خانه » همه » مذهبی » «مدار صلح» (3)

«مدار صلح» (3)

«مدار صلح» (3)

جُهد يعني به كار گيري تمام توان و طاقت. انسان در چه راه بايد توان و طاقتش را استفاده كند و چرا اين مطلب به عنوان اصلي در ارتباط با خويشتن مطرح شد؟
هر انساني از دو جهت مورد امر و نهي واقع مي‌شود:

34e29a82 45a6 4e39 b99d 6a49fa427922 - «مدار صلح» (3)

0011908 - «مدار صلح» (3)
«مدار صلح» (3)

 

نويسنده: هادی کاظمی
منبع : اختصاصی راسخون 

00119061 - «مدار صلح» (3)

 

بيست و هشت اصل اساسي براي تعادل زندگي و اصلاح روابط انسان

اصل دوم در ارتباط با خويشتن: تلاش
2. و الجُهد
جُهد يعني به كار گيري تمام توان و طاقت. انسان در چه راه بايد توان و طاقتش را استفاده كند و چرا اين مطلب به عنوان اصلي در ارتباط با خويشتن مطرح شد؟
هر انساني از دو جهت مورد امر و نهي واقع مي‌شود:
اول: از سوي مولا كه حق امر و نهي به عبدش را دارد.
دوم: از سوي نفس، كه آن هم صاحبش را بسيار امر و نهي مي‌كند و خصوصيت امر او نيز اينست كه متعلَّق آن سوء و زشتي است: «إِنَّ النَّفْسَ لَاَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»(80)
انسانها نسبت به پذيرش يا عدم پذيرش اين امر و نهي و چگونگي عمل به آنها چند دسته مي‌شوند (از پايين به بالا):
1. گروهي بدون هيچ دقدقه و نگراني تنها از فرمان نفس پيروي مي‌كنند. اصلا به فكر دين و خدا و … نيستند تنها در بند شهوات و خوشيهاي دنيوي‌اند. قرآن اين افراد را گمراهترين انسانها مي‌داند كه از هدايت الهي محرومند (قصص، 50) و نمونه‌اي از اين افراد را معرفي كرده:
بلعم باعورا كسي بوده كه مدتي از عمرش را در اطاعت خدا گذرانده و تا جايي پيش رفته كه به اسم اعظم خدا نيز دست يافته و دعايش مستجاب بوده. اما ناگاه اهل پيروي از فرمان نفسش شد و دنيا طلب شد و طرف فرعون رفت. وقتي فرعون در تعقيب حضرت موسي و يارانش بود به بلعم گفت: تو هم از خدا بخواه تا موسي را به چنگ ما اندازد. بلعم الاغش را سوار شد تا به جاي مرتفعي برود و عليه حضرت موسي دعا كند. بين راه الاغ ايستاد و از رفتن امتناع كرد، بلعم الاغ را ضربه‏اى زد، الاغ به خواست خدا به سخن در آمد و گفت: واى بر تو، آيا من را براى اين كه نمى‏خواهم همراه تو بيايم تا پيامبر خدا و قوم مؤمن او را تعقيب و نفرين كنى، كتك مى‏زنى؟ اما بلعم (آنقدر در گمراهي فرو رفته بود كه با اين معجزه هم متذكر نشد) آنقدر آن حيوان را تازيانه زد كه به قتل رسيد(81) و خداوند هم اسم اعظم خود را از زبان او جدا كرد (از يادش رفت).
خدا كه اهل دشنام دادن نيست دربارة بلعم فرموده:
«فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ»(82):
«پس حكايت وى، حكايت سگ است كه اگر بر آن بتازى، زبان برآورد و اگر رهايش كنى باز هم زبان برآورد».
حضرت باقر عليه السلام دربارة اين آيه فرمودند: اين آيه در اصل دربارة بلعم بود و سپس خدا آنرا مَثَلي قرار داد براي هر كسي كه از اهل قبله بوده و هواي نفسش را بر هدايت الهي ترجيح دهد.(83)
2. برخي قصدشان تبعيت و اطاعت از امر خدا و پيروي نكردن از امر نفس است. اما از سويي تمام توان و تلاششان را بكار نمي‌برند و از سوي ديگر نفس هم دشمني نيست كه بيكار نشيند. كسي كه بخواهد از او سرپيچي كند در مقابلش مي‌ايستد. در وجود انسان او را به كارهاي زشت امر مي‌كند، به غفلت و بازي مي‌كشاند، آرزوهاي دراز را پيش مي‌كشد، دعوت به گناه مي‌كند و وعدة توبة آينده را مي‌دهد، مرگ را از ياد انسان مي‌برد و … خلاصه گاه در اين مقابله، انسان بر نفس و گاه نفس بر انسان پيروز مي‌شود.
اين نكته بسيار مهم و قابل اهميت است كه بين تابع هواي نفس و مغلوب آن تفاوت بسياري است. دوستان اهلبيت عليهم السلام اگر دچار گناه شوند مغلوب هواي نفسشان شده‌اند. نشانه‌اش هم اينست كه نسبت به گناه اكراه دارند و بعد از گناه هم استغفار و توبه مي‌كنند.
دوستان اهلبيت در اين مرحله با توجه به تلاششان متفاوتند. برخي بيشتر غالب بر نفسند و برخي بالعكس.
ابابصير يكي از اصحاب مهم امام باقر و امام صادق عليهما السلام است. مي‌گويد: به زني قرآن ياد مي‌دادم. (تنها بوديم) با او مزاح كردم (شوخي با نامحرم حرام است). بعد خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم. حضرت فرمودند: هر كسي در خلوتش گناه كند نزد خدا بي ارزش مي‌شود، به آن زن چه گفتي؟ از خجالت با دست صورتم را پوشاندم و (قلبا) توبه كردم. حضرت فرمودند: تكرار نشود.(84)
3. كساني كه با تمام همت و طاقت در راه اطاعت خدا در مقابل نفس مي‌ايستند و با استعانت از خدا و اهلبيت عليهم السلام با دعا و توسل در اين جهاد پيروز مي‌شوند. اين دسته شيعيان اهلبيت عليهم السلام مي‌باشند كه در تمام امور صد درصد مطيع اوامر مولا بوده و از نواهي او بركنارند. از خصوصيات سلمان كه باعث شده بود امام صادق عليه السلام او را بسيار ياد كنند اين بود: «إيثاره هوى أمير المؤمنين عليه السلام على هوى نفسه»: وي خواستة امير المؤمنين عليه السلام را بر خواستة خودش مقدم مي‌داشت.(85)
 

سختي مجاهده:
 

مرحوم امام در كتاب شرح چهل حديث اولين حديث كه ذكر كرده و به شرح آن پرداخته‌اند اين حديث است كه آنرا از كتاب فروع كافي نقل كرده‌اند:
عن أبي عبد الله عليه السلام قال: أن النبى صلى الله عليه و آله بعث سرية فلما رجعوا قال: مرحبا بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقى عليهم الجهاد الأكبر. فقيل: يا رسول الله ما الجهاد الأكبر؟ قال: جهاد النفس.
حضرت ابى عبدالله الصادق عليه السلام فرمودند: همانا پيغمبر، صلى الله عليه و آله فرستاد لشكرى را. پس چون كه برگشتند فرمود: آفرين باد به گروهى كه به جاى آوردند جهاد كوچك را، و به جاى ماند بر آنها جهاد بزرگ.
گفته شد: اى پيغمبر خدا چيست جهاد بزرگ؟
فرمود: جهاد نفس است.(86)
جنگ با نفس از جنگ با دشمن بيروني بسيار بزرگتر و مهمتر است. با توجه به سختيهاي جهاد اصغر ذره‌اي از سختي جهاد اكبر را درمي‌يابيم. در جهاد اكبر هم كشته شدن هست، اسيري هست، جراحت هست، پيروزي و غنيمت هم هست. اما جهاد اكبر اولا عمومي است، بر همه و در هر حالي واجب است و ثانيا نتيجة آن در سعادت يا شقاوت ابدي انسان اثر گذار است.

بهترين راه:
 

جُهد به معناي بكار بردن نهايت طاقت و توان است و جِهاد (مصدر ديگر باب مفاعله) در جايي استعمال مي‌شود كه طرف مقابل هم مقابله كند. امام صادق عليه السلام نفرمودند در رابطة با نفس جهاد كنيد. فرمودند: وظيفة شما جهد است. شايد اين تعبير بيانگر اين نكته باشد كه بهترين راه براي اطاعت خدا در مقابل نفس راهي است كه حتي الامكان درگيري با نفس در آن يا نباشد و يا كمتر باشد.
سگي كه پارس مي‌كند و مانع حركت انسان مي‌شود اگر پاره‌اي استخوان جلوي او بياندازند به آن مشغول مي‌شود و از انسان غافل مي‌شود و انسان مي‌تواند به سلامت از كنار او عبور كند: «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ».
امامان ما دستور داده‌اند: اگر نفستان به چيزي از امور دنيايي ميل پيدا كرد به سه شرط خواستة او را برآورده كنيد:
«اجعلوا لأنفسكم حظا من الدنيا بإعطائها ما تشتهي من الحلال و ما لم ينل المروءة و لا سرف فيه»
1. خواسته‌اش حلال باشد، مثلا ميل به چلو كباب، ميل به ازدواج، ميل به بازي و تفريح حلال و …
2. بر آورده كردن خواستة نفس موجب ترك واجب يا انجام حرامي نشود.
3. اسراف نشود.
«و استعينوا بذلك على أمور الدين»(87)
با برآورده كردن خواستة نفستان به دين خودتان كمك كرده‌ايد. در مقابل اگر خواستة حلال نفس برآورده نشود جاي ديگري سر باز مي‌كند.
در سيرة اهلبيت عليهم السلام خصوصا در سنين جواني ايشان نيز اين امور بوده و توسط ايشان تأييد شده است: گردش، شوخي، شنا و مسابقة اسب سواري، تير اندازي و كشتي.(88)
اصلا سفارش شده: كه در طول شبانه روز ساعتي را براي لذات حلال خود برنامه ريزي كنيد كه وجود چنين ساعتي باعث مي‌شود براي ساعت ارتباط با خدا و ارتباط با خلق و ارتباط با دنيا نيز قدرت پيدا كنيد تا وظيفة خود را انجام دهيد.(89)
در جواني بيشتر بايد به اين نكته توجه داشت كه تفريح و لذت حلال به جاي خود، دين و نماز و روزه و مسجد هم بجاي خود. از اين طريق مي‌توان با تمام توان و بدون مانع اوامر مولا را اطاعت كرد و از نواهي او نيز اجتناب نمود و به جُهد (نه جهاد) نائل شد.

ذكر ثواب:
 

خداوند در آيات متعددي از قرآن وصف بهشت و قصرها و تختهاي بهشتي و حوريان بهشتي و … را ذكر كرده. در سورة صافات آية 61 نيز پس از ذكر نعمتهاي بهشتي و گفتگوي بهشتيان فرموده:
«لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ»
«اهل عمل براى چنين آينده‏اى بايد عمل كنند»
روايات بسياري وجود دارد كه كه در آن ذكر ثوابهاي دنيوي و اخروي شده.
همة اينها بخاطر اينست كه نفس انسان با شنيدن وصف بهشت و حوريان و … بلكه به اينها ميل پيدا كرده و در راه بندگي مانع انسان نشود و به بيان ديگر براي اينست كه جهد محقق شود نه جهاد. و گر نه خدا خالق و رازق و مولاي ماست و حق دارد بدون هيچ پاداشي ما را امر و نهي كند.

جهاد اصغر و جهاد اكبر در كربلا:
 

در روز عاشورا زماني كه جنگ تازه شروع شده بود امام حسين عليه السلام فرياد زد: «اما من مغيث يغيثنا لوجه الله، اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله‏»: «آيا فريادرسى هست كه براى خدا به داد ما برسد، آيا مدافعى هست كه از حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله دفاع كند؟».
حر بن يزيد رياحى اين صدا را شنيد، نزد عمر سعد آمد به او گفت: آيا تو با اين مرد جنگ مى‏كنى؟
عمر سعد گفت: سوگند به خدا آرى، جنگى كه آسانترين مرحله‏اش پريدن سرها از بدنها، و جدا شدن دستها از پيكرها باشد.
حر از عمر سعد گذشت، در جايى كنار سربازان ايستاد، به طورى كه لرزه بر اندامش افتاده بود، يكى از نزديكانش به نام مهاجر به حرّ گفت: سوگند به خدا قيافه و چگونگى حركات تو مرا به شك انداخته، اگر از من بپرسند شجاعترين مردان كوفه كيست، جز نام تو نام كسى را به زبان نياورم، بنابراين اين لرزش چيست كه در تو مى‏نگرم؟!
حر در پاسخ چنين گفت: «انى و الله اخير نفسى بين الجنة و النار، فو الله لا اختار على الجنة شيئا و لو قطعت و احرقت»: «به خدا خود را در گزينش بهشت و دوزخ مخير مى‏بينم، به خدا قسم كه جز بهشت را بر نگزينم گر چه قطعه قطعه و سوزانده شوم».
سپس سوار بر اسب به سوى خيمه‏هاى حسين عليه السلام حركت كرد، دستهايش را بر سرش نهاده بود و مى‏گفت: خداوندا به سويت باز گشته و توبه نمودم، توبه‏ام را بپذير، چه من دلهاى دوستانت و فرزندان رسول خدا را به وحشت و اضطراب افكندم.
آنگاه به حسين عليه السلام رو نمود و عرض كرد: فدايت گردم من همانم كه سر راه شما را گرفتم، و از بازگشت شما جلوگيرى نمودم، و عرصه را بر شما تنگ نمودم، سوگند به خدا گمان نمى‏كردم كه اين مردم تا اين حدّ با تو برخورد مى‏كنند، اكنون به سوى خدا بازگشت نموده و توبه كردم، آيا امكان توبه برايم هست؟ فهل ترى لى من توبة؟
امام حسين عليه السلام فرمود: آرى خداوند توبه تو را پذيرفته است … حر اجازة جهاد خواست حضرت اجازه دادند، حر به ميدان شتافت و به نيكوترين وجه با دشمن جنگيد به طورى كه جماعتى از شجاعان و قهرمانان دشمن را كشت. سپس به شهادت رسيد، پيكرش را نزد امام حسين عليه السلام آوردند، حضرت خاك از صورت او پاك مى‏كرد و مى‏فرمود: «أنت الحرّ كما سمتك أمك، حر في الدنيا و حر في الآخرة»: تو حرّي (حر به معناي آزاد است)، چنان كه مادرت تو را حر ناميد، تو در دنيا و آخرت حر و آزادي(90)
اصل سوم در ارتباط با خويشتن: تحمل اذيت و رياضت
3. و حمل الأذي و الرياضة
نفس امارة مؤمن دشمن او و دشمن ايمان اوست. دشمني كه مؤمن را رها نمي‌كند، خواسته‌هاي نامشروع، زياده خواهي و دنيا طلبي، حديث نفس و وساوس نفساني كار دائمي نفس است.
انسان در مقابل اين امور به دو صورت ممكن است عمل كند:
اول: با گوش فرا دادن و عمل كردن به خواستة نفس از شر وسوسه‌اش آسوده شود، كه البته نفس سيري ندارد، به تعبير قرآن هلوع (معارج، 19) است، پس از هر خواسته خواستة ديگري پيدا مي‌كند.
نقل شده: حضرت سليمان از خدا اذن گرفت كه مخلوقات را يك شبانه روز مهمان كند. خطاب رسيد: از عهدة اين كار بر نمي‌آيي. عرضه داشت: خدايا! من از تو سلطنتي خواسته‌ام كه كسي را نداده باشي و شما نيز عنايت كرديد، اجنه و شياطين مسخر منند، حيوانات و انسانها تحت فرمان منند، هر چه بخواهم انجام مي‌دهند. خطاب رسيد: خودت را به مشقت مينداز، كسي از عهدة اين كار برنمي‌آيد. باز اصرار كرد يك يك ناهار مهمان كند. خطاب رسيد: نمي‌تواني اما چون بسيار مايل به اين كار هستي انجام بده تا بر عجز خود واقف شوى و گوشه‌اي از قدرت پروردگار بر تو و ديگران معلوم شود. حضرت سليمان همة حيوانات خشكي و دريا و هوا را وعده داد كه شش ماه ديگر در كنار فلان دريا براي ناهار مهمان من هستيد. شياطين و جنيان مشغول كار شدند. با آن همه امكانات و اجنه‌اي كه تحت فرمانش بودند به اندازة كوه عظيمي غذا ترتيب داد. روز موعود فرا رسيد. امر كرد تختش را كنار دريا گذاردند. خود و وزيرش آصف بر آن به تماشا نشستند. در اين هنگام پيش از ديگر حيوانات هلوع سر از آب برآورد و گفت: يا حشمت الله! امروز مهمان شماييم؟ فرمود: بله. گفت: گرسنه‌ام مرا سير گردان. فرمود: صبر كن تا ديگران هم حاضر شوند. گفت: وقت غذاي من الان است و طاقت ندارم. خدا مرا اينگونه آفريده كه اگر الان غذايم نرسد از گرسنگي مي‌ميرم. فرمود: پس بيا قسمت خود را تناول كن. سر از دريا بر آورد و آنچه را حضرت سليمان در طول شش ماه براي كل خلقت فراهم كرده بود يكجا بلعيد و فرياد «الجوع الجوع» برآورد. حضرت سليمان فرمود: هر چه بود خوردي و غذايي براي ديگران نگذاردي! گفت: يا حشمت الله! من روزى سه لقمه غذا دارم، اين يك لقمه‌ام بود كه ديدى، دو تاى ديگرش هنوز باقى است. حضرت سليمان با مشاهدة عجز خود خنديد.(91)
اين قصه بيانگر واقعيتي در وجود انسان است. نفس انسان هم دقيقا همين طور است، خدا فرموده هلوع است، سيري ندارد. اما خدا مي‌تواند سيرش كند لذا فرموده يك دسته از انسانها هلوع نيستند: «مصلين»، كساني كه بواسطة نماز دائما با خدا مرتبط‌اند.
دوم: وسوسه‌ها و اذيتهاي نفس را تحمل كرده و جز خواستة حلالش را (با شرايطي كه ذكر شد) برآورده نكند. اين روش و اينگونه برخورد بهترين راه براي اصلاح ما بوده و به صلاح نفس نيز هست. از اينرو حضرت صادق عليه السلام تحمل اذيتهاي نفس را به عنوان سومين اصل از اصول ارتباط با نفس معرفي فرمودند.
نفس مؤمن در همسايگي قلب و جان اوست و همسايه‌اي است كه دائما مؤمن را آزار و اذيت مي‌دهد و هيچ مؤمني از اذيت اين همسايه در امان نيست:
قال أبو عبد الله عليه السلام: ما كان و لا يكون و ليس بكائن مؤمن إلا و له جار يؤذيه و لو أن مؤمنا في جزيرة من جزائر البحر لابتعث الله له من يؤذيه(92). و قال: لو أن رجلا مؤمنا كان في قلة جبل لبعث الله من يؤذيه ليأجره على ذلك. و قال: لو أن مؤمنا على قلة جبل لبعث الله عز و جل إليه شيطانا يؤذيه و يجعل الله له من إيمانه أنسا لا يستوحش معه إلى أحد.(93)
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: نبوده و نخواهد بود و نباشد مؤمنى جز آنكه او را همسايه‏اى باشد كه آزارش رساند، و اگر مؤمنى در يكى از جزيره‏هاى دريا باشد، خدا كسى را براى او برانگيزد كه آزارش دهد (اگر همساية ظاهري مقصود باشد عموميت كلام حضرت در برخي موارد درست نمي‌نمايد. زيرا چه بسا همسايه‌هايي كه در صلح و صفا و خوشي زندگي مي‌كنند).
و فرمودند: و اگر مؤمنى بر سر كوهى باشد، خداى عز و جل شيطانى برانگيزد كه او را اذيت كند (تعبير شيطان مؤيد مطلبي است كه گفته شد) و خدا از ايمانش براى او مونسى قرار دهد كه از وحشت به كسى پناه نبرد.

عابد بني اسرائيل:
 

امام باقر عليه السلام فرمود: زنى بدكار در جوانان بنى اسرائيل ظاهر شد كه آنها را فريب مي‌داد. يكى از جوانان گفت: اگر فلان عابد هم اين زن را مى‏ديد در دامش گرفتار مى‏شد.
زن گفته آنها را شنيد و گفت: به خداوند سوگند من به منزل خود نخواهم رفت تا آنگاه كه آن عابد را گمراه كنم و به دام خود بياندازم.
شب به منزل عابد رفت و در خانه او را كوبيد، در روى او باز شد، گفت: مى‏خواهم امشب اينجا بمانم.
عابد امتناع كرد، زن گفت: گروهى از جوانان بنى اسرائيل به من نظر سوئى دارند اگر مرا راه ندهى آنها مى‏رسند و مرا رسوا مى‏كنند، هنگامى كه عابد سخنان او را شنيد در را بروى او گشود. او همين كه وارد خانه شد لباسهاى خود را بدور افكند، عابد هنگامى كه زيبائى‏هاى او را ديد شيفته او شد و دلش متمايل به او گرديد.
عابد دست خود را به آن زن رسانيد، ولى بعد متوجه عمل خود شد در خانه او ديگى روى آتش مى‏جوشيد و آتش هم در زير آن روشن بود، عابد آمد و دستش را روى آتش گذاشت!
زن پرسيد: چه مى‏كنى؟
گفت: آن را مى‏سوزانم چون به بدن تو اصابت كرد.
آن زن از خانه عابد بيرون شد و با آن جماعت برخورد كرد و گفت: هر چه زودتر نزد آن عابد برويد كه او دست خود را در آتش گذاشت و سوزانيد، آنها هم فورا به منزل او آمدند و مشاهده كردند دست او سوخته است.(94)
در روايت ديگري حضرت صادق عليه السلام فرمودند: در قوم بنى اسرائيل عابدى بود. شبى زني در خانه‌اش را زد و گفت: مرا مهمان كن.
گفت: زني با يك مرد در يك جا؟!
زن گفت: مي‌ترسم درنده‏اى بر من حمله كند كه گناهش بر تو است.
از اين جهت عابد در را باز كرده و زن داخل شد.
عابد چراغى كه در دست داشت به طرف بالا برد )و فضا تاريك شد تا زن را نبيند)، زن گفت: مرا از روشنايي و نور به تاريكي آوردي!
عابد چراغ را برگرداند طولى نكشيد كه شهوت عابد تحريك شد و ترسيد به گناه بيفتد انگشت كوچك خود را نزديك آتش برد و هر چه شهوت سراغش مي‌آمد انگشتش را بسوي آتش مي‌برد تا اينكه پنج انگشت خود را سوزاند. چون صبح شد به زن گفت: بيرون برو كه مهمان بدى بود براى من.(95)

مراد از رياضت:
 

مقصود از رياضت نيز همين است كه هر كجا نفس خواست پا از حريم شريعت بيرون گذارد انسان به آن خواستة نامشروع تن ندهد. رياضتي فراتر از شريعت از ما خواسته نشده است؛ حضرت علي عليه السلام فرمودند: «الشريعة رياضة النفس»(96) بلكه سختي دادن به نفس بيش از حدي كه دين از ما خواسته خلاف برخي از روايات اهلبيت عليهم السلام است.
سه دستور العمل دربارة رياضت:
يك دستور اساسى آيت الله قاضى رحمه الله عمل به حديث عنوان بصرى بود. دستور مي‌دادند شاگردان و مريدان سير و سلوك الى الله آنرا بنويسند و بدان عمل كنند و علاوه بر اين مي‌فرموده‏اند بايد آنرا در جيب خود داشته باشند و هفته‏اى يكى دوبار آنرا مطالعه نمايند و شاگردان خود را بدون التزام به مضمون اين روايت نمى‏پذيرفته‏اند:
عُنوان بصرى گويد: … به حضرت صادقعليه السلام گفتم: اى أبا عبد الله! به من سفارش و توصيه‏اى فرما!
فرمودند: من تو را به نُه چيز وصيّت و سفارش مى‏نمايم؛ زيرا كه آنها سفارش و وصيّت من است به اراده كنندگان و پويندگان راه خداوند تعالى. و از خداوند مسألت مى‏نمايم تا ترا در عمل به آنها توفيق مرحمت فرمايد.
سه تا از آن نُه امر درباره رياضت نفس است، و سه تا از آنها درباره حلم و بردبارى است، و سه تا از آنها درباره علم و دانش است. پس اى عنوان آنها را به خاطرت بسپار، و مبادا در عمل به آنها از تو سستى و تكاهل سر زند!
عنوان گفت: من دلم و انديشه‏ام را فارغ و خالى نمودم تا آنچه را كه حضرت ميفرمايد بگيرم و اخذ كنم و بدان عمل نمايم.
پس حضرت فرمود: امّا آن چيزهائى كه راجع به رياضت نفس است آنكه: مبادا چيزى را بخورى كه بدان اشتها ندارى، چرا كه در انسان ايجاد حماقت و نادانى ميكند؛ و چيزى مخور مگر آنگاه كه گرسنه باشى؛ و چون خواستى چيزى بخورى از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حديث رسول اكرم صلى الله عليه و آله را كه فرمود: هيچوقت آدمى ظرفى را بدتر از شكمش پر نكرده است. بناء عليهذا اگر بقدرى گرسنه شد كه ناچار از تناول غذا گرديد، پس به مقدار ثُلث شكم خود را براى طعامش بگذارد، و ثلث آنرا براى آبش، و ثلث آنرا براى نفَسش …(97)
اصل چهارم در ارتباط با خويشتن: طلب صدق و راستي
4. و طلب الصدق
هر انساني خود بهتر از هر كس ديگر نسبت به حال خودش واقف بوده و از داشته‌ها يا نداشته‌هاي خود خبر دارد:
«بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ اَلْقى‏ مَعاذِيرَهُ»(98)
«بلكه انسان خود بر خويش به خوبى بيناست، هر چند (پرده‏هاى) عذر (بر چشم بصيرت) خود بيفكند»
اما از آنرو كه طالب علو و برتري يافتن و بلكه طالب خدايي است غالبا خود را خلاف آنچه هست نشان مي‌دهد:
طالب حـيـراني خلقان شدي؟ دست طمع اندر الوهيت زدي
اينجاست كه از دايرة صدق و راستي خارج مي‌شود و ظاهري خلاف باطن براي خود مي‌آرايد:
عن جعفر بن محمد عليه السلام يقول: ما ينفع العبد يظهر حسنا و يسر سيئا أ ليس إذا رجع إلى نفسه علم أنه ليس كذلك و الله تعالى يقول: «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ» إن السريرة إذا صلحت قويت العلانية.(99)
از امام صادق عليه السلام روايت شده كه مي‌فرمودند: براى بنده چه سود كه كار خوب را آشكار كند و كار زشت را پنهانى انجام دهد؟ مگر نه اينست كه وقتى بازگشت به خويشتن مى‏كند پى مى‏برد كه مطلب چنان نيست؟! و خداى متعال مى‏فرمايد: «بلكه انسان نسبت بخودش بينا است». هر گاه باطن اصلاح شود، ظاهر نيز نيرومند مى‏گردد.
عن عمر بن يزيد قال: إني كنت أتعشى مع أبي عبد الله عليه السلام إذا تلا هذه الآية «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ اَلْقى‏ مَعاذِيرَهُ» و قال: يا أبا حفص ما يصنع الإنسان أن يتقرب إلى الناس بخلاف ما يعلم الله؟ إن رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: من أسر سريرة رداه الله رداءها إن خيرا فخيرا و إن شرا فشرا.(100)
عمر بن يزيد گويد: همراه امام صادق عليه السلام شام مي‌خوردم كه ناگاه حضرت اين آيه را تلاوت كردند: «بلكه انسان بخود بيناست، اگر چه عذرها براى خود تراشد» و فرمودند: اى اباحفص! انسان چه مي‌كند؛ بسوى مردم تقرب مي‌جويد به خلاف آنچه خدا دربارة او مي‌داند؟ همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله مي‌فرمود: هر كه نيتى در دل داشته باشد، خدا لباسى مناسب آن بر او پوشد، اگر خوب باشد خوب و اگر بد باشد بد.
قال الصادق عليه السلام: فاذا أردت أن تعلم أ صادق أنت أم كاذب فانظر في صدق معناك و عقد دعواك و عيّرهما بقسطاس من الله تعالى كانك في القيامة، قال الله تعالى: «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ»(101)، فاذا اعتدل معناك بدعواك ثبت لك الصدق.(102)
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: پس هر گاه خواستى بدانى آيا از راستگويان هستى و يا از دروغگويان، در باطن و ادعاي خود نظر نما و آندو را به معيار و ميزان الهى بررسى كن، چنان كه گويي در روز قيامت قرار گرفته‏اى. خداوند متعال مى‏فرمايد: «و در آن روز سنجش، حق است‏» پس در صورتي كه باطنت با ادعايت مساوي بود صدق برايت ثابت مي‌شود.
صدق اينست كه انسان خود را پيش مردم برتر از آنچه هست نشان ندهد، يك رو باشد، تعارفهاي دروغين را كنار گذارد. وظيفة ما ظاهر سازي براي مردم نيست. ما بايد نهان خود را براي خدا بسازيم، خدا ظاهر ما را در مقابل مردم درست خواهد كرد: من أصلح سريرته أصلح الله علانيته و من أصلح فيما بينه و بين الله أصلح الله فيما بينه و بين الناس.(103)
اينكه امام صادق عليه السلام طلب صدق را در ارتباط با نفس مطرح كردند يكي از اين جهت است كه انسان خود نسبت به نفسش واقف است و ديگر از اين جهت مانع صدق و يك رنگي در وجود انسان اسارت نفس و هواها و شهوات نفساني است.
رسوايي مرد لافى:
مرد فقير لاف زني دنبه پاره‏اى پيدا كرد، هر بامداد سبيل خود را با آن چرب مى‏كرد و ميان ثروتمندان خوشگذران مى‏رفت كه من هم غذاى چربى خورده‏ام. به اين قناعت نمى‏كرد بلكه:
دسـت بـر سبلت نـهادى در نـويـد رمـز، يـعنى سـوى سبلت بـنگريـد
كاين گـواه صـدق گفتار مـن است وين نشان چرب‌وشيرين خوردنست‏
اين دعواى دروغين و تظاهر رياكارانه‏اى بود كه سبيل و لبان او به راه انداخته بود، اما شكم او چه مى‏كرد و چه مى‏گفت؟
صداى قرقر شكم بدون معطلى عملا جواب او را مى‏داد، گويى مى‏گويد: خدا حيله پردازى مردم كافر را محو كند. اى تبه‏كار پست صفت! لاف‏زنى‏هاى تو مرا در روى آتش گرسنگى مى‏سوزاند، اى رياكار خود نما: «آن سبال چرب تو بر كنده باد». اگر دست از لاف زدن و رياكارى بر مى‏داشتى، در دنيا مردم كريم و انسان دوست فراوانند، به من بى‏نوا (شكم) رحم مى‏كردند.
اگر هم نمى‏خواهى عيوب خود را فاش بسازى، اقلا با دغل بازى‏ها و خود نمايى‏ها مشغول جان كندن مباش.
ور نگويى عيب خـود بارى خمش از نمايش وز دغـل خـود را مكش‏
راسـتـى پـيش آر يا خامـوش كن و آنگهان رحمت ببين و نوش كن‏
بر سبيل چربى عاريتى تكيه مكن، زيرا دنبه‏اى كه خارج از وجود تست در دسترس گربه‏ها است، روزى گربه‏اى مى‏آيد و آن را مى‏برد.
ز امـتـحانات قـضـا ايـمـن مـباش هان زرسوايى بترس اى خواجه‌تاش‏
بالاخره دعاى شكم مستجاب مى‏شود و گربه دنبه را مى‏برد. هر چه گربه را دنبال كردند، نتوانستند او را بگيرند. رنگ كودك بى‏نوا از ترس سبيل چرب لاف زن تغيير كرده، فورا به همان مجمع كه لاف زن براى خود نمايى رفته بود، آمد و گفت: بابا جان آن دنبه را كه هر بامداد سبلت را با آن چرب مى‏كردى گربه برد و هر چه كه دنبالش دويديم نتوانستيم به او برسيم، با اين خبرِ جان گداز، طبل رسوايى لاف زن به صدا در آمد، سر پايين انداخته ميان مردم سر افكنده گشت. همه حضار انجمن خنديدند و حس رحم و مروتشان بحركت در آمد و از آن پس به مهمانى‏ها دعوتش كردند. وقتى كه لاف زن ذوق راستى از آن مردمان كريم احساس كرد، تكبر و نخوت را كنار گذاشت و بنده صدق و صفا گشت.
آمـد انـدر انـجمن آن طفل خـرد آبــروى مــرد لافــى را بـبــرد
گفت آن دنبه كه هر صبحى بدان چـرب مـى‏كـردى لبان و سـبلتان‏
گـربـه آمـد ناگـهانـش در ربــود بس دويـديم و نكرد آن جهد سود
خـنـده آمـد حاضران را از شگفت رحـمـهاشان باز جـنبيدن گـرفت‏
دعـوتـش كردند و سيرش داشتند تـخـم رحـمت در زمينش كاشتند
او چـو ذوق راسـتـى ديـد از كرام بـى تـكـبـر راسـتـى را شد غلام‏(104)
رسوايي خودنماي دروغين (لطيفه):
شخصى از دكان مرغ فروشى، خروسى خريد به دو قران. خروس خيلى خوبى كه بيشتر از اين هم مى‏ارزيد. رفت خانه‏اش. تا وارد شد زنش گفت: اين چيست كه آورده‏اى؟ گفت: خروس. گفت: يك آدم باغيرت هم خروس مى‏آورد در خانه، آدمى كه زنش در خانه‏اش است؟! زود صورتش را پوشيد و خودش را مخفى كرد، گفت: من هرگز حاضر نيستم در خانه‏اى كه جنس نر وجود داشته باشد زندگى كنم؛ يا اين بايد باشد يا من، ديگر از كنج خانه بيرون نمى‏آيم. مرد گفت: خروس كه عيبى ندارد، انسان را گفته‏اند. گفت: نه، آدم باغيرت خروس هم در خانه نمى‏آورد. خيلى خوشحال شد، گفت: الحمدلله چقدر زن ما با عفت و عصمت است. خروس را نزد مرغ فروش برد و گفت: اگر ممكن است اين را بگيريد، دوقران ما را پس بدهيد. گفت: چرا؟ اتفاقاً اين خروس بيشتر مى‏ارزد، دوقران و ده شاهى مى‏ارزد، ما ده شاهى هم به شما تخفيف داديم. گفت: به هرحال من نمى‏خواهم. گفت: اگر خيال مى‏كنى ممكن است به تو دروغ گفته باشم، بدان كه حتماً بيشتر مى‏ارزد. گفت: نه، به آن علت نيست، مى‏دانم بهتر است ولى نمى‏خواهم. گفت: چرا نمى‏خواهى؟ گفت: حالا چكار دارى كه من چرا نمى‏خواهم؟ اين هم لج كرد، گفت: تا علتش را نگويى من خروس را از تو پس نمى‏گيرم. گفت: بجاى دوقران، سى شاهى به من بده. گفت: تا راست نگويى نمى‏دهم. گفت: پس يك قران به من بده. گفت: تا راستش را نگويى، ده شاهى هم بگويى من از تو قبول نمى‏كنم؛ بايد حقيقت را بگويى. گفت: حقيقت اين است كه زن من خيلى باعفت و عصمت است و حاضر نيست يك خروس را در خانه راه بدهد. مرغ فروش زود خروس را گرفت و دوقران را به او داد و گفت: اين دوقران را بگير ولى يقين داشته باش كه زنت زن بدعملى است، اگر زن باعفت و عصمتى بود اين‏جور حرف نمى‏زد. اين حرف، حرف يك زنى است كه اصلًا عفت و عصمت ندارد كه اين‏جور گزاف و گز نكرده به اصطلاح پاره مى‏كند. زنى كه واقعاً باعفت و عصمت باشد هيچ وقت از خروس رو نمى‏گيرد.
تعريفهاي دروغين:
مدح بيجا خيانت است و موجب خيال انديش شدن ممدوح مي‌گردد:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله: احثوا في وجوه المداحين التراب.(105)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: در صورت ستايشگران خاك بپاشيد.
مال مـار آمـد كـه در او زهــرهاست و آن قبول و سجده‏ى خلق اژدهاست‏
استاد مطهري رحمه الله دربارة حضرت علي عليه السلام چنين گويد: در يكى از جلسات، آن جمله‏هاى مولا در آن خطبه معروف را خواندم كه به مردم چگونه توصيه مى‏كند (اين نمونه يك مرد آزاديخواه واقعى است.) وقتى كه مردم مى‏آيند در مقابلش صحبت مى‏كنند كلمه‏هاى بزرگ بزرگ يعنى احترامات خيلى زياد و جمله‏هاى پرطنطنه‏اى به كار مى‏برند و به او با القاب مختلف خطاب مى‏كنند. مى‏گويد: «لا تُكَلِّمونى بِما تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبابِرَةُ» با من ساده حرف بزنيد، به من بگوييد على، حداكثر به من بگوييد يا اميرالمؤمنين، ديگر بيش از اين حاضر نيستم براى من لقب بتراشيد. با من با تعارف حرف نزنيد: «وَ لاتُخالِطونى بِالْمُصانَعَةِ». از من تمجيد نكنيد، مدح نكنيد، ثنا نگوييد كه خدا خودش مى‏داند من از ثنا شنيدن خوشم نمى‏آيد. در مقابل، اگر انتقاد و اعتراضى به نظرتان مى‏رسد به من بگوييد.(106)
بيزارى استاد مطهرى از تعريفهاي بيجا:
در كتاب حماسة حسيني از قول ايشان نقل شده: يادم هست در حدود هشت سال پيش در دانشگاه شيراز از من براى سخنرانى دعوت كرده بودند (انجمن اسلامى آنجا دعوت كرده بود). در آنجا استادها و حتى رئيس دانشگاه، همه بودند. يكى از استادهاى آنجا- كه قبلًا طلبه بود و بعد رفت آمريكا تحصيل كرد و دكتر شد و آمد و واقعاً مرد فاضلى هم هست- مأمور شده بود كه مرا معرفى كند. آمد پشت تريبون ايستاد (جلسه هم مثل همين جلسه خيلى پرجمعيت و باعظمت بود) يك مقدار معرفى كرد: من فلانى را مى‏شناسم، حوزه قم چنين، حوزه قم چنان و … بعد در آخر سخنانش اين جمله را گفت: «من اين جمله را با كمال جرأت مى‏گويم: اگر براى ديگران لباس روحانيت افتخار است، فلانى افتخار لباس روحانيت است». از اين حرف آتش گرفتم. ايستاده سخنرانى مى‏كردم، عبايم را هم قبلًا تا مى‏كردم و روى تريبون مى‏گذاشتم. مقدارى حرف زدم، رو كردم به آن شخص، گفتم: آقاى فلان! اين چه حرفى بود كه از دهانت بيرون آمد؟! تو اصلًا مى‏فهمى چه دارى مى‏گويى؟! من چه كسى هستم كه تو مى‏گويى فلانى افتخار اين لباس است؟ با اينكه من آن وقت دانشگاهى هم بودم و به اصطلاح ذوحياتين بودم، گفتم: آقا! من در تمام عمرم يك افتخار بيشتر ندارم، آن هم همين عمامه و عباست. من كى‏ام كه افتخار باشم؟! اين تعارفهاى پوچ چيست كه به همديگر مى‏كنيم؟! ابوذر غفارى را بايد گفت افتخار اسلام است؛ اين اسلام است كه ابوذر پرورش داده است. عمّار ياسر افتخار اسلام است؛ اسلام است كه عمّار ياسر پرورش داده است. بوعلى سينا افتخار اسلام است؛ اسلام است كه نبوغ بوعلى سينا را شكفت. خواجه نصيرالدين افتخار اسلام است، صدرالمتألّهين شيرازى افتخار اسلام است، شيخ مرتضى انصارى افتخار اسلام است، ميرداماد افتخار اسلام است، شيخ بهايى افتخار اسلام است. اسلام، افتخار البته دارد؛ يعنى فرزندانى تربيت كرده كه دنيا روى آنها حساب مى‏كند و بايد هم حساب كند، چرا كه اينها در فرهنگ دنيا نقش مؤثر دارند. دنيا نمى‏تواند قسمتى از كره ماه را اختصاص به خواجه نصيرالدين ندهد و نام او را روى قسمتى از كره ماه نگذارد، براى اينكه او در بعضى كشفيات كره ماه دخيل است. او را مى‏شود گفت افتخار اسلام. ماها كى هستيم؟! ما چه ارزشى داريم؟ ما را اگر اسلام بپذيرد كه اسلام افتخار ما باشد، اسلام اگر بپذيرد كه به صورت مدالى بر سينه ما باشد، ما خيلى هم ممنون هستيم. ما شديم مدالى به سينه اسلام؟! ماها ننگ عالم اسلام هستيم، اكثريت ما مسلمانها ننگ عالم اسلام هستيم. پس تعارفها را كنار بگذاريم؛ آنها تعارف است.(107)

پايينترين مرتبة صدق:
 

قال الصادق عليه السلام: أدنى حد الصدق أن لا يخالف اللسان القلب و لا القلب اللسان.(108)
پايينترين مرتبة صدق در ابراز و اظهار ما في الضمير اينست كه گفتار انسان با آنچه در قلبش هست مخالف نباشد. يعني هواي نفس روي آن گفتار اثر نگذارد و بخاطر آبرو داري يا خود نمايي خلاف آنچه در قلب است بر زبان نياورد كه در اين صورت از دايرة صدق و راستي خارج خواهد شد. دو رويي و تعارفهاي دروغين انسان را از دارا بودن پايينترين مرتبة صدق محروم مي‌كند.
تعارفهاى دروغين:
استاد شهيد در انتقاد از تعارفهاي دروغين چنين مي‌نويسد: اگر كودك چشمش به يك خوردنى يا اسباب بازى در دست ديگرى بيفتد بى محابا علاقه مندى خود را ظاهر مى‏كند و اگر از چيزى ناراحت بشود فوراً جلو گريه را رها مى‏كند، در صورتى كه بزرگسالان تحت تأثير عرف و عادات و به خيال حفظ شئون و شخصيت خود ممكن نيست در چنين مواردى احساسات خود را ظاهر سازند و حتى صاحبخانه هر اندازه اصرار و تعارف كند ميهمان بيشتر اظهار بى ميلى مى‏كند.
در تواريخ آمده است كه: در شب زفاف عايشه كه به سادگى برگزار مى‏شد، كاسه شيرى به دست رسول خدا داده شد. آن حضرت بعد از آنكه مقدارى از آن شير تناول فرمود، كاسه را به امّ سلمه داد و فرمود: ميل كن.
امّ سلمه گفت: ميل ندارم.
رسول خدا فرمود: هم گرسنگى كشيدن و هم دروغ؟!
يعنى مى‏دانم ميل دارى و به دروغ تعارف مى‏كنى.
عرض كرد: آيا اين هم دروغ محسوب مى‏شود؟
فرمود: بلى.
تعارف، تا آنجا كه پاى عواطف واقعى در كار باشد و مقصود شخص ابراز عاطفه و علاقه و محبت بوده باشد، خوب و پسنديده است. زندگى اگر عارى از عواطف باشد خشك و بى‏روح است، و از ادب عاطفه و محبت اين است كه مكتوم نماند و به طرف اظهار شود تا محبت او نيز جلب گردد. رسول خدا فرمود: علاقه‏اى كه ميان تو و دوستت هست، آن را زود ظاهر ساز كه رشته دوستى را محكمتر مى‏كند. تعارف، تا آنجا كه به صورت تبادل عواطف واقعى و اظهار محبت صميمى باشد، خوب و مستحسن است. اما ملتهايى كه رشد اخلاقى و اجتماعى ندارند گرفتار انواع تعارفهاى دروغين مى‏باشند. دو نفر از آنها كه همراه يكديگر هستند و مى‏خواهند به اتاقى وارد شوند يا از اتاقى خارج گردند، مدتى با يكديگر تعارف مى‏كنند در صورتى كه هركدام از آنها در دل خود از جلو افتادن ديگرى ناراضى است. همچنين است تعارفهايى كه بعضى ميزبانها نسبت به مهمانان مى‏كنند، همه اظهارات بى‏روح و خشك است، تصنّع و ظاهرسازى است. اين گونه تعارفات داخل در نفاق و دورويى است.
گفتيم كه نفاق و دورويى از مختصات بشر است و اگر در بعضى حيوانات ديگر بوده باشد يك درجه خفيفى است. برخى حيوانات مانند روباه به مكر و خدعه معروف شده‏اند. بديهى است كه مكر و خدعه آن حيوانات قابل مقايسه با مكرها و خدعه‏ها و ظاهرسازى و تصنعهاى فرزند آدم نيست. ولى نبايد چنين تصور كرد كه چون مكر و خدعه و دورويى از مختصات بشر است پس كمالى است براى بشر و بايد از آن استفاده كرد، زيرا دورويى يك نوع سوء استفاده‏اى است از يك استعداد كمالى بشرى. آنچه كمال است قدرت بر استتار و رازدارى و مكتوم نگه داشتن عقيده و فكر و احساسات درونى است؛ اين در ذات خود كمال است و عيبى ندارد.
در همه ظروف و احوال مقتضى نيست كه آدمى عقيده خود را ظاهر كند، زيرا ممكن است ديگران استعداد پذيرفتن آن را نداشته باشند يا آنها سوء نيت داشته باشند و موجب مزاحمت صاحب عقيده را فراهم كنند، و همچنين مقتضى نيست كه آدمى در همه جا احساسات خود را آشكار كند. از آداب معاشرت اين است كه اگر انسان غم و غصه‏اى دارد آن را از چهره خود ظاهر نسازد و موجب ملال خاطر ديگران نگردد.
آن چيزى كه نقص است و نام نفاق و دورويى دارد اين است كه آدمى از همين قدرت و استعداد خود براى فريب دادن و گمراه ساختن و گول زدن ديگران استفاده كند. پس نفاق و دورويى در عين اينكه از مختصات انسان است كمال انسانى نيست، بلكه يك نوع سوء استفاده از يك استعداد انسانى است.
متأسفانه بسيارى از مردم دچار اين اشتباه هستند، نفاق و دورويى و مكر و خدعه را يك امتياز براى خود مى‏شمارند و به آن نام «زرنگى» مى‏دهند، صداقت و صراحت و يك رويى را از كم شعورى مى‏شمارند، گمان مى‏كنند كه با مكر و خدعه و نفاق بهتر مى‏توان با عوامل حيات هماهنگى كرد و پيش رفت، غافل از اينكه طبع عالم بر درستى و صداقت است، آن كس كه با خدا مكر كند خداوند فوق همه مكركنندگان است. قرآن كريم همواره از راستى و صداقت و صراحت دم مى‏زند و با نداى بلند مى‏فرمايد كه مكر و نيرنگ و نفاق- با همه پيشرفتهاى موقت- محكوم به شكست خوردن است، روزگارْ بساط نيرنگ و دورويى را درهم مى‏پيچد و شيشه نفاق را مى‏شكند، اساس عالم بر حقيقت است نه بر مَجاز، و نمى‏توان نظام راستين جهان را به بازى گرفت و با فلك حقّه باز بنياد مكر نهاد:
فـردا كـه پـيـشگاه حقيقت شود پديد شرمنده رهروى كه عمل بر مَجاز كرد.(109)
تصديق قول با فعل:
عن أبي عبد الله عليه السلام في قول الله عز و جل: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(110) من صدق فعله قوله و من لم يصدق قوله فعله فليس بعالم.(111)
امام صادق عليه السلام دربارة آية: «از بندگان خدا تنها دانايان از او مى‏ترسند» فرمودند: مراد از دانا كسى است كه كردارش گفتارش را تصديق كند و كسى كه چنين نباشد دانا نيست.

 

و قال أبو الحسن عليه السلام: لو ميزت شيعتي لم أجدهم إلا واصفة و لو امتحنتهم لما وجدتهم إلا مرتدين و لو محصتهم لما خلص من الألف واحد و لو غربلتهم غربلة لم يبق منهم إلا ما كان لي إنهم طال ما اتكئوا على الأرائك فقالوا: “نحن شيعة علي”! إنما شيعة علي من صدّق قولَه فعلُه.(112)
حضرت كاظم عليه السلام فرمودند: اگر شيعيان خود را بررسى كنم جز سخنور (و اهل حرف) نخواهم يافت، و اگر ايشان را امتحان كنم جز از دين برگشته نخواهم يافت و اگر آنها را بيازمايم از هزار نفر يك نفر هم سالم بيرون نيايد و اگر غربالشان كنم چيزى جز آنچه از من است در غربال نماند. اينها دير زمانى است كه بر بالشها تكيه زده و گفته‏اند: ما شيعه على هستيم! و حال آنكه شيعه على عليه السلام تنها آن كسى است كه كردارش گفتارش را تصديق كند.
اصل پنجم در ارتباط با خويشتن: اخلاص
5. الإخلاص
هواي نفس در رابطة انسان با ديگران انسان را از صدق و در رابطة با خدا عمل او را از اخلاص خارج مي‌كند. عمل با اخلاص عملي است كه هوا نداشته باشد.
كار تو گر بهر حق مي‌شايدت از هـواي نفس خالص بايدت
در رابطة با نفس بايستي كوشيد عمل را از چنگ هواي نفس خارج ساخت تا عمل انسان:
1. نه براي بدست آوردن دنيا باشد
2. و نه براي خود نمايي نزد خلق
تنها و تنها براي خدا و محبت او و تشكر از او باشد.

عن أبي عبد الله عليه السلام قال: العباد ثلاثة قوم عبدوا الله عز و جل خوفا فتلك عبادة العبيد و قوم عبدوا الله تبارك و تعالى طلبا للثواب فتلك عبادة الأجراء و قوم عبدوا الله حبا له فتلك عبادة الأحرار و هي أفضل العبادة.(113)
امام صادق عليه السلام فرمودند: عبادت‏كنندگان سه دسته‏اند:
1. گروهى كه خداى عز و جل را از ترس عبادت كنند و اين عبادت بردگان است.
2. كسانى كه خداى تبارك و تعالى را به طمع ثواب عبادت كنند و اين عبادت مزدوران است.
3. دسته‏اى كه خدا را براى دوستيش عبادت كنند و اين عبادت آزادگان و بهترين عبادت است.
و قال عليه السلام: … لكني أعبده حبا له عز و جل فتلك عبادة الكرام و هو الأمن.(114)
حضرت صادق عليه السلام دربارة عبادت خويش فرمودند: لكن من خداي عز و جل را بخاطر محبتش بندگي مي‌كنم، و اين، پرستش جوانمردان است و از روى امنيت و آرامش خاطر است.
آن محب حق زبهر حق كجاست كه ز اغـراض و ز علتها جداست
اهـل حـق را در عبادات جـهـان جـنـت و دوزخ نـبـاشـد در ميان
بهترين شريك!
قال النبي صلى الله عليه و آله: يقول سبحانه: أنا خير شريك، من أشرك معي شريكا في عمله فهو لشريكي دوني، فإني لا أقبل إلا ما خلص لي.(115)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: خداوند سبحان مى‏فرمايد: من بهترين شريك هستم زيرا هر كس مرا در عمل خود شريك خويش قرار بدهد، آن عمل را مال شريكم خواهد بود نه براى من. چون من فقط عملى را قبول مى‏كنم كه خالصانه و تنها براى من باشد.
مثلا: روزه گرفتن براي صحت و سلامتي يافتن روزة مخلصانه نيست، چون خدا امر كرده روزه مي‌گيريم، صحت و سلامتي هم بدنبالش مي‌آيد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: خداى تعالى به سه طايفه: كشته در راه خدا و صدقه دهنده به مال در راه خدا و قارى كتاب خدا مى‏گويد: دروغ گفتي (يعني در اينكه گفتي و گمان كردي كه كارت در راه خدا بوده دروغ گفتي). به آنكه كشته شده مي‌فرمايد: دروغ گفتى! زيرا ميل داشتى دربارة تو بگويند: فلانى شجاع است و به صدقه دهنده مى‏فرمايد: دروغ گفتى! زيرا تمايل داشتى كه درباره‌ات بگويند فلانى بخشنده است. و به قارى مى‏فرمايد: دروغ گفتى بلكه مى‏خواستى دربارة تو بگويند: فلانى قرآن خوان است.(116)
سختي اخلاص:
في خطبة الوسيلة قال أميرالمؤمنين عليه السلام: تصفية العمل أشدّ من العمل و تخليص النيّة عن الفساد أشد على العاملين من طول الجهاد – إلى أن قال:- طوبى لمن أخلص لله عمله و علمه و حبه و بغضه و أخذه و تركه و كلامه و صمته و فعله و قوله.(117)
حضرت امير عليه السلام در خطبة معروف به «وسيله» فرمودند: پاكسازى كردار از خود كردار دشوارتر است و پاكسازى نيّت از فساد بر اهل كردار دشوارتر از ادامه جهاد و پيكار است …. تا آنجا كه فرمودند: خوشا بر كسى كه كار و دانش و دوستى و دشمنى و گرفتن و وانهادن و سخن و خاموشى و كردار و گفتارش تنها براى خدا باشد.
يك عمل خالص:
يك لحظه به اخلاص بيا بر در ما گر كام تـو بر نيامد از ما گله كـن
روي عن علي بن أبي طالب عليه السلام: لا تهتموا لقلة العمل، اهتموا للقبول فإن النبي صلى الله عليه و آله قال لمعاذ بن جبل: أخلص العمل يجزك منه القليل.
از حضرت علي عليه السلام روايت شده كه فرمودند: بخاطر كمي عمل نگران نشويد، نگران قبول شدن عمل باشيد كه پيامبر به معاذ بن جبل فرمود: عمل را خاص ساز كه كمش ترا بس باشد.
عن الصّادق عليه السلام قال: إن ربكم لرحيم يشكر القليل; إن العبد ليصلي الركعتين يريد بها وجه الله فيدخله الله به الجنّة.(118)
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: پروردگار شما بسيار مهربان است كه از عمل كوچكى هم تقدير مي‌كند. مثلا بنده او دو ركعت نماز با خلوص نيت و براى او مي‌خواند، خداوند با همين عمل او را داخل بهشت مي‌نمايد.
گفته‌اند: شخصي اين حديث را شنيد و خيلي به او برخورد، با خود گفت: يعني ما اينقدر عرضه نداريم كه بتوانيم دو ركعت نماز فقط براي خدا بخوانيم؟ تصميم به خواندن چنين نمازي گرفت. داخل مسجد رفت و دو ركعت نماز خواند كه از اول تا آخرش حال خوش و گريه بود. تا نماز تمام شد يادش افتاد وضو نداشته!
اخلاص عمل:
از علي آمـوز اخـلاص عمل شير حق را دان منزه از دغل
قال علي عليه السلام: الجلسة في المسجد خير لي من الجلسة في الجنة فإن الجنة فيها رضا نفسي و الجامع فيه رضا ربي.(119)
حضرت علي عليه السلام فرمودند: نشستن در مسجد براي من بهتر از نشستن در بهشت است؛ زيرا نفسم به نشستن من در بهشت خشنود مي‌شود و پروردگارم به نشستن من در مسجد.
روزى دو شتر بزرگ و چاق به رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه شد، آن حضرت رو به اصحاب كرده و فرمودند: آيا در بين شما كسى هست كه دو ركعت نماز را با قيام و ركوع و سجود و وضو و خشوعش به جاى آورد و قلبش در آن دو ركعت متوجه چيزي از كار دنيا نشود و فكر دنيا در قلبش خطور نكند تا يكى از دو شتر را به او بدهم؟
پيامبر سه بار اين مطلب را فرمود و هيچ كس پاسخي نداد. حضرت امير عليه السلام برخاست و فرمود: من مي‌خوانم اي رسول خدا! نمازي مي‌خوانم كه از تكبير ابتداي آن تا پايان سلامش هيچ فكر و خطوري دربارة دنيا نداشته باشم.
فرمودند: اي علي بخوان! درود خدا بر تو باد.
حضرت امير عليه السلام تكبير گفته و داخل نماز شدند وقتى نماز را به پايان رسانيد، جبرئيل بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و عرضه داشت: خدا سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد: يكى از دو شتر را به او بده.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: من شرط كرده بودم كه در آن دو ركعت اصلا فكر دنيا نكند اما او در تشهد درنگ كرد و فكر كرد كه كدام شتر را انتخاب كند.
جبرئيل گفت: اي محمد! فكرش اين بود كه آنرا انتخاب كند كه چاق‏تر باشد تا در راه خدا بكشد و صدقه بدهد و لذا تفكر او براى خدا بوده نه براي خودش و نه براي دنيا.
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله گريست و هر دو شتر را به على عليه السلام داد.(120)
لطيفه: شخص ساده‌اي در صحرا زير درختي نشسته و دو ركعت نماز خواند و سپس دستها را بالا برد و گفت: اي خدا اين دو ركعت را قبول نما. شخص ديگري بالاي درخت بود و مخفيانه او را تما شا مي‌كرد. شخص ديگر از بالا ندا داد: اي بندة ما اين نمازت قبول نيست. ساده گمان كرد: خطاب الهي را شنيده: برخواست و با توجه بيشتر دو ركعت ديگر خواند و دستها بالا برد و گفت: خدايا قبول شد؟ شخص ديگر از بالا گفت: نه اين هم قبول نيست. باز بلند شد و با تمام توجه دو ركعت ديگر خواند و پرسيد قبول شد؟ گفت: خير اين هم قبول نيست. لجش درآمد و گفت: اگر مي‌خواهي نمازي كه علي بن ابيطالب مي‌خواند من بخوانم داغش را به دلت مي‌گذارم.
غرض از نقل اين لطيفه اينكه: واقعا كسي در عالم در هيچ عمل و عبادتي توان برابري با اسد الله الغالب را ندارد. همة اصحاب در وقتي كه پيامبر براي دادن شتر به آنها از ايشان دعوت به خواندن دو ركعت براي خدا كرد با سكوت خود اظهار عجز كردند. كاري كه ما مي‌توانيم انجام دهيم اينست كه به توفيق و فضل الهي با استمداد از خود مولا تابع ايشان بوده و تلاشمان را در راه تبعيت از ايشان نماييم نه در راه علي گونه شدن كه علي بن الحسين عليه السلام نيز (اگر چه همه يك نورند) از اين مطلب اظهار عجز كرده و مي‌فرمايد:
«من يقوى على عبادة علي بن أبي طالب عليه السلام ؟!»
«كيست كه توان انجام عبادت علي بن ابيطالب عليه السلام را داشته باشد؟!»
صبح يك روز كه جلسة رسول خدا صلى الله عليه و آله پر از جمعيت بود آن حضرت از حاضران پرسيدند: كداميك از شما امروز چيزي از مالش را براي خدا انفاق كرده؟
همه سكوت كردند. حضرت علي عليه السلام فرمودند: من! وقتي از خانه بيرون آمدم تا با يك دينار پولي كه داشتم آرد بخرم مقداد را ديدم و اثر گرسنگي را در چهره‌اش مشاهده كردم، لذا آن دينا را به او دادم.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: (بهشت يا درجات عالي بر شما) واجب شد.
ديگري برخواست و گفت: من امروز بيش از علي انفاق كرده‌ام؛ مرد و زني را كه مي‌خواستند به سفري بروند و پولي نداشتند هزار درهم دادم!
پيامبر سكوت كرده و چيزي نفرمودند. اصحاب گفتند:
– اي رسول خدا! چرا براي علي فرموديد “واجب شد” اما براي اين كه بيش از علي صدقه داده چيزي نگفتيد؟
– مگر نديده‌ايد خادمِ پادشاهي هدية كوچكي به او بدهد و اين باعث شود كه جايگاه خادم در نظر پادشاه برتر و والاتر گردد، اما وقتي خادم ديگر هدية بزرگي برايش بياورد آنرا بازگرداند و فرستنده‌اش را خوار دارد؟
– آري.
– ماجراي علي عليه السلام نيز همين است؛ او ديناري را براي اينكه نيازي از مؤمن نيازمندي برطرف شود بخشيد، اما آن شخص ديگر بخاطر دشمني با برادر رسول خدا و به قصد برتري يافتن بر علي بن ابيطالب عليه السلام مالش را داد. خدا عمل او را باطل كرد و وبالش گرداند. بدانيد كه اگر او با اين نيت از فرش تا عرش طلا و مرواريد صدقه دهد با اين كارش جز از رحمت خدا دور و جز به خشم خدا نزديك نشود.(121)
اصل شم در ارتباط با خويشتن: بيرون راندن نفس از محبوبش
6. إخراجها من محبوبها
بيرون بردن نفس از هر جا و هر چيزي كه محبوب او باشد و به تعبير ديگر هواي آنرا داشته باشد. در قرآن برخي از مواردي كه محبوب نفس است ذكر شده است: شهوات، مال و خلاصه تمام لذتهاي گذراي دنيوي.
اگر كسي در اين امور خلاف هواي نفس خود عمل كرد (البته با رعايت ضوابط شرعي، نه بيشتر و نه كمتر) و نفس خود را از مشغوليت به اين امور بازداشت او از عهدة ششمين اصل ارتباط با خويشتن بر آمده است. در اينجا با ذكر دو آيه دربارة دو محبوب نفس انسان بحث را ادامه مي‌دهيم:
«كَلاَ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ»(122):
نفس انسان كوته نگر است، حالتي دارد كه حاضر است بخاطر راحتي نقد و زود گذر دنيا از خدا و آخرت بگذرد. مؤمن كوته بين نيست، ديدش وسيع است، نفسش را از اين لذات زود گذر باز مي‌دارد تا به لذت ملاقات با خدا و نعمتهاي ابدي اخروي نائل گردد؛ حضرت امير عليه السلام در خطبة همام در وصف متقين مي‌فرمايند: «صبروا اياما قصيرة أعقبتهم راحة طويلة»(123):در روزگار كوتاه دنيا صبر كرده تا آسايش جاودانه قيامت را به دست آورند.
اگـر لذت تـرك لذت بداني دگر لذت نفس لذت نخواني
قال داود: ترك لقمة مع الضرورة إليها أحب إلي من قيام عشرين ليلة.(124).
از قول حضرت داود روايت شده: ترك يك لقمة ضروري را نزد من از به پا داشتن بيست شب محبوبتر است.
بسيار بزرگ و مهم است كه كسي به تمام لذات دنيوي دسترسي داشته باشد اما بخاطر آخرتش در دنيا لذت گرا نشود. براي حضرت علي عليه السلام حلواي خرما و روغن كه خيلي هم لذيذ بود آوردند. حضرت نخوردند. سؤال شد: آيا اين غذا را حرام مي‌دانيد؟ فرمودند: خير، بلكه مي‌ترسم نفسم به آن گرايش پيدا كند و سپس اين آيه را (كه خطاب الهي به اهل دوزخ است تلاوت كردند): «اَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا»(125): «نعمت‏هاى پاكيزه و خوشى‏هاى خود را در زندگى دنيايتان برديد و از آنها برخوردار شديد»(126)
راجع به مرحوم امام نقل شده: بخاطر مخالفت با نفسشان كه هندوانة شيرين دوست داشت كمي نمك روي هندوانه مي‌پاشيدند و ميل مي‌كردند. (بر خلاف ما كه اگر شيريني‌اش كم باشد شكر پاش را روي آن خالي مي‌كنيم).
هدر دادن سه دعا بخاطر كوته نگري:
روايت شده: خداوند متعال در دوران نخستين به پيامبرى وحى كرد: در ميان امت تو مردى كه من سه دعاى او را بر آورده مى‏كنم، آن پيامبر ماجرا را به آن مرد خبر داد، آن مرد به خانه رفت و ماجرا را با زن خود در ميان نهاد، همسرش با اصرار از او خواست تا يكي از سه دعايش را براي وي گذارد. مرد پذيرفت. زن گفت: از خدا بخواه كه مرا زيباترين زن زمانه قرار دهد. آن مرد دعا كرد و چنين شد.
آنگاه زيبايى بى‏مانند او باعث شد تا پادشاهان و جوانان ثروتمند به او علاقه پيدا كنند و كم كم رغبت او به همسر پير و فقيرش كاهش يافت و با شوهر خود با درشتى و خشونت رفتار كرد، آن مرد هم با او مدارا مى‏كرد تا روزى كه طاقتش تمام شد و از درگاه الهى درخواست كرد او را به صورت سگى در آورد و چنين شد.
آنگاه فرزندان آنها به نزد پدر آمده و از اين مسأله اظهار ناراحتى كردند و گفتند: مردم ما را بخاطر اينكه مادرمان به سگى تبديل شده سرزنش و شماتت مى‏كنند، از او خواستند تا دعا كند مادرشان به حالت اول برگردد، آن مرد دعا كرد و زن به حالت اول بازگشت، پس هر سه دعاى آن مرد ضايع شد و بهره‏اى از آنها نبرد.(127)
«وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا»(128)
مال دوستي يكي از خصوصيات نفس انسان است. علتش هم اينست كه با داشتن مال مي‌تواند به تمام شهوات و خواسته‌هايش برسد. حضرت علي عليه السلام فرمودند: المال مادة الشهوات.(129)
نفس اژدرهاست او كي مرده است؟ از غـم بـي آلـتـي افـسـرده است
عمار ياسر گويد: خدمت امير مؤمنان رفته و گفتم: اي امير مؤمنان! سه روز است كه روزه مي‌گيرم و به خود مي‌پيچم و غذايي براي خوردن ندارم، امروز هم روز چهارم است!
حضرت فرمودند: دنبالم بيا عمار!
حضرت به صحرا رفتند، من پشت سرشان بودم كه به جايي رسيدند و آنرا كندند. سطلي پر از درهم نمودار شد. دو درهم از آنرا برگرفته، يكي را به من داد و ديگري را خود برداشت.
– اي اميرمؤمنان! اگر آنقدر بر مي‌داشتيد تا بي‌نياز گشته و اضافة آنرا هم صدقه مي‌داديد اشكالي نداشت!
– عمار! اين براي امروزمان بس است.
سپس حضرت روي سطل را پوشانده و پنهانش كردند و برگشتند. عمار در راه از حضرت جدا شد و مدتي بعد باز خدمت ايشان رسيد. فرمودند:
– عمار! گويي تو را مي‌بينم كه به سوي گنج بازگشته و بدنبالش مي‌گشتي؟
– به خدا سوگند اي مولاي من! آري به آنجا بازگشتم تا مقداري از گنج را بردارم اما اثري از آن نيافتم!
– عمار! خداوند سبحان چون مي‌دانست كه ما ميلي به دنيا نداريم آنرا برايمان آشكار كرد و چون ميل شما را هم به دنيا مي‌دانست آنرا از شما دور ساخت.(130)
مزد مخالفت با هواي نفس:
روايت شده: وقتى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام در بغداد تشريف داشتند، يكى از شيعيان عرض كرد: عبورم به ميدان بغداد افتاد و جماعتى را ديدم، سؤ ال نمودم كه چرا مردم اينجا جمع شده‌اند؟ گفتند: كه اينجا شخص كافرى مى‌باشد كه از نيت مردم خبر مى‌دهد.
من جلو رفتم او را همانطور كه مردم گفتند يافتم (خطر گمراه شدن مردم و حق پنداشتن او و طريقه‌اش وجود داشت). حضرت اين كلام را شنيده و فرمودند: بيا با هم نزدش برويم كه مارا با او كاريست.
حضرت نزد او آمدند و چيزي در دست خود گرفتند و به او فرمودند: آيا مي‌تواني آنچه را در دست من است خبر دهي؟ او پس از تأمل زياد گفت: تمام دنيا را تفحص كردم. به جز تخم پرنده‌اي كه در يكي از كوههاي هندوستان از لانه‌اش مفقود شده همه چيز را در جاي خود ديدم. بنابراين بايد همان در دست شما باشد. امام تخم پرنده را كه در دست مباركشان بود به او نشان دادند.
آنگاه حضرت از او پرسيدند: چگونه اين علم را بدست آوردي؟ گفت: با نفس خود مبارزه كردم و آنچه از من خواست خلافش را انجام دادم.
امام كه در مقام هدايت او بودند به همان طريق خودش راهنمايي كرده فرمودند: اسلام را بر خود عرضه كن ببين آيا نفست مي‌پذيرد؟ او پس از تأملي عرض كرد: نه قبول نمي‌كند.
حضرت فرمودند: بنابر روشي كه داري با آن مخالفت كن و اسلام آور. او پذيرفت، ولي پس از آنكه ايمان آورد متوجه شد ديگر چيزي نمي‌فهمد! از حضرت سؤال كرد: من وقتي كافر بودم چنين علمي داشتم، چرا اكنون كه مسلمان شدم چيزي نمي‌فهمم؟ فرمودند: آنچه قبلا در نتيجة زحمات خود مي‌فهميدي اجري بود كه خداوند در همين دنيا به تو عطا مى‌كرد، ولي اكنون كه مسلمان شدى پاداش عملت را ذخيرة آخرتت قرار مي‌دهد.

پي نوشت ها :
 

80- يوسف، 53.
81- در روايات آمده آن الاغ يكي از چند حيواني است كه به بهشت مي‌رود.
82- اعراف، 176.
83- بحار الأنوار، ج13، ص380.
84- خرائج، ج2، ص594.
85- امالي شيخ طوسي، ص133، مجلس5.
86- شرح چهل حديث، ص4.
87- تحف العقول، ص410.
88- رك: حكمت نامه جوان، ص119 تا 143.
89- تحف العقول، ص409.
90- لهوف، ص102 تا 105.
91- نقل به مضمون از خزينة الجواهر، ج1، ص398.
92- كافي، ج2، ص251.
93- كافي، ج2، ص250.
94- قصص الأنبياء، ص183.
95- بحار الأنوار، ج67، ص401.
96- غرر الحكم، ص238.
97- بحار الأنوار، ج1، ص226.
98- قيامت، 14 و 15.
99- امالي شيخ مفيد، ص214، مجلس24.
100- كافى، ج2، ص294.
101- اعراف، 8.
102- مصباح الشريعة (با ترجمه عبد الرزاق گيلانى)، ص454.
103- كافى، ج8، ص307، اين حديث از حضرت امير المؤمنين عليه السلام است.
104- تلخيص از مثنوي معنوى، دفتر سوم، ص331.
105- أمالى شيخ صدوق، ص426.
106- پانزده گفتار، نهضت آزادى بخش اسلام (1).
107- حماسه حسينى، ج2، ص288.
108- مصباح الشريعة، ص34.
109- حكمتها و اندرزها، ص285.
110- فاطر، 28.
111- كافى، ج1، ص36.
112- كافى، ج8، ص228.
113- كافى، ج2، ص84.
114- خصال، ج1، ص188.
115- جواهر السنية، ص326، باب11.
116- عدة الداعي، ص228.
117- تحف العقول، 99.
118- محاسن، ج1، ص253.
119- ارشاد القلوب، ج2، ص218.
120- مناقب، ج2، ص20.
121- تفسير امام حسن عسكري عليه السلام، ص83.
122- قيامت، 20.
123- نهج البلاغة، خ193.
124- مصباح الشريعة، ص78.
125- احقاف، 20.
126- امالي شيخ مفيد، ص134، مجلس16.
127- دعوات راوندى، ص38.
128- فجر، 20.
129- نهج البلاغة، ص478، ح58.
130- فضائل ابن شاذان، ص112.
 

ادامه دارد…

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد