وقف در آيينة شعر و ادب
وقف در آيينة شعر و ادب
چكيده
وقف را از جنبهها و زمينههاي گوناگون ميتوان بررسيد و در كانون توجه قرار داد. نوشتار حاضر، ميكوشد وقف را از پنجرة زبان و ادب فارسي به تماشا بنشيند. از اين رو پس از مقدمه و تبيين اجمالي جايگاه وقف در فرهنگ ايراني و اسلامي، به معاني وقف در ذهن و زبان گويندگان فارسي ميپردازد. در اين بررسي مختصر، نخست معناي حقيقي وقف يادآوري ميشود و سپس معاني مجازي وقف در ادب فارسي مورد مطالعه قرار ميگيرد. نقد آسيبشناختي «وقف» در نظم و نثر فارسي، بخش ديگري از اين نوشتار است.
پيشگفتار
وقف، اگرچه يك اصطلاح فقهي و حقوقي است و تعريف مشخصي دارد، از مضامين شعري و مقولات فرهنگي نيز شمرده ميشود. وقف، گاهي در معناي لغوي و گاهي با اشاره به آثار اجتماعي آن و گاهي با نظر به ماهيت فقهي و تاريخي آن، به كار ميرود و در اين كاربردها به ابعاد مختلف آن توجه ميشود. بدين رو بازبيني اين پديدة ديني كه جزء واقعيتهاي اجتماعي نيز محسوب ميشود، روشنگر و ديدهگشا است. اگر از منظر نشانهشناسيsemiology به كاربرد اين كلمه در موضوعات مختلف عرفي و اجتماعي، نگريسته شود، بسياري از روحيات و عادات مردمي جوامع ديني آشكار ميشود؛ بهويژه آنكه ميدانيم «وقف» در ايران ديرينهاي به درازاي تاريخ مكتوب دارد و دستكم ثبت رسمي آن به دوران ساسانيان برميگردد.
«در اواخر شاهنشاهي ساسانيان بنيادهاي نيکوکاري به منظور رستگاري روان در ايران بنياد شد که پول آن صرف کمک به تنگدستان و احداث تأسيسات عامالمنفعه ميشد. همين بنيادها بعدها الگويي براي وقف اسلامي شدند. در ايران در تشکيلات اداري دورة سامانيان (261 – 389 هجري) از ديوان موقوفات و يا ديوان اوقاف نام برده شده که کار آن رسيدگي به امور مساجد و اراضي موقوفه بودهاست.»(1)
ديرينگي و نهادينگي وقف را در ميان ايرانيان از كاربردهاي مختلف آن در موضوعات گوناگون ميتوان دريافت. جملات زير، نمونههايي از كاربرد عرفي و نهادينة وقف در ميان ايرانيان است:
– او خودش را وقف علم كرد.
– او جان و مالش را در راه دين وقف كرد.
– همة زندگياش وقف مردم بود.
– پدر و مادر، خود را وقف فرزندان خود ميكنند.
– براي موفقيت در كاري بايد خود را وقف آن كرد.
همچنين «وقف» در گذشتههاي دور و نزديك، وظيفة بسياري از نهادهاي اجتماعي و مردمي را برعهده داشته و جاي خالي برخي سازمانهاي دولتي را نيز پر ميكرده است. افزون بر اين، وقف، نوعي ايمانسنجي و ترازوي باورهاي قلبي و عرفي مردم نيز محسوب ميشده و در جامعة ديني، ظهور و بروز معناداري داشته است. جامعهاي كه ميكوشد در بستر اعتقادات دروني افرادش رشد كند، نياز به راهكارهايي دارد كه ايمان قلبي افراد و آحادش را به منصه ظهور نيز برساند و وقف، يكي از همين راهكارها است. پيام وقف براي نسلهاي فردا آن است كه دوام و قوام جامعة ديني، در گرو مشاركت همهجانبه آحاد براي بازسازي نهادهاي مردمي جامعه است.
در واقع وقف، راهكاري است براي هدايت سرمايهها و همتهاي افراد اجتماع در مسير بهسازي و نوسازي زيرساختهاي جامعه. واگذاري همة امور به نهادهاي حكومتي و تكيه بر اقدامات رسمي، هيچگاه هيچ جامعهاي را در مسير توسعة همهجانبه قرار نميدهد. بدين رو است كه ملكالشعراي بهار در مدح يكي از بزرگان زمان خودش، آنگاه كه نيكيهاي او را ميشمارد، يادآور ميشود كه او دائما در حال وقف و موقفهسازي بود و از اين رهگذر سهم شاياني در توسعة مدني جامعة خويش دارد:
گهي از صدق مسجدي ميساخت
گاه حمام وقف ميپرداخت
شاعران و گويندگان بزرگ فارسيزبان نيز به فراخور مضامين و موضوعات ادبي و عرفاني و تعليمي، هرازگاه يادي از اين مقولة ديني و اجتماعي كردهاند. وقف در ادب فارسي، نماد و موضوع و بهانة مضمونپردازيهاي بسياري است كه نوشتار حاضر به شماري از آنها ميپردازد.
وامداري زبان فارسي به وقف
نظم و نثر فارسي، آيينهاي است براي ديدار با تجليات ماندگار وقف؛ بهويژه آنكه اكثر شاعران بزرگ و نويسندگان نامي ايران در اعصار گذشته، در مدارس وقفي دانش آموختهاند و برخي تا پايان عمر از موقوفهها ارتزاق كردهاند. بنابراين ميتوان مدعي شد كه وقف، وام بزرگ و سنگين و ماندگاري بر ادب فارسي دارد. اگر فرهنگ وقف و پديدة موقوفات نبود، بسياري از شاعران بزرگ فارسي و عرفايي كه در خانقاههاي وقفي زندگي ميكردند، رشد و اين امكان را نمييافتند كه آثار ماندگار و عظيم بيافرينند. چنانكه سعدي تصريح ميكند كه از نظامية بغداد، حقوق ميگرفته است:
مرا از نظاميه ادرار بود
شب و روز تلقين و تکرار بود
«تلقين و تكرار» يعني درس و مباحثه، و «ادرار» يعني حقوق ماهانه يا سالانهاي كه به اهل علم ميدادند. گفتني است كه مدرسة نظامية بغداد، مانند نظاميههاي ديگري که در چند نقطة قلمرو اسلامي برپا بودند، بهترين و مجهزترين مدارس آن دوران به شمار ميرفتند كه بخش وسيعي از هزينههاي خود را از راه موقوفات تأمين ميكردند.
حافظ هم ميگويد:
رسيد مژده كه آمد بهار و سبزه دميد
وظيفه گر برسد، مصرفش گل است و نبيد
در معناي «وظيفه» گفتهاند: «وظيفه، مقرري و مستمري و ادرار و وجه معاش و راتب يا راتبة روزانه يا ماهانه يا سالانه است.»(2) اين حقوق روزانه يا ماهانه يا سالانه، معمولا از دو راه تأمين ميشده است كه «وقف» يكي از آن دو راه است.(3) راه ديگر، دولتها و ثبتنام در دفترهاي ديواني بوده است.
البته در ميان عالمان و شاعران و صوفيان، كساني بودهاند كه تا پايان عمر دست به سوي سفرة وقف دراز نكردند و اين مال شرعي را بر خود حرام دانستند؛ اما به هر روي گروه بسياري از دانشآموختگان و سخنسرايان بزرگ ما، در همه يا بخشي از عمر خود از اين راه ارتزاق كردند و موفق به توليد شاهكارهاي خود شدند.
كاربردهاي غير اصطلاحي وقف در ادب فارسي
براي «وقف» دست كم سه گونه معنا ميتوان شمرد: لغوي؛ اصطلاحي، مجازي. معناي لغوي وقف نياز به گفتگو ندارد، اما فرهنگنامهها وقف را در اصطلاح عقدي دانستهاند كه بر طبق آن، شخصي مال معيني از اموالش را جهت استفادة فرد يا افرادي يا مؤسسهاي اختصاص ميدهد و پس از آن مال مذكور از ملكيت واقف خارج شده، قابل نقل و انتقال نخواهد بود.(4)
ناصر خسرو در سفرنامهاش بارها وقف را در معناي اصطلاحي و شرعياش بكار برده است. در جايي مينويسد: «مصانع وقف نيز باشد كه به غربا دهند.»(5) همو در گزارش مشاهداتش از بيتالمقدس، خبر ميدهد: «بيت المقدّس را بيمارستاني نيک است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند که از وقف مرسوم [=دستمزد] ستانند.»(6) از گزارشهاي ناصر خسرو و ديگران چنين برميآيد كه در روزگاران گذشته، بسياري از نيازمنديهاي عمومي مردم از اين رهگذر فراهم ميشده است. وقتي بهترين و نيكترين بيمارستان شهري مانند بيتالمقدس، موقوفه باشد، آشكار ميشود كه در آن سالها و قرنها مردم مسلمان اهتمام جدي و عميقي به موضوع وقف داشتهاند. براي نمونه، مؤلف تاريخ بخارا هم مينويسد: «…و امير اسماعيل به جوي موليان سرايها و بوستانها ساخت و پيشتر بر مواليان[= غلامانش] وقف کرد و هنوز وقف است…تا جوي مواليان نام شد و عامه مردم جوي موليان گويند.»
بيهقي نيز مينويسد: «ديهي مستغل سبكخراج بر كاروانسراي و بر كاريز وقف كرده…»(7) از اين عبارت بيهقي، چنين برميآيد كه در روزگار وي نيز، مردم گاهي درآمد مستغلات خويش را وقف امور عامالمنفعه ميكردند تا مثلا كاروانسراي يا مسجدي مخروبه نگردد يا كاريزي خشك نشود.
معناي مجازي وقف، تعلق و ايثار و يا وابستگي شديد است. مثلا سعدي در مصراع دوم بيت زير، وقف را در معناي مجازي آن به كار برده است:
نديدم چنين گنج و ملك و سرير
كه وقف است بر طفل و درويش و پير(8)
مولوي در ديوان شمس، خطاب به عاشقي ميگويد تو وقف خراباتي؛ يعني اجازه بيرون آمدن از آن را نداري و مانند هر موقوفة ديگري بايد حضور ابدي و دائمي در آنجا داشته باشي. سپس يادآوري ميكند كه چون وقف خراباتي، بايد فقط در خدمت كساني باشي كه هشيار نيستند؛ زيرا خرابات جاي هشياران نيست و استفادة آنان از موقوفات خرابات ممنوع است:
تو وقف خراباتي دخلت مي و خرجت مي
زين وقف به هشياران مسپار يكي دانه(9)
عطار نيز در ديوان عزلياتش، با استناد به يكي ديگر از خصوصيات وقف، عشق را قابل خريد و فروش نميداند. وي نخست عشق را به مال موقوفه تشبيه ميكند و سپس يادآور ميشود كه چون مال وقفي را نميتوان فروخت، پس عاشقان نيز به هيچروي و به هيچ بهايي عشق خويش را به مزايده يا مناقصه نميگذارند:
عشق وقف است بر دل پر درد
وقف در شرع ما بهايي نيست
به گفتة او در شريعت اسلام، براي موقوفه نميتوان قيمتي گذاشت و آن را به بازار معامله برد؛ پس هر چه وقف است، بيرون از قيمت و بها و ارزشگذاري مادي است.
از ديگر نمونههاي استعمال كلمه «وقف» در معاني مجازي آن، عبارتي است كه قائممقام فرهاني در منشآت خود آورده است. وي در جايي از كتاب مذكور مينويسد: «خلوتي كه جاي ظرفا بود، وقف عرفا گرديد.»(10) گويا مراد قائممقام آن است كه خلوتي كه پيش از اين در اختيار ديگران و زييارويان بود به اهل دل اختصاص يافت. يعني آنچه پيش از اين از آن استفادة بهينه نميشد و به كار صواب نميآمد، پس از وقف آن به اهل معرفت، فايدهمند شد و به كار نيك آمد.
تحسين، تصحيح و توصيه
بزرگان ادب فارسي، دربارة وقف توصيهها و ترغيبهاي بليغي نيز دارند كه در زير به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
نجمالدين رازي در مرصاد العباد، ضمن تحسين وقف و شمردن فضايل آن، توصيههاي جالب و مهمي را نيز ميافزايد كه نشانگر دغدغههاي مردم و مشكلات وقف در آن روزگاران است:
«يکي از سعادتهاي ملوک آن است که در احياي خيرات و مبرات و ميراث و اوقاف ديگران بکوشد که به مثقال ذره، سعي در تغيير و تبديل آنها نشود و از رايزنان بدسيرت فاسدعقيدت تغيير اين معني قبول نکنند…زينهار در حضرت پادشاه اگر زاهدي يا جاهلي يا عالم فاسقي مداهنه کنند و رخصت دهد که مال خيرات و اوقاف در قسم ديگري صرف ميشايد کرد يا به لشکر توان داد يا به عمارت پلي يا رباطي يا ثغري يا سدي توان کرد، حاشا و کلا بدان مغرور نشود و اين، هيچ روا نبود الا بر مصرفي که صاحبان خيرات و اوقاف و مبرات معين نمودهاند… و ديگر آنکه بر پادشاه واجب است بر اوقاف و ميراث و خيرات و مبرات اميني صاحب ديانت مشفق منصف که اهل آن کار باشد بگمارد تا در عمارت اقاف کوشد و دست ظالمان و مستأکله را از تعدي و تجاوز کوتاه نمايد و حق به مستحق رساند… وقتي اين ضعيف در شام شنيدم که ملک صلاحالدين ايوبي عادت داشت که چون شهري گرفتي در آنجا بناي خير کردي. چون ديار مصر گرفت با قاضي فاضل که وزير بود گفت: ميخواهم که در مصر خانقاهي بسازم. قاضي گفت: من ميخواهم در ديار مصر، ملک اسلام هزار بقعة خير بنا کند! گفت: چگونه ميسر شود؟ گفت: در ديار مصر، هزار بقعة خير، بيش بنا کردهاند و خللي عظيم بر آن خيرات و مبرات راه يافته است. اگر ملک اسلام بفرمايد تا آن خيرات و اوقاف به عمارت و صلاح آورند و از تصرف مستأکلهها بيرون کنند و به اميني عالم متدين مشفق بسپارند تا به مصرف برساند ثواب آن جمله در ديوان ملک باشد و چنان بود که آن خيرات را ملک بنا نموده است. بفرمود تا چنان کردند؛ تقبل الله و شکر الله سعيه.»(11)
ابوسعيد ابوالخير، به يارانش توصيه ميكرد كه تا ميتوانند از تصرف در مال وقفي پرهيز كنند:
«آوردهاند که در آن وقت که شيخ ما – قدس الله روحه العزيز – به نيشابور بود، استاد امام بلقاسم قشيري را – قدس الله روحه العزيز – پيغام داد که ميشنويم که در اوقاف تصرف ميکني. ميبايد که نيز تصرف نکني. استاد امام جواب باز فرستاد که اوقاف در دست ما است، در دل ما نيست. شيخ ما جواب بازفرستاد که ما را ميبايد که دست شما چون دل شما باشد.»(12)
يعني: هر چه دست و دل انسان از تصرف در وقف، خاليتر باشد، بهتر است.
در سفرنامة ناصرخسرو، سخن از موقوفات چشمه و بيمارستان آمده است:
«چون از شهر به سوي جنوب، نيم فرسنگي بروند و به نشيبي فرو روند، چشمةي آب از سنگ بيرون ميآيد، آن را عين سلوان گويند. عمارات بسيار بر سر آن چشمه کردهاند و آب آن به ديهي ميرود و آنجا عمارات بسيار کردهاند و بستانها ساخته و گويند هر که بدان آب سر و تن بشويد، رنجها و بيماريهاي مزمن از او زايل شود و بر آن چشمه وقفها بسيار کردهاند. و بيتالمقدس را بيمارستاني نيک است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند که از وقف، مرسوم ستانند.»(13)
غزالي، رعايت شرايط وقف و استفاده از موقوفات را مانند مراعات شروط نماز واجب ميداند:
«از جملة آنچه حرام محض باشد، آن است که از اوقاف خورند نه بر وفق شرط واقف. پس آن کس که به تفقه اشتغال ندارد، آنچه از مدارس ميگيرد حرام است و آن کس که مرتکب معصيتي ميشود که بدان سبب شهادت وي را نپذيرند، آنچه را به اسم صوفيه – از وقف يا جز آن – ستاند، حرام است، و ما مداخل شبهات و حلال و حرام را در کتابي مفرد از کتب احياء علومالدين ياد کردهايم؛ پس بر توست که آن را طلب کني، چون معرفت حلال و طلب آن – مثل نمازهاي پنجگانه – بر هر مسلمان فرض است.»(14)
عطار نيشابوري در يكي از آثارش داستان گبري را نقل ميكند كه براي شهر خود پلي نيكو ساخته بود. سلطان محمود از او خواست كه هزينة پل را قبول كند تا آن پل به نام سلطان مشهور گردد. گبر نپذيرفت. داستان را از زبان عطار بشنويم:
يکي گبري که بودي «پير» نامش
که جدي بود در گبري تمامش
يکي پل او ز مال خويش کرده
مسافر را نکوانديش کرده
مگر سلطان دين محمود پيروز
بدان پل در رسيد از راه، يک روز
پلي بالاي رودي سوي ره ديد
که هم نيکو و هم بر جايگه ديد
کسي را گفت کاين خيري بلند است
که بنياد چنين پل او فکندهست؟
بدو گفتند: «گبري پير نامي»
ز غيرت کرد شاه آنجا مقامي
بخواندش گفت: «تو پيري وليکن
گمانم آنکه هستي خصم مومن
بيا هر زر که کردي خرج پل تو
بهاي آن ز من بستان به کل تو
که چون گبري تو جانت بيدرود است
تو را چون اين پلي آن سوي رود است»
زبان بگشاد آن گبر آشکاره
که «گر شخصم کند شه پاره پاره
نه بفروشم، نه زر بستانم اين را
که اين بنياد کردم بهر دين را»
شهش محبوس کرد و در عذابش
نه ناني داد در زندان نه آبش
به آخر چون عذاب از حد برون شد
دل آن گبر خاک افتاد و خون شد
به شه پيغام داد و گفت:«برخيز
درآور پاي اين ساعت به شبديز
يکي استاد با خود بر گرامي
که اين پل را کند قيمت تمامي»
از اين دلشاد شد شاه زمانه
سوي پل گشت با خلقي روانه
چو شاه آنجا رسيد و خلق بسيار
بر آن پل ايستاد آن گبر هشيار
زبان بگشاد و آن گه گفت: «اي شاه
تو اکنون قيمت اين پل زمن خواه!
هلاک خود بدين سر پل کنم ساز
جواب تو بدان سر پل دهم باز
ببين اينک بها، اي شاه عالي!»
بگفت اين و در آب افتاد حالي
چو در آب اوفکند او خويشتن را
ربودش آب و جان درباخت و تن را
تن و جان باخت و دل از دين نپرداخت
چو آن بودش غرض، با اين نپرداخت
در آب افکند خويش آتش پرستي
که تا در دين وي نايد شکستي
ولي تو در مسلماني چناني
که بربودهست آبت جاوداني
چو گبري بيش دارد از تو اين سوز
مسلماني پس از گبري بياموز(15)
عطار نيشابوري در جايي ديگر، در بيت سادهاي در ديوان عزلياتش، ضمن كاربرد كلمة وقف در معناي مجازي، به يكي از عادتهاي مردم روزگار خويش در ماجراي وقف اشارهاي تأملانگيز دارد.
حلقة معشوق گير و وقف کن
بر در او جان غمفرسود خويش(16)
از اين بيت، چنين برميآيد كه در روزگار وي، اين عادت نه چندان پسنديده در ميان مردم بوده است كه گاهي اموال كهنه و فرسودة خود را وقف ميكردند، يا پس از وقف مال و ملكي، در تعمير و نگهداري آن نميكوشيدند. عطار ميگويد: «جان فرسودة خود را وقف معشوق كن.» معلوم ميشود كه چنين رسمي در آن روزگاران بوده است كه مردم گاهي آنچه را كه به كارشان نميآمده است، وقف ميكردند. اما عطار از اين رسم كه شايد در موضوع وقف، چندان مطلوب نباشد، استفادة ديگري كرده است؛ زيرا به توصية او، عاشق بايد جان بيارزش و فرسودة خود را كه به كارش نميآيد، وقف معشوق كند. چنانكه شاعر ديگري گفته است: «جان متاعي است كه هر بيسروپايي دارد.»
عطار پيش از آن بيت توضيح داده است كه چرا بايد جان فرسودة خود را وقف معشوق كرد. به گفتة وي، اياز هم همين كار را كرد و جاي دل بستن به پوستين كهنه و كمارزشش، دل به محمود بست تا صاحب جامة زربفت و ديگر مواهب مادي و معنوي تقرب به سلطان شود:
تو ايازي پوستين را ياد دار
تا نيفتي دور از محمود خويش
اين بيت، هشدار ميدهد كه آدميان تا از تعلقات پست خويش درنگذرند، به مطلوب اعلا نميرسند. اما همو در جايي ديگر ميگويد عاشق در جهان، جز نيمجاني فرسوده ندارد و اگر آن را وقف ميكند، از آن رو است كه مال ارزندهتري در اختيارش نيست:
عزم عشق دلستاني داشتم
وقف کردم نيمجاني داشتم
صد هزاران سود کردم در دو کون
گر ز عشق تو زياني داشتم(17)
عطار در بيت ديگري از غزلي ديگر، نكتة مهمتري را هم يادآوري ميكند كه تكيملكنندة مضمون بالا است. او ميگويد بر خلاف ديگران كه گاهي اموال فرسوده و كهنة خويش را وقف ميكنند، من بهترين مشك و عطري را كه دارم وقف عضوي از سيماي محبوب ميكنم. بدين ترتيب عطار كه سروكارش با عطر و مشك است، ميگويد من اگر همة مشكهاي جهان را داشتم، بهترين آن را وقف بوي گيسوي معشوق ميكردم:
مشك جهان گر همه عطار داشت
وقف خط غاليهفامت كنم(18)
اين بيت در نسخهاي ديگر ديوان عطار به شكلهاي ديگري نيز آمده است:
چون همه خوبي جهان وقف توست
وقف خط غاليهفامت کنم
خواجوي كرماني نيز ميگويد من ارزندهتر از جان ندارم و آن را نيز وقف تو ميكنم:
دو جان وقف حريم حرم او کرديم
واعتماد از دو جهان بر کرم او کرديم(19)
مراد او از «دو جان» احتمالا حيات دنيايي و اخروي است كه ميگويد هر دو را وقف حرم «او» كرديم. از اين بيت نيز چنين برميآيد كه در روزگار وي(قرن هشتم) وقف اموال به حرم اولياء مرسوم بوده است.
به هر روي، در سخن شاعران و گويندگان ديگر نيز اين عادت برخي از مردم(وقف اموال نامرغوب) نقل و نقد شده است؛ برخي از شاعران نيز تصريح كردهاند كه در وقف بايد بزرگمنش بود و كريمانه رفتار كرد. مثلا اميرخسرو دهلوي در ديوان اشعارش ميگويد: به عاشقي گفتم دلت را از عشق بركن و به سوي زهد ببر. او گفت دلم شاهدخانه (خانة معشوقهها) است؛ چنين جايي را چگونه وقف مسجد(زهد) كنم؟
گفتيم: دل را چرا از عشق ناري سوي زهد؟
وه كه شاهدخانه را وقف مسجد چون كنم!
يكي از دلايل اينكه گاهي در گذشته و اكنون نيز مردم اشيا يا املاك و مستغلات كمارزشتر را وقف ميكردند، بيچيزي و فقر آنان بوده است؛ يعني آنان از يكسو آرزو داشتند كه ثواب وقف در كارنامة اعمالشان نوشته شود و از سوي ديگر، ملك يا مال ارزشمندي در اختيار نداشتند كه وقف كنند. بدين رو گاه مجبور ميشدند آنچه داشتند ـ هرچند كمبها و كمارزش ـ همان را وقف كنند. مثلا اوحدي مراغهاي ميگويد: من چون سيم و زر ندارم كاسة چشمم را وقف معشوق ميكنم:
بر تربت تو وقف ميكنم كاسههاي چشم
زيرا كه كيسة زرم از سيم بينواست
بيدل دهلوي نيز از اين عادتِ نهچندان مطلوب برخي از مردم، مضمون زيبايي ساخته است. او به مخاطبش توصيه ميكند كه اكنون كه پير شدهاي و قامتت خم شده است، آن قد و قامت را وقف طاعت و عبادت كن؛ زيرا قامت خميده، همچون قلاب ماهيگيري است و تو ميتواني با اين قلاب، از درياي رحمت الهي، صيد ماهي كني:
قد خمگشته را تا ميتواني وقف طاعت كن
بدين قلاب صيد ماهي درياي رحمت كن(20)
وقف، پيوند ابدي
يكي از معاني مجازي وقف كه در ادب فارسي، فراوان از آن استفاده شده است، تعلق و پيوند ابدي است. يعني وقف، رمز اختصاص و نماد تعلق و وابستگي ابدي چيزي به چيزي ديگر بوده است. مثلا مسعود سعد سلمان براي آنكه به حبس ابد خود اعتراض كند، گفته بود «آيا مگر من وقف زندانم؟»
تا زادهام اي شگفت، محبوسم
تا مرگ مگر كه وقف زندانم؟
بدين ترتيب وقف را در غير معناي عرفي و رايج آن به كار برده است. گويا وقف در نظر او، عامل وابستگي و جداييناپذيري است. بدين رو وقتي ميخواهد از طولاني شدن زندانش شكوه كند، خود را به شيئي تشبيه ميكند كه وقف زندان شده است.
انوري نيز در بيتي كه ممدوح خود را ثنا ميگويد، جمال و جاه و عمر وي را موقوفه ميخواند تا بر او حكم مؤبّد زند.
وقف بادا بر جمال و جاه و عمرت روزگار
زانکه در اوقاف احکام مؤبد ميرود(21)
عبارت «زانكه در اوقاف احكام مؤبد ميرود» يعني هر چيز كه وقف شد، حكم آن تغيير نميكند. بنابراين جاه و جمال و عمر ممدوح انوري نيز همين حكم را مييابد؛ البته از راه مبالغه و غلو.
مولوي هم در مثنوي به اين نكته توجه كرده، از اصطلاح وقف به عنوان نماد پيوستگي و دوام بيپايان و ناميرا استفاده ميكند.
ماند آن خنده برو وقف ابد
همچو جان و عقل عارف بيکبد(22)
نور مهآلوده کي گردد ابد
گر زند آن نور بر هر نيک و بد
او ز جمله پاک واگردد به ماه
همچو نور عقل و جان سوي اله
وصف پاکي وقف بر نور مهاست
تا بشش گر بر نجاسات رهاست
زان نجاسات ره و آلودگي
نور را حاصل نگردد بدرگي(23)
همين معنا را خاقاني نيز به نظم كشيده و اصطلاح وقف را براي بيان نوعي همبستگي ابدي و بيوقفه بهكار برده است:
چو کردم خانة دل وقف مهرش
خط مهر ابد بر در نويسم(24)
يعني وقتي خانة دلم را وقف مهر او كردم، بر اين خانه بايد بنويسم كه اين سرا وقف شده است.
عطار نيز وقتي ميگويد:
عشق وقف است بر دل پر درد
وقف در شرع ما بهايي نيست
مرادش آن است كه عشق همواره مهمان دلهاي زنده و دردمند است و از اين سرا به سرايي ديگر نميرود؛ زيرا مال وقفي را از موقوفعليه جدا نميكنند. مولوي هم كه عاشق را وقف خرابات ميخواند، به اقامت دائمي و ابدي او در خرابات اشارت داشت:
تو وقف خراباتي دخلت مي و خرجت مي
زين وقف به هشياران مسپار يكي دانه (25)
خاقاني هم دل خود را به موقوفه تشبيه ميكند؛ زيرا قابل خريد و فروش نيست:
کنم دفتر عمر وقف قناعت
نويسم به هر صفحهاي لايباعي(26)
ايثارگري
در شعر و متون فارسي، وقف نماد «پاكباختگي» است؛ چنانكه ميتوان وقف را در زبان گويندگان فارسي، تعبيري ديگر از ايثار مطلق دانست. بنابراين وقتي كسي ميگويد من خود را وقف چيزي كردهام، يعني همة وجودم را صرف آن ميكنم و در آن راه از بذل هيچ سرمايهاي دريغ ندارم؛ زيرا آنچه وقف ميشود، تماما از اختيار واقف بيرون ميرود و ديگر اجازة هيچگونه تصرفي در آن ندارد.
پاكباختگي و ايثار مطلق، يكي ديگر از معاني مجازي وقف است. علت توجه مستقل به اين معناي مجازي وقف، كاربرد فراوان آن در ادب فارسي است. به گفتة بيدل دهلوي:
هر چه در دل گذرد وقف زبان دارد شمع
سوختن نيست خيالي كه نهان دارد شمع
خواجوي كرماني نيز وقف را نماد ايثار و فداكاري در راه معشوق دانسته است:
ملک جهان کردهايم وقف سر کوي يار
گوي دل افکندهايم در خم چوگان عشق
همو در جايي ديگر از ديوانش ميگويد:
دو جان وقف حريم حرم او کرديم
واعتماد از دو جهان بر کرم او کرديم(27)
اميرشاهي سبزواري بر آن است كه «نقد هستي» را وقف خمخانه كند:
هر شب از مستي، به سوي خانه ره گم ميكنم
نقد هستي، وقف بر خمخانه و خم ميكنم(28)
سنايي هم در حديقهالحقيقه ميگويد تا كسي جان و مالش را وقف نكند و از آنها درنگذرد، از عالم غيب نصيبي ندارد؛ زيرا آدمي هر چه دارد از او است، پس نبايد در راه او از بذل جان و مال دريغ كند:
جان و اسباب از او عطا داري
پس دريغش از او چرا داري؟
جان و اسباب در رهش درباز
بر ره سيل و رود خانه مساز
وقف كن جسم و جان را بر غيب
تا بوي كليدش اندر جيب(29)
در اين ابيات، سنايي براي وقف دليل هستيشناختي ميآورد. به گفتة او چون همة دارايي و هستي انسان از خدا است، پس ميسزد كه همة دارايي و هستي خويش را در راه او نثار كند و يكي از راههاي نثار، وقف است كه نشانة پاكباختگي و انگيزة الهي و نوعدوستي است.
مولانا جلالالدين رومي، در ابيات زير، وجوه ديگري از پاكباختگي را كه علت و انگيزة وقف(در معناي مجازيآن) است، بازگويي ميكند.
هم بدان سو که گهِ درد دوا ميخواهي
وقف کن ديده و دل، روي به هر سوي مکن
وقف کرديم بر اين بادة جان کاسه سر
تا حريف سري و شبلي و ذاالنون باشيم
تو وقف کني خود را بر وقف يکي مرده
من وقف کسي باشم کو جان و جهان دارد
دهلوي نيز ميگويد ما نه تنها همهچيز خود را وقف كردهايم، بلكه سهم خود را هم از وقف رها كردهايم:
اگر تو وقف او کردي همه چيز
نصيب خود بحل کرديم ما نيز
خاقاني شرواني، ظرفيت وقف را چنان بالا و فراخ ميبيند كه آن را نام ديگر «نهايت از خودگذشتگي» ميداند:
خانة دل به چار حد، وقف غم تو كردهايم
حد وفا همين بود، جور ز حد چه ميبري؟
سعدي نيز با خاقاني موافق است كه ميتوان وقف را نام بالاترين ايثارها دانست:
بذل تو كردم تن و هوش و روان
وقف تو كردم دل و چشم و ضمير(30)
چنانكه به گفتة سلمان ساوجي، بزرگترين واقف عالم رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) است كه هشت بهشت را وقف امت خويش كرد:
ز ديوان الهش هشت جنت
ببخشيدند و كرد او وقف امت (31)
بنابراين حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) هر چه را كه از خداي خويش دريافت كرده بود، وقف امتش كرد تا آنان نيز از آن موهبتها و تنعمات برخوردار گردند و به همين دليل ديگران را هم ـ از رهگذر وقف و مانند آن ـ در برخورداريهاي خود سهيم كنند.
لغزشگاه تقوا، سنجشگاه ايمان
مال وقف همواره در معرض دستاندازي سودجويان و قدرتمندان زمانه بوده است؛ بهويژه از سوي مدعيان ارشاد و کرامت. از واقعيتهاي تلخ و انكارناپذير در تاريخ ما، سوءاستفادههاي بسياري است که عدهاي در گذشته از وقف و موقوفات كردهاند و همچنان زمينة آن باقي است. اين گروه چنان لطمه و ضربهاي به حيثيت وقف زدهاند که آثار آن هرگز از ذهن و ضمير جامعه محو نخواهد شد. اين سوءاستفادهها كه هم فراوان بوده است و هم گاهي ناجوانمردانه، خاطر بسياري از اهل معرفت و مناعت را آزرده كرده است و آنان آرزدگي خود را در قالبهاي مختلف بيان كردهاند. به همين دليل، در متون ادبي ما، معمولا «وقف» موضوعي است براي انتقاد از كساني كه «پختهخواري» و «تنپروري» ميكنند و حاضر به مشاركت در ساختوسازهاي اجتماعي نيستند.
يكي از گروههايي كه هدف اين انتقادهاي تند و معمولا طنزآلود است، صاحبان قدرتاند. شاعران نامي و عرفانمشرب فارسي، براي افشاي رياکاريهاي اصحاب قدرت و ثروت، وقف را از اين منظر نگريستهاند. مثلا صائب تبريزي در اعتراض به شاهد حيف و ميل اوقاف و ويراني موقوفات در روزگار خود ميگويد:
چون هر چه وقف گشت به زودي شود خراب
کرديم وقف عشق تو ملک وجود خويش
چرا «هر چه وقف گشت، بهزودي شود خراب»؟ شايد از آن رو كه مال وقفي، بيش از آنكه دلسوز و نگهدارنده داشته باشد، مصرفكننده دارد. بنابراين اينگونه بيتها، خبر از بيتدبيري و بيمديريتي متوليان اوقاف نيز ميدهند. در حالي كه تقريبا همة دولتها و حكومتهاي پيشين سازمان ويژهاي براي تصدي و تولي امور وقف داشتند، اما غلبة كفة مصرف بر كفة حفظ و توسعه، در درازمدت و گاه در كوتاهمدت موقوفات را به نابودي ميكشاند.
بدين رو وقف براي جامعهشناسان، ترازويي است كه با آن ايمان ديني جامعه و تقواي آحاد آن را ميسنجند. شهر يا كشوري كه در آن بازار وقف گرم است و در هر كوي و برزنش، نشاني از آن است، به صدزبان تعلقات ديني و اخروي خود را فرياد ميزند. بنابراين اگر كسي وارد شهري شد و در هر جاي آن، موقوفهاي عامالمنفعه ديد، درمييابد كه به ميان مردمي ديندار و دينباور و آخرتگرا آمده و تفضلات الهي در نوعدوستي شهروندان تجلي كرده است.
وقف از جهات ديگري نيز ميزان دقيقي است براي ايمانسنجي مردم كه در ادب فارسي به آن توجه ويژهاي شده است. وقف و موقفات، از آن جهت كه حاكي از وجود مردم خيّر و دينباور است، همچون آينهاي ايمان قلبي آنان را مينماياند؛ اما از آن جهت كه چگونه مصرف ميشود و با آن چسان رفتار ميكنند، آيينهوار تقواي مصرفكنندگان را هم به نمايش ميگذارد.
در ادب فارسي، اعتراضات معناداري به كيفيت مصرف اوقاف شده است كه هشداردهنده و تأملانگيز است. اعتراض به سوء استفادههاي تاريخي از موقوفات، نوعي اعتراض به بيتقوايي و بيمبالاتي و رياكاري گروهي از حاكمان و دينبازان نيز بوده است. مثلا سعدي در گلستان نقل ميكند كه از عالمي پرسيدند كه نظرت دربارة نان وقفي چيست؟ در پاسخ گفته است: اگر آن نان را براي آن ميستانند كه معاششان مختل نگردد و به عبادت خدا مشغول باشند، حلال است؛ اما اگر خدا را عبادت ميكنند كه به آنان نان وقفي دهند، حرام است. عين عبارات سعدي اينگونه است:
يکي از علماي راسخ را پرسيدند: چه گويي در نان وقف؟ گفت: اگر نان از بهر جمعيت خاطر ستانند، حلال است، و اگر جمع[= گوشه عبادت] از بهر نان مي نشينند حرام.(32)
نان از براي كنج عبادت گرفتهاند
صاحبدلان، نه كنج عبادت براي نان
در واقع سعدي، مصرفكنندگان وقف را به دو دسته تقسيم كرده است:
1.آنان كه از وقف استفاده ميكنند تا توان و فرصت عبادت خدا را داشته باشند(صاحبدلان).
2.آنان كه خدا را عبادت ميكنند تا به آنان نان و آب و زندگي وقفي دهند(رياكاران).
اولي را حلال و دومي را حرام ميداند.
در اسرارالتوحيد هم ميخوانيم:
آوردهاند که در آن وقت که شيخ ما ـ قدّس الله روحه العزيز ـ به نيشابور بود، استاد ِ امام بُلقاسم قشيري را ـ قدّس الله روحه العزيز ـ پيغام داد که ميشنويم که در اوقاف تصرّف ميکني. مي بايد که نيز[= ديگر] تصرّف نکني. استادِ امام جواب باز فرستاد که اوقاف در دست ما است، در دل ما نيست. شيخ ما جواب باز فرستاد که ما را ميبايد که دست شما چون دل شما باشد.(33)
معناي اين سخن آن است كه با مال وقفي بايد در نهايت احتياط و تقوا رفتار كرد و مبالات بسيار داشت و تا ميتوان بايد از وابستگي به آن پرهيز كرد؛ چنانكه هيچ تعلق خاطر و ميل قلبي به آن نباشد.
مجذوب تبريزي در ديوانش، بيتي دارد كه مضمون آن، گويا چنين باشد: اگر مالي را وقف جايي كردند و از آن مال، بيش از آنكه مواظبت شود، استفاده گردد، بهتر آن بود كه آن مال را وقف ميخانهها ميكردند؛ زيرا اگر از موقوفهاي آنگونه كه ميبايست، نگهداري نشود و در راه خير به كار گرفته نشود، نشانة بيتقوايي است و بيتقوايان در ميخانه بيش از مسجد و خانقاهاند:
خانقاهي که به خرجش نکند دخل وفا
صرفهّ وقف در آن است که ميخانه شود
يعني خانقاهي كه خرج آن بيش از درآمدهاي وقفي آن است، جايگاه بيتقوايان است و اگر قرار است وقف در چنين مكانهايي مصرف شود، ميكدهها ترجيح دارند.
صائب تبريزي هم از بيمبالاتي در حفظ موقوفات در روزگار خودش خبر ميدهد و رندانه اين بيمبالاتي را دليلي ميآورد براي آنكه خود را وقف معشوق كند تا زودتر خراب و مست شود:
چون هرچه وقف گشت بهزودي شود خراب
کرديم وقف عشق تو ملک وجود خويش(34)
شاعر ديگري نيز گفته است:
به خير خلق مرا گشته دل دو صد پاره
گليم وقف بلي زود مي شود پاره(35)
از ابياتي كه پيشتر يادآوري شد و مشابه آنها چنين برميآيد كه در قرون گذشته، گاهي در حفظ و نگهداري موقوفات اهتمام لايق و شايستهاي نميشده و پارهاي از موقوفات رو به فرسودگي ميگذاشتند. بنابراين، همين را هم ميتوان نشانهاي از آشفتگي اوضاع و بيتوجهي مردم و حاكمان در آن روزگاران به اموال وقفي قلمداد كرد.
آسيبشناسي وقف در ادب فارسي
در ادب فارسي بارها به تصرفهاي ناروا در اوقاف و وقفهاي نامناسب، اعتراض شده است. دربارة وقفهاي نامناسب و كمارزش پيشتر سخن گفتيم و اكنون به ذكر اين دستان(ضربالمثل) اكتفا ميكنيم كه در زبان عامه، بخشش بيارزش را به وقف روغن ريخته به مسجد، تشبيه ميكنند و مثلا ميگويند: «روغن چراغ ريخته وقف امامزاده ميکند.»(36) پيام اين مثل سائر، اين است كه نبايد آنچه از حيّز انتفاع بيرون است، موقوفه گردد؛ زيرا سبكشماري سنت حسنه و مبارك وقف است. بلكه در وقف بايد همچون وحشي بافقي، شاعر و عارف ايراني بود كه ميگفت:
نرسد جز تو به کس گوهري از خاطر من
کردهام وقف تو اين بحر لبالب ز زلال(37)
يعني ارزشمندترين وگوهرخيزترين سرماية خود را وقف كردهام تا براي غير تو سخن نگويم و غير تو را مدح نگويم.
آسيب ديگري كه در ادب فارسي به آن توجه بليغي شده است، وقفخواري نالايقان و غير مستحقان است كه بسياري از شاعران بزرگ دربارة آن سخن گفتهاند. علاوه بر شاعران و گويندگان بزرگ، در فرهنگ عامه نيز ضربالمثلهايي وجود دارد كه اشاره به اين آسيب آزاردهنده دارد. مثلا ميگويند: «مال وقف است و تعلق به دعاگو دارد.» يعني به آنكه مستحق آن است و واقفش را دعا ميكند.
همانطور كه گفتم شاعران و گويندگان بزرگ نيز در اينباره نكات و هشدارهاي ديدهگشايي دارند. از حافظ شروع ميكنيم كه نقد خود را صريحتر از همه گفته است.
خواجه شمسالدين لسانالغيب، حافظ شيرازي، گاه با بياني شفاف و گاه كنايهآميز به يكي از مهمترين آفات و آسيبهاي وقف و وقفخواري در جامعة ديني اشاره كرده و از همه روشنتر و گوياتر و تندتر دربارة سوءاستفادة برخي از متوليان وقف از وقف، سخن گفته است. او بهصراحت «ميِ حرام» را بهتر از مال وقفي ميخواند؛ زيرا معتقد است كه در روزگار او، از اين فرصتي كه مؤمنان در اختيار عالمان قرار دادهاند، بهنيكي استفاده نميشود و به راه صواب به كار نميگيرندش.
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوا داد
که مي حرام ولي به ز مال اوقاف است
اين فتوا را كسي داده است كه در حال هشياري نبوده است؛ وگرنه برخورداري از اوقاف را بر خود حرامتر از شراب نميشمرد. او ميديد كه در جامعة ديني آن روز شيراز، كساني از اوقاف برخوردارند كه كمترين سزاواري را دارند و بدين رو از زبان فقيهي ناهشيار، فتوا ميدهد كه اين پختهخواريها از شرابخواري نيز ناموجهتر و حرامتر است. «لطف طنز بيت در اين است كه فقيه مدرسه مست بوده، سپس در عين مستي فتوا داده و چون گفتهاند «مستي و راستي» پس فتواي او راست و درست هم هست كه همانا در مصرع بعد بيان شده است: مي خوردن از خوردن مال وقف بهتر است. در عين حال به گناه ديگر خود كه استفادة [نامشروع] از مال وقف باشد، اعتراف يا اشارة ضمني كرده است.»(38)
اعتراض حافظ، نه بر وقف است و نه بر بهرهوري از آن. او به استفادههاي ناروا و رياكارانه از وقف خرده ميگيرد. در ديوانش يكبار نيز به خود ميبالد كه به اندازة درمي از مال وقفي در اموال او نيست:
بيا که خرقه من گرچه رهن ميکدههاست
ز مال وقف نبيني به نام من درمي
او بر خود ميبالد و اين را از افتخارات خود ميداند كه به اندازة يك درهم در اموال او يافت نميشود. زيرا استفاده از وقف را چنان خطير و ظريف ميداند كه پرهيز از آن مهمتر از پرهيز از دادن خرقه به ميكدهها است. رهن خرقه در ميكده، يعني گروگاني ايمان در دست كفر. او ميگويد من اگر مرتكب چنين گناهي هم بشوم، بهتر است تا به ناروا دست به سوي مالي برم كه مستحق آن نيستم.
در «آسيبشناسي وقف» بايد به اين نكته توجه بليغ شود و اعتراضهايي مانند نهيبهاي حافظ را جدي گرفت؛ زيرا استفادههاي نابجا و ناروا از اين موهبت(وقف) موجب ميگردد كه اندكاندك انگيزههاي مؤمنان نيز در امر وقف، كاستي گيرد و آن رونق شايسته و بايستة وقف رو به سردي گذارد. در واقع سخنان و هشدار كساني مانند حافظ، هم ترغيب بيشتر واقفان است و هم ترهيب وقفخواران بيمبالات. همة انتقاد آنان به نوع مصرف وقف است و اينكه نبايد آن را نابجا و در غير محل آن مصرف كرد. مثلا سعدي ميگويد:
آن را كه سيرتي خوش و سرّي است با خداي
بي نان وقف و لقمه دريوزه، زاهد است(39)
يعني تا ضرورت ايجاب نكرده است، نبايد دست به سوي لقمة وقفي دراز كرد، وگرنه خلاف تقوا و زهد است. پس زاهد كسي است كه از لقمة وقفي هم كناره ميگيرد؛ اگرچه مستحق آن باشد. به قول عطار نيشابوري:
مخور جز بر ضرورت لقمة وقف
صفا هرگز نيارد لقمة وقف (40)
عطار به خود ميبالد كه هرگز عيال موقوفات نبوده است و اين پرهيز را چنان مهم و ارزشمند ميداند كه گويي دين يعني همين.
بود مردار مال وقف، پيشم
بود اين مرتبه آيين و كيشم
اين سخن به اين معنا است كه كسي كه نيازي به بهرهوري از اوقاف ندارد، نبايد از آن بهره گيرد و اگر ناپرهيزگارانه لقمة وقفي در دهان گذاشت در حالي كه نيازي به آن نداشت، جانش را تيره و تار كرده است.
از سوي ديگر واقفان نيز بايد در عمل وقف، نيت خير و قصد قربت الي الله داشته باشند تا هم خودشان به سرانجامي نيك برسند و هم ديگران به نان و نوايي. شاعر و عارف خجندي، در بيتي زيبا ميگويد: خيري كه در آن ريا باشد، خير نيست و اگر بيريا بود، بركتش چنان است كه اگر با آن ميخانه بسازند مفيدتر از پل و كاروانسرا خواهد بود. به عبارت ديگر، كاروانسرايي كه با رياكارانه ساخته ميشود، فايدهاش كمتر از ميخانهاي است كه بي روي و ريا ساخته شده است:
ميخانه بساز و بكن وقف عاشقان
خيري كه بيرياست به از صدپل و رباط (41)
بنابراين نيت واقف مهمتر از چيزي است كه وقف ميكند؛ زيرا سودي كه واقف از وقفش ميبرد از رهگذر همان ايمان و نيت خالصانة او است. بدين رو است كه عارف قزويني نيز ميگويد: من موقوفهام و واقفم خدا است. چنين وقفي و چنان واقفي، ميسزد كه سرانجامي نيك داشته باشد؛ نه آنكه به دست ناكسان افتد. پس خوشا روزي كه وجود وقفي من به دست ناكسان نيفتد. سپس آرزو ميكند كه وقف كساني شود كه قدر او را بدانند و سرمايههاي او را هدر ندهند و گرفتار ناكسان نشود:
حقْ واقف است و وقف به چنگال ناكسان
افتاده به دست واقف اسرارم آرزو است (42)
وقفنامهها
وقفنامهها يكي ار بهترين منابع ادبي و زباني و فرهنگي محسوب ميشوند؛ زير حاوي نكات، واژگان و ادبياتي هستند كه سهمي بسياري در غنيسازي زبان فارسي دارند. ارزش ادبي اين اسناد، بهقدري است كه ميتوان از آنها به عنوان منبعي براي درك و پيگيري تطورات زبان فارسي استفاده كرد. شناخت دغدغههاي جوامع پيشين و برنامههاي فرهنگي آنان، از ديگر فوايد وقفنامهها است كه متأسفانه تاكنون توجه درخوري به آنها نشده است. وقفنامهها سرشار از اطلاعات ريز و درشت تاريخي، لغوي، مردمشناسي، زباني و… است و براي محققان زبان فارسي، منبعي غني و معتبر محسوب ميشود.
وقفنامهها، يكي از شايستهترين فرصتها و بهانهها براي ارائة زيباترين تحميديهها و عبارات دعايي يا ثنايي است و رخي از آنها آراسته به انواع صنايع ادبي است كه معمولا در ديباچة وقفنامهها مجال ظهور يافتهاند. حجم پارهاي از وقفنامهها به اندازة کتاب و رسائل پر برگوبار است و گاه با گنجينهاي از واژگان و تعابير ادبي برابري ميكنند.
جا دارد كه اهل ادب و هنر، وقف را از منظرهاي زير نيز بررسند:
ـ فرهنگ واژگاني وقف يا واژهنگاري و واژهشناسي وقف؛
ـ بررسي وقفنامهها با رويکرد ادبي؛
ـ وقف در آثار هنري؛
ـ پژوهشي در هنرهاي تزئيني و تجسمي و فنوني که در موقوفات به کار رفته است؛
ـ بررسي زيباشناختي آثار مکتوب وقف، اعم از قرآنها، کتب ادعيه، کتب ديني، اسناد، دستنوشتهها و…؛
ـ بررسي زيباشناختي اماکن و اسناد مادي وقف، اعم از بقاع و امامزادههاي متبرکه و مدارس و فرشها و درختها و باغستانها و…؛
ـ وقف آثار هنري، مانند کتب خطي، آثار تجسمي، اسناد، فرش…؛
ـ سبکشناسي در وقفنامهها؛
ـ هنرمندان بزرگي که در اماکن وقفي آثار هنري آفريدهاند، مانند معماران، نقاشان، کتيبهنويسان و خوشنويسان، صفحهآرايان، مذهّبان، کاشيکاران، خطاطان، ميناکاران، منبت و معرقکاران و…؛
ـ استفاده از هنر و ادبيات در ترويج و تبليغ فرهنگ وقف و بررسي قابليتهاي هنرهاي مختلف؛
ـ استفاده از هنر و ادبيات در ترويج و تبليغ اهداف نهادهاي مشابه در فرهنگ ديگر کشورها؛
ـ قصهها و خاطرات وقف…
تحقيق در وقفنامهها، با رويكرد زباني، چندين فايده دارد كه شايد مهمترين آنها آشنايي با ادبيات ويژهاي است كه در ديگر متون، مجال فراخي نيافته است. ادبيات وقف، سرشار از واژگان مردمي و اسامي خاص و تعبيرهاي دورهاي است و از اين جهت منبع معتمدي براي محققان زبان فارسي در استنادهاي زباني و ادبي است.
پی نوشت ها :
1- تورج دريايي، شاهنشاهي ساساني، برگردان مرتضي ثاقبفر، نشر ققنوس،چاپ يکم،1383. ص87.
2- ر.ك: فرهنگ نفيسي و لغتنامه دهخدا، ذيل كلمة وظيفه.
3- ر.ك: خرمشاهي، حافظنامه، ج1، ص276.
4- حسن انوري، فرهنگ بزرگ سخن، ج 8، ص8260.
5- ناصر خسرو، سفرنامه، ص65.
6- همان، ص37.
7- تاريخ بيهقي، به تصحيح رضا فياض، ص713.
8- بوستان.
9- ديوان شمس، ج5، ص119.
10- منشآت قائم مقام فراهاني، ص342.
11- نجمالدين رازي، مرصادالعباد، چاپ شمس العرفا، ص 264 – 263.
12- محمد بن منور، اسرار التوحيد في مقامات الشيخ ابيسيد، چاپ دکتر شفيعي، ج 1، ص 280.
13- سفرنامة ناصرخسرو، چاپ دکتر دبير سياقي، ص 37.
14- ر.ك: زرين کوب، با کاروان انديشه، اميرکبير، چاپ دوم، ص 163.
15- فريدالدين عطار، الهينامه، چاپ فؤاد روحاني، انتشارات زوار، چاپ چهارم، 1364 ه ش، ص 77.
16- عطار نيشابوري، ديوان غزليات، مؤسسة انتشارات نگاه، ص402.
17- همان، ص 424.
18- همان، ص473.
19- ديوان خواجوي كرماني، ص321.
20- ديوان بيدل دهلوي.
21- ديوان قصايد انواري.
22- بيكبد، يعني بيغم و اندوه.
23- مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ابيات 1261 ـ 1257.
24- ديوان خاقاني.
25- ديوان شمس، ج5، ص119.
26- ديوان خاقاني.
27- ديوان خواجوي كرماني، ص321.
28- ديوان اميرشاهي سبزواري.
29- سنايي، حديقهالحقيقه و شريعهالطريقه، به تصحيح مدرس رضوي، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، ص164.
30- كليات، غزليات، ص552.
31- سلمان ساوجي، مثنوي جمشيد و خورشيد
32- كليات سعدي، گلستان سعدي، باب دوم، تصحيح فروغي، انتشارات امير كبير، ص91.
33- محمدبن منور، اسرارالتوحيد، تصحيح شفيعي كدكني، انتشارات آگاه.
34- ديوان صائب.
35- هادي رنجي.
36- ر.ك: لغتنامة دهخدا، ذيل كلمة «وقف».
37- وحشي بافقي، ديوان اشعار، انتشارات اميرکبير، ص238.
38- بهاءالدين خرمشاهي، حافظنامه، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم، ج1، ص276.
39- گلستان.
40- عطار، ديوان.
41- كمال خجندي، ديوان اشعار.
42- ديوان عارف قزويني.
منبع:فصلنامه وقف میراث جاویدان ش 69