عدالت از نظر سه معلم بزرگ اخلاق
عدالت از نظر سه معلم بزرگ اخلاق
عدالت از نظر سه معلم بزرگ اخلاق
يكى از مباحث اصولى در علم اخلاق، اعم از فلسفى و دينى، بحث عدالت است. اين موضوع بدان دليل اهميت دارد كه علماى اخلاق آن را در كنار ديگر فضايل اخلاقى مطرح نمىكنند; بلكه معتقدند خود به تنهايى منشا ديگر فضايل اخلاقى است و اگر كسى متحلى به زيور عدالتشود، طبعا ديگر فضايل را در وجود خود جمع مىدارد; لذا معمولا در آثار اخلاقى به تبيين دقيق آن مىپردازند و موشكافانه مورد بررسى قرار مىدهند. «خواجه نصيرالدين طوسى» و «مهدى نراقى» و فرزندش، در آثار اخلاقى خود به اين موضوع اهميت دادهاند و ما به دليل جاىگاه مهم عدالتبه مقايسه اين موضوع مىپردازيم.
1. عدالت در اخلاق ناصرى اثر خواجه نصيرالدين طوسى (متوفى 673) (1)
خواجه در فصل هفتم (قسم اول) مقاله اول، ذيل عنوان: «در بيان شرف عدالتبر ديگر فضايل و شرح احوال و اقسام آن» در بيانى موجز و در عين حال وافى مقصود، به بررسى موضوع عدالت مىپردازد و اظهار مىدارد كه لفظ عدالت، بر معناى مساوات دلالت دارد و تعقل مساوات بى توجه به اعتبار وحدت را امرى محال مىشمارد و پس از استدلالى كوتاه، به اين نتيجه مىرسد كه هيچ نسبتى، از مساوات شريفتر نيست و هيچ فضيلتى از عدالت كاملتر نيست. هر چند وى مايل است كه در اين معنا سخن را به درازا بكشد; اما به ايجاز مىگرايد و بيان مىكند كه: «هر چه آن را نظامى بود به وجهى از وجوه، عدالت در او موجود بود و الا مرجع آن با فساد و اختلال باشد» . (2)
آنگاه تعريفى از عادل به دست مىدهد، بدين صورت:
«عادل كسى بود كه مناسبت و مساوات مىدهد چيزهاى نامتناسب و نامتساوى را» . (3)
و پس از ارائه مثالى، خواننده را به اين نتيجه ره نمون مىسازد كه تعيين كننده حد وسط هر چيز، ناموس الهى است. و خداى تعالى منبع وحدت است. پس به تقسيمات عدول مىپردازد و آنها را منحصر به سه قسم مىداند: 1. ناموس الهى ; 2. حاكم انسانى; 3. دينار.
به همين ترتيب جائر هم بر سه قسم است: 1. جائر اعظم كه مطيع ناموس الهى نيست; 2. جائر اوسط كه سركشى از حاكم مىكند; 3. جائر اصغر كه بر حكم دينار نرود. و البته فساد دو جائر پيشين، از فساد نوع اخير سنگينتر است.
وى خاطرنشان مىكند كه عادل نخست عدل را در كردار و رفتار و ذات خويش زنده مىكند و به كار مىبندد و آن گاه در حق همنوعان; و نيز از قول حكيم اول نقل مىكند كه عدالت جزوى از فضيلت نيستبلكه تمام فضيلت است. و بر عكس، جور هم نه جزئى از رذيلت، كه تمام آن است. آن گاه به اين معنا مىپردازد كه «عادل، حاكم به سويت است كه رفع و ابطال فسادها را با رعايت مساوات كند» و از اين منظر، خليفه ناموس الهى است.
سپس به اقسام عدالت در افعال مىپردازد و باز استناد به سخن «ارسطاطاليس» كرده، عدالت را از اين نظر سه نوع مىشمارد به ترتيب ذيل:
1. آن چه وظيفه مردم است در به جا آوردن حق خداى تعالى;
2. آن چه وظيفه مردم است در رعايتحقوق يكديگر;
3. وظيفه مردم در اداى حقوق گذشتگان مانند ديون و اجراى وصاياى آنها و امثال اين حقوق.
«خواجه» پس از شرح اين وظايف و گونههاى عبادت خداوندگار و اسباب انقطاع از درگاه حق و اسباب شقاوت ابدى به موضوع عدالتباز مىگردد و از قول «افلاطون» به اين نكته ظريف مىپردازد كه:
«توسط عدالت مانند توسط ديگر فضايل نيست; چه دو طرف عدالت جور است. (4) و هيچ فضيلت ديگرى يافت نمىشود كه طرفين آن يك رذيلتباشد. جور هم طلب زيادت است و هم طلب نقصان. به عبارت ديگر، جائر آن چه را به سود خويش مىداند، براى خود زيادت و براى ديگران نقصان آن را مىطلبد; و بر عكس، آنچه را به زيان خود مىبيند، براى خود بهرهاى كمتر و ديگران را سهمى افزونتر مىخواهد. مؤلف بعد از توجه به بعضى نكتههاى فرعى، دريچه نگاهش را روى اين اصل مهم مىگشايد كه عدالتبا حريت اشتراك دارد و در آن باب به اختصار شرح مىدهد و از بحثخود به اين جا مىرسد كه: «پس هر حرى عادل بود; اما هر عادلى حر نيست» . (5)
سپس شبههاى ديگر در باب عدالت را پاسخ مىگويد، بدين شرح:
«تفضل امرى پسنديده محسوب است; در حالى كه داخل عدالت نيست و چون تفضل زيادت از عدالت است و هر چه از حد وسط دور باشد چه نقصان چه زيادت، مذموم است ; لذا به نظر مىرسد كه تفضل رذيلت است. «نصيرالدين» به اين شبهه چنين پاسخ مىدهد كه: تفضل احتياط در عدالتبود; و به عبارت ديگر، تفضل عدالت است و زيادت. متفضل، عادلى است كه در عدالت محتاط است و منظور او از تفضل آن است كه نفع كمترى به خود و بيشترى به ديگران اختصاص دهد; لذا اين معنا از مقوله رذيلت نيست. به همين دليل، تفضل از عدالتشريفتر است ; چون مبالغه در عدالت است و نه امرى خارج از آن» . (6)
از حديث نبوى: «بالعدل قامت السماوات و الارض» بر مىآيد كه اصولا نظام كلى عالم بر عدالت استوار است و نه تفضل. چون تفضل امرى عام و فراگير نيست; برخلاف عدالت كه عدالت كلى، امرى بسته است و تفضل كلى، باز. تساوى، حدى معين دارد و تفضل نه. «خواجه نصير» در اين مقوله، نكتهاى بس مهم را خاطرنشان مىسازد و مىگويد: آن چه گفتيم تفضل احتياط و مبالغت است در عدالت، قولى عام نيست; چون عادل فقط از نصيب و بهره خود مىتواند اين مبالغه در عدالت را به جاى آورد; ولى مثلا اگر كسى، عادل، ميان دو نفر حكم كند، چارهاى جز رعايت مساوات نيست.
اين معنا كه مؤلف بدان پرداخته، يادآور كلام مولاى متقيان است در پاسخ كسى كه پرسيده بود: جود بهتر استيا عدل؟ امام عليه السلام فرموده بود: عدل كارها را در مجراى درستخود قرار مىدهد; ولى جود و بخشش آنها را از مجرا خارج مىكند. در جايى كه حقوق مردمان در كار است، وظيفه انسان عادل اجراى مساوات و عدالت است نه پياده كردن تفضل.
آخرين نكتهاى كه «خواجه نصيرالدين» در باب عدالت متذكر مىشود، برترى محبتبر عدالت است و اين كه با وجود محبتبه عدالت نيازى نيست. اين، نكتهاى است كه «خواجه» به سرعت از آن مىگذرد و تفصيل آن را به جاى ديگر موكول مىكند. (7)
2. بحث عدالت در جامع السعادات مهدى نراقى (متوفى: 1209)
مهدى نراقى ابتدا از منظر فلسفى به عدالت نگريسته و آن را مورد مداقه قرار داده است. آن گاه از افق دين بدان پرداخته است. وى نظر حكماى قديم را در باب نفس ناطقه نقل نموده كه آن داراى دو قوه ادراك و تحريك است و هر كدام دو بخش دارد، به قرار زير:
نفس ناطقه: – ادراك – تحريك
ادراك: – عقل نظرى – عقل عملى
تحريك: – غضب – شهوت
و دو تعريف را در باب عدالت نيز بيان مىكند:
1. عدالت كمال عقل عملى است.
2. عدالت كمال عقل عملى به تنهايى نيست; بلكه كمال همه قوا است. (8)
وى در تفسير عدالتبنابه تعريف اول مىگويد:
عدالت عبارت است از انقياد و پيروى عقل عملى از عقل نظرى در همه كارها و تصرفات خود.
و بنا به نظر دوم عدالت را چنين تعريف مىكند:
همصدايى همه قوا و اتفاق آنها بر فرمانبرى از عقل، به طورى كه كشمكش از ميان برود و فضيلت مخصوص هر يك حاصل شود و البته اتفاق و ائتلاف همه قوا كمال همه آنها است نه كمال قوه عقل عملى به تنهايى. (9)
اجمالا هر دو تعريف، اين معنا را نتيجه مىدهد كه عدالت و ملكات سه گانه ملازم و همراه يكديگراند، جز آن كه بنابر طريق اول، عدالت علت و ملكات سه گانه معلول آناند و بنابه تعريف دوم قضيه عكس خواهد بود; يعنى ملكات سه گانه علت عدالتاند; زيرا حصول عدالت منوط به وجود آن ملكات و تركيب آنها است و آن ملكات اجزاى عدالتيا به منزله اجزاى آن خواهند بود. (10)
اما مولا مهدى نراقى تعريف اول از عدالت را مىپذيرد; يعنى عدالت را كمال عقل عملى و انقياد و اطاعت عقل عملى از قوه عاقله مىداند; زيرا انقياد مذكور مستلزم يك صدايى و همآهنگى قوا و تسلط و سياست عقل عملى بر دو قوه خشم و شهوت استيا سياست و تدبير آن دو و راه بردن و در اختيار داشتن آنها تحت فرمان عقل نظرى است; و بنابراين تفسيرها، كه لازمه بيان اول است، لازم مىآيد كه عدالت جامع همه فضايل باشد و معناى آن در هر فضيلتى متحقق باشد; به گونهاى كه هر فضيلتى جزيى از عدالت محسوب شود. (11)
لذا حقيقت عدالت صرفا انقياد عقل عملى از عقل نظرى است و فضايلى كه به واسطه عقل عملى از قواى ديگر صادر مىشود، از لوازم عدالت است نه عين عدالت; بنابراين، كسى كه عدالت را شامل همه فضايل مىداند، نظرش به اعتبار لوازم عدالت است.
نويسنده پس از بيان اين مطلب با دلايلى قاطع اثبات مىكند كه جميع فضايل تحت عنوان عدالت داخل و مندرج باشد; و البته از ذكر اين معنا غافل نمىماند كه اگر عدالت را به طريق دوم تفسير كنيم، باز به گونهاى ديگر همين نتيجه آشكار را خواهيم گرفت. وى خاطرنشان مىكند كه عدهاى از علماى اخلاق تنها بعضى از فضايل را از نوع عدالتشمردهاند و نه همگى آنها را ; و آنگاه با دلايل عقلى اين نظر را مردود مىشمرد. سپس به اين معنا مىپردازد كه رذايل و فضايل، يا متعلق به يك قوه يا دو قوه يا هر سه قوه از قواى سه گانه يعنى – قوه عاقله، قوه غضبيه و قوه شهويه – هستند. (12)
نويسنده در جايى ديگر از كتاب (13) به نكتهاى ظريف مىپردازد و آن اين است كه:
به كسى عادل مىگويند كه در وجودش ملكه راسخى پديد آيد كه همه كارهايش به آسانى با ميانه روى و اعتدال صادر شود و غايت و هدف ديگرى نداشته باشد، جز خود اين ملكه، كه فضيلت و كمال است; لذا كسى كه از كارهاى اشخاص عادل به تكلف و ريا تقليد مىكند، عادل نيست.
مؤلف گرانقدر سپس در فصلى ديگر از كتاب به تفصيل اين معنا را ثابت مىكند كه چون عدالت جامع همه فضايل يا ملازم و همراه آنها است، شريفترين و برترين فضيلتها است. و همچنين به واسطه عدالت است كه امور از كثرت به وحدت و از افراط و تفريط به حد وسط نايل مىگردند. (14)
وى پس از آن، نگاهش را به اين مطلب معطوف مىدارد كه عدالت متعلق به سه امر مهم است:
1. اخلاق و افعال;
2. تقسيم اموال يا معاملات و داد و ستدها;
3. احكام و سياستها.
در پى اين تقسيم، خاطرنشان مىسازد كه برقرارى عدالت در هر امر مشروط به شناختحد وسط آن است كه دستيافتن بدان در نهايت دشوارى است. از اين جا به بعد كلام مؤلف رنگ دينى به خود مىگيرد و تا حد زيادى از حوزه فلسفه خارج مىشود. وى بيان مىدارد كه شناختحد وسط هر كدام از امور فوق الذكر تنها از راه شريعت الهى ميسر مىشود. آن گاه اين سخن علماى اخلاق را در اقسام عادل ذكر مىكند:
1. عادل بزرگتر كه همان شريعت الهى صادره از نزد خداى سبحان است;
2. عادل متوسط كه همان حاكم عادل است;
3. عادل بىزبان يعنى درهم و دينار.
سپس به ذكر انواع عدالت مىپردازد و آن را هم سه گونه مىداند:
1. عدالتبين خدا و بندگان;
2. عدالتبين مردم;
3. عدالتبين زندگان و مردگان صاحب حق.
طبق معمول در باب هر كدام به طور مفصل توضيح مىدهد و به ويژه روايت مفصلى را در باب عدالتبين مردم ذكر مىكند و حقوق متقابل برادران دينى را برمىشمارد. در ضمن اين بحث هم سخنش حالتخطابى پيدا مىكند و به عنوان بيدار باش، مخاطب خود را نصيحت مىكند كه به دنبال كسب ملكه عدالتباشد كه جامع همه كمالات است. (15)
مؤلف براى خواننده كتاب خود عدالت در عمل و علم را به تفصيل بيان مىدارد. سپس به اين معنا توجه مىدهد كه شريفترين وجه عدالت، عدالت زمام دار است و در باب آن بهطور مشروح داد سخن مىدهد. در پايان اين بحث هم ابراز مىدارد كه با وجود محبت، به عدالت نيازى نيست و اين بحث را به حديث قدسى معروف: «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف» مزين مىكند و بحث مفصل عدالت را با اين جمله پرمعنا و عميق و دلنشين به پايان مىرساند كه:
محبت، حاكم و سلطان مطلق است و عدالت نايب و جانشين آن. (16)
3. بحث عدالت در معراج السعادة ملا احمد نراقى (متوفى: 1245)
اما ملا احمد نراقى در بحث عدالتخود در كتاب معراج السعادة سخنى تازه ندارد و آنچه را در آن كتاب آورده تكرار خلاصه مندرجات جامع السعادات است. وى مانند پدر، عدالت را عبارت مىداند از انقياد و اطاعت قوه عامله از قوه عاقله و عدالت را امرى جامع جميع صفات كماليه مىداند. (17)
وى در ابتداى باب چهارم مقام اول، فصل اول به اين موضوع پرداخته و به بيانى ديگر تعريفى از عدالت آورده:
عدالت ملكهاى استبرآمده از نفس انسان كه به سبب آن قادر مىشود بر تعديل جميع صفات و افعال و نگاه داشتن در وسط و زدودن مخالفت و نزاع فيما بين قواى مخالفه انسانيه، به نحوى كه اتحاد و مناسبت و يگانگى و الفت ميان همه حاصل شود. (18)
سخن مؤلف در اين مقام رنگ حكمى دارد; اما آن چه را در اينجا ذكر كرده تقريبا همان مطالبى است كه در جامع السعادات آمده; با اين تفاوت كه سخن را به اشعار و سخنان عرفانى و احاديث قدسى آميخته است.
وى در وصف انسان عادل و گونههاى آن سخن مىگويد و در فصل دوم اقسام عدالت را ذكر مىكند و در باب آنها به شيوه اهل وعظ و خطابه توضيح مىدهد و ضمنا همان روايتى را كه بيانگر حقوق متقابل مؤمنان است، از كتاب پدرش نقل مىكند. در فصل سوم شرح مىدهد كه عدالت ميانه روى در جميع صفات ظاهره و باطنه است. و اين معنا را بيشتر از آن چه در جامع السعادات آمده، توضيح مىدهد. از جمله در رد فلسفه هم سخن مىگويد و آن را از فضايل يونانيان مىنامد. در فصل چهارم باز در فوايد عدالت و نقش آن در تعديل قواى انسان و اصلاح ديگران سخن مىراند و خاطر نشان مىسازد كه بالاترين اقسام عدالت و شايستهترين آنها عدالت پادشاه است كه هر عدالتى مشروط به آن است; و البته اين معنا را با ذكر اخبار و روايات مربوط به آن بيان مىكند. (19)
ملا احمد نراقى در جاى ديگر كتاب خود در بيان «عدالتبا مردمان» (20) سخن مىراند و در آنجا نيز در فوايد دنيوى و اخروى عدالت و پادشاه عادل داد سخن مىدهد و به دنبال نقل دو حكايت، هشت فايده دنيوى براى عدالت پادشاه نقل مىكند. و در فصلى ديگر درباره آثار و لوازم عدالت مطالبى مىآورد و از دادرسى «سلطان محمود» و «ملكشاه سلجوقى» – كه قطعا عارى از حقيقت است – حكاياتى نقل مىكند.
از مقايسه جستارهاى مزبور به نتايج زير مىرسيم:
1. سخن خواجه حكيمان به طور كلى رنگ حكمى دارد و تنها گاه گاهى به منظور استشهاد، به آيه يا حديثى تمثل مىجويد. مايه اصلى مؤلف در نگارش اخلاق ناصرى، آثار و عقايد حكيمان يونانى و از همه مهمتر «ارسطو» است. سخنان ملامهدى نراقى نسبتبه ديدگاههاى فرزندش جامعتر و با شيوه تحقيق سازگارتر است. وى ابتدا از ديدگاه فلسفى موضوع عدالت را بررسى كرده و آن گاه از نظر شرع و دين و با توجه به اخبار و روايات به بيان آن پرداخته است. به نظر مىرسد ملا مهدى به آثار فلسفى گذشتگان از جمله طهارة الاعراق «ابن مسكويه» و اخلاق ناصرى «خواجه» توجه تام داشته است. شيوه خطابى هم در اواخر مقاله عدالت وى مشهود است; اما شدت آن در حد كلام ملا احمد نراقى نيست. نحوه استدلال و استنتاج او هم در باب عدالتبه شيوه اخلاق ناصرى شبيه است. ناگفته نماند، بحثخواجه نصير در باب عدالت مانند ديگر مباحث وى در عين ايجاز، جامع است و حداقل تا زمان حيات مؤلف، به تمام نكات و اشكالات موجود اشاره شده است.
2. ملا احمد نراقى در معراج السعادة مطلبى تازه نياورده است. وى به شيوه اهل منبر كه در سراسر كتاب مشهود است، خلاصه همان مطالب جامع السعادات را با كم رنگ كردن جنبه فلسفى آن ذكر نموده و بيشتر با همان حالتخطابى و آميختن كلام به آيه و حديث، مطلب را به پايان آورده است. وى نظريات پدرش را تاييد مىكند و در مقابل آراى پدر، نظرى تازه ابراز نمىكند. اين كه ملا احمد در كتاب خود همان مطالب مندرج در كتاب ملامهدى را آورده، به احتمال فراوان، بدان دليل بوده كه اصل كتاب جامع السعادات، عربى بوده و ملا احمد خواسته فارسى زبانانى كه زبان عربى را خوب نمىدانند، از فوايد كتاب منتفع گردند. حسن كلام ملا احمد نسبتبه كلام پدرش در ذكر اشعار سعدى و حافظ و مولانا و سادگى بيان او است و همين امر موجب اقبال عمومى به كتاب مستطاب معراج السعادة است.
پی نوشت :
1) خواجه نصير الدين طوسى، اخلاق ناصرى، تصحيح مجتبى مينوى، عليرضا حيدرى، انتشارات خوارزمى، 1360، ص131.
2) همان، ص 132.
3) همان، ص 133.
4) همان، ص 143.
5) همان، ص 144.
6) همان، ص 145 به بعد.
7) همان، ص 258 الى 279. مقالت دوم، فصل دوم، در فضيلت محبت كه ارتباط اجتماعات بدان صورت بندد و اقسام آن) .
8) ملا مهدى نراقى، جامع السعادات، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى، ج 1، انتشارات حكمت، 1366، ص 96.
9) همان، ص 97- 98.
10) همان، ص 98.
11) همان، ص 99.
12) همان، ص 99.
13) همان، ص 122.
14) همان، ص 124 به بعد.
15) همان، ص 128- 138.
16) همان، ص 132- 135.
17) ملا احمد نراقى، معراج السعادة، انتشارات رشيدى، ص 47.
18) همان، ص 48.
19) همان، ص 50- 56.
20) همان، ص 370- 383.
منبع: www.naraqi.com