دست انداز در برابر تقريب
دست انداز در برابر تقريب
اشاره
جامعه اي رشد يافته و پوياست که از وحدت و انسجام دروني برخوردار باشد و در مقابل، جامعه اي را عقب مانده مي دانيم که در آتش تفرقه مي سوزد. رسول گرامي اسلام (ص) در روزهاي پاياني عمر گرامي خويش از دغدغه ها و دل واپسي هاي بعد از خود مي گويد و همگان را به همدلي و وحدت پيرامون محور «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم» فرا مي خواند تا جامعه اسلامي به صورت يک جامعه پويا و زنده در ميان جوامع انساني سرافراز باشد.
پيشينه وهابيت
مسلک وهابي منسوب به شيخ محمد فرزند عبدالوهاب نجدي است. وي در سال 1115 هجري قمري در شهر «عينيه» از شهرهاي نجد تولد يافت. پدرش در آن شهر قاضي بود. شيخ از کودکي به مطالعه کتب تفسير و حديث و عقايد به شدت علاقه داشت و از آغاز جواني بسياري از اعمال مذهبي مردم نجد را زشت مي شمرد. در سفري که به زيارت خانه خدا رفت بعد از انجام مناسک به مدينه رهسپار شد، در آن جا توسل مردم را به پيامبر در نزد قبر آن حضرت انکار کرد. سپس به نجد بازگشت و از آن جا به بصره رفت و با بسياري از اعمال مردم به مخالفت پرداخت، ولي مردم بصره وي را از شهر خود بيرون راندند و او چون توشه و خرج سفر به قدر کافي نداشت، مقصد را عوض کرد و رهسپار شهر «احسا» شد، و از آن جا آهنگ شهر «حريمله» از شهرهاي نجد نمود. در اين هنگام که سال 1139 هـ . ق بود، پدرش عبدالوهاب از عينيه به حريمله انتقال يافته بود. شيخ محمد ملازم پدر شد و کتاب هايي نزد او فرا گرفت و به انکار عقايد مردم نجد پرداخت. به اين مناسبت ميان او و پدرش نزاع و جدال در گرفت. همچنين بين او و مردم نجد اختلاف هاي شديدي بروز کرد و اين امر چند سال دوام يافت تا اين که در سال 1153 هـ . ق پدرش از دنيا رفت. (1)
شيخ محمد پس از مرگ پدر به اظهار عقايد خود پرداخت و جمعي از مردم حريمله از او پيروي کردند و کار وي شهرت يافت. وي از حريمله به عينيه رفت. رييس عينيه در آن وقت، عثمان بن حمد بود. عثمان شيخ را پذيرفت، و او را گرامي داشت و در نظر گرفت وي را ياري کند. شيخ محمد نيز در مقابل، اظهار اميدواري کرد که همه اهل نجد از عثمان اطاعت کنند. خبر دعوت شيخ محمد و کارهاي او به امير «احسا» رسيد. وي نامه اي براي عثمان نوشت و نتيجه اش اين شد که عثمان شيخ را نزد خود خواند و بعد عذر او را خواست. شيخ محمد به او پاسخ داد که اگر مرا ياري کني تمام نجد رامالک مي شوي، اما عثمان او را از عينيه بيرون راند.
شيخ محمد در سال 1160 هـ . ق رهسپار «درعيه» از شهرهاي معروف نجد شد. در آن وقت درعيه توسط محمد بن سعود (جد آل سعود) اداره مي شد. وي به ديدن شيخ رفت و عزت و نيکي را به او مژده داد. شيخ نيز قدرت و غلبه بر همه بلاد نجد را بشارت داد، و بدين ترتيب ارتباط ميان شيخ محمد و آل سعود آغاز شد.
درآن وقت که شيخ محمد به درعيه آمد و با محمد بن سعود توافق کرد، مردم آن جا در نهايت تنگدستي و احتياج بودند. «آلوسي» از قول «ابن بشر نجدي» نقل مي کند که من (ابن بشر) در اول کار شاهد تنگدستي مردم درعيه بودم؛ سپس آن شهر را در زمان «سعود» مشاهده کردم، در حالي که مردم آن از ثروت فراوان برخوردار بودند. البته ابن بشر شرح نداده است که اين ثروت هنگفت از کجا پيدا شده بود، ولي از سياق تاريخ ممعلوم مي شود که از حمله به مسلمانان قبايل و شهرهاي ديگر نجد (به جرم موافقت نکردن با عقايد وي) و به غنيمت گرفتن و غارت کردن اموال آنان به دست آمده بود.
از آن پس حکومت عربستان به دليل انتساب به سعود، «آل سعود» ناميده شده و به علت انتساب به عبدالوهاب پدر شيخ محمد، حکومت «وهابيت» لقب گرفت. سرانجام محمد بن سعود در سال 1179 هـ . ق/1765 .م بعد از چهل سال حکمراني و جنگ، بي آن که بتواند کار مهمي از پيش برد، درگذشت و جاي خود را به پسرش عبدالعزيز سپرد. وي بر خلاف پدر با پشتيباني شيخ محمد بن عبد الوهاب، حکومت وسيعي پديد آورد. گسترش منطقه حکومتي و تصاحب اموال قبايل، نه تنها هزينه ارتش و بودجه کشور جديد سعودي را فراهم ساخت، بلکه موجي از ثروت و رفاه را با خود به ارمغان آورد. فتح مکه، مدينه و طائف نيز شهرت وي را افزون ساخت. او بر اساس فتواي وهابيان، مشاهد متبرکه و قبه قبور ائمه را ويران کرد. و پس از تصرف حجاز، بحرين و چند امارت ساحلي خليج فارس را نيز به سلطه خود در آورد. در عهد عبدالعزيز مناطق زيادي به تصرف وهابيان در آمد؛ در آن دوران انگليسي ها خاندان سعودي را به رسميت شناختند و با آن ها رابطه دوستي برقرار کردند.
در اواخر امارت عبدالعزيز، محمد بن عبد الوهاب در 91 سالگي – و به قول «ابن بشر» در 98 سالگي – درگذشت. به سال 1203 هـ . ق به حکم محمد بن عبد الوهاب، در دوران عبد العزيز، فرزندش سعود از سوي پدر به ولايت عهدي منصوب شد. در تابستان سال 1218 هـ . ق ناگاه مردي در کسوت درويشان از پشت سر بر عبدالعزيز 83 ساله پس از 39 سال حکومت حمله کرد و او را به قتل رساند. وهابيان بر آن مرد حمله برده، سرش را بريدند. (2)
بعد از عبد العزيز بن محمد، پسرش سعود 11 سال بر عربستان سلطنت کرد. با مرگ سعود، پسرش ابراهيم به امارت درعيه رسيد ولي چون بين او و عمويش عبد الله بن عبد العزيز بر سر جانشيني پدر اختلاف افتاد، حکومت آل سعود ضعيف و در همين جا متوقف شد. بعدها توسط مشاري بن سعود و … تلاش بسياري براي برپايي مجدد حکومت و قدرت آل سعود صورت گرفت، اما نتيجه اي نداشت تا اين که عبد العزيز بن عبد الرحمن قدرت را در دست گرفت.
وي در سال 1351 هـ . ق/ 1939 .م به موجب فرماني نام کشور خود را «المملکه العربيه السعوديه» گذاشت و پايتخت آن را شهر رياض قرار داد. سياست داخلي و روش زندگي او تا پايان عمر، طبق آداب قبايل عربي و مذهب وهابيت بود. بزرگ ترين خوشبختي عبد العزيز، پيدا شدن نفت در عربستان بود که امتياز استخراج آن را به کمپاني آمريکايي استاندارد اويل و سپس شرکت آرامکو واگذار کرد، و اين سرآغاز ارتباطي نوين بين آل سعود و غرب بود. سرانجام عبد العزيز در سال 1373 هـ . ق، پس از 54 سال حکومت بر عربستان، در شهر طائف درگذشت. پس از مرگ او پسرانش به ترتيب سن به حکومت رسيدند تا اين که تخت سلطنت به ملک فهد بن عبد العزيز واگذار شد. او نيز راه و روش اجدادش را ادامه داد و براي ترويج وهابيت کوشش بسيار نمود و روابط و مناسبات سياسي، اقتصادي با جهان غرب را صميميت بيش تري بخشيد، و اين ارتباط ها بعد از او توسط امير عبدالله پيگيري شده است.
وهابي نه؛ ما سلفي هستيم!
از جمله عناوين و القابي که وهابيان بر خود گذاشته اند و به آن افتخار مي کنند، سلفيه است. به اعتقاد سلفيان، بهترين عصر، عصر سلف صالح است؛ عصري که به پيامبر اسلام (ص) و زمان نزول وحي نزديک تر است و چون مسلمين صدر اسلام سنت پيامبر (ص) و قرآن کريم را بهتر درک مي کردند، فهم آنان حجت است. اخيرا مشاهده مي شود که وهابيان از اطلاق عنوان وهابي به خود پرهيز مي کنند و در صدد تعويض آن با عنوان سلفيه بر آمده اند. حقيقت اين است که بين وهابيان و سلفيان فاصله زيادي است؛ زيرا سلفي ها به رغم داشتن تفکرات خشک و متحجرانه از دين به اقدامات تخريبي دست نمي زدند؛ در حالي که محمد بن عبد الوهاب و پيروان او در عصر حاضر داراي همان تفکرات خشک و بي روح به اضافه رشته هاي استعماري هستند که دست به اقدامات تخريبي هم مي زنند و هر کسي با هر تفکر ديگر را کافر و مشرک و ريختن را حلال و فضيلت مي دانند و اقرار مي کنند که ما با يهود و کفار مي توانيم کنار بياييم ولي با مسلماني که داراي تفکرات ما نباشد نمي توانيم! در واقع اين گروه مشابه گروه خوارج در زمان امام علي (ع) با همان روح خشونت گري هستند. اين گروه متحجر براي اين که براي خويش پشتوانه تاريخي رقم بزنند از اطلاق عنوان وهابي به خود پرهيز مي کنند و در صدد تعويض آن به سلفيه هستند، کنايه از اين که ما تابع يک شخص به نام محمد بن عبد الوهاب نيستيم بلکه تابع يک خط فکري تاريخي به نام سلفيه هستيم.
بنا بر آن چه ذکر شد، شايسته است درباره واژه سلف و عقايد سلفي ها توضيح دهيم.
مفهوم لغوي و اصطلاحي سلفي
سلفي از ريشه سلف به معناي پيشين است. ابن منظور مي گويد: «سلف، سلف، سلفا، و سلوفا؛ يعني پيشي گرفت.» (3) سمعاني مي گويد: «سلفي نسبتي به سلف است و اين نسبت، مذهب گروهي است که آن ها با اين نسبت شناخته مي شوند.» (4) دکتر يوسف قرضاوي در مفهوم اصطلاحي سلفيه مي گويد: «سلف عبارت است از همان قرن هاي اول که بهترين قرن هاي اين امت است. قرن هايي که در آنها فهم اسلام، ايمان، سلوک و التزام به آن تحقق يافت. سلفي گري نيز عبارت است از: رجوع به آن چه سلف اول در فهم دين؛ اعم از عقيده و شريعت و سلوک داشتند.» (5)
سه اصل اساسي سلفي ها
1. تقديم شرع بر عقل: با مراجعه به نظرات سلفيون از قبيل احمد بن حنبل و ابن تيميه پي مي بريم که آنان هيچ ارزشي براي عقل قائل نبودند. ابن تيميه مي گويد: کساني که ادعاي تمجيد از عقل دارند در حقيقت ادعاي تمجيد از بتي دارند که آن را عقل ناميده اند. هرگز عقل به تنهايي در هدايت و ارشاد کافي نيست، و گرنه خداوند رسولان را نمي فرستاد. (6) از نظر آنان، معقول آن چيزي است که موافق کتاب، سنت و صحابه باشد.
2. عدم تأويل نقل: يعني اگر ظاهر آيه و روايتي مخالف نص ديگري از قرآن و يا روايت و عقل باشد نمي توانيم تأويل کنيم. ابن تيميه مي گويد: آن چه در کتاب و سنت ثابت شد و سلف از امت بر آن اجماع کرده اند حق است و اگر لازمه آن نسبت جسميت به خداوند باشد اشکالي ندارد؛ زيرا لازمه حق، حق است. (7)
3. انحصار در استدلال هاي قرآني: ابن قيم جوزي مي گويد: ان طريق القرآن في الاستدلال ملائمه في العقل و الوجدان.
نتيجه: وهابيت؛ عامل تفرقه
جامعه اسلامي با الهام از رهنمودهاي حيات بخش اسلام و اهل بيت (ع) توانسته بود پيوند اخوت را در ميان خود برقرار سازد و در پرتو کلمه توحيد و توحيد کلمه در برابر تهاجم سنگين صليبيان و قساوت هاي ثنويان (مغول) ثابت و استوار بماند؛ ولي با ظهور يک تفکر خشک و بي روح و افزوده شدن آن به مذهب حنبلي در اواخر قرن هفتم توسط ابن تيميه وحدت آن متزلزل گرديد. خوشبختانه با درايت و تيزبيني علماي شيعه به ويژه آيت الله العظمي بروجردي (ره) و برخي از علماي عامه نظير شيخ شلتوت رييس جامعه الازهر مصر و حضرت امام خميني (ره)، آن تزلزل در حال برطرف شدن بود که با به وجود آمدن مذهب ساختگي و استعماري وهابيت که در دوره سوم حکومت آل سعود شکل رسمي به خود گرفته و از مواهب حمايت هاي دولت هاي غربي نظير آمريکا و انگليس از بيرون و سرمايه هاي هنگفت نفتي از درون برخوردار شده، ضربه هاي مهلکي بر تقريب بين مذاهب اسلامي وارد شده است؛ غافل از اين که ما مسلمانان اعم از شيعه و سني يک دشمن مشترک داريم که هر روز دستان پليدش به خون بي گناهان شيعه و سني در فلسطين، لبنان، افغانستان ، عراق و … آغشته مي شود. امروزه مفتيان سعودي که عملاً در خدمت بيگانگان قرار گرفته اند، به جاي پرداختن به مسائل اساسي از جمله اشغال اولين قبله گاه مسلمانان به دست صهيونيست هاي غاصب، به حرمت ازدواج با شيعه، نجاست ذبيحه آنان، حرمت پرداخت زکات به فقراي شيعه، تخريب قبور ائمه شيعه و حتي وجوب قتل شيعيان فتوا مي دهند و حال آن که همه ما داراي يک خدا، قبله، کتاب و پيامبر هستيم.
پي نوشتها:
1. خلاصه اي از تاريخ نجد آلوسي از ص 111-113.
2. صفر الجزيره، ج 1، ص 54.
3. لسان العرب، ج 6، ص 330 و 331.
4. النکه السفلي، ص 15 و 16.
5. الصحوه الاسلاميه، ص 25.
6. موافقه صحيح المنقول لصريح المعقول، ج 1، ص 21.
7. الفتاوي، ج 5، ص 192.
منابع:
جعفر سبحاني، آيين وهابيت، دفتر انتشارات اسلامي، … .
علي اصغر رضواني، ابن تيميه، مؤسس افکار وهابيت، انتشارات مسجد مقدس جمکران، تابستان 85 .
علي اصغر رضواني، زيارت قبور، همان.
علي اصغر رضواني، خدا از ديدگاه وهابيان، مسجد مقدس جمکران، بهار 1386.
علي اصغر رضواني، شناخت سلفي ها، مسجد مقدس جمکران، تابستان 1385.
علي اصغر رضواني، توسل، همان.
علي اصغر رضواني، برپايي مراسم جشن و عزا، همان.
علي محمدي آشناني، شناخت عربستان، مشعر، تابستان 82 .
محمدي ري شهري، ميزان الحکمه، دفتر تبليغات اسلامي، تابستان 1371.
منبع: برگرفته از مجله ي پويا شماره 7< /خ