خانه » همه » مذهبی » همراهى‏ ها و رويارويى‏ هاى نراقى با حكومت قاجار (3)

همراهى‏ ها و رويارويى‏ هاى نراقى با حكومت قاجار (3)

همراهى‏ ها و رويارويى‏ هاى نراقى با حكومت قاجار (3)

همان گونه كه شمارى از اهل نظر احتمال داده‏اند، دور نيست كه اين ديباچه‏ها به قلم منشيان دربارى، كه كار آماده‏سازى كتابها را بر عهده داشته‏اند، براى تقديم به شاه قاجار و دريافت صله و پاداش، نگاشته مى‏شده است، همان‏گونه كه اين احتمال درباره آثار علمى و نامه‏هاى ميرزاى قمى، علامه مجلسى و… داده شده است.

122819ad d2d4 45f1 be28 4f66de4a2a0f - همراهى‏ ها و رويارويى‏ هاى نراقى با حكومت قاجار (3)

0010893 - همراهى‏ ها و رويارويى‏ هاى نراقى با حكومت قاجار (3)
همراهى‏ ها و رويارويى‏ هاى نراقى با حكومت قاجار (3)

 

نویسنده : اسماعيل اسماعيلى

 

هـ. با توجه به آنچه يادآور شديم، در اين كه ديباچه معراج السعاده و كتابهاى ديگر وى، به قلم او باشد، جاى شك و گمان است.
همان گونه كه شمارى از اهل نظر احتمال داده‏اند، دور نيست كه اين ديباچه‏ها به قلم منشيان دربارى، كه كار آماده‏سازى كتابها را بر عهده داشته‏اند، براى تقديم به شاه قاجار و دريافت صله و پاداش، نگاشته مى‏شده است، همان‏گونه كه اين احتمال درباره آثار علمى و نامه‏هاى ميرزاى قمى، علامه مجلسى و… داده شده است.
اين احتمال وقتى قوت مى‏گيرد كه بدانيم در آن روزگار، صنعت چاپ در ايران نبوده است و كتابها و نوشته‏ها را در هر كجا نمى‏شد فراوان‏سازى و بسيار گردانيد (تكثير) . در شهرهاى بزرگ، بسان بغداد، اصفهان، تهران، تبريز و… نسخه‏برداران و نويسندگانى بوده‏اند كه به كمك شمارى از انشاء نگاران و دبيران زيردست و اجير خود، به كار نسخه‏بردارى از كتابها، نامه‏ها و رساله‏ها مى‏پرداخته‏اند. بدين گونه كه كتابى را چندها بخش مى‏كرده و به هريك از دبيران بخشى را مى‏سپرده‏اند و او وظيفه داشته تا به هنگام عصر، در مثل ده، يا بيست نسخه بنگارد و به سردبير و سرمنشى وا سپرد و پس از واسپردن و بازبينى دقيق تمامى دستنوشته‏ها از سوى او، نسخه‏ها به شيرازه بند (صحاف) واسپرده مى‏شد، تا او آنها را در ده، يا بيست جلد، شيرازه بندى كند. (52)
خود اين سردبيران و سرمنشيان (وراقان) با حكومت در پيوند بودند و گرنه نمى‏توانستند به اين شغل مهم بپردازند و كاغذ و نوشت‏افزار تهيه كنند و از همه مهم‏تر كتابى را كه سامان داده‏اند، در دسترس ديگران بگذارند، بفروشند و نشر دهند.
طبيعى بود كه سردبيران و سرمنشيان، براى گرمى بازار خود و كمك از دربار، پيش از هر كارى، نسخه‏اى از كتاب را با جلد زيبا و آراسته و خط خوش و ديباچه ستايش‏آميز، به شاه تقديم كنند.
از اين ديباچه سردبيران، نسخه‏هايى با انشاءها و نثرها و سبكهاى گوناگون داشته‏اند كه در آغاز هر نوشته‏اى، سازوار با آن نوشته مى‏آورده‏اند.
كتابهاى: معراج السعاده، وسيلةالنجاة و سيف الامه، نوشته نراقى از اين قاعده جدا نيستند، نراقى اين آثار را، كه هر يك در موضوع خود مهم و مورد نياز زمان بوده، به درخواست شاه نگاشته و فراوان سازى و نسخه‏بردارى آنها را نسخه‏برداران و دبيران دربارى به عهده داشته‏اند و چه بسا آنان، اين ديباچه‏هاى ستايش‏آميز را نگاشته و در آغاز كتابها آورده‏اند كه اگر اين‏كار را نمى‏كردند، شايد از سوى دربار بازخواست مى‏شدند.
اگر گيريم كه نسخه‏برداران و سر نسخه بردار، دربارى نبوده باشند و دستورى از سوى دربار هم در اين باره دريافت نكرده باشند، باز چون مى‏دانسته‏اند كه اين كتابها به درخواست شاه نگاشته شده، براى اين كه دست كم، خود مورد توجه دربار و شاه قرار گيرند، به اين كار دست مى‏زده‏اند.
در هر دو صورت، از نراقى كارى ساخته نبوده است، نه سردبيران و دبيران دربارى به خواست و دستور او گردن مى‏نهاده‏اند و نه سردبيران و دبيران غيردربارى كه از دربار واهمه داشته و زندگى خويش در صورت گردن نهادن به دستور نراقى در خطر مى‏ديده‏اند.
و. نراقى، بيش از هر كس ديگر، از روحانى نمايان و عالمان ناپرهيزگار و ستايش‏گر حاكمان و فرمانروايان ستم، بيزار بوده و در كتاب معراج‏السعاده مى‏نويسد:
«فرقه‏اى ديگر هستند كه پاى به مسند حكومت شرع نهاده و خود را مفتى، يا قاضى يا صدر و يا شيخ‏الاسلام ناميده و فرمان پادشاه ظالمى را مستمسك حكم الهى نموده و از شرايط حكم و فتوا بى‏خبر و از اوصاف حكم شرعى در ايشان اثرى نيست. مال و عرض مسلمانان از ايشان در فرياد و احكام شريعت سيد المرسلين (ص) از ايشان بر باد است.» (53)
حال چگونه مى‏شود كه چنين عالمى، با چنين نگرشى و بينشى، فرمان‏بردار و ستايش‏گر دستگاه ستم و پادشاه ستم‏پيشه باشد و در صف هواداران او در آيد و اين گونه ديباچه‏هايى بر آثار بزرگ و گرانقدر خود بنگارد. او درباره ثناگويان و ستايش‏گران پادشاهان و فرمانروايان ستم مى‏نويسد:
«چون به مجلس ظلم داخل شود، مدح و ثناى ايشان كند و تواضع و فروتنى از براى ايشان نمايد و چون ملاحظه اين كند كه مدح و تواضع ظالم حرام است، شيطان فريب او دهد كه اين‏ها در هنگامى حرام است كه به جهت طمع در مال ظالم، مرتكب اينها شود.» (54)
نراقى اين گونه توجيه‏ها را از وسوسه‏هاى شيطان مى‏داند و مدح و ستايش پادشاهان و فرمانروايان ستم‏پيشه را در هر صورت، روا نمى‏داند.
ز. نراقى، پادشاهان و فرمانروايانى كه ستايش‏گران را دور خود گرد مى‏آورند و آنان را دوست مى‏دارند و از آنان اثر مى‏پذيرند، سخت نكوهش مى‏كند.
به نظر او، مدح و ستايش ستم‏پيشگان، زشت و نفرت‏انگيز است و از پستى ستايش‏گر سرچشمه مى‏گيرد. و زشت‏تر و نفرت‏انگيزتر از آن، فريفته شدن حاكم به اين ستايشها و چاپلوسيها و در نتيجه غافل گرديدن از حال خود، مملكت و رعيت است.
به نظر نراقى شاه بايد:
«اولا تأمل نمايد كه بسى سلاطين ظالم و ستمكار در صفحه روزگار بوده كه حال و قصه ستمهاى ايشان، مشهور و در السنه و افواه مذكور است.» (55)
و مى‏نويسد:
«پى برد كه مدح و توصيف ايشان، دلالت بر نيكى و عدالت او نمى‏كند و به آن فريفته نگردد .» (56)
ح. گيريم كه اين ديباچه‏هاى ستايش‏آميز را خود وى نگاشته باشد و در درستى نسبت دادن آنها به وى، به گمان نيفتيم، باز هم نمى‏توان نتيجه گرفت كه وى عالمى دربارى بوده و مديحه‏گو؛ زيرا در برهه‏هاى حساس ، براى خير و صلاح امت اسلامى، ناگزير بوده از حكومت پشتيبانى كند و اين پشتيبانى را به گونه‏اى در قالب ديباچه به همگان بفهماند.

* 3) مثنوي هاى طاقديس :
 

شمارى، پاره‏اى از مثنويهاى طاقديس را دليل ارج نهادن نراقى به مقام و جايگاه پادشاه پنداشته‏اند، از جمله عبدالهادى حائرى مى‏نويسد:
« از مثنويهايى كه نراقى سروده و داستانهايى كه وى به شيوه جنگ، يا كشكول گرد آورى كرده بر مى‏آيد كه وى به مقام پادشاه، سخت ارج مى‏نهاده و مصداق روشن‏آن را فتح على شاه مى‏دانسته است.
در كتاب مثنوى او، از شاه به عنوان مظهر خوبى و كمال ياد شده است. نخست آن كه نام تخت پر آوازه و نفيس خسروپرويز، پادشاه ساسانى ايران، طاقديس، را عينا بر كتاب مثنوى خود مى‏نهد.» (57)
به پندار حائرى، «خلوت دل» كه نراقى آن را «همايون خلوت» مى‏داند و در داستان طوطى و شاه آن را به كار گرفته، نشانه علاقه‏مندى نراقى به شاه و گونه‏اى ستايش و مدح شاه است :
«به همين دليل، چنان جاى خوبى را شايسته شاه مى‏داند كه نبايد هر كس را بدان مسند پادشاهى راه داد.» (58)
به پندار وى، نراقى در داستان طوطى و شاه، كوشش كرده كه شاه را راهنماى راه درست و خوب نشان دهد و در راه آسايش مردم، همه رنجها و آسيبها را به جان مى‏خرد! (59)
و اين كه نراقى، شاهى و پيغمبرى را در داستان ابراهيم خليل، افتخار خاندان ابراهيم خوانده و اصل شاهى را با خوبيها، راستى، درستى و كاميابى، همراه آورده است نشان مى‏دهد كه نراقى به مقام فرمانروايان و پادشاهان كه در آن زمان، شاهان قاجار بوده‏اند، ارج مى‏نهد. (60)
البته اين سخنان و اين گونه نسبتها به نراقى، چنان سست و نااستوارند كه نيازى به پاسخ ندارند. اگر خوش بين‏باشيم و سخنان حائرى را از روى غرض و كينه‏ورزى ندانيم، بى‏گمان و از روى قطع و يقين بايد ناشى از ناآشنايى وى با مقوله‏هاى عرفانى، شعر، سروده عرفانى و زبان شعر دانست. همين ناآشنايى و كم‏مايگى، سبب شده است كه از اين سروده نراقى:
بشويم ورقهاى زهد و ريا
ز سجاده و سبحه گردم جدا
بيا دفتر زهد بر آب ده‏
مرا جرعه‏اى از مى ناب ده
كه از دست زهد، اين دل آمد به جان‏
بيا ساقيا، الأمان الأمان. (61)
نتيجه بگيرد كه نراقى از زهد و مدرسه و… سخت در رنج بوده است و در هنگامى كه با خود خلوت مى‏نشسته، بويژه در سالهاى واپسين زندگى، از گذشته خود اظهار پشيمانى و ازخويشتن انتقاد مى‏كرده است. (62)
و ناآگاهى وى از مسائل عرفانى و زبان شعر، سبب شده كه با استناد به شعر:
در ميخانه بر رويم گشادند
مگر مى‏خواره‏اى بر من دعا كرد
صفايى تا مريد مى‏كشان شد
عبادتهاى پيشين را قضا كرد
نراقى را ستايش‏گر مى‏و ميكده بداند. اما مقام فقهى و پرهيزگارى وى، سبب شده كه جناب نويسنده شرم كند و او را اهل مى و ميكده نداند و آن را در چهارچوب سخن محدود كند و سلاح و پناهگاهى بداند كه نراقى براى پرخاش به ناهنجاريهاى روزگار خود، به آن پناه برده است . (63)
روشن است كه در زبان شعرى عارفان، مراد از «مى» ، «ميكده» و «دلبر» معناى ظاهرى آنها نيست، بلكه اصطلاح عرفانى آنها مراد است. همان‏گونه كه علامه طباطبايى و امام خمينى دو عارف بزرگ روزگار، در سروده‏هاى خود، اين واژگان را بسيار به كار برده و بى‏گمان مراد آن دو همان اصطلاح عرفانى است، نه ظاهرى.

* مى :
 

«وجود مطلق را گويند كه سارى باشد نسبت به جميع موجودات.» و :
«ذوقى بود كه از دل سالك برآيد و او را خوشوقت گرداند.»
عراقى مى‏گويد:
«مى، غلبات عشق را گويند با وجود اعمال كه مقارن سلامت باشد و اين، خواص را باشد كه در سلوك متوسطاند.»

* ميكده :
 

«مقام مناجات را گويند به طريق محبت و يا قدم مناجات. به مقام عشق و باطن عارف، يا قلب مرشد كامل هم اطلاق شده است.»

دلبر :
 

«به معناى محبوب و معشوق است و در اصطلاح عرفا، حق را گويند به صفت قبض و اندوه محبت در دل. يا به تعبيرى، به سبب تابش لوامع محبت و فروغ نار شوق و مودت در دل عاشق، به نوعى كه تعين عاشقى، ذره سان، در آفتاب جمال معشوق متلاشى گردد و نور وجه عاشق در اعيان ناشى شود. و از آن جهت «دلبر» گويند كه با كرشمه و ناز خود، عاشق را شيدا مى‏كند.» (64)
با اين حال در پاسخ اين گونه خرده‏گيران ناآگاه و كم‏مايه، به گونه گذرا، چند نكته را يادآور مى‏شويم:
الف. علامه نراقى، با اين كه به گفته سپهر، «فحل فضلاى ايران» (65) و «از تمامت علماى اثنى عشريه، فضيلتش بر زيادت بود» (66) در شعر و ادب نيز جايگاه بلندى داشت.
گواه بر اين سخن مثنوى طاقديس اوست كه بر خلاف پندار حائرى در هيچ جاى مثنوى طاقديس، از شاه قاجار، ستايش نشده است و هيچ نشانى از ستايش در آن وجود ندارد.
اين كه سروده:
خلوت دل كان همايون خلوتى است‏
خلوت سلطان صاحب حشمتى است
هر گدايى را در آن جا ره مده‏
خار وخس در مسند سلطان منه
صفه دل بارگاه كبرياست‏
مبرز شيطان نمودن كى رواست (67)
بر خلاف پندار حائرى و مانند او، به هيچ روى با شاه قاجار برابر نيست. بر آشنايان به ادب و شعر عرفانى، اين نكته به خوبى روشن است. اين گونه تعبيرها و واژگان معناى ويژه خود را دارند. از باب نمونه، خود نراقى در داستان طوطى و شاه، كه حائرى آن را بزرگداشت شاه پنداشته، (68) شعرهايى وجود دارد كه بيان‏گر مراد وى از «خلوت دل» است:
ياد او كن تا زغمها وا رهى‏
تا قدم زين چاه‏ها بالا نهى
ياد او كن، ياد ديگر كس مكن‏
ياد گل كن، ياد خار و خس مكن
ياد او كن، تا همى يادت كند
از بلا و محنت آزادت كند
گر از اين معنى همى خواهى نشان‏
«اذكرونى اذ كركم» (69) از قرآن بخوان
پاسبان شو بر در دل روز و شب‏
تا نيايد كس در آن، جز ياد رب
ياد او، جان تو فرخ فر كند
سينه را درياى پهناور كند
دل به اين و آن مده اى بوالهوس‏
دل به آن ده كان دلت داده است و بس
هرزه دل در بند اين و آن منه‏
قدر دل بشناس و ارزانش مده
كعبه آتشخانه گبران مكن‏
طوفگاه قدسيان ويران مكن
ديو و دد از خانه دل دور كن‏
بعد از آن، آن خانه را پرنور كن
بر در دل، منتظر ايستاده شاه‏
ليكن از غوغاى غولان بسته راه
از دل خود دور كن غوغاى عام‏
تا شه خوبان كند آن جا مقام
هان و هان مى‏آيد سلطان فتق‏
خانه از غوغا به زودى كن غرق (70)
روشن است واژه «شاه» و «شاه خوبان» كه نراقى در سروده بالا به كار برده، به معناى زمامدار نيست كه اشاره به فتح على شاه باشد.

پي نوشت ها :
 

.52 مغز متفكر جهان شيعه، ذبيج الله منصورى، 150/، جاويدان، تهران.
.53 معراج السعاده 477/.
.54 همان 476/.
.55 همان 485/.
.56 همان.
.57 نخستين روياروييهاى انديشه گران 333/.
.58 همان.
.59 همان 334/.
60.همان.
.61 غزل، ملا احمد نراقى، گردآورنده: اختر نراقى 123/، جاويدان، تهران.
.62 نخستين روياروييهاى انديشه‏گران 339/.
.63 همان 340/.
.64 فرهنگ ديوان امام خمينى، واژگان: مى، ميكده و دلبر، مؤسسه نشر آثار امام خمينى.
.65 ناسخ‏التواريخ، تاريخ قاجاريه، ج‏1/ .181
.66 همان 365/.
.67 مثنوى طاقديس 33/.
.68 نخستين روياروييهاى انديشه‏گران ايران 333/.
.69 سوره بقره، آيه .152
.70 مثنوى طاقديس 34/.
 

منبع : www.naraqi.com
ادامه دارد ….
ae

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد