طلسمات

خانه » همه » مذهبی » عثمانيه و اصحاب حديث (4)

عثمانيه و اصحاب حديث (4)

عثمانيه و اصحاب حديث (4)

شام به‌دست امويان فتح شد و از سال 16 هجرى به بعد معاويه بر آن حكومت مي‌كرد. اين حاكميت تا سال 60 هجرى، يعنى 44 سال، ادامه يافت. به همين دليل، شام عثمانى‌مذهب گرديد. بسيارى از صحابه و تابعين به شام كه پايتخت جهان اسلام بود، رفت و آمد داشتند و حتى برخى از آنها در آنجا مقيم شدند.

7f8d5eab df17 411b 823a 41dcabda9e79 - عثمانيه و اصحاب حديث (4)

0003544 - عثمانيه و اصحاب حديث (4)
عثمانيه و اصحاب حديث (4)

 

نويسنده: مهدي فرمانيان

 

عثمانيه و اصحاب حديث قرون نخستين تا ظهور احمد بن‌حنبل با تأكيد بر سير اعلام النبلاء ذهبى

عثمانيه و اصحاب حديث شام [119]  

شام به‌دست امويان فتح شد و از سال 16 هجرى به بعد معاويه بر آن حكومت مي‌كرد. اين حاكميت تا سال 60 هجرى، يعنى 44 سال، ادامه يافت. به همين دليل، شام عثمانى‌مذهب گرديد. بسيارى از صحابه و تابعين به شام كه پايتخت جهان اسلام بود، رفت و آمد داشتند و حتى برخى از آنها در آنجا مقيم شدند.
هرچند معاويه مورد پذيرش اهل‌سنت است؛ اما نقدهايى نيز بر او وارد مي‌دانند. به همين دليل براى توجيه همكارى اين عده از صحابه و تابعين با معاويه داستان‌هاي عجيبى دربارة آنان ساخته‌اند تا شايد با خوب نشان دادن آنان، اين همكارى را توجيه كنند. دربارة شرحبيل بن‌سِمط كندى كارگزار معاويه در حمص آمده است كه وى در ديده مردم شام مردى امين، پارسا و خداپرست بود.[120] همچنين از ذوالكلاع، شاه حمير كه در صفين در مقابل حضرت امير(علیه السّلام) ، در سپاه معاويه جنگيد و كشته شد به‌عنوان پارساى شام ياد مي‌شود.[121] دربارة ابومسلم خولانى كه در جنگ صفين در كنار معاويه بود داستان‌هاي عجيبى مانند رد شدن از روى آب يا سرد شدن آتش بر وى ساخته‌اند تا شايد همراهى وى با معاويه را توجيه كنند و يا تأييدى براى عمل معاويه مهيا كنند.[122] دربارة خالد بن‌لجلاج عامرى، رئيس پليس دمشق در دوران معاويه آمده است كه در راه خدا بسيار سختگير بود و از سرزنش احدى پروا به دل راه نمي‌داد و بر كار ساختن مسجد دمشق نظارت داشت.[123] رجاء بن‌حياة كندى دربارة عبدالله بن‌مُحَيريز ـ كه در دوره امويان قاضى شام بود ـ (م 99هـ) مي‌گويد: «اگر مردم مدينه عبدالله بن‌عُمر را مايه امان خود از بلايا مي‌دانند، ما نيز ابن‌مُحَيريز را مايه امان خود مي‌دانيم و اگر مردم مدينه به وجود عابدِ خود عبدالله بن‌عمر بر ما مي‌نازند، ما نيز به عابد خود مي‌نازيم و وجود او را مايه نجات اهل زمين از بلايا مي‌دانيم». اوزاعى نيز او را به پارسايى مي‌ستود.[124] دربارة رئيس پليس يزيد، خالد بن‌معدان كلاعى (م 103هـ) داستان‌هاي عجيبى جعل كرده‌اند تا شايد يزيد را خداپرست نشان دهند. دربارة وى آمده است كه نماز بسيار مي‌خواند و روزه زياد مي‌گرفت و كسى نمي‌توانست در نزد او از دنيا سخن گويد. او هر روز چهل هزار بار تسبيح خداوند مي‌گفت و با زبان روزه از دنيا رفت.[125] رجاء بن‌حياة كندى (م 112ق) از محدثان بزرگ شام كه، مورد اعتماد سليمان بن‌عبدالملك بن‌مروان بود. از او با عنوان زاهد بنى‌اميه و شيخ اهل شام ياد شده و گفته شده است او عابدترين فرد زمان خود بود؛ اما مَطَر ورّاق دربارة وى گويد: «در ميان شاميان بهتر از رجاء نمي‌يافتى، اما اگر تحريكش مي‌كردى او را يك شامى مي‌يافتى».[126] رجاء هر ماه سى دينار از يزيد بن‌عبدالملك حقوق دريافت مي‌كرد.[127] از عباده بن‌نُسَى كِندى (م 118ه‍‌)، كارگزار عبدالملك بن‌مروان و عُمر بن‌عبدالعزيز در اردن، به‌عنوان كسى كه به سبب وجودش خدا باران مي‌فرستد و مسلمانان را بر دشمنان پيروز مي‌گرداند ياد شده است.[128] دربارة بلال بن‌سعد سكونى (م 120هـ) كه در دوران امويان واعظ دمشق بود، آمده است وى هر شبانه روز هزار ركعت نماز مي‌خواند.[129] عمير بن‌هانى كارگزار امويان در سوريه (مقتول به سال 127هـ) را از زهاد زمانه معرفى كرده است و دربارة اسماعيل بن‌عبيدالله (م 131هـ) كارگزار امويان در آفريقا گفته است كه او هر روز هفتاد هزار مرتبه تسبيح خداوند مي‌گفت و هزار بار سجده مي‌كرد و نزد يزيد بنوليد منزلتى والا داشت.[130] از مالك بن‌انس حديثى از پيامبر نقل است كه «ابدال امت من چهل نفرند، 22 نفر در شام و هجده نفر در عراق. هرگاه يكى درگذرد، ديگرى جايش را بگيرد».[131] آيا اينكه فردى مدنى چنين روايتى را نقل كند تا نشان دهد كه سرزمين شام، سرزمين ابدال است تعجب‌آور نيست؟ همچنان كه اوزاعى را از ابدال دانسته‌اند[132] و اكثر ابدال را از شام!!
در نزد اصحاب حديث اين احاديث عجيب دربارة معاويه و شام هيچ مشكلى ندارند؛ ولى اگر همين احاديث دربارة امام على(علیه السّلام) و كوفه باشد حتماً وضع شده است.[133] اين زهّاد هر از چند گاهى به انتقاد از عملكرد خلفاى اموى مي‌پرداختند؛ البته هيچ‌گاه هدف از اين انتقادات به خطر انداختن حكومت بنى‌اميه و تبديل آن به حكومتى ديگر نبود؛ زيرا ايشان هميشه پشتيبان امويان بودند. اين افراد حمايت‌هاي اموى و تعصبات شامى امويان را مي‌ستودند. آنان تبليغات معاويه مبنى بر اينكه على(علیه السّلام) مسئول قتل عثمان است را بى‌چون و چرا پذيرفتند و حتى برخى از آنها در صفين عليه على(علیه السّلام) شمشير كشيدند. ابومسلم خولانى مردم مدينه را به سبب خوددارى از يارى عثمان و شركت در قتل وى سرزنش مي‌كرد.[134] عبدالرحمن بن‌عَمرو معروف به اوزاعى (م 157ه‍‌) از بزرگ‌ترين فقيهان و محدثان مورد قبول اهل‌سنت است. او از پارسيان، فقها و زهاد دمشق است و در توصيف او آمده است كه شب تا صبح قرآن و نماز مي‌خواند. اوزاعى از طرفداران امويان محسوب مي‌شود.[135] بعد از روى كار آمدن عباسيان از او خواستند كه بنى‌اميه را تكفير كند، اما او از تكفير بنى‌اميه سرباز زد و از رواشمردن قتل و مصادره اموال آنان امتناع ورزيد و ريختن خون بنى‌اميه را حرام دانست و عبدالله بن‌على بن‌عبدالله بن‌عباس را به علت كشتن امويان سرزنش كرد و با اينكه عباسيان در نَسَب از بنى‌اميه به پيامبر نزديک‌تر بودند، حق بنى‌عباس را در خلافت انكار نمود. [136] اوزاعى مي‌گويد: «[در دوران بنى‌اميه] بيت‌المال را به كسى مي‌دادند كه بر على بن‌ابى‌طالب دشنام دهد و از وى تبرى جويد و او را به نفاق متهم سازد. در مسئلة ارث، طلاق، قسم خوردن و بقيه امور حكومتى نيز مسئله همين بود.[137] از وى نقل شده است كه «لا يجتمع حبّ على و عثمان الاّ فى قلب مومن». در اهميت و اعتبار فراوان وى در نزد اهل‌سنت همين بس كه اسحاق بن‌راهويه (م 238ق)، استاد بخارى و مسلم و ترمذى مي‌گويد: «وقتى سفيان ثورى، اوزاعى و مالك بن‌انس بر امرى اتفاق دارند، آن امر سنّت است». اوزاعى راوى روايت «سيدا كهول اهل الجنّة» است.[138] سعيد بن‌عبدالعزيز تنوخى دمشقى ، منزلت او نزد شاميان همچون مقام و منزلت مالك بن‌انس‌ نزد مردم مدينه بود. او‌در سال 167 هجرى به‌ عنوان مفتى‌دمشق ‌از دنيا رفت. وى‌ راوى حديث پيامبر به ‌معاويه است كه فرمود: «اللهم اجعله هادياً مهدياً و اهده».[139] حُرَيز بن‌عثمان (م 163ق) محدث حمص بود. احمد بن‌حنبل دربارة وى گفته است: «ثقة ثقة ثقة»؛ حال آنكه يكى از ناصبى‌هاي معروف است. از او نقل شده است كه من على بن‌ابى‌طالب را دشنام نمي‌دهم، ولى او را دوست ندارم؛ زيرا او در جنگ صفين جماعتى از قوم من را به قتل رسانيد. وى مي‌گفت: «براى ما امامى است و آن معاويه است و براى شما امامى است و آن على است و هيچ‌گاه به على ترحم نمي‌كنم». ذهبى در ادامه مي‌گويد: «بعيد است اين‌گونه باشد»؛[140] اما ذهبى خود در جاى ديگر مي‌نويسد: «حريز بن‌عثمان بغض على(علیه السّلام) را در دل داشت».[141] با مطالعه عملكرد اسماعيل بن‌عياش (م 181ق) در حمص مي‌توان فهميد كه حريز از ناصبيان بوده و از على(علیه السلام) بدگويى مي‌كرده است در اثر تبليغات حريز، حمصيان گرايش عثمانى داشته و از على(علیه السلام) بدگويى مي‌كردند تا اينكه «اسماعيل بن‌عياش به حمص رفته، فضايل على(علیه السلام) گفت و مردم حمص را از نقص‌گويى امام على(علیه السلام) باز داشت».[142] شايد به همين علت است كه از اسماعيل بن‌عياش حديثى در صحيحين وجود ندارد.
معاوية بن‌صالح (م 158ق) يكى ديگر از محدثان معروف شام است كه در زمان قيام عباسيان به اندلس فرار كرد و قاضى حكومت امويان اندلس گرديد. اين امر نشان‌دهندة عثمانى بودن اوست.[143] در پايان نقل عباراتى از سفيان ثورى و اوزاعى اوضاع فرهنگى شام و ديدگاه آنان نسبت به حضرت امير(علیه السلام) را مشخص مي‌سازد. از سفيان ثورى نقل شده است: «وقتى در شام هستى مناقب على(علیه السلام) را بازگو كن و هنگامى كه در كوفه هستى مناقب ابوبكر و عمر را».[144] همچنين از اوزاعى نقل شده است: «اگر كسى ديدگاه مكيان در باب حليت متعه را بپذيرد و ديدگاه كوفيان در باب حليت نبيذ را قبول داشته باشد و كلام مدنييان در حليت غنا را و ديدگاه شاميان در باب عصمت خلفا را پذيرفته باشد، او تمام شرّها را با هم جمع كرده است».[145]

اصحاب حديث يمن و مصر
 

در قرون نخستين، ديگر شهرهاى جهان اسلام مراكز علمى مهمى نبودند و فقط هر از چند گاهى عالم و محدّثى بزرگ در آنها ظهور مي‌كرد. در يمن عبدالرزاق بن‌همّام (م 211ق) صاحب مصنّف عبدالرزاق، شاگرد مَعمَر و استاد يحيى بن‌معين و احمد بن‌حنبل، از محدثان بزرگى است كه مورد احترام اصحاب حديث است. در نقلى آمده است كه از عبدالرزاق دربارة تفضيل پرسيدند. [او از پاسخ دادن طفره رفت و] گفت: «سفيان ثورى مي‌گفت: ابوبكر و عمر و سپس ساكت مي‌شد؛ البته مَعمَر مي‌گفت سفيان متشيع است. خود مَعمَر مي‌گفت: ابوبكر، عمر و عثمان و سپس ساكت مي‌شد. مالك بن‌انس نيز مي‌گفت: ابوبكر و عمر و سپس ساكت مي‌شد». اما دربارة وى گفته شده است «كان يتشيّع» گويند: «جعفرسليمان، عبدالرزاق را به تشيّع رهنمون ساخت. عبدالرزاق از ياد و نام معاويه مشمئز مي‌شد و مي‌گفت: «مجلس ما را با نام معاويه كثيف نكنيد». احمد بن‌حنبل دربارة تشيع عبدالرزاق مي‌گفت: «من چيزى از عبدالرزاق در باب افراط در تشيع نديدم و نشنيدم». از يحيى بن‌معين پرسيدند: «احمد بن‌حنبل روايات عبيدالله بن‌موسى را به سبب تشيعش نقل نمي‌كند. پس چرا روايات عبدالرزاق را كه نسبت به عبيدالله رواياتى بدترى را نقل مي‌كند، قبول دارد و آنها را نقل مي‌كند؟» يحيى بن‌معين جواب داد: «احمد بن‌حنبل مي‌ترسد اگر عبدالرزاق را رها كند و كنار نهد، خيلى از احاديث از دستش برود». عبدالرزاق مي‌گفت: «ما انشرح صدرى قط أن أفضل علياً على ابى‌بكر و عمر، فرحمهما الله و رحم عثمان و علياً، مَن لم يحبّهم فما هو بمومن، أوثق عملى حبّى اياهم». ذهبى در ادامه مي‌گويد: «مشكل عبدالرزاق نقل فضايل على(علیه السلام) بود كه ديگران با آن روايات موافق نبودند. وى مثالبى (مطاعن) نيز نقل مي‌كرد كه ديگران نمي‌گفتند». عبدالرزاق از مَعمَر نقل مي‌كند: «دشمن على دشمن خداست»؛ ولى اكثر اصحاب حديث اين حديث را موضوع مي‌دانند؛ زيرا اگر اين حديث را بپذيرند، بسيارى از بزرگان اصحاب حديث كه رويكردى عثمانى داشته‌اند، دشمن خدا خواهند بود و چگونه مي‌توان روايات دشمن خدا را پذيرفت. لذا ذهبى مي‌گويد برخى گفته‌اند: «اين حديث را برادرزاده مَعمَر در كتاب مَعمَر داخل نموده است». ذهبى بعد از نقل اين مطلب مي‌گويد: «ما نبايد به خاطر يك حديث مَعمَر را خراب كنيم و نشان دهيم كه وى نمي‌توانسته از آثارش نگهدارى كند و هر كس مي‌توانسته احاديثى در كتب وى داخل نمايد».[146] از علماى بزرگ مصر مي‌توان به عُلَىّ بن‌رباح و عبيدالله بن‌ابى‌جعفراشاره كرد. عُلَىّ بن‌رباح (م 114ق) با معاويه دست بيعت داد و طرفدار امويان بود. دربارة نام وى آمده است: بنى‌اميه هر كس كه نامش على بود، مي‌كشتند. لذا رباح، پدر عُلَىّ، اسم فرزندش را از على بن‌عُلَىّ تغيير داد».[147] عبيدالله بن‌ابى‌جعفر (م 136ق) نيز از طرفداران حكومت بنى‌اميه بود.[148] كه با آمدن ليث بن‌سعد (م 175ق) به مصر جناح عثمانى‌مذهب مصر تقويت شد؛ زيرا ليث از بيان نقائص عثمان جلوگيرى كرد.[149]

خاتمه
 

با مراجعه به كتاب‌هاي حديثى اهل‌سنت و تأثير عميق مكتب مدينه و مكتب بصره بر رويكردهاى پذيرش حديث از سوى اهل‌سنت مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه سكوت محدثان اهل مدينه در باب حضرت امير(علیه السلام) و نپذيرفتن امام على(علیه السلام) از سوى مكتب بصره باعث گرديد بيشتر سنت‌هاي امام على(علیه السلام) مورد پذيرش اهل‌سنت قرار نگيرد و فقط با تلاش محدثانى همچون احمد بن‌حنبل خلافت حضرت امير(علیه السلام) پذيرفته شده و دوران ايشان فتنه ناميده نشود. گفتنى است كه همين پذيرش حداقلى باعث همگرايى بين مذاهب و تعديل تندروهاى اهل‌سنت گرديد كه استاد رسول جعفريان در مقاله «نقش احمد بن‌حنبل در تعديل اهل‌سنت» آن را به خوبى تبيين كرده است.
كتاب‌نامه :
ابن‌ابى‌الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت: دار احياء التراث العربى، 1967م / 1387ق / 1346ش.
ابن‌اثير، ابى‌الحسن على بن‌محمد الجزرى، اسد الغابه فى معرفة الصحابه، تحقيق خليل مامون شيحا، بيروت: دارالمعرفه، 1997م / 1418ق / 1376ش.
ابن‌تيميه، ابى‌العباس تقى‌الدين احمد بن‌عبدالحليم، منهاج السنّة النبويه، بيروت: المكتبة العلميه.
ابن‌جوزى، ابى‌الفرج عبدالرحمن بن‌على بن‌محمد بن‌على،… الرد على المتعصب العنيد، تحقيق محمد كاظم المحمودى، 1983م / 1403ق / 1362ش.
ابن‌حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، حيدرآباد دكن: دايرة المعارف النظاميه، 1325ق.
ابن‌سعد، الطبقات الكبرى، بيروت: داربيروت، 1985م / 1405ق / 1364ش.
ابن‌عساكر، على بن‌الحسن، تاريخ دمشق، بخش حسين بن‌ابى‌طالب من تاريخ مدينة دمشق، حققها و علق عليها محمدباقر المحمودى، بيروت: مؤسسه المحمودى، 1978م / 1398ق / 1357ش.
ابن‌ماجه، ابى‌عبدالله محمد بن‌يزيد قزوينى، سنن ابن‌ماجه، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1975م / 1395ق / 1354ش.
ابونعيم اصفهانى، احمد بن‌عبدالله، حليه الاولياء و طبقات الاصفياء، بيروت: دارالكتاب العربى، 1407ق / 1366ش.
احمد بن‌حنبل، مسند الامام احمد بن‌حنبل و بهامشه منتخب كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، بيروت: دار صادر، بى‌تا.
انصارى، حارث سليمان، الامام الزُهرى و اثره فى السنّه، قاهره: جامعة الازهر، 1985م.
بخارى، ابى‌عبدالله محمدبن اسماعيل بن‌ابراهيم ابن‌المغيره بن‌بردزبه، صحيح البخارى، شرح و تحقيق قاسم الشماعى الرفاعى، بيروت: دارالقلم، 1987م / 1407ق / 1366ش.
ترمذى، محمد بن‌عيسى بن‌سوره، سنن الترمذى و هو الجامع الصحيح، اعتنى به و راجعه محمد بربر، بيروت: المكتبة العصريه، 1426ق / 2006م / 1385ش.
جعفريان، رسول، «نقش احمد بن‌حنبل در تعديل اهل‌سنت»، هفت آسمان، شماره 5، 1379ش.
خطيب البغدادى، ابى‌بكر احمد بن‌على، تاريخ بغداد، بيروت: دارالكتب العلميه، بى‌تا.
ذهبى، ابى‌عبدالله محمد بن‌احمد بن‌عثمان، المسمى فتح الرحمن لاحاديث الميزان، تحقيق على محمد البجاوى، بيروت: دارالمعرفه، بى‌تا.
ـــــــــ ، سير اعلام النبلاء و بهامشه احكام الرجال من ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، تحقيق‌محب‌الدين‌سعيد عمر بن‌غرامى‌العمروى،بيروت: دارالفكر،1997م / 1417ق / 1376ش.
ـــــــــ ، ميزان الاعتدال، بيروت: دارالمعرفة، بى‌تا.
رازى، ابى‌محمد عبدالرحمن بن‌ابوحاتم محمد بن‌ادريس بن‌المنذر التميمى الحنظلى، الجرح و التعديل، بيروت: دارالفكر، بى‌تا.
شرقاوى، عبدالرحمن، ائمة الفقه التسعة، بيروت: العصر الحديث، 1406ق.
طوسى، ابى‌جعفر محمد بن‌الحسن بن‌على، معرفة الناقلين عن الائمه الصادقين. تلخيص اختيار معرفه الرجال، المعروف برجال الكشى، صححه و علق عليه و قدم له و وضع فهارسه حسن المصطفوى، مشهد: دانشگاه مشهد، دانشكده الاهيات و معارف اسلامى، مركز تحقيقات و مطالعات، 1348ش.
كرونه، پاتريشيا، «عثمانيه»، طلوع، ترجمه مهدى فرمانيان، شماره 13ـ14، 1384ش.
ناشى الاكبر، مسائل الامامه و مقتطفات من الكتاب الاوسط فى المقالات، حققهما و قدم لهما يوسف فان اس، ويسبادن: دارالنشر فرانتس شتاينر، 1971م / 1350ش.
نصر بن‌مزاحم المنقرى، وقعة صفين، تحقيق و شرح عبدالسلام محمد هارون، قم: مكتبة آية الله العظمى المرعشى النجفى، 1403ق / 1362ش.

پی نوشت ها :
 

[119]. در بحث از بزرگان اصحاب حديث شام از كتاب فرقه‌هاى اسلامى در سرزمين شام در عصر اموى، نگارش دكتر حسين غطوان، استفاده وافر برده‌ام.
[120]. وقعة صفين، ص50.
[121]. الجرح و التعديل، ج1، ص448.
[122]. ابو نعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج2، ص122 و ج5، ص120ـ130.
[123]. تهذيب التهذيب، ج3، ص115.
[124]. همان، ج6، ص22.
[125]. طبقات ابن‌سعد، ج7، ص455.
[126]. تهذيب التهذيب، ج3، ص266.
[127]. سير اعلام النبلاء، ج5، ص453 ـ 455.
[128]. الجرح و التعديل، ج3، ص69.
[129]. تهذيب التهذيب، ج1، ص503.
[130]. همان، ج8، ص150 ـ 151 و ج1، ص317.
[131]. ابن‌عساكر، تاريخ دمشق، ج1، ص277 ـ 278.
[132]. الجرح و التعديل، ج3، ص318.
[133]. از باب مثال به سير اعلام النبلاء، ج7 مراجعه كرده و صفحه 375 را با صفحه 368 مقايسه كنيد.
[134]. ابن‌عساكر، تاريخ دمشق، ذيل نام ابومسلم.
[135]. طبقات ابن‌سعد، ج7، ص488 و تهذيب التهذيب، ج6، ص135.
[136]. حلية الاولياء، ج6، ص141؛ سير اعلام النبلاء، ج7، ص101.
[137]. سير اعلام النبلاء، ج7، ص102.
[138]. همان، ج7، ص92 و 95 و 104.
[139]. ميزان الاعتدال، ج2، ص149؛ تهذيب التهذيب، ج4، ص60؛ سير اعلام النبلاء، ج7، ص375.
[140]. سير اعلام النبلاء، ج7، ص66.
[141]. همان، ج8، ص232؛ ميزان الاعتدال، ج1، ص475.
[142]. ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج7، ص559 و 446؛ تاريخ بغداد، ج13، ص9 ـ 10.
[143]. سير اعلام النبلاء، ج7، ص127.
[144]. همان، ج7، ص197.
[145]. همان، ج7، ص409. ذيل مالك بن‌انس.
[146]. سير اعلام النبلاء، ج8، ص363 و 366 و 368ـ370.
[147]. همان، ج5، ص568.
[148]. همان، ج6، ص259.
[149]. همان، ج7، ص446.
 

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد