خانه » همه » مذهبی » سه حوزه تلاش عالمان دينى در عصر نراقى ها (3)

سه حوزه تلاش عالمان دينى در عصر نراقى ها (3)

سه حوزه تلاش عالمان دينى در عصر نراقى ها (3)

ميرزا محمد، ابواحمد جمال الدين (م: 1232 1178ه.ق.) فرزند عبدالنبى فرزند عبدالصانع نيشابورى استرآبادى در اكبرآباد هند، ديده به جهان گشود. در حدود 20 سالگى به سفر حج رفت و پس از مناسك، چندى در نجف و سپس در كربلا ماند و سرانجام در كاظمين سكنى گزيد و از محضر آقا محمد على بهبهانى، ميرزا مهدى شهرستانى و شيخ موسى بحرينى، بهره برد و در كنار علوم رايج حوزه، علوم غريبه را نيز آموخت و به مهارت رسيد.

3ebc0112 4ef0 499a 9b25 dff32b2c9a82 - سه حوزه تلاش عالمان دينى در عصر نراقى ها (3)

0010516 - سه حوزه تلاش عالمان دينى در عصر نراقى ها (3)
سه حوزه تلاش عالمان دينى در عصر نراقى ها (3)

 

نويسنده : غلامرضا جلالى

 

ميرزا محمد اخبارى :
 

ميرزا محمد، ابواحمد جمال الدين (م: 1232 1178ه.ق.) فرزند عبدالنبى فرزند عبدالصانع نيشابورى استرآبادى در اكبرآباد هند، ديده به جهان گشود. در حدود 20 سالگى به سفر حج رفت و پس از مناسك، چندى در نجف و سپس در كربلا ماند و سرانجام در كاظمين سكنى گزيد و از محضر آقا محمد على بهبهانى، ميرزا مهدى شهرستانى و شيخ موسى بحرينى، بهره برد و در كنار علوم رايج حوزه، علوم غريبه را نيز آموخت و به مهارت رسيد.
وى، در رواج انديشه‏هاى اخبارى كوشيد. بين او و شيخ جعفر نجفى، بحثهايى رد و بدل مى‏شد و گاه از حال عادى خارج مى‏شد و اين جريان در بين پيروان، به روياروييهاى نابخردانه و ناشايستى مى‏انجاميد.
ميرزا احمد، از او و مجتهدانى چون: ميرزا ابوالقاسم قمى، شيخ جعفر نجفى كاشف الغطاء، مير سيد على طباطبايى، سيد محمد باقر حجت‏الاسلام اصفهانى و محمد ابراهيم كلباسى به زشتى ياد مى‏كرد. (34)
شيخ جعفر كاشف‏الغطاء، در رساله‏اى با عنوان كشف الغطاء عن معايب ميرزا محمد عدوالعلماء، كه در رد آموزه‏هاى ميرزا محمد نوشت، او را متهم كرد كه وى مى‏خواهد از حرمت علما در نزد شاه بكاهد. (35)
شدت هتاكى ميرزا محمد به علما، آنها را عليه وى برانگيخت، شيخ جعفر، به خاطر عقايدى كه وى داشت، او را مشرك خواند. (36)
ميرزا محمد، از آن‏جا كه توان رويارويى با اصوليان را نداشت، راه ايران را در پيش گرفت و مدتى را در مشهد و شهرهاى ديگر گذراند، بعد، در تهران رحل اقامت افكند.
ميرزا محمد به شاه قاجار متوسل شد. شيخ جعفر از اين كه محمد اخبارى به دربار راه يافته بود نگران شد؛ زيرا احتمال مى‏داد كه ذهن شاه را خراب كند و با پشتيبانى و كمك و ميدان دادن او، انديشه‏هاى سخيف خود را در ايران بپراكند. از اين روى، يك نسخه كتاب خود را كه در آن خطاهاى عقيدتى ميرزا محمد را بر شمرده بود، براى شاه فرستاد و او را از انديشه‏هاى ميرزا محمد پرهيز داد. (37)
درگيرى ميان اصوليان و اخباريان بالا گرفت، تا جايى كه شيخ يوسف بحرانى، هر جا كه مناسب مى‏ديد، اخباريان را از ادامه اين روش ناپسند پرهيز مى‏داد و سيد نعمت‏الله جزايرى شوشترى، با اين‏كه اخبارى بود، درتأييد مجتهدان و ارج نهادن به ديدگاه‏هاى آنان، اهتمام داشت .
ميرزا محمد، به اميد اين كه توجه شاه را به انديشه خود جلب كند، گفت: مى‏تواند بهره‏گيرى از علوم غريبه، سيسيانف (ابشپخدر) فرمانده نيروى روس، كه باكو را در حلقه سپاه خود به بند كشيده و شهر را به محاصره در آورده ، بكشد، (38) به اين شرط كه اگر در اين امر پيروز شد، شاه مذهب اخبارى را در كشور رسميت ببخشد (39) شاه پيشنهاد او را پذيرفت و ميرزا محمد چهل روز در حرم شاه عبدالعظيم زاويه نشست و در آخرين روز، سر سيسيانف را به تهران آوردند. (40)
شاه ، بر خلاف قول خود، ميرزا محمد را به عراق تبعيد كرد و او از ترس مخالفان به بغداد رفت. (41) و در سپس در كاظمين سكنى گزيد و با اين حال از در افتادن و ابراز عقيده عليه اصوليان خوددارى نورزيد، و همين امر سبب شد تا حكم قتل او توسط علمايى چون سيد محمد مجاهد، (42) شيخ موسى ، سيد عبدالله سنبر و شيخ اسدالله كاظمينى (43) صادر شود. و در پى آن گروهى به خانه او هجوم بردند و او را همراه فرزندش احمد و يكى از شاگردانش به قتل رساندند. (44)
پيكر ميرزا محمد را با بستن ريسمان به پاى وى، در كوچه و بازار گردانيدند. (45) دختر ميرزا محمد، همسرملا هادى سبزوارى بود، ميرزا محمد بالغ بر 80 كتاب و رساله نوشت از جمله: آيينه عباسى، ايقاظ النبيه دوائر العلوم، ابرهان فى التكليف و البيان، فتح الباب، مصادر الانوار الاجتهاد و الاخبار، حرمةالتنباك و القهوه، رساله‏اى در رد عقايد صوفيه و منيةالفحول در رد بر عقايد اصوليه نوشت.
وى، اين رساله را در پاسخ پرسش سيد بحرالعلوم فراهم آورد و مجالى را در رد ملا على نورى تدوين كرد.

ظهور وهابيت :
 

جريان تباهى‏آفرين ديگرى كه همزمان با گسترش نفوذ اخباريان به وجود آمد، وهابيت بود . اين آيين را محمد بن عبدالوهاب نجدى (م: 1201 ـ 1115ه.ق.) بنيان گذارد. وى از اعراب باديه بود و به بصره سفر كرد و نزد يكى از علماى اين شهر دانش آموخت. بعد، به ايران آمد و در اصفهان ماند و نزد علماى اين شهر به فراگيرى ادبيات و اصول پرداخت.
او، به نقل ميرزا محمد تقى لسان‏الملك سپهر:
«بسيار چيز را بدعت دانست، از جمله بناى قباب عاليه بر قبور ائمه و انبياء و تذهيب بقاع به زر و سيم و موقوف داشتن اشياى نفيس در مضاجع متبرك و طواف مرقد آنان و تقبيل عتبه را شرك دانست و مرتكبين اين اعمال را با بت‏پرستان برابر نهاد.» (46)
او با اين عقايد از اصفهان به زادگاه خود برگشت و عبدالعزيز را با خود همداستان كرد و او از فرزند خود مسعود خواست، تا به نجف بتازد و زائرين اين شهر را به عنوان بت‏پرست از پاى در آورد.
او در اين لشكركشى و يورش، نتوانست نجف را به تصرف خود درآورد، از اين روى، آهنگ كربلا كرد و بامداد روز غدير سال 1216ه.ق.پنج هزار تن از مرد و زن شيعى اين شهر را از دم تيغ گذراند و همه اموال آنها را به يغما برد و حرم حسينى را به ويرانه‏اى بدل كرد و در سال 1221 به نجف و در سال 1222 به حله حمله برد.
در هجوم وهابيان به رهبرى عبدالعزيز بن سعود به كربلا و كشتار شيعيان اين شهر، كاشف‏الغطاء از جمله فقيهان بود كه در سه جبهه به دفاع از كيان اسلام پرداخت:
.1 برانگيختن مردم عليه وهابيان و نقد عالمانه و دقيق انديشه‏هاى سخيف و واپس‏گرايانه آنان.
.2 برانگيختن پادشاه ايران و مردم عليه محمد اخبارى و تلاش عالمانه و فنى در نقد انديشه‏هاى بى‏پايه و اساس او.
.3 شركت در جنگهاى دوره‏اى عليه روس و تلاش براى بسيجيدن مردم و روحيه‏دادن به سپاهيان ايران.
وهابيان مدام رو به توسعه بودند و قدرت آنان روز به روز دامن مى‏گستراند و كم‏كم از نجد فراتر رفتند و تا بحرين را جولانگاه تاخت و تاز خود قرار دادند. كارگزاران بحرين كه از اتباع ايران شمرده مى‏شدند، مشكل خود را با شاهزاده حسن على ميرزا، فرمانرواى فارس ، در ميان نهادند و به دستور او صادق خان دولوى قاجار با سپاه خود به مسقط تاخت و سپاه وهابيان را از هم فروپاشاند. مژده اين فتح، روز دوشنبه، بيستم ربيع‏الثانى سال 1226 هجرى به تهران رسيد. (47)

پيدايش شيخيه
 

شيخيه نيز جريان ديگرى بود كه در اين عصر، از سوى شيخ احمد احسايى (م: 1156 ـ 1242ه .ق) پايه‏گذارى شد. وى مدتى را در احساء در انزوا زيست و به كسب علم و اعمال عبادى مشغول بود. بعد به نجف رفت و در شمار شاگردان آقا باقر بهبهانى و سيد مهدى بحرالعلوم درآمد و در دانشهاى روزگار خود، اعم از فقه، اصول، نجوم، رياضيات، حكمت، كلام، ادب، رجال و طب به كمال رسيد. و در سال 1221ه.ق براى زيارت حرم امام رضا (ع) به ايران آمد. (48) در يزد مورد توجه علما قرار گرفت. او سه مرتبه به مشهد سفر كرد و علماى اين شهر، از جمله: ميرزا هدايت الله، ميرزا داوود، ميرزا عبدالجواد ودايى آنان آقا ابومحمد و ميرزا معصوم با او پيوند دوستانه داشتند. (49) و آوازه او به گوش فتح على‏شاه رسيد. شاه، ميرزا محمد نديم را با نامه‏اى نزد وى فرستاد و شيخ احمد را به تهران دعوت كرد. شيخ به اتفاق ميرزا عليرضا، مجتهد معروف يزد، به تهران رفت.
شيخ احمد به درخواست فتح‏على شاه، خانواده خود را نيز به ايران آورد و در طول اقامت در ايران، با دانشوران شهرهاى بزرگ ايران حشر و نشر داشت و عموم آنان، دانش و تقواى او را تأييد مى‏كردند و در كرمانشاه مورد استقبال بزرگان قرار گرفت. از جمله آقا محمد جعفر، آقا احمد، آقا محمد اسماعيل و آقا محمود، اولاد آقا محمد على، فرزند آقا محمد باقر بهبهانى او را تكريم كردند. و در زمان حضور ايشان در كرمانشاه علماى بزرگ عراق به ديدار او مى‏آمدند؛ از جمله: مير سيد على طباطبايى، سيد على مجد، شيخ حسن، فرزند شيخ محمد على سلطان، شيخ جعفر، سيد رضا شبر و سيد عبدالله شبر (50) و ايشان از سيد مهدى طباطبايى بحرالعلوم، ميرزا مهدى شهرستانى، شيخ جعفر نجفى، شيخ حسين آل‏عصفور، سيد على طباطبايى، صاحب رياض و حاجى كلباسى، صاحب كتاب اشارات، اجازه اجتهاد دريافت كرد. (51)
كم‏كم، آثار شيخ احمد احسائى در همه شهرهاى ايران و عراق نشر يافت و سخنهايى از انديشه‏ها و انگاره‏هاى او بر سر زبانها افتاد كه با مبانى شريعت سازگار نبود و همخوانى و هماهنگى با انديشه‏هاى ناب شيعى نداشت؛ از اين روى فقيهان، متكلمان و فلاسفه بزرگ، به مخالفت با انديشه‏هاى او برخاستند و در محفلها و مجلسهاى علمى، هر گروهى از برجستگان دانش، از زاويه‏اى به نقد پندارها و انگاره‏هاى او پرداختند. از جمله در سفرى كه به قزوين داشت، محمد تقى برغانى، فقيه و عالم‏بزرگ شهر، جلسه مناظره‏اى تشكيل داد و فلاسفه، محدثان و متكلمان شهر را فرا خواند، تا به مناظره با شيخ احمد احسائى بپردازند.
در اين جلسه، آخوند ملا آقاى حكمى قزوينى، آخوند ملايوسف حكمى از فيلسوفان الهى و ديگر علماى فن حديث و فقاهت، به رهبرى محمد تقى برغانى، با احسائى به مناظره پرداختند و او را محكوم كردند، با اين حال از عقايد خود دست نكشيد و بر آنها اصرار ورزيد. از اين روى محمد تقى برغانى، وقتى اصرار او را ديد و دريافت كه انديشه‏ها و عقايد او تباهى آفرين است و مردمان بسيارى را به وادى گمراهى مى‏كشاند. راه را و چاره كار را در تكفير او ديد و او را تكفير كرد، تا مسلمانان از دور او پراكنده شوند و باورها، گمانها و پندارهاى زهرآگين او، به آلوده‏سازى جامعه و مردم نينجامد. از حكم و فتواى وى، علماى ايران و عراق پيروى كردند و مردم از دور او پراكنده شدند.
آقا سيد جلال‏الدين آشتيانى در باره شيخ احمد احسائى و انديشه‏هاى او و كسانى كه با وى مناظره و او را محكوم كرده‏اند، مى‏نويسد:
«ملا آقاى قزوينى م: 1282ه.ق، همان شخصى است كه در مجلس بحث و مناظره حاج‏ملامحمد تقى برغانى، با شيخ احمد احسائى مؤسس طريقه شيخيه و منشأ پيدايش فتنه‏هاى متعدد پى‏درپى در شهر قزوين، شيخ احمد احسائى را در مناظره محكوم نمود. يكى از علل مخالفت اتباع احسائى با ملاصدرا همين قضيه مى‏باشد.
شيخ احمد، شروح و تعليقاتى بر برخى از آثار ملاصدرا، به عنوان رد و مناقشه و انتقاد، نوشته است و مبانى او را به خيال خود، رد نموده است.
حقير، به دقت آثار او را چندين بار مكرر، به دقت مطالعه كرده است و به جرأت مدعى است كه شيخ احمد، براى نمونه، يك قاعده از قواعد فلسفه و عرفان را درك ننموده است و من حيث لايشعر، در جميع مبانى فلسفى، قلم‏فرسائى نموده است. نعوذ بالله من الغواية واستعيذ به من متابعة النفس والهوى.
آخوند ملا اسماعيل درب‏كوشكى نيز در مجلس مناظره‏اى كه در اصفهان تشكيل شد، با شيخ احمد، مباحثه طولانى نمود و شيخ احمد را در جدل علمى، منكوب نمود. روى همين مناظره مفصل و مجاب شدن احسائى، حاج ملاهادى سبزوارى نوشته است:
«علم شيخ احمد، در مقابل علم علماى اصفهان، نمودى نكرد، ولى در زهد بى‏نظير بود.» و گرنه احسائى در علوم نقلى از اكابر عصر بود و آثارى از او در نقليات در دست است كه حاكى از تسلط و تبحر او مى‏باشد، ولى در علم فلسفه، بسيار راجل و كم‏مايه و ناوارد بوده است . مطالب مضحك وبى‏اساس كه مبتنى بر هيچ اصلى نيست، در آثار او فراوان است.
بعد از بحث و جدل علمى ملاآقا با شيخ در محضر ملامحمد تقى برغانى و مجاب شدن شيخ، برغانى شيخ را تكفير نمود و چون ملا محمد تقى در علميت و صلاح و سداد، مورد تصديق فقهاى عصر خود بود، در اين حكم، علماى عراق و ايران، از ملا محمد تقى، تبعيت نمودند، شيخ احمد، ناچار به وطن خود، احساء و قطيف، به قصد زيارت مكه مراجعت نمود. اگر چه به واسطه اين كار، برغانى جان خود را از دست داد و اتباع و مريدان تبعه شيخ احمد به تحريك شخصى به نام حسن‏بابى او را در محراب عبادت، بين‏الطلوعين، در حال سجده، با وضعى فجيع، به قتل رسانيدند.
هوا وهوس اين آخوند پرگوى عرب، عده زيادى را گمراه و جماعتى را به ديار عدم فرستاد و دنباله فتنه آن هنوز هم در صحنه جهان جريان دارد.
همه تحقيقات احسائى را مى‏توان در دو سطر خلاصه نمود، خلاصه‏اى بى‏معنى كه خود آن مرحوم شايد از آن سر در نمى‏آورد و فقط دستخوش الفاظ، با رعد و برق شده بود:
پيغمبر در معراج از كره‏خاك كه گذشت، عنصر خاكى را رها نمود و از كره آتش كه گذشت، عنصر نارى را به جاى گذاشت و از كره هوا كه مرور نمود، عنصر هوائى را به اهلش سپرد….»
خيال مى‏كرد اجزاء مركب اگر منحل شود، مركب باقى مى‏ماند و يا عناصرى كه مزاج از آن تركيب مى‏شود، تركيب و انحلال آن امر اختيارى است و نظير كفش و كلاه مى‏باشد كه انسان از خود دور كند.
تركيب بدن و نفس، تركيب طبيعى ناشى از سير استكمالى ماده و عناصر اوليه است و از اين استكمالات، نفس موجود مى‏شود و به مقامات اصلى خود، واصل مى‏گردد.
احسائى در آثار خود مكرر ذكر كرده است:
«در معاد، انسان با جسم هور قليائى محشور مى‏شود….»
از اين قبيل هفوات كه واقعا ارزش نداشت كه منشأ گمراهى هزاران نفوس و علت فناى صدها خانواده گردد. همان رطب و يابسهاى شيخ احمد و شاگرد او سيد كاظم رشتى، منجر به ظهور و پيدايش بابيه و بهائيه شد، طلوع شيخ احمد در زمانى اتفاق افتاد كه مملكت عزيز ما، وضع خوبى نداشت. مردم، بلكه زمامداران آن در بى‏خبرى از اوضاع دنيا به سر مى‏بردند و بديهى است كه بيگانگان در آن زمان به اين قبيل از سروصداها كه موجب تفرقه در عقايد و افكار مردم مى‏شود و نفاق و آشفتگى اوضاع به وجود مى‏آورد، اهميت مى‏دادند. و به اين قبيل از فتنه‏ها، كه آتش خانمان‏سوز آن، چه بسا مملكتى را دچار اضطراب نموده و حتى موجب سقوط كشورى گردد، دامن مى‏زند و اين قبيل از مسالك را توسط ايادى خود تأييد و تقويت مى‏نمودند.» (52)

ج. حوزه علم و پژوهش
 

در عصر نراقى‏ها ما با چند رهيافت به لحاظ علمى و كند و كاو عالمانه در حوزه‏ها، روبه رو هستيم:

1. مطالعه در اديان و مذاهب :
 

در عصر نراقى‏ها، كسب معارف ملل و نحل ديگر، در حوزه كارى علماى دين بود و وظيفه آنان شمرده مى‏شد. ملا مهدى نراقى، به مطالعه كتابهاى علمى و دينى يهود و نصارا اهميت مى‏داد و با خط و زبان عبرى و لاتين آشنايى داشت. (53)

2. نقد انديشه :
 

نقد انديشه‏ها و نگارش كتاب و رساله براى روشن‏گرى، بيان معارف و شبهه‏زدايى و پاسخ به شبهه‏افكنان، از رويكردهاى علمى اين عصر بود. كتاب الشهاب الثاقب در رد فاضل بخارى از آثار ملامهدى نراقى (54) ، از اين گونه آثار است.

3. مناظره‏هاى دينى :
 

سيد بحرالعلوم، استاد ملامهدى نراقى كه از كاملان، فاضلان و برجستگان بود، در ذيحجه 1211ه.ق. با علماى يهود به مناظره نشست. (55)
در اين روزگار هنرى مارتين، مبلغ انگليسى، از هند به شيراز آمد و وانمود كرد كه مسلمان شده است و در مدارس شيراز به فراگيرى علوم دينى پرداخت. سپس ماهيت خود را آشكار ساخت و رساله‏اى جدلى در نقد اسلام نوشت و نشر داد.
اين حركت، ملا احمد نراقى را واداشت تا ده تن از خاخامهاى كاشان را دعوت كرد، تا بخشهايى از عهد عتيق و آثار مربوط به مذهب يهود و نصارا را به فارسى برگرداند. و خود رساله‏اى فراهم ساخت زير عنوان: سيف‏الامه و به نقد دعاوى هانرى مارتين پرداخت. (56)
رساله‏هاى ديگرى نيز به قلم ملاعلى نورى (57) ملاعلى اكبر فرزند محمد باقر اصفهانى (58) ، حاج ملاتقى برغانى، سيد محمد كربلايى، ملا ابراهيم كلباسى، حاج ملاموسى نجفى و ميرزا محمد اخبارى نگارش شد. (59) حاج ملا رضا همدانى نيز رساله‏اى در رد مارتين به دستور فتح‏على شاه نوشت. (60)

4. شكوفايى فقه :
 

در اين عصر فقه شيعه شكوفا شد. وحيد بهبهانى (م: 1205 ـ 1117ه.ق) مبانى اصول را استوار ساخت و شيخ مرتضى انصارى (م: 1281ه.ق) تحولى بزرگ در فقه و اصول آفريد و شيخ محمد حسن شريف اصفهانى با نگارش كتاب جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام، فقه استدلالى شيعه را به بهترين وجه سامان داد.
از ويژگيهاى علماى بزرگ معاصر نراقى‏ها، جامع‏بودن آنان است. چهره‏هاى اين عصر به همه دانشها و فنهاى زمانى خود عالم بوده و افزون بر آن از برتريها و شايستگيها و اخلاق ملكوتى بهره‏مند بوده‏اند. در اين عصر هر چند فقه نسبت به دانشهاى ديگر روبه فربه شدن بود، ولى هنوز در حوزه اصفهان در كنار فقه، حديث و تفسير، به اصول فقه و حكمت و علوم رياضى، اعم از هيأت و نجوم و استخراج تقويم و حساب و هندسه و نيز علم طب و كلام و ادبيات توجه مى‏شد. ملامهدى و ملا احمد نراقى در شمار اندك كسانى قرار داشتند، كه به چنين جامع‏بودن دست‏يافته بودند.
نراقى‏ها براى رسيدن به جايگاه والا و كمال علمى، از تعصبهاى دروغين و انديشه‏هاى سطحى به دور بودند.
ملامهدى نراقى در زمانى كه رويارويى بين علماى اخبارى و اصولى به اوج خود رسيده بود، از گفت‏وگوهاى علمى هر دو گروه بهره مى‏جست.
او با اين‏كه در صف علماى اصولى قرار داشت، در درس شيخ يوسف بحرانى و نيز شيخ محمد مهدى فتونى كه از پيشوايان علماى اخبارى بودند، شركت مى‏كرد.

5. اهميت دادن به فقه سياسى :
 

ميرزا مهدى و ميرزا احمد نراقى، ميرزاى قمى و ديگر علماى هم‏روزگار آنان، به‏گونه به بحثهاى بنيادين در فقه سياسى اهميت داده‏اند. ميرزاى قمى در جامع‏الشتات و نوشته‏ها و رساله‏ها، به اين مسائل پرداخته است. (61)
ملااحمد نراقى نخستين كسى است كه به بحث روايى ولايت فقيه توجه نشان داد و امام خمينى در آثار خود به اين نكته اشاره كرده است.

6. نشر فرهنگ تعادل :
 

ملامهدى نراقى در جاى جاى كتاب جامع‏السعادات، با بهره‏گيرى از كتاب و سنت و با بيان عقلى بر درستى فرهنگ تعادل تأكيد مى‏ورزد. ايشان در آغاز كتاب جامع السعادات يادآور مى‏شود كه نگهداشت اصل تعادل، نه تنها در قلمرو اخلاق، بلكه در همه زواياى فرهنگى، مانند بحثهاى علمى، فلسفى و اعتقادى بايسته است. (62)

پي نوشت ها :
 

.34 روضات الجنات 7/ .127
.35 همان‏153/.
.36 همان‏55/.
.37 همان‏152/.
.38 قصص العلما132/.
.39 همان.
.40 ناسخ‏التواريخ سلاطين قاجاريه، ج‏1/80؛ قصص العلما132/.
.41 قصص العلما132/.
.42 صنيع‏الدوله، ج‏3/ .167
.43 دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج‏7/ .158
.44 معلم، ج‏3/ .942
.45 دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج‏7/ .158
.46 ناسخ‏التواريخ سلاطين قاجاريه، ج‏1/ .119
.47 همان، ج‏1/ .206
.48 شيخ احمد احسايى، مرتضى مدرسى چهاردهى‏7/، تهران .1344
.49 دليل المتحيرين‏39/، چاپ دوم كرمان.
.50 دليل المتحيرين‏46/.
.51 همان‏50/.
.52 الشواهد الربوبيه فى المناهج السلوكيه، صدرالدين شيرازى، تعليق و تصحيح و مقدمه سيد جلال‏الدين آشتيانى/113 110، دانشگاه مشهد.
.53 شرح الهيات من كتاب شفاء، ملامهدى نراقى، به اهتمام دكتر مهدى محقق، مقدمه 31/.
.54 همان. مقدمه‏23/.
.55 فوائد الرجاليه‏49/.
.56 قصص العلما93/، .94
.57 همان‏122/.
.58 روضات الجنات‏416/.
.59 دين و دولت در ايران‏168/.
.60 همان‏ .196
.61 نامه‏اى از ميرزاى قمى به آقا محمد خان قاجار، حسين مدرس طباطبايى، مجله وحيد .1352
.62 جامع السعادات، ج‏1/ .82
 

منبع : www.naraqi.com
aa

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد