طلسمات

خانه » همه » مذهبی » زندگى نامه حسين بن حمدان خصيبى (3)

زندگى نامه حسين بن حمدان خصيبى (3)

زندگى نامه حسين بن حمدان خصيبى (3)

تاريخ ادبيات شيعه كتاب هاى زيادى را به خصيبى نسبت مى دهد، ولى خيلى از آنها نام هاى گوناگون يك كتاب اند. الهداية،(122) كه الهداية الكبرى، تاريخ الائمة، و الهداية فى تاريخ الائمة و معجزاتهم(123) نيز ناميده مى شود، تنها كتاب شيعى خصيبى است كه هم اكنون باقى مانده است. [3] اين كتاب شامل رواياتى درباره پيامبر، دخترش

fded68b3 b248 430e b0d4 cb997ea5de73 - زندگى نامه حسين بن حمدان خصيبى (3)

0013765 - زندگى نامه حسين بن حمدان خصيبى (3)
زندگى نامه حسين بن حمدان خصيبى (3)

 

نويسنده:اَرون فرايمن /محمدحسن محمدى مظفر

 

بنيانگذار فرقه نُصيرى ـ علوى
 

3ـ2. آثار شيعى:
 

تاريخ ادبيات شيعه كتاب هاى زيادى را به خصيبى نسبت مى دهد، ولى خيلى از آنها نام هاى گوناگون يك كتاب اند. الهداية،(122) كه الهداية الكبرى، تاريخ الائمة، و الهداية فى تاريخ الائمة و معجزاتهم(123) نيز ناميده مى شود، تنها كتاب شيعى خصيبى است كه هم اكنون باقى مانده است. [3] اين كتاب شامل رواياتى درباره پيامبر، دخترش فاطمه(عليها السلام) و دوازده امام است. دراين كتاب خصيبى مى گويد كه مطالب را خلاصه كرده تا كتاب خيلى حجيم نشود و در واقع روايات شيعى اى وجود دارند كه خصيبى نقلشان كرده و در الهداية نيستند، بلكه در منابع نصيرى ديگر وجود دارند.(124) كتاب الهداية چنان كه پيشتر گفتيم، به سيف الدوله حاكم حلب اهدا شده بود.(125)
كتاب هاى ديگر در دسترس مولف مقاله كنونى نبوده و محتواى آنها نامعلوم است. الاخوان و المسائل در نوشته هاى شيعى(126) و نيز در اثر نويسنده سنى، ابن حجر عسقلانى ، ذكر شده اند.(127) به علاوه، دو اثر شيعى ديگر نيز به نام هاى اسماءالنبى و الائمة(128) و رسالة التخليط(129) ذكر شده اند كه دومى احتمالا اثرى نصيرى بوده است.[4] پيشتر ديديم كه مطالب نصيرى به صورت شعر و رساله تأليف شده نه كتاب كه پرهزينه بود و نيازمند تأمين هزينه از سوى يك حامى. از آن جا كه حاميان نگارش در محيط پيرامون خصيبى آل بويه و حمدانيان بودند، او مى توانست تنها درباره اصول تشيع دوازده امامى كتاب هايى تاليف كند. احتمالا رسالة التخليط تنها رساله اى بود كه به حاكمى شيعى، او نه رهبر موحدون، اهدا شد و شيعيان از آن، مطلع شدند. در اين مورد ممكن است اين رساله همان راست باش تحت نام ديگر، باشد.
به طور خلاصه: بيشتر آثار خصيبى از دست رفته اند.[5] آثار نصيرى او احتمالا به چند علت از بين رفته اند: آزار و اذيت اين فرقه از سوى صاحبان قدرت در طول تاريخ احتمالا موجب انهدام اين مطالب شده است. احتمال دارد كه رقابت ميان فرقه ها و قبايل مختلف نصيرى نيز باعث از دست رفتن برخى مطالب شده باشد. ولى مى توان فرض كرد كه هنوز مقدارى از مطالب نصيرى وجود دارد كه به علت نوشته هاى مقدسى كه از ناگرويدگان مخفى نگه داشته شده، مورد بررسى قرار نگرفته است. اين واقعيت كه آثار شيعى تنها آن احاديثى را كه در كتاب الهداية بوده، محفوظ نگه داشته اند نشان مى دهد كه كتاب هاى ديگر خصيبى طى قرون اندكى پس از مرگش از بين رفته اند. اين امر اين فرض را تقويت مى كند كه كتاب الهداية مهم ترين اثر شيعى خصيبى و شايد كم غلوترين اثر او نيز بوده است.
آثار خصيبى احتمالا از آن رو از دست رفته اند كه شيعيان آنها را قابل اعتماد نمى دانستند. نجاشى مى نويسد كه او فاسد المذهب است و به تبع اين، بيشتر سيره نگاران او را كاملا فاسد دانسته اند.(130) ولى نگرش هاى بعدى ظاهرا تغيير كرده است، شايد بدين علت كه تنها كتاب الهداية شناخته شده است. ديديم كه مجلسى او را نام برده و بسيار قابل اعتمادش دانسته است. مسئله وثاقت خصيبى را در دوره جديد سيره نگار شيعى محسن امين عاملى مطرح كرد. عاملى با وجود اشاره به سيره نگاران كهن، مى گويد كه هر چند خصيبى را مى توان به غلو متهم كرد، ولى وى به عنوان ناقل قابل اعتماد است. او دو دليل براى اين مطلب مى آورد: (الف) تلعكبرى كه آدم موثقى است، اجازه اى از او دريافت كرده است; (ب) سيف الدوله او را در دربارش پذيرفته است. از اين رو عاملى مدعى است كه ادعاى عسقلانى كه خصيبى نصيرى بوده است، نادرست است.(131) واكنش عاملى نشان دهنده اشكالى است كه در ميان سيره نگاران شيعى در ارزيابى غلات وجود دارد كه ناشى از نقش محورى آنان در شكل دادن به تشيع دوازده امامى است.(132)

4. نتايج بحث
 

مطالب نصيرى اى كه امروزه در اختيار پژوهشگران قرار دارد، محدود است. با اين حال همه منابع نشان مى دهند كه حسين بن حمدان خصيبى در شكل گيرى الهيات اين فرقه نقش تعيين كننده اى داشته است. خصيبى همچنين پايه گذار مبانى اى براى فقه نصيرى بود كه ميمون بن قاسم طبرانى آن را گسترش داد. خصيبى الگوهاى عمل را در ميان شاگردان ابن نصير تغيير داد. پيشتر اين شاگردان به طور خصوصى روايات سرّى را به گروه كوچكى از نوگرويدگان انتقال داده بودند و بيشتر آنان پيش از آن كه اسرارشان را انتقال دهند، از دنيا رفتند. دو تن از اين شاگردان دانش خود را به خصيبى انتقال دادند: جنان و طربائى. خصيبى اين سنت مخفيانه استادانش را ادامه نداد. بر اثر شور و اشتياق دينى اش، در طى دوره پرآشوبى در تاريخ بغداد وى با تبليغ علنى اصولى كه فراگرفته بود، زندگى اش را به خطر انداخت. خصيبى تنها عارف آزارديده بغداد نبود. او احتمالا حلّاج و گروه هاى افراطى صوفى و شيعى را مى شناخت و از آنها متأثر شده بود. اگر خصيبى از بغداد نگريخته بود، كاملا محتمل بود كه نصيريه وجود نداشته باشد.
خصيبى مسير فرات را انتخاب كرد و به حراّن در شمال رفت، جايى كه او حقيقتاً نميريه را پايه گذارى كرد كه بعدها خصيبيه و نصيريه خوانده شد. از اين جا به بعد عناصر مشخصه يك فرقه يعنى رهبرى، جمعيت، فعاليت ها و اصول سازمان يافته، به وجود آمدند. حرّان مركزى بود براى مطالعه روايات غلات كه به خصيبى منتقل شده بود. شاگردان حراّنى جانشينان خصيبى و رهبران فرقه شدند. خصيبى فرقه تأسيس شده اش را استمرار حقيقى شيعه مى دانست كه بدون امام رها شده بود، و اصولى كه وى تعليم داد تا به امروز اصول نصيريه باقى مانده اند.
خصيبى همه عمرش ميان شيعه و نصيريه مانده بود. او به عنوان شيعه آموزش يافت و بعدها نزد شاگردان ابن نصير تعليم يافت. او در جهان اسلام شيعى زندگى مى كرد و در عين حال سنت هاى ابن نصير را فرامى گرفت. تجارب تلخ او در بغداد او را به اين نتيجه رساند كه بهترين راه دفاع از فرقه تاسيس شده اش فعاليت پنهانى مومنان و تقيه خودش است. تقيه خصيبى در عمل كردن ظاهرى به عنوان يك شيعه نمود مى يافت تا بتواند در خفا همچون يك نصيرى زندگى كند. علت اين پديده حاكميت يافتن سلسله هاى شيعى در سرتاسر جهان اسلام در دوره اى بود كه اين فرقه تأسيس شد.
بدون شك خصيبى شخصيتى پرجذبه داشت و شاعر و متفكرى پرآوازه بود. شيعيان فاضل احاديثى را به سند او نقل مى كردند و با او درباره امور دينى بحث مى كردند، در حالى كه او از سفرهايش ميان حران و كوفه براى تأسيس دو مركز پنهان نصيرى در عراق و سوريه بهره مى برد. دو عالَم شيعى و نصيرى كاملا از هم متفاوت بودند ولى تقيه از اتهام بدعت گذارى مانع مى شد.
خصيبى كه مدعى استمرار بخشيدن به شيعه حقيقى بود، مذهب جديدى را بنيان نهاد. عناصر بيگانه با اسلام كه از نخستين دوران شيعه در عقايد غلات رسوب كرده بود، شأن خاصى يافتند و نزد خصيبى به اقلام دينى تبديل شدند. اگرچه از تأثيرات غيرمسلمانان بر خصيبى هيچ شاهدى وجود ندارد، ريشه بسيارى از احاديثى كه او نقل كرده، را مى توان در ميان غلات كوفه يافت. احتمالا خصيبى از تصوف نيز تأثير پذيرفته بود. فرقه خصيبى طريقه ناميده مى شد، اعضايش نوعى انجمن اخوت صوفيانه را تشكيل مى دادند و خصيبى شيخ ناميده مى شد. او حتى گروه خود را موحدون ناميد كه عنوانى ويژه صوفيان بود. البته اين تأثير ظاهراً به همين ظواهر محدود مى شد و خصيبى از صوفيان تنها سازماندهى گروهى به رهبرى يك صوفى را آموخت.
سرگذشت خصيبى مى تواند مطالبى درباره شيعه پس از غيبت امام و ويژگى هاى سلسله هاى شيعى به ما ياد دهد. به نظر مى رسد كه آل بويه و حمدانيان در آشفتگى ميان شيعه كه معلول غيبت امام بود، دخالت داشتند. اين وضعيت فعاليت گروه هاى شيعى مخالف را هموار كرد، گروه هايى كه مرجعيت سفرا را نپذيرفتند و خود را جانشينان واقعى شيعيانِ امامان دانستند. ولى چنان كه ديديم اين گروه ها براى باقى ماندن، حتى زير سايه سلسله هاى شيعى، نيازمند تقيه بودند. اين امر نشان دهنده آن است كه اين سلسله ها تشيع دوازده امامى را پذيرفته بودند و گروه هاى غلات تحت نظر بودند، هر چند كه رفتار خشونت آميزى با آنها نمى شد. همين روادارى محدود فعاليت خصيبى را ممكن مى ساخت.
توانايى خصيبى در گردآورى طرفداران نشان دهنده بحرانى در ميان توده هاى شيعى است، توده هايى كه در نبود امام در انتظار هدايت بودند. همچنان كه تشيع دوازده امامى تشخص مى يافت، گروه هاى غلات، كه چهره هاى پرجذبه در رأس شان بودند، نيز شكل مى گرفتند. شيعه اين گروه ها را طرد كرد، ولى به رغم طرد نصيريه، خود خصيبى به خاطر تقيه اش شخصا متأثر نشد. موفقيت او چنان بزرگ بود كه او هنوز تا به امروز در نوشته هاى شيعى به عنوان يك راوى مهم ظاهر مى شود و در عين حال در نوشته هاى نصيرى به عنوان بنيانگذار الهيات رمزى اين فرقه ظاهر مى شود.
شكل گيرى بسيارى از اديان معمولا وابسته به دو شخصيت اصلى است يعنى مبلغ و موسس. ميان اين دو رابطه اى ايدئولوژيكى برقرار است، ولى معمولا موسس شكل هايى را كه دين در آنها نمود مى يابد، پديد مى آورد و تفسير خودش را به دين مى دهد مثلا در مسيحيت: عيسى(عليه السلام) و پولس ، در اسلام: محمد(صلى الله عليه وآله) و عمر;[6] در ميان دروزى ها: حاكم و حمزة بن على; در ميان بهائيان: باب و بهاءالله.(133) ابن نصير نخستين مبلغ نصيريه بود، در حالى كه خصيبى موسس واقعى اين فرقه بود. نصيريه هم فرقه اى منشعب از شيعه است و هم دين جديدى كه ديگر بخشى از اسلام نيست.

پي نوشت ها :
 

122. نخستين مدرك براى اين كتابْ طبرانى ص97 است كه آن را كتاب الهداية مى نامد.
123. نجاشى، ج1، ص187; استرآبادى، ص112; عبدالله مامقانى، تنقيح المقال (مباشرة الاستاذ محمد رضا، 1352) ص326; آقا بزرگ تهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة (نجف، مكتبة صاحب الذريعة العامة 1978) ج25، ص5ـ164; عاملى، ص347.
124. خصيبى، ص414. براى احاديثى كه در الهداية نيستند، بنگريد مثلا: بعمره، ص21، حديثى درباره معجزه امام رضا(عليه السلام).
125. طويل، ص260. وى ادعا مى كند كه اين كتاب زمانى نوشته شد كه ابوفراس حمدانى را بيزانسى ها اسير كرده بودند.
126. نجاشى، همان; استرآبادى، همان; مامقانى، همان; عاملى، همان. الاخوان را عسقلانى (همان) نيز ذكر كرده. اذانى احتمالا شرحى بر مسائل نگاشته طبرانى به نام الدلائل بمعرفة المسائل را مى شناخته است (اذانى، ص17).
127. عسقلانى، ج2، ص4ـ343.
128. احمد بن حسن طوسى، فهرست كتب الشيعة (نجف، المطبعة الحيدرية 1961)82; عاملى، همان.
129. نجاشى، همان; استرابادى، همان; مامقانى، همان; عاملى، همان.
130. عاملى، ج15، ص347.
131. همان، ص348.
132. غلات در شكل گيرى شيعه نقش مهمى ايفا كردند، برخى از آنان از ياران نزديك امامان بودند. شيعيان در عين ردّ آراى آنان، احاديثى را از آنان حفظ كرده اند. عاملى سعى كرده كه اين مشكل را حل كند و از امام موسى كاظم(عليه السلام)نقل كرده كه درباره غلات فرموده كه خداوند مردمانى باايمان مى آفريند و سپس هنگامى كه مى خواهد مجازاتشان كند، ايمانشان را مى گيرد. بنگريد: مجلسى، ج48، ص116. مجلسى توضيح مى دهد كه در غلات دو حال وجود دارد: حال استقامت و حال غلّو و تخليط. در حالت اول احاديث آنها را بايد پذيرفت و در حالت دوم رد كرد. بنگريد: همان ج2، ص4ـ253. درباره نگرش روادارانه تر شيعه به نصيريان در مقايسه با اهل سنت، بنگريد به يادداشت 13 فوق.
133. See H. Lazarus-Yafeh. ” Umar b. al-Khattab: The Paul of Islam? ” in idem., Some Religious Aspects of Islam (Leiden: Brill, 1981), pp. 1-16
[1].docetism ; اين واژه به “ظاهرانگارى” و “روح انگارى” هم ترجمه شده است و در اين جا به اين معناست كه شخص مقتول در كربلا حسين(عليه السلام)واقعى نبوده، بلكه شبح (و شبيه) او بوده كه دشمنان او را حسين(عليه السلام)واقعى پنداشتند چنان كه در مورد حضرت عيسى(عليه السلام) نيز در قرآن آمده: ( و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبّه لهم)(نساء: 157); بنگريد به: ديوان الخصيبى، تحقيق س. حبيب، ص 17; و نيز مسيحيت و بدعت ها، ترجمه عبدالرحيم سليمانى، ص 45. (مترجم)
[2]. براى اطلاع از اين رساله و وجود نسخه آن بنگريد: محمد كاظم رحمتى، «حسين بن حمدان خصيبى و اهميت وى در تكوين نصيريه» در هفت آسمان، شماره 30 (تابستان 1385)، ص180، 188ـ189، 201ـ202. (مترجم)
[3]. درباره اين كتاب نيز بنگريد: نعمت الله صفرى فروشانى، «حسين بن حمدان خصيبى و كتاب الهداية الكبرى» در فصلنامه طلوع، ش 16 (زمستان 84)، ص46ـ15.
[4]. عبارت نجاشى چنين است: « كتاب الرسالة تخليطٌ»; يعنى خصيبى اثرى داشته به نام «الرسالة» كه حاوى تخليط و مطالب غلوآميز بوده است. واژه «تخليطٌ» در اين جا خبرى را درباره محتواى اين رساله دربردارد و داخل عنوان رساله نيست تا گفته شود كه خصيبى اثرى به نام «رسالة التخليط» داشته است. بنگريد: هفت آسمان، ش 30، ص199، يادداشت 23. (مترجم)
[5]. براى آثار خصيبى نيز بنگريد: هفت آسمان، ش 30، ص180ـ185، 188ـ189. (مترجم)
[6]. تعريف نويسنده از مبلغ و مؤسس شايد در مورد عيسى(ع) و پولس منطبق باشد (بنگريد: مسيحيت و بدعت ها، ترجمه عبدالرحيم سليمانى، ص29ـ30، 47)، ولى شمول آن نسبت به محمد(ص) و عمر قابل تأمل و ترديد و خدشه است. (مترجم)
 

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد