خانه » همه » مذهبی » جايگاه ساختارنحوي – بلاغي مفعول به (در ترجمه قرآن کريم)(2

جايگاه ساختارنحوي – بلاغي مفعول به (در ترجمه قرآن کريم)(2

جايگاه ساختارنحوي – بلاغي مفعول به (در ترجمه قرآن کريم)(2

چنان که اشاره شد، نقش نحوي مفعول به داراي معاني و مفاهيمي همچون مفاهيم «تماميت، کليت، جامعيت، شامليت، شدت، اقتراب کامل، تحصيل و تحصل تام و فراگير، اختصاص يا تخصيص، تأکيد و مبالغه، رسايي فزون تر و …» است؛ مفاهيمي که حالات ديگر نحوي مانند حالت متممي (=مجروري و منصوب به نزع خافض)، مفعول فيه و امثال آنها فاقد آن

cb498e41 21dd 4ff2 97fe a9f4a85c33aa - جايگاه ساختارنحوي - بلاغي مفعول به (در ترجمه قرآن کريم)(2

18969 - جايگاه ساختارنحوي - بلاغي مفعول به (در ترجمه قرآن کريم)(2
جايگاه ساختارنحوي – بلاغي مفعول به (در ترجمه قرآن کريم)(2

 

نويسنده :دکترحيدر قلي زاده *

 

زبان شناسي ترجمه ي مفعول

چنان که اشاره شد، نقش نحوي مفعول به داراي معاني و مفاهيمي همچون مفاهيم «تماميت، کليت، جامعيت، شامليت، شدت، اقتراب کامل، تحصيل و تحصل تام و فراگير، اختصاص يا تخصيص، تأکيد و مبالغه، رسايي فزون تر و …» است؛ مفاهيمي که حالات ديگر نحوي مانند حالت متممي (=مجروري و منصوب به نزع خافض)، مفعول فيه و امثال آنها فاقد آن مفاهيم اند. دست يافتن بر ترجمه اي بلاغي و وفادار نيازمند آن است که به اين مفاهيم منحصر و مقدر در حالات نحوي پي
ببريم. استخراج و تحليل اين مفاهيم و بلاغت هاي نحوي و معنايي نيازمند مقايسه و تطبيق نحوي – بلاغي ميان مفعول به و برخي حالات ديگر نحوي و نيز بررسي حالات و کيفيات گوناگون در خود مفعول به است. يکي ازاين موارد، بازشناسي تفاوت ميان بلاغت مفعول به و مفعول فيه است.
در تعريف و بيان مفعول فيه به اختصار مي توان گفت: مفعول فيه ظرفي است از نوع زمان و يا مکان که فعل و عمل و يا شبه فعل درآن ظرف زمان يا مکان آغاز مي شود و در همان ظرف نيز به انجام مي رسد. در واقع، عمل يا فعل تماماً از آغاز تا پايان بايد در ظرف زمان و يا مکان اتفاق بيفتد. براين اساس نمي توان ظرفي را که فعل و عمل يا شبه فعل از بيرون آن آغاز شود و در اندرون ظرف خاتمه يابد مفعول فيه دانست. اينجاست که تفاوت بلاغي مفعول فيه و مفعول به از حيث معنا و نحو رخ مي نمايد.
نحونويسان نيز عموماً مفعول فيه را درست تعريف نموده اند، اما آنچه از نگاه و نظر آنان پوشيده مانده، جنبه مانعيت و جامعيت تعريف است، يعني گاه توجه ننموده اند که ظرفي که عمل در آن آغاز نيابد و در آن پايان نپذيرد، از نظر علم نحو مفعول فيه نيست؛ از اين رو در همان کتب نحو گاهي شاهد خلط مفعول به و مفعول فيه ايم. براي مثال در آيه (حتي اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب في عين حمئة) (کهف/86) کلمه «مغرب» در نگاه نخست ممکن است در نقش مفعول فيه جلوه کند، در حالي که چنين نيست؛ زيرا فعل جمله مربوط به آن يعني «بلغ» در درون ظرف (مغرب) وقوع نيافته است؛ اين فعل از بيرون ظرف آغاز شده و در درون ظرف پايان يافته است. بنابراين عمل «رسيدن»، همه آن در ظرف (زمان يا مکان غروب) صورت نپذيرفته است تا «مغرب» بتواند مفعول فيه براي فعل «بلغ» باشد.
دراين گونه موارد، ظرف نقش مفعول به را ايفا مي کند، چنان که از مفهوم معنايي و بلاغي جمله نيز قابل استنباط است. در اين آيه، مراد آن نيست که بفرمايد ذوالقرنين در داخل غروب آفتاب به جايي و محلي رسيد، بلکه منظور آن است که ذوالقرنين به خود زمان يا مکان غروب آفتاب رسيد. پس در اينجا فعل رسيدن از
بيرون از زمان غروب آغاز شده و به درون آن خاتمه يافته است. مفعول به بودن «مغرب» بلاغت معنايي خاصي را به جمله مي افزايد؛ بلاغتي همانند اقتراب تام، تحصل و نيل تام. يا در جمله «خلد المؤمنون اسمه أبد الدهر.» فعل «خلد» در درون ظرف «ابد» واقع نگشته و پايان نپذيرفته است؛ ضمن آنکه کلمه «أبد» اساساً نمي تواند ظرف باشد؛ زيرا هرگز نمي توان بدان دست يافت و همواره در انتهاي زمان قرار دارد. بنابراين چون فعل در درون «أبد» اتفاق نيفتاده بلکه از بيرون به سمت آن صورت گرفته، پس «أبد» نمي تواند مفعول فيه باشد. در اين جمله نيز «خلد» فعلي است داراي دو مفعول: 1.«اسم» (مفعول1) 2.«أبد» (مفعول2). برگردان لفظ به لفظ اين جمله چنين است: «جاودان ساختند مؤمنان نام او را ابد الدهر را.»
اقتراب، تأکيد و تحصل تامي که ميان فعل جمله و مفعول به است، در زبان فارسي نيز کاملاً متداول بوده است، گرچه در زبان و ادبيات معاصر اين معاني از نقش مفعول صريح زدوده شده است. در زبان فارسي – چنان چه هنجارهاي زبان معيار اجازه دهد – برابر نقش مفعول به معمولاً از نشانه ي مفعولي «را» بهره مي گيريم. اين حرف وظيفه دارد معاني و مفاهيم مذکور در مفعول به را به زبان فارسي انتقال دهد؛ وظيفه اي که گاه با حروف اضافه مانند حرف «به، با، بر، در و …» و يا با برگرداندن مفعول به به صورت ترکيب اضافي، مقدور – و البته مطلوب – نيست. آن چنان که در آيه (اهدنا الصراط المستقيم) ملاحظه مي شود، «الصراط» مفعول به است، نه مجرور به حرف جر يا منصوب به نزع خافض. بنابراين ترجمه آيه به صورت «ما را به راه راست هدايت کن» ترجمه «اهدنا الي الصراط المستقيم» است، نه ترجمه (اهدنا الصراط المستقيم) و چون ترجمه «الصراط» به «راه راست را» ناسازگار با زبان معيار فارسي است، از اين رو بايد به هر طريق در انديشه انتقال معنا و بلاغت عنصر نحوي «الصراط» به زبان مقصد (فارسي) باشيم.
با اينکه دراين تحقيق بر سر آنيم تا تنها به بيان و توصيف مسئله بپردازيم، با اين حال براي تقريب ذهن خواننده نسبت به بلاغت هاي زباني گاه ناگزير از ارائه ي راه هاي پيشنهادي براي انتقال بلاغت زباني خواهيم بود، هر چند که مي دانيم برخي
از اين پيشنهادها تنها صورت سليقه و ذوق دارد. درخصوص اين آيه مي توان از حرف اضافه مرکب «به اندرون» بهره بجوييم که از اقتراب کامل و تحصل تام هدايت درراه راست حکايت مي کند؛ «ما را (به اندرون) راه راست هدايت کن». در فارسي کهن اين معاني بلاغي با حروف اضافه «در، اندر و اندرون» و گاه با حروف اضافه ترکيبي مانند «به راه اندر، به کوي اندرون» و … بيان مي گشت که امروزه به فراموشي سپرده شده است. اين اقتراب و اختصاص و تحصل تام را در اين ابيات مي توانيم ببينيم.

جمله عالم به دريا اندراند
فرخ آن کس کاندر او دريا بود(عطار)

گفتي که به عشق اندر گر کشته شوي بهتر
اينک من و اينک سر فرمان برو خنجر کش (عطار)

چون رفيقي وسوسه بدخواه را
کي بداني ثم وجه الله را؟ (مولوي)

همين مشکل ترجمه را در اين آيه نيز مي توان تحليل و بررسي نمود:(يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام…) (مائده/16) برگردان لفظ به لفظ آيه : «خداوند بدان [نور و کتاب مبين] کسي را که رضوان او را تبعيت کرد هدايت مي کند راه هاي آرامش و قرار را.»
در آيه (يا ايها المزمل*قم الليل الا قليلاً) (مزمل/2-1) مفعول به بودن «الليل» آشکارا بلاغت معنايي منحصر به فردي را بر معناي جمله مي افزايد. از بلاغت «قم الليل» در اين آيه چنين استنباط مي کنيم که «تمامت شب را برخيز». اين بلاغت از نقش «الليل» – که مفعول به است – استنباط مي گردد. نقش مفعول به در اين آيه مفاهيمي همچون «تماميت، جامعيت، کليت، مبالغه در اقتراب و تحصيل تام» را به عنوان بلاغت معنايي به کلمه «الليل» بي مورد و مخل معناي سخن خواهد بود؛ زيرا حرف جرفاقد بلاغت هاي معنايي مفعول به است و ظرف را محدود و منحصر و
غيرمؤکد مي سازد، چنان که در برخي ترجمه هاي قرآن اين وجه بلاغي به زبان مقصد انتقال نيافته است؛
1. پاره اي از شب را به پا خيز. (پورجوادي).
2. برخيز در شب مگر اندکي. (روان جاويد)(5)
3. «قم الليل» به شب خيز نماز را «الا قليلاً» مگر اندکي. (کشف الاسرار، نيز ر.ک: طبري)
4. برخيز شب مگر اندکي. (شعراني)
5. برخيز به نماز همه شب مگر اندکي، يعني مگر سه يکي. (نسفي)
6. برخيز و جز اندکي از شب [که براي استراحت است بقيه] را به نماز و عبادت بگذران. (صفارزاده)
7. شب را جز اندکي، [به عبادت] برخيز. (بهرام پور)
ترجمه نخست نادرست است؛ زيرا مترجم دو عنصر نحوي مفعول به و مستثنا را به عکس و جا به جا ترجمه نموده است. آيه مي فرمايد: همه ي شب را برخيز، نه پاره اي از شب را. در ترجمه دوم و سوم «الليل» در نقش ظرف (قيد زمان) ترجمه شده است، نه در نقش مفعول به؛ زيرا حروف «در» و «به» مفيد معناي ظرف اند، نه مفعول صريح. در ترجمه چهارم نيز «الليل» بدون استفاده از حرف اضافه يا نشانه مفعولي به صورت ظرف (قيد زمان) ترجمه شده است. اما در ترجمه هاي پنج و شش، مترجمان به بلاغت موجود در مفعول به پي برده اند و با استفاده از کلمات «همه» و «بقيه»، اين معنا و بلاغت را به نحوي به فارسي منتقل نموده اند. در ترجمه هفتم مترجم بدون افزودن واژه اي ديگر درصدد برآمده است تا مفعول به و بلاغت نحوي و معنايي آن را به زبان مقصد منتقل سازد. در ترجمه اين آيه مي توان از واژه مکمل جهت تصريح (Explicitation) بهره گرفت: «(همه ي) شب جز اندکي [از آن] را برخيز».
در آيه ي (… فاماته الله ماة عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت يوماً أو بعض يوم قال بل لبثت مأة عام…) (بقره/259) نيز چنان چه به مفعول به بودن «مأة، کم، يوما و …» پي ببريم، بلاغت معنايي در آن کلمات و نيز بلاغت جمله را فزون تر و متفاوت تر
خواهيم يافت. مفاهيم کليت، جامعيت، تحصل تام و تماميت در نقش کلمات مذکور – که مفعول به اند- به عنوان بار بلاغي نقش مفعول به مقدر و ملازم است. عموم نحويان نقش «مأة، کم، يوماً» را ظرف و لذا مفعول فيه گفته اند که نادرست است؛ زيرا براي نمونه در جمله «فأماته الله مأة عام» مراد آن نيست که خداوند در «ظرف» صد سال او را ميرانده است و «فعل» ميراندن او صد سال طول کشيده است، بلکه مردن يک بار و يک آن اتفاق افتاده است، اما اين مردن يکصد سال دوام داشته است. ترجمه تحت اللفظ آيه: «او را خداوند بميراند يکصد سال را.» يا در «لبثت يوماً» منظور آن نيست که متکلم در «ظرف» يک روز در جايي مانده است، بلکه مراد کل يک روز است؛ «يک روز را [در اينجا بودم].» اين نکته اي است که در اغلب ترجمه ها بدان توجه شده است: «… يک روز يا پاره اي از روز را درنگ کردم…» (فولادوند)
همين تفاوت هاي معنايي و بلاغي است که به ناچار ما را به استنباط نحوي گونه گون و گاه مختلف سوق مي دهد. در آيه (يسبحون الليل و النهار لا يفترون) (انبياء/20) «الليل» و «النهار» مفعول به اند، اما چون اين دو کلمه نام زمان و اوقات اند، از اين رو گويي مفعول فيهي هستند که ظرف و مظروف در آن مطابق و بر هم منطبق اند و به بيان ديگر هر گاه مظروف تمامت و کليت ظرف را احاطه مي کند و آن را در بر مي گيرد، مي گوييم نقش اين عنصر زباني از مفعول فيه به مفعول به بدل يافته است. بنابراين در اين آيه «الليل» و «النهار» نه مفعول به شخصي، بلکه مفعول به زماني اند و معناي اين نوع مفعول به آن است که فعل جمله کاملاً بر کليت آن منطبق گشته است. از همين رو آيه مي فرمايد که «آنان تمامت شب و روز را به تسبيح پروردگار مشغولند، نه در بخشي از ظرف شب و روز»، چنان که عده اي از مترجمان بدين بلاغت نحوي در نقش مفعول به توجه ننموده اند؛
1. در شب و روز او را تسبيح مي گويند (و) سستي نمي کنند. (حجة التفاسير)
2. (او را) در شب و روز به پاکي مي ستايند در حالي که سست نمي گردند. (رضايي)
اما در اين دو ترجمه پي آمده مي توان بلاغت نحوي – معنايي مفعول به را به نوعي ادراک نمود:
1. آنها شب و روز بي هيچ سستي تسبيح مي کنند. (بهرام پور)
2. (تمام) شب و روز را تسبيح مي گويند و سست نمي گردند. (مکارم)
همانند آن است آيه (أمن هو قانت آناء الليل ساجداً و قائماً يحذر الآخرة) (زمر/9). در اين آيه نيز «آناء» مفعول به است نه مفعول فيه و اين نقش دلالت دارد بر مبالغه در ظرف، شامليت و توسع تام در معناي «آنائ» که اگر جار و مجرور يعني «في آناء» بود، چنين بلاغتي نمي داشت. برگردان لفظ به لفظ آيه: «يا کسي که او اطاعت [و تواضع] کننده است اوقات شب را سجده کنان و بر پاي ايستنده (در حالي که) مي هراسد آخرت را.» مفعول به بودن «الآخرة» نيز واجد بلاغتي متناسب با آن نقش، يعني معاني «شدت، مبالغه، تخصيص و تأکيد تام» است. همين معاني و بلاغت را در آيه (يخافون ربهم من فوقهم…) (نحل/50) نيز به روشني مي توانيم ببينيم. کم دقتي نسبت به بلاغت مفعول به و بهره جستن از حروف اضافه به جاي نشانه مفعولي يا هر لفظ معادل ديگر موجب مي شود که گاه معاني ديگري را بي پروا به جاي مفعول به اصلي بنشانيم، چنان که در اين ترجمه ها چنين شده است:
1. آنها ازعدم اطاعت آفريدگار پروردگار خود که بالاي سر آنهاست مي پرهيزند و … (صفارزاده)
2. آنان از مقام پروردگارشان مي ترسند، زيرا به خوبي دريافته اند که او بر آنان چيره است… (صفوي)
3. آنها (تنها) از (مخالفت) پروردگارشان، که حاکم بر آنهاست، مي ترسند و … (مکارم)
اين بلاغت به ويژه اقتراب تام و تأکيد و نيل تام را در رابطه ي معنايي ميان فعل «حضر» و مفعول به «أحد» در آيه ي (کتب عليکم اذا حضرأحدکم الموت…) (بقره/180) مي توانيم به وضوح ملاحظه نماييم. همان طور که در حديث قدسي «من تقرب الي شبراً تقربت اليه ذراعاً» هر دو کلمه «شبراً» و «ذراعاً» مفعول به است؛ زيرا فعل «تقرب» و «تقربت» در درون ظرف واقع نشده است، بلکه بر ظرف واقع گشته
است. حال که کلمه مفعول به شد، چه بلاغتي از آن مستفاد مي گردد؟ بلاغت اين دو کلمه در مفهوم تمامت و کليت و شامليت و جامعيت و تحصل تام است؛ يعني هرکس يک وجب (کامل) را به سمت من نزديک گردد، من يک ذراع (کامل) را به سمت او نزديک مي گردم.
در آيه (و قلنا يا آدم اسکن أنت و زوجک الجنة…) (بقره/35) مفعول به بودن «الجنة» نشانه سکونت آدم و حوا در تمامت بهشت و تخصيص تام و تحصيل فراگير آنجاست. به همين دليل است که نفرمود: «اسکن في الجنة»؛ زيرا حرف جر در چنين مواردي مفيد معناي ظرف است، نه مفعول به و ظرف همواره متوسع تر از مظروف خود است. از اين آيه مي توان استنباط نمود که آدم و حوا بر تمامت بهشت محيط بودند و يا دست کم توانايي بهره بردن از همه ي بهشت را داشتند، گرچه بايد پذيرفت که يکي از بلاغت هاي مفعول به افاده مبالغه در معناي خود است. از شروط ترجمه بلاغي يا وفادار، توجه به چنين معاني بلاغي و انتقال آن به متن مقصد است. افزودن حرف اضافه «در» به ابتداي مفعول (بهشت يا باغ) چيزي از بلاغت نحوي و معنايي مفعول به در متن مبدأ مي کاهد و لذا اين بلاغت به متن مقصد انتقال نمي يابد. ساده ترين راه براي انتقال اين بلاغت بهره جستن از نشانه مفعولي «را» است؛
1. و گفتيم: اي آدم! تو و همسرت در اين باغ منزل کنيد(بهرام پور)
2.و گفتيم: اي آدم! تو و همسرت در اين بهشت سکونت کنيد (صفوي)
3. و گفتيم: اي آدم! بيارام تو و زن تو اندر بهشت (طبري)
4. و گفتيم: اي آدم! ساکن شو تو و جفتت بهشت را (صفي علي شاه)
اين نکته زباني و بلاغي را در چند آيه ديگر نيز مي توان مطالعه و بررسي نمود. از جمله در آيه (فادخلي في عبادي*و ادخلي جنتي) (فجر/30-29) که تفاوت مفعول به و جار و مجرور به روشني قابل فهم است. دريک جمله «في عبادي» و در جمله ديگر «جنتي» نشان از بلاغت معناداري در جمله دارد. در مورد نخست مفهوم ظرفيت و در مورد دوم بلاغت مفعول به (اقتراب و تحصيل تام) مشهود است. در جمله نخست مي فرمايد: «در جمع بندگانم وارد شويد»، اما در جمله دوم
مي فرمايد: «بهشتم را وارد شويد»، در حالي که مي توانست بفرمايد: «و ادخلي في جنتي»؛
1. پس به زمره بندگان [خاص] من درآي. و درآي به بهشت من. (حلبي)
2. و در ميان بندگان من درآي و در بهشت من داخل شو. (فولادوند)
همين گونه است در آيه (خذوه فغلوه*ثم الجحيم صلوه) (حاقه/31-30). در اين آيه «الجحيم» هم به دليل معرفه بودنش و هم به جهت نوع فعل (صلوا) که از بيرون ظرف آغاز شده به درون ظرف منتهي مي گردد، داراي نقش مفعول به است و نه مفعول فيه. بنابراين اگر انتقال بلاغت مفعول به با نشانه مفعولي «را» ناسازگار با هنجارهاي زباني زبان فارسي بود، لازم است به نحوي – به ويژه با استفاده از الفاظي متناسب- اين بلاغت را به ساختار معنايي متن مقصد منتقل سازيم. برگردان لفظ به لفظ آيه چنين است: «بگيريدش و به غل ببنديدش. سپس دوزخ را اندر کشيدش (=ملازم سازيدش).» ترکيب «اندر کشيدن» داراي دو مفهوم «کشيدن + افکندن و وارد ساختن» است، چنان که در اين بيت از عطار مي بينيم:

همچو غواصان دم اندر سينه کش
گر چو دريا همدمي مي بايدت
(ديوان عطار، /غزل 21)

در دو ترجمه پي آمده، ترجمه نخست که به روش آزاد صورت پذيرفته است، از ساختار معنايي «صلوا» به دور افتاده است و از اين رو در حوزه ترجمه هاي بلاغي يا وفادار قابل بررسي نيست. با اينکه يکي از معاني «صلوا» سوزاندن و بريان کردن است، اما با توجه به اينکه «الجحيم» مفعول به است و مفعول به بودن آن هماره با اقتراب و حرکت از بيرون ظرف به سوي ظرف است، بنابراين سوزاندن زماني وقوع مي يابد که فعل کاملاً در درون ظرف روي دهد و نه از بيرون ظرف به سمت ظرف. اگر «صلوا» در معناي سوزاندن بود، به ناچار بايد به جاي مفعول به از جار و مجرور استفاده مي شد (في الجحيم). ترجمه دوم بلاغت مفعول به را به متن مقصد منتقل ننموده است، زيرا «به سوي دوزخ» معادل ساختاري و بلاغي جار و مجرور است و نه مفعول به.
1. سپس وي را در آتش شعله ور بسوزانيد. (مرکز فرهنگ و معارف)
2. پس از آن به سوي دوزخ بکشيدش. (حلبي)
گاهي مفعول به متعلق به عامل مقدر است و در جمله هاي اسميه به کار مي رود. در نحو سنتي عادت بر اين است که مفعول به را در جمله هاي فعليه ببينند و کاربرد آن را معمولاً درجمله هاي اسميه نمي پذيرند. اما اگر معتقد به معناگرايي در علم نحو باشيم و پايه نحو را معنا و بلاغت قرار دهيم، به ناچار قالب هاي سنتي نحو را درخواهيم شکست و چنين استدلال هاي نحوي را – که جمله هاي اسميه مفعول به نمي پذيرند – در استنباط ها و تحليل هاي نحوي خويش دخالت نخواهيم داد.
در آيه (… کل يوم هو في شأن) (الرحمن/29) کلمه ي «کل» يا «کل يوم» را کتب اعراب قرآن عموماً ظرف و مفعول فيه و يا «کل» را جانشين مفعول فيه گفته اند، در حالي که نقش اصلي اين کلمه مفعول به است نه مفعول فيه؛ زيرا که مفعول به بودن «کل» معنا و بلاغتي را در آيه پديد مي آورد که آن معنا و بلاغت را در مفعول فيه بودن آن نمي توان يافت. براساس دو نوع نگاه نحوي بدين آيه، دو گونه معنا به دست مي آيد:
1. با نقش مفعول فيه: در هر روز او در شأن و حالي است.
2. با نقش مفعول به: هر روز را (تمامت و کليت هر روز را) او در شأني است.
از ترجمه نخست اين گونه استنباط مي کنيم که خداوند در ظرف زماني «هر روز» به کاري مشغول است. بلاغت اين جمله در آن است که فعل اين جمله در بخشي از ظرف (بخش بزرگ و کوچک) وقوع يافته است و شامل همه و تمامت ظرف نيست. باز معنا و نتيجه اين جمله آن است که خداوند در همه ظرف به امر الوهي خود مشغول نيست و اسناد خبربه مبتدا تنها محدود و منحصر به بخشي از زمان و ظرف زماني است. اما از ترجمه دوم چنين بر مي آيد که خداوند همه و تمامت ظرف زمان را در کار است و امر او محدود به بخشي از زمان نيست. اين بلاغت را از مفعول بودن «هر روز» (=کل يوم) استنباط مي کنيم.
حال بسته به اينکه کدام پيام و معناي آيه را بليغ تر و متناسب تر بداينم، مي توانيم نقش «کل يوم» را تعيين نماييم. به نظر مي رسد بلاغت معنايي حاصل از نقش مفعول به با توجه به شأن و عظمت خداوند و خلق حرکت جوهري در ممکنات در
همه آنات زمان، معقول تر و مطلوب تر و به پيام اصلي آيه نزديک تر باشد. نکته ديگر آنکه اگر نمي توان در جمله اسنادي مفعول به داشت، پس چگونه است که مفعول فيه را در آن مي پذيريم و چگونه است که نقش حال را مي توان در جمله اسنادي مقبول دانست؟! (6)در حالي که هر سه نقش مفعول به، مفعول فيه و حال از منصوبات اند و چنان که اشاره شد، ريشه عمده منصوبات در مفعول به است.
تعيين نقش کلمه براساس بلاغت نحوي و معنايي آن، در جمله «صمت يوم الجمعه» نيز صادق است. دراين جمله بسته به پيام و معناي جمله، نقش کلمه «يوم» را تعيين مي کنيم؛ يعني اگر مراد آن باشد که من روز جمعه را روزه گرفتم و اين روزه ي من از آغاز روز (سحر) تا پايان روز (غروب آفتاب و وقت اذان مغرب) ادامه داشته است، کلمه «يوم» مفعول به خواهد بود؛ زيرا فعل جمله يعني «صمت» در تمامت ظرف واقع شده و اتفاق افتاده است. ولي اگر مراد آن باشد که من «در» روز جمعه روزه گرفتم و اين روزه من به فرض از آغاز روز تا ظهرجمعه بوده است (مانند روزه کله گنجشکي!)، در اين صورت «يوم» را به ناچار مفعول فيه خواهيم گرفت؛ زيرا فعل جمله در داخل ظرف و بخشي از آن ظرف اتفاق افتاده است و مفاهيم بلاغي موجود در مفعول به مانند تماميت، جامعيت و … در اين کلمه (يوم) موجود نيست.
همچنين در جمله «سافرت الاسبوغ الماضي»، «الأسبوع» مفعول به است؛ يعني من همه هفته گذشته را مسافرت کردم و اگر مي خواست بگويد در ظرف هفته گذشته مسافرت کردم و نه همه هفته گذشته را، بايد مي گفت: «سافرت في الاسبوع الماضي»؛ زيرا در نحو عربي، اسم معرفه به «الـ» معمولاً نمي تواند مفعول فيه باشد و اگر قصد ظرف و مفعول فيه کنند، عموماً حرف جر «في» را بدان مي افزايند. ولي در جمله «سافرت اسبوعاً في الشهر الماضي»، نقش «اسبوعاً» براساس قصد و نيت گوينده ي کلام مشخص خواهد شد؛ يعني در اين جمله اگر قصد گوينده آن باشد که هفته اي را در ماه گذشته مسافرت کردم، در اين صورت «اسبوعاً» نقش مفعول به خواهد يافت، ولي اگر مراد او اين باشد که من در بخشي از هفته در ماه گذشته
مسافرت نمودم، در آن صورت «اسبوعاً» نقش مفعول فيه خواهد داشت، گرچه مفعول به بودن آن اظهر و ارجح است.
 

پي نوشت ها :
 

*ااستاديار گروه زبان و ادبيات فارسي

منبع:نشريه پژوهش هاي قرآني ،شماره60-59
ادامه دارد…

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد