طلسمات

خانه » همه » مذهبی » نقد مقاله «بررسي جريان حکميت از منظري متفاوت»

نقد مقاله «بررسي جريان حکميت از منظري متفاوت»

نقد مقاله «بررسي جريان حکميت از منظري متفاوت»

چندي پيش مقاله اي با عنوان «بررسي جريان حکميت از منظري متفاوت» در يکي از نشريات جنوب شرق کشور به چاپ رسيد که در آن نکات و سخنان تامل برانگيز و قابل نقدي درباره تحليل جريان حکميت و تطهير سران حکميت وجود دارد.
اين نوشتار مي کوشد، براي روشن شدن مسئله و با تکيه بر منابع معتبر و کهن اهل سنت، نقاط قابل تامل اين مقاله را در شش محور، نقد کند.

f2d4d93d 882e 402f acd9 d39ad5650e7d - نقد مقاله «بررسي جريان حکميت از منظري متفاوت»

141316 - نقد مقاله «بررسي جريان حکميت از منظري متفاوت»
نقد مقاله «بررسي جريان حکميت از منظري متفاوت»

 

نويسنده:محمد محسن طبسي

 

اشاره
 

چندي پيش مقاله اي با عنوان «بررسي جريان حکميت از منظري متفاوت» در يکي از نشريات جنوب شرق کشور به چاپ رسيد که در آن نکات و سخنان تامل برانگيز و قابل نقدي درباره تحليل جريان حکميت و تطهير سران حکميت وجود دارد.
اين نوشتار مي کوشد، براي روشن شدن مسئله و با تکيه بر منابع معتبر و کهن اهل سنت، نقاط قابل تامل اين مقاله را در شش محور، نقد کند.

1-کلي گويي و ادعاي بي دليل
 

نويسنده محترم مقاله، بسياري از مورخان را به استناد به منابع و روايات ضعيف و غير قابل اعتبار متهم کرده است: «بسياري از نويسندگان و مورخان در مورد حقيقت اين جريان [حکميت] دچار سردرگمي شده و با اعتماد بر روايات ضعيف و غير قابل اعتبار، چهره اي ناخوشايند از اصحاب بزرگوار پيامبر به تصوير کشيده اند.
نويسنده بدون اينکه سند و مدرکي در در اين باره ارائه کند، صرفا ادعا کرده و روشن است اين سخن، «کلي گويي و ادعايي بدون دليل» است و مطلبي را ثابت نمي کند. علاوه بر اين ايشان براي نگارش مقاله خود به سه کتاب معاصر استناد کرده است در حالي که براي چنين مباحثي، منابع قديمي و کهن اعتبار دارد نه معاصر.

2-عدالت صحابه، مخالف قرآن و سنت
 

گرچه در مقاله به «عدالت جميع صحابه» تصريح نشده، ولي چتر اين فرضيه بر تمامي مقاله سايه افکنده و عملکرد صحابه در جنگ صفين و جريان حکميت، بر مبناي «عدالت جميع صحابه» تحليل و بررسي شده است. البته بطلان فرضيه «عدالت جميع صحابه» و مخالفت آن با صريح قرآن و سنت صحيح نبوي، نزد اهل تحقيق کاملا آشکار و روشن است، زيرا در آيات الهي و روايات نبوي(ص) به صراحت از گروهي از صحابه انتقادهاي شديد اللحن شده است و حتي متاسفانه از وجود منافق در صفوف صحابه، خبر مي دهد که به اين موارد اشاره مي شود.

1-2-آيات قرآن
 

در ده ها آيه از قرآن کريم، از گروهي از صحابه با عناويني، هم چون، منافقان پنهان و ناشناخته، منافقان شناخته شده، صاحبان شک و ترديد و ايجاد کنندگان فتنه و درگيري، آزار دهندگان پيامبر(ص)، تمرد کنندگان از دستورات پيامبر(ص)، صحابه فاسق و مرتدان پس از رحلت پيامبر(ص)، ياد شده و خداوند در اين آيات، آنها را شديدا توبيخ و نکوهش کرده است که به بعضي از آنها اشاره مي شود.

1-1-2. صحابه منافق شناخته شده
 

در سال ششم هجري، زماني که پيامبر اکرم(ص) در حال بازگشت از غزوه بني مصطلق بودند، سوره منافقين بر آن حضرت نازل شد و صحابه منافق را به پيامبر(ص) و مسلمانان شناساند:
اذا جاءک المنافقون قالوا نشهد إنک لرسول الله والله يعلم انک لرسوله والله يشهد ان المنافقين لکاذبون (منافقون:1): چون منافقون نزد تو آيند گويند: گواهي مي دهيم که تو واقعا پيامبر خدايي، و خدا هم مي داند که تو واقعا پيامبر او هستي، و خدا گواهي مي دهد که مردم دو چهره سخت دروغ گويند.(1)

2-1-2. صحابه منافق ناشناخته
 

و ممن حولکم من الاعراب منافقون و من اهل المدينه مردوا علي النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون الي عذاب عظيم؛ (توبه 101) و برخي از باديه نشيناني که پيرامون شما هستند منافق اند و از ساکنان مدينه نيز عده اي بر نفاق، خو گرفته اند. تو آنان را نمي شناسي، ما آنان را مي شناسيم. به زودي آنان را دوباره عذاب مي کنيم، سپس به عذابي بزرگ باز گردانيده مي شوند.(2)

3-1-2. اصحاب شک و ترديد و فتنه
 

انما يستاذنک الذين لا يومنون بالله واليوم الاخر و ارتابت قلوبهم فهم في ريبهم يترددون ولو أردوا الخروج لاعدوا له عده و لکن کره الله و انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين لو خرجوا فيکم ما زادوکم الا خبالا و لاوضعوا خلالکم يبغونکم الفتنه و فيکم سماعون لهم والله عليم بالظالمين (توبه:45-47)، تنها کساني که از تو اجازه مي خواهند [به جهاد نروند] که به خدا و روز بازپسين ايمان ندارند و دل هايشان به شک افتاده و در شک خود سرگردانند و اگر [به راستي] اراده بيرون رفتن داشتند، قطعا براي آن ساز و برگي تدارک مي ديدند ولي خداوند، راه افتادن آنان را خوش نداشت، پس ايشان را منصرف گردانيد و [به آنان] گفته شد: «با ماندگان بمانيد». اگر با شما بيرون آمده بودند جز فساد براي شما نمي افزودند و به سرعت، خود را ميان شما مي انداختند و در حق شما فتنه جويي مي کردند. و در ميان شما جاسوساني دارند [که] به نفع آنان [اقدام مي کنند] و خدا به [حال] ستم کاران داناست.

4-1-2. صحابه آزار دهنده پيامبر
 

و منهم الذين يوذون النبي و يقولون هو اذن خير لکم يومن بالله و يومن للمومنين و رحمه للذين آمنو منکم و الذين يوذون رسول الله لهم عذاب اليم (توبه 61)؛ و از ايشان کساني هستند که پيامبر را آزار مي دهند و مي گويند: او زود باور است بگو: گوش خوبي براي شماست، به خدا ايمان دارد و [سخن] مؤمنان را باور مي کند، و براي کساني از شما که ايمان آورده اند رحمتي است. و کساني که پيامبر خدا را آزار مي رسانند، عذابي پردرد [در پيش] خواهند داشت.
ترديدي نيست که اين آيه شيفه در باره گروهي از اصحاب منافق نازل شده است، البته در شأن نزول آن اختلاف است: برخي معتقدند اين آيه در سال نهم هجري و درباره گروهي از انصار مانند جلاس بن سويد، شاس بن قيس، مخشي بن حمير، رفاعه بن عبدالمنذر و يا نبتل بن حارث نازل شده است، اما برخي ديگر مي گويند آيه ياد شده هنگام بازگشت پيامبر از غزوه تبوک و درباره اصحاب منافقي که از شرکت در جنگ سرباز زدند، نازل شده است. (3)

5-1-2. صحابه متمرد از دستورات پيامبر اکرم(ص)
 

يا أيها الذين آمنوا مالکم إذا قيل لکم انفروا في سبيل الله اثاقلتم إلي الأرض أرضيتم بالحياه الدنيا من الآخره فما متاع الحياه الدنيا في الآخره إلا قليل إلا تنفروا يعذبکم عذابا أليما و يستبدل قوما غيرکم و لا تضروه شيئا والله علي کل شيء قدير(توبه: 38-39)؛ اي کساني که ايمان آورده ايد، شما را چه شده است که چون به شما گفته شود: در راه خدا بسيج شويد کندي به خرج مي دهيد؟ آيا به جاي آخرت به زندگي دنيا دل خوش کرده ايد؟ متاع زندگي دنيا در برابر آخرت؛ جز اندکي نيست. اگر بسيج نشويد[خدا] شمار ا به عذابي دردناک عذاب مي کند و گروهي ديگر به جاي شما مي آورد، و به او زياني نخواهيد رسانيد و خدا بر همه چيز تواناست.

6-1-2. صحابه فاسق
 

يا أيها الذين آمنوا أن جاءکم فاسق بنبإ فتبينوا أن تصيبوا قوما بجهاله فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين(حجرات: 6)؛ اي کساني که ايمان آورده ايد، اگر فاسقي برايتان خبري آورد، نيک وارسي کنيد، مبادا به ناداني، گروهي را آسيب برسانيد و [بعد] از آنچه کرده ايد پشيمان شويد.
شأن نزول اين آيه، وليدبن عقبه است. ابن عبدالبر قرطبي مالکي در اين باره مي گويد:
و لا خلاف بين أهل العلم بتأويل القرآن فيما علمت، أن قوله عزوجل إن جائکم فاسق بنبأ نزلت في وليدبن عقبه؛ (4) تا آنجاي که مي دانم، هيچ اختلافي بين مفسران درباره شأن نزول آيه مزبور وجود ندارد [و جملگي بر اين هستند که] آيه درباره وليدبن عقبه، نازل شده است.
سخن ابن عبدالبر قرطبي مالکي کاملا صحيح است و شأن نزول اين آيه شريفه، به اتفاق فريقين، وليدبن عقبه است. (5)
در اوايل سال نهم هجري، وليدبن عقبه که مأمور جمع آوري زکات از قبيله بني مصطلق بود به طرف آنها رفت. هنگامي که اهل قبيله از آمدن نماينده رسول خدا(ص) مطلع شدند با خوشحالي به استقبال او شتافتند، ولي به سبب خصومت قديمي ميان وليد و اين قبيله، وليد تصور کرد که آنان به قصد کشتن او آمده اند، از اين رو خدمت پيامبر بازگشت و بدون دليل ادعا کرد که آنها از پرداختن زکات، خودداري کرده اند و از روي همان کينه قديمي، پيامبر(ص) و مردم را عليه قبيله بني مصطلق تحريک کرد که اين آيه در باره وي نازل شد.(6)

7-1-2. صحابه مرتد
 

و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبيله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم علي أعقابکم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضرالله شيئا و سيجزي الله الشاکرين و ما کان لنفس أن تموت إلا بإذن الله کتابا مؤجلا و من يرد ثواب الدنيا نؤته منها و من يرد ثواب الآخره نؤته منها و سنجزي الشاکرين (آل عمران: 144)؛ و محمد جز فرستاه اي که پيش از او [هم] پيامبراني [آمده و] گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، از عقيده خود برمي گرديد؟ و هر کس از عقيده خود بازگردد، هرگز هيچ زياني به خدا نمي رساند، و به زودي خداوند سپاس گزاران را پاداش مي دهد.
در سال سوم هجري در جنگ احد، زماني که در حمله دوم مشرکان، مسلمانان غافل گير و تلفات سنگيني را متحمل شدند و پيامبر نيز در اين جريان زخمي شد، شايعه ي قتل پيامبر توسط گروهي از اصحاب منافق بين مسلمانان منتشر شد متأسفانه گروه زيادي از صحابه به جز امام علي(ع) و تعدادي انگشت شمار، پيامبر(ص) را تنها گذاشتند و بدتر از همه اينکه عده اي از صحابه، پيمان خود را با پيامبر شکسته و از ابوسفيان تقاضاي امان نامه کردند. (7)
اين اتفاق تأسف بار، هم در زمان حيات پيامبر(ص) توسط گروهي از صحابه اتفاق افتاد و بعد از رحلت آن حضرت نيز چنين شد.

2-2. روايت نبوي(ص)
 

روايات صحيح نبوي بسياري در کتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم با عنوان حديث«حوض» از پيامبر اکرم(ص) نقل شده است که در آن گروهي از اصحاب رسول الله(ص) به شدت نکوهش شده اند و از آنها با عنوان هاي بدعت گذار در دين، مرتد، رانده شدگان از حضو کوثر، وارد شوندگان به آتش جهنم ياد شده است:

1-2-2. ارتداد صحابه بعد از رحلت رسول الله(ص)
 

بخاري و مسلم هر کدام با سلسله سند خود از ابن عباس چنين نقل مي کنند:
گروهي از اصحاب من به سمت راست و گروهي از آنها به سمت چپ برده مي شوند، پس مي گويم: اصحابم؟ ندا مي آيد: از وقتي که از آنها جدا شدي، آنها به افکار و عقايد گذشته خود [جاهليت] بازگشتند. (8)
ابوهريره به نقل از پيامبر(ص)، اين صحابه را توصيف مي کند: «آنها به عقايد و افکار گذشته خود بازگشتند». (9)

2-2-2. بدعت هاي صحابه بعد را رحلت پيامبر(ص)
 

بخاري به سند خود از ابن عباس چنين نقل مي کند:
اولين کسي که روز قيامت جامه بر تن او پوشانده مي شود، ابراهيم(ع) است، آن گاه مرداني از امتم فراخوانده مي شوند و اصحاب شمال معرفي مي شوند [و به سوي دوزخ سوق داده مي شوند]، به خدا خطاب مي کنم: پروردگارا اين ها اصحاب من هستند، ندا مي آيد: تو نمي داني بعد از تو چه بدعت هايي پديد آوردند. (10)
در روايت ديگري اين گونه آمده است:
فأقول: يا رب أصحابي! فيقال: إنک لاتدري ما أحدثوا بعدک؛ (11) به خدا مي گويم: پروردگارا اين ها اصحاب من هستند، خطاب مي شود تو نمي داني بعد از تو چه بدعت هايي پديد آوردند.

3-2-2. صحابه رانده شونده از حوض کوثر
 

بخاري از ابوهريريه چنين نقل مي کند:
پيامبر اکرم(ص) فرمودند: من پيش از شما بر حوض [کوثر] وارد مي شدم و خداوند مرداني از شما را به من مي نماياند، سپس از نزد من رانده مي شوند. من مي گويم: پروردگارا اصحابم؟ ندا مي آيد: تو نمي داني اينان پس از تو چه بدعت ها و فتنه هايي پديد آوردند. (12)
همو به نقل از انس بن مالک مي نويسد: «پيامبر(ص) فرمودند: گروهي از حوض [کوثر] بر من وارد مي شوند، زماني که آنها را شناختم، از نزد من رانده مي شوند.» (13)
مسلم نيز با سند خود از ابوهريره چنين نقل مي کند:
پيامبر(ص) فرمودند: همانا گروهي از اصحابم از حوض کوثر رانده مي شوند همان گونه که شتر سرگردان از آبشخور رانده مي شود. مي پرسم علت اين امر چيست؟ خطاب مي شود: تو نمي داني اينان پس از تو چه بدعت هايي پديد آوردند. پس مي گويم: دور باد! دور باد! (14)

4-2-2. صحابه وارد شونده به آتش جهنم
 

بخاري با سند خود از ابوهريره چنين نقل مي کند:
پيامبر(ص) فرمودند: بر سر حوض ايستاه ام، در اين هنگام گروهي حاضر مي شوند که آنان را مي شناسم. مردي [از مأموران خداوند که مراقب آنهاست] از ميان من و آنان خارج مي شود و به آنها مي گويد: بياييد [برويم]. مي پرسم: کجا؟ پاسخ مي دهد: به خدا سوگند به سوي آتش. مي پرسم: گناه آنان چيست؟ پاسخ مي دهد: آنان پس از تو به افکار و عقايد گذشته خود [جاهليت] بازگشتند. (15)

5-2-2. لعن و نفرين پيامبر(ص) بر صحابه مرتد
 

بخاري با سند خود از ابوسعيد خدري چنين نقل مي کند:
خداوند در روز قيامت خطاب به پيامبر(ص) مي فرمايد: تو [اي پيامبر(ص)] نمي داني بعد از تو چه بدعت هايي پديد آوردند. من [پيامبر(ص)] نيز مي گويم: دور باد، دور باشد کسي که اوضاع را پس از من دگرگون کرد. (16)

6-2-2. تصريح پيامبر(ص) بر نفاق گروهي از صحابه
 

مسلم با سلسله سند خود از حذيفه بن يمان چنين نقل مي کند:
قال النبي(ص)، في أصحابي اثناعشر منافقاً، فيهم ثمانيه لايدخلون الجنه حتي يلج الجمل في سم الخياط…(17)؛ پيامبر اکرم(ص) فرمودند: در ميان اصحابم، دوازده نفر منافق وجود دارد که هشت نفر آنها وارد بهشت نخواهند شد مگر اينکه شتر از سوراخ سوزن عبور کند!

7-2-2. هراس سي تن از صحابه از محسوب شدن به عنوان منافق
 

بخاري از ابن ابي مليکه نقل مي کند: «من سي نفر از اصحاب پيامبر(ص) را درک کردم که تمامي آنها مي ترسيدند از منافقين باشند.» (18)
از مجموع اين آيات و روايات صحيح نبوي، به دست مي آيد که ديدگاه «عدالت جميع صحابه» که مبناي نويسنده محترم مقاله است، مبنايي سست است و نمي توان از اين رهگذر، جنايات معاويه، عمروبن عاص و کساني که عليه امام زمان خود و خليفه چهارم حضرت امام علي (ع) طبق مبناي خودشان شورش کرده اند را توجيه کرد و به سادگي از کنار خون هزاران نفر گذشت. به هر حال، مسئول خون ريزي و کشتن هزاران نفر در جنگ صفين، معاويه و کساني که عليه خليفه چهارم، شوريده اند، مي باشند از اين حقيقت تلخ، گريزي نيست.

3. ولي دم عثمان؟
 

نويسنده در جاي جاي اين مقاله، معاويه را ولي دم عثمان معرفي کرده است و با حالت جانب دارانه از معاويه و چشم پوشي از جنايات وي مي گويد:
از آنجايي که مردم شام در خون خواهي خليفه سوم با حضرت معاويه بيعت کرده بودند و در اين مورد کوتاه نمي آمدند، با رسيدن خبر حرکت سپاه عراق به سوي شام، به تجهيز لشکري شصت هزارنفري پرداخته از جانب شمال شرقي دمشق براي رويارويي به سوي صفين روانه شدند. گمان مي رود نويسنده محترم، حوزوي باشد و اطلاعات فقهي داشته باشد. از نظر فقهي و ديدگاه چهار مذهب، شافعي، مالکي، حنفي و حنبلي، ولي دم مقتول، وارثان و فرزندان و به اصطلاح فقهي، طبقه اول ارث هستند و اقامه دعوا و حق قصاص براي آنها ثابت است نه معاويه و امثال او. در منابع فقهي حنفي ها چنين آمده است: «کسي استحقاق قصاص دارد که طبق قانون الهي [از مقتول] ارث مي برد. بنابراين، زوج و زوجه نيز از يکديگر ارث مي برند. حکم ديه نيز همانند قصاص است.» (19)
حنبلي ها(20)، مالکي ها(21)، و شافعي ها(22) و نيز با عبارت هاي مختلف، ولي دم مقتول را فرزندان و طبقه اول ارث مي دانند و با وجود آنها نوبت به ساير طبقات و ديگران نمي رسد. عثمان نيز فرزندان متعددي داشت به نام هاي عبدالله اکبر، عبدالله اصغر، عمرو، اَبان، خالد، عمر، سعيد، وليد، ام سعيد، مغيره، عبدالملک، ام ابان ام عمرو و عايشه. (23) بنابراين، وارثان حقيقي عثمان و اولياي دم او، چهارده فرزند وي هستند و با وجود اينان نوبت به ديگران، به ويژه معاويه نمي رسد، زيرا معاويه عموزاده اي بيش نبوده است. بنابراين در اين زمينه هيچ حقي نداشت تا به بهانه خون خواهي عثمان، عليه خليفه چهارم شورش کند و امت اسلامي را به بحران و چالش و خون ريزي بکشاند. ابوموسي اشعري به صراحت مي گويد که معاويه، ولي دم عثمان نيست و بر اين نکته تأکيد و پافشاري کرده است. در ماه مبارک رمضان سال 37 در دومه الجندل، عمروبن عاص به ابوموسي اشعري چنين گفت:
اي ابوموسي چه چيزي مانع آن است که معاويه را ولي خون عثمان شناسي در حالي که موقعيت خاندان او را در ميان قريش مي داني؟ اگر مي ترسي که مردم بگويند معاويه را که سابقه اي در اسلام نداشته است ولي خون عثمان شمرده اي، تو را بر اين اختيار حجتي است، به اين ترتيب که مي گويي: من او را ولي خون عثمان، خليفه مظلوم يافتم که به خون خواهي او برخاسته و صاحب سياستي نيکو و تدبيري درست است و از همه مهم تر اينکه وي برادر ام حبيبه است که مادر مؤمنان و همسر پيامبر(ص) است و خود در صحبت او بوده و يکي از اصحاب پيامبر(ص) است.
عمروعاص سپس مسئله توان مندي و مال و منال و امکانات و چيره دستي را به ابوموسي اشعري پيشنهاد کرد و گفت: اگر او صاحب اختيار شود تو را چنان گرامي دارد و بنوازد که ديگري هرگز [مانند آن] با تو نکرده باشد.
آن گاه ابوموسي گفت: اي عمرو! از خدا بترس. اما اينکه از شرف معاويه سخن گفتي، به راستي او را در شرف چنين شايستگي نباشد، اگر معاويه را از اين رهگذر شرفي باشد پس شايسته تر از او ابرهه بن صباح باشد چه او اهل دين و صاحب فضل است.
گذشته از اين اگر من بخواهم کار (خون خواهي عثمان) را به شريف ترين فرد قريش بسپارم بي گمان به علي بن ابي طالب مي سپارم. (24)
اين گفت و گوي تاريخي که بين ابوموسي اشعري و عمروبن عاص پديد آمده است حقايق و نکات بسيار مهمي را روشن مي سازد:
1. معرفي کردن معاويه به عنوان خون خواه عثمان، تلاشي بود که از جانب معاويه و به وسيله عمروبن عاص صورت پذيرفت در حالي که سايرين همه مخالف اين کار بودند.
2. مخالفت صريح ابوموسي اشعري صحابي با خون خواهي عثمان از سوي معاويه، و عدم صلاحيت معاويه براي چنين امري به اين دليل که حاکم و خليفه نبود.
3. ابوموسي اشعري، حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) را ولي دم عثمان و مستحق تصدي اين امر مي دانست، چون خليفه چهارم و امام زمان و حاکم وقت بود.
4. تلاش بي وقفه عمروبن عاص براي خون خواهي عثمان، معرفي کردن معاويه(از جمله بيان فضيلت و جايگاه قبيله اي معاويه، نسبت فاميلي او با پيامبر(ص)) و تطميع ابوموسي با زر و زيور، نشانه اين است که، معاويه هيچ گونه صلاحيت شرعي، عرفي و سياسي براي تصدي خون خواهي عثمان نداشت و اين مسئله براي صحابه و مردم آن دوران نيز کاملا روشن بود.
5. متأسفانه اين نص تاريخي، اختلاف و دنياطلبي گروهي از صحابه پيامبر(ص) را براي قدرت، نشان مي دهد.

$ 4. معاويه؛ احياگر سنت جاهلي
 

نويسنده مقاله در تحليل کاملا شخصي و بدون مدرک از شورش معاويه عليه خليفه چهارم امام علي(ع) و با نگاه جانب دارانه از معاويه و اهل شام و توجيه جنايات آنها مي گويد:
تمام خواسته ما [معاويه و اهل شام] اين است که قاتلان شورشي را به ما تسليم کنند، پس از آن ما با او [علي بن ابي طالب(ع)] به عنوان اميرالمؤمنين(ع) و خليفه مسلمين بيعت مي کنيم و از او اطاعت مي نماييم.
همان گونه که گفته شد، ولي دم عثمان، فرزندان وي هستند و حق قصاص يا بخشش قاتلان براي آنها ثابت است نه براي معاويه و ساير فرصت طلبان از طرف ديگر، طريقه اقامه دعوا نيز مشخص است؛ به اين صورت که فرزندان عثمان به عنوان اولياي دم، مي بايست همانند ساير مردم با خليفه چهارم، حضرت امام علي (ع) بيعت مي کردند، سپس از طريق حاکم وقت و خليفه چهارم، عليه قاتلان عثمان، اقامه دعوا مي کردند و قاتلان را در دادگاه، محکوم کرده و به مجازات اعمال خود مي رساندند، چنان که گزارش هاي تاريخي و فتاواي علماي چهارگانه اهل سنت، به اين نکته تصريخ دارند. در گزارش هاي تاريخي مي بينيم در دوران قتل عثمان، اولياي دم عثمان چگونه از مسير حق و صحيح دادخواهي خون عثمان منحرف شدند و با بيعت نکردن با خليفه چهارم، حضرت امام علي(ع) و پناه بردن به معاويه و شاميان که شريک قتل عثمان بودند، و از همه مهم تر، شوريدن و برپاکردن جنگ فتنه عليه خليفه چهارم به بهانه خون خواهي عثمان، چه لطمه اي را بر پيکره اسلام وارد ساختند و براي خون خواهي يک نفر، خون هزاران نفر را به ناحق بر زمين ريختند بدون اينکه پاسخ گوي اولياي دم آنها باشند!.
ابن ابي الحديد معتزلي شافعي، مورخ بنام اهل سنت، سخناني در تاييد مطالب يادشده دارد. وي بعد از تشريح اوضاع سياسي- اجتماعي مدينه در زمان قتل عثمان، در باره ديدگاه حضرت امام علي(ع) به عنوان خليفه چهارم درباره قاتلان عثمان و همچنين شورش معاويه چنين مي گويد:
به حضرت علي (ع) اميد مي دادند که معاويه و سايرين به اطاعت آن حضرت درخواهند آمد [و با آن حضرت، بيعت مي کنند] و فرزندان عثمان [اولياي دم] نزد امام آمده و نزد ايشان اقامه دعوا مي کنند [و شکايت خود را به امام علي(ع) عرضه کنند] و عده اي را که در کشتن و محاصره کردن عثمان نقش داشته اند، مشخص کنند، همان گونه که سير و روند دادخواهي نزد امام و قاضي به اين صورت است، در اين شرايط است که [امام و قاضي] مي تواند به حکم الهي عمل کند [و قاتل را مجازات کند]. در حالي که [زمان امام علي(ع)] چنين نشد و معاويه و اهل شام سرکشي کردند و فرزندان عثمان به معاويه پناهنده شدند و از حضرت امام علي (ع) جدا شدند و قصاص [قاتلان عثمان] را به گونه شرعي درخواست نکردند، بلکه با زور و غلبه آن را پس گيري کردند و معاويه آن را به صورت تعصب جاهلي قرار داد و هيچ کدام از آنها [معاويه و فرزندان عثمان] خون خواهي عثمان را از راه صحيح دنبال نکردند. (25)
ابن ابي الحديد در ادامه مي گويد:
اگر خون خواهي عثمان طبق راه و رسم صحيح خود و از طريق [خليفه چهارم] و حکومت وقت پي گيري مي شد [چنين خون ريزي و جنگ افروزي پديد نمي آمد]، در حالي که حضرت امام علي (ع) به معاويه چنين فرمودند: اين معاويه اما خواسته تو در باره خون خواهي عثمان، اول بايد در اطاعت وارد شوي [و با من به عنوان خليفه چهارم بيعت کني] و ساير شورشيان را به سوي من بخواني، آن گاه طبق قرآن و سنت پيامبر(ص) عمل خواهيم کرد. (26)
وي در تأييد کلام حضرت امير(ع) سخن علماي معتزله را يادآور شده و مي گويد:
علماي معتزله چنين گفته اند: اين کلام [سخن امام علي(ع) به معاويه] عين حق و منتهاي درستي است، زيرا [سير دادخواهي اين گونه است که] مردم بايد [با بيعت با امام] در طاعت و پيروي از امام داخل شوند، اگر [امام] به حق حکم کند، امامت و پيشوايي او ادامه خواهد يافت و اگر به ناحق حکم کند، از امامت خلع مي شود. (27)
ابن ابي الحديد در جاي ديگر با انتقاد شديد از فرزندان عثمان به عنوان اولياي دم در پناه بردن به معاويه و کمک به فتنه و آشوب توسط معاويه در امت اسلامي، سخن حضرت امير(ع) را به معاويه يادآور مي شود:
اي معاويه [به ناحق] سنگ خون خواهي عثمان را به سينه مي زني؟! اول در جايي که مسلمانان داخل شده اند، داخل شو [و با خليفه چهارم بيعت کن] سپس متهمان را به من معرفي کن، آن گاه آنها را طبق کتاب خدا محاکمه مي کنم. (28)
وي در شرح اين فراز از سخنان حضرت امام علي(ع) مي گويد:
دانشمندان معتزلي چنين گفته اند: اين کلام [سخن امام علي(ع) به معاويه] کاملا حق و درست است، زيرا اولياي دم اولا مي بايست با امام زمان خود بيعت مي کردند و در اطاعت آن داخل مي شدند، سپس اقامه دعوا نزد امام زمان و خليفه وقت مي بردند. اگر امام به حق داوري مي کرد، امامتش پايدار مي ماند و اگر به حق داوري نمي کرد، خلاقت و امامتش نقض مي شد. [با اين وصف] خون خواهان عثمان که عبارت اند از: فرزندان وي، با اما علي(ع) [که خليفه وقت بود] بيعت نکردند و در اطاعت ايشان داخل نشدند. همچنين معاويه که پسرعموي عثمان بود، با امام علي(ع) بيعت نکرد و از ايشان پيروي نکرد، [در اين صورت] خون خواهي اولياي دم عثمان و طلب قصاص قاتلان عثمان، قبل از بيعت با امام علي (ع) و اطاعت از ايشان، عين ظلم و ستم و دشمني است… پس اگر اولياي دم از اطاعت و پيروي از امام و خليفه، سرپيچي کنند، ديگر امام و خليفه وقت، لازم نيست قاتلان را قصاص کند، زيرا قصاصي که حق اولياي دم بوده، به سبب سرکشي و نافرماني اولياي دم عليه امام و خليفه، ساقط مي شود. (29)
فتاواي فقهاي اهل سنت نيز در اين باره همين است. آنها در کتاب القصاص بحث «باب القصاص بالسيف» قصاص را حق اولياي دم مقتول و استيفاي حق و قصاص را منوط به اذن امام و حاکم دانسته اند.
آنها با عبارت هاي مختلف چنين گفته اند:
مطالبه قصاص جز در محضر سلطان جايز نيست. (30)
کسي که حق قصاص نسبت به ديگر داشته باشد، بدون اذن امام نمي تواند قصاص نمايد. (31)
قصاص هر چند مربوط به نفس باشد، جز در محضر سلطان يا نائبش مورد مطالبه قرار نمي گيرد.(32)
نکته مهمي که بايد به آن اشاره نمود اين است که قصاص در جايي مطرح است که فردي مستقيما در قتل شريک باشد و از محل قتل، متواري شده باشد، در حالي که در باره قاتلان عثمان چنين نبوده و تمامي افرادي که مستقيما در قتل عثمان شرکت داشتند، همان روز، به قتل رسيدند. ابن ابي الحديد در اين باره مي گويد:
قصاص بر کسي جاري مي شود که مستقيما در قتل و کشتن نقش داشته باشد، در حالي که کساني که در قتل عثمان، مستقيما نقش آفرين بودند در همان روز در منزل عثمان کشته شدند، و کساني را که معاويه [به بهانه] خون خواهي عثمان تحت تعقيب قرار داده بود، هيچ نقشي در قتل عثمان نداشتند و اکثرا جزء توده مردم ناراضي، محاصره کنندگان و فحش دهندگان به عثمان بودند. بنابراين از ديدگاه شرع، اين گروه [که مستقيما در قتل عثمان نقشي نداشتند] قصاص نمي شوند [پس موضوع قصاص منتفي است و مطالبه قصاص قاتلان، ترفندي سياسي بوده است]. بنابراين هيچ گونه حق قصاصي براي اولياي دم عثمان باقي نخواهد ماند. (33)
با توجه به نصوص تاريخي و فتاواي علماي مذاهب اهل سنت چنين به دست مي آيد:
1. فرزندان عثمان اولياي دم خون عثمان هستند نه معاويه؛
2. اولياي خون عثمان براي قصاص مي بايست همانند ساير مردم مدينه، مصر و… با خليفه چهارم حضرت امام علي (ع) بيعت مي کردند و بعد از آن، اقامه دعوا و قصاص براي قاتلان عثمان را طلب مي کردند، چنان که فتواي فقهاي اهل سنت همين گونه است، اما آنان برخلاف رويه مسلمانان حرکت کردند.
3. فرزندان عثمان با بيعت نکردن با خليفه چهارم و پيوستن به معاويه و شاميان، در زنده کردن سنت هاي جاهلي تلاش کردند و به جاي اينکه خون خواهي عثمان را از راه شرعي پي گيري کنند، مانند دوران جاهليت با شمشير و زور، امت اسلامي را به فتنه و آشوب کشاندند و خون هزاران بي گناه را بر زمين ريختند.
4. فرزندان عثمان به عنوان اولياي دم، با بيعت نکردن با خليفه چهارم و سرکشي عليه ايشان، حق قصاص را از خود ساقط کردند.
5. با کشته شدن مباشران در قتل عثمان، عملا موضوع قصاص منتفي شده بود، از اين رو مي توان گفت معاويه و اهل شام، با خون خواهي عثمان در پي اهداف ديگري بودند که مهم ترين آن قدرت طلبي معاويه و براندازي حکومت خليفه چهارم حضرت امام علي (ع) بود.

5. فريب کاري عمروبن عاص و فريب خوري ابوموسي اشعري
 

نويسنده مقاله، در صدر مقاله خود با انتقاد از «بسياري از نويسندگان و مورخان»، مدعي است «ضعف رأي و فريب خوردن ابوموسي اشعري و زيرکي و فريب کاري عمروبن عاص» امري غيرواقعي و بي اساس است و اين مسئله را بدون ارائه هيچ گونه دليل و مدرکي «ساخته و پرداخته مخالفان و دشمنان صحابه» دانسته است.
وي در مقاله خود چنين مي نويسد:
بسياري از نويسندگان و مورخان در مورد حقيقت اين جريان [حکميت] دچار سردرگمي شده و با اعتماد بر روايات ضعيف و غير قابل اعتبار، چهره اي ناخوشايند از اصحاب بزرگوار پيامبر(ص) به ويژه حضرت ابوموسي اشعري و حضرت عمروبن عاص به تصوير کشيده اند؛ حضرت ابوموسي اشعري را به ضعف رأي و فريب خوردن و حضرت عمروبن عاص را به زيرکي و فريب کاري متهم ساخته اند. در صورتي که اين قبيل روايات، ساختگي بوده و توسط مخالفان و دشمنان صحابه وضع شده اند، و بعضي از نويسندگان بدون ارزيابي دقيق و سنجش علمي، آنها را پذيرفته اند. اين دو صحابي بزرگوار از اين اتهامات پاک و مبرا بوده اند… .
حال آنکه ضعف رأي و فريب خوردن ابوموسي و نيرنگ بازي عمروبن عاص، مسئله اي است که در منابع کهن تاريخي اهل سنت از آن ياد شده و صحابه بزرگ بر ساده لوح بودن ابوموسي و مکار بودن عمروبن عاص تصريح کرده اند که به مواردي از آن اشاره مي نمائيم.

1-5. سخن ابن عباس
 

زماني که ابوموسي با تعارف هاي ظاهري عمروبن عاص، مي خواست شروع به صحبت کردن کند، ابن عباس نزد ابوموسي آمد و به او گفت:
واي بر تو، من يقين دارم که او [عمروبن عاص] قصد فريب تو را دارد، اگر تو و عمروبن عاص بر امر واحدي توافق کرده ايد بگذار او پيش از تو سخن بگويد. آنگاه تو سخن بگوي، زيرا عمروبن عاص مرد حيله گري است و من اطمينان ندارم که او به آنچه با تو [در خلوت] توافق کرده است، پاي بند باشد و مي دانم چون تو در ميان مردم به پاخيزي [و اول] سخن گويي با تو مخالفت خواهد کرد. (34)
ابن عباس بعد از فريب خوردن ابوموسي از عمروبن عاص، ابوموسي را به شدت نکوهش کرد و گفت: «خدا ابوموسي را روسياه کند، من [پيشاپيش] او را برحذر داشتم و به رأي خردمندانه رهنمون شدم، ولي
او فکر نکرده و نسنجيده عمل کرد.»(35)

2-5. اعتراف ابوموسي به ساده لوحي خود و مکار بودن عمروبن عاص
 

ابوموسي اشعري پس از نيرنگ خوردن خود از عمروبن عاص با حال پشيماني مي گويد: «ابن عباس مرا از نيرنگ آن تبهکار برحذر داشته بود، ولي من به عمروبن عاص اطمينان کردم و گمان مي کردم وي چيزي غير از خيرخواهي امت را نمي خواهد.» (36)

3-5. سخن احنف بن قيس
 

وي در مقاطع گوناگون، عدم صلاحيت ابوموسي اشعري براي حکميت و ساده لوحي وي را يادآور شده بود:
من [ابوموسي اشعري] را آزموده و شيرش را دوشيده ام و عصاره عقل و خردش را کشيده ام و او را کند ذهن و بسيار ساده يافته ام وي صلاحيت چنين کاري [حکميت] را ندارد. (37)
در نقل ديگري از احنف بن قيس چنين آمده است:
عبدالله بن قيس [ابوموسي] مردي است که من عصاره عقل و فهم او را سنجيده ام و او را بسيار ساده لوح و کند ذهن يافته ام، او از يمن است و قومش با معاويه هستند. (38)
همچنين احنف بن قيس آخرين کسي است که ابوموسي اشعري را به سمت دومه الجندل بدرقه کرد. وي که مي دانست عمروبن عاص، شخص مکار و نيرنگ باز است، ابوموسي را نصيحت کرد و او را از دام ها و فريب هاي عمروبن عاص آگاه ساخت:
زماني که با عمروبن عاص رو به رو شدي، آغاز به سلام مکن، هر چند ابتداي به سلام سنت است، ولي او شايسته اين سنت نيست. به او دست نده، زيرا دست تو دست امانت است. مبادا بگذاري او تو را بر بالا دست مسند بنشاند، همانا اين حيله و نيرنگي است [که مي خواهد تو را غافل و فريفته کند]. او را به تنهايي ملاقات نکن و بپرهيز از اينکه در خانه اي سخن گويد که به نيرنگ، مردان و گواهاني در زواياي آن خانه پنهان کرده باشد [که سخنان تو را بشنوند و به زيانت گواهي دهند]. (39)

4-5. ناسزاگويي ابوموسي و عمروبن عاص به يکديگر
 

نصربن مزاحم مي گويد: بعد از جريان حکميت و نيرنگ عمروبن عاص، ابوموسي اشعري و عمروبن عاص، همديگر را با فحش و ناسزا بدرقه کردند؛(40) ابوموسي عمروبن عاص را به «سگ»، و عمروبن عاص، ابوموسي را به «الاغ» تشبيه کرد. (41)

5-5. اعتراف عمروبن عاص به حيله گري
 

عمروبن عاص بعد از فريب دادن ابوموسي، چنين سرود:
خدعت ابا موسي خديعه شيظم
فقلت له إنا کرهنا کديهما
يخادع سقبا في فلاه من الارض
فنخلعهما قبل التلاتل والدحض (42)
به ابوموسي نيرنگي بزرگ زدم [و کلاه گشادي بر سرش گذاشتم] چنان که بچه شتري نادان در زمين برآمده فريب داده شود.
به او گفتم: ما هيچ يک از آن دو پيشوا [علي و معاويه] را خوش نداريم پس پيش از آن که دشواري ها بيشتر شود، هر دو را خلع مي کنيم.

6-5. لعن ابوموسي و عمروبن عاص در کلام حضرت امير(ع)
 

حضرت امام علي(ع) نيز بعد از جريان ناموفق حکميت، معاويه و عمروبن عاص و ابوموسي اشعري را لعن و نفرين مي کرد: «و چون علي(ع) نماز صبح و مغرب را مي خواند و نمازش تمام مي شد، مي گفت بارالها، معاويه و عمرو و ابوموسي و… را لعنت کن». (43)

7-5. گزارش مورخان
 

مورخان در کتاب هاي تاريخي خويش، ساده لوحي ابوموسي اشعري و مکار بودن عمروبن عاص را نيز گزارش کرده اند، چنان که در گزارشي آمده است:
[در سال 37ق] هنگامي که عمرو و ابوموسي در دومه الجندل يکديگر را ملاقات کردند، عمرو مي کوشيد عبدالله بن قيس [ابوموسي] را در سخن گفتن مقدم دارد و مي گفت: تو پيش از من با پيامبر(ص) همراه بودي و از من بزرگ تر؛ پس او تو صحبت کن و من بعد از تو سخن مي گويم. عمروبن عاص، ابوموسي را در هر چيزي مقدم مي داشت و آرام آرام او را به اين کار عادت مي داد و بدين ترتيب ابوموسي را فريب داد و در خلع [امام] علي نيز ابوموسي پيش قدم شد. (44)
نصربن مزاحم در مقاطع گوناگون به ساده لوحي و فريب خوردن ابوموسي تصريح دارد:
«و کان في ابوموسي غفله (45) ابوموسي مردي ساده انگار بود». «و کان ابوموسي رجلا مغفلا (46) ابوموسي مرد کودن و ساده لوح بود».
با توجه به گزارش هاي تاريخي ياد شده و تصريح بزرگان صحابه بر ساده لوحي و فريب خوردن ابوموسي الشعري و حقه بازي و نيرنگ بازي عمروبن عاص، و از همه بدتر، فحاشي ابوموسي و عمروبن عاص، سخن نويسنده مقاله مزبور، نه تنها ادعايي بي دليل است، بلکه دلايل تاريخي ادعاي وي را کاملا نقض مي کند و در واقع، صحابه پيامبر را به دورغ گويي و نشر سخنان بي اساس متهم مي کند.

6. تحمل ابوموسي اشعري به عنوان حکم و داور
 

نويسنده مقاله بدون ارائه هيچ گونه دليل تاريخي، مدعي شده است که: «انتخاب حضرت ابوموسي اشعري برخلاف در بسياري از کتب تاريخ شايع است بنا به تحميل خوارج بر حضرت علي(ع) نبوده است». اين در حالي است که گزارش هاي تاريخي بسياري در تحميلي بودن ابوموسي اشعري از جانب خوارج و نارضايتي شديد حضرت علي(ع) از حکم بودن ابوموسي اشعري وجود دارد.
در گزارش مورخان چنين آمده است: در سال 37ق و ابتداي جريان حکميت، اشعث بن قيس به همراه عده اي ديگر نزد اميرالمؤمنين علي(ع) آمدند و با لحن تند و تحميل به امام چنين گفتند:
اشعث و قارياني که بعدا جزء خوارج شدند، گفتند: ما ابوموسي اشعري را برگزيده ايم. [امام] علي(ع) به آنها فرمود: من به داوري ابوموسي راضي نيستم و صلاح نمي دانم که او را به اين امر مهم بگمارم. اشعث و زيدبن حصين و مشعر به همراه گروهي از قاريان گفتند: ما جز به داوري ابوموسي رضايت نمي دهيم، زيرا او ما را از اين فتنه ها آگاه ساخته بود. [امام] علي(ع) فرمود: ابوموسي مورد رضايت من نيست او از من جدا شد و مردم را از ياري و همراهي من باز داشت و سپس فرار کرد و بعد از چند ماه به او امان دادم. اما ابن عباس را براي اين کار شايسته مي دانم. (47)
زماني که احنف بن قيس از انتخاب ابوموسي اشعري، به امام علي(ع) اعتراض مي کند، امام در پاسخ مي فرمايد:
اينان [خوارج] عبدالله بن قيس [ابوموسي اشعري] را علم کرده و نزد من آوردند [و مرا به انتخاب او مجبور کردند] و گفتند: ابوموسي را بفرست که ما به او رضايت داده ايم و خداوند خود، امر خويش را پيش خواهد برد.(48)
اين دو گزارش به صراحت، نارضايتي امام علي(ع) را از ابوموسي اشعري به عنوان حکم و تحميل وي را از جانب خوارج بر آن حضرت نشان مي دهد. از اين رو؛ حضرت پس از جريان حکميت و فريب خوردن ابوموسي، بعد از نماز صبح و مغرب، معاويه، عمروبن عاص و ابوموسي اشعري را لعن و نفرين مي کرد. (49)
با اين حال جاي تعجب و شگفتي است که نويسنده محترم مقاله، اين حقايق را ناديده گرفته و فقط براساس ادعا و گمانه زني، انتخاب ابوموسي اشعري را غيرتحميلي دانسته است.

نتيجه
 

حکميت جريان تلخي بود که براي پوشاندن جنايات و طغيان و شورش معاويه و همدستانش عليه خليفه وقت، حضرت امام علي(ع) به وقوع پيوست و بر آن حضرت تحميل شد، چنانکه داور و حکم بودن ابوموسي اشعري و معاهده و مفاد آن نيز بر امام تحميل شد و در نهايت نيز به جاي حل و فصل فتنه معاويه و مشخص کردن مقصر اين همه خون ريزي و جنايت، با نيرنگ و فتنه عمروبن عاص، معاويه شورشي، تبرئه و بلکه به عنوان خليفه معرفي شد و با ساده لوحي ابوموسي اشعري، امام علي(ع) از خلافت خلع شد. اما جاي سوال هنوز باقي است که چرا خليفه اول که از پشتوانه رأي مردمي کم برخوردار بود، براي تثبيت خلافت خود حق داشت با مخالفان خود و صحابه متحصن در منزل حضرت زهرا(س) که منجر به شهادت حضرت زهرا(س) شد، برخورد شديد و آنان را سرکوب کند يا اينکه اصحاب اهل رده را تار و مار کند، ولي حضرت علي(ع) که خليفه چهارم بود و از بيشترين رأي و مقبوليت عمومي جامعه اسلامي برخوردار بود حق نداشت براي دفاع از رأي مردم و تثبيت خلافت و امنيت جامعه اسلامي با معاويه و ساير سرکشان به مقابله برخيزد؟!

پی نوشت ها :
 

*دانش آموخته حوزه عليمه و دانشجوي کارشناسي ارشد مطالعات تاريخ تشيع دانشگاه اديان و مذاهب
1. علي بن احمد واحدي، اسباب النزول، ص 451.
2. همان، ص 263.
3. ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسيرالقرآن، ج3، ص44.
4. ابن عبدالبر، الاستيعاب في معرفه الاصحاب، ج4، ص 114، ش 2750.
5. منابع تفسيري اهل سنت: محمدبن يعقوب فيروزآبادي، تنوير المقباس من تفسير ابن عباس، ص 323/ عبدالرحمن بن محمد ادريس ابن ابي حاتم رازي شافعي، تفسيرالقرآن العظيم مستدا عن رسول الله(ص) والصحابه والتابعين، تحقيق: اسعد محمد طيب، ج10، ص 3303، ح 18608/ مقاتل بن سليمان، تفسير مقاتل بن سليمان، ج3، ص 259-260/ ابوالليث نصربن محمدبن احمد سمرقندي حنفي، بحرالعلوم في التفسير (تفسير سمرقندي)، تحقيق: محب الدين ابوسعيد عمربن غرامه عمروي، ج3، ص 325/ ابوجعفر محمدبن جريرابن جرير طبري شافعي، جامع البيان عن تأويل اي القرآن، ج26، ص 142-144/ ابومحمد حسين بن مسعود بغوي شافعي، معالم التنزيل في التفسير و التأويل، ج5، ص 123/ جارالله زمخشري حنفي، تفسير الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل في وجوه التأويل، ج4، ص 350/ فخر رازي شافعي، التفسير الکبير، ج 28، ص 120/ محمدبن احمد قرطبي مالکي، الجامع الاحکام القرآن، ج16، ص 223،224/ ثعلبي شافعي، الکشف و البيان، ج9، ص 77/ تفسير عبدالرزاق صنعاني، ج3، ص 220، ح2929/ بيضاوي شافعي، تفسير انوار التنزيل و اسرار التأويل، ج2، ص 415/ ابن کثير دمشقي شافعي، تفسير القرآن العظيم، ج4، ص 202،203/ سيوطي شافعي، الدرالمنثور في التفسير بالمأثور، ج7، ص 482،486/ ابوسعود محمدبن محمد غمادي حنفي، ارشاد العقل السليم الي مزايا الکتاب الکريم(تفسير ابي السعود)، ج8، ص 118 و آلوسي شافعي، تفسير روح المعاني، ج26، ص 412.
منابع اماميه: سيدهاشم بحراني، البرهان في تفسيرالقرآن، ج7،ص 256/ حويزي، تفسير نورالثقلين، ج5، ص 81-82/ طبرسي، مجمع البيان في تفسيرالقرآن، ج5، ص 132/ فيض کاشاني، تفسيرالصافي، ج5، ص 49/ همو، الأصفي في تفسيرالقرآن، ص 770 و سيد عبدالله شبر، الجوهرالثمين في تفسيرالکتاب المبين، ج 6، ص 57.
6. طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5، ص 132.
7. همان، ج1، ص 320.
8. محمدبن اسماعيل بخاري، الجامع الصحيح، ج4، ص 172، ح 3447/ کتاب احاديث الانبياء، باب «واذکر في الکتاب مريم» و ج4، ص 133، ح 3349/ مسلم بن حجاج فشيري، الجامع الصحيح، ص 1366، ح 2860، کتاب الجنه و سفه بعضها و اهلها.
9. محمدبن اسماعيل بخاري، الجامع الصحيح، ج7، ص 265، ح 6585، کتاب الرقاق، باب في الحوض.
10. همان، ج5، ص 228، ح 4625، کتاب التفسير، سوره مائده.
11. همان، ج7، ص 263، ح 6576، کتاب الرقاق، باب الحوض.
12. همان.
13. همان، ص 264، ح 6586.
14. مسلم بن حجاج، همان، ص 10، ح 249، کتاب الطهاره، باب استحباب اطاله الغره والتحجيل في الوضوء.
15. محمدبن اسماعيل بخاري، همان؛ ج7، ص 265، ح 6587، کتاب الرقاق في الحوض.
16. همان، ج7، ص 264، ح 6584، کتاب الرقاق، باب في الحوض.
17. مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح، ص 1334، ح 2779، کتاب صفات المنافقين.
18. محمدبن اسماعيل بخاري، الجامع الصحيح، ج1، ص 21، کتاب الايمان باب خوف المؤمن من أن يحبط عمله و هو لا يشعر.
19. علاءالدين ابوبکربن مسعود کاشاني حنفي، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، ج6، ص 285-286/ شيخ نظام حنفي، الفتاوي الهنديه في مذهب الامام الاعظم ابيحنفيه النعمان، ج6، ص 7 و سيف الدين قفال، حليه العلماء في معرفه مذاهب الفقهاء، ج7، ص 486، 485.
20. ابن قدامه مقدسي حنبلي، المغني، ج7، ص 473/ ابوالنجاحجاوي مقدسي حنبلي، الاقناع في فقه الامام احمدبن حنبل، ج4، ص 182/ سيف الدين قفال، حليه العلما في معرفه مذاهب الفقهاء، ج7، ص 486.
21. ابن رشد قرطبي مالکي، بدايه المجتهد و نهايه المقتصد، ج2، ص 402 و 405.
22. محمدبن ادريس شافعي، الام، ج6، ص 13/ ماوردي شافعي، الحاوي الکبير، ج15، ص 250/ابراهيم بن علي شيرازي شافعي، المهذب في فقه الامام الشافعي، ج3، ص 189/ حسين بن مسعود بغوي شافعي، التهذيب في فقه الامام الشافعي، ج7، ص 53.
23. ابن قتيبه دينوري، المعارف، ص 198/ احمدبن يحيي بن جابر بلاذري، کتاب جمل من انساب الاشراف، ج6، ص 231.
24. نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 540-541/ ابن جرير طبري شافعي، تاريخ الامم و الملوک، ج3، ص 111-112/ مسکويه، تجارب الامم و تعاقب الهمم، ج1، ص 355-356/ ابن جزري شافعي، الکامل في التاريخ، ج2، ص 395-396.
25. ابن ابي الحديد معتزلي شافعي، شرح نهج البلاغه، ج9، ص 293.
26. همان، ص 293-294.
27. همان، ص 294.
28. همان، ج14، ص 37.
29. همان، ص 37-38.
30. ابراهيم بن علي شيرازي شافعي، المهذب في فقه الامام الشافعي، ج3، ص 191.
31. حسين بن مسعود بغوي شافعي، التهذيب في فقه الامام الشافعي، ج7، ص 79.
32. ابوالنجا حجاوي مقدسي حنبلي، الاقناع في فقه الامام احمدبن حنبل، ج4، ص 183/ ر.ک: ابوبکربن مسعود کاشاني حنفي، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، ج6، ص 286/ محمدبن رشد قرطبي مالکي، بدايه المجتهد و نهايه المقتصد، ج2، ص 404/ محمدبن احمد شافعي قفال، حليه العلماء في معرفه مذاهب الفقهاء، ج7، ص 486.
33. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج14، ص 38.
34. نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 545/ بلاذري، کتاب جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 125/ ابن جوزي حنبلي، المنتظم في تواريخ الملوک والامم، ج3، ص 370-371. در نقل طبري شافعي و ابن اثير شافعي به جاي «رجل غدار»، «رجل غادر» آمده است: تاريخ الامم والملوک، ج3، ص 113 و الکامل في التاريخ، ج3، ص 396.
35. نصربن مزاحم، وقعه صفين، ص 546. در نقل بلاذري «قبحا لرأي ابي موسي» آمده است، ر.ک: کتاب جمل من انساب والاشراف، ج3، ص 125. در نقل ابن جرير طبري شافعي نيز «قبح الله رأي ابي موسي» آمده است: ر.ک: تاريخ الامم والملوک، ج3، ص 113.
36. نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 546/ بلاذري، کتاب جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 125/ تاريخ الامم والملوک، ج3، ص 113/ ابن جوزي حنبلي، المنتظم في تواريخ الملوک والامم، ج3، ص 371.
37. نصربن مزاحم، وقعه صفين، ص 501/ ابن جرير طبري شافعي، تاريخ الامم والملوک، ج3، ص 102/ مسکويه، تجارب الامم و تعاقب الهمم، ج1، ص 350/ ابن اثير جزري شافعي، الکامل في التاريخ، ج2، ص 388.
38. نصربن مزاحم، وقعه صفين، ص 501/ ر.ک: بلاذري، کتاب جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 105.
39. همو، وقعه صفين، ص 536.
40. همان، ص 548/ مسکويه، تجارب الامم و تعاقب الهمم، ج1، ص 356.
41. نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 546/ بلاذري، جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 118و 125/ ابن جرير طبري شافعي، تاريخ الامم والملوک، ج3، ص 106و113/ ابن جوزي حنبلي، المنتظم في تواريخ الملوک والامم، ج3، ص 371/ ابن اثير جزري شافعي، الکامل في التاريخ، ج2، ص 397.
42. نصربن مزاحم، وقعه صفين، ص 55.
43. همان، ص 552/ ابن جرير طبري شافعي، تاريخ الامم والملوک، ج3، ص 113/ مسعودي شافعي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص 443/ ابن اثير جزري شافعي، الکامل في التاريخ، ج2، ص 397.
44. نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 544/ بلاذري، جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 124/ ابن جرير طبري شافعي، تاريخ الامم والملوک، ج3، ص112/ ابن اثير جزري شافعي، الکامل في التاريخ، ج2، ص 396/ يافعي شافعي، مرآه الجنان و عبره اليقظان في معرفه ما يعتبر من حوادث الزمان، ج1، ص 86-87.
45. نصربن مزاحم منقري، وقع صفين، ص 542.
46. نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 545/ بلاذري، جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 125/ ابن جرير طبري شافعي، تاريخ الامم والملوک، ج3، ص113/ مسکويه، تجارب الامم و تعاقب الهمم، ج1، ص 348-349/ ابن اثير جزري شافعي، الکامل في التاريخ، ج3، ص 396.
47. نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 499/ بلاذري، جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 107-108/ ابن جرير طبري شافعي، تاريخ الامم والملوک، ج3، ص102/ مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص 434و439/ ابن جوزي حنبلي، المنتظم في تواريخ الملوک والامم، ج3، ص 365/ ابن اثير جزري شافعي، الکامل في التاريخ، ج2، ص 387.
48. نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 502.
49. همان، ص 552/ ابن جرير طبري شافعي، تاريخ الامم والملوک، ج3، ص113/ مسعودي شافعي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص 443/ ابن اثير جزري شافعي، الکامل في التاريخ، ج2، ص 397.
 

منابع:
– ابن ابي حاتم رازي شافعي، عبدالرحمن بن محمد ادريس، تفسيرالقرآن العظيم مسنداً عن رسول الله(ص) و الصحابه و التابعين، تحقيق اسعد محمد طيب، بيروت، مکتبه العصريه، چ سوم، 1424ق.
– ابن اثير جزري شافعي، عزالدين ابوالحسن علي بن ابي المکرم، الکامل في التاريخ، تحقيق علي شيري، بيروت، دار احياءالتراث العربي، 1408ق.
– طبري، ابوجعفر محمدبن جرير، تاريخ الامم و الملوک، بيروت، دارالکتب العلميه، چ دوم، 1408ق.
– طبري، ابوجعفر محمدبن جرير، جامع البيان عن تأويل اي القرآن، تعليق محمود شاکر، تصحيح علي عاشور، بيروت، داراحياءالتراث العربي، 1421 ق.
– ابن جوزي حنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبدالرحمان ابن علي، المنتظم في تواريخ الملوک والامم، تحقيق سهيل زکار، بيروت، دارالفکر، 1415ق.
– ابن قتيبه دينوري، ابومحمد عبدالله بن مسلم، المعارف، تحقيق ثروت عکاشه، قم، منشورات شريف رضي، 1415ق.
– اين کثير دمشقي شافعي، ابوالفداء اسماعيل بن کثير، تفسيرالقرآن العظيم، تصحيح رياض عبدالله عبدالهادي، بيروت، داراحياءالتراث العربي، 1422ق.
– ابوالسعود حنفي، محمدبن غمادي، ارشاد العقل السليم الي مزايا الکتاب الکريم(تفسير ابي السعود)، بيروت، دار احياءالتراث العربي، چ چهارم، 1414ق.
– آلوسي شافعي، شهاب الدين محمود، روح المعاني في تفسيرالقرآن العظيم و السبع المثاني، تحقيق: محمد احمد الأمد و عمر عبدالسلام السلامي، بيروت، دار احياءالتراث العربي، 1420ق.
– بحراني، سيدهاشم، البرهان في تفسيرالقرآن، تحقيق جمعي از علماء بيروت، موسسه اعلمي، 1419.
– بخاري، محمدبن اسماعيل، الجامع الصحيح، تحقيق شيخ عبدالعزيزبن عبدالله بن باز، بيروت، دارالفکر، 1414ق.
– بغوي شافعي، ابومحمد حسين بن مسعودبن محمدبن فراء، التهذيب في فقه الامام الشافعي، تحقيق شيخ عادل احمد عبدالموجود و شيخ علي محمد معوض، بيروت، دارالکتب العليمه، 1418.
– بغوي شافعي، ابومحمد حسين بن مسعود، معالم التنزيل في التفسير و التأويل، بيروت، دارالفکر، 1422ق.
– بلاذري، احمدبن يحيي بن جابر، کتاب جمل من انساب الاشراف، تحقيق رياض زرکلي، بيروت، دارالفکر، 1417.
– بيضاوي شافعي، ناصرالدين ابوسعيد عبدالله بن عمربن محمد شيرازي، أنوار التنزيل و اسرارالتأويل (تفسيرالبيضاوي)، بيروت، دارالکتب العلميه، بيروت، چ سوم، 1427ق.
– ثعلبي شافعي، ابواسحاق احمد، الکشف والبيان (تفسير ثعلبي)، تحقيق ابومحمدبن عاشور، بيروت، دار احياءالتراث العربي، 1422ق.
– حجاوي مقدسي حنبلي، ابوالنجا شرف الدين موسي، الاقناع في فقه الامام احمدبن حنبل، تحقيق عبداللطيف محمد موسوي سبکي، بيروت، دارالمعرفه، بي تا.
– حويزي، شيخ عبد علي بن جمعه، تفسير نورالثقلين، تصحيح و تعليق سيد هاشم رسولي محلاتي، دارالتفسير، قم، 1424ق.
– زمخشري حنفي، ابوالقاسم جارالله محمودبن عمربن محمد، تفسير الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل في وجوه التأويل، تصحيح: محمد عبدالسلام شاهين، دارالکتب العلميه، بيروت، چ سوم، 1424ق.
– سمرقندي حنفي، ابوالليث نصربن محمدبن احمد، بحرالعلوم في التفسير معروف به تفسير سمرقندي، تحقيق: محب الدين ابوسعيد عمرين غرامه عمروي، بيروت، دارالفکر، چ دوم، 1424ق.
– سيوطي شافيع، جلال الدين، الدرالمنثور في التفسير بالمأثور، تصحيح شيه نجدت نجيب، بيروت، دار احياءالتراث العربي، 1421ق.
– شافعي، ابوعبدالله محمدبن ادريس، الام، بيروت، دارالفکر، 1422ق.
– شبر، سيدعبدالله، الجوهر الثمين في تفسير الکتاب المبين، کويت، مکتبه الألفين، 1407ق.
– شيخ نظام، الفتاوي الهنديه في مذهب الامام أعظم أبي حنيفه النعمان، بيروت، دارالفکر، چ دوم، 1411ق.
– شيرازي شافعي، ابواسحاق ابراهيم بن علي بن يوسف، المهذب في فقه الامام الشافعي، تحقيق: شيخ زکريا عميرات، بيروت، دارالکتب العلميه، 1416ق.
– طبرسي، ابوعلي فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسيرالقرآن، تصحيح و تعليق: سيدهاشم رسولي محلاتي، بيروت، دار احياءالتراث العربي، 1379ق.
– صنعاني، عبدالرزاق، تفسير عبدالرزاق، تحقيق: دکتر محمود محمد عبده، بيروت، دارالکتب العلميه، 1419.
– فخر رازي شافعي، التفسير الکبير و مفاتيح الغيب معروف به تفسير الفخرالرازي، بيروت، دارالفکر، 1423ق.
– فيروزآبادي، ابوطاهر محمدبن يعقوب، تنويرالمقباس من تفسير ابن عباس، دارالفکر، بيروت، بي تا.
– فيض کاشاني، مولي محمد محسن، تفسيرالصافي، تهران، مکتبه الصدر، 1379ق.
– فيض کاشاني، مولي محمدمحسن، أصفي في تفسيرالقرآن، تصحيح مهدي انصاري قمي، قم، لوح محفوظ، 1423ق.
– قرطبي مالکي، ابوعبدالله محمدبن احمد، الجامع الاحکام القرآن، تصحيح شيخ هشام سمير بخاري، بيروت، دار احياءالتراث العربي، 1422ق.
– قفال، سيف الدين ابوبکر محمدبن احمد، حليه العلماء في معرفه مذاهب الفقهاء، تحقيق دکتر ياسين احمد ابراهيم درادکه، بيروت، مکتبه الرساله الحديثه، 1988م.
– کاشاني حنفي، علاءالدين ابوبکربن مسعود، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، تحقيق: محمد عدنان بن ياسين درويش، بيروت، داراحياءالتراث العربي، چ دوم، 1419ق.
– ماوردي، ابوحسن علي بن محمدبن حبيب، الحاوي الکبير، تحقيق دکتر محمود مطرجي، بيروت، دارالفکر، 1414ق.
– مسعودي شافعي، ابوالحسن علي بن حسين بن علي، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: مفيد محمد قميحه، بيروت، دارالکتب العلميه، بي تا.
– مسکويه، ابوعلي، احمدبن محمدبن يعقوب، تجارب الامم و تعاقب الهمم، تحقيق سيد کسروي حسن، بيروت، دارالکتب العلميه، 1424ق.
– مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح، بيروت، دارالارقم، 1419ق.
– معتزلي شافعي، ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، دمشق، دار احياءالکتب العربيه، چ دوم، 1385ق.
– مقاتل بن سليمان، ابوالحسن ازدي، تفسير مقاتل بن سليمان، تحقيق: احمد فريد، بيروت، دارالکتب العلميه، 1424ق.
– نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، تحقيق: عبدالسلام محمد هارون، قاهره، موسسه العربيه الحديثه، 1382ق.
– يافعي شافعي، ابومحمد عبدالله بن اسعدبن علي بن سليمان، مرآه الجنان و عبره اليقظان في معرفه ما يعتبر من حوادث الزمان، تحقيق خليل منصور، بيروت، دارالکتب العلميه، 1417ق.
– يوسفي غروي، محمد هادي، موسوعه التاريخ الاسلامي، قم مجمع الفکر الاسلامي، 1417ق.
– واحدي، علي بن احمد، اسباب النزول، تحقيق: کمال بسيوني زغلول، بيروت، دارالکتب العلميه، 1411ق.
فصلنامه تاريخ در آينه پژوهش- ش 22

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد