعبده» و «زيد ظلام لعبيده».
خلاصه، صيغه مبالغه در آيه مورد بحث به خاطر فراوانى مفعول است نه تكرار فعل. آيه «محلقين رؤوسكم» (4) از اين قبيل است؛ چرا كه تشديد به جهت بسيارى فاعل است نه تكرار فعل.
گفته شده: سبب به كار رفتن صيغه مبالغه در آيه، اين است كه عذاب از سوى عظيم القدر و كثيرالعدل، زشت‏تر و بدتر از ظلم كسى است كه اينگونه نيست. پس اطلاق «ظلام» بر او به اعتبار زيادى قبح فعل از سوى اوست نه به اعتبار تكرار آن. خلاصه اين كه اسم مبالغه در اينجا به جهت بسيارى صفت فعل است نه اصل فعل. بدين معنا كه اگر ظلم از خداى تعالى صادر شود يك ظلم او بزرگتر از هزار ظلم بندگانش است كه اين به جهت فراوانى زشتى آن است پس بر يك ظلم او مى‏توان «ظلام» را اطلاق كرد و با عدم صدور آن نيز بايد «ظلام» را از او نفى كرد.
آن چه در مورد آيه «إنا عرضنا الأمانة… و حملها الإنسان إنه كان ظلوما جهولا» (5) گفته شده از اين قبيل است. با اين توضيح كه برخى گفته‏اند: مراد از «انسان» حضرت آدم است و اين كه خداوند او را با صيغه مبالغه ـكه دلالت بر تكرار ظلم و جهل از او دارد با اين كه آدم معصوم بود وصف كرد به اعتبار اين است كه او چون جايگاه رفيع و مقام بلند دارد ظلم و جهل او زشت‏تر و فاحش‏تر است. پس بزرگى وصف، جايگزين فراوانى شده است. (6)
ـ للرجال نصيب مما ترك الوالدان والأقربون وللنساء نصيب مما ترك الوالدان والأقربون . (نساء، آيه 7)
براى فرزندان در ارث سهمى از تركه لدر و مادر خويشان است و براى فرزندان مؤنث نيز سهمى از تركه پدر و مادر و خويشان است.
سؤال: چه نكته‏اى در تكرار «الوالدان والأقربون» است با اين كه اين بيان، كوتاه‏تر است : «وللنساء نصيب مما تركوه»؟
جواب: شايد نكته‏اش اين است كه در صورت عدم تكرار، استخدام لازم مى‏آيد؛ زيرا پدر و مادر و خويشان زنان گاهى با پدر و مادر و خويشان مردان تفاوت دارد. (7)
ـ وإذا جائهم أمر من الأمن أو الخوف أذاعوا به ولو ردوه إلى الرسول وإلى أولى الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ولولا فضل الله عليكم ورحمته لاتبعتم الشيطان إلا قليلا . (نساء، آيه 83)
هنگامى كه امن يا خوفى به آنان مى‏رسد آن را منتشر مى‏كنند و اگر آن را به رسول يا صاحبان حكم ارجاع مى‏دادند اهل بصيرت كار آنها را مى‏دانستند و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود جز اندكى از شيطان پيروى مى‏كرديد.
سؤال: در اين آيه با فرض نبود فضل و رحمت خداوند، افراد كم [در پيروى از شيطان‏] استثنا شده‏اند. در حالى كه اگر فضل، رحمت، هدايت و نگهدارى خداوند نباشد، همه بدون استثنا از شيطان پيروى خواهند كرد. معناى استثنا در آيه چيست؟
جواب: برخى گفته‏اند: استثنا به قبل‏تر بر مى‏گردد و تقدير چنين است: «أذاعوا به إلا قليلا» و گفته شده كه معنا چنين است: «لعلمه الذين يستنطبونه منهم إلا قليلا.»
نيز گفته شده: معناى آيه چنين است: «ولولا فضل الله عليكم بإرسال الرسل لاتبعتم الشيطان فى الكفر والضلال إلا قليلا منهم كانوا مهتدين بعقولهم إلى معرفة الله وتوحيده؛ اگر فضل خدا بر شما با فرستادن پيامبران نبود، در كفر و گمراهى از شيطان پيروى مى‏كرديد، مگر افراد كم كه با عقل خود به سبب شناخت خدا و توحيد هدايت مى‏شدند» مانند قيس بن ساعده و ورقةبن نوفل و همانند آنها كه پيش از بعثت پيامبر هدايت يافتند.
همچنين در جواب گفته شده: آيه مقتضى وجود فضل و رحمت خداوند است كه مانع از پيروى بيشتر مردم از شيطان مى‏شود با اين كه واقع خلاف آن است، زيرا بيشتر مردم كافرند؛ مؤيد اين سخن، گفته پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه اسلام در ميان كفر مانند يك موى سفيد در گاو سياه است.
اين سخن پذيرفته نيست؛ زيرا مخاطب آيه، مؤمنان است نه همه مردم. گفته نشود كه اگر خطاب تنها به مؤمنان باشد معناى استثنا چيست؟ اگر مراد پيروى از كارى است كه شيطان به آن مى‏خواند و به سوى گناهان وسوسه مى‏كند؛ همه مردم پيرو شيطان خواهند بود هر چند يكبار در عمر خود، و اگر مراد دعوت شيطان به كفر است احدى از مؤمنان در كفر از او پيروى نخواهند كرد و الا مؤمن نخواهند بود؛ زيرا مى‏گوييم: معناى آيه اين است: «ولو لا فضل الله عليكم ورحمته بالهداية والرسول أيها المؤمنون لاتبعتم الشيطان فى الكفر عبادة الأصنام وغير ذلك الا قليلا منكم؛ اى مؤمنان! اگر فضل و رحمت خداوند به سبب هدايت ورسول نبود، در كفر و عبادت بتها و… از شيطان پيروى مى‏كرديد مگر كمى از شما مانند قيس و امثال او . اگر فضل و رحمت خدا با فرستادن پيامبر نبود نيز مؤمنان به سبب فضل و رحمت خداوند نسبت به آنان ـ بدون فرستادن پيامبر كه آن زيادى در هدايت و نور بصيرت است از شيطان پيروى نمى‏كردند.
به علاوه، اگر مراد پيروى از گناهانى است كه شيطان به سوى آنها مى‏خواند، مى‏توان به اين صورت جواب داد كه ائمه معصومين عليهم السلام در گناهان كوچك و بزرگ ـ حتى يكبار در طول عمر ـ از شيطان پيروى نخواهند كرد با اين كه آنها جزء مؤمنان بلكه امامان مؤمنان هستند. (8)
ـ ومن اصدق من الله حديثا (نساء، آيه 87)
چه كسى راست تر از خدا سخن مى‏گويد؟
سؤال: صيغه «أفعل» مى‏رساند كه سخن خداوند و سخن غير خدا صدق است اما گفته خدا اصدق است با اين كه در صدق بودن دو صدق تفاوتى نيست كه يكى اصدق از ديگرى باشد. چنان كه در «قول» و «علم» نمى‏گوييم: «هذا القول أقول» و «هذا العلم أعلم» همين طور نمى‏گوييم: «هذا الصدق أصدق»؛ زيرا «صدق» يعنى خبر دادنى كه مطابق با واقع است و هر گاه مطابقت حاصل شد زياده و نقصان در آن راه ندارد. (9)
جواب: «أصدق» در آيه، صفت قائل است نه قول. بنابر اين «حديثا» تنها تميز فاعل است و بى ترديد دو گوينده در واقع و نفس الامر با هم تفاوت دارند؛ اگر چه در يك قضيه‏اى كه هر دو، صحيح خبر مى‏دهند برابرند.
خلاصه، استفهام در آيه، استفهام انكارى به معناى نفى است؛ چنان كه خداوند مى‏فرمايد : «ومن يغفر الذنوب إلا الله» (10) يعنى هيچ كس جز خداوند، گناهان را نمى‏بخشد. پس در اين سخن كه «هيچكس در سخنش صادقتر از خداوند نيست» ترجيح گوينده‏اى بر گوينده ديگر در صدق است نه ترجيح يكى از دو صدق بر صدق ديگر از اين جهت كه صدق است و بى‏شك هيچكس در سخن گفتن راستگوتر از خداوند نيست، زيرا عقلا غيرصدق در مورد غير خداوند جايز است و در بيشتر مردم ـ هر چند كم آن ـ واقع مى‏شود؛ در حالى كه خداوند از آن منزه است. (11)
ـ يوم يأت لاتكلم نفس الا بإذنه فمنهم شقى وسعيد. (هود، آيه‏105)
روزى مى‏رسد كه هيچ كس جز با اذن خداوند سخن نمى‏گويد.در آن روز مردم دو قسم خواهند شد. شقى و سعيد.
سؤال: «من» در آيه براى تبعيض است و روشن است كه همه مردم يا سعيدند و يا شقى. پس معناى تبعيض و حكم به اين كه بعضى از مردم شقى و برخى سعيدند چيست؟ مفاد آن اين است كه برخى از مردم نه شقى‏اند و نه سعيد.
جواب: به اين سؤال مى‏توان دو پاسخ داد:
الف) تبعيض بر معناى حقيقى آن حمل شود و مردم در قيامت به دو دسته تقسيم نشوند بلكه سه دسته مى‏شوند: شقى و سعيد ـ كه اهل بهشت و جهنم‏اند و دسته‏اى كه نه شقى‏اند و نه سعيد بلكه اهل اعراف (12) هستند.) معناى عبارت اين است: «منهم شقى ومنهم سعيد» و اين اقتضا دارد كه شقى بعضى از مردمند و سعيد هم بعضى از آنان و واقعيت هم همين است و مقتضاى آن اين نيست كه هر دو قشر شقى و سعيد بعضى از مردمند بلكه هر كدام آن دو، بعضى از مردمند و هر دو روى هم شامل همه مردم مى‏شود؛ چنان كه مى‏گوييم: «من الحيوان إنسان و غير إنسان» و «كل الحيوان إما انسان أو غير إنسان.» (13)
ـ والذين يدعون من دون الله لايخلقون شيئا وهم يخلفون. (نحل، آيه 20 )
آنچه (بتها) كه غير خداست مى‏خوانيد چيزى را خلق نكرده و خود نيز مخلوقند.
سؤال: چرا فعلى كه مرجع ضمير در آن، بتها هستند با واو و نون، جمع بسته شده و «يخلقون» گفته شده در حالى كه براى عاقل‏ها با واو و نون جمع بسته مى‏شود و بتها عاقل نيستند؟
جواب: بت پرستان بتها را «اله» مى‏ناميدند و مى‏پرستيدند و آنها را صاحبان علم به حساب مى‏آوردند. تعبير از آنها نيز موافق با تعبير بت پرستان است كه با واو و نون، جمع بسته شده. پس كلام براساس اعتقادات آنها بيان شده است.
اشكال: اگر اعتقاد آنها خطا و باطل است حكمت اقتضا مى‏كند كه كلام بر وفق اعتقاد آنها بيان نشود، زيرا در اين صورت اين توهم را پديد مى‏آورد كه اعتقاد آنها حق و درست است و اين موجب تاييد خطاى آنها مى‏شود.
جواب: غرض از خطاب، فهماندن است و اگر خطاب برخلاف اعتقادات و فهم آنها باشد متوجه نمى‏شوند كه مراد از آيه همان بتهاست و گمان مى‏كنند كه مراد، جمادات ديگر است. (14)
* ويعبدون من دون الله مالايملك لهم رزقا من السموات والأرض شيئا ولايستطيعون. (نحل، آيه 73)
بت پرستان از روى جهل، بتهايى را مى‏پرستند كه در آسمان و زمين مالك چيزى نيستند تا به آنان روزى دهند و توانايى بر هيچ كار ندارند.
سؤال: ضمير در «لايملك» و «لايستطيعون» به «ما» باز مى‏گردد اما چرا فعل اول، مفرد و فعل دوم جمع است؟
جواب: آوردن فعل مفرد با توجه به لفظ «ما» است كه مفرد مى‏باشد و آوردن فعل جمع به جهت معناى آن است. مانند اين سخن خداوند: «وجعل لكم من الفلك والأنعام ماتركبون لتستووا على ظهوره.» (15) ضمير در «ظهوره» به اعتبار لفظ «ما» است و جمع بودن «ظهور» به اعتبار معناى آن است. (16)
* وقال الملك إنى أرى سبع بقرات سمان يأكلهن سبع عجاف وسبع سنبلات خضر وأخر يابسات. (يوسف، آيه 43)
پادشاه مصر گفت در خواب ديدم هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را خوردند و هفت خوشه خشك هفت خوشه سبز را نابود كردند.
سؤال: آيا فرق است ميان اين كه «سمان» را صفت مميز (بقرات) يا مميز (سبع) قرار دهيم كه بشود: «سبع بقرات سمانا»؟
جواب: بين آنها فرق است و صاحب كشاف آن را بيان كرده است. اگر آن را صفت «بقرات» قرار دادى، تميز «سبع» را نوعى از گاوها قصد كردى كه همان فربه‏ها هستند نه جنسشان. اما اگر آن را صفت «سبع» قراردادى، تميز «سبع» را جنس گاوها قصد كردى نه نوعشان و سپس آن چيزى را كه با جنس تميزش داده‏اى با فربگى وصف كرده‏اى.
«سبع سنبلات خضر» و بقيه تركيب‏هاى مشابه را به اين صورت قياس كن. (17)
* وما منعنا أن نرسل بالآيات الا أن كذب بها الأولون وآتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها وما نرسل بالآيات الا تخويفا. (اسراء، آيه 59)
جز تكذيب پيشينيان، چيزى مانع ما از فرستادن آيات و معجزات نبود و به ثمود، ناقه را ـ كه همه مشاهده كردند داديم اما در مورد آن ظلم كردند. آيات را جز براى ترس مردم نمى‏فرستيم .
سؤال 1: خود«ارسال» متعدى است مانند: «إنا أرسلنا نوحا إلى قومه.» (18) چه نيازى به حرف با است؟
جواب: «با» در آيه براى متعدى ساختن «ارسال» به مرسل به است نه مرسل؛ زيرا مرسل ـ كه رسول باشد ـ در آيه محذوف است و تقدير چنين است: «ومامنعنا أن نرسل الرسول بالآيات.» خود «ارسال» متعدى به مرسل مى‏شود و به وسيله حرف با به مرسل به و با «الى» به مرسل إليه؛ چنان كه خداوند مى‏فرمايد: «ولقد أرسلنا موسى بآياتنا وسلطان مبين إلى فرعون.» (19)
سؤال 2: «ظلم» نيز متعدى بنفسه است؛ مانند «ومن يعمل سوء أو يظلم نفسه» (20) چه نيازى به ذكر «با» بود و چرا نفرمود: «ظلموها» يعنى با راندن و كشتن به آن ستم كردند؟
جواب: «با» براى متعدى كردن «ظلم» نيست كه آيه به معناى «ظلموا الناقة» باشد، بلكه مراد اين است: «ظلموا أنفسهم بقتلها أو بسببها».
گفته شده: «ظلم» در اينجا به معناى كفر است يعنى «كفروا بها» و بدين خاطر مانند «كفر» متعدى شده است. (21)
* سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم ويقولون خمسة سادسهم كلبهم رجما بالغيب ويقولون سبعة و ثامنهم كلبهم… (كهف، آيه 22)
بعضى خواهند گفت: عده اصحاب كهف سه نفر بود و چهارمى سگ آنها بود و برخى ديگر از روى خيالبافى مى‏گويند: آنها پنج نفر و ششمى سگشان بود و عده‏اى ديگر مى‏گويند: هفت نفر بودند هشتمى سگشان بود.
سؤال: چرا تنها در جمله سوم «واو» ذكر شده؟ («وثامنهم» فرمود برخلاف موارد قبل).
جواب: فايده چنين واوى تأكيد بر همراهى صفت با موصوف است و دلالت بر اين دارد كه اتصاف موصوف به آن، امرى ثابت و مستقر است. اين واو بر جمله‏اى كه صفت نكره است و جمله‏اى كه حال براى معرفه مى‏باشد وارد مى‏شود مانند «جائنى رجل و معه آخر» و «جائنى زيد و معه غلامه».
اين «واو» در آيه نشان مى‏دهد سخن آنان كه مى‏گويند: «اصحاب كهف هفت نفرند و هشتمى آنها سگشان است» از روى علم است نه بيجا. از اين رو پيش از آن «رجما بالغيب» را ذكر كردند پس از آن. (22)
* ولبثوا فى كهفهم ثلثمائة سنين و ازدادوا تسعا.(كهف، آيه 25)
آنان در غارشان سيصدونه سال ماندند.
سؤال 1: عده‏اى «ثلثمائة» را با تنوين و عده‏اى ديگر آن را مضاف [و بى‏تنوين‏] قرائت كرده‏اند. بنابر قرائت دوم «سنين» مميز عدد خواهد بود و بنابر قرائت اول يا بدل از «ثلثمائة» است يا عطف بيان ـ چنان كه برخى آن را پذيرفته‏اند ـ يا تميز است ـ چنانكه برخى ديگر احتمال داده‏اند ـ مانند «عندى عشرة أرطال زيتا».
بنابراين كه «سنين» تميز «ثلثمائة» باشد چگونه جمع است با اين كه برابر قواعد نحوى‏ها، تميز بايد مفرد باشد؟
جواب: نحوى‏ها قرار دادن جمع به جاى واحد را جايز شمرده‏اند؛ چنان كه خداوند مى‏فرمايد : «بالأخسرين اعمالا.» (23)
سؤال 2: چرا در آيه به جاى تعبير «تسعا و ثلثمائة» كه كوتاهتر است «ثلثمائة وازدادوا تسعا» گفته شده است؟
جواب: چنين تعبيرى يا براى حفظ قافيه است يا براى مدت حضور آنان در غار است كه بر اساس سال شمسى سيصد سال بوده و اضافه كردن نه بر اساس سال قمرى است. شاهدش اين است كه شخصى يهودى از امام على عليه‏السلام از مدت ماندن اصحاب كهف در غار پرسيد و امام عليه‏السلام طبق آيه قرآن جواب داد. يهودى گفت: «در كتاب ما سيصد سال است.» امام عليه‏السلام فرمود : «آن براساس سال شمسى است و اين براساس سال قمرى.» (24)
* فانطلقا حتى إذا أتيا اهل قرية استطمعا أهلها فابوا أن يضيفوهما فوجدا فيها جدارا يريد أن ينقض فأقامه قال لو شئت لإتخذت عليه أجرا. (كهف، آيه 77 )
موسى و خضر رفتند تا به قريه‏اى رسيدند و از اهل آن غذا خواستند اما آنان از پذيرايى آنها خوددارى كردند. در آنجا ديوارى در حال فرو ريختن ديدند و آن را تعمير كرد. موسى گفت: اگر مى‏خواستى اين كار را انجام دهى جا داشت در برابر آن اجرتى مى‏گرفتى.
سؤال: در اين كه به جاى ضمير، اسم ظاهر به كار رفته چه نكته‏اى وجود دارد؟ جا داشت بفرمايد : «استطعماهم.»
جواب: نكته آن، تأكيد و مذمت صريح نسبت به اهل آن قريه است.
گفته شده: «استطعما» صفت «قرية» است نه جواب شرط و جواب آن «قال» است. بنابراين بايد «اهل» مضاف به ضمير «قريه» آورده شود تا ربط بين صفت و موصوف حاصل گردد. پس، از باب قراردادن اسم ظاهر به جاى ضمير نيست تا نيازمند نكته‏اى باشد.
به اين گفته، اين اشكال وارد است كه مى‏توان «استطعما» را صفت «اهل قرية» قرارداد بلكه اولويت دارد؛ زيرا استطعام از سوى آنان بوده و آوردن ضمير كافى است بدون نياز به اعاده «أهل». پس چه لزومى دارد آن را صفت «قريه» ـبدون «اهل» ـ قرار دهيم با اين كه صفت «أهل قرية» بودن مختصرتر و فصيحتر است؟
ممكن است گفته شود: نكته آن نزديكتر بودن «قريه» به بقيه اوصاف و احكام قريه در اين آيه است مثل «فوجدا فيها جدارا يريد أن ينقض». در اين گفته اشكالاتى است. (25)
* واذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا إليها وتركوك قائما. (جمعه، آيه 11) هنگامى كه تجارت يا لهوى ببينند به سوى آن پراكنده مى‏شوند و تو را ايستاده رها مى‏كنند.
سؤال: چرا ضمير در «إليها» مفرد است در حالى كه پيش از آن، تجارت و لهو دو چيزند؟
جواب: عبارتى از كلام حذف شده است و معنا چنين است: «وإذا رأوا تجارة انفضوا إليها أو لهوا انفضوا إليه» عبارت اخير حذف شده؛ زيرا اولى بر آن دلالت دارد. ابن مسعود «إليها» خوانده كه در اين صورت اشكالى پيش نمى‏آيد.
نظير اين آيه، اين سخن خداوند است: «والذين يكنزون الذهب والفضة ولاينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب أليم.» (26) دو چيز ـ يعنى ذهب وفضه ـ ذكر شده اما ضمير به يكى از آنها باز مى‏گردد و حق اين است كه مرجع ضمير «فضه» است چون تاى تأنيث دارد و اين يا به خاطر نزديك‏تر بودن آن است يا براى اين كه نقره در دست مردم بيشتر است. ممكن است گفته شود كه ضمير به «مكنوز» باز مى‏گردد كه آن اعم از درهم‏ها و دينارها و بقيه اموال است.
نكته بازگشت ضمير در آيه مورد بحث به تجارت ـ با اين كه دورتر و نيز مؤنث است ـ اين است كه تجارت در مقايسه با لهو، جاذبه‏اش در دلهاى بندگان بيشتر از طاعت خداوند است؛ زيرا مشغولان به تجارت بيشتر از مشغولان به لهو هستند؛ چون پرفايده‏تر از لهو است و به خاطر اين كه تجارت اصل است و لهو به تبع آن است و بدين سبب هنگام آمدن تجارت، طبل مى‏زنند؛ چنان كه در آيه به آن اشاره شده است. به جهت اين نكته وقتى كلام اقتضا كند كه ضمير به يكى از آن دو باز گردد به تجارت باز مى‏گردد اگرچه دورتر است. (27)

پی نوشت :
 

1) روشن است كه فنون معانى و بيان نيز جزء ادبيات است و برخى از سؤالها در اين زمينه است.
2) انعام، آيه .73
3) مائده، آيه .109
4) فتح، آيه .27
5) احزاب، آيه .72
6) مشكلات العلوم، ص .160
7) همان، ص .238
8) همان، ص 157 ـ .158
9) در متن كتاب آمده است: «متى تثبت المطابقة يحتمل الزيادة والنقصان.» ظاهرا «لايحتمل» درست است.
10) آل عمران، آيه .135
11) مشكلات العلوم، ص .156
12) اعراف محلى ميان بهشت و جهنم است.
13) مشكلات العلوم، ص 264 ـ .265
14) همان، ص . 212
15) زخرف، آيه‏هاى 12 و .13
16) مشكلات العلوم، ص 112 و .287
17) همان، ص .180
18) نوح، آيه .1
19) مؤمن، آيه .23
20) نساء، آيه .110
21) مشكلات العلوم، ص 160 ـ .162
22) همان، ص .23
23) كهف، آيه .103
24) مشكلات العلوم، ص 132 ـ .133
25) همان، ص .47
26) توبه، آيه .34
27) مشكلات العلوم، ص 253 ـ .254
 

منبع:www.naraqi.com

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد