خانه » همه » مذهبی » مفاهيم يکتاپرستانه از واقعيت غايي (1)

مفاهيم يکتاپرستانه از واقعيت غايي (1)

مفاهيم يکتاپرستانه از واقعيت غايي (1)

اين مقاله دو مفروض دارد: 1. ميان يکتاپرستي يوناني با ديگر انواع يکتاپرستي همانندي وجود دارد؛ 2. يکتاپرستي يوناني در چشم انداز اديان سامي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) نمود داشته است.

1c596016 0d6f 4c72 aef5 2ad60e4a1192 - مفاهيم يکتاپرستانه از واقعيت غايي (1)

21555 - مفاهيم يکتاپرستانه از واقعيت غايي (1)
مفاهيم يکتاپرستانه از واقعيت غايي (1)

 

نويسنده: سيدمحمدعلي داعي نژاد*
زهرا ميرمهدي**

 

چکيده:
 

اين مقاله دو مفروض دارد: 1. ميان يکتاپرستي يوناني با ديگر انواع يکتاپرستي همانندي وجود دارد؛ 2. يکتاپرستي يوناني در چشم انداز اديان سامي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) نمود داشته است.
علاوه بر اديان سامي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) اعتقادات توحيدي زيادي (يوناني، هندي، نوافلاطوني و….) وجود دارند که گرچه شايد نتوان همه آنها را «دين» به حساب آورد، اما از نقاط اشتراک جالبي برخوردارند؛ و البته نقاط تمايز نيز به جاي خود موجود مي‌باشد. يونانيان معتقد بودند که خدا وجود دارد اما پس از آفرينش جهان، ديگر در آن دخالت نمي‌کند؛ آيين هندويي معتقد است که خدا علاوه بر آن که وجود دارد، هر لحظه در جهان اعمال مشيت مي‌کند و حتي مي‌تواند جهان را از هستي ساقط کرده و مستقلاً همچنان وجود داشته باشد. اما اديان سامي علاوه بر آن که به وجود خداوند اعتقاد دارند اعتقادات خود را به اشخاص و وقايع تاريخي مستند مي‌کنند؛ چنان که در صورت کذب وجود اين اشخاص يا وقايع، اين اديان نيز کذب خواهند بود. به راستي، آيا حد فاصل ميان اديان سامي با اعتقادات توحيدي مذکور در چيست؟ آيا مسيحيت که به تثليث و تجسد خدا در وجود يک شخص مصلوب (مسيح) اعتقاد دارد، همچنان يک دين توحيدي به حساب مي‌آيد؟ فرق ميان موحد و ملحد و نيز موحد بر حق و باطل چيست؟
نتيجتاً اينکه، موحد واقعي کسي است که به يکي از دو گزارة زير اعتقاد داشته باشد:
1.«خدا وجود دارد، ضرورتاً صادق است»؛
2.«خدا وجود دارد، صادق است و منطقاً ضروريست که خدا در هستي به هيچ چيز ديگر وابسته نباشد.»
در مذهب توحيد، خدا واقعيت غايي است. حد مشترک ميان انواع مختلف مکاتب توحيدي را مي‌توان «توحيد فلسفي عام» ناميد که مطابق آن، اين ادعا که X خداست، بايد مستلزم موارد زير باشد:
1.X به لحاظ وجود شناختي ضرورتاً مستقل (independent) است (يعني X وجود دارد و منطقاً محال است که وجود X به چيزي وابسته باشد)؛
2.X خودآگاه (self_conscious) است (يعني به خود، آن گونه که (في‌الواقع) هست، آگاهي دارد. پس X يک شخص است)؛
3.X متعالي (transcendent) است (يعني خدا همانند جهان نيست و در وجود و قدرت خود به جهات وابسته نيست)؛
4.X عالي‌ترين وجود (the highest being) است (يعني ارجمندترين، والاترين يا بهترين ]است]).
تفاوت ديني با معنا و مهمي که ميان انواع مختلف يکتاپرستي وجود دارد، اين است که آيا خدا در تاريخ انسان عامل است. و اگر آري، تا چه حد؟ به اين سوال به دو گونه کاملاً مغاير مي‌توان جواب داد:
1.خدا قدرتمندانه اعمال مشيت مي‌کند؛ مشخصاً به اين نحو که وقايع تاريخي معين و فراگير را خود او مستقيماً پديد مي‌آورد و از اين رو حيطه عمل او صرفاً به ايجاد پديدارها يا وقايع شخصي محدود نمي‌شود، بلکه حوزه اعمال مشيت او هم وقايع عمومي و هم وقايع شخصي را در بر مي‌گيرد؛
2.اعمال مشيت خداوند ضعيف است؛ يعني پس از آن که جهان را آفريد، به اين نحو عمل مي‌کند که وقايع تاريخي معين و فراگير را فقط به واسطه ايجاد پديدارها يا وقايع شخصي ايجاد مي‌کند؛ بدين معنا که گرچه موجد هر دو وقايع عمومي و شخصي خدا مي‌باشد، اما او فقط و فقط با ايجاد دومي است که اولي را ايجاد مي‌کند. به عبارتي، شخص مي‌تواند يکتاپرست باشد اما اصلاً خدا را صاحب اراده‌ي موثر (در وقايع عمومي يا فراگير جهان) نداند.

يکتاپرستي يوناني
 

يکتاپرستي يوناني را – که در بر دارندة توحيد عام به حساب مي‌آيد – مي‌توان به صورت زير تعريف کرد:
1.جهان همواره موجود بوده است؛
2.خدا نه اعمال مشيت قوي مي‌کند و نه ضعيف؛
3.چنين نيست که اين جهان چون خدا خواسته، به وجود آمده باشد؛
4.هر آنچه دائماً صادق باشد، ضرورتاً صادق است؛
5.اين گزاره که اين جهان موجود است، ضرورتاً صادق است.
با اين وجود، اين جهان به دو نحو به خدا وابسته است:
1. خدا به صورت ثابت، نامتغير و کامل؛ اما اين جهان به صورت ناپايدار، متغير و ناقص در نظر گرفته مي‌شود. اشياء ناپايدار در هستي خود به وجود يک امر ثابت وابسته اند اما اين وابستگي نه تنها وابستگي در آفرينش نيست – يعني آفرينش متکي به خود جهان را نفي نمي‌کند – بلکه حتي به اين معنا هم نيست که وجود جهان چيزي است که خدا اين نحوة بودنش را انتخاب کرده يا قادر بوده از به وجود آمدن آن ممانعت کند؛
1. خدا کامل است و چنين نيست که بالقوه داراي چيزي بوده باشد که تحقق و هستي پذيري آن قوه، کمال يا خودتحققي او را در پي داشته باشد. در مقابل، اين جهان ناقص بوده و بالقوه نامحقق است، تحققي که در صورت وقوع مي‌توانست جهان را اصلاح و کامل کند. (به همين ترتيب) موجودات اين عالم نيز ناقصند و قوه‌اي فعليت نيافته دارند که فعليت يا هستي پذيري آن مي‌توانست آنها را کاملتر کند. هر موجودي از (يک) طبيعت يا ماهيت و انبوهي از ويژگيهايي که نوع آن را مي‌سازند برخوردار است. ماهيت يک شيء به نوبه خود انواع ويژگيهاي ديگري را که يک شيء مي‌تواند داشته باشد معين مي‌کند؛ از اين رو بايد گفت انواع وقايعي که آن شيء ممکن است – به صورت علت يا معلول – در آنها مشارکت داشته باشد، عملکرد حاصله از ويژگيهاي آن شيء هستند. (پس) موجودات ناپايدار (نيز) ماهيت دارند. ماهيت (است که) نوع طبيعي را معرفي مي‌کند و افراد يک نوع طبيعي مي‌ توانند نمونه‌هاي بهتر يا بدتري از آن نوع باشند. (به عنوان مثال) برخي موزها لک‌دار، پژمرده و له شده‌اند و برخي اين گونه نيستند. (همچنين) بعضي بيدسترها شل يا بيمارند و يا برخي مغزشان آسيب ديده است و بقيه اين گونه نيستند. هر چيزي که استعداد دارد پذيراي وجوهي از تغيير است که فعليت و تحقق آن، مرتبه‌اي بر مرتبه قبلي آن شيء به عنوان نمونة خوبي از نوع خويش مي‌افزايد و يا آن را عقيم مي‌گذاردو هر شيء ناپايدار ذاتاً مي‌کوشد بهترين فرد نوع خود باشد؛ يعني سعي مي‌کند به نمونه‌اي بسيار عالي در حد استعداد نوع خود تبديل شود؛ تو گويي هر موجودي ضمن تلاش براي برخورداري از استعدادهاي برتر نوع خود، مي‌کوشد تا شبيه خدا باشد (خدايي که فرد کامل اين نوع، يعني محرک غيرمتحرک يا ثابت پديد آورندة حرکت در نظر گرفته شده است). اين ديدگاه، ما را به نتيجة جالبي مي‌رساند که مطابق آن، اين جهان مي‌تواند در عين وابستگي در وجود خود به خدا، تحقق کاملترين فعليت را در سلسله مراتب تکامل خود طلب کند، بي‌آنکه حتي خدا بداند چنين جهان ناپايداري وجود دارد، چه رسد به اين که دربارة هر چيز جزئي آن آگاهي داشته باشد. (مطابق اين ديدگاه) هيچ مشيتي رخ نداده و هيچ فرد تاريخي يا واقعه‌اي دال بر غايتي ديني محقق نشده و هيچ پرستش يا عبادتي داراي هدف نيست. اين نحوة يکتاپرستي، انتزاعي است و در مقايسه با يکتاپرستي سامي يا هندو، اگر نگوييم مرده، لااقل سرد و بي‌روح است. با اين همه بسياري از مباحث مطرح در يهوديت، مسيحيت و اسلام به لحاظ تاريخي به يکتاپرستي يوناني تعلق دارند. يکتاپرستي هندويي نيز شايد به لحاظ تاريخي از الهيات طبيعي يونان متاثر نباشد، با اين حال از دلايل مشابهي بهره مي‌برد.
اگر يکتاپرستي يوناني درست باشد، شر مي‌تواند وجود خارجي داشته باشد؛ به اين معنا که موجودات ناقصي در خارج وجود داشته باشند که افراد نوعشان به طور ناقص تحقق يافته و از تبديل شدن به افرادي با هستي پذيري بيشتر ناتوان هستند. (همين طور) ممکن است انتخابهاي انسان نادرست باشند؛ مانند مواردي که افراد آگاهانه با دانش بر حق خود مخالفت مي‌کنند. با اين همه، مطابق تفسير يکتاپرستي يوناني وجو شر دليلي بر نبود خدا به شمار نمي آيد. خداي اين نوع الوهيت – چنانکه مشاهده کرديم – حتي نمي‌داند که افراد جزئي وجود دارند؛ (چرا که) هيچ حقيقت مستعد کذبي متعلق علم خدا نيست و الوهيت يا خداي يوناني به سبب فقدان چنين علمي در خور سرزنش نيست؛ زيرا منطقاً محال است که اين خدا را به چيزي که مي‌توانسته نادرست باشد علم داشته باشد. همچنين خداي يکتاپرستي يونان نمي‌تواند پديده‌ها را در زمان و مکان ايجاد کند و اصولاً فعل يا مشيت خدايي ممکن نيست. بنابراين گرچه شرور طبيعي (غولها يا افراد بيش از حد ناقص نوع) و شرور اخلاقي (افعال نادرست انسان) مي‌توانند موجود داشته باشند، اين شرور نمي‌‌توانند دليل نادرستي يکتاپرستي يوناني باشند. اين مساله ويژگي جالبي را در اين گونه از مکاتب يکتاپرستي به نمايش مي‌گذارد؛ به اين معنا که مکاتب مذکور مي‌توانند بدون هيچ آموزه يا عنايت و مشيتي، از استمداد از خدا براي رستگاري، اجابت دعا، آمرزش و يا از کمک او سخن بگويند. (البته) وجود شر در اين نحوه يکتاپرستي، مي‌تواند دليلي بر نادرستي آن باشد، اما در اينجا به اين که آيا واقعاً شر دليلي عليه يکتاپرستي است، نخواهيم پرداخت بلکه نکته مهم در اينجا آن است که اين مساله هنوز هم در انواع خاصي از يکتاپرستي مطرح است. آنچه لازم است به آن پرداخته شود اين است که (مطابق ديدگاه يکتاپرستانه) موجوداتي که هستند، مي‌توانسته‌اند نباشند؛ يعني همة انسانها، شُرور، درختها، سنگها و اتمها مي‌توانستند وجود نداشته باشند اما با اين همه وجود دارند؛ و توضيخ وجودي آنها هم به اين صورت است که تمامي اين اشياء مطابق يک تدبير دقيق و فراگير در سراسر هستي، شکل مي‌گيرند؛ به اين معنا که با ارجاع به اشياء کوچکتر به وجود مي‌آيند.
اما شايد دير يا زود، اشياء بسيار کوچکي يافت شوند که از چيزهاي کوچکتر از خود تشکيل نشده باشند؛ يعني اشيائي که آنها را اجزاء يا واحدهاي بسيط مي‌ناميم. شايد هيچ واحد بسيطي وجود نداشته باشد؛ اما اگر وجود داشته باشند، مسلما مستلزم توضيح خواهند بود؛ زيرا واحدهاي بسيط نمي‌توانند با ارجاع به اشياء مرکب تبيين شوند؛ چون آنها بسيطند نه مرکب. پس وجود آنها بايد به نحو ديگري تبيين شود.
به عنوان يک تبيين ديگر، فرض کنيم که گفته شود همة چيزها به نحو مسامحي مرکب هستند؛ يعني هر چيزي از چيزهايي ديگري ترکيب يافته که آنها نيز خود از چيزهاي ديگري تشکيل شده‌اند و اين (تسلسل) تا بي‌نهايت ادامه مي‌يابد. اما در اينجا نيز اين سوال پيش خواهد آمد که علت وجودي اين مجموعه گيج کنندة مرکب از مرکبها چيست؟
در هر دو صورت، جواب (يکتاپرستان) اين است که ما به هر حال بايد از چيزي آغاز کنيم که عدمش امکان نداشته باشد؛ يعني از چيزي که بالضروره موجود باشد. اگر چيزي صرفاً وجود داشته باشد، آن چيز لزوماً موجود بالضروره خواهد بود (از اين سو) بديهي است که اشيائي موجودند؛ پس موجود بالضروره هم وجود دارد. اين تفکر نقش مهمي را در يکتاپرستي ايفا مي‌کند. البته نحوه تبيين آن در يکتاپرستي يوناني با يکتاپرستي سامي و هندو متفاوت است.

حال، به چه دليل يک موجود، وجودش ضروري است؟
 

حداقل جواب، اين است که فقط موجودي وجودش ضروري است که وابستگي وجودش به موجودي ديگر غيرممکن باشد. به علاوه طبق يک برداشت يکتا پرستانة يوناني از ضروري (آنچه تغيير در آن ممکن نيست) فقط موجودات نامتغير مي‌توانند ضرورتاً موجود باشند. موضوعات محيط مجاور ما تغيير مي‌کنند. آنها کيفياتي را به دست مي‌آورند و کيفيات ديگري را از دست مي‌دهند. آنها همچنين به وجود مي‌آيند و از بين مي‌روند. اين طبقه از موجودات که تغيير مي‌ کنند و ظهور و افول مي‌يابند، به قلمرو کون و فساد تعلق دارند. هر موجودي که در اين قلمرو است، وجودش وابسته به وجودي است که ضرورتاً وجود دارد. اما هيچ ضروري الوجودي نمي‌تواند جزء اين قلمرو باشد.
علاوه بر داشتن ضرورت وجود، الوهيت يکتاپرستي يونان خودآگاه است؛ به حقايق ضروري منطقي، علم مطلق دارد؛ هيچ ادراک و علم و شناختي در مورد حقايق ممکن منطقي ندارد؛ و هر آنچه مي‌توانسته کاذب باشد، از عرصه علم و انديشه او به دور است. در واقع تنها چيزي که خداي يوناني از آن آگاه است، خودش و محتواي فکرش است. بنابراين خداي يوناني اين عالم را خلق نمي‌کند و حتي نمي‌داند که عالمي هست. خداي يوناني نمي‌داند که شما وجود داريد يا نيازهايي داريد. او هدف فراخور و مناسبي براي نيايش يا هر نوع عبادتي نيست. هيچ دعا و نيايشي که خداي يوناني بتواند بشنود، وجود ندارد. او هيچ واقعه‌اي را در تاريخ پديد نمي‌آورد. موجودي که ضرورتاً موجود است، نامتغير و خودآگاه است، به همة حقايق ضروري علم دارد و بهترين نوع وجودي که مي تواند باشد تلقي مي‌شود. اين خداي يوناني تا حدي که امکان دارد، موجودي با عظمت، ارجمند و پرشکوه منظور گرديده وساير موجودات به اندازه‌اي که به اين الوهيت شباهت دارند داراي ارزش مثبت تلقي مي‌شوند و به اندازه‌اي که فاقد اين شباهتند، ناقص به شمار مي‌روند. خدا تنها مثال کامل و معيار ارزش است؛ به اين معنا که اخلاق وابسته به خداست و او است که معيار اين ارزش مثبت را فراهم مي‌کند؛ و لذا شر نيز مي‌تواند در جهان وجودداشته باشد. البته اين که يکتاپرستي يوناني يک دين باشد، سخت محل ترديد است. فهميدن اين که چه مناسک، شعائر، اعمال و اموري از اين قبيل با اصل ادعاهاي اين تفکر متناسب هستند، آسان نيست. با اين وجود، به دو دليل در اينجا به آن (يکتاپرستي يوناني) توجه شده است:
1. با کسب شناخت از يکتاپرستي يوناني، به همانندي و مقايسه جالبي در قياس با ديگر انواع يکتاپرستي که آشکارا به عنوان دين به کار مي‌روند دست مي‌يابيم؛
2. اغلب اديان توحيدي سامي تلاش کرده‌اند بخش زيادي از يکتاپرستي يوناني را در چشم‌انداز خود معرفي کنند.

يکتاپرستي سامي
 

يکتا پرستي سامي – يعني يهوديت، مسيحيت و اسلام؛ که همگي بر پايه‌هاي يهودي مبتني هستند – نيز از يکتاپرستي عام بهره مي‌برند و علاوه بر آن، متضمن ادعاهاي زير مي‌باشند:
1.جهان همواره موجود نبوده است (جهان در زمان خلق شده و يا زمان به همراه آن آفريده شده است)؛
2.خدا مشيت قوي را اعمال مي‌کند؛
3.جهان وجود دارد، چون خواست خدا بر آن تعلق گرفته است؛
4.اين گزاره که جهان وجود دارد، ضرورتاً صادق نيست (يعني اين که عدم جهان محال باشد، کاذب است). در اين جا بايد به خاطر داشت که ضرورت متافيزيکي با آنچه موجود است، سر و کار دارد، آن هم نه به لحاظ شناخت شناسانه که به امر معلوم مي‌پردازد؛ چنانکه آنچه چهار را اثبات يا اظهار مي‌کند، با آنچه موجود است سر و کار دارد و نه با آنچه ما مي‌دانيم.
مطابق اين ديدگاه، خدا مي‌توانست انتخاب کند که جهاني وجود نداشته باشد. اين جهان قديم نيست بلکه خدا يا زمان را به همراه همان فعلي که جهان را با آن آفريده، ايجاد کرده و يا اين جهان را پس از مدتي وقتي که هيچ جهاني وجود نداشته خلق کرده است. همچنين خدا است که جهان را از حيث وجود نگاه مي‌دارد و در زمانهايي افراد خاصي را براي (ايفاي) نقشهاي ويژه مذهبي و وقوع آن رخدادهاي خاص متولد و يا برمي‌گزيند. (با اين حساب) سنت ديني‌اي که بدون ابراهيم، سارا، موسي، داوود، روت، اشعيا، ميکا و يا هر يک از اين پيامبران و نيز بدون تبعيد از مصر، عيد فصح، سفر داوران، گفتار رسولان و عبريان برگزيدة خدا باشد، يهوديت به حساب نخواهد آمد؛ يعني اگر ثابت شود که هيچ يک از اين افراد و حوادث وجود نداشته‌اند، آن گاه يهوديت نيز کذب خواهد بود. همين طور، اگر مسيح زنده نمي‌بود يا با مرگ طبيعي در بسترش از دنيا مي‌رفت و يا در قبر باقي مي‌ماند )و عروج نمي‌کرد)، آن گاه مسيحيت نيز دروغ مي‌بود. و يا اگر محمد(ص) هرگز هستي نمي‌يافت و يا همواره ملحد يا به تمام معنا يک تاجر ثروتمند مي‌شد و به دين بي‌علاقه مي‌بود و هرگز ادعاي دريافت وحي نمي‌کرد، آن گاه اسلام نيز کذب تلقي مي‌شد. علاوه بر امکان بحث دقيق دربارة کم و کيف هر کدام از اين ادعاها، همگي اديان توحيدي سامي در اين که اصل و هسته آموزه‌هايشان را به اشخاص و حوادث خاصي باز مي‌گرداند، اشتراک دارند.
خداي يکتاپرستي يونان جز اين که همواره به حقايق ضروري بينديشد، نمي‌تواند کاري انجام دهد اما خداي آيين توحيدي سامي مي‌تواند عامل باشد. خداي آيين توحيدي سامي در تاريخ دخالت مي‌کند. در واقع برعکس يکتاپرستي يوناني که در آن انجام چنين کاري از سوي خدا غيرقابل تصور است، در نگاه يکتاپرستي سامي غيرقابل تصور است که خدا نتواند چنين رفتاري داشته باشد.
خداي توحيد سامي خداي تاريخ است اما نه از روي جبر بلکه با ارادة خود. اين دخالت، نه وراي قدرت اوست و نه دون شان او.
در توحيد سامي، يهوديان و مسلمانان يکتاپرست معتقدند که خدا مي‌آفريند و خواست خداست که جهان را اداره مي‌کند. همچنين به اعتقاد آنها، خدا در تاريخ دخالت مي‌کند؛ پيامبران را منصوب مي‌کند و وحي مي‌فرستد. يکتاپرستي مسيحي نيز اين امور را مي‌پذيرد اما در کنار آن، مدعي است که خدا در شخص عيسي مسيح متجسّد شده است. طبق يکتاپرستي يهودي و اسلامي، اين که خدا متجسد شود، وراي قدرت و دون شان اوست. مطابق اين دو آيين، تجسد خدا در وجود يک انسان به صليب کشيده شده، اگر ممکن هم باشد، نظر به منزلت الهي بيشتر ناممکن و حتي مغاير با اين منزلت جلوه مي‌کند. يکتاپرستي مسيحي معتقد است که متجسد شدن با قدرت يک خداي قادر مطلق سازگار است و نمونه‌اي متعالي از خداي عقل و عشق را به نمايش مي‌گذارد.

يکتاپرستي هندويي
 

يکتاپرستي هندو علاوه بر پذيرش توحيد عام، اين ادعاها را مي‌پذيرد:
1.عالم همواره موجود بوده است؛
2.خدا مشيت ضعيف اعمال مي‌کند؛
3.اين عالم موجود است، چون خدا آن را خواسته است؛
4.اين چنين نيست که هر آنچه همواره صادق است، ضرورتاً صادق باشد؛
5.اين گزاره که اين جهان موجود است، ضرورتاً صادق نيست.
يکتاپرستي هندو بر دو مساله زير توامان شمول دارد: جهان بي‌آغاز و خلقت. مطابق اين نظريه، خدا (برهمن؛ که اوصاف مخصوص به خود را دارد) اين جهان را خلق مي‌کند؛ در حالي که اين جهان به سوي گذشته هميشگي است ـ يعني لحظة آغازين ندارد ـ و هر لحظه وجود آن به فعل تداوم بخش او وابسته است؛ يعني خدا مي‌تواند تداوم وجود اين عالم را متوقف سازد، تا جايي که وجود خدا مي‌تواند همچنان دوام يابد اما ديگر عالمي در کار نباشد. در واقع يک نوع وابستگي نامتقارن بين خدا و اين جهان وجود دارد: اين جهان در وجودش به فعل يا فعاليت خدا وابسته است ولي وجود خدا وابسته به وجود جهان نيست.
ارتباط ميان خدا و تاريخ آن گونه که در يکتاپرستي هندويي آمده، پيچيده است. يکتاپرستي هندو، آيين تناسخ و کارما (تقدير) است. به نظر مي‌رسد با وجود تقدير، انسان تحت نظارت خداست. خدا در ازاي توبه و ايمان افراد، مي‌تواند از عقاب آنها صرفنظر کند و کارما (تقدير)ي بد را لغو کند. رهايي از چرخة تناسخ با لطف خدا به دست مي‌آيد. در اين آيين، تناسخ انواع وجود دارد و خدا موجب تجلي‌ها و ظهورات است. مثلاً به کريشنا گفته شد به صورت يک پارسا ظهور کن و به او آموخته شد در جايي که ظهورش رخ داد، يک معبد بسازد. اخبار معبد شامل داستانهايي است که معلوم مي‌کند تاريخ معبد به چنين ظهوري باز مي‌گردد. با اين همه، در يکتاپرستي هندو هيچ ادعايي داير بر اين که خدا صرفاً در وجود يک انسان متجسد شده باشد يا به اين شيوه وسيله‌اي براي رستگاري (مطابق آنچه در مسيحيت وجود دارد) فراهم سازد، وجود ندارد؛ بلکه خدا هر لحظه مي‌تواند ذهن فرد خاصي را در قالب يک شيوه مداوم آنچنانکه خودش مي‌خواهد کنترل کند و بر ايجاد هر مکاشفه‌اي – اعم از سمعي يا بصري – قادر است. البته خدايان يا الهه‌هايي که زندگيشان به خدا وابسته است و تحت نظارت او قرار دارند، ممکن است صورت انساني به خود بگيرند؛ اما در آيين هندو، در هيچ جا به يک تناسخ واحد و قطعي اشاره نشده است که در آن خدا براي رستگاري بخشيدن به جهان، متجسد شود. از هر چه بگذريم، بايد گفت اين تجسد با توجه به اين حقيقت که يکتاپرستي هندو تثليثي نيست، غيرممکن خواهد بود.
علاوه بر اين مواردي از يکتاپرستي که به آنها اشاره شد، انواع ممکن ديگري نيز در اين زمينه وجود دارند. مثلاً گرايش نوافلاطوني صورتي از يکتاپرستي است که با موارد مذکور در اين جا، به شيوه‌هاي متعددي متمايز است. نگارنده ادعاي ارائه يک تحقيق همه جانبه را ندارد؛ در واقع مقصود صرفاً آن است که در بحث از مسائل مربوط به انواع يکتاپرستي بايد به مواردي که با چنين نظرگاهي مشهور نيستند هم توجه کنيم.

پی نوشت ها :
 

* استاد مدعو دانشگاه تهران
** دانشجوي کارشناسي ارشد دانشگاه علامه طباطبايي
 

منبع:نشريه پايگاه نور شماره 28
ادامه دارد…

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد