خانه » همه » مذهبی » شهيد آيت الله قاضي طباطبایي در قامت يک پدر(2)

شهيد آيت الله قاضي طباطبایي در قامت يک پدر(2)

شهيد آيت الله قاضي طباطبایي در قامت يک پدر(2)

در چهلم شهداي قم ، علماي تبريز هم اعلاميه اي داده بودند . يادم هست که مرحوم آقا مي گفتند همه علما بايد اين اعلاميه را امضا کنند. اعلاميه هائي که در تبريز داده مي شد، معمولا آقا و مرحوم آقاي انگچي امضا مي کردند، ولي آن روزها براي اينکه اختلاف نيفتد و از طرفي زمزمه انقلاب هم مي آمد ، آقا مي گفتند بايد همه علما امضا کنند . اعلاميه را برديم و همه علما امضا کردند که در روز شنبه 29 بهمن براي چهلم شهداي قم

6a2091d8 8b88 47e3 9022 04a2f7983e0e - شهيد آيت الله قاضي طباطبایي در قامت يک پدر(2)

0012632 - شهيد آيت الله قاضي طباطبایي در قامت يک پدر(2)
شهيد آيت الله قاضي طباطبایي در قامت يک پدر(2)

 

 

گفتگو با سيد محمد حسين قاضي طباطبائي

از سال 48 به بعد که آيت الله قاضي در تبريز بودند ، مشغله اصلي شان چه بود؟
 

تدريس و نوشتن کتاب و تحقيق. براي نوشتن کتاب اربعين، 500جلد کتاب را مطالعه کردند. آخرين چاپ آن را وزارت ارشاد تهران انجام داد. باقي کتاب هاي آقا را هم در دست اقدام داريم.

ظاهرا ايشان به مطالعه خيلي علاقه داشتند.
 

بله، يادم هست ايشان را که به بافت تبعيد کرده بودند، نامه اي براي من فرستادند و من معطل که حالا آقا چه امر مهمي را با من در ميان خواهند گذاشت! نامه را که باز کردم ديدم نوشته اند به محض دريافت نامه مي روي بازار تهران نزد آقاي مرتضوي و اين کتاب ها را تهيه مي کني و مي فرستي!
در بافت هر روز يک مامور ژاندارمري مي رفته که دفتري را ببرد که آقا امضا کنند. چند بار آقا به مامور مي گويند با کفش نيا توي اتاق ، از پنجره هم نيا. ظاهرا پنجره همسطح اتاق بوده .مامور گوش نمي دهد تا بالاخره يک روز آقا کتاب لغت المنجد را که خيلي هم قطور است ، بلند مي کنند و توي سر مامور مي زنند که مگر به تو نمي گويم با کفش نيا؟!

از قيام 29 بهمن 56 تبريز و نقش آيت الله قاضي در آن خاطراتي را نقل کنيد.
 

در چهلم شهداي قم ، علماي تبريز هم اعلاميه اي داده بودند . يادم هست که مرحوم آقا مي گفتند همه علما بايد اين اعلاميه را امضا کنند. اعلاميه هائي که در تبريز داده مي شد، معمولا آقا و مرحوم آقاي انگچي امضا مي کردند، ولي آن روزها براي اينکه اختلاف نيفتد و از طرفي زمزمه انقلاب هم مي آمد ، آقا مي گفتند بايد همه علما امضا کنند . اعلاميه را برديم و همه علما امضا کردند که در روز شنبه 29 بهمن براي چهلم شهداي قم ، مراسمي در مسجد قزللي تشکيل مي شود . حدود100، 150 نفر آدم دور و بر آقا بودند که مورد اعتمادشان بودند. اينها گفتند اين بهترين موقعيت براي ضربه زدن به رژيم شاه است. آقا در همه جا کساني را داشتند.آنهائي که در استانداري بودند، هر روز به آقا اطلاع مي دادند که سپهبد آزموده ، استاندار آنجا، هميشه مست است . ساواک هم دل خوشي از او نداشت و اين بهترين موقعيت براي ضربه زدن به او هم بود.
بازاري ها، به خصوص صنف کفاش ها، هر کدام يک کپسول کوچک گاز توي جيبشان داشتند و گفتند آقا! فردا ان شاءالله يک کارهائي مي کنيم! اينها گروه بندي شده بودند که هر گروه در محلي قرار مستقر شوند. برنامه ريزي به قدري دقيق بود که کل تبريز در عرض 2 ساعت سقوط کرد. جلوي مسجد قزللي درگيري و محمد تجلي شهيد شد، مردم شهيد را روي دوششان گرفتند و تا سر بازار آوردند. هر دقيقه يک بار يک جا منفجر شد .
عصر همان روز ساعت 3 ديدم در را محکم مي زنند . رفتم در را باز کردم و ديدم ارتش ها هستند. از ساواک خبري نبود. به آقا گفتند بايد برويم. آقا فکر مي کردند قرار است ايشان را بازداشت کنند . آنها گفتند بايد برويم مسجد قزللي. آقا گفتند حالا چه وقت مسجد قزللي است؟ صبح ساعت 8 بايد مي رفتم . براي چه بايد برويم؟ گفتند دستور است. بايد برويم.
در هر حال آقا را با جيپ هاي ارتشي بردند و من و اخوي هم با ماشين خودمان دنبالشان رفتيم مسجد قزللي. در مسجد بسته بود. خادم منزل ما گفت:«حاج محمد آقا سرايدار اينجاست و منزلش هم باغميشه است». گفتند: «برويد او را بياوريد». من با دو نفر دژبان رفتيم و حاج محمد را آورديم. آمد و گفت:«صبح آمدم در مسجد را باز کنم، سرگرد حق شناس نگذاشت . الان باز کنم، کسي نمي آيد.» آنها بي سيم زدند و از آن طرف به آنها گفتند که مراسم صبح بوده! آقا را اشتباه آورده ايد . ساعت 3 که کسي نمي آيد. در شهر درگيري است . در هر حال ما را برگرداندند به خانه. البته آن شب مردم در مسجد شعبان شام غريبان راه انداختند.

پس از 29 بهمن، نقش آيت الله قاضي در رهبري مبارزان به چه شکل بود؟
 

آقا خيلي خوشحال بودند که اولين ضربه را تبريز زده، منتهي فعاليت هايشان مخفي تر و زيرزميني تر شد، چون کنترل ساواک شديد شده بود. چهلم هاي مختلف تبريز و اصفهان و يزد و بقيه شهرها که پشت سر هم اتفاق افتاد، رژيم را سر در گم کرد.

از روزهاي منتهي به پيروزي انقلاب خاطراتي را نقل کنيد .
 

افسران نيروي هوائي قبل از انقلاب هم با آقا همکاري داشتند.يکي از افسران آمد و گفت:«آقا!در فلان ساعت ، هواپيماي حامل امام از بالاي تبريز عبور مي کند. اگر مايليد مطلبي چيزي مي خواهيد بنويسيد که به صورت تلگراف بفرستيم.» آقا متني را خطاب به امام نوشتند که تبريز تشريف بياوريد و مخابره کردند.

از ملاقات آيت الله قاضي با امام در آن روزها چه خاطره اي داريد ؟
 

13 يا 14 بهمن 57 بود که همراه آقا به مدرسه رفاه رفتم. آقا گفتند شما بيرون منتظر بمان ، جلسه هست، من مي آيم. ما تشنه و گرسنه چند ساعتي منتظر مانديم. بعد رفتيم منزل آقاي قهداري که سر سفره منتظر ما نشسته بود. آقا گفتند انقلاب ان شاءالله پيروز مي شود . نظر آقاي مطهري اين است که روحانيت در امور اجرائي دخالت نکند و در حد ولي فقيه و مرجعيت بماند و نقش هدايت کننده و اصلاح کننده را داشته باشد.

پاسخ امام چه بود؟
 

تشکر و تاکيد کرده بودند که شما مراقب اوضاع تبريز باشيد تا ببينيم چه مي شود.

امام از پاريس نامه اي به آيت الله قاضي نوشتند که فرد مجهول الهويه اي به اسم ابوحامد چيزي از قول من منتشر و نسبت به شما اسائه ادب کرده . اين اعلاميه در سطح تبريز پخش شده بود .موضوع چه بود؟
 

مي دانيد که در تبريز قضيه آقاي شريعتمداري بسيار مساله ساز بود . آقاي قائمي، منشي مخصوص آقاي شريعتمداري، سرهنگ بود. اخوي ايشان روحاني است که الان هم هست. ما بعد از انقلاب فهميديم که ايشان بسيار روي اين مساله تاکيد داشته که آقا بايد تبعيد يا زنداني بشود تا آقاي شريعتمدار بتواند تبليغ بيشتر و مقلد بيشتري جمع کند . بخشي از تبعيدهاي آقا از طرف آقاي شريعتمدار هم دامن زده مي شد . بالاخره مشخص نشد که اين اعلاميه را چه کساني درست کرده بودند، چون در تهران چاپ و پخش شده بود.

ريشه اختلاف آيت الله قاضي و آيت الله شريعتمداري چه بود؟
 

در سالي که روس ها به تبريز حمله و شهر را بمباران کرده بودند، چشم هاي آقا مريض بوده و به روستاي شاد آباد مي روند . آن روزها ماشين نبود. آقا هفته اي دو يا سه بار با اسب مي آمدند مطب دکتر که سر بازار بود . يک روز موقع برگشتن مفتشي که آشنا بوده، به آقا مي گويد:«مطلع هستيد که انگليسي ها آقاي شريعتمداري را بردند قم.» آقاي شريعتمدار اهل بازار و تاجر چاي بود و بعد روحاني شد .در تبريز گروهي هست به نام «شعاري ها» که وهابي مسلک هستند . اينها جمع شدند دور آقاي شريعتمدار . ايشان در مسجد «سيد حمزه » نماز مي خواندند . مردم ناراحت شدند که سيد با اين وهابي ها چه کار دارد؟ در آن موقع در تبريز اين دو دستگي ها را راه انداختند . حالا انگليسي ها از کجا فهميدند که ايشان مقام پرست و رياست طلب است؟ نمي دانم. از همان زمان حمله روس ها که طلبه جواني بود، دست پرورده انگليسي ها بود . اختلافشان بر سر اين مسئله بود تا سال 43 که آقايان مراجع: آيت الله نجفي مرعشي، آيت الله گلپايگاني و آيت الله شريعتمداري تصميم گرفتند همگي بروند بالاي منبر و شاه را خلع کنند. همه رفتند و اين کار را کردند، ولي آقاي شريعتمدار در شهر ري در باغي نشست و نرفت . آقا از آن وقت خيلي عصباني شدند و يک شب چهارشنبه که در مسجد شعبان منبر رفتند، چاي فروشي آقاي شريعتمدار را مطرح کردند و اين حرف آقا هم اختلاف را تشديد کرد.

پس از پيروزي انقلاب اين اختلاف ها به کجا کشيد؟
 

بعد از 22 بهمن آقا متوجه شدند که اکثر مردم تبريز مقلد آقاي شريعتمدار هستند. آقا به شکل زيرکانه اي آنها را در خط انقلاب و امام نگه داشند، اما بعد از شهادت آقا که مسئله تصويب اصل ولايت فقيه در قانون اساسي مطرح شد، اين اختلافات آشکار شدند، چون آقاي شريعتمداري موافق اين اصل نبود و مي گفت روحانيت بايد در حد مرجعيت بماند و خط بدهد و نبايد در حکومت دخالت کند. آقا هميشه روي مرجعيت همه مراجع تاکيد مي کردند، اما مي گفتند که رهبر، امام است.

ماجراي امام جمعه شدن آقاي قاضي به چه شکلي بود ؟
 

تقريبا دو ماه بعد از انقلاب بود که چند نفر رفته بودند قم که به امام بگويند شما يک نفر روحاني را به تبريز بفرستيد که با آقاي قاضي همکاري کند، چون ايشان نماينده شما هستند و آقاي شريعتمدار نماينده ندارد. ايشان بيايد که هم به آقاي قاضي کمک کند، هم اختلاف نباشد و با اين جور حرف هاي ظاهرالصلاح، غرض اصلي خود را پوشاندند. امام گفتند:«آقاي مدني خوب است .هم آذري زبان است ، هم قبلا در تبريز بوده . ايشان برود.» آقا به احترام اينکه آقاي مدني مهمان هستند، نماز جمعه قبل از روز قدس را به آقاي مدني اقتدا کردند . اين خبر را که به امام دادند، ايشان فرمودند:«نماز را آقاي قاضي بخواند. آقاي مدني مهمان است، يک روز هست، يک روز نيست.» هفته بعد در روز قدس، آقا نماز را خواندند ، منتهي پشت سر ايشان عده اي از طرفداران آقاي شريعتمداري ايستاده بودند فحش مي دادند. ده پانزده نفر از آنها رفتند گوشه اي پشت سر آقاي مدني ايستادند و نماز خواندند. آقا گفتند کاري نداشته باشيد، اختلاف مي افتد. بعد از اين قضيه، آقا مرا فرستادند قم. من رفتم پيش آقاي پسنديده و گفتم که از آقا براي امام نامه دارم . ايشان نامه را دادند به کسي تا براي امام ببرد . امام جواب داده بودند که ايشان برگردد تبريز، آقاي مدني مي روند همدان. تا من به تبريز برسم، آقاي مدني حرت کرده بودند. رابطه آقا با امام ، استاد و شاگردي و بسيار صميمي بود.
ايشان املاک بسيار زيادي هم داشتند و بسياري از آنها را در راه مستمندان خرج کردند و ظاهرا هيئتي را هم تشکيل داده بودند که در آن گروه هاي خاصي بودند و براي رسيدگي به فقرا شيوه خاصي هم داشتند. در اين مورد هم توضيحاتي بفرمائيد.
«هيئت مستمندان تبريز» الان هم هست. آقا افراد خاطر جمع و قابل اعتماد را جمع کردند که براي تحقيق بروند و مي گفتند هر کسي را نبايد براي اين کار فرستاد و تحقيقاتشان بايد مخفي باشد که آبروي مردم نرود. يادم هست که با کمک خيرين براي حدود 200 نفر خانه خريدند. آن روزها منزل ارزان بود. در ساخت مساجد و جاهاي ديگر هم کمک مي کردند.

از مراجعات مردمي به ايشان خاطره اي در ذهنتان هست؟
 

ساعت 10تا 12 صبح و بعد از تدريس و عصرها از ساعت 4 و 5 تا 7 و 8 شب مردم مي آمدند و مسائل و مشکلاتشان را با آقا مطرح مي کردند. مسجد هم که سر جاي خودش بود.

ايشان چند نفر شاگرد داشتند؟
 

ده پانزده نفري مي شدند. آقا در منزل درس مي دادند. اغلب مي رفتند تهران. آقا خيلي ناراحت مي شدند و مي گفتند تبريز احتياج دارد. يادم هست يکي از اعياد فطر بود و آقا عده اي از بازاري هاي اصيل را جمع کرده بودند مسجد و به آنها گفتند همه که رفتند شما بمانيد من کارتان دارم. آقاي حاج مصطفائي مداح است. مي گفت :من کثيرالبچه بودم، گفتم آقا الان مي خواهد چه بگويد . آقا گفتند شما بچه هايتان را مي فرستيد دکتر و مهندس شوند. بعضي ها را هم مي فرستيد خارج. يکي را بگذاريد روحاني شود ، درس حوزه بخواند. حالا متوجه نمي شويد، ولي بعد از 20 ، 30 سال خواهيد ديد که چقدر در اين زمينه کمبود داريم و گرفتار مي شويم . از آن موقع چند نفري آمدند و درس خواندند. از شاگردان شاخص ايشان آقاي آقا صفي، آقاي آقازاده ، آقاي جليلي بودند.

رابطه آيت الله قاضي با مسئولين اعزامي از مرکز از جمله آقاي موسوي تبريزي چطور بود؟
 

خوب بودند، منتهي در جريان انقلاب و يکي دو هفته قبل از شهادت آقا، ايشان شروع کرده بود به اعدام افسران شهرباني . آقا ايشان را خواستند به منزل. دو سه نفر بودند، من هم بودم . گفتند: «آقاي موسوي! شما اينها را اعدام مي کنيد ، به ازاي هر نفر 20 خانواده به انقلاب بدبين مي شوند. با رحم و شفقت اسلامي برخورد کنيد. يقين که نيست که حتما اينها آدم کشته اند يا نه. اينها مامور شهرباني بوده اند و اغلب چاره اي نداشته اند. با خشونت رفتار نکنيد . خوب نيست.زندانشان کنيد.» در مورد ارتشي ها خيلي سفارش کردند و در تبريز فقط يک استوار ارتش اعدام شد. بعد از شهادت آقا اوضاع ناجور شد.

ظاهرا بعد از انقلاب ، آيت الله قاضي را چند بار به ترور تهديد کرده بودند . واکنش ايشان به اين مسئله چه بود؟
 

آقا مي گفتند ما براي شهادت آماده ايم . زياد به اين مسئله اهميتي نمي دادند.

از نماز عيد قربان و روز ترور خاطره اي در ذهنتان هست؟
 

بله، نماز عيد قربان خوانده شد ، بعد چند کيلومتري راه پيمائي شد. آقا خسته بودند و گفتند نماز شب نمي روم و خسته هستم . روز جمعه بود و محافظين آقا يکي رفت منزل، يکي رفت استراحت کند. نزديکي هاي غروب زنگ زدند که آقا ما منتظريم. آقا ناراحت شدند و رفتند . گروه فرقان هم دو سه هفته اي مراقب بودند که ببينند آقا کي تنها مي آيند که همان شب مسئله ترور پيش آمد.

خبر شهادت ايشان چگونه به شما رسيد؟
 

ما در کميته مرکزي بوديم . تلفن زدند. رفتيم بيمارستان سينا، شير و خورشيد سابق ، جراحي که آقا را عمل کرده بود گفت که گلوله اول به مغز ايشان خورده، معالجات موثر واقع نشد و ايشان فوت کردند.

آيت الله قاضي طباطبائي اولين شهيد محراب بودند و شهادت ايشان در کشور واکنش گسترده اي داشت. در تبريز چطور بود؟
 

از ميدان شهرداري تا راه آهن مردم جمع شده بودند. آقاي مدني دير رسيدند، گفتيم مردم معطل نشوند و مرحوم دينوري نماز خواندند. بعد هم جنازه روي دوش مردم تا مسجد مقبره آورده شد.

قاتل ايشان چگونه دستگير شد؟
 

در مشهد در يک هتل دستگير شد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد