آزاد انديشي و تحول(3)
آزاد انديشي و تحول(3)
نمونه هايي از حرکت انحرافي انزوا، در حوزه ها
1. در جلسه ي اخلاق يکي از بزرگان شرکت مي کردم، ايشان در بيان افتخارات دوران طلبگي خود مي گفت:
«من و دوست هم حجره ام، با هم عهد و پيمان بسته بوديم که از غير درس و بحث سخن نگوييم. يکي از روزها که دوستم براي خريد نان سنگک بيرون رفته بود، با صحنه ي مشاجره و دعوايي روبه رو شده بود. وقتي که به حجره آمد، شروع کرد به تعريف از آن چه ديده بود که من وسط حرفش دويدم و گفتم: تو از عهد و پيمان مان تخلف کردي، به همين خاطر من، تو را تنها مي گذارم و به حجره ي ديگري مي روم!»
2. يا در شرح حال بزرگي و ذکر فضائل او مي گفتند:
«او کسي بود که وقتي در فيضيه حجره داشت، شب و روز درس مي خواند و هيچ نوع ارتباطي با دنياي خارج نداشت. حتي وقتي نياز به قضاي حاجت داشت، از در حجره نگاه مي کرد، اگر در حياط مدرسه کسي بود که ممکن بود او را به صحبت بگيرد، به حجره بر مي گشت و درس مي خواند تا حياط خلوت شود!»
3. يا درباره ي بزرگي مي گفتند:
«او کسي است که ده سال تمام از کوچه ي محل زندگي خود، پا را بيرون نگذاشت، پيوسته تحقيق کرد و نوشت».
شگفتا از اين که ما، به سرپيچي از سيره ي قطعي تمام انبيا و ائمه (ع) افتخار مي کنيم! و به خاطر رويگرداني از جامعه اي که خدا امر به بازگشت به آن داده است، تمجيد مي شويم! و به فقهي که برنامه ي زندگي است، اما به دور از زندگي نوشته مي شود، فخر مي فروشيم. آيا فقهي که در کنج خانه يا حجره نوشته شود و نويسنده ي آن در جريان امور زندگي روزمره ي مردم، در ابعاد مختلف فردي، خانوادگي و اجتماعي و سياسي نباشد، چگونه مي تواند گره گشاي دردهاي مردم باشد و به شکوفايي برسد! فقه کنج حجره، به درد حجره مي خورد و تنها گره از مشکلات حجره نشينان منزوي مي گشايد. چنين فقيهي، ترس از رويارويي را در دل خود دارد و از هر انديشه ي نويي مي هراسد. قدرت مندترين حربه ي اين فقيه، تکفير و تفسيق است؛ زيرا بدون زحمت انديشيدن و رو به رو شدن، رقيب را از ميدان به در کرده، خانه نشين مي کند!
مصلحان بزرگ، از جمله امام خميني با اين گروه، رو به رو بوده اند. امام برخوردهاي غير منطقي اينان را با خود، اين چنين ترسيم مي کند:
«در شروع مبارزات اسلامي اگر مي خواستي بگويي شاه خائن است، بلافاصله جواب مي شنيدي که شاه شيعه است! عده اي مقدس نماي واپسگرا همه چيز را حرام مي دانستند و هيچ کس قدرت اين را نداشت که در مقابل آن ها قد علم کند. خون دلي که پدر پيرتان از اين دسته ي متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختي هاي ديگران نخورده است. وقتي شعار جدايي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردي و عبادي شد و قهراً فقيه هم مجاز نبود که از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست [و] حکومت دخالت نمايد، حماقت روحاني در معاشرت با مردم فضيلت شد». (1)
سخن ما اين است که توجه به رسالت حوزه ها در بازگشت به مردم و خدمت به آنان، تمام پرده هاي سياه تحجر را دريده و گره از افکار بسته و محدود گشوده و به روشنايي آزاد انديشي خواهد رساند. زيرا وقتي که فقيه دغدغه ي جامعه ي خود را دارد، مدام در حال تغيير و تحول است. او درصدد اثبات خود، يا استاد، يا پيشينيان علم نيست. او به دنبال راه چاره هاست. او در گرماگرم زندگي، ضعف انديشه هاي پيشينيان را در مي يابد. ناکارآمدي راه حل ها و فتواهايي را که روزگاري مشکل گشا بودند، در مي يابد و به همين خاطر در قيد و بند آن ها نيست، بلکه به دنبال تکميل آن هاست.
فيلسوف، متکلم و مفسري که با دشواري هاي جامعه آشناست و خود را در برابر اعتقادات و باورهاي مردم مسئول مي داند و براي بهبود و اصلاح آن ها مي انديشد، بر آراي پيشينيان و شبهه هاي آنان پافشاري نمي کند، بلکه از انحراف هايي که جامعه ي خود او را تهديد مي کند، دغدغه دارد. به همين خاطر نيز به دنبال راه چاره ها مي گردد و به آزادي انديشه و تحول مي رسد. اين تحول، محدوديتي ندارد. محدوده ي آن، پاي بندي به اصول ثابت اسلام از يک سو و نيازهاي واقعي جامعه ي خود از سوي ديگر است. اين دو در دو سوي ذهن او، او را از افتادن در گرداب روشنفکر مآبي از يک سو و فرو رفتن در گرداب مقدس مآبي از سوي ديگر، حفظ مي کنند.
امام به اينان و به همه ي کساني که ممکن است در گرداب بي مسئوليتي بيفتند، هشدار مي دهد:
«حق ندارد [تخطئه] کنند که بگويند نه ما تکليف مان اين است که بنشينيم و درس بخوانيم. نه، همه ي مسلمان ها تکليف شان اين است که هم عمل بکنند هم علم پيدا بکنند؛ هم علم داشته باشند هم معارضه با ظلم و با اجحاف به اندازه ي قدرت شان بکنند. و اگر اين تکليف را همه ي مردم عمل مي کردند، امکان نداشت که يک دولتي بتواند در بين ملت خودش تعدي بکند، يا يک دولت ديگري بتواند به دولت ديگر تعدي بکند». (2)
در حالي که رسول خدا (ص) فرمود:
«الحسين بن محمد عن معلي بن محمد عن محمد بن جمهور العمي يرفعه قال قال رسول الله (ص) اذا ظهرت البدع في امتي فليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنهة الله» (3)
رسول خدا (ص) فرمود: زماني که بدعت ها در ميان امتم آشکار شوند، بايد عالم علم خود را آشکار کند، و هر که نکند بر او باد لعنت خدا.
آيت الله طالقاني، از مسئوليت ناشناسي حوزه هاي دوره ي خود و از درس ها و بحث هاي ناکارآمد و وقت گذراني هايي که دردي را دوا نمي کردند و براي سعادت و خوشبختي مردمان کارايي نداشتند، اين سان دردمندانه سخن مي گويد:
«آن دوره اي که در قم سرگرم تحصيل بودم، روزهايي بود که مردم اين کشور، سخت دچار فشار استبداد بودند. مردم از وحشت از يکديگر مي رميدند. جان و مال و ناموس مردم، تا عمامه ي اهل علم و روسري زنان، مورد غارت و حمله ي مأمورين استبداد بود. اين وضع، چنان بر روح و اعصابم فشار مي آورد که اثر آن، دردها و بيماري هايي است که تا پايان عمر باقي خواهد بود. در آن روزها، با خود مي انديشيدم که اين بحث هاي دقيق در فروع و احکام، مگر براي عمل و سعادت فرد و اجتماع نيست؟ مردمي که يک فرد و يا يک دسته، بي پروا، اين گونه بر او حکومت و ستم نمايند، آيا روي صلاح و سعادت خواهند ديد؟ آيا نبايد بيش تر نيروي فکر و عمل را براي ايجاد محيط مساعد و جلوگيري از اراده هاي خودخواهانه متوجه نمود؟
از سوي ديگر مي ديدم مردمي در لباس دين، مرد خودخواهي را با خواندن آيات و احاديث بر گردن مردم سوار مي کنند و برايش رکاب مي گيرند، دسته اي ديگر با سکوت و احتياط کاري، کار را امضا مي نمايند، تا آن گاه که بر خر مراد مستقر شد و افسار (زمام) را به دست گرفت و رکاب کشيد، همه چيز مردم را زير پاي خود پايمال کرد، به دعا و توسل مي پردازند و از خداوند فرج امام زمان (ع) را مي طلبند».
اين روش و تضاد جمعي از پيشوايان ديني، اين محيط تاريک، اين تأثرات روحي، قهراً به مطالعه و دقت بيش تر در آيات قرآن حکيم و کتاب شريف نهج البلاغه و تاريخ و سيره ي پيغمبر اکرم و ائمه ي هدي، عليهم السلام، وادارم کرد. برخورد با بعضي از اساتيد و علماي بزرگ دستگيرم شد، کم کم خود را در محيط روشني ديدم و به ريشه هاي دين آشنا شدم و قلبم مطمئن گرديد و هدف و مقصد را از نظر وظيفه ي اجتماعي، تشخيص دادم و تا توانستم، به توفيق خداوند، از ديگران هم دستگيري نمودم». (4)
حضرت امام و واکنش نسبت به جريان هاي ضد ديني
سال هاي پيش در برنامه ي فرزانگان، از آيت الله سيد عزالدين زنجاني شنيدم که مي گفت:
«در دوران طلبگي ما، يکي از دگرانديشان آن عصر، با نوشتن کتاب خود، همه ي تاريخ اسلام را به تمسخر گرفته بود. ما عده اي از طلاب جوان، وقتي اين کتاب به دست مان رسيد و خوانديم، با ناراحتي و حالت بسيار عصباني، خدمت يکي از علماي بزرگ رفتيم. وسط درس بود. بيرون از جلسه منتظر مانديم. وقتي که ايشان بيرون آمد، مانند کوره ي داغ شده از خشم و احساس، حکايت کتاب آن دگرانديش را خدمت ايشان عرض کرديم. بر خلاف انتظار ما، ايشان خيلي خونسرد به ما گفت: اينها چه ربطي به شما دارد؟ شما برويد و درستان را بخوانيد!
وقتي ما اين جواب را شنيديم، يخ کرديم. باورمان نمي شد عالم بزرگي چون ايشان، چنين حرفي بزند. از همان جا به سمت حجره اي که حضرت امام درس مي داد، رفتيم. وقتي درس تمام شد، خدمت ايشان رسيديم و ايشان را در جريان کتاب مورد نظر قرار داديم. امام که برافروخته شده بود، از جا بلند شد و درس اش را تعطيل کرد. و اين تعطيلي چهل روز طول کشيد. و در اين چهل روز، آن کتاب انحرافي را به نقد کشيد و پس از آن درس اش را شروع کرد».
امام روي جريان هاي انحرافي و شبيخون فرهنگي دشمن بسيار حساس بود و دغدغه داشت و عليه انحراف ها، شجاعانه موضع مي گرفت و افزون بر نقد انحراف و هشدار به مردم نسبت به آن، به علم نهيب مي زد که بايد موضع بگيرند و اين انحراف ها را برنتابند و سکوت را بشکنند از جمله درباره ي جشن فرهنگ شيراز مي گويد:
«شما نمي دانيد که اخيراً چه فحشايي در ايران شروع شده است. شما اطلاع نداريد؛ گفتني نيست که چه فحشايي در ايران شروع شده است. در شيراز عمل شد و در تهران مي گويند بناست عمل بشود و کسي حرف نمي زند. آقايان ايران هم حرف نمي زنند. من نمي دانم چرا حرف نمي زنند! اين همه فحشا دارد مي شود – و اين ديگر آخرش هست يا نمي دانم از اين آخرتر هم دارد! در بين تمام مردم – جمعيت – نمايش دادند اعمال جنسي را! خود عمل را! و [آقايان] نفس شان در نيامد. ديگر براي کجا گذاشته اند؟ براي کي؟ چه وقت مي خواهند يک صحبتي بکنند؟ يک حرفي بزنند؟ يک اعتراضي بکنند؟ …
فردا هم در تهران – خداي نخواسته – اين کار خواهد انجام گرفت و نه آخوندي و نه سياسي اي و نه دکتري و نه مهندسي و نه ديگري اعتراض نمي کند. اينها بايد اعتراض بشود؛ بايد گفته بشود. اگر ملت ها همه با هم، ملت همه با هم، مطلبي را اعتراض کنند و احکام اسلام را بايستند و بگويند، امکان ندارد که همچو قضايايي واقع بشود. اينها واقع مي شود از سستي ما و از ضعف ما و استفاده از ضعف ما». (5)
آيا حوزه اي که در فضاي بسته ي علمي به دور خود بچرخد و با واقعيت هاي دنياي بيرون، ارتباطي نداشته باشد، «اذا رجعوا اليهم» را فراموش کرده باشد و دغدغه ي دين مردم را نداشته باشد، مي تواند مصداق فقيه قرآن و اهل بيت (ع) باشد. آيا از نظر قرآن و اهل سنت (ع) چنين فردي را مي توان فقيه ناميد. تمام شکوفايي ها و آزاد انديشي ها در تاريخ حوزه از نتيجه ي همين دغدغه هاي مقدس بوده است. آثار فاخر شيعه در پاسخ به نيازهاي عصر خود، خلق شدند.
«قال علي بن محمد (ع): لولا من يبقي بعد غيبة قائمکم (ع) من العلماء الداعين اليه و الدٌالٌين عليه و الذٌابٌين عن دينه بحجج الله و المنقذين لضعفاء عبادالله من شباک ابليس و مردته و من فخاخ النواصب لما بقي أحد الا ارتد عن دين الله و لکنهم الذين يمسکون أزمة قلوب ضعفاء الشيعة کما يمسک صاحب السفينة سکانها أولئک هم الافضلون عندالله عزوجل» (6)
از امام هادي (ع) نقل است که فرمود: اگر در پس غيبت امام قائم (ع) علمائي نبودند که داعي به سوي او بوده و اشاره به او کنند، و با براهين الهي از او دفاع نمايند، و بندگان مستضعف خدا را از دام ابليس و اعوانش برهانند، و از بند نواصب (دشمنان اهل بيت) رهايي بخشند، همه ي مردم از دين خدا دست کشيده و مرتدّ مي شدند. لکن علما، کساني هستند که زمام قلوب شيعيان ضعيف ما را در دست داشته و مهار مي کنند، همچون ناخداي کشتي که سکان آن را در دست دارد. اين گروه همان شخصيت هاي برتر و افضل در نزد خداوند باعزت و جلال مي باشند.
علماي مسئوليت شناس چنين بوده اند. کارنامه ي آنان گواه بر اين است. دغدغه ي دين مردم را داشته اند. هميشه در اين انديشه به سر مي برده اند که مبادا رهزنان انديشه، آنان را ره به در برند. چنين نبوده است که از کنار گرفتاري هاي فکري و معنوي مردم، بي اعتنا و بي توجه بگذرند.
شيخ صدوق، اوج حيات اجتماعي و دغدغه هاي اجتماعي و پيوند عميق خود را با جامعه ي شيعي، در مقدمه ي کتاب اکمال الدين و اتمام النعمه به نمايش گذاشته است. او نشان داده است که چگونه پيشنهاد نگارش کتاب هاي اساسي خود را از متن جامعه گرفته و در نگارش آن ها خلاقيت و نوآوري و نوانديشي خود را به ظهور رسانده است:
«انگيزه ي من در تأليف اين کتاب آن بود که چون آرزويم در زيارت علي بن موسي الرضا، صلوات الله عليه، برآورده شد، به نيشابور برگشتم و در آن جا اقامت گزيدم، و ديدم بيش تر شيعياني که به نزد من آمد و شد مي کردند، در امر غيبت حيران اند و درباره ي امام قائم، عليه السلام، شبهه دارند و از راه راست منحرف گشته و به رأي و ياس روي آورده اند. پس با استمداد از اخبار و اراده از پيامبر اکرم و ائمه ي اطهار، صلوات الله عليهم، تلاش خود را در ارشاد ايشان به کار بستم تا آن ها را به حق و صواب دلالت کنم.
تا اين که شيخي از اهل فضل و علم و شرف که از دانشمندان قم بود، از بخارا بر ما وارد شد. من به جهت آن که وي ديندار و خوش فكر و راست كردار بود، از دير زمان آرزوي ملاقات او را داشتم و مشتاق ديدار او بودم و او شيخ نجم الدين محمدبن حسن بن محمدبن احمدبن علي بن صلت، رضي الله عنه، بود و پدرم از جد او محمدبن احمدبن علي بن صلت، روايت مي کرد و علم و عمل و زهد و فضل اش را مي ستود و احمدبن محمدبن عيسي، با آن فضل و جلالتي که داشت، از ابوطالب عبدالله بن صلت قمي، رضي الله عنه، روايت مي کرد و باقي بود تا آن که محمدبن حسن صفار او را ديدار کرد و از او روايت نمود.
پس چون خداي تعالي، مرا به اين شيخ، که از اين خاندان رفيع بود، رسانيد او را سپاس گفتم که ديدارش را نصيبم ساخت و به برادري اش گراميم داشت و دوستي و صفايش را به من ارزاني فرمود. يک روز که برايم سخن مي گفت، کلامي از يکي از فلاسفه و منطقيان بزرگ بخارا نقل کرد که آن کلام او را در مورد قائم، عليه السلام، حيران ساخته بود و به واسطه ي طول غيبت اش و انقطاع اخبارش، او را به شک و ترديد انداخته بود. پس من فصولي در اثبات وجود آن حضرت، عليه السلام، بيان کرده و اخباري از پيامبر اکرم و ائمه ي اطهار، عليهم السلام، در غيبت آن امام، روايت کردم و او بدان اخبار آرامش يافت و شکٌ و ترديد و شبهه را از قلب او زايل ساخت و احاديث صحيحي را که از من فراگرفت به سمع و طاعت و قبول و تسليم پذيرفت و از من درخواست کرد که در اين موضوع، کتابي برايش تأليف کنم. من نيز درخواست او را پذيرفتم و به او وعده دادم که هرگاه خداوند وسائل مراجعت ام را به محلٌ استقرار و وطنم – شهر ري – فراهم کند به گردآوري آن چه خواسته است اقدام نمايم». (7)
اين روند نه تنها در اين کتاب، بلکه در تمام کتاب هاي وي، ديده مي شود. او کتاب «من لايحضره الفقيه» را نيز براي در دسترس قرار دادن احکام نوشت. چنانکه کتاب توحيد خود را نيز براي رد شبهات و مبارزه با تبليغات سوء عليه شيعه، نوشت.
پي نوشت ها :
1. صحيفه ي امام، ج 278/21.
2. صحيفه ي امام، ج 229/3.
3. الکافي، ج 54/1، ح 2.
4. تنبيه الامة و تنزيه الملة، علامه ميرزا نائيني، با مقدمه و توضيحات آيت الله سيد محمود طالقاني، مقدمه/ 6-5، شرکت سهامي انتشار.
5. صحيفه ي امام، ج 217/3.
6. الاحتجاج علي اهل اللجاج، ج 18/1، فصل في ذکر طرف مما امر الله في کتابه من الحجاج و الجدال بالتي هي احسن و فضل اهله.
7. کمال الدين و تمام النعمة، ج 2/1.
منبع: کتاب حوزه شماره 150
ادامه دارد ….
ae