برأ بن عازب
برأ بن عازب
بيش از يك سال از ورود نخستين مبلغ اسلام (مصعب بن عمير) به شهر يثرب مىگذشت، در اين مدت، تعداد قابل توجهى از مردم يثرب به اسلام گرويده بودند، و هر روز كه مىگذشت عده بيشترى به اسلام گرايش پيدا مىكردند
«مصعب بن عمير» اصول و تعاليم اسلام را با يثربيان تعليم نموده، زمينه را براى ورود پيامبر (صلی الله علیه وآله)به آن شهر آماده كرده بود، به طورى كه هر كس از مسلمانان مكه وارد يثرب مىشد، مردم با شور و شوق فراوان مىپرسيدند: پيامبر چه مىكند و كى به شهر ما خواهد آمد؟
موج گسترش آئين اسلام، در محيط يثرب، اختصاص به مردان يا بزرگسالان نداشت، بلكه به قدرى سريع و عميق بود كه در مدت كوتاهى، حتى زنان و كودكان نيز باقر آن، متن اصلى آئين اسلام آشنا شده بودند.
برأبن عازب» كه در آن زمان 13 سال داشت يكى از كسانى بود كه پيش از ورود پيامبر به يثرب، با خلاصهاى از تعاليم اسلام آشنا شده بود.
وى مىگويد: «پيش از آن كه پيامبر (صلی الله علیه وآله) به شهر يثرب هجرت كند تعدادى از سورههاى بزرگ قرآن را ياد گرفته بودم» .(1)
در جبهههاى جنگ
بدين گونه او از همان دوران كودكى در آغوش اسلام بزرگ شد و شخصيت روحى و معنوى او بر اساس الگوئى كه اسلام نشان داده بود، پرورش يافت، او به قدرى شيفته آئين اسلام شده بود كه در جنگ بدر (كه دو سال بعد از هجرت پيامبر رخ داد و برأ در آن هنگام بيش از 15 سال نداشت) داوطلب شركت در جنگ با دشمنان اسلام گرديد ولى پيامبر اسلام از شركت وى و گروهى از همسالان او به علت كمى سن آنها جلوگيرى نمود. (2)
گرچه برأ، در جريان جنگ بدر از شركت در جهاد محروم شد، ولى بعدها در ركاب پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)در چهارده جهاد اسلامى شركت جست و در راه حفظ ايمان و عقيده و دفاع از حريم اسلام از فداكارى و جانبازى دريغ نورزيد.(3) و در سال 24 هجرى فاتح رى گرديد. (4)
از آنجا كه يكى از شرايط اساسى تحقيق و بررسى حوادث تاريخى و شرح حال بزرگان رعايت بى طرفى است. هر گز ادعا نمىكنيم كه در زندگى برأبن عازب نقطه ضعفى وجود ندارد و تمام صفحات زندگى او روشن و درخشان است، آن چه مىتوان گفت اين است كه در تاريخچه زندگى او، نقاط روشن و در خشان، زياد به چشم مىخورد.
در ركاب امام على (علیه السلام)
او از روز نخست، از علاقمندان صميمى امير مؤمنان على (علیه السلام) بود و به همين دليل، پس از مهاجرت على (علیه السلام) از مدينه به عراق، در صف ياران آن حضرت قرار گرفت و در عراق (قلمرو حكومت امير مؤ منان (علیه السلام) اقامت گزيد.(5) و در جنگهاى سه گانه امير مؤمنان (جمل و صفين و نهروان) شركت جست و در جبهه آن حضرت قرار گرفت. (6)
پيروى او از امير مؤ منان (علیه السلام)، پيروى كور كورانه نبود، بلكه او به راستى على (علیه السلام) را شايستهترين مرد جهان اسلام پس از پيامبر (صلی الله علیه وآله) مىدانست و با بصيرت و بينش كامل نسبت به على (علیه السلام) از او پيروى مىكرد. او مىگفت: «من در دنيا و آخرت از كسى كه از على جلو افتاده و منصب او را تصاحب نمايد تبرى مىجويم» (7) على (علیه السلام) نيز به او اطمينان داشت و از ارادت خاص او آگاه بود، چنان كه در جريان جنگ نهروان او را براى گفتگو با خوارج فرستاد تا بلكه از راه مذاكره و احتجاج ارشاد بشوند، برأ به فرمان امام (علیه السلام)، سه روز با آنها به گفتگو و منافشه پرداخت ولى آنان جمعيتى نبودند كه به اين زودى دست از لجاجت و عناد بردارند، به همين دليل برأ پس از سه روز گفتگو ناگزير بدون اخذ نتيجه به اردو گاه حضرت بازگشت. (8)
در جمگ صفين، «قيس بن سعد بن عباده» از رجال و فرماندهان بزرگ سپاه على (علیه السلام) بود، قيس يكى از سياستمداران بزرگ عرب به شمار مىرفت، او در جنگ صفين نه تنها در جبهه پيكار از هر گونه فداكارى و جانبازى دريغ نمىورزيد، بلكه همواره با يادآورى سوابق ننگين خاندان معاويه، و بيان دلايل حقانيت امير مؤمنان (علیه السلام)، مردم را به پشتيبانى از على (علیه السلام) و جنگ با معاويه تشويق مىنمود.
روزى قيس بن سعد، اشعارى سرود و طى آن معاويه و خاندان او را به شدت مورد انتقاد قرار داده، سوابق ننگين و جبهه بندىهاى خاندان او را در برابر اسلام روى دايره ريخت، معاويه از اين موضوع، سخت ناراحت سد و پس از مشاوره با عمر و عاص، گروهى از ياران على (علیه السلام) را كه همگى از صحابه گرامى پيامبر بودند، خواست تا از قيس خواهش كنند كه از سرودن چنين اشعارى خوددارى نمايد!
يكى از افرادى كه براى ملاقات با معاويه، انتخاب شدند، برأ بن عازب بود. و از آنجا كه برأ نيز مثل قيس از كروه انصار، و نيز از ياران مورد علاقه على (علیه السلام) بود، انگيزه انتخاب او روشن مىگردد
امير مؤ منان (علیه السلام) ياران خود را به خوبى مىشناخت و از ميزان فداكارى و آشنائى آنها با مقام ولايت كاملا آگاهى داشت، چنان كه در صفحات گذشته اشاره كرديم، شدت علافه برأ به پيشگاه على (علیه السلام) بر ان حضرت پوشيده نبود، ولى شايد براى آن كه حضرت عمق آشنائى او را با آئين اسلام و عظمت مقام خاندان پيامبر (صلی الله علیه وآله) به ديگران معرفى نمايد، روزى از او چنين سئوال نمود: علاقه تو به آئين اسلام چگونه است؟ او در پاسخ عرض كرد: ما پيش از آن كه در حوزه ولايت و پيروى از شما وارد شويم، مانند يهود بوديم كه اثر عبادت خود را احساس نمىكرديم، ولى اكنون كه افتخار پيروى از شما نصيب ما گشته و نور ايمان برشبستان دلهاى ما تابيده، اثر عبادت را در روح و روان خود احساس مىكنيم. (9)
برأ در پرتو آشنائى با شخصيت و مقام ممتاز امير مؤمنان و فداكارى در ركاب آن حضرت. از وزنه و مو قعيت خاصى بر خوردار بود چنان كه «برقى» در رجال خود او را از ياران بر گزيده امير مؤمنان بشمار آورده است. (10)
در مورد پشتيبانى از خاندان پيامبر (صلی الله علیه وآله) و پيروى از امير مؤمنان (علیه السلام) افتخار ديگرى نيز نصيب برأ بن عازب شده است و آن اينكه وى از جمله راويان حديث غدير است.
«سبط بن جوزى» مىگويد: برأ بن عازب نقل مىكند كه در روز غدير هنگام نماز ظهر، اعلام نماز جماعت شد، پيامبر (صلی الله علیه وآله) نماز ظهر را با مسلمانان خواند، سپس دست على (علیه السلام) را گرفت و جمله معروف «من كنت مولاه فهذا على مولاه، را گفت، بلافاصله، عمر براى عرض تبريك و تهنيت به حضور على (علیه السلام) بار يافت و خطاب به على گفت: «مبارك باد بر تو اى پسر ابوطالب، تو از امروز رهبر و پيشواى هر مرد و زن مسلمانى هستى».(11)
بنابر اين، يكى از راويان حديث غدير، برأ بن عازب بشمار مىرود. شايد به همين علت، وضع او روز رحلت پيامبر(صلی الله علیه وآله) با وضع بسيارى از مسلمانان فرق داشت، زيرا او كه شخصاً شاهد جريان غدير و تعيين على (علیه السلام) براى وهبرى و پيشوائى مسلمانان بعد از پيامبر (صلی الله علیه وآله) بود، حق داشت پس از رحلت پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) در مورد تعيين رهبر و پيشواى جامعه اسلامى، دستخوش نگرامى گردد. به همين دليل او روز وفات پيامبر سخت اندوهگين و افسرده بود كه مبادا عدهاى مانع از اين شوند كه على (علیه السلام) زمام خلافت را در دست گيرد.
او مرتب، در رفت و آمد به خانه بنى هاشم و سران قريش بود تا ببيند سرانجام انتخاب خليفه به كجا مىرسد، در اينجا بى مناسبت نيست كه سخن «ابن ابى الحديد» دانشمند معروف جهان تسنن را در اين زمينه نقل كنيم:
«برأ مىگويد: من همواره دوستدار بنى هاشم بودم، پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه وآله) بيم آن داشتم كه حكومت و خلافت را از اين خاندان بيرون ببرند، از اين نظر در هالهاى از غم و اندوه فرورفته بودم و بر غمى كه از مرگ رسول خدا بر دلم نشسته بود، غم ديگرى نيز افزوده شده بود، از اين رو گاهى به ميان بنى هاشم كه در حجره مخصوص پيامبر گرد آمده بودند، مىرفتم و گاه به سران قريش سرزده، فعاليتهاى بزرگان قريش را در مدينه زير نظر مىگرفتم و حوادث روز را مرتب دنبال مىنمودم
چيزى نگذشت كه ابوبكر و عمر از نظرم ناپديد شدند، ناگهان خبر رسيد كه آنان و گروهى ديگر از مسلمانان در سقيفه بنى ساعده اجتماع كردهاند، سپس به فاصله اندكى گزارش ديگرى رسيد كه گروهى با ابوبكر بيعت كردهاند پس از شنيدن اين خبر بى درنگ بيرون آمدم، چشمم به ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و گروهى ديگر از گردانند گان سقيفه افتاد كه اطراف ابوبكر را احاطه نموده، و او را در كوچهها و معابر شهر مىگردانيدند و به هر كس مىرسيدند دست او را گرفته به زور به دست ابوبكر مىماليدند و مىگفتند: با خليفه رسول خدا بيعت كن!!
من از اين كار مسخرهآميز، سخت متنفر شدم و به سوعت خود را به در خانه بنى هاشم رسانيدم و سخت در را كوبيدم و گفتم كار از كار گذشت و مردم با ابوبكر بيعت كردند.»!(12)
اين سند تاريخى، علاوه بر اين كه پرده از روى نحوه انتخاب غير قانونى ابوبكر بر مىدارد، علاقه شديد برأ را نسبت به خاندان پيامبر (صلی الله علیه وآله) و امير مؤمنان (علیه السلام) به خوبى روشن مىسازد.
لغزش بزرگ
در اواخر سال 35 هجرى، پس از كشته شدن عثمان، امير مؤمنان به خلافت و حكومت رسيد و تمام اقطار اسلامى در قلمرو حكومت آن حضرت قرار گرفت، فقط معاويه، علم مخالفت بر افراشت و محيط شام را از قلمرو حكومت الهى بيرون ساخت.
امير مؤمنان به منظور حفظ مناطق اسلامى، از تجاوزهاى مزدوزان معاويه نا گزير شد مركز خلافت را در عراق قرار دهد و مناسبترين نقطه براى اين كار، شهر «كوفه» بود.
مردم كوفه و عراق زمان رسالت را درك نكرده بودند و از او ضاع پيامبر(صلی الله علیه وآله) و اين كه آن حضرت همواره على (علیه السلام)را بر ديگران مقدم مىداشت، آگاهى نداشتند، امير مؤمنان براى بيدار ساختن مردم، در فرصتهاى مختلف امتيازات و موقعيت خاص خود را نزد پيامبر (صلی الله علیه وآله) به مردم عراق گوشزد مىكرد.
روزى در «رحبه» در يك اجتماع بزرگ كه گروهى از ياران پيامبر (صلی الله علیه وآله)در آن گرد آمده بودند، رو به آنها كرد و فرمود: هر كس از شما در روز غدير از پيامبر اسلام شنيده است كه فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مو لا ه، اللهم و ال من والاه و عادمن عاداه» بر خيزد و شهادت بدهد.
گروهى از بزرگان اصحاب پيامبر، كه در آن انجمن بودند بر خاستند و گواهى دادند، ولى عده انگشت شمارى، از آن جمله «انس بن مالك» و«برأ بن عازب» از گواهى دادن خود دارى نمودند و مورد اعتراض سخت على (علیه السلام) قرار گرفتند، امير مؤمنان فرمود:
شما هر دو در روز غدير حاضر بوديد و سخنان پيامبر را در باره من، مانند ديگران شنيديد، چرا اكنون از اداى شهادت خوددارى نموديد؟!
كتمان حقايق به وسيله اين دو نفر كه از ياران على(علیه السلام) بودند، سخت بر على (علیه السلام)گران آمد و موجب رنجش شديد خاطر آن حضرت گرديد به طورى كه آنها را نفرين نموده گفت: «خدايا اگر اين دو نفر از روى عناد، حاضر به اداى شهادت و اظهار حق نشدند، آنان را گرفتار نما»، در اثر دعاى على (علیه السلام)انس از ناحيه پا آسيب ديد و دچار بيمارى برص گرديد! برأ نيز در پايان عمربينائى خود را از دست داد!
اين جريان را بسيارى از محدثان و تاريخ نويسان شيعه، از آن جمله «كشى»(13)در رجال خود و مؤلف «تنقيح المقال» نقل كردهاند(14) و از نظر تاريخى يك مسئله مسلم به شمار مىرود.
شك نيست كه لعزش انس و برأ، قابل چشم پوشى نمىباشد، ولى بايد توجه داشت كه معناى شيعه اين نيست كه در طول عمر خود هيچ گناهى مرتكب نشود و هميشه بر تمايلات و هوسهاى سركش خود مسلط باشد.
و انگهى علل و انگيزه كتمان شهادت، از طرف برأ در آن مجمع، بر ما روشن نيست، در صورتى كه او خود يكى از راويان حديث غدير است (چنان كه در صفحات گذشته بر آن اشاره شد) و مورخان اسلامى با اسناد متعددى حديث غدير را از او نقل نمودهاند و از طرف ديگر در ارادت و علاقه خاص او نسبت به امير مؤمنان به گواهى حقايقى كه در تاريخچه زندگى او گذشت، هيچ شكى نيست(15)
در هر حال او به خاطر پيروى از امير مؤمنان هنگام انتقال مركز حكومت آن حضرت از مدينه به كوفه، در شهر كوفه رحل اقامت افكند و در جنگهاى سه گانه آن حضرت شركت جست و سر انجام در سال 72 هجرى در زمان حكومت مصعب بن زبير ديده از جهان فرو بست(16)
پي نوشت :
1- «طبقات» ابن سعد جلد 4 صفحه 367
2- سيره ابن هشام جلد 3 صفحه 70 – اسدالغابه جلد 1 صفحه 172 «الاستيعاب» جلد 1 صفحه 144
3- اسدالغابه جلد 1 صفحه 170 و به نقل ابن سعد در طبقات جلد 4 صفحه 368 در 15 يا 18 غزوه شركت داشته است
4- درباره فاتح رى، ميان تاريخ نويسان اختلاف است، گروهى برأ ب عازب را فاتح مىدانند برخى حذيفه بن اليمان، برخى ديگر ابو موسى اشعرى و بالاخره گروه چهارم قرظه بن كعب را فاتح اين سرزمين مىدانند
5- طبقات ابن سعد جلد 4 صفحه 368 – اسد الغابه جلد 1 صفحه 113
6- اسد الغابه جلد 1 صفحه 170 – الاستيعاب جلد 1 صفحه 144
7- قاموس الرجال جلد 2 صفحه 150
8- مدرگ گذشته صفحه 154
9-ان امير المؤمنين صلوات الله عليه قال للبرأ بن عازب كيف و جدت هذاالدين؟ قال كنابمنرله اليهود قلا ان نتبعك تخف علينا العباده فلما اتبعناك ووقع جقايق الايمان فى قلوبنا وجدنا العباده قد تثاقلت فى اجسادنا… («رجال كشى» صفحه 45)
10- «قاموس الرجال» جلد 2 صفحه 150
11- هنيئاً لك يا ابن ابى طالب اصبحت و امسيت مو لاى و مولى كل مؤمن و مؤمنه (تذكره الخواص» صفحه 29).
12-«قامس الرجال» جلد 2 صفحه 154-155
13-صفحه 44
14-«قاموس الرجال» جلد 2 صفحه 152 – 151
15-براى تحقيق بيشتر، به كتاب «الغدير» جلد 1 صفحه 19 – 18 مراجعه شود.
16- «الاستيعاب» جلد 1 صفحه 145 – «طبقات» ابن سعد جلد 4 صفحه 368
منبع:شخصيتهاى اسلامى شيعه، آیت الله سبحانى – مهدی پيشوايى، ص 145 تا 153 /
س