تأويل كتاب آسمانى در اديان ابراهيمى (2)
تأويل كتاب آسمانى در اديان ابراهيمى (2)
تأويل كتاب هاى آسمانى منسوخ
تأويل كتاب هاى آسمانى منسوخ نيز براى اثبات حقانيت دين خود مرسوم است. همان طور كه مى دانيم، هر يك از يهوديت، مسيحيت و اسلام قائل به خاتميت خود هستند. يهوديان نسخ را رد مى كنند و مسيحيان پس از عهد جديد، منتظر پيمان جديدترى نيستند. خاتميت اسلام نيز در قرآن مجيد[19] و احاديث فراوان آمده است و همه مسلمانان از آغاز تا كنون به آن معتقد بوده اند. موعود هر يك از اديان يادشده نيز براى تأييد همان دين مى آيد، نه اين كه آن دين را نسخ كند و دين تازه اى بياورد. اعتقاد به خاتميت موجب شده است كه اديان بعدى عباراتى از كتاب هاى قبلى را تأويل كنند و بدين شيوه، مژده ظهور دين خود را در آنها بجويند. بر اين اساس، مسيحيان با تأويل عباراتى از عهد عتيق و مسلمانان با تأويل عباراتى از عهدين، آن مژده ها را در آن كتاب ها مى يابند. مدعيان بعدى نيز چنين رفتارى را با عهد عتيق، عهد جديد و قرآن مجيد دارند. در اين فرايند، تأويل گران به كتاب هاى مقدس امت هاى ديگر كار دارند; بدون اين كه به تفسير يا تأويل آن امت ها در اين باب توجه كنند.
گونه هاى تأويل
تأويل در مواردى، بلاغى و در مواردى، اصلاحى، هوشمندانه يا ذوقى است. مشكلات كلامى، فلسفى، عرفانى و علمى نيز كه بر اثر گسترش اديان به سرزمين هاى گوناگون و رشد علوم عقلى، تجربى و اجتماعى و تعارض آنها با ظواهر كتاب هاى آسمانى پديد آمده، دانشمندان بزرگ اديان ابراهيمى را به تأويل آن ظواهر ترغيب كرده است. اينك به گونه هاى تأويل اشاره مى شود و به هريك از آنها نامى مى دهيم:
1. تأويل اصلاحى
برخى از پندارها، رفتارها و گفتارها ظاهرى ناخوشايند و سؤال برانگيز دارند. كسانى كه براى صاحبان آن پندارها، رفتارها و گفتارها احترام قائلند، به توجيه و تأويل آنها اقدام مى كنند. با اندكى تأمل، به روشنى معلوم مى شود كه دليل اصلى اختلافات فكرى، عقيدتى، سياسى و اجتماعى مردم قبول و ردّ توجيهات و تأويلاتى است كه ارائه مى شود. اديان و مكتب ها نيز به كمك همين تأويل ها قوام و دوام مى يابند و هر دين و مكتبى از مخاطبان خود مى خواهد تا تأويلات آن دين و مكتب را بپذيرند.
امور شخصى نيز از اين حكم مستثنا نيست و همه مردم براى رفتارهاى خود تأويلاتى دارند كه برخى از آنها براى آرام كردن وجدان و برخى هم براى خشنودكردن ديگران است. بسيارى از آثار مكتوب جهان نيز كه از ديرباز مقبوليت و جاودانگى يافته اند، براى تأويل پندارها، رفتارها و گفتارهاى سؤال برانگيز پديد آمده اند.[20]
تناقض هاى ظاهرى متون مقدس نيز به كمك تأويل رفع مى شود و مفسران هر دين تناقض هاى ظاهرى كتاب آسمانى خويش را از طريق تأويل رفع مى كنند.
قرآن مجيد وجود آيات متشابه را موجب سؤال برانگيزشدن كتاب مى داند و مى گويد كسانى كه قلبى منحرف دارند، به منظور فتنه جويى، آيات متشابه را پى گيرى مى كنند و تأويل (يعنى تحقق امور غيبى) كتاب را مى جويند، در حالى كه كسى جز خداى متعال تأويل آن را نمى داند و كسانى كه دانشى ژرف دارند، مى گويند: «به آن ايمان مى آوريم; همه آن از نزد پروردگار ماست و كسى جز خردمندان متذكر نمى شود…»[21]
طبق تعليم قرآن مجيد، وجود متشابهات در كلام خداى متعال آزمايشى است كه موجب افزايش ايمان مؤمنان و كفر كافران مى شود.[22]
به گفته اناجيل، در سخنان حضرت عيسى مسيح(علیه السّلام) كه در مسيحيت، خدا شمرده مى شود، نيز متشابهاتى وجود داشته كه خود وى معناى آنها را در خلوت براى شاگردان خويش بيان مى كرده است تا نامحرمان از فهم آنها محروم بمانند، مبادا كه توبه كنند و گناهانشان آمرزيده شود:
… پس گفت هر كه گوش شنوا دارد، بشنود. و چون به خلوت شد، رفقاى او با آن دوازده شرح اين مثل را از او پرسيدند. به ايشان گفت: به شما دانستن سرّ ملكوت خدا عطا شده; اما به آنانى كه بيرونند، همه چيزها به مَثَل ها مى شود. تا نگران شده، بنگرند و نبينند و شنوا شده، بشنوند و نفهمند، مبادا بازگشت كرده، گناهان ايشان آمرزيده شود. و بديشان گفت: آيا اين مَثَل را نفهميده ايد، پس چگونه ساير مثل ها را خواهيد فهميد؟… و به مثل هاى بسيار، مانند اينها به قدرى كه استطاعت شنيدن داشتند، كلام خود را بديشان بيان مى فرمود. و بدون مثل بديشان سخنى نگفت; ليكن در خلوت، تمام معانى را براى شاگردان خود شرح مى نمود.[23]
2. تأويل هوشمندانه
براى معنى دارشدن هر اثرمكتوب، ملفوظ يا هنرى سه عامل نقش دارند: 1) پديدآورنده، 2) دريافت كننده و 3) ابزار انتقال مفاهيم. مثلا هنگام خواندن يك متن (هر اندازه هم ساده باشد)، فضاى ذهنى نويسنده و جهت گيرى خطاب وى به خواننده، فضاى ذهنى خواننده و توقعى كه از نويسنده دارد و سرانجام، دلالت الفاظ و تركيبات متن كه مانند هر چيز ديگر تحت تأثير عوامل زمان و مكان، پيوسته دگرگون مى شوند، گونه هايى از تأويل نامحسوس را بر آن متن تحميل مى كنند و تنوع فهم ها را پديد مى آورند. انسان هر قدر بيشتر اين عوامل را بشناسد و بر آنها چيره شود و آنها را مقهور ذهن تيز و صاف خود كند، دريافت بهترى از اثر خواهد داشت.
مثلا در اين سخن حضرت مسيح(ع) دقت كنيد:
شنيده ايد كه گفته شده است، چشمى به چشمى و دندانى به دندانى. ليكن من به شما مى گويم: با شرير مقاومت نكنيد، بلكه هر كه به رخساره راست تو سيلى زند، ديگرى را نيز به سوى او بگردان.[24]
كسانى بدون توجه به فضاى صدور اين پيام، آن را توصيه به پذيرش ظلم دانسته و در مقابل آن، موضع گرفته و احياناً غوغا به راه انداخته اند! اين در حالى است كه خود آن حضرت در آغاز سخن، هشدار داده است كه نمى خواهد با اين توصيه ها احكام تورات (مانند حكم قصاص) را باطل كند، بلكه در صدد تكميل آنهاست. مخاطبان اصلى اين عبارت، يعنى مسيحيان و متفكران نيز آن را يك توصيه اخلاقى مبالغه آميز مى دانند كه تنها به عفو و بخشايش در امور شخصى دلالت مى كند. دستورهاى اكيد و فراوانى مانند آن، مبنى بر بردبارى و بخشيدن بدكاران و سلام دادن به افراد بى فرهنگ و بزرگوارىورزيدن در برابر ناهنجارى هاى ايشان در قرآن مجيد و احاديث اسلامى نيز يافت مى شود[26]
3. تأويل كلامى
هر يك از اديان جهان پس از چند صباحى به فرقه هاى گوناگون تقسيم مى شوند. علت اصلى پديدآمدن فرقه ها اختلاف در رهبرى است. اين اختلاف اندك اندك سر از اختلاف در عقايد اصلى اديان مانند مبدأ و معاد درمى آورد و حتى در آيين عبادت تأثير مى گذارد و به كشمكش هاى خونين و دامنه دار مى انجامد. در اين مورد نيز هنگامى كه پيروان اين فرقه ها مى بينند كه كتاب آسمانى درباره آن فرقه چيزى نگفته است، تلاش مى كنند تا از طريق تأويل، حقانيت فرقه خود را از كتاب اثبات كنند.
هنگامى كه يهوديان صدّوقى به سبب يافت نشدن اشاره اى به رستاخيز مردگان در تورات موجود، منكر رستاخيز شدند، يهوديان فريسى آن را به كمك تأويل در تورات يافتند و سرانجام مدعى شدند كه اشاره به رستاخيز در همه آيات كتاب آسمانى آنان آمده است، ولى كسى نمى تواند آن را استخراج كند.[27] با مراجعه به كتاب تَلمود مشاهده مى شود كه فريسيان براى تأويل كتاب آسمانى خويش در بسيارى از موارد پيشنهاد مى كنند كه الفاظى از آن به گونه اى ديگر ادا شود تا تأويل آن امكان يابد و معناى مورد نظر تلمود از حمايت مستقيم متن (فرضى) عهد عتيق برخوردار شود.
تحولات عقيدتى يك دين در طول زمان نيز موجب تأويل كتاب آسمانى مى شود و اين فرايند در مسيحيت كه در آغاز، فرقه اى يهودى با افكارى عرفانى بود و «طريقت» ناميده مى شد،[29])، تأويل شد.
در جهان اسلام نيز از همان ابتدا، با پديد آمدن مذاهب كلامى بى شمار مانند اهل حديث، اشاعره و معتزله و ده ها مذهب ديگر، درجاتى از تأويل براى اثبات باورهاى هر يك از آن مذاهب لازم شد. اهل حديث با تأويل ميانه اى نداشتند و معتزله بيش از ديگران تأويل مى كردند. يكى از آثار برجسته و پربار معتزله تفسير الكشاف نوشته زمخشرى است كه بسيارى از آيات قرآن مجيد در آن تأويل شده است.
تأويلات اشاعره كمتر از معتزله بود. امام فخر رازى كه در كتاب تفسير مفاتيح الغيب از مذهب اشعرى، فراوان دفاع مى كند، در تفسير آيه 42 از سوره انفال مى گويد:
ظاهر اين سخن اقتضا مى كند كه خداى متعال از همه مردم علم و معرفت و خير و صلاح مى خواهد و چنين چيزى بر خلاف سخن اهل مذهب ماست كه مى گويند: «خداى متعال از كافر كفر مى خواهد.» ولى ما به موجب دليل هايى روشن از اين ظاهر دست برمى داريم.
مورد ديگرى از تأويل كلامى به آياتى از قرآن كريم مربوط مى شود كه در آنها گناهانى به برخى از حضرات انبيا(ع) نسبت داده شده است. متكلمان شيعى كه به عصمت فراگير انبيا(ع) معتقدند، آيات يادشده را به «ترك اولى» تأويل مى كنند. افرادى نيز به تأويل معاد جسمانى همت گماشتند و ثواب و عقاب مادى را در شأن قرآن مجيد ندانستند.[30]
گونه اى از تأويل كلامى نيز به منظور تعيين مصاديقى براى عمومات قرآن رواج دارد; مثلا در حديثى منسوب به حضرت رسول اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، چهار صفت پسنديده اى كه در سوره عصر آمده است، به ترتيب به سيرت خلفاى راشدين تأويل مى شود.[34]
4. تأويل فلسفى
سرانجام پيروان اديان ابراهيمى به سراغ فلسفه رفتند و فلسفه نيز به سراغ آنان آمد. در فلسفه، وجود مادى و غيرمادى مطرح است، ولى انسان قادر است تنها ماده و طبيعت را تصور كند و اگر به جهانى غيرمادى و بيرون از طبيعت معتقد باشد، در مورد آن تصديقى بدون تصور دارد و حداكثر اين كه با الفاظ نفى، از آن جهان پر رمز و راز ياد مى كند. از اينجاست كه هنگام سخن گفتن از خداى متعال و امور معنوى و عقلانى، با كمبود جدى الفاظ رو به رو مى شويم و در همه اين موارد از الفاظ معمولى زندگى بشرى استفاده مى كنيم و اين امر دشوارى هايى را پديد مى آورد.
در واقع، هر پندارى در مورد خداى متعال (مانند تصور وجود آن ذات مقدس) و هر رفتارى (مانند پرستش او) و هر گفتارى (مانند تعبير «مولا و عبد» يا «پدر و فرزند» براى بيان رابطه وى با انسان ها) مستلزم تشبيه و انسانوارشمردن (anthropomorphism)خداى سبحان است و درك اين مفاهيم تنها با قياس به امور بشرى امكان مى يابد.[35]
نقيصه تشبيه با تنزيه جبران مى شود، با اين تفاوت كه تشبيه با تمام وجود و از صميم قلب صورت مى گيرد و خداشناسى بدون آن امكان ندارد، ولى تنزيه امرى زبانى است. حقيقت اين است كه انسانِ محدود به ماده، خداى متعال را مانند پادشاهى مى شناسد كه نيازمند ستايش است و مفهوم عالى بى نيازى او از عبادت هاى ناقص و بى ارج و قيمت ما، بندگان حقير، تنها با تشبيه آن ذات مقدس به انسان هاى والايى كه ستايش مردم بر روح بلندشان تأثيرى اندك دارد، قابل فهم است!
متألهان براى تفسير و تأويل تعابير تشبيهى كتاب هاى آسمانى مى كوشند و بدين منظور، از دليل هاى عقلى و نقلى فراوانى كمك مى گيرند. از دليل هاى عقلى كه بگذريم، يكى از ادله نقلى اهل كتاب در اين باب عبارتى از تورات است كه مى گويد: «خدا انسان نيست»[37] است.
فيلسوف و ربانى بزرگ يهود ، موسى بن ميمون (متوفاى 1204م.) دراين باره مى گويد:
سخن آنان يعنى ربانيون يهود در مورد همه تأويل ها اين است كه «تورات در اين موارد به زبان آدميان سخن گفته است.» به اين معنا كه هر آنچه در اولين تفكر براى همه مردم قابل فهم و تصور است، در مورد خدا لازم دانسته شده است و به همين سبب او را به اوصافى كه بر جسمانيت دلالت مى كند، وصف كرده اند، تا نشان دهند كه او موجود است; زيرا عامه مردم در اولين نظر جز براى جسم، وجودى قائل نيستند و هرچه جسم يا در جسم نباشد، در نظر آنان معدوم است. همچنين هر آنچه براى ما انسان ها كمال شمرده مى شود، به او نسبت داده شده است تا فهمانده شود كه وى جامع جميع كمالات است و هيچ نقصى در او راه ندارد. هر چيز هم كه از نظر عموم مردم نقص يا عدم به شمار مى آيد، از وى نفى شده است…[38]
فيلو (Philo) فيلسوف يهودى معاصر حضرت مسيح(علیه السّلام) عهد عتيق را به كمك فلسفه نوافلاطونى و رواقى تأويل كرد. ميراث علمى فيلو به دست كلِمِنت اسكندرانى (Clement of Alexandria)(متوفاى 215م.) به مسيحيت منتقل شد واوريجِن (Origen)(متوفاى 254م.) به آن سامان بخشيد.
ابن ميمون در باره اونقلوس (Onkelos) كه در قرن دوم ميلادى تورات را از عبرى به سُريانى ترجمه كرده است، مى گويد:
اونقلوسِ نويهودى كه به زبان هاى عبرى و سُريانى كاملا مسلط بود، به نفى جسمانيت اهتمام ورزيد و در ترجمه تورات، هر صفتى را كه نشان از جسمانيت داشت، به گونه اى تأويل كرد و هر يك از اين اسم ها را كه به حركت دلالت داشت، به تجلى و ظهور نورى مخلوق ــ مانند «سكينه» و «عنايت» ــ برگرداند. او عبارت «خداوند نازل شد» را به «خداوند جلوه گرى كرد» و «خداوند نازل مى شود» را به «خداوند جلوه گرى مى كند» (و نه: «خداوند پايين آمد») و «نازل مى شوم تا ببينم» را به «جلوه گر مى شوم و نگاه مى كنم» ترجمه كرده است.[39]
اهميت تنزيه نزد متكلمان اديان تا آنجاست كه مدعى شده اند به جاى اين كه بگوييم: «خدا چگونه است» بايد بگوييم: «خدا چگونه نيست.» اين ديدگاه در يهوديت و مسيحيت «الهيات سلبى» (Apophatic Theology) را پديد آورده است كه بر اساس آن، هر گونه صفت بشرى از خداوند سلب مى شود تا آنجا كه استفاده از واژه هاى «وجود» و «موجود» را در مورد وى ناروا مى دانند. از سوى ديگر، از آنجا كه خداى متعال خود را به بشر نشان داده است، الهيات سلبى به لاادريگرى نمى انجامد.
اگر كتاب مورد قبول يهوديان و مسيحيان حتى از نسبت دادن عمل كُشتى به خداى متعال ابايى ندارد.[42]
همچنين خداى متعال در تورات، «آتش»، [45] خوانده شده است. ضرورت تنزيه خداى متعال پيروان كتاب هاى آسمانى را به تأويل اين تعابير برانگيخته است.
و همان طور كه قبلا گفته شد عموم متكلمانى كه با اهل حديث مخالفت كرده اند، جسمانيت را تنها از خداى متعال نفى مى كنند، ولى هر موجود ديگر حتى فرشتگان را جسمانى مى دانند. آيات مربوط به معاد و عالم آخرت نيز در ظاهر نيازمند تأويل است، ولى اكثر مسلمانان از تأويل اين گونه آيات پرهيز كرده و معاد جسمانى را رسماً پذيرفته اند. اعتقاد به معاد روحانى همواره در جامعه اسلامى محكوم بوده است.
ادامه دارد …
پي نوشت ها :
[19]. احزاب 40.
[20]. رفتارهاى آن دارنده علم لدنى كه خضر(ع) ناميده مى شود، در برابر حضرت موسى(ع) ظاهرى ناهنجار داشت و همين ويژگى اعتراض شديد و عتاب آن حضرت را بر انگيخت. نابردبارى و اعتراض وى به روى برتافتن عالم و محروم ماندن او از آموختن علم لدنى انجاميد. البته عالم پيش از جداشدن، تأويل يعنى اهداف درازمدت كارهاى شگفت آور خويش را براى حضرت موسى(ع) بيان كرد (كهف 60ـ82).
[21]. آل عمران 7ـ9.
[22]. بقره 26 و مدثر 31.
[23]. انجيل متّى 13:1ـ52; انجيل مرقس 4:1ـ34; انجيل لوقا 8:4ـ18. نمونه اى ديگر: «پس يهوديان روى به او آورده، گفتند: به ما چه علامت مى نمايى كه اين كارها را مى كنى؟ عيسى در جواب ايشان گفت: اين قدس را خراب كنيد كه در سه روز آن را بر پا خواهم نمود. آنگاه يهوديان گفتند: در عرض چهل و شش سال اين قدس را بنا نموده اند، آيا تو در سه روز آن را بر پا مى كنى؟ ليكن او در باره قدس جسد خود سخن مى گفت. پس وقتى كه از مردگان برخاست، شاگردانش را به خاطر آمد كه اين را بديشان گفته بود; آنگاه به كتاب و كلامى كه عيسى گفته بود، ايمان آوردند.» (انجيل يوحنا، 2:18ـ22).
[24]. انجيل متّى 5:38ـ39 و انجيل لوقا 6:29.
[25]. براى نمونه رجوع شود به سوره هاى نحل: 126ـ128; مؤمنون: 96; فرقان: 63 و 72; فصلت: 34ـ36.
[26]. حضرت اميرالمؤمنين على(ع) در خطبه 194 از نهج البلاغه، يكى از صفات پسنديده تقواپيشگان را اين مى داند كه از كسى كه به او ستم روا داشته، گذشت مى كند: «يعفو عمن ظلمه و يعطى من حرمه و يصل من قطعه.» همچنين آن حضرت در نامه 31 آن كتاب، حضرت امام حسن مجتبى(ع) را به امورى از اين قبيل سفارش مى كند و مى افزايد: نبايد اين دستورالعمل را در غير مورد آن، يا نسبت به كسى كه شايسته آن نيست، اجرا كرد.» در روايتى نيز مى خوانيم كه حضرت امام جعفر صادق(ع) همين عبارت انجيل را به حضرت عيسى مسيح(ع) نسبت داده است (بحار الانوار، ج 14، ص 287). و مرحوم حسن بن شعبه(ره) آن را در پايان كتاب تحف العقول بدون هيچ استنكارى از انجيل نقل كرده است. در انجيل نيز مى خوانيم هنگامى كه حضرت مسيح(ع) را دستگير كردند، يكى از دشمنان به او سيلى زد. پس آن حضرت بى درنگ اعتراض كرد و گفت: «براى چه مى زنى؟» (انجيل يوحنا 18:22ـ23). همچنين اسپينوزا فيلسوف هلندى اين عبارت انجيل را در فصل هفتم رساله الهيات و سياست خويش به گونه اى زيبا و معقول تفسير كرده است كه پژوهشگران را به مطالعه آن توصيه مى كنم.
[27]. گنجينه اى از تلمود، تهران، 1350، ص 363.
[28]. اعمال رسولان، 9:2 و 22:4.
[29]. انجيل متى، 10:34.
[30]. به نقل اناجيل، حضرت عيسى مسيح(ع) گفته است كه مردم پس از قيامت مانند فرشتگان خواهند شد. (انجيل متى، 22:30; انجيل مرقس، 12:25; انجيل لوقا، 20:34ـ36).
[31]. الجامع لبيان أحكام القرآن، نوشته قرطبى (سوره عصر).
[32]. هود 86.
[33]. تكوير 8ـ9.
[34]. بحارالانوار، ج 23، ص 254ـ257.
[35]. انديشه مادّه گراى انسان نمى تواند، بدون استعانت وحى الهى، حوادث طبيعى جهان را (مانند شادى و غم، نيكبختى و بدبختى، خوش نامى و بدنامى، بى نيازى و نيازمندى، تندرستى و بيمارى، درازى و كوتاهى عمر، فراخى و تنگى رزق، همچنين آبادانى يا سيل، زلزله، خشكسالى، ناامنى و امور ديگر) به قاعده اى تفسير كند كه رابطه انسان با خداى متعال در آنها لحاظ شود. كتاب هاى آسمانى يهوديت، مسيحيت و اسلام، به ويژه قرآن كريم، حوادث يادشده را به مدد حكمت بشرى، به اجر و ثواب، عذاب و عقاب، ابتلا و املا و استدراج و… تأويل مى كنند و آنها را به اخلاق و معنويات ربط مى دهند.
[36]. سفر اعداد 23:19.
[37]. شورى 11.
[38]. قد علمت قولتهم الجامعة لأنواع التأويلات كلها المتعلقة بهذا الفن و هو قولهم: عبرت عنها التوراة بلسان بنى آدم، معنى ذلك أن كل ما يمكن الناسَ أجمعَ فهمُه و تصوره بأول فكرة هو الذى أوجِب للّه تعالى، فلذلك وُصف بأوصاف تدل على الجسمانية ليدل عليه أنه تعالى موجود; إذ لايدرك الجمهور بأول وهلة وجوداً إلاّ للجسم خاصة; و ما ليس بجسم أو موجوداً في جسم فليس هو موجوداً عندهم. و كذلك كل ما هو كمال عندنا نُسب له تعالى ليدل عليه أنه كمال بأنحاء الكمالات كلها و لا يشوبه نقص أصلا. فكل ما يدرك الجمهور بأنه نقص أو عدم فلا يوصف به… (دلالة الحائرين ،1/26).
[39]. أنقولوس المتهود كامل جداً في اللغة العبرانية و السُريانية، و قد جعل وُكْده رفعَ التجسيم. فكل صفة يصفها الكتاب تؤدي إلى جسمانية يتأولها بحسب معناها، و كل ما يجده من هذه الأسماء التى تدل على نوع من أنواع الحركة يجعل معنى الحركة تجلياً و ظهورَ نور مخلوق، أعني سكينةً و اعتناءً. فهو ترجم ينزل الربُّ بتَجَلَّى الربُّ، و ينزل الربُّ بيَتَجَلَّى الربُّ (و لم يقل: و هبط الربُّ)، و أنزِل الآن و أرى بأتَجَلَّى الآن و أنْظُرُ. (دلالة الحائرين، 1/27).
[40]. سفر پيدايش 32:24ـ32.
[41]. براى آگاهى از اقوال مفسران در باره آيات صفات، رك: المفسرون بين التأويل و الاثبات فى آيات الصفات، نوشته شيخ محمد بن عبدالرحمن المغراوى، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1999.
[42]. براى آشنايى نزديك با ديدگاه هاى اهل حديث، رك.: موسوعة أهل السنة، نوشته عبدالرحمن دمشقية، رياض، دارالمسلم، 1997. در اين كتاب (ج 1، ص 567)، تأويل «يد اللّه» به «قدرة اللّه» باطل و بدعت شمرده شده است.
[43]. سفر تثنيه 4:24.
[44]. انجيل يوحنّا 4:24.
[45]. سوره نور 35.