طلسمات

خانه » همه » مذهبی » ابوذر غفاري (2)

ابوذر غفاري (2)

ابوذر غفاري (2)

از زندگى ابوذر در زمان خلافت ابوبكر، اطلاعى در دست نيست. در دوره عمر، يكى از چهار نفرى است كه در تقسيم ديوان، به سبب ارجمندى‌اش، جزو بدريّون قرار گرفت؛ با آن‌كه در آن جنگ شركت نداشت. او پس از وفات ابوبكر به شام رفت و در آن‌جا سكنا گزيد و در سال 19 هجرى در فتح مصر به وسيله عمروعاص شركت كرد و گويا بر اقامت در آن‌جا عزم داشت؛ امّا

96b0c0fb 80df 43d6 9ef8 b238c32903ae - ابوذر غفاري (2)

0011333 - ابوذر غفاري (2)
ابوذر غفاري (2)

 

تهيه كننده : محمود كريمي شروداني
منبع : سایت راسخون

 

ابوذر و خلفا
 

از زندگى ابوذر در زمان خلافت ابوبكر، اطلاعى در دست نيست. در دوره عمر، يكى از چهار نفرى است كه در تقسيم ديوان، به سبب ارجمندى‌اش، جزو بدريّون قرار گرفت؛ با آن‌كه در آن جنگ شركت نداشت. او پس از وفات ابوبكر به شام رفت و در آن‌جا سكنا گزيد و در سال 19 هجرى در فتح مصر به وسيله عمروعاص شركت كرد و گويا بر اقامت در آن‌جا عزم داشت؛ امّا به شام بازگشت و در يكى از جنگ‌هاى تابستانى معاويه، در نبرد عموريه (23 هجرى) حضور يافت. وى در زمان خلافت عثمان، هم‌چنان در شام ماند و در فتح قبرس به دست معاويه، (27 يا 28 هجرى) يكى از اصحاب حاضر درآن بود. ابوذر در چگونگى مصرف بيت‌المال، بسيار سخت‌گير بود و از مسلمانان و حاكمان‌مى‌خواست كه روش پيامبر را دنبال كنند. اختلاف او با معاويه و خليفه سوم به چگونگى استفاده آنان از بيت‌المال ارتباط داشت. ابوذر معتقد بود كه آيه 34 توبه/9 (…وَالّذين يَكنِزونَ الذَّهبَ وَ الفِضّةَ وَ لايُنفِقونَها فِى سَبيل‌اللّه فَبشِّرهُم بِعذاب أليم) به اهل‌كتاب اختصاص ندارد؛ بلكه تمام كسانى‌كه طلا و نقره ذخيره و پنهان مى‌كنند و در راه خدا انفاق نمى‌كنند، به عذاب الهى تهديد شده‌اند. او با استناد به سخنان رسول‌خدا مى‌گفت: مقصود از انفاق در راه خدا، فقط زكات نيست؛ بلكه معناى اعمّى دارد كه هم شامل زكات و هم هزينه‌هاى ضرور جامعه از قبيل جهاد، دفاع و حفظ جان‌ها از نابودى و مانند آن است. با توجّه به شرايط آن زمان كه عدّه‌اى از مسلمانان سخت در مضيقه بودند و ثروت‌مندان از انفاق در راه خدا سرباز مى‌زدند، مى‌گفت: حاكمان حكومت اسلامى بايد جميع شؤون زندگى مردم را اصلاح كنند و تمام طبقات جامعه بايد از بيت‌المال بهره ببرند؛ لذا به كاخ‌سازى معاويه در شام اعتراض كرد و آيه كنز را براى او خواند؛ ولى اين اعتراض موجب هتك‌حرمت او از طرف معاويه و بازدارى مردم از هم‌نشينى با وى و در نهايت به بهانه افساد در جامعه، به اخراج خشونت‌بار او به مدينه منجر‌شد.
ابوذر، در مدينه هم ساكت ننشست و خطاب به عثمان‌بن‌عفان گفت: از مردم فقط به اين مقدار راضى نباشيد كه يك‌ديگر را آزار ندهند؛ بلكه بايد آنان را واداريد تا بذل معروف كنند و پرداخت‌كننده زكات فقط نبايد به دادن آن بسنده كند؛ بلكه بايد به همسايه و برادران احسان كند و با خويشان پيوند داشته باشد. كعب‌الاحبار كه در آن مجلس حضور داشت، در پاسخ ابوذر گفت: كسى كه زكات واجب را داده، آن‌چه بر او واجب بوده ادا كرده است و ديگر چيزى برعهده او نيست. ابوذر با عصاى خود بر سر او كوفت و گفت: اى يهودى‌زاده! تو را چه و اظهار اين‌گونه مطالب…! سخنان او صريح يا نزديك به صريح است كه همه انفاق‌ها را واجب نمى‌دانسته. اين‌كه برخى گفته‌اند: ابوذر به اجتهاد خود عمل مى‌كرد و مى‌گفت دارايى‌هاى زايد بر مقدار ضرورت بايد در راه خدا انفاق شود، درست نيست. ابوذر مى‌گفت: آن‌چه را مى‌گويم، از رسول‌خدا و يا خليل خودم‌شنيده‌ام.
در زمان عثمان که خود او و عمّالش از جمله معاویه از عایدات بیت المال خرج های بیهوده و اسراف می کردند، ابوذر تحمل این وضع را نداشت و اعتراضات گسترده ای به رفتار معاویه در دمشق و عثمان در مدینه کرد.
از جمله نزاع وی با معاویه، اعتراض ابوذر به ساختن «کاخ سبز» معاویه است. وقتی که ابوذر این کاخ را در دمشق می بیند به وی می گوید: «ای معاویه، اگر این خانه را از مال خدا ساخته ای خیانت است و اگر از مال خود ساخته ای، اسراف است.» معاویه ساکت می شود و ابوذر ادامه می دهد: «به خدا کارهایی پدید آمده که آن را خوب نمی دانم و به خدا که اینها نه در قرآن کریم آمده و نه در سنت پیامبر و به خدا من حقی را می بینم که خاموش می شود و باطلی را که زنده می شود و راستگویی را که دروغگو شمرده می شود و ثروتی را که با ناپرهیزکاری به کسانی اختصاص می یابد و نیک مردی را که حقوق وی را بر دیگران ویژه خود می گردانند.»
آن قدر در این پند و اندرز اصرار ورزید تا معاویه به عثمان نامه نوشت که ابوذر مردم را بر ضد تو تحریک می کند و بیم دارم که آنها را به قیام بر ضد تو وا دارد و عثمان در جواب نامه از معاویه خواست که ابوذر را همراه شخصی خشن بر شتری چموش سوار کرده و به مدینه بفرستد، هنگامی که ابوذر در دربار عثمان حاضر شد، عثمان به وی گفت: «من باید مردم را به کوشش و اعتدال دعوت کنم نه اینکه به زاهدی مجبورشان کنم…
حضرت علی(ع) نیز در مجلس حضور داشت و در دفاع از ابوذر سخنانی گفت و عثمان جواب ایشان را با تندی داد و ابوذر را نیز ممنوع الملاقات کرد. البته ابوذر در زمینه های مختلف با عثمان مخالفت می ورزید از جمله در زمینه مخالفت بنی امیه با قرآن و تفسیر نادرست آنان از کلام خدا.
روزی عثمان یکی از عاملان خود را نزد ابوذر فرستاد و به وی گفت: «به رفتارت پایان بده (احتمالاً منظور خواندن و تفسیر قرآن کریم است)، ابوذر در پاسخ گفت: «آیا عثمان مرا از خواندن کتاب خداوند نهی می کند. زشت و ناپسند است که انسان دستور خدا را ترک کند. به خداوند سوگند می خورم که رضایت حق تعالی را بر تنفر و انزجار عثمان ترجیح می دهم.»
پس از فروكش نمودن اعتراضات، به حادثه سقيفه و بيعت امام علي (ع)، ابوذر نيز بدون اينكه در موضع اعتراض آميز خود باقي بماند به فعاليتهاي اجتماعي همراه ديگر مسلمانان پرداخت ولي بر خلاف ديگر شيعيان كه معمولاً پست هايي را داشتند (از جمله عمار كه يكي از كارگزاران عمر بود) ابوذر پستي را نپذيرفت و وقتي كه به او مي گفتند: اي ابوذر آيا تو هم چون ابوهريره كه حاكم بحرين است پستي را نمي پذيري؟ در پاسخ مي گفت: مگر چه مي خواهم مرا هر روز مقداري آب يا شير و مقداري نان كافي است. اين شيوه رفتاري در حالي است كه ابوذر در زمان پيامبر (ص) بارها جانشين آن حضرت شده بود گويا با چنين رفتاري در نظر داشت كه قدرت طلبي را ناچيز و مطرود جلوه داده، عملاً نشان دهد كه حكومت موضوعيتي ندارد، تنها هدف، ديانتي است كه عنصر نمادينش نيز عدالت مي باشد، لذا علي رغم اينكه حاكمان سقيفه با ترفند خلافت را در دست گرفته بودند چون به طور تقريبي و در حد توان شيخين، عدالت و اصول اسلامي جريان داشت و جامعه در وضعيتي قابل قبول بود ايشان نيز انتقادي نداشت اما چون عثمان به خلافت نشست و ثروت اندوزي و بي عدالتي حاكم شد وضعيت ابوذر نيز دگرگونه گرديده به فردي معترض و ناآرام تغيير موضع داد. اين عكس العمل عمق و اهميت كاركرد عدالت و ارزش واهميت انسان، از نگاه ابوذر را مي رساند.
اعثم كوفي مي نويسد: ابوذر در اعتراض به عثمان مي گفت:«تو بر سيرت و سنت ابوبكر و عمر برو تا فارغ باشي و كسي انكار نكند… عثمان گفت: تو را با اين سخن چه كار؟ ابوذر گفت: من خودم را گناهي نمي دانم مگر امر به معروف و نهي از منكر». همچنين هنگامي كه عثمان در مدينه عمار را كتك كاري مي نمايد ابوذر كه آن هنگام در شام بود زبان به نكوهش عثمان مي گشايد به طوري كه عرصه را بر معاويه چنان تنگ مي كند كه به عثمان مي نويسد: «ابوذر ولايت شام را بر تو تباه كرد و دلهاي مردمان را از دوستي تو بگردانيد» به اين ترتيب ابوذر در دوره خلفا، دو روش متفاوت را در پيش مي گيرد در دوره خليفه اول و دوم كه دين به ابزار دست قدرت و ثروت تبديل نشده، بلكه براين دو برتري دارد همراهي آرام است اما وقتي كه ثروت و قدرت به عنوان نماد خودخواهي انسان مي خواهد دين را نيز به ابزار دست خود تبديل كند و مثلث خطرناك خودخواهي مطلق را تشكيل داده، اسلام پيامبر را تحقير نمايد ابوذر به بزرگترين منتقد عثمان (حاكميت زر و زور) مبدل مي گردد و همين خصيصه است كه شيعه را در طول تاريخ همواره انقلابي نگهداشته است.

دليل مخالفت ابوذر با حاكمان پس از پيامبر
 

جبهه گیری و موضع سرسختانه ابوذر صحابی بزرگ و بلندمرتبه پیامبر در برابر خلیفه سوم، عثمان، و حاکم شام، معاویه، از دیرباز مورد بحث و گفت وگوی اندیشمندان بوده و آراء متفاوتی درباره آن ارائه گردیده است . کسانی که درباره ابوذر دست به تحقیق زده اند، هر کدام مطابق تفکر و مسلک خویش به اظهارنظر پرداخته اند .
در این جا، به بعضی از آن ها اشاره شده و سپس به بررسی واقعیت ها پرداخته و در پایان مراد اصلی ابوذر و علل مخالفت وی با هیات حاکمه بیان گردیده است . همچنین نتیجه گرفته شده است که اعتراض ابوذر به زمامداران زمان خود، به خاطر آن بوده که آن ها بیت المال را حیف و میل می کردند و در راه های غیر شرعی به مصرف می رساندند و تمام آن را به خود اختصاص می دادند، نه اینکه وی معتقد باشد مسلمان شرعا نمی تواند از مال دنیا چیزی افزون بر قوت یک شبانه روز خود و خانواده اش نزد خود نگه داری کند و افزون بر مصرف را باید بین مسلمانان دیگر انفاق نماید .
همان طور كه اشاره شد،ابوذر چه در شام و چه در مدینه با سلطه گری مبارزه می کرد. زیرا خلیفه نیز به هوادار گروهی خاص تبدیل شد. در این دوره بود که کار از حرف فراتر رفت و به استفاده از زور و قتل و تبعید منجر گردید. در سال دوم خلافت عثمان، خلافت روند خطرناکی به خود گرفت. در این دوران بود که خلیفه زمین های بزرگی را به مقربان خود بخشید. والیان بنی امیه نیز از منصب ولایت و فرمانداری سوء استفاده کردند و از مقدرات امت اسلامی برای تثبیت منافع شخصی خود بهره گرفتند. بعضی از بنی امیه معتقد بودند بیت المالی که خداوند به مسلمانان داده بود، فقط از آن قریش است و کس دیگر حقی در آن ندارد. این حرف را سعید بن عاص والی کوفه به بعضی از هم نشینان خود گفته بود.
عثمان به جای این که روی شایستگی و وفاداری افراد به اسلام تکیه نماید، والیان و کارگزاران را بر حسب قرابت و خویشی و قبیله انتخاب می کرد. از جمله این افراد، عبد الله بن سعد بن ابی سرح را در مصر و معاویة بن ابی سفیان را در شام و ولید بن عقبة را در کوفه و سعید بن عاص را پس از ولید در کوفه و عبد الله بن عامر بن کریز را به ولایت گماشت.
اما در رابطه با مسائل اقتصادی باید گفت که بیت المال را به نزدیکان خود اختصاص داد و بذل و بخششهایش به اقاربش منحصر نمی شد بلکه متنفذان قریش را نیز در بر می گرفت. خصوصاً اعضای شورا را که نیم نگاهی به خلافت هم داشتند.
او به این کار بسنده نکرد بلکه راه را برای زیاد شدن این ثروتها نیز باز کرد. به گونه ای که پیشنهاد کرد مردم سهم خود از زمین را به محل سکونت خود منتقل کنند. مثلاً اگر کسی زمینی در حجاز یا جایی از سرزمین عرب دارد باید آن را بفروشد. ثروتمندان شروع به استفاده از این برنامه کردند و با پولهای خود زمین های زیادی را در بلاد فتح شده مانند عراق و شام و مصر خریدند و برای آنها بردگان بسیاری را مهیا ساختند که در این اراضی کار می کردند و با این کار بر ثروت و سرمایه آنها افزوده شد.
ابوذر از جمله کسانی بود که مخلصانه شروع به نصیحت عثمان کردند و در این کار با عثمان و والیان او که در روند خلافت تغییر ایجاد کرده بودند، به صراحت صحبت نمودند. حرف ابوذر در این باره گفته های پیامبر گرامی اسلام بود. این را می توان در گفته های ابوذر دید. او به عثمان گفت: “من تو را نصیحت می نمایم ولی تو از من روی می گیری و دوستت – معاویه – را نصیحت می نمایم و او نیز از من روی می گیرد.” ولی مخاطب آنها گوش شنوایی برای این نصایح نداشت و به سیاستهای خود ادامه می داد و هیچ توجهی به اطراف خود نداشت. اگر می خواست به این نصایح پاسخ دهد، نصیحت کننده خود را آماج دروغ و افترا می کرد و گاهی دیگر از کید و مکر استفاده می نمود و بار دیگر با عصا او را مورد ضرب و شتم قرار می داد.
در برابر این همه اصرار بر گوش ندادن به نصایح و ادامه دادن به سیاستهای خودشان، اما ابوذر به فریاد زدن حق ادامه می داد و در هر مناسبتی و در هر جایی، بر ضرورت امر به معروف و نهی از منکر که از پایه های اسلام به شمار می رفت، تأکید می ورزید.
ابن ابی الحدید می گوید: “وقتی عثمان به بخشش بیت المال به مروان و دیگران ادامه داد و بخشی از آن را به زید بن ثابت داد، باعث شد که ابوذر در بین مردم فریاد بزند: زر اندوزان را به عذابی دردناک بشارت بده و صدای خود را بلند کرد و این کلام الهی را می خواند «وَالَّذِینَ یكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ ینفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ».” این آیه به کسانی هشدار می داد که از راههای نامشروع ثروت می اندوختند.
این سیاست دردها و رنج های بسیاری را برای ابوذر در پی داشت. خلیفه و اطرافیانش بر او خشمناک شدند. این حقیقت در سخن ابوذر تجلی یافته است. او گفته است: “بنی امیه مرا تهدید به فقر و قتل کرده اند.” این در شرایطی بود که اگر راه مماشات را در پیش می گرفت، می توانست از تکریم و عطا و قرب عثمان بهره مند شود. ولی وظیفه شرعی او اقتضا می کرد که این چنین موضع گیری نماید.
از این رو خلیفه وجود ابوذر و امثال او را در مدینه تاب نمی آورد. دستور داد که به شام برود. او فکر می کرد که این کار می تواند از دائره فعالیتهای ابوذر بکاهد. ولی عکس آن اتفاق افتاد. زیرا او در شام زمینه کاری بهتری داشت. همین طور دیدگاه او به معاویه با دیدگاهش به عثمان تفاوت می کرد. “هر روز به موعظه مردم می پرداخت و به آنان دستور می داد که از خداوند اطاعت کنند و نسبت به ارتکاب معاصی به ایشان هشدار می داد. آن چه را که در باره فضائل اهل بیت (ع) از پیامبر گرامی اسلام شنیده بود برای مردم بیان می داشت و آنان را تشویق می کرد که به خاندان پیامبر تمسک جویند.”
معاویه سعی کرد که او را ساکت نماید. روزی سی صد دینار برای او فرستاد. اما ابوذر پاسخ داد: “اگر اینها از جمله اموالی است که در این سال مرا از آن محروم کردی، مشکلی وجود ندارد. اما اگر برای کسب مودت است، مرا به آن نیازی نیست.” و آن پولها را پس فرستاد.
معاویه پی برد که اگر ابوذر در نزدیکی او باشد، در برابر آمال و آرزوهای او برای تثبیت خود به عنوان امیر شام و زمینه سازی برای در اختیار گرفتن همه امور می ایستد. از این رو ابوذر می توانست مانعی برای رسیدن او به خلافت باشد. لذا بسیار مایل بود که او را از خود دور نماید. بنابراین او را به سوی عثمان فرستاد. به عثمان نوشت: “تو با فرستادن ابوذر کار خود در شام را خراب کردی.”
ولی حقیقت این است که ابوذر کار معاویه و عثمان را خراب کرده بود. زیرا او همواره کارها و انحرافات و استفاده شخصی از بیت المال توسط والیان را محکوم می کرد. دلیل ابوذر این بود که این اموال، از آن خداوند است. از این رو نمی تواند آنها را به معاویه بدهد تا در جهت منافع شخصی خود استفاده می نماید و به مروان بن حکم و حکم بن ابی عاص (طرد شده پیامبر خدا) و ابی سفیان و عبد الله بن سعد و دیگر کسانی که بر گُرده مسلمانان سوار شده بودند و مقدرات مسلمین را در اختیار گرفته بودند، ببخشد. وقتی نامه معاویه به عثمان رسید، تصمیم گرفت تا از ابوذر انتقام بگیرد و هر گونه خواست او را تأدیب نماید. از این رو در پاسخ نامه معاویه نوشت: “جندب را با مرکبی سرکِش و عریان به سوی ما بفرست.”
***
همان طور كه به طور مختصر به مخالفت ابوذر با عثمان و معاويه اشاره كرديم براي بررسي بهتر دلايل مخالفت ابوذر با سياست هاي مالي خلفاي پس از پيامبر ابتدا كمي از موضوع اصلي خارج مي شويم و به شرح روش ها و سياست هاي مالي پيامبر و خلفاي پس از ايشان مي پردازيم:

سیاست مالی پیامبر و خلفاي پس از ایشان
 

در زمان پیامبر، بخصوص در اوایل بعثت، درآمد مسلمانان فوق العاده ناچیز، و تنها عبارت بود از: زکاتی که اسلام به عنوان حق فقرا در اموال ثروتمندان مقرر کرده بود . ثروتمندان مسلمان در آن زمان عبارت بودند از: انصار; یعنی اهالی مدینه; زیرا مسلمانان مکه به علت مهاجرت اضطراری به مدینه تمام ثروت خود را در مکه به جا گذاشته بودند و نه تنها ثروتی نداشتند، بلکه کاملا نیازمند هم بودند . انصار به حکم اخوت اسلامی، از اموال خود به مهاجران کمک می کردند تا این که جنگ ها شروع شدند و درآمد جدیدی از طریق غنایم جنگ نصیب مسلمانان گردید . این درآمد در ابتدا طبق دستور پیامبر و آیه انفال، بین کسانی که در جنگ شرکت داشتند تقسیم شد، ولی پس از جنگ بدر و نزول آیه غنیمت، مقرر شد یک پنجم اموال غنایم را به عنوان حق «رسول، ذوی القربی، ایتام، مساکین و ابناء السبیل » جدا کنند و بقیه را بین رزمندگان تقسیم نمایند . یک پنجم اموال غنایم گرچه به مصارف معین شده می رسید، ولی نه اموال غنایم تاآن زمان به درجه ای بود که بتواند جواب گوی تمام احتیاجات رزمندگان باشد و نه یک پنجم آن می توانست مخارج مهاجران فقیر را تامین نماید . به همین دلیل، پیامبر اولین درآمد مسلمانان را، که در نتیجه صلح با طایفه بنی نضیر به دست آمده بود و به موجب دستور قرآن می توانست به مصارف معین شده در آیه «فی ء» برساند، به علت احتیاج شدید مهاجران، فقط بین آنان و دو تن از انصار که فقیر بودند تقسیم نمود .
با توسعه اسلام، درآمد از طریق غنایم، روز به روز زیادتر شد و وضع عموم مسلمانان بهبود کلی یافت; دیگر احتیاج سال های اول بعثت وجود نداشت; زیرا عدالت و مساواتی که اساس کار بود و به خاطر آن هم اسلام توانسته بود دوران سخت ناتوانی خود را پشت سر بگذارد، رعایت می شد . درآمدها به عنوان مال جامعه تلقی می گردیدند و پیامبر سعی می کرد برای آن که مدیون جامعه نباشد تا آخرین ذره، حق آنان را بدهد . همین توجه بود که باعث شد تمام مسلمانان یکسان پیشرفت کنند .
ابن سعد درباره توجه بسیار پیامبر به این امر روایات متعددی نقل می کند که همه آن ها به خوبی نشان می دهند تا چه حد پیامبر در اموال عمومی دقت و احتیاط می کردند . نقل شده است: رسول خدا هنگامی که در بستر مرگ دقایق آخر زندگی پر برکت خود را می گذرانید، ناگهان متوجه شد چند دنیاری از اموال مسلمانان را به مصرف نرسانده است . در همان حال، همسرش را طلبید و از او خواست آن پول را فورا به مصرف لازم برساند . در این هنگام، پیامبر از حال رفت . مجددا به هوش آمد، متوجه شد به سفارش وی عمل نشده است . از او خواست برای این که هنگام ملاقات با خدایش مدیون مردم نباشد، هر چه زودتر آن را در مورد لازم به مصرف برساند .
ابوبکر، خلیفه اول، هم تا حدی همین روش را داشت و در تمام دوران خلافت وی، رسم بر این بود که وقتی مالی می رسید، آن را به مسجدالرسول صلی الله علیه و آله می بردند و پس از تفکیک، از لحاظ موارد مصرف یا به وسیله خود خلیفه و یا به وسیله ابوعبیده بن الجراح به نیابت از خلیفه، به طور مساوی بین مردم تقسیم می کردند . اما عده ای از مسلمانان، از جمله عمر بن الحظاب، که پس از وفات ابوبکر به خلافت رسید، با این گونه تقسیم مخالف، و معتقد بودند: باید در تقسیم اموال بین سابقین در اسلام و متاخران، بین احرار و بردگان و بین زن و مرد فرقی باشد . ولی منطق ابوبکر در پاسخ این عده، منطق احتیاج و مساوات بود و می گفت: جزای سابقه و فضیلت را خداوند باید بدهد . آنچه من باید رعایت کنم احتیاج است و تصور نمی کنم دراین امر تفاوتی بین افراد وجود داشته باشد .
اگرچه عمربن خطاب پس از رسیدن به مقام خلافت، این مساوات را در تقسیم رعایت نکرد و ضوابطی را که در زمان ابوبکر برای تقسیم اموال به او پیشنهاد کرده و مورد قبول واقع نشده بود، مبنای تقسیم قرار داد، ولی به هر حال، در سادگی و سخت گیری نسبت به اموال عامه دست کمی از ابوبکر نداشت . او در عین این که برای صحابه پیامبر احترام قایل بود و برای آنان برخلاف ابوبکر، به لحاظ سابقه ای که در اسلام داشتند از بیت المال مقرری بیشتری منظور کرد، با این حال، هیچ گاه اجازه نمی داد هیچ یک از آنان به حقوق سایر مسلمانان تجاوز نمایند و چنان که کوچک ترین تجاوز و یا مزاحمتی را می دید، با شدت تمام از آن جلوگیری می نمود .
عمر تا زنده بود اجازه نداد صحابه پیامبر بدون اجازه خلیفه به خارج از مدینه و بخصوص به ممالک فتح شده مسافرت یا مهاجرت نمایند; زیرا احتمال می داد به علت آنکه صحابه پیامبر هستند، مورد توجه مردم قرار گیرند و همین آنان را به غرور بکشاند . به همین دلیل، برای هر یک از آنان مقرری به حد مکفی معین کرد . عمر از این می ترسید که اگر به آن ها اجازه خروج از مدینه را بدهد با موقعیت اقتصادی و اجتماعی خود، هماهنگی را که تا آن روز در بین مردم مسلمان وجود داشت، برهم بزنند و ثروت، که تا آن روز حکم وسیله را داشت، برای آنان به صورت هدف درآید .
اما سهل انگاری های عثمان پس از عمر و آزاد گذاشتن صحابه در خروج از مدینه و اجازه تملک بعضی از اراضی در نقاط گوناگون بلاد اسلامی به وسیله آنان، موجب شد مساوات و عدالتی که مبنای کار پیامبر و دو خلیفه پس از او بود، برای همیشه از بین مسلمانان رخت بربندد . گرچه اقدام عمر را در تعیین مقرری بیش تر از بیت المال برای صحابه و به هم زدن اصول مساوات در تقسیم، که در زمان ابوبکر معمول بود و همچنین اجازه تقسیم چهار پنجم اموال غنایم بین شرکت کنندگان در جنگ، می توان به عنوان یکی از قدم های مؤثر در راه برقرار کردن اختلاف طبقاتی به حساب آورد، ولی این اعمال به اندازه سیاست های مالی عثمان مؤثر نبود . طبق بعضی روایات، عمر در اواخر متوجه این مطلب شد و حتی در صدد تغییر روش و برگشت به نظام معمول در زمان پیامبر و ابوبکر و رعایت تساوی کامل بین مسلمین برآمد، ولی دیر شده بود و مرگ به او فرصت نداد و آمدن عثمان و دست اندر کار شدن امویان، بکلی این فرصت را از مسلمانان نیز گرفت .

سیاست های مالی تبعیض گرایانه عثمان
 

عثمان پس از آنکه به قدرت رسید، نه تنها سیاست اختلاف در تقسیم عطایا را، که عمر وضع کرده بود ادامه داد، بلکه بر مقدار مقرری ها نیز افزود . اگرچه با بالا بردن مقدار مقرری، وضع فقرا کمی بهتر شد، ولی به همان نسبت هم بر ثروت ثروتمندان افزوده گردید . چیزی که بیش از همه مساوات واقعی اسلامی را بر هم زد و موجب شد ثروت های کلان نزد عده معدودی جمع گردند، بذل و بخشش های بی جا و زیادی بود که عثمان به استناد «حقوق خلافت » به کسانی می داد که غالبا از ثروت چیزی کم نداشتند . او تمام قیودی را که عمر برای حفظ حقوق مسلمانان و رشد سیاست مالی آنان بر پای کسانی بسته بود که هر آن در صدد سوء استفاده از موقعیت های خود بودند، باز کرد وبر خلاف تصمیمات عمر، به صحابه و رؤسای قریش اجازه خروج از مدینه و تجارت و تملک اراضی در سراسر بلاد اسلامی را داد .
حکومت عثمان در واقع، حکومت اشراف قریش بود; قریشی که در هر شرایطی منافع خود را بر هر چیزی حتی دین، ترجیح می داد، بخصوص که دین داری برای قریش یک وسیله بود، نه هدف; زیرا قریشی ها تا وقتی می توانستند از طریق دیگر به منظور خود برسند، از قبول اسلام خودداری کردند و هنگامی هم که چاره ای جز قبول آن نداشتند، آن را فقط به عنوان وسیله به کار می بردند .
عثمان در زمان جاهلیت، یکی از بزرگ ترین بازرگانان و ثروتمندان مکه به شمار می آمد و حتی در زمان خلافت خود نیز به بازرگانی و معاملات ملکی اشتغال داشت .
او در تنعم زندگی می کرد و در پاسخ کسانی که زهد عمر را به رخ وی می کشیدند، می گفت: «خدا عمر را بیامرزد! کیست که طاقت او را داشته باشد . من مال دارم و از مال خودم می خورم، پیرم و باید غذای نرم بخورم .»
در دوران خلافت او سران بنی امیه، که خویشاوندان خلیفه بودند زمام امور را در دست گرفتند، مناصب حساس و مقام های پر سود را به خود اختصاص دادند . هر یک قسمتی از مملکت را می خوردند . عثمان نسبت به این خویشاوندان، حالت تسلیم عجیبی نشان می داد و از اموال عمومی بهره های بزرگ به آن ها می بخشید و چون مردم اعتراض می کردند، می گفت: «مشتی فقیر و عیال وار هستند; از این اموال که زیر دست من است صله رحم می کنم . پیامبر هم خویشاوند خود را عطا می داد .»
عثمان همچنین معتقد بود نظیر این کارها را عمر هم می کرد، ولی مردم از او می ترسیدند و دم بر نمی آوردند و می گفت: اکنون از نرم خویی من سوء استفاده می کنند . او می گفت: «اگر امام در زواید اموال عمومی اختیار نداشته باشد، پس معنای امامت چیست؟» در نهایت هم مردم را تهدید می کرد: من از عمر قوم و قبیله دارترم و دارم کسانی را که می توانند با منطقی غیر از این مردم را راضی کنند، ولی من جلوگیر آنان هستم . مقصود عثمان از این کنایه، قدرت بنی امیه بود . مروان نیز به حمایت از خلیفه می گفت: اگر بخواهید، ما می توانیم میان شما و خود شمشیر را حاکم کنیم .
با همه این تهدیدها، عثمان از وضع نگران بود و دنبال وسیله ای می گشت تا بتواند با آن، هم از مردم و صحابه دل جویی کند و هم آنان را سرگرم و از مدینه و مرکز خلافت دور نماید . به همین دلیل، به آنان وعده داد از این پس قیودی را که عمر از لحاظ مسافرت و تجارت و استملاک بر دست و پای آنان نهاده است بر خواهد داشت و اجازه خواهد داد به هر جایی که می خواهند بروند و هر قدر زمین و ملک دوست دارند خریداری کنند و سرمایه خود را از هر طریقی که می پسندند به کار اندازند .
تصمیم عثمان گرچه به ظاهر همه را راضی می کرد و آزادی را که صحابه سال ها از آن محروم بودند به آنان برمی گرداند و هرکس می توانست در هر نقطه ای دوست داشت اقامت گزیند و سرمایه خود را مطابق دلخواه به کار بیندازد . ولی نه تنها کمکی به خواباندن فتنه نکرد، بلکه عواقب نامطلوبی بر اقتصاد مسلمانان به بار آورد . ایجاد مالکیت های بزرگ یکی از اثرات مستقیم این تصمیم بود; چنان که طلحة بن عبیدالله، که قسمت اعظم اراضی خیبر را از طریق خرید تصاحب نموده بود، توانست پس از تصمیم عثمان، آن ها را با اراضی مرغوب عراق تعویض کند و در نتیجه، صاحب قسمت اعظمی از اراضی عراق گردد . زبیر بن العوام و مروان بن الحکم نیز توانستند با ثروتی که اندوخته بودند اراضی فراوانی در انحای بلاد اسلامی خریداری کنند و با به کار گماردن عبید و موالی در آن ها خود را در زمره ثروتمندترین افراد عصر خود در آورند . از لوازم این ثروت بی شمار و بادآورده، بی نیازی و توجه به لهو و لعب بود; زیرا صاحبان این ثروت ها کاری نداشتند که با آن خود را سرگرم نمایند . تمام کارها به وسیله کارگران و بندگانی که اسرای جنگی بودند انجام می شد . بنابراین، جز پرداختن به لهو و لعب کاری برای گذراندن وقت نداشتند.
روشن است که همه مردم نمی توانستند از این گونه زندگی و رفاه برخودار باشند و این مختص افرادی بود که به طرقی می توانستند به خلیفه یا دستگاه خلافت نزدیک باشند . نتیجه این افراط، تفریطی بود که خود به خود در جامعه محروم به وجود آمد و همین محرومیت ها و بی عدالتی ها سبب شد تا در نهایت، مردم علیه عثمان و سیاست مالی و بی بندوبار او بشورند و کار را به جایی برسانند که منتهی به قتل خلیفه، آن هم با آن طرزفجیع گردد .
عثمان همیشه در راه هایی قدم برمی داشت که هدف اصلی آن ها، حفظ منافع خاندان بنی امیه بود و به تقاضاهای بی حد و حصر آن ها پاسخ می داد و برای تطبیق با موازین شرعی، بر روی آن اسم «صله رحم » می گذاشت . معروف است: عثمان حارث بن الحکم را برای جمع آوری زکات «قضاعه » فرستاد . وقتی اموال جمع شده را آورد، خلیفه یکجا تمام آن ها را به او بخشید . این اولین بخششی نبود که عثمان به حارث، که پسر عموی او بود، می کرد . در یک نوبت سیصد هزار درهم و در نوبت های دیگر، مبالغی نظیر آن به حارث داده بود . و او مرد محتاجی نبود که بتوان احتیاج او را بر یکی از موارد مصرف زکات تطبیق نمود .
به طور مسلم، خلیفه ای که خود این گونه بذل و بخشش و در حقیقت سوء استفاده به نفع خانواده خود می کرد، نمی توانست عمالش را از این روش منع کند، هرچند آن ها در راه تامین درآمد زیادتر، راه ظلم و ستم در پیش گیرند . این ظلم و ستم همان چیزی است که شورشیان هنگام اعتراض بر عثمان از آن شکایت داشتند و می گفتند: عمال تو ظلم می کنند و از اموال عمومی به نفع خود استفاده می نمایند .
اقدام بی باکانه ای که عثمان در مورد حکم بن ابی العاص اموی و پسرش مروان کرد نمونه ای از علاقه شدید این خلیفه به بنی امیه است . حکم عموی عثمان بود و در جاهلیت به اسلام و پیامبر دشمنی ها و بی حرمتی ها کرده بود، به طوری که پیامبر به صراحت، او را ملعون خوانده بود . پسرش مروان نیز مدتی در مدینه با تظاهر به اسلام، نزد پیامبر مانده بود و برای مشرکان قریش و منافقان مدینه جاسوسی می کرد، به طوری که پیامبر مجبور شد او را با پدرش از مدینه تبعید کند . ابوبکر و عمر نیز در زمان خود با همه اجتهادی که از خود بروز می دادند، این فرمان را نقض نکردند . ولی عثمان به محض رسیدن به خلافت، آن دو را آزاد کرد و مروان را کاتب خلافت و مشاور و محرم اسرار خود ساخت و از اموال بیت المال توانگرش ساخت; چنان که خمس غنایم مصر را به او بخشید .
عثمان ولید بن عقبه، برادر مادری خود، را که یکی دیگر از منافقان بود و قرآن نیز به نفاق وی اشاره کرده است، به جای سعد بن ابی وقاص والی کوفه کرد و او در بی بند و باری و سوء استفاده، کار را به جایی کشانید که عثمان مجبور شد بعد از قریب یک سال او را عزل کند و یکی دیگر از امویان یعنی سعید بن العاص را به جایش نصب کند . سعید بن العاص خود کامی و سوء استفاده از بیت المال را به درجه ای رساند که سواد عراق و اراضی را که عمر آن ها را به خاطر عموم مسلمانان ملی اعلام کرده بود، از منافع درآمد قریش به حساب می آورد .
بدین گونه بنی امیه بر سرنوشت اسلام و مسلمانان تسلط پیدا کردند . رئیس امویان، ابوسفیان، کسی بود که تا آخرین لحظه که امکان داشت، در برابر اسلام ایستادگی کرد و تا ناچار نشد، اسلام را نپذیرفت . در عهد عثمان، امویان به خلافت رسیدند و به مردم تکبر می ورزیدند . معاویه می گفت: «قریش در حسب و نسب و جاه و مردانگی از همه برترند . این قوم در جاهلیت عزیز خدا بودند، به طوری که هیچ پادشاهی بر آن ها دست نیافت; چرا که در اسلام چنین نباشد؟ همه می دانند ابوسفیان اکرم قریش و پسر اکرم قریش است . اگر مردم همه از نسل ابوسفیان بودند، همه خردمند و با حزم می شدند .»
همان گونه که گذشت، عثمان خمس غنایم مصر یا افریقیه را به پسر عمویش مروان بن الحکم و سیصد هزار درهم به حارث بن حکم، پسر دیگر حکم بخشید . خلیفه همچنین سیصد هزار درهم به عبدالله بن اسید الاموی و شش هزار درهم به زبیربن العوام و صدهزار درهم به طلحة بن عبیدالله بخشید که هر کدام از این ها علاوه بر مقرری زیادی که از زمان عمر می گرفتند، از طریق غنایم نیز ثروت زیادی به دست آوردند . طلحه و زبیر همان افرادی هستند که پس از قتل عثمان، از علی بن ابی طالب علیه السلام حکومت بصره و کوفه را طلب کردند و چون امتناع ورزید، به صف مخالفان او پیوستند .
مسعودی نقل می کند: زبیر هنگام مرگش پنجاه هزار دینار پول نقد، هزار اسب، هزار بنده و مقادیر زیادی اموال غیرمنقول از خود بر جای گذاشت . این ها علاوه بر خانه هایی بودند که در کوفه، اسکندریه و بصره داشت . خانه بصره او به قدری مجلل بود که شکوه و جلال خود را تا سال 332 حفظ کرده و زبانزد خاص و عام بوده است .
طلحه نیز از افراد فوق العاده ثروتمند بود و تنها درآمد او از املاکش در عراق بالغ بر هزار درهم در روز می شد . این مقدار علاوه بر درآمدی بود که از املاکش در ناحیه «سراة » داشت . خانه او در کوفه تا زمان مسعودی از مشهورترین خانه هایی بود که بر قصر پهلو می زده است .
واکنش این دو نسبت به استنکاف علی ابن ابی طالب علیه السلام در مورد واگذاری دو ولایت بصره و کوفه به آنان، که هریک در آن دو، صاحب آلاف و الوف و سرمایه بودند، به خوبی ثابت می کند که بخشش های بی دریغ عثمان به آنان فقط به خاطر حفظ خلافتش از شر آن دو بوده است، آن هم به قیمتی چنین گزاف; منتها چون قوم و خویشانش نیز رقبای آن دو در طلب ولایت بودند، با بخشیدن مبالغ زیاد، طلحه و زبیر را راضی می کرد و با اعطای ولایت بصره و کوفه، که در آن زمان از پردرآمدترین ولایات اسلام بودند، دل سعیدبن العاص و پیش از او هم ولیدبن عقبه و عبدالله بن عامر قوم و خویشان خود را به دست آورد .
بخشش های عثمان به افراد غیرمحتاج گاه به قدری چشمگیر و غیرقابل قبول بود که بعضا متصدیان متدین و مقید بیت المال به سبب فزونی مبالغ، از اجرای دستور خلیفه خودداری می کردند . ولی این خودداری نه تنها موجب تشویق نمی شد، بلکه موجبات عزل آنان را هم فراهم می کرد; چنان که عبدلله بن الارقم از پرداخت صدهزار درهم به هر یک از همراهان عبدلله بن خالد، که عثمان دستور داده بود، خودداری کرد و عثمان به علت عدم اجرای دستورش، او را عزل نمود و بعد هم خواست به شیوه خود، او را با دادن مبلغ سیصدهزار درهم به عنوان حق السکوت رام و بی ضرر نماید، ولی او به سبب ورعی که داشت، از قبول آن مبلغ خودداری نمود . اجرای این گونه دستورها واقعا برای عبدالله بن الارقم و امثال او، که زندگی پرحساب زمان پیامبر و دو خلیفه پس از او و رعایت و دقتی را که نسبت به اموال عمومی می شد دیده بودند، فوق العاده مشکل و غیرقابل تحمل بود، بخصوص وقتی این مبالغ هنگفت را با حداقل عطاکه فقط دویست درهم در سال برای یک مسلمان ساده و حتی حداکثر آن، که دوازده هزار درهم برای زن های پیامبر بود، مقایسه می کردند، می دیدند که خلیفه اکنون چگونه با یک دستور، حق هزارها نفر را به فردی از خانواده خود می بخشد .
عثمان مردم را به خاطر عمال و خویشاوندان خود تحت فشار قرار می داد و اگر لازم بود، آنان را عزل و توبیخ هم می نمود; همان گونه که عبدالله بن مسعود متصدی بیت المال کوفه را نیز به علت عدم اجرای دستورهای والی عزل کرد .
نتیجه این سیاست های مالی تبعیض آمیز و غلط دو چیز بود:
1 . برهم زدن سیاست مالی که دو خلیفه قبل بر اساس مالکیت محدود و مساوات در توزیع بیت المال مستحکم کرده بودند .
2 . مسلط نمودن بنی امیه، که همان طبقه ثروتمند و مالک را تشکیل می دادند، بر سر مسلمانان و اموال آن ها .
این دو نتیجه نادرست آن قدر ریشه دار بودند که حتی حکومت علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان خلیفه چهارم، که ادامه حکومت و سیاست پیامبر بود، نتوانست آن ها را اصلاح کند; زیرا سودجویان اموی و قریش در تمام شئون مملکت رخنه کرده بودند و به هیچ وجه حاضر نبودند خود را به علی علیه السلام که به قول پیامبر، در اجرای دستورهای الهی سخت تر از آن بود که بتوان تصور کرد تسلیم نمایند و ثروت و موقعیت خود را به خطر بیندازند .
منابع تحقیق :
پژوهشگاه باقر العلوم
www.Sobh.org
tahoorkotob.com
maarefquran.com
bashgah.net
Bayanat.ir
daneshnameh.roshd.ir

ادامه دارد…

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد