ادبيات و خاستگاه تاريخى مكتب قبّاله (2)
ادبيات و خاستگاه تاريخى مكتب قبّاله (2)
ديگر آثار عمده مكتب قباله
3) سى و دو راه حكمت
در سال 1642 يوهان استفانوس ريتانجليو[10] متنى را از عبرى ترجمه كرد كه به راههايى مى پرداخت كه توسط فيضان اصل الهى از طريق سفيراها شكل گرفته اند.
4) باغ انار
نوشته خاخام موسى قرطبى[11] كه اول بار در سال 1548 در كراكو منتشر شد. اين اثر كوچك، توضيح مفصلى درباره آموزه هاى قباله مى دهد. ديگر اثرِ موسى قرطبى «معيار والايى» است كه در وارسا (Warsaw) در 1883 منتشر شد. در اثرِ دوم، نظام نظريه سفيراها به صورت كامل مطرح شده است. متأسفانه هيچ ترجمه انگليسى از اين دو كتاب در دست نيست.
5) آتش پاك كننده
رساله اى درباره علم كيميا، كه معلوم نيست محصولى عبرى است يا محصول مكتب قباله مسيحى. اين كتاب نظام سفيروثها را با اصطلاحات كيمياگرانه طرح مى كند، امّا احتمالا بيشتر به قصد وسيله اى تمركز بخش به كار مى رفته تا كتاب درسى درباره كيمياگرىِ عملى.
6) كتاب بَحير (Sefer Bahir)
پيش از اتمام بررسىِ اجمالىِ آثار عمده قباله، بايد اين اثر مبهم، امّا پرنفوذ، را مطمح نظر قرار دهيم. كتاب بحير شامل كهنترين نوشته هاى پيروان قباله در پرووانس (Provence) در نيمه دوم قرن دوازدهم است. اهميت اين كتاب در اين است كه شامل نظريه gilgul يا تجسد دوباره است. و حلقه رابط نظريه هاى نو افلاطونىِ گنوستيكهاى قديم و نظريه هاى فلسفىِ اهل قباله قرون وُسطا تلقى مى شود. كتابهاى هخالوت، سِفِرْ يصيرا (كتاب آفرينش)، سِفِرْ زهر (كتاب شكوه و عظمت) و سِفِرْ بحير، مجموعه مكتوباتى را تشكيل مى دهند كه خودِ پيروان قباله آنها را متعلق به مكتب قباله مى دانند.
خاستگاه مكتب قباله
تفكر قباله اى دو شاخه عمده دارد: نظرى و عملى. شاخه نظرى فقط به كارها و آثار معنوى جهان علاقه مند است; و در صدد است تا بفهمد چگونه ابعاد معنوى با اين جهان ارتباط دارند. نيز مى خواهد روشن كند كه چگونه انسان مى تواند جايگاهى در هر دو قلمرو (مادى و معنوى) بيابد. شاخه عملى علاقه مند به پيروزى قواى جهانِ معنوى به منظور ضبط و مهار جادويى است. انسان مى تواند با به كارگيرى اسماى الهى و قواى فرشتگان، همه طبيعت و قواى آن را ضبط و مهار كند. قباله عملى، جادوى اروپاى غربى را در قرون وُسطا سخت تحت تأثير قرار داد.
ريشه هاى اين دو شاخه قباله را مى توان در گذشته در دو مكتب فعال عرفانى دنبال كرد: 1. مكتبى كه علاقه مند به تاريخ آفرينش است; 2. مكتبى كه متمركز بر تاريخ تخت ارابه الهى است.
دومى، عمدتاً مربوط به ستايش عرفانى تخت ارابه خداست; به همان صورتى كه در فصل اوّل سِفر تكوين وصف شده است. اين آموزه ها در دوره تلمودى (135 ق.م. ـ 1050 م.) به دقت حفظ شدند; تا مبادا بر غير سالكان آشكار شوند، كه اگر چنين مى شد، به سوء تفاهماتى مى انجاميد كه نتيجه اى جز بدعت نداشت. گفته اند كه خاخام يوحانان بن زكّاى[13] پدر عرفانِ تاريخ آفرينش (Maaseh Bereshith).
آيين قباله عملى (Practical Kabbalism)
«و بالاى فلكى كه بر سر آنها بود شباهتِ تختى مثل صورت ياقوت كبود بود و بر آن شباهتِ تخت شباهتى مثل صورتِ انسان بر فوق آن بود… اين منظر شباهتِ جلال يهوه بود، چون آن را ديدم، به روى خود در افتادم و آواز قائلى را شنيدم.» (حزقيال نبىّ، باب اوّل، آيات 26 تا 28). اين قطعه از كتاب مقدس، به عنوان اساس يا مدار اولين و بلندترين مرحله عرفان يهودى (عرفان مركبه) به كار رفت، كه تقريباً دوره 100ق.م تا 1000م را در برمى گيرد.
اصطلاح مركبه، يعنى تختِ ارابه الهى، ما را به ارابه رؤياى حزقيال ارجاع مى دهد. عارف مركبه، يا همان گونه كه گاهى مى گويند، راكب مركبه فقط يك غرض دارد: ورود به جهان تخت مركبه. امّا اين كارِ آسانى نيست، زيرا عابد نه تنها بايد از هفت آسمان عبور كند تا به انتهاى آن برسد، بلكه بايد از هفت هخال (تالار يا عمارت آسمانى) نيز بگذرد، پيش از آن كه به خود مركبه در هفتمين و آخرين هخال برسد. آمادگى براى اين سفر، آسانترين فنون شمن گرايانه، مثل روزه و ذكر و دعا، بود. راكب مركبه هنگامى كه به حالتى از جذبه مى رسيد، بايد روحش را به بالاها ـ و طبق عرفان مركبه متأخّر به پايينها ـ بفرستد تا به پوششِ دربرگيرنده مركبه رخنه كند. عارف براى محافظت از خود در مقابل شياطين و ارواح شرورى كه در هر مرحله سعى مى كنند او را نابود كنند، بايد قبلا طلسمها، نشانها و وردهاى جادويى را آماده كرده باشد. هر عبور موفقى از يكى از هفت قصر باز، مقتضى تدابير جادويى بيشترى است; و عارف بايد در دست، يا در حافظه، وردهاى بسيار مشكل و طولانى داشته باشد تا سلامت خود را تضمين كند.
در سرتاسر اين تجربه، مرگ او را تهديد مى كند. در يك جا بايد بدون پا در فضا بايستد. دروازه بانانى كه جلوِ هر قصرى خواهد ديد، موجوداتى عظيم الجثه اى هستند; بلندتر از كوهها، با نورهايى كه از چشمانشان ساطع است، گلوله هاى آتشين از دهانشان مى بارد، اسبهايشان كه شبيه اژدهايند با نوشيدن رودخانه هاى آتش سير مى شوند. در مقابل اين موجودات بود كه عارف مى بايد تعويذها، مُهرها و كلمات رمزى نزد خود داشته باشد.
اكثر مناسك جادويىِ قباله متأخر، ريشه در اين عرفان كهن داشت. عرفان مركبه ساده ترين شكل عرفان يهودى است; و صرفاً عرفانِ وجدآميز است. عارف در جست و جوى چيزى بيش از ديدن مركبه نيست. در اين عرفان، هيچ بيان عقيدتىِ صريحى وراى گزارشهايى از سفرهايشان به درون آسمانها، كه حاصل تجربه است، وجود ندارد; و كمترين اشاره اى به نظام گسترده اى وراى نظام شمنيزم ساده و درهم تافتگىِ بعدىِ آن با جادو ديده نمى شود. راكب مركبه سعى نمى كند فراتر از ملكوتِ تخت را ببيند يا از سرشت و منشأ آن جويا شود. ورود موفق به عميق ترين قلمروهاى هفتمين هخال براى بسط يا كمالِ معنوى عابد آشكارا سودمند بود، امّا درباره سرشت دقيق استحاله اى كه راكب مركبه دستخوش آن مى شود، هيچ ذكرى ميان نيامده است.
هيچ فرد با انصافى نمى تواند به ظرايف و لطايف عرفان يهودىِ متأخر اشاره كند و بگويد كه اين مكتب عرفانى (عرفان مركبه) حادثه كوچكى در تاريخ عرفان يهود بوده است. اين مردان كه خود را بى پروا در آتش جهان افكندند، جز در طلب تجربه الوهيّت با همه شكوهش نبودند و نمونه هاى شجاعانه اى گشتند كه سرمشق عرفاى بعدى شدند. شايد تفكر مركبه فاقد نظريه هاى فلسفى يا فرجام شناسانه باشد، امّا خالى از معرفت به عشق خدا نيست، كه مانند ريسمانى از آتش در كالبد قباله متأخر در حركت است. اين كه نزديك به هزار سال مردانى راضى بودند كه براى دليل ظاهراً ساده اى، مثل تصديق، بخش كوچكى از متن مقدس تمامى زندگى و تفكرشان را به مخاطره بيندازند، بر نياز انسان به داشتنِ گواهى بر الوهيت تأكيد دارد.
شاخه عملى قباله خارج از سنت عرفانىِ سالكانِ مركبه و دلمشغولى شان با فرشته شناسى، طلسمها، وردهاى جادويى، و بدون اشاره به پوشيدن يا درآوردن شعايرىِ خرقه هاى مقدس، به وجود آمد.
بنابر نظر اليعاذرورمى (متوفى 1217)، عضو خانواده كالونيموس بود، كه شاگردش اليعاذر را به اظهار آموزه منقول و مكتوب قباله عملى به شمار بيشترى از شنوندگان سوق داد.
شاخه آلمانى مكتب قباله، يا قباله عملى، طبيعتاً وجدآميز بود; و دعا را به منزله وسيله ابتدايى به كار مى برد، و آن را با تمركز و تأمل تكميل مى كرد، و با مناسك جادويى زينتش مى داد. بايد به خاطر داشت كه اين شاخه از مكتب قباله در عرفان مركبه ريشه دارد; و بسيارى از نمادپردازيها و نظريه هايش را مستقيماً از آن سنت گرفته است. تفاوت مهم عرفان مركبه و قباله عملى در اين است كه دومى علاقه اى به عروج به تخت الهى ندارد، مگر در عبادت. اثر جادويى كلمه در اين عرفان سبقت مى گيرد. عارف مركبه فقط علاقه مند به وردهاى ثابت نيست، بلكه به جاى آن از سر صرافت طبعْ احساساتش را به هنگام جذبه بيان مى كند. مسلماً وردهاى جادويى بايد آموخته شوند و از حفظْ تكرار شوند، امّا چنين اعمالى به مقصد عمده تمركز بر خود تخت الهى ورد مى رسانند.
مكتب قباله در آلمان، يا حسيديم متقدم، تلاشى براى دادن تفسير و تمركزى نوين به سنت مركبه بود. آموزه هاى اساسى اين مكتب آلمانىِ عرفان را مى توان سه نظريه دانست:
1. اولين عنصر در تفكر آنان اين انديشه بود كه خدا بسيار والاتر از آن است كه ذهن بشرى بتواند او را درك كند. تقدس و عظمت او بى نهايت است و فقط مى توان آن را با حضورى از خدا، كه در همه چيز پنهان است، دريافت. امّا از آن جا كه او بايد براى فرشتگان و مردانى كه آگاهى ثابتى از حضور خدا يافته اند قابل رؤيت باشد، به جلالش اجازه داد تا به صورت آتشى الهى يا نورى درآيد كه فقط پيامبران يا عرفا مى توانند آن را بشناسند. اين شكوه و عظمت كَوود (Kavod) ناميده مى شود و عرفاى اين دوره خودِ آن را آفريننده نمى دانند، بلكه آن را اولين مخلوق، يعنى شخينا، مى دانند.
عارف كه نمى تواند مستقيماً به خودِ خدا تقرّب حاصل كند، مى تواند خود را با شكوه و عظمت او متحد سازد. چشمگيرترين نقطه اين نظريه آن است كه كَوود دو وجهى است: يك وجه آن غيرقابل رؤيت، و وجه ديگر قابل رؤيت يا درونى است، كه عقيده بر اين است كه در همه مخلوقات حاضر است، امّا بدون شكل; و فقط به صورت يك صدا وجود دارد.
2. عنصر دوم در مكتب قباله آلمان توصيف چهره اى است كه عقيده دارند بر روى تخت ارابه عرفاى مركبه جاى مى گيرد; يعنى فرشته بالدار . اين فرشته بالدار فيضان شكوهِ قابل رؤيت خدا، يعنى شخينا، است، كه شعله آن خدا را دربرگرفته، و نه تنها باعث پديد آمدنِ اين فرشته بالدار و تختى كه برروى آن مى نشيند شده است، بلكه باعث آفريده شدنِ ارواح انسانى گشته است. واهب الصّور، از استحاله اين فرشته بالدار به شكلى انسانى، نمونه انسان را بر صورت خدا ساخت.
3. عرفاى آلمانى عقيده داشتند كه چهار جهان يا قلمرو هست: قلمرو شكوه و عظمت خدا; قلمرو فرشتگان; قلمرو ارواح حيوانات; و قلمرو ارواح اهل تعقّل (انسانها).
عارف تنها وقتى مى تواند از اين لذتهاى معنوى بهره ببرد كه حياتى سرشار از تقدس و تواضع داشته باشد; و زندگى اش را در مسيرِ از خود گذشتگى و نوعدوستى سوق دهد. وظايفش در برابر خدا، هيچ وقت مانعِ انجام وظايفش در برابر اجتماع نشود. به دليل اين ارتباط با كَوود، انسان بيشتر مسئول نيازهاى معنوىِ همنوعان خود است. پويايى اين شاخه از عرفان يهودى تا حدود 1150ـ1250 دوام آورد.
قباله نظرى (Speculative Kabbalism)
ريشه هاى اين مكتب در بابل است، امّا جرقه اى كه منجر به ظهور آن شد، كتاب آفرينش (سِفِرْ يصيرا) بود. كتب ديگرى نيز بودند كه از نظر قباله گروان اهميت داشتند، امّا تأثير هيچ يك از آنها مانند اين يكى پويا نبود. در قرن دوازدهم، پرووانس، محل تولد اين شاخه از مسلك قباله بود كه در قرن چهاردهم در اسپانيا به اوج شكوفايى خود رسيد.
در حالى كه يهوديانِ آلمان در كاربرد عملىِ عرفانشان در واقع در جست وجوى پناهگاهى از شر ظلم و ستم و بندگى اى كه از آن رنج مى بردند بودند، يهوديان پرووانس و اسپانيا در اين دوره كمتر تحت فشار بودند و بهتر مى توانستند از نعمات نظرپردازى بهره ببرند. آنان نيازى نداشتند كه براى تغيير وضعشان متوسل به فنون وجدآميز و طلسمات گوناگون شوند.
تحقيقات نوين، مشكل مهمى در پيگيرى ريشه هاى قباله نظرى در پرووانس دارد. آنچه دانسته شده، محدود و مبهم است. قباله سنتى، اسحاق كور در حدود آغاز قرن دوازدهم. در زمان ظهور اين كتاب، قباله مطلبى عمومى و همگانى نبود. فقط خواص به آموزه هاى سرّىِ آن دسترس داشتند. آموزه چهار جهان را نيز رساله درباره فيضان به اين مايه اندك افزود; چهار جهانى كه خدا از طريق آنها خود را آشكار مى كند. اين آموزه در رساله درباره فيضان بسيار ساده مطرح شده است، امّا بعدها قباله گروانِ متأخر، شاخ و برگهاى پيچيده اى بدان افزودند. به دليل نقش مبنايى اين نظر در تفكر قباله اى، در اين جا به معرفى آن به صورتى كه امروزه درك مى شود مى پردازيم.
پيروان قباله علت تجلى جهان ماده را فعاليت فيضانى خدا مى دانند. اين مادى شدن در چهار مرحله يا جهان، به صورت همزمان، رخ داد. جهان اول atsiluth خوانده مى شود. جهان فيضان كه در آن خدا خود را به صورت مُثُل أعلى (نمونه هاى برين) آشكار مى كند. در اين جهانِ اول است كه سفيراها اساساً خود را ظاهر مى سازند و در آن سُكنا دارند. درست همان گونه كه نظام سفيراها همچون روندى كه به صورت ابدى در خدا جريان دارد شرح داده شد، نيز بايد اين چهار جهان، تا آن جا كه مادى شدنِ فعاليت خداست، به صورت روندى كه در درون او رخ مى دهند تلقّى شود. جهانِ اول نمايانگر شكل اولِ فعاليت نهانى خداست; تشعشع نورى از قدرت لايزالش به صورت ايده يا مثل اعلى كه بعداً الگوهايى براى همه چيز در جهان خواهند شد. در همين جهان است كه اتحاد خدا و شخينايش، وجه مؤنث ذات خدا، رخ مى دهد. سه جهانِ بعدى در واقع ثمره اتحاد آنهاست. جهان اول نامش atsiluth را از فعلِ عبرى در سِفر اعداد، باب 11، آيه 17 مى گيرد: «… و از روحى كه بر تو است گرفته، بر ايشان خواهم نهاد.»
جهان دوم beriah خوانده مى شود. جهان آفرينش كه در آن مركبه از فيضانات انوار سفيراها، كه از جهان اول جارى مى شود، شكل مى گيرد. اين جا ارواح پاك پرهيزگارانِ واقعى و والامرتبه ترين طبقات فرشتگانِ جهان سُكنا دارند. هنگامى كه فيضان شخيناى بى تعيّن از بالا به اين جهان نفوذ و رسوخ مى كند، اين فرشتگان اند كه از سَرِ وجد و سرور دور نور او جمع مى شوند تا بدنشان را شكل دهد. نام اين جهان، و نام دو جهانِ بعدى، از سه فعلِ عبرى در كتاب أشعياء، باب 43، آيه 7، گرفته شده است: «يعنى هر كه را به اسم من ناميده شود و او را به جهت جلال خويش آفريده و او را مصوّر نموده و ساخته باشم.»
جهان سوم yetsirah ناميده مى شود. جهانِ شكل و صورت و جايگاه ده گروه از فرشتگانِ ملأ أعلى. اين فرشتگان تحت رياست (Metatron) امير جهان يا فرشته حضور الهى اند. نام اين فرشته در هيچ جاى عهد عتيق يافت نمى شود، ولى خاخامها به ما مى گويند او كسى است كه اين قطعه از سِفر خروج، باب 23، آيات 20و21 درباره اوست: «اينك من فرشته اى پيش روى تو مى فرستم تا تو را در راه محافظت نموده، بدان مكانى كه مهيا كرده ام برساند. از او برحذر باش و آواز او را بشنو و از او تمرد منما، زيرا گناهان شما را نخواهد آمرزيد، چون كه نام من در اوست.»
خاخامها به ما مى گويند نامى كه در اين فرشته است shaddai (قادر مطلق) است; و چون ارزش عددى اش، در علم حروف و اعداد، يعنى 314، متناظر است با ارزش عددىِ حروف عبرى اى كه نام متاترون را مى سازد، اين همان فرشته اى است كه فرستاده شده تا جهان را نظام بخشد.
سنت به ما مى گويد اين فرشته در اصل همان انسان پرهيزگار، يعنى اخنوخ، بوده است; همو كه پس از مرگش به بالاترين طبقه در ميان فرشتگان رفعت يافت. چشمانش به مشعل و مژگانش به نور و رگهايش به آتش و جسمش به شعله درخشان مبدّل گشت. خدا او را در كنار تخت جلالش جاى داد; تختى كه اخنوخ تا اين زمان حافظ آن است. اين تخت در جهان دوم (beriah) جاى دارد. و جهانى كه او به نگهبانى در آن مى ايستد، در جايى است كه هخال ها; هستند، هفت راهروِ آسمانى، كه عرفاى مركبه بايد در تلاش براى وصول به تخت خدا از آن عبور كنند.
هر يك از جهانهاى قبلى، به همان ميزان كه فيضان اصلى به هنگام شكل دادنشان ناخالصتر مى شود، ميزان كيفيت هر يك از آنها كمتر مى شود. در نتيجه، ناپاكيهاى حاصل از اين نور جمع مى شود تا جهان چهارم را شكل دهد، كه جهان ماده، همان جهان طبيعت و وجود انسانى است. نام اين جهان asiyah است. اين اصطلاح به جهانِ ساختن ترجمه مى شود. در اين جهانِ آخر است كه شخينا در تبعيد زندگى مى كند و در ميان انسانها و ارواح شرورى كه همواره بر سر روح انسانها با هم نزاع دارند به سر مى برد.
مطلب شاخص ديگر در اين آموزه، فيضان تورات به عنوان آلت آفرينش است. اهل قباله گمان مى كنند كه اين كتاب ارگانيزمى زنده است و نظام و ساختار آن در جهانِ مخلوق منعكس شده است. همه چيز نمونه اصلى اش را در تورات دارد: ظهور اين نظام الهى در بسط و خفاى اين چهار جهان نيز نهفته است.
در آغاز، هنگامى كه خداى پنهان ظهور خويش را از طريق توراتِ مكتوب و منقول ملاحظه كرد، همه امكانات زبانى در سرآغاز جمع شدند. بدين شكل تورات به عنوان توالىِ همه تركيبها و تقديم و تأخيرهاى ممكنِ حروفِ الفباى عبرى به وجود آمد. در اين نظامِ ظاهراً آشفته است كه تورات از جهانِ atsiluth، جهان فيضان الهى، پديد آمد.
در جهان دوم، جهان آفرينش، آن حروفِ مركب كه در جهان اول بودند و به بهترين وجه نمايانگر اسماى الهى بودند، انتخاب شدند و در كنار آن ارواح پرهيزگارى كه در آنجا سُكنا دارند، قرار گرفتند.
اسما و قواى فرشته آساى جهانِ سوم، جهان تشكل، تورات را در شكل سوم غير مادى و نامرئى اش مى سازد. تا اين زمان، كلمات اين كتاب چيزى جز بافتى در هم پيچيده از فيضانات نيست، كه فقط براى عرفا و استادانى كه قابليت دستيابى به آن را فراتر از محدوديتهاى خود دارند، قابل حصول است.
فقط در جهان چهارم، جهان ساختن (asiyah) است كه تورات آن مى شود كه ما مى شناسيم.
ادامه دارد …
پی نوشت :
[10]. Joannes Stephanus Rittangelius.
[11]. Moses Cordovero.
[12]. Rabbi Jochanan ben Zakkai.
[13]. Rabbi Akiba