اندرز هاي نظامي به پسرش محمد
عهد بر من کز اين و آن رستي گوهر نيک را ز عقد مريز وآن که بد گوهرست ازو بگريز بد گوهر با کسي وفا نکند اصل بد در خطا خطا نکند
اندرز هاي نظامي به پسرش محمد
لزوم انتخاب هم نشين و دوست خوب
صحبتي جو کز نکونامي
در تو آرد نکو سرانجامي
هم نشيني که نافه بوي بود
خوب تر زانکه ياوه گوي بود
عيب يک هم نشست باشد و بس
کافکند نام زشت بر صد کس
در نکوهش پيمان شکني (لزوم وفاداري)
عهد خود با خداي محکم دار
دل ز ديگر علاقه بي غم دار
چون تو عهد خداي نشکستي
عهد بر من کز اين و آن رستي
گوهر نيک را ز عقد مريز
وآن که بد گوهرست ازو بگريز
بد گوهر با کسي وفا نکند
اصل بد در خطا خطا نکند
دانش آموزي
هنر آموز کز هنرمندي
در گشايي کني، نه دربندي
هر که ز آموختن ندارد ننگ
دُر بر آرد ز آب و لعل از سنگ
وآن که دانش نباشدش روزي
ننگ دارد ز دانش آموزي
خود شناسي
خويشتن را چو خضر بازشناس
تا خوري آب زندگي به قياس
عقل و درايت
آب حيوان نه آب حيواني است
جان، چراغ است و عقل، روغن او
عقل، جان است و جان ما تن او
عقل با جان عطيه ي احدي است
جان با عقل زنده ي ابدي است
حاصل اين دو جز يکي نبود
کان دو داري در اين شکي نبود
…
زين دو چون کم شوي، فسانه مگوي
چون يکي يافتي، بهانه مجوي
تا بدين پايه دسترس باشد
هرچ ازين بگذرد، هوس باشد
سعي و تلاش در جواني
تا جواني و تندرستي هست
آيد اسباب بر مراد به دست
در سهي سرو چون شکست آيد
موميايي کجا به دست آيد
تو که سرسبزي جهان داري
ره کنون رو که پاي آن داري
دين داري در جواني
در ره دين چون ني گل کمر بند
تا سر آمد شوي چو سرو بلند
من که سرسبزي ام نماند چو بيد
لاله زرد و بنفشه گشت سپيد
باز ماندم ز ناتنومندي
از کله داري و کمربندي
خدمتي مرد وار مي کردم
راستي را کنون نه آن مردم
روزگارم گرفت و بست چنين
عادت روزگار هست چنين
در نکوهش حرص و آز
گرچه برنايي از ميان برخاست
چه کنم حرص همچنان برجاست
تا تن سال خورده پيرترست
آز او آرزو پذير ترست
گويي اين سکه نقد ما دارد
يا همه کس خود اين همه (همين) بلا دارد
من که قانع شدم به دانه ي خويش
سرورم چون صدف به خانه ي خويش
سروري به که يار من باشد
سرپرستي چه کار من باشد
شير زان پايه بزرگي يافت
که سرا ز طوق سرپرستي تافت
ناني از خوان خود دهي به کسان
به که حلوا خوري ز خوان خان
پي نوشت:
1. کليات خمسه ي نظامي، از روي نسخه وحيد دستگردي، ج 2، صص 597-600.
منبع: گلبرگ جوان، شماره ي 113