خانه » همه » مذهبی » وظيفه اي دور از توجيه و تضعيف

وظيفه اي دور از توجيه و تضعيف

وظيفه اي دور از توجيه و تضعيف

در اوايل پيروزي انقلاب، اصطلاحاتي نظير امپرياليسم كه از ادبيات مبارزه اي چپ ها گرفته شده بود، بين بسياري از انقلابي ها رايج بود. شيخي در قم از بينات و كتاب و ميزان مي گفت. از شيخ ايراد مي گرفتند كه مبارز و انقلابي نيست، چرا از مسايل سياسي حرف نمي زند و نمي نويسد و چرا يك امپرياليسم در سرتاسر كتاب هايش نيست و شيخ معتقد بود: « در منابع فكري‎

30b9285b d711 4900 bf7e c2fe5f586cd5 - وظيفه اي دور از توجيه و تضعيف
0009335 - وظيفه اي دور از توجيه و تضعيف
وظيفه اي دور از توجيه و تضعيف

نویسنده : جعفر شيرعلي نيا

نگاهي به مشي سياسي مرحوم علي صفايي حايري

در اوايل پيروزي انقلاب، اصطلاحاتي نظير امپرياليسم كه از ادبيات مبارزه اي چپ ها گرفته شده بود، بين بسياري از انقلابي ها رايج بود. شيخي در قم از بينات و كتاب و ميزان مي گفت. از شيخ ايراد مي گرفتند كه مبارز و انقلابي نيست، چرا از مسايل سياسي حرف نمي زند و نمي نويسد و چرا يك امپرياليسم در سرتاسر كتاب هايش نيست و شيخ معتقد بود: « در منابع فكري‎ام و مقاصد و مجاري آن، وسواس داشته ام تا از هرگونه التقاط كه هيچ، حتي از آميزش اسلام و روش مسلمين بر‎حذر بمانم و در نوشته ها مي توانيد ببينيد كه چگونه تربيت اسلامي، فلسفه اسلامي، عرفان اسلامي، اخلاق اسلامي، فقه و ادب اسلامي، از تربيت، فلسفه، عرفان، اخلاق، فقه و ادب مسلمين تفكيك مي شود. آن قدر سخت گير بوده ايم كه نه تنها در برابر شرق و غرب كه در برابر سنت هاي خودمان هم ايستاده ايم. نه تنها در منابع و مقاصد و مجاري فكري ام وسواس به خرج داده ام، بل كلماتي كه فكرم را با آن بيان مي كنم، كوشيده ام از متن باشد و اين است كه حتي يك كلمه از امپرياليسم در نوشته ها نياورده ام. چون من اين طور فكر نكرده بودم كه با اين زبان بنويسم.»
مشي استاد صفايي در حوزه هاي گوناگون منطبق بر انديشه اش بود. سلوك عرفاني اش مخصوص خلوتش نبود و در مشي سياسي اجتماعي اش هم تأثيرگذار بود، يا وقتي تربيت را مقدم بر عرفان و علم و حوزه هاي ديگر مي ديد، در مشي سياسي اش هم دنبال تربيت بود؛ حتي در برخورد با قاضيان شهر. اين نوشته نگاهي است به نكته هايي از مشي سياسي حاج شيخ. اين تذكر لازم است كه استاد صفايي نظريه سياسي اش در حوزه حكومت ديني در كتاب هاي ايشان از جمله: از معرفت ديني تا حكومت ديني، درس هايي از انقلاب، مشكلات حكومت ديني، وارثان عاشورا و… به طور دقيق مطرح شده است و اين نوشته تنها به مشي سياسي استاد صفايي اختصاص دارد و نظريه سياسي ايشان درخور توجهي عالمانه تحقيق و دقت بيشتر است.

دوره مبارزات انقلاب

قبل از پيروزي انقلاب، گروهي با جنبه انقلابي اسلام مخالف بودند و مي گفتند كه هر حكومتي قبل از ظهور امام زمان(عج) باطل است. گروهي كه موافق تشكيل حكومت بودند و تجربه تلخ مشروطيت را هم پيش رو داشتند، مي گفتند آدم و نيروي كافي نداريم و نمي شود كاري كرد؛ اين ها هم در عمل متوقف مي شدند. گروهي ديگر معتقد بودند مي شود و بايد مبارزه كرد. اين ها شور انقلابي داشتند، اما مشكلات راه را دست كم گرفته بودند. صفايي در اين دوره راه ميانه اي در پيش گرفت و معتقد بود آدم نداريم، اما مي سازيم. او هم بر ضرورت انقلاب آگاه بود و هم مشكلات مسير را مي شناخت. شيخ معتقد بود كه بناي اسلامي ما پايه هاي اسلامي مي خواهد و انسان هايي با تربيت اسلامي مي توانند بار اين بنا را به دوش بكشند. او مي دانست حرف هاي شعارگونه كساني همچون سيد قطب كه تنها به شعار اكتفا كرده اند و هيچ پايي براي رفتن و هيچ طرحي براي چگونه رفتن ندارند، پس از شور اول عاقبتي جز سرخوردگي براي مخاطبان ندارد. بسياري از خواندن نوشته هاي سيد قطب به‎وجد مي آيند و شيخ جوان از اين همه شعارزدگي عزادار مي شود: «زمستان سال 1350 مقاله‏هاي سيد قطب پر بود از شعار و سرشار از رجزخواني‏ها و از خودگويي‏ها. از اسلام و آن‎چه داشته و از غرب و آن چه كه دارد. اين‎قدر مي‏دانم وقتي از حجره بيرون آمدم، دگرگون بودم و حالتي سخت پيچيده داشتم. خشمگين و عاصي بودم؛ خشمگين از اين همه شعار و عاصي بر اين همه تكرار. هراسناك و مشتاق بودم؛ هراسناك از اين باري كه سيد و ديگران به دوش گرفته‏اند بدون اين‎كه پايي ساخته باشند و مشتاق بر اين‎كه پايي بيابم. من مي‏ديدم از زمان سيد جمال تا به امروز كه به اصطلاح دوره بيداري ما بوده، ما هميشه هدف داشته‏ايم، اما راه و طرح و پايش از ديگران بوده و در نتيجه برداشت و منافعش هم از همان‏ها. ما به راه، طرح و به پا فكر نكرده‏ بوديم. به هدف، بسيار فكر كرده بوديم، اما به نقشه‏اي كه ما را برساند، هيچ‎گاه. اين نقشه هميشه از ديگران بوده و از طرح ريزي آن‏ها. من اين آتش گرفتن و سوختن را بارها مي‏توانستم ببينم. در عرض يك قرن بيش از چندين‎بار سوختن؛ از سوختن حكومت عثماني و تجزيه آن، سوختن ايران و از دست رفتن آن، سوختن در مشروطيت و سوختن در تمام سرزمين‏هاي به اصطلاح اسلامي و سوختن در جنگ خاورميانه و… من مي‏ديدم كه نتيجه بيداري مقدس سيد مي‏شود تجزيه عثماني، مي‏شود مشروطيت ايران و اين هر دو هم مي‏شود طعمه بريتانيا. و چرا؟»
شور و حرارت انقلابي او را از تكليفش باز نمي داشت. مي گفت وقتي ولي فقيه از نجف پيام مبارزه مي دهد، وظيفه هركس بر مبناي ظرفيتش متفاوت است. يكي سرباز است و تنها كاري كه از دستش برمي آيد اين است كه از پادگان فرار كند، آن ديگري مي تواند جايي را به آشوب بكشد و ديگري مي تواند تظاهرات خياباني را سامان دهد و كساني هم موظفند نيروهايي را تربيت كنند كه انقلاب به آن ‎ها نياز دارد. «ما به پا و به نقشه فكر نكرده بوديم. حساب نمي‏كرديم كه مبارزه، نيرو و نفرات مي‏خواهد. من مي‏ديدم براي ساختن مبارز، ما بر دشمن تكيه داريم و از همان راهي مي‏رويم كه آن‏ها مي‏روند، در حالي‎كه راه آن‏ها به درد ما نمي‏خورد و بار ما را به مقصد نمي‏رساند.»

دوره هجوم تهمت ها

پس از پيروزي انقلاب صفايي دوباره ميدان دار تربيت استعدادها بود. او سخت معتقد به روش هاي اسلامي بود و برخلاف روال رايج آن روز، انديشه اش وامدار انديشه هاي مبارزاتي چپ هاي دنيا نبود. «من مي‏ديدم آن‏ها كه مدعي هستند بايد اسلام را از سرچشمه اصلي‏اش گرفت، اين اسلام را از راه اصلي‏اش، از راه خودش به مقصد نمي‏رسانند و هنگام بيان كردن اين اسلام از طرح‏هايي غيراسلامي مدد مي‏گيرند.» صفايي خودش را همراه انقلاب مي دانست و سرنشين كشتي انقلاب اما مي دانست اگر عيب هاي اين كشتي ديده نشود در مسير هاي پر توفان حتما سرنشينانش را به كام مرگ خواهد فرستاد. مي گفت بسيار فرق است بين كسي كه مي خواهد ماشينش را بفروشد و كسي كه قصد سفر با ماشينش را دارد. فروشنده عيب ها را مخفي مي كند و مسافر به كمك ديگران ريزترين عيب ها را پي مي گيرد تا در راه نماند. نگاه نقادانه او به مسايل انقلاب از اين جنس بود. در حالي‎كه هنوز يك سال از پيروزي انقلاب بيشتر نگذشته، هشيارانه هشدار مي دهد: «سازمان‏هاي مذهبي و انقلابي جديد در روابط داخلي‎شان تابع همان‏ روابط سازماني هستند، در حالي‎كه در برابر رهبري روابط ديگري دارند. و رهبري با اين‏ها و با مردم و توده‏هاي ميليوني يك نوع رابطه ديگري را به كار مي‏گيرند، اين نهادها تأسيس شده بودند كه زمينه‏ساز رهبري و ولايت فقيه باشند، مي‏بينيم اين مقام رهبري است كه زمينه‏ساز اين‏ها و پاسدار و پشتوانه آن‏هاست. اين واقعيت‏ها اگر بررسي شوند و اين نكته‏ها كه وجود دارند و كارساز و مسلط هم هستند، اگر به دست بيايند، مي‏توانند تصور و تصوير ما را از مديريت اسلامي مشخص‏تر كنند و مي‏توانند جايگزين روابط سازماني نهادهاي انقلابي شوند.
در آن روزها برخي حرف هاي صفايي را نفهميدند و منتقدش شدند، برخي نخواستند بفهمند و منتقدش شدند؛ چون ترسيدند جايگاهي پيدا كند و برخي فهميدند و نخواستند كه انقلاب چنين طبيب دلسوزي را در كنار خويش داشته باشد. اين هر سه گروه با ظن و گمان چيزهايي مطرح كردند كه تركيب آن ها با هم و با دروغ و تهمتي كه به‎تدريج هركدام بر آن افزودند، از آن چه كه با حدس هاي بي پايه شروع شده بود، تحليلي متقن درباره شيخ به دست دادند با تعبيرهاي متضاد هم مغرور است، هم بيش از حد خودش را شكسته و حرمت لباس روحانيت را نگه نمي دارد، هم از انقلاب كناره گرفته و هم در نهادهاي انقلاب نيرو و آدم دارد. التقاطي است، مادي گراست، لك زده ها از شمال و جنوب و غرب و شرق دور او جمع مي شوند. خانه اش را ببينيد آدم هاي ناباب به آن رفت و آمد مي كنند. كار به جايي رسيد كه گفتند تعبيري كه او در مقاله اي درباره امام زمان به كاربرده «بدون تو تمام حكومت هاي عالم در بن بستند» طعنه به امام و جمهوري اسلامي است. آن قدر گفتند كه شيخ چنين و چنان مي گويد كه ديگر داشت خودم هم (به رسم اين كه تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها) باورم مي شد.

00093351 - وظيفه اي دور از توجيه و تضعيف

شيخ در دوره اي جديد قرار گرفته بود كه با هجوم توفان هاي سنگين تهمت و افتراء مواجه بود و باز برخورد شيخ از انديشه ها و يافته هايش ريشه مي گرفت. در اوج فشارها و هجوم تهمت هاي ويران گر وقتي به او مي گفتند چيزي بگو تا رهايي بخشت باشد، از امام تعريف كن، مي گفت: «چون اين‏ها براي تثبيت من بود و من نمي‏توانستم حتي با حقيقتي، خودم را تثبيت كنم. اين شرك و كفر من بود كه با دست‏هاي ضعيف خودم بخواهم‏ بلاي خدا را كنار بزنم. من در سختي نبودم و مجبور نبودم از حدود فراتر بروم و حجت نداشتم كه آن‎چنان كنم؛ ولي حجت بر آن‎ها تمام بود كه اگر از شخص مي‏ترسند كه شايد فردا پوست عوض كند، مي‏توانستند از نوشته‏ها حرف بزنند، كه نزدند و ماندند و مانده‏ايم كه هزار لطف پنهان و آشكار را آزموده‏ايم و هزار نكته باريك‏تر ز مو اين‏جاست.»
مشي سياسي شيخ از سلوك عرفاني و نظام تربيتي اش جدا نبود؛ در حوزه سلوك و تربيت، او بلا را از عوامل سازنده آدمي مي دانست و اگر فشاري بر او بود، مي گفت من نمي توانم بي دليل اين بلا را كنار بزنم او حتي اين بلا و فشار را مخصوص خودش مي ديد كه بر او مقدر شده بود و حاضر نبود با كس ديگري تقسيم كند؛ مي گفت سهم خودش است.
او با اين كه امام را عميقا دوست داشت و آن روزها در نامه هايي كه براي فرزندانش نوشت و براي كساني كه از او سؤال پرسيدند ديدگاهش را درباره امام گفت: «و شكرمان بر اين است كه در زميني زندگي مي كنيم كه رهبرش شب را با خدا دارد و روز را براي خلق خدا و با تمام وجود از شرق و غرب آزاد است و آن هم در هنگامي كه تمامي رهبران سر در دامان اين و آن مي گذارند. من امام را به‎خاطر ظرفيتش و ايمانش و اين كه از حوادث بزرگتر است، مي توانم دوست داشته باشم. و به‎خاطر اين‎كه بر جايي تكيه نمي كند و بر شرق و غرب دروازه نمي گشايد، مي توانم دوست داشته باشم… و اين شعاري است كه من به‎خاطر تحققش هرگونه اقدامي را دنبال مي كرده ام و ديگران حتي تصورش را نشدني مي دانسته اند و هميشه كوشيده اند رابطه هايي را ولو در جهان سوم تكيه گاه خود قرار بدهند. در حالي‎كه امام اين تكيه گاه را مي خواهد در خود ملت و با درك تنهايي و ضرورت حادثه و عشق به اسلام فراهم كند و اين سه عامل همان هايي هستند كه من در اول «مسئوليت و سازندگي» از آن حرف زده ام.»
«همين است كه در چنين چهارچوبي ضعف ها را انحراف نمي شناسيم و كار خودمان را تكميل مي دانيم… و دفاع از اين همه را نه براي وجاهت خودمان، كه براي استحكام مي خواهيم و اين است كه در برابر آن‎هايي كه كسي در برابرشان نيست، ايستاده ايم و آن‎ها را كه از پاي مي افتند و خسته مي شوند، برپا مي داريم… و آبرو و خون خود را هم اگرچه از دست بدهيم، به‎دست آورده مي دانيم.»
او در برخوردهاي سياسي اش هم به‎دنبال سازندگي بود و مي گفت فرق است بين كسي كه مي پرسد نظر شما درباره امام و انقلاب چيست و كسي كه حكم مي دهد نظر تو درباره امام و انقلاب چنين است. جواب اول را چون سؤال پرسيده بود مي داد، اما در برابر دومي سكوت مي كرد و دفاعي هم نمي كرد تا او بفهمد نبايد قبل از تحقيق حكم داد و بايد اول پرسيد و تحقيق كرد و او را به سؤال مي رساند و مسيرش را تصحيح مي كرد و اگر در برابر قاضي قرار مي گرفت، رسم قضاوتش را با مبناي اسلامي تصحيح مي كرد. معتقد بود اين مديحه سرايي ها كه امروز مد شده و نه امام را خوش مي آيد و نه خدا را، ما را از آن بركنار مي بينيد. اين را نزديكان امام مي دانستند و بعدها كه امام در ميان جمع آن چنان محكم با مدح فخرالدين حجازي از خودش برخورد كرد، همه دريافتند كه امام تا چه حد از اين مدح ها بيزار است. او در تمام برخوردهايش بحث تكليف برايش مطرح بود، نه شخص خودش. وقتي روزي به او گفتند كه فلاني كه شما را بسيار متهم كرد و آزار داد، تق كارش درآمده و معلوم شده كه چنين است، چنان عميقا غصه دار شد و اشكش جاري كه مي گفت: «من خوشحال نشدم كه اگر مي شدم نشانه نفسانيت و شرك من بود.» و مي گفت كه در تمام سال ها در جوار حرم رضوي دعاگوي متهم كنندگانش بوده تا راه خويش را بيابند. سال هايي گذشت تا موج سنگين تهمت ها فروكش كند و شيخ همچنان به سازندگي مشغول بود و كساني كه داور پرونده گشوده شده صفايي بودند، وقتي او را مبرا از تهمت ها ديدند به سكوت اكتفا كردند و اگر در گوشه و كنار كسي از آن ها مي پرسيد، مي گفتند كه ايشان آدم خوبي است و وقتي مي پرسيدند پس چرا بيانيه نمي دهيد و جبران گذشته نمي كنيد، مي گفتند احتياط مي كنيم و به قول شيخ نمي دانستند كه گاهي احتياط در ترك احتياط است و… اما شيخ در همان دوره هجوم كه به انقلابي نبودن هم متهم بود، قدم هاي بزرگي براي انقلاب برداشت. «اين كه من براي انقلاب چه كرده ام و يا پيش از انقلاب چه كرده ام، داستانش بماند، كه مثل ويولون زدن آن رند است كه صبح صدايش در مي آيد… ولي كسي كه اين سؤال را مي كند بايد اين را مشخص كند كه انقلاب چه كارها دارد. و آن‎چه كه من نوشته ام و كرده ام چه رابطه اي با اين كارها داشته است…»
«همان‎طور كه در ميان اين نوشته ها آمد، هر حركتي به زمينه اي در شور و احساس مردم نياز دارد و اين‎جاست كه بايد تلقي مردم از خودشان عوض شود تا بتوانند اسلام و حكومت اسلامي را تحمل كنند… و همچنين به نفراتي نياز دارد كه اين‎بار را به دوش بگيرند تا سر حد ايثار كار كنند و مزد و سپاس نخواهند و بدهكار هم باشند.»
«اما اين‎كه من بروم تظاهرات يا فشنگ پر كنم، گرچه برايم راحت است، ولي كار مطلوب من نيست. كسي كه مي تواند طبابت كند و يا طبيب بسازد، به تزريقاتش اكتفا نمي كنند. كار تو كار گُنده نيست، كار مانده است و كارهاي مانده همان كارهاي اصولي هستند. اين كارهاي عادي مشتري زيادي هم دارد.»

پس از تهمت ها

هزاران سنگ كوچك و بزرگي كه دشمنان خارجي انقلاب بر سر راه انقلاب انداختند، يكي اش تحميل جنگي خانمان سوز بود كه انقلاب را با چالش هاي اساسي در زمينه هاي مختلف روبه‎رو كرد؛ چنان كه سختي هاي مسير برخي ضعف ها را آشكار ساخت و كاستي هايي در مسير انقلاب نمايان شد؛ ضعف هايي كه عده اي را به توجيه كشاند و سعي كردند هرچه را كه كوچكترين ضعفي را نشان مي دهد، بپوشانند و برخي كه از قبل منتظر چنين فرصتي بودند، ضعف را در بوق كردند تا انقلاب را تضعيف كنند و انتقام محروميت هايي كه خود عاملش بودند را از انقلاب بگيرند و آن ها مي پنداشتند كه شيخ هم منتظر چنين فرصتي بوده است تا خويش را به قيمت تضعيف انقلاب اثبات كند.
شيخ اما جمله اي محوري داشت كه از بس گفته بود ديگر به قول خودش ضرب المثل شده است: «در برابر ضعف ها و مشكلات توجيه حماقت است، تضعيف جنايت است و تكميل رسالت ما است.» در جواب نامه اي كه نهضت آزادي به امام نوشته بود و نسخه اي از آن را براي استاد صفايي هم فرستاده بود، نوشت: «مادام كه حكومتي از اهدافش چشم نپوشيده و تخفيف نداده، حتي در زير فشارهاي سياسي و دخالت‏هاي جاسوسي و نظامي و تحميل جنگ و صلح قد خم نكرده و به جايي وابسته نشده، مادام كه اهداف دست نخورده‏اند، بايد با حكومت همراه بود، حتي اگر تو را كنار گذارده باشد. بايد در كنار مشغول بود و نياز ميان‏دارها را تأمين كرد. اگر حكومتي از هدف چشم نپوشيد بايد تمامي نارسايي‏هايش را به دوش كشيد و بدون توقع دست به كار شد و عذر اين‎كه نمي‏گذارند، نياورد؛ كه براي كارگرِ بدونِ چشم‎داشت هميشه ميدان كار هست و ما تجربه‏ها كرده‏ايم.»
در اين دوره شيخ بر همين اساس عمل كرد و دنبال تكميل و رفع ضعف ها بود و البته نقد ضعف ها و نه توجيه آن ها و مطرح كردن حق و كوبيدن باطل مقدمه اين رسالت بود، البته براي آن هم معياري داشت، «بايد باطل را آن‎گونه بكوبي كه حق تقويت شود و باطل ديگر تغذيه نكند و حق را آن‎گونه مطرح كني كه باطل‏ها سر بر ندارند و خوراك مطبوعاتي و تبليغاتي براي خود جمع نكنند و برآتش دل تو، كباب عروسي شيطان را باد نزنند.»
در اين دوره شيخ حتي تهمت هايي را كه پيش تر به او زده بودند به كمك انقلاب آورد. حجم عظيم تهمت ها و فشارها براي هيچ‎كس شكي باقي نگذاشته بود كه او از نمد انقلاب كلاهي ندارد و شيخ همين را دستاويزي براي شنيدن بي حب و بغض حرف هايش قرار داد؛ آن جا كه در نقد نامه اي كه نهضت آزادي به امام نوشته مي گويد: «حرف‏هايي هست كه از زبان من كه در اين نمد كلاهي ندارم بهتر جذب و يا لااقل شنيده مي‏شود؛ چون نه شأني دارم و نه وابسته و ضعيف هستم كه به‎خاطر عزت و وجاهت به تظاهر و ريا و يا تقيه و مماشات روي بياورم.»

حرف آخر

صفايي در قالب دسته بندي هاي سياسي رايج هيچ دوره اي نمي گنجيد. صفايي راه سومي بود كه بسياري آرزو دارند چنين جرياني شكل بگيرد؛ بسياري از كساني كه نمي خواهند حرف هاي‎شان در جبهه اي خاص تعبير شود؛ كساني كه دلبسته اسلام و انقلابند و البته توجيه گر ضعف ها نبوده و تضعيف كننده انقلاب هم نيستند؛ آن ها پي رسالت تكميل هستند؛ اگر نقد مي كنند يا ضعف ها را مي گويند، دل شان براي تكميل و رفع نقايص مي سوزد و حرف شان براي تضعيف نيست. اين جريان مي تواند تا سال ها بقاي انقلاب را تضمين كند و صفايي بهترين الگو براي اين جريان مي تواند باشد. جرياني‎كه به‎دنبال جذب حداكثري و دفع حداقلي است. صفايي در برخورد با گروه هايي هم كه در مشي سياسي با آن ها اختلاف داشت، به‎دنبال سازندگي بود. شايد هيچ كس مشي سياسي و اجتماعي نهضت آزادي را همچون استاد صفايي ريشه اي نقد نكرده باشد. شيخ عميق و به تعبيري كوبنده انديشه هاي نهضت آزادي را نقد مي كند، اما تصريح مي كند به ديانت و خيرخواهي بازرگان اعتقاد دارد و تشريح مي كند كه هدفش كوبيدن نهضت نبوده است. «مطرح شدن موازين و اصول و ديدگاه‏هاي من با تمام حرف‏ها و حديث‏ها مي‏تواند براي جريان فكري و تشكيلات نهضت آزادي دريچه‏اي تازه به سوي مسائل باشد. و در تحليل‏هاي جديدي از آزادي و انقلاب و جمهوري و حكومت اسلامي و شورا و استبداد و قاطعيت و درگيري با تيپ‏ها و گروه‏ها و گروهك‏ها و كشورها و قدرت‏ها و داستان صلح و جنگ و دستاويز رحمت و رأفت و سلم و يا خشونت و جدال و بغض، حرفي تازه به همراه بياورد و اي بسا كه باعث پيوند و انسجام پراكندگي‏ها و ناهماهنگي‏ها باشد؛ چون آن‎ها كه از بند نام و ننگ گذشته‏اند اين دستور آخر سوره آل عمران را فراموش نمي‏كنند: «يا ايها‎الذين آمنوا اصبرا صابروا و رابطوا. آن‎جا كه يك دسته هستند، اصبروا و آن‎جا كه دسته‏ها شكل مي‏گيرند، صابروا و در نهايت پيوند و مرابطه و از داخل هماهنگ ساختن و رابطه برقرار كردن دستور كساني است كه تقوا و فلاح و رويش مي‏خواهند.» عبدالعلي بازرگان بعدها با ديدار شيخ به صداقتش ايمان مي آورد و از علاقه مندان شيخ مي شود.
منبع:هفته نامه پنجره

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد