جلوه هائي از مديريت مردمي شهيد آيت الله قاضي
جلوه هائي از مديريت مردمي شهيد آيت الله قاضي
*درآمد
سلوک مردمي عالمان دين ، مهم ترين ابزار مبارزه آنان با طاغوت بود. آنان با ايجاد الفت و محبت در دل مردمان عادي ، در واقع لشگري فداکار و بي چشمداشت و همواره آماده را در اختيار داشتند و نهضت امام را صرفاً با اين پشتوانه عظيم به پيش بردند . شهيد قاضي در اين عرصه نيز از پيشگامان و بزرگان اين مرز و بوم است که توانست با همين شيوه ، حساس ترين منطقه ايران را از گزند دشمنان حفظ کند. آقاي پورجوادي از بازارياني است که همواره از فرصت مصاحبت و همکاري با اين شهيد بزرگوار برخوردار بوده است.
شروع آشنائي شما با شهيد آيت الله قاضي طباطبائي از کجا و چگونه بود؟
15 ،16 سالگي به مسجد مقبره و به منزلش مي رفتيم . هر پنجشنبه روضه بود و من از کودکي مي رفتم و نماز را پشت سر ايشان مي خواندم . سال هاي 36،35 بود .
در آن سال ها ايشان فعاليت هاي اجتماعي هم داشتند يا فقط بحث هاي مذهبي مي کردند؟
بحث هاي سياسي مي کرد، والسلام! اصلا آقاي قاضي هم در آن دوره و هم در اين دوره رکورد اين کار را در تبريز شکست . هميشه در حال مبارزه بود . در منبر از طاغوت صحبت مي کرد . اصلا نمي ترسيد. آقاي قاضي در تبريز تنها بود. هيچ کس ياريش نمي کرد و در اطرافش نمي آمد. تنها بود، خدا رحمتش کند . انقلابي بود ، شجاع بود ، مهربان بود . با کوچک و بزرگ مهربان بود .
از شجاعت و مهرباني ايشان خاطراتي را نقل کنيد.
کساني که مي آمدند و با حاج آقا حرفشان را در ميان مي گذاشتند ، حالا چه مستضعف بودند ، هر مشکلي داشتند ، به کارشان مي رسيد و فوري دستور مي داد که اين کارهارا انجام بدهيد . مثلا يک عده در بازار کارشان ناجور بود ، به آقا مراجعه مي کردند ، آقا مشکلشان را حل مي کرد . تلفن مي زد که اين کاسب مستضعف شده ، درستکار است و حالا کارش افتاده ، به او کمک کنيد که دوباره روي پاي خودش بايستد .کمک مي کرد.
ايشان در اين نوع کارها چقدر با اصناف و بازاري ها هماهنگ بودند ؟
مسجد مقبره در بازار است و بازاري ها ظهرها براي نماز به آنجا مي رفتند و به ايشان اقتدا مي کردند. عصر ها هم که بازار تعطيل مي شد ، همه به مسجد شعبان در خيابان تربيت مي رفتيم . تمام بازاري ها ، دانشجوها و انقلابي ها مي آمدند آنجا .در دوره آقاي قاضي همه دانشجوها و اداره جاتي هائي که مخفي با حاج آقا کار مي کردند و اطلاعات داشتند ، به مسجد شعبان مي آمدند.
ايشان در منبرهايشان چه مي گفتند که اين تيپ از افراد جامعه جذب مي شدند؟
هم مسئله مي گفت، هم از حکومت صحبت مي کرد. از طاغوت صحبت مي کرد ، با اعلاميه و تلفن از امام الهام مي گرفت. در تبريز تنها آيت الله قاضي بود که با امام تماس داشت. فقط آقاي قاضي بود.
در تبريز بين کساني که به امام علاقمند بودند و کساني که به آيت الله شريعتمداري علاقه داشتند ، شکافي کاملاً مشهود است . آيا حاميان امام بين مردم هم در اقليت بودند؟ چون شما اشاره کرديد آقاي قاضي که از امام حمايت مي کرد ، در اينجا تنها بود . آيا کساني که در مردم هم طرفدار امام
بودند، در اقليت بودند يا مردم ، بيشتر دنبال امام و در کنار آقاي قاضي بودند؟
بيشتر مقلد امام بودند و با آقاي قاضي حرکت مي کردند. هم منزل هم مسجدها هميشه پر بودند . طاغوت که اجازه نمي داد ايشان منبر برود ، مخفي صحبت مي کرد . روزهاي چهارشنبه مجلس گذاشت ، يک هفته اين محله ،يک هفته آن محله . روزها مشخص مي شد و ما هم شب ها مي رفتيم . ايشان يک روحاني مي فرستاد و آنجا صحبت مي کرد ، همه با آقاي قاضي بودند . آنهائي که نه گفتند ، ما اصلا با آنها قاتي نمي شديم و آقا -خدا رحمتش کند – ابداً کاري به آنها نداشت .
از 15 خرداد 42 خاطره اي داريد ؟ در تبريز چه اتفاقي افتاد ؟ آيت الله قاضي چه کردند ؟
يکي دو روز قبلش از قم دستور آمد که بازار تعطيل شود . آقا خودش جلوي هيئت راه افتاد و همه خيابان ها و بازارها را راه پيمائي کرديم . هر خياباني که مي رسيديم ، آقا خودش آنجا را نامگذاري مي کرد ، مثلا خيابان فرح را گفت خيابان عباسي، به نام حضرت ابوالفضل العباس(ع)، خيابان شاه را گفت خيابان طالقاني ، رفتيم خيابان پهلوي گفت خيابان امام .
آنچه گفتيد مربوط به سال 57 است .خاطره 15 خرداد 42 را نقل کنيد .
در 15 خرداد با حاج آقا از منزل آمديم بازار. بازار و خيابان ها بسته بود و مردم هيجان مي کردند . اينجا رئيس شهرباني اي داشت به نام عطائي . آدم مهربان و خوبي بود. تجار و آقاي قاضي آمدند به بازار ، دم مسجد مقبره . مردم گفتند ببينيم حاج آقا چه مي گويد : رئيس شهرباني به آقاي قاضي گفت :«الان تابستان است . اگر کسبه مغازه ها را باز نمي کنند ، به باغات اطراف تبريز بروند و در بازار و خيابان نايستند . براي اينکه تيراندازي مي شود و من خجالت مي کشم.» آقا هم با مهرباني گفت : از بازار برويد به اطراف تبريز.» ما هم نماز خوانديم و رفتيم خارج از شهر و ساعت 5 برگشتيم که نماز مغرب و عشاء را با حاج آقا ادا کنيم .
يکي هم يادم هست که وقتي حاج آقا مصطفي به شهادت رسيد ، آيت الله قاضي در مسجد بادکوبه ، مجلس فاتحه گرفت . يک روحاني از قم آمد . تمام بازار و مسجد پر بود از ماموران ساواک . خيابانها و مسجد پر از مردم بود . سيد رفت بالاي منبر و اسم امام را برد و مردم همه صلوات فرستادند . موقعي که منبرش تمام شد ، لباس هايش را عوض کرديم و او را از دست ساواک فراري داديم و برديم شهرستان. اسمش يادم نيست. پير شده ام يادم نمانده. آقاي قاضي تا آخر مجلس بود ، ولي کسي که سخنراني کرد ، همان سيد جواني بود که از قم آمد .
از نقش آيت الله قاضي در 29 بهمن خاطراتي را بيان کنيد .
در 29 بهمن به خاطر رهبري خوب آيت الله قاضي که با اعلاميه ها از امام الهام مي گرفت ، انقلاب در تبريز شروع شد و همه جلوي مسجد قزللي جمع شديم .آقاي قاضي مردم تبريز را به راه پيمائي و آرامش دعوت مي کرد .همه از زن و مرد و کارگر و بازاري و بقيه گوش به حرف آقا مي دادند . شب اعلاميه مي داد که فردا در فلان جا آماده باشيد و همه مردم تبريز مي آمدند .
شب قبل آقا اعلاميه داده بودند که فردا در مسجد قزللي براي چهلم شهداي قم مجلس عزاداري هست. حضرت آيت الله انزابي -خدا رحمتش کند – آمدند. آن خيابان الان باز شده . يک خيابان بود تا ارک که به آن خيابان فردوسي مي گفتند . ما که جلوي مسجد قزللي آمديم ، جمعيت تا خيابان تربيت و فردوسي ، پر بود و زن و مرد آماده بودند . رئيس کلانتري بازار به نام حق شناس آمد . سرايدار مسجد هم آنجا بود . حق شناس با جيپ کلانتري و ماموران کلانتري آمد وسط مردم و با صداي ناهموار و کلمات زشت داد زد :«مش ممد! در طويله را ببند!» هنوز اين حرف از دهانش در نيامده بود که مردم ريختند و او را زدند و کلاهش پرت شد يک طرف. خلاصه تبريز به هم ريخت! محل حزب رستاخيز را آتش زدند، از راه آهن راه پيمائي شروع شد و به خاطر اين حرف رئيس کلانتري، تمام خيابان هاي تبريز شلوغ شد . در آنجا مردم جيپ کلانتري و موتورها را آتش زدند و يکي از دوستان به نام سعيد تجلي شهيد شد . آنجا ميوه فروش ها هم بودند ، تخت داشتند. تخت هاي ميوه ها را آورديم ، تابوت درست کرديم و جنازه را روي آن قرار داديم و تا خيابان فردوسي برديم . خيابان تربيت و خيابان فردوسي جاي سوزن انداختن نبود و نمي توانستيم جنازه را ببريم . خبر آمد که حزب رستاخيز و اداره ها و بانک ها را آتش زده اند . اين جريان تا ساعت 4 ادامه داشت.
قبل از اين ماجرا ، تبريز آرام بود؟
بله ، براي اينکه ما از حضرت آيت الله قاضي الهام مي گرفتيم و در تبريز ، کم شهيد داشتيم ، براي اينکه رهبريت درست بود .
بعد از 29 بهمن اين شور و هيجان تا پيروزي انقلاب ادامه داشت؟ نقش آيت الله قاضي را در فاصله آن روز تا بهمن 57 بيان کنيد .
بله ، ادامه داشت . جلسات مختلف بود . هر روز به مناسبتي جلسه اي بود و مردم پيش حاج آقا مي آمدند .
از نماز جمعه هاي آقاي قاضي خاطره اي داريد ؟
بله ، ما محافظش بوديم ، البته موقع نماز . نماز جمعه تبريز که در راه آهن شروع شد ، ما در آنجا محافظ آقا بوديم. بعداً خيابان فردوسي بود ، بعداً باغ شمال بود . اصل نماز جمعه همان راه آهن بود که آقا را مي برديم . خيلي جماعت مي آمد . الحمدلله حالا هم مي آيند . آيت الله قاضي در فاصله پيروزي انقلاب تا شهادتشان ، به جز امام جمعه بودن و نظارت بر کميته ها ، فعاليت ديگري هم داشتند ؟
همه ارگان ها ، کميته ها ، دادگستري ، استانداري ، زندان و … به دستور حضرت آيت الله قاضي کار مي کردند. خيلي عالي! ما اصناف بوديم. به دستور حضرت آيت الله قاضي به همه سلاح داده بودند و ما در واحد 14 فعاليت مي کرديم . به خدا قسم ! من اصلا نظام نديده بودم ، منتهي به فرمان حضرت آيت الله قاضي ، شب ها پاسداري مي کردم . يک نفر دزد و اوباش پيدا نمي شد . من خودم دو سه روز جاي پليس راهنمائي ايستادم! به اين انقلاب علاقه داشتم و هر کاري از دستم آمد، خدمت کردم . دو سال در واحد 14 رايگان خدمت کردم و اين فقط به خاطر دستور آقاي قاضي بود.
خاطره خاصي از آيت الله قاضي به ياد داريد ؟
هر وقت مي رفتيم اعلاميه ها را با مهرباني به ما مي داد و خيلي حرفه اي دستور مي داد که آنها را چطوري و کجاها بگذاريم که گير نيفتيم . خدا رحمتش کند . خيلي ماهر بود. انقلابي بود . راهنماي بزرگي بود . ما فقط به عشق و دستور آقا کار مي کرديم . ما که نظام نديده بوديم ، ولي شبها و روزها پاسداري مي داديم . الحمدلله هيچ چيز هم نشد . الان هم پشت انقلاب هستيم . آذربايجان اوياخدي / انقلابا داياخ دي
شهادت آيت الله قاضي چه تاثيري در شهر داشت ؟
خيلي تاثير داشت، مردم ده برابر شدند. آقا در ماه شعبان ،نماز مغرب و عشاء را که خواند و به منزل رفت.مقصوديه آن موقع مثل حالا نبود .کوچه و پسکوچه هاي قديمي بود . ماشين حاج آقا که آمده بود بپيچد ، خدا لعنتش کند ضارب را . گفته بود نامه دارم . حاج آقا شيشه ماشين را پائين کشيدند و آنها تير زدند . اگر شب نبود ، هيچ کس جرئت نمي کرد اين کار را بکند. شب بود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51