طلسمات

خانه » همه » مذهبی » ديدگاه هاى حديثى ملاصدرا در شرح أصول كافى (2)

ديدگاه هاى حديثى ملاصدرا در شرح أصول كافى (2)

ديدگاه هاى حديثى ملاصدرا در شرح أصول كافى (2)

يكى ديگر از مباحث علم الحديث, مسئله تقطيع حديث است. مقدمتاً بايد گفت: برخى از احاديث, شامل يك حكم و درباره يك موضوع خاصّ اند; ولى بعضى ديگر, شامل احكام مختلف و حاوى موضوعات متنوّع اند. درباره نقل كردن تنها قسمتى از روايت (كه اصطلاحاً تقطيع حديث ناميده مى شود), ميان دانشمندان, اختلاف نظر است. دسته اى كه

56eda1c3 bb54 497e 8413 ba2c14ecb1b9 - ديدگاه هاى حديثى ملاصدرا در شرح أصول كافى (2)

0002808 - ديدگاه هاى حديثى ملاصدرا در شرح أصول كافى (2)
ديدگاه هاى حديثى ملاصدرا در شرح أصول كافى (2)

 

نويسنده: دكتر نادعلى عاشورى

 

د ـ تقطيع حديث
 

يكى ديگر از مباحث علم الحديث, مسئله تقطيع حديث است. مقدمتاً بايد گفت: برخى از احاديث, شامل يك حكم و درباره يك موضوع خاصّ اند; ولى بعضى ديگر, شامل احكام مختلف و حاوى موضوعات متنوّع اند. درباره نقل كردن تنها قسمتى از روايت (كه اصطلاحاً تقطيع حديث ناميده مى شود), ميان دانشمندان, اختلاف نظر است. دسته اى كه نقل به معنا را جايز نمى دانند, تقطيع حديث را هم مجاز نمى شمرند; ولى آنها كه نقل به معنا را جايز مى دانند, تنها در موردى كه تمام روايت قبلاً نقل شده باشد, تقطيع را جايز مى شمرند. در مقابل اين عدّه, گروهى هم به طور مطلق, تقطيع را جايز شمرده اند; چنان كه از خطيب بغدادى نقل شده است كه اگر حديثى شامل دو حكم باشد, به منزله دو حديث منفصل است و جايز است كه جداجدا نقل شوند, همان گونه كه برخى پيشوايان علم حديث, چنين كرده اند.24
به نظر مى رسد كه بروز اختلاف در اين زمينه, هيچ جايگاهى نداشته باشد و جواز عقلى و شرعى تقطيع حديث, امرى مسجّل و قطعى باشد. بهترين دليل جواز شرعى تقطيع, سخن پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به على (علیه السّلام) است كه در پايان خطبه بلندى كه حاوى سفارش ها و توصيه هاى متعدد است, چنين فرمود:
فهذه أربعون حديثاً مَن استقام عليها و حفظها عنّى من أمتى دخل الجنة برحمةاللّه…25
از امام صادق(علیه السّلام) نيز در جواز اين امر, سخن صريحى رسيده است كه جاى هيچ گونه ابهامى را در اين زمينه باقى نمى گذارد. عبداللّه بن سنان گويد:
به حضرت صادق(علیه السّلام) عرض كردم: گروهى نزد من مى آيند تا از احاديث شما بشنوند و استفاده برند; ولى من خسته و ناتوان شده ام و از عهده اين كار برنمى آيم [راه چاره چيست؟]. امام (علیه السّلام) فرمود: «[نيازى به نقل تمام حديث نيست.] از اوّل, وسط و آخر حديث, مطالبى نقل كن [تا بدين ترتيب, مشكل تو حل شود]».26
ملاصدرا در ذيل اين حديث, شرحى بدين صورت بيان كرده است:
مقصود او (ابن سنان), آگاهى از حكم است در آنچه كه چيزى از عجز و ضعف, هنگام خواندن حديث, بر قوم و اهل مذهبش عارض مى شود. امام(علیه السّلام) به او اجازه داد كه اگر حديثْ بلند است, اين گونه بخواند, و آن اين كه بر آنان از آغاز آن, چيزى بخواند, يعنى سخنى مفيد و مستقل باشد; و همچنين از وسط و پايان آن, و اين در صورتى است كه يك حديث, بر احكام و جمله هاى متعدد و گوناگون, اشتمال داشته باشد. پس شبهه و اشكالى در درستى آن نيست. علامه حلى ـ رحمه اللّه ـ نقل كرده كه اتّفاق و اجماع بر آن, مانند سخن پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است كه فرمود: «هر كس از برادرش سختى اى از سختى هاى دنيا را برطرف كند, خداوند, سختى هاى روز قيامت را از او برطرف مى كند, و هر كس كه نياز برادرش را برآورد, خداوند, نيازش را برمى آورد; و هر كس گناه برادرش را بپوشاند, خداوند, در دنيا و آخرت, گناه و عيب او را بپوشاند; و خداوند تا هنگامى كه بنده, برادرش را كمك مى كند, او را كمك خواهد كرد». اين, حديثى است مشتمل بر چهار جمله كه هر يك از آنها به تنهايى شرايطى دارد كه, بسنده كردن بر نقلش جايز است. كلامى مستقل است و آن را يك حديث شمرده, و اين, منافات ندارد كه همان, بخشى از حديث ديگر باشد كه مشتمل بر آن و غير آن است.
و اما دستور امام(علیه السّلام) درباره خواندن حديثى از اوّل آن و حديثى از وسط آن و حديثى از آخر آن, امرى استحسانى است, نه حتمى.27
آنچه را كه صدراى شيرازى در مورد احاديث معصومان(علیهم السّلام) بيان داشته است, مرحوم علامه طباطبايى در اثر گران سنگ خود, الميزان, به شكلى ديگر درباره آيات نورانى قرآن نيز صادق دانسته و چنين فرموده است:
بايد دانست كه اگر آن طور كه بايد و شايد, اخبار ائمه اهل بيت(علیهم السّلام) را در مورد عام و خاص, و مطلق و مقيّد قرآن, دقيقاً مورد مطالعه قرار دهيم, به موارد بسيارى برخواهيم خورد كه از عام آن, يك حكم استفاه مى شود, و از همان عام به ضميمه مُخصّصش حكمى ديگر استفاده مى شود. مثلاً از عام آن در غالب موارد, استحباب, و از خاصّش وجوب, فهميده مى شود. همچنين آن جا كه دليل نهى دارد, از عامّش كراهت, و از خاصّش حرمت; و همچنين از مطلق قرآن, حكمى, و از مقيّدش حكمى ديگر استفاده مى شود و اين خود, يكى از كليد هاى اصلى تفسير در اخبارى است كه از آنها نقل شده و مدار تعداد بى شمارى از احاديث آن بزرگوار ان, بر همين معناست, و با در نظر داشتن آن, شماى خواننده مى توانى در معارف قرآنى دو قاعده استخراج كنى:
اوّل اين كه هر جمله از جملات قرآنى, به تنهايى حقيقتى را مى فهماند, و با هر يك از قيودى كه دارد, از حقيقتى ديگر خبر مى دهد; حقيقتى ثابت ولا يتغير, و يا حكمى ثابت از احكام را كه مانند آيه شريف: «قل اللّه ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون»28 كه چهار معنا از آن استفاده مى شود. معناى اوّل, از جمله «قل اللّه»; معناى دوم, از جمله «قل اللّه ثم ذرهم»; معناى سوم, از جمله «قل اللّه ثم ذرهم فى خوضهم»; و معناى چهارم, از جملات «قل اللّه ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون».29

هـ . لزوم جمع و سازش ميان احاديث
 

يكى از اصول مسلّم و قطعى در دانش تفسير و حديث, اين است كه فرض تضاد و تنافى ميان سخن معصوم با كلام الهى, به كلّى محال و غير ممكن است و امكان ندارد كه حديث صحيح, با آيات قرآن در تعارض باشد. همچنين احتمال وجود تعارض يا بروز تضاد ميان سخن يك معصوم با كلام معصوم ديگر نيز امرى نامحتمل و غير ممكن است. البته اين حقيقت, در صورتى است كه صدور حديث را از معصوم, قطعى و يقينى بدانيم; اما از آن جا كه بنا به دلايلى نظير پديده نامبارك جعل حديث و برخى مسائل ديگر, پاره اى رواياتِ دروغين در بين احاديث صحيحِ معصومان(علیهم السّلام) راه پيدا كرده است, تعارض اين به اصطلاح روايات با احاديث قطعى معصوم, امرى اجتناب ناپذير است. معمولاً حديث پژوهان به هنگام مواجهه با چنين پديده اى سعى مى كنند تا آن جا كه ممكن است, به نحوى معقول و مقبول, احاديث را توجيه كنند و ميان دو يا چند روايت متعارض, جمع و سازش برقرار سازند, البته مشروط بر اين كه صدور يا عدم صدور حديث از معصوم, قطعى و مشخص نباشد; زيرا در غير اين صورت, نيازى به اعمال چنين قاعده اى نيست; يعنى اگر صدور حديثى از معصوم يقينى بود, بايد بپذيريم, و اگر به جعلى بودن حديثى يقين پيدا كرديم, مردود شمردن آن, حتمى و ضرورى است. بنابراين, سخن در جايى است كه نمى دانيم اين كلام, واقعاً سخن معصوم است يا خير, امّا اگر به هيچ وجه نتوان ميان دو روايت متعارضْ سازش برقرار كرد, اصل اولى نفى هر دو از درجه اعتبار است. اين واقعيت, در علم اصول, تحت دو قاعده مورد بحث قرار مى گيرد. نخست اين كه مى گويند: «الجمع مهما أمكن أولى من الطرح». ديگر اين كه گفته مى شود: «اذا تعارضا تساقطا».
ملا صدرا به دليل مشرب عقل گرايى معتدلى كه دارد, به هنگام مواجهه با احاديث متعارض, ابتدا سعى مى كند براى آنها توجيه معقول و منطقى بيابد و مضمون احاديث را بپذيرد. البته بر اين نكتهِ اساسى, سخت تأكيد مى ورزد كه توجيه حديث, نبايد مجوّز ورود در تأويلات باطنى يا تشبيهات اهل تجسيم و تأويل شود. وى در جايى در اين باره مى نويسد:
عقل, اصل نقل است و اشكال و عيب كردن در عقل, براى تصحيح نقل, اقتضاى اشكال و عيب كردن در عقل و نقل هر دو را دارد. پس جز آن كه به درستى عقل, قطع و يقين بكنيم و به تأويل نقل بپردازيم, راهى باقى نمى ماند و اين, برهانى قاطع و يقينى است بر درست بودن تأويل; ولى به صورتى كه منتهى به رها كردن بسيارى از ظواهر شرعى ـ چنان كه گفته آمد ـ نگردد; بلكه به صورتى باشد كه چيزى از ظواهر شرعى از بين نرود.30
به اعتقاد صدرالمتألهين, بسيارى از احاديث مربوط به معارف و حقايق دين و امورى نظير: لوح, عرش, قلم, كرسى و… دربردارنده مضامين عالى و معانى ژرفى است كه تنها براى خواص و راسخان در علم, قابل فهم است و همان گونه كه قرآنْ داراى ظاهر و باطن و محكم و متشابه است, بسيارى از احاديث باب توحيد و حقايق ماورايى نيز چنين است. از اين رو, نبايد با نظر ابتدايى به اين قبيل روايات نگريست و احياناً آنها را با پاره اى از روايات ديگر, در تضاد و تعارض ديد. بايد دانست كه در اين قبيل احاديث, با فرض صحّت سند, حتى اگر تعارضى در ظاهر به چشم بخورد, تعارض حقيقى نيست; بلكه تعارضى ابتدايى است كه با تدبّر و تأمّل, و توجيه عقلانى و منطقى, قابل علاج خواهد بود. وى بارها در شرح أصول الكافى, از اين اصلْ پيروى كرده و تعارض ابتدايى احاديث را با تفسير معقولى برطرف ساخته است. مثلاً در يك مورد, پس از نقل چند حديث درباره اِستواى خداوند بر عرش و فرود آمدن حضرت حقّ, چنين مى نويسد:
اما در روايت آخر (در متن حديث) , اگر روايتش صحيح باشد, لازم است كه آن دو حمل شود بر نزول اوايل رحمت و عنايت او, و اسباب فيض و كرم وى به آسمان دنيا كه محلّ مقدّرات امور و تقسيم روزى ها و اختصاص بعضى اوقات و زمان ها نسبت به بعض ديگر است, از جهت اختلاف قابليت ها در صلاحيت و نيكى براى پذيرش فيض و رحمت, و نزديك شدن زمان استعدادها در زمان هاى مخصوص به خود. پس فرود آمدن فاعل (خداوند تعالى), كنايه از نزديك شدن(زمان استعداد) قابل است. 31
همچنين در شرح حديث سيصد و بيست و دوم مى نويسد:
در برخى از روايات از ناحيه اهل سنّتْ وارد شده كه خداوند در قسمت سوم آخر شب (نزديك سحر), به آسمان دنيا فرود مى آيد و ندا مى دهد كه آيا خواننده اى مر حق تعالى را هست؟ آيا آمرزش خواهى هست؟ اهل ظاهر و مجسّمان, امثال اين اخبار را حمل بر ظاهر آنها نموده اند و برعكس, اهل توحيد, آنها را بر معانى صحيحى تأويل مى كنند. اگر روايتْ ثابت و درست باشد, ناگزير از تأويل آنيم, به گونه اى كه موجب تجسم و حركت نشود. 32
و در جايى ديگر, آورده است: اين روايت ـ اگر نقلش درست باشد ـ بايد تأويل گردد, البته به گونه اى كه موجب تغيير و انفعالى در ذات حق تعالى نشود; چون براهين گوناگون بر اين مطلب اقامه شده كه مبدأ نخستين اشيا, ذاتش احدى و صفاتش صمدى است, و صفات او زايد بر ذات نيست; چه رسد به آن كه حادث و متغير و دگرگونى پذير و متكثّر باشد.33
اين بحث را على رغم گستردگى دامنه آن, در همين جا به پايان مى بريم و به آخرين موضوع اين مقال كه با بحث كنونى هم بى ارتباط نيست (يعنى «علل تعارض احاديث») مى پردازيم.

و . علل تعارض احاديث
 

يكى از مهم ترين وجوه اعجاز قرآن اين است كه اگرچه آيات فراوان اين كتاب مقدس در طى بيست و سه سال, و به مناسبت هاى گوناگون نازل گرديد; امّا همان گونه كه خود با صراحت اظهار داشته است, كم ترين اختلاف و اندك تعارضى ميان چندين هزار آيات آن وجود ندارد:
أفلا يتدبّرون القرآن ولو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً. 34
ملاحظه مى شود كه راز و رمز عدم اختلاف در قرآن, تنها به يك نكته برمى گردد و آن هم اين كه از سوى خداى يگانه نازل شده است. ضمن آن كه به مفهوم مى فهماند كه اختلاف, مربوط به جهان ماده و عالم كثرت است و در جهان لاهوت و عالم ملكوت, جايى براى تضاد و تنافى نيست.
از سوى ديگر, به مصداق آيه «وما ينطق عن الهوى, إن هو إلاّ وحى يوحى»35 كلام پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به وحى الهى ملحق شده و از تعارض و تضاد, به دور مى ماند و فرمايش پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حديث ثقلين, مُهر تأييد بر كلام اهل بيت(علیهم السّلام) مى زند و آنها را نيز به سرچشمه لايزال وحى الهى ملحق مى سازد.
بنابراين, سخن معصوم, نه با كلام خداوند در تعارض قرار مى گيرد و نه با سخن معصوم ديگر. شايد بر همين اساس باشد كه دانشمندان عقيده دارند سخن حتمى و قطعى يك معصوم را مى توان به معصوم ديگر نسبت داد, و چه بسا حديث أصول الكافى بر اين معنا دلالت داشته باشد, آن جا كه از قول امام صادق(علیه السّلام) چنين آورده است:
حديثى حديث أبى, و حديث أبى حديث جدّى, و حديث جدّى حديث الحسين, و حديث الحسين حديث الحسن, و حديث الحسن حديث أميرالمؤمنين, و حديث أميرالمؤمنين حديث رسول اللّه, و حديث رسول اللّه قول اللّه ـ عَزّوجل ّـ . 36
و در نقل ديگرى آمده است كه راوى به آن حضرت عرض مى كند: «أسمع الحديث فلا أدرى منك سماعه أو من أبيك» و امام در پاسخ مى فرمايد: ماسمعتَه منّى فاروه عن رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) .37
و شايد بر اين مبنا باشد كه در لسان ادعيه, نه تنها ائمه را تماماً «نور واحد» مى خوانيم, بلكه سخن و كلام آنها را نيز يك نور و يك حقيقت مى ناميم; چنان كه در زيارت جامعه درباره آنها آمده است: «كلامكم نور».
جاى توضيح نيست كه همان گونه كه صدرالمتألهين در شرح حديث اول آورده است: مقصود از اين اتّحاد سند, اين نيست كه حديث هر يك از ائمه(علیه السّلام) از حيث جوهر لفظ, و خصوصيت آن از حيث مثل و يا نوع, همانند حديث امام پيش از اوست; بلكه اين اتّحاد , از جهت علمى است كه در آن مندرج است. چون كه علوم همه آنها لدنّى و از جانب خداوند است.38
اكنون كه اين مقدمه بيان شد, جاى اين پرسشْ باقى است كه: اگر احاديث معصومان(علیهم السّلام) از يك اصلْ سرچشمه مى گيرد و به يك حقيقتْ متصل مى شود, دليل اين تعارض ها و اختلاف هايى كه در پاره اى از روايات مشاهده مى شود, چيست؟
در پاسخ بايد گفت: اولاً علل و عوامل اين تضادها نه به بيان معصومان(علیهم السّلام) , بلكه به
مخاطبان و شنوندگان, حاكمان و سياستمداران, هواپرستان و دنياخواهان و ده ها عامل ريز و درشت ديگر برمى گردد كه معصومان(علیه السّلام) , خود در پاره اى موارد به ارائه راه حل پرداختند و براساس فرمايش آنان بوده است كه مباحث فنى «معرفة مختلف الحديث» در علم حديث و «التعادل و التراجيح» در علم اصول, پديد آمده است.
ثانياً همان گونه كه فيلسوف الهيِ شارح أصول الكافى معتقد است, همه آنچه كه به نام احاديث متعارض خوانده مى شوند, حقيقتاً در زمره روايات متعارض قرار ندارند; بلكه بخشى از آن احاديث, در نظر ابتدايى ممكن است متعارض به نظر برسند كه با تدبّر و تأمّل لازم, تعارضشان برطرف خواهد شد. علاوه بر اين, ايشان تصريح مى كنند كه:
بايد دانست كه اختلافات كه در احاديثِ مروى از اصحاب عصمت(علیه السّلام) واقع است, بيشترش در امور عملى فرعى است, نه در اصول اعتقاد و آنچه مهم و بزرگ است. اختلاف در بخش اوّل نيز اختلافى نيست كه انسان نداند كدام يك از آن دو را بگيرد, بعد از آن كه ثابت شد كه هر دو از اهل بيت نبوت آمده, و يا آن كه مستند به ايشان است و مردم به واسطه خشكى ذوق و طبعشان و تميز ندادنشان بين مسائل علمى اصولى و مسائل عملى فروعى, كار در همانند چنين حديثى برايشان سخت شده و آن را مشكل مى كنند تا جايى كه حكم بر قدح يكى از دو حديث مى كنند, يا از جهت راوى و جرح وى, و يا از جهت متن و حمل آن بر تقيّه.39
با اين همه, مى توان براى بروز تعارضات در احاديث, علل و عواملى را بر شمرد كه برخى از آنها به شرح زير است:

1 ـ اختلاف سطح فكر و فهم راويان
 

بى ترديد, همه اصحاب معصومان(علیه السّلام) در يك سطح از درك و فهم نبودند و تفاوت چشمگيرى در بين آنان وجود داشته است. اين, حقيقتى است كه علاوه بر تصريح تاريخ, از پاره اى روايات, نظير «لو علم أبوذر مافى قلب سلمان لقتله» يا «لكفره», به خوبى برمى آيد.40
سيد على خان مدنى شيرازى, صاحب الدرجات الرفيعة, در اين باره مى نويسد:
اگرچه همه اصحاب در شرافت صحابى پيامبر بودنْ شريك اند; ولى از نظر سطح درك و فهم, سابقه در اسلام, درجه ايمان, تقدّم در هجرت, ملازمت كم يا زياد با رسول اللّه, شركت در جهاد, مقدار نقل روايت از حضرت, ميزان درك محضر شريف ايشان, و ملاقات و ديدار با پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , داراى مراتب و درجات مختلف اند.41
و ملاصدرا نيز در شرح سخن على(علیه السّلام) در تقسيم چهارگانه راويان حديث, 42 ذيل عبارت حضرت كه فرمود: «ياران رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه چيزى از او مى پرسيدند, همگى آن را نمى فهميدند, و بعضى از آنان از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مى پرسيدند, ولى فهم جويى نمى كردند, 43 به اشاره, بر اين نكته تأكيد مى ورزد كه اختلاف سطح فكر و فهم صحابه, خود يكى از علل و عواملى است كه گاهى سبب بروز مشكلات و موجب اشتباهات راويان شده است. 44 وى در جايى ديگر با صراحت بيشترى در اين باره به اظهار نظر پرداخته, چنين مى گويد:
اختلاف سطح فكر اصحاب, تا آن اندازه بود كه گاهى يك راوى, از آن حضرت, سخنى را شنيده و معنايى غير آنچه مورد نظر رسول خدا بوده, تصوّر كرده است و سپس لفظ را به عينه حفظ نكرده و بلكه عبارات خود را كه دلالت بر آن چه از معنا كه به وهم خويش تصوّر كرده, آورده است. در نتيجه, حفظ و تصورش, آنچه كه مقصود رسول خدا بوده نيست; زيرا در آن, توهّم و غلط و اشتباه كرده است.45

2 ـ اختلاف راويان در حفظ و ضبط احاديث
 

همان گونه كه راويان از نظر سطح فكر و فهم در يك حد و اندازه نبودند, از نظر قدرت حفظ و ضبط احاديث نيز در يك سطح قرار نداشتند; زيرا در بين اصحاب, همه نوع افراد بودند, از كودك و جوان گرفته تا بزرگ سال و سالخورده. شك نيست تصوّر اين كه همه اين افراد از جهت ميزان حفظ احاديث در يك حدّ و اندازه باشند, به همان اندازه خطا و اشتباه است كه توهّم شود همه آنان در سطحى نازل يا عالى قرار داشته اند. گروهى از احاديث كه در بحث نقل به معنا بدانها استناد مى شود, گواه صادقى بر درستى اين ادّعاست و همان گونه كه پيش از اين از صدرالمتألهين نقل كرديم, وى بر اين باور است كه اگرچه نقل به معنا جايز بوده است; اما زيان ها و ضررهايى بر پيكر حديث وارد ساخته است كه از جمله آن مى توان بروز اختلاف در الفاظ و عبارات حديث را كه در نتيجه باعث بروز اختلاف در معناى حديث شده است, نام برد.46

3 ـ جعل حديث
 

بى ترديد, يكى از مهم ترين علل تعارض اخبار, مسئله جعل حديث است; واقعيت نامباركى كه از زمان حيات پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , بويژه در دوران مدينه آغاز گرديد و در زمان حكومت سياه و ننگين خلفاى ستمگر اموى, بخصوص در دوره حكومت ظالمانه معاويه به اوج خود رسيد. اين پديده شوم, بيشترين تأثير را در بروز تعارضات و تضادها در حديث داشته و مى توان آن را علّت العلل تعارض اخبار دانست. ملا صدرا در شرح مقدمه مرحوم كلينى بر الكافى, از جمله چنين آورده است:
از اهداف نفسانى و خواست هاى دنيايى مر گروهى را كه دوستى مقام و سرورى, و به دست آوردن تمامى لذّات و خوشى ها, و نزديكى و تقرّب به فرمانروايان و زمامداران بر آنان چيره و مستولى شده است. لذا احاديث دروغين وضع كردند و هر گروهى طبق مقاصد و حاجات خود, سخن را از جاى آن تغيير دادند. پس در نتيجه اين علل و سبب هاى دنيايى و بيمارى هاى قلبى و امراض نفسانى, روايات, اختلاف پيدا نمود و احاديث, ضدّ و نقيض شد.47
علاوه بر مواردى كه اشاره شد, تعارض اخبار, علل وانگيزه هاى ديگرى نيز دارد كه برخى از آن عوامل, عبارت اند از:
ـ عدم توجه راويان به قراين حالى يا مقالى;
ـ وجود ناسخ و منسوخ, عامّ و خاص, و محكم و متشابه در احاديث;
ـ تأخير در تدوين و نگارش رسمى حديث, و نقل شفاهى آن تا حدود يكصد سال;
ـ تقطيع احاديث به وسيله راويان و عدم نقل تمامى احاديث در همه موارد.
آنچه به اختصار اشاره شد, تنها بخشى از ديدگاه هاى حديث پژوهى صدرالمتألهين را شامل مى شود كه در شرح أصول الكافى وى آمده است. بديهى است بحث و بررسى درباره همه ديدگاه هاى وى در علم الحديث, و با تكيه بر تمامى آثارش, مجال ديگرى مى طلبد كه اميد است خداوند, توفيق انجام دادن آن را عطا فرمايد.

پی نوشت :
 

24 . الكفاية فى علم الرواية, ص 193.
25 . الخصال, ص321; بحارالأنوار, ج 2, ص 156; ترجمه شرح اصول كافى, ج2, ص 235.
26 . الكافى, ج1, ص51 .
27 . ترجمه شرح اصول كافى, ج2, ص 255 ـ 257.
28 . انعام, آيه 91.
29 . الميزان, ج1, ص 392.
30 . ترجمه شرح اصول كافى, ج3, ص 527.
31 . همان, ج 3, ص 506.
32 . همان, ج3, ص 486.
33 . همان, ص 583.
34 . نساء, آيه 82 / 63.
35 . نجم, آيه 3 ـ 4.
36 . أصول الكافى, ج1, ص 155, ر.ك: بحارالأنوار, ج2, ص 179; إعلام الورى, ص 277; وصول الأخيار, ص 154; أعيان الشيعة, ج1, ص 664; الميزان, ج 19, ص 62; نظريه عدالت صحابه, ص 93.
37 . بحارالأنوار, ج2, ص 161.
38 . ترجمه شرح اصول كافى, ج2, ص 263.
39 . همان, ج2, ص 355.
40 . اصول كافى, تصحيح و ترجمه: مصطفوى, ج2, ص 253; شرح اصول الكافى, ملاّصالح, ج7, ص 2; الأمالى, السيد المرتضى, ج2, ص 396 ـ 397. وى بحث مفصّل و توجيه لطيفى در شرح اين حديث آورده است. نيز , ر.ك: الوافى, ج2, ص 148; مرآةالعقول, ج4, ص 315; سفينةالبحار, ماده «سلم» به نقل از : آشنايى با علوم اسلام, ص 205 .
41 . الدرجات الرفيعة, ص101 .
42 . نهج البلاغة, تصحيح: صبحى الصالح, ص326; اصول كافى, تصحيح و ترجمه: كمره اى, ج1, ص184 ـ 188; بحارالأنوار, ج2, ص229 ـ 230; الوافى, ج1, ص63; جامع المقال, ص29; وصول الأخيار, ص166; مرآة العقول, ج1, ص21 ـ 215; قواعد التحديث, ص168 ـ 169
43 . شرح أصول الكافى, ج2, ص340 .
44 . همان, ج2, ص348 .
45 . همان, ص346 .
46 . همان, ج2, ص252 ـ 253 .
47 . همان, ج1, ص142 .
 

منبع: www.hadith.net

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد