نفس و انسانشناسى از منظر فاضلين نراقى(3)
نفس و انسانشناسى از منظر فاضلين نراقى(3)
قواى نفس
مولا محمد مهدى نراقى و ملا احمد نراقى براى نفس چهار قوه به نامهاى قوهى عاقله، قوهى شهويه، قوهى غضبيه و قوهى واهمه ذكر كردهاند و در دو كتاب اخلاقى «جامع السعادة» و «معراج السعادة» مباحث اخلاقى را بر اساس همين چهار قوه تبويب نمودهاند. مولا محمد مهدى نراقى مىنويسد:
«نفس را چهار قوه يا نيرو است: قوهى عقلانى فرشته صفت، قوهى غضب درنده خو، قوهى شهوت حيوانى و قوهى وهمى شيطانى» . (71)
سپس در بيان ميدان فعاليت و فوايد اين قوا مىنويسد: «كار و شان نيروى عقلانى، ادراك حقايق امور و تمييز بين خير و شر و فرمان دادن به افعال نيك و نهى از صفات زشت است.
نيروى خشم موجب صدور افعال درندگان از قبيل كينه و دشمنى و آزار رساندن به مردم است.
و از نيروى شهوت جز كارهاى حيوانات; يعنى شكم پرستى و شهوت رانى جنسى بر نمىآيد.
و كار قوهى واهمه (شيطانى) استنباط انواع مكر و حيله و رسيدن به اغراض خود با نيرنگ و فريب است. اما هر يك از اين قوا را فايدهاى است.
فايدهى قوهى شهويه حفظ و ادامهى حيات بدن است كه آلت تحصيل كمال براى نفس است.
و فايدهى وجود قوهى غضبيه اين است كه حدت و تندى قواى شهوى و شيطانى را در هم بشكند و هنگامى كه آن دو بخواهند در شهوات و فريب كارى فرو روند و در آنها پافشارى كنند آنها را تحت قهر و غلبهى خود درآورد زيرا آن دو قوه به آسانى از عقل اطاعت نمىكنند» . (72)
تقابل بين قوا
فاضل نراقى سپس در صدد بيان روابط قواى مذكور برمى آيد و چنين مىنويسد: «و چون قواى نفس، متخالف و در كشمكشاند مادام كه يكى از آنها غلبه نكند، نفس در مرتبه و عالم خاص خود وارد نمىشود، بلكه همواره عرصهى نزاع و كشمكش براى آثار مختلف و احكام متباين است تا آن كه يكى از آنها پيروز و چيره شود و آثار آن پديدار گردد و به عالم ويژهى خود در آيد.
و چون قوهى عاقله از سنخ ملايكه و قوهى واهمه از حزب ابليسان و قوهى غضبيه از مرتبه و افق درندگان و قوهى شهويه از عالم چهار پايان است; بنابراين، بر حسب غلبهى يكى از اينها نفس يا فرشته، يا شيطان، يا سگ و يا گراز خواهد بود» . (73)
نفس و عقل
به نظر مىرسد كه با توجه به متون دينى و رواياتى كه در زمينه نفس موجود است، براى نفس دو قوهى متخالف و يا متضاد وجود دارد; نه چهار قوا. يكى قوهى عاقلهاست و متضاد آن هواى نفس كه به آن جهل و شهوت هم گفتهاند; البته شهوت به معناى عام كه برابر استبا هواى نفس و اين شامل همهى آن قواى سه گانهاى را كه در برابر عقل قرار گرفتهاند، مىشود.
دليل اين سخن روايات فراوانى است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت آن حضرت به ما رسيده است كه «ثقة الاسلام كلينى» در كتاب «العقل و الجهل» اصول كافى آنها را جمع كرده است. نام گذارى كتاب به «كتاب عقل و جهل» گوياى همين سخن است كه در نفس آدمى دو نيروى متضاد به نام عقل و ضد آن جهل وجود دارد.
در يكى از روايات اين كتاب آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند عقل را آفريد و براى آن لشكريان فراوان قرار داد. و سپس جهل را آفريد و براى آن نيز لشكريان فراوان قرار داد. حضرت در ادامه مىفرمايد: هفتاد و پنج لشكر براى عقل است همانند: ايمان، عدل، رحمت، عفت و… و هفتاد و پنج لشكر براى جهل است، هم چون: كفر، جور، غضب، تهتك و…» . (74)
امام صادق عليه السلام در اين روايت تمامى صفات خوب و ملكات فاضله را به عنوان لشكر عقل بر شمردند و متضاد آنها را به عنوان لشكريان جهل، كه يكى از آنها غضب است. و غضب را نيز يكى از لشكريان جهل به حساب آورده است; يعنى غضب يك قوه در برابر، و همعرض با قوه شهويه نيست. بلكه يكى از ابعاد قوهى شهويه است.
در روايتى از امام على عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمود: «شيطان كل انسان نفسه; شيطان هر فردى هواى نفسش است» . (75)
در روايتى ديگر آمده كه امام على عليه السلام در مقايسهاى بين خلقت فرشتگان، چهارپايان و انسان مىفرمايد: در خلقت و سرشت فرشتگان تنها عقل قرار دارد، نه شهوت و در خلقتحيوانات و چهار پايان تنها شهوت نهفته است نه عقل. اما در خلقتبشر هم عقل قرار دارد و هم شهوت. حضرت سپس مىافزايد كه ميدان زندگى اختيارى بشر تضاد و تنازع بين همين دو قوهى عقل و شهوت است. اگر آدمى در اين كشمكش بين عقل و شهوت جانب عقل را بگيرد و شهوت را مغلوب نمايد، مقام او از فرشتگان برتر است; اما اگر جانب هواى نفس را بگيرد و عقل را مغلوب نمايد، او از مقام انسانيت تنزل مىكند و به موقعيت چهارپايان مىرسد. (76)
كوتاه سخن اين كه: در نفس آدمى دو قوهى متضاد وجود دارد، يكى عقل است كه آدمى را به سوى ملكوت رهبرى مىكند و ديگرى هواى نفس و يا شهوت كه آدمى را به پستى و پرتگاه سقوط مىكشاند. و انسان با قدرت تصميمگيرى و اختيارى كه دارد هر كدام را گزينش كند، به همان سمت و سوى انتخاب شده، زندگى خويش را ورق مىزند.
اوصاف نفس
نفس با توجه به دو قوهى متضادى كه دارد، از وصفهايى بهرهمند است. قرآن از نفس انسانى با وصفهاى «مطمئنه» ، «لوامه» و «اماره» ياد كرده است. مرحوم مولا محمد مهدى نراقى در اين باره گفته است:
«گفته شده است كه آن چه در قرآن به عنوان نفس «مطمئنه» (با آرامش) و نفس «لوامه» (ملامتگر) و نفس «اماره» (فرمان دهندهى به بدى و گناه)، وارد شده است، اشاره به اين قواى سه گانه; يعنى «عاقله» ، «سبعيه» و «بهيميه» است» . (77)
فاضل نراقى سپس اين گفته را مردود مىشمارد و مىگويد: «و حق اين است كه اينها اوصاف سهگانهى نفس بر حسب اختلاف احوال نفس است; يعنى اگر قوهى عاقلهى نفس بر سه قوهى ديگر پيروز شد و آنها مقهور و مطيع آن شدند و اضطراب قوهى عاقله كه حاصل از دفاع او است بر طرف شد، به دليل سكون و آرامشى كه در آن موقع تحت اوامر و نواهى او برايش پديد آمده است و به واسطهى ميل به ملايمات خود كه مقتضى و فراخور طبيعت و خلقت او است، «مطمئنه» ناميده مىشود.
و اگر قوهى عاقله به چنين غلبهاى دست نيافته و در مقام كشمكش و دفاع است، هر زمان كه عقل به سبب ارتكاب معاصى مغلوب شد، ولى براى نفس ملامت و ندامت رخ نمود «لوامه» ناميده مىشود.
و اگر قوهى عاقله بدون دفاع تسليم و مغلوب شد، «امارة بالسوء» ناميده مىشود; زيرا هنگامى كه نيروى عقل را از دست داد و بدون مدافعه مطيع قواى شيطانى شد، چنان است كه گويى امر كنندهى به بدى است» . (78)
خلق و خوى نفس
آيا نفس در همان اوان خلقت و زندگى خود از يك تعداد ملكات اخلاقى بهرهمند استيا نه؟ و اگر بهرهمند است، اين خلق و خوها، فضايل اخلاقى است، يا در زمره رذايل اخلاقى؟ و اگر نفس فاقد خلق و خوى است، چگونه اينها براى او حاصل مىشود؟
فاضل نراقى، مولا محمد مهدى در مورد سؤال اول مىگويد:
«نفس از آغاز خلقت از همهى خلق و خوىها و ملكات عارى و تهى است. و فعليتى ندارد، بلكه صرفا بالقوه است» . (79)
اما اين كه اينها چگونه براى نفس حاصل مىشود، مىگويد: اينها با تكرار و ممارست در عمل حاصل مىشوند; چون كه براى اخلاق ملكات راسخهاى در ذهن وجود دارد، در معناى ملكه، ممارست و تكرار در عمل نهفته است. اگر كسى براى اولين بار به فقيرى كمك كند، به او نمىگويند كه سخى و بخشنده است چون كه هنوز صفت اخلاقى جود و بخشندگى و سخاوت در نفس او رسوخ نكرده است. كم كم بر اثر تكرار و ممارست در عمل صفت جود و بخشندگى در نفس او جا مىگيرد و سخى مىشود. علماى اخلاق آن اولى را مىگويند «حال» – حال يعنى صفت نفسانى زودگذر – و اين دومى را مىگويند «ملكه» – ملكه، يعنى صفت نفسانى ريشهدار و راسخهاى در ذهن – .
بنابراين ملكات و خلق و خوى آدمى با ممارست، تمرين و تكرار حاصل مىشود.
فاضل نراقى ملا احمد، در اين باره مىگويد:
«بدان كه هر نفسى در مبادى آفرينش و آغاز طفوليت از جميع صفات و ملكات خالى است; مانند صفحهاى كه ساده [و خالى] از نقش و صورت باشد، و حصول ملكات و تحقق به واسطهى تكرار اعمال و افعال مقتضيهى آنها است و هر عملى كه يك مرتبه سر زد اثرى از آن در دل حاصل و در مرتبهى دوم آن اثر بيشتر مىشود تا بعد از تكرار عمل، اثر مستحكم و ثابت مىگردد و ملكهى راسخه مىشود» . (80)
سعادت نفس
فاضلين نراقى مىگويند كه نفس با حركت استكمالى خويش به خوشنودى و درك لذت معنوى نايل مىگردد. حركت استكمالى نفس در دو قوه متمركز مىشود، يكى قوهى نظرى است كه غايتش دستيابى به شناخت راستين و توحيد و عرفان است; و ديگرى و «تحليه» (82) است. اين تلبس نفس به صفات مثبت، چون كه ثابت و راسخ در نفس مىشود، هميشگى مىگردد; بنابراين، فضايل اخلاقى مايهى سعادت جاويدان و رذايل اخلاقى مايهى بدبختى هميشگى است. و سعادت نفس با فضايل اخلاقى و تهذيب نفس گره خورده است. هدف از مباحث تربيتى و اخلاقى تهذيب نفس و هدف از تهذيب نفس دستيافتن به رستگارى و سعادت است. حال سخن در اين است كه رستگارى نفس چيست؟ آيا سعادت به بدن مربوط است؟ آيا رستگارى نفس به زندگى قبل از مرگ مربوط استيا نه؟
فاضل نراقى، مولا محمد مهدى، دربارهى حقيقتسعادت مىگويد كه از نظر حكما و فلاسفه، حقيقتسعادت نفس همان «بهره مندى نفس از عقل و علم» است. از نظر عرفا و متصوفه، حقيقتسعادت «عشق» است. نفس سعادتمند، عارف و عاشق پاك باختهى ذات اقدس اله است. و از نظر اهل حديث و ظاهر گرايان، ترك دنيا و زاهدانه زيستن حقيقت و روح سعادت است. اما خود مولا محمد مهدى نراقى مىگويد كه حقيقتسعادت نفس چيزى جز معارف حقيقى و اخلاق پاك نيست كه اين حب و انس با خدا، ابتهاجات عقلى و لذات روحانى را شامل مىشود. آن گاه مىگويد: اين سخن جامع بين ديدگاههاى عرفا، حكما و اهل حديث است. (83)
اما اين كه سعادت نفس مربوط به زندگى دنيوى و امور مربوط به بدن هم مىشود يا نه؟ فاضل نراقى مىگويد:
«حكيمان نخستين از آن جا كه سعادت جسمانى و بدنى را نفى مىنمودند، تصريح كردند كه سعادت بزرگ مادام كه نفس وابسته به بدن و آلوده به كدورتهاى طبيعت و اشتغالات مادى است، حاصل نمىشود; بلكه حصول آن در اين حالت ميسر نيست; زيرا سعادت مطلق براى نفس مادام كه به اشراقات عقلى و انوار الهى روشن نشود، به طورى كه تام و تمام ناميده شود، حاصل نخواهد شد. و اين مقام موقوف استبه رهايى تام او از ظلمت جهان مادى.
اما معلم اول (ارسطو) و پيروان وى بر اين عقيدهاند كه حصول سعادت عظما براى نفس با تعلق به بدن نيز ممكن است; زيرا حصول آن براى كسانى كه همهى فضايل را در خود جمع دارند و به تكميل ديگران نيز اشتغال مىورزند، آشكار است. و چقدر ناروا و ناپسند است كه گفته شود: چنين كسانى وقتى زندهاند، ناقصاند و هنگامى كه مرگ آنان فرا رسد تام و كامل مىشوند….
اما حكماى اسلام معتقداند كه سعادت در زندگان تمام و كامل نمىشود; مگر اين كه همهى كمالات متعلق به روح و بدن در آنان جمع شود. و پايينترين مرتبهى كمالات اين است كه سعادت بدنى بر سعادت نفسانى بالفعل غالب شود; مگر اين كه در آن حال شوق به سعادت نفسانى و حرص بر اكتساب كمالات انسانى فزونتر و غالبتر باشد. و بالاترين مرتبهى سعادت اين است كه هم فعليت و هم شوق براى كمال و سعادت روحى بيشتر باشد; اگر چه توجه و التفات به اين دنيا و تنظيم امور آن بالعرض رخ خواهد داد.
و اما دربارهى گذشتگان كه از امور بدنى بىنيازاند سعادتشان فقط به نفس بستگى دارد; يعنى سعادت آنان مختص به ملكات فاضله و علوم حقيقى يقينى و وصول به مشاهدهى جمال ابدى و ديدار جلال سرمدى است» . (84)
مرحوم نراقى بعد از بيان اين سه قول در مورد حقيقت و محدودهى سعادت نفس مىگويد:
«و در نزد ما قول درست و حق و شايستهى انتخاب همين [قول حكماى اسلام ] است» . (85)
راهكارها براى سعادت نفس
فاضلين نراقى در «جامع السعادات» و «معراج السعادة» راه كارها براى سعادت مندى نفس را در ضمن مثالى اين گونه بيان مىكنند. ايشان مىگويند: عقل تاجر راه آخرت و سرمايهاش عمر و مدت، دورهى زندگانى دنيوى است. و نفس در اين تجارت يار و مددكار و مباشر فعل او است. سود اين تجارت، اخلاق فاضله و اعمال صالحه است كه وسيلهى نيل به نعمتهاى ابدى و سعادت سرمدى براى نفس است. و زيانش گناهان و بدىها و اخلاق ناشايست است كه موجب عذاب جاويدان و سقوط در جهنم مىشود.
همان گونه كه بازرگان با مباشر و شريك خويش;
اولا: در آغاز عهد و پيمان مىبندد كه چگونه رفتار كند;
ثانيا: مراقب او مىشود ;
ثالثا: در موعد مقرر حساب رسى مىكند;
و رابعا: اگر زيانى متوجه سرمايه شد، با او برخورد مىكند و او را مورد عتاب و عقاب قرار مىدهد; آدمى هم بايد با نفس خود چنين كند.
بايد به مرابطه و نگاهبانى از نفس خود بپردازد كه اين مركب از چهار چيز است:
1- مشارطه (شرط كردن)
در اولين قدم بايد با نفس خود شرط كند كه مرتكب گناهان نگردد و در طاعات واجب كوتاهى نكند;
2- مراقبت
بعد از قدم اول بايد مراقب باشد; بدين معنا كه در هر كارى كه قصد دارد انجام دهد، بايد مراقب نفس خود باشد. و آن را با چشم پاسبان و نگهبان بنگرد كه اگر آن را به خود واگذارد به سركشى و فساد گرايش پيدا مىكند. سپس در هر حركت و سكونى، خدا را در نظر آورد، به اين كه خداى تعالى از قلبها، نيتها و امور پنهان و آشكار آگاه است. و بر كارهاى بندگانش مراقبت مىكند; خودش فرمود: «ان الله كان عليكم رقيبا» (86) خداوند ديدهبان و مراقب شما است.
لازمهى گام نهادن به «مراقبت» كه دومين مرحلهى «مرابطه» شمرده شده، اين است كه آدمى به اين باور رسيده باشد كه خداى سبحان به تمامى اعمال بندگان، حتى امور پنهانى و نيتهاى آنان آگاه است.
انسانها از نظر رسيدن به اين باور و يقين به دو دستهى مقربان و پارسايان (اصحاب اليمين) تقسيم مىشوند. مقربان كسانى هستند كه پيوسته مستغرق جلال و عظمتخداونداند و هيچ التفاتى به غير خدا ندارند. مراقبت آنان اين است كه جز متخداوندى دغدغهاى نداشته باشند. پارسايان كسانى هستند كه نسبتبه مقربان يك درجه پايينتر اند. اينها به يقين مىدانند كه خداوند سبحان بر ظاهر و باطن افراد مطلع است; ليكن در جلال و عظمت او مدهوش و مستغرق نشدهاند; بلكه شرم از خدا بر آنان غلبه دارد; از اين رو، به كارى اقدام نمىكنند، مگر بعد از تانى و درنگ.
حالات پارسايان از سه صورت بيرون نيست: «طاعت» ، «معصيت» ، «مباح» .
مراقبت در طاعت اين است كه كردارش با قصد قربت و اخلاص و حضور دل و طلب كمال و همراه با پاس دارى و دور نگه داشتن آن، از آفات و مراعات ادب صورت پذيرد.
مراقبت در معصيت اين است كه بعد از معصيت، توبه و پشيمانى و باز ايستادن از گناه و شرمنده شدن و پوشاندن گناهان با كفاره پديد آيد.
مراقبت در مباح توسط مراعات ادب است. مانند رعايت آداب غذا خوردن، آداب خوابيدن و…
3- محاسبه
در سومين گام در مسير مرابطه بايد در هر شبانه روز، وقتى را براى محاسبهى نفس اختصاص دهد. و كارهايى را كه در طول روز انجام داده است، با دقتحساب رسى كند (قبل از آن كه در قيامتخداوند اعمالش را محاسبه نمايد) .
طى كردن محاسبه به اين است كه ابتدا از نفس خويش واجبات را حساب رسى كند; اگر خوب به جا آورده است، به پاس اين موفقيتخداى را سپاس گويد، و نفس خويش را براى انجام مانند آن ترغيب نمايد و اگر چيزى از واجبات را ترك كرده است، قضاى آن را مطالبه نمايد. و اگر به نحو كامل به جا نياورده است، خويشتن را به انجام نوافل مجبور نمايد، كه با اين كار نقص فرايض جبران مىشود.
و اگر گناهى مرتكب شده است، در مقام نكوهش و عتاب بر آيد و آن را به تلافى و تدارك آن چه را كه كوتاهى كرده است، وا دارد.
4- معاقبه
بعد از محاسبه، در گام چهارم نوبتبه معاقبه مىرسد. حال اگر بعد از محاسبه، معلوم شد كه نفس در انجام واجبات و ترك محرمات از خود ضعفى نشان داده است، آن را با بازخواست و مورد خطاب قرار دهد و مؤاخذهاش كند و سپس به پند و اندرز آن مبادرت ورزد و سرانجام، نفس را ملزم كند كه ضعفها را تدارك نمايد.
راه علاج
الزام نفس به تدارك و جبران ضعفها مشكل است. براى موفقيت در اين حركت دو راه وجود دارد:
راه اول: يادآورى و تذكر نفس به اخبارى كه در فضيلت رياضت نفس وارد شده است; مانند اين روايت كه امام هشتم عليه السلام فرمود: خير و سعادت دنيا و آخرت به اين است كه آدمى با خواهشهاى نفسانىاش مخالفت نمايد. (87)
راه دوم: معاشرت و همنشينى با اهل مجاهدت است. آدمى با ملاحظهى احوال و مشاهدهى اعمال پارسايان و مقربان در مسير رياضت نفس قرار مىگيرد. خود همين همنشينى با خوبان كمك شايانى است در مسير تهذيب نفس. (88)
خلاصه و جمعبندى
در مباحث نفس و انسانشناسى، ديدگاه فاضلين نراقى را در دوازده بخش بدين شرح بيان مىداريم:
1- آدمى مركب از نفس و بدن است. «بدن» مادى است و با مرگ متلاشى مىشود، ولى «نفس» مجرد است و بعد از مرگ بدن به حيات خويش ادامه مىدهد;
2- التذاذ نفس به اين است كه به سوى كمال وجوديش نايل گردد;
3- نفس دو قوهى نظرى و عملى دارد. كمال قوهى نظرى شناخت راستين خدا و جهان يا حكمت نظرى است; و كمال قوهى عملى عبادت خالصانه، تهذيب نفس يا حكمت عملى است;
4- فضايل اخلاقى مايهى خوش بختى و سعادت جاويدان; و رذايل اخلاقى مايهى بدبختى و شقاوت جاويدان نفس است;
5- دستيازيدن به زندگى حقيقى مشروط به تلاش نفس در دو بعد، كسب فضايل و رفع رذايل اخلاقى است;
6- فضايل اخلاقى همان اعتدال در خلق و خوها است و رذايل اخلاقى افراط و تفريط در آنها;
7- بدون تخليه (طرد رذايل)، تحليه (كسب فضايل) صورت نمىگيرد;
8- كمك به فضايل موجب نورانيت دل و كمال در قوهى نظرى نفس مىشود;
9- نفس آدمى از چهار قوهى «عاقله» ، «غضبيه» ، «وهميه» و «شهويه» بهرهمند است. و غلبهى هر يك، شخصيت آدمى را به تناسب همان قوه شكل مىبخشد;
10- حيات طيبه و سعادت سرمدى آدمى منوط به پيروزى قوهى عاقله بر ديگر قوا است;
11- نفس آدمى در آغاز فاقد خلق و خوها و ملكات اخلاقى است. اينها با تكرار و عادات دستيافتنى مىگردد;
12- براى آن كه سعادت مندى نفس از اهميت ويژهاى برخوردار است، آدمى بايد نگاهبان نفس باشد كه به اين «مرابطه» مىگويند. مرابطه چهار مرحله دارد: «مشارطه» ، «مراقبه» ، «محاسبه» و «معاقبه» .
پىنوشتها:
71) همان، ص 69.
72) همان، ص 69- 70.
73) همان، ص 74.
74) كلينى، اصول كافى، ج1، ص 21- 23.
75) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 292، حكم منسوبه، ش 342.
76) مجلسى، بحار الانوار، ج 57، ص 299.
77) همان، ص 71.
78) همان، ص 71.
79) همان، ص 73.
80) معراج السعادة، همان، ص 16.
81) تخليه، به معناى خالى كردن نفس از صفات ناپسند است.
82) تحليه به معناى زينت دادن نفس با صفات پسنديده است.
83) ر.ك: جامع السعادات، همان، ص 81.
84) همان، ص 79- 80.
85) همان.
86) نساء (4)، آيهى 1.
87) سفينة البحار، ج8، ص 298.
88) ر.ك: جامع السعادة، همان، ج3، ص 124- 137; و ر.ك: معراج السعاده، ص 523- 532.
منبع: www.naraqi.com