مَطلعُ الصباحتَين و مجمع الفصاحتَين (1)
مَطلعُ الصباحتَين و مجمع الفصاحتَين (1)
در اين مقال، باب بحث را در موضوع اين كتاب ارزشمند و مؤلّف آن و قطعه هاى بازمانده از آن مى گشاييم تا مگر روزى به دست محقّقان، شناسايى و به جامعه مذهبى و اهل علم و تحقيق، عرضه گردد. إن شاءالله!
مؤلّف
مؤلّف اين اثر ارزشمند، شيخ ابوالسعادات اسعد بن عبد القاهر بن اسعد بن محمد بن هبةالله بن حمزه اصفهانى، ملقب به « شَفَروَه » است.
درباره نام پدران و لقب وى و علّت اشتهارش به شَفَروه ، در منابع ، اختلافات زيادى مشاهده مى گردد. نزديك ترين مرجع به عصر مؤلّف كه يادى از وى در آن شده ، كتابهاى زاهد و عارف بزرگوار شيعه رضى الدين بن طاووس حلّى است. ابن طاووس كه از مؤلّف ، اجازه روايتى دارد، در كتابهاى خود در موارد متعدّد از وى ياد نموده و نقل حديث مى كند؛ از جمله در كتاب اليقين خود، وقتى از تفسير محمّد بن ماهيار ياد مى كند، گويد:
وهذا الكتاب ( تفسير محمّد بن ماهيار ) أرويه بعدة طرق، منها عن الشيخ الفاضل أسعد بن عبد القاهر المعروف جدّه بشفرويه الإصفهانى، حدّثنى بذلك لمّا ورد الى بغداد فى صفر سنة خمس وثلاثين وستّمأة بدارى بالجانب الغربى من بغداد.1
مطابق اين نقل، جدّ مؤلّف به شَفَروَيْه معروف بوده است.
پس از ابن طاووس ، ابن فوطى در كتاب مجمع الآداب ، شرح حال كوتاهى از مؤلّف ذكر نموده، با اين عبارت:
عمادالدين أبوالفضل أسعد بن عبد القاهر بن شَفَروَة الإصفهانى الأديب من البيت المعروف بالشعر والأدب والتبحر فى لغات العرب وله ديوان بالفارسية. قرأت بخطّه فى مجموع لبعض الأصحاب:
ما أحسن ما زار بلا ميعاد
يختال كغصن بانة ميّاد!
ما طلّ وما بلّ غليل الصادى
حتّى قرب البين ونادى الحادى.2
نقل ابن فوطى با نقل ابن طاووس در اين كه جدّ وى به شَفَرْوَة يا شَفَرْوَيْه معروف بوده ، برابر است.
آنچه مسلّم است، اينكه لقب جدّ مؤلف، شفروه است؛ امّا در اينكه اين لقب مربوط به جدّ اوّل يا جدّ اعلاى وى بوده، اختلاف وجود دارد. از گفته هاى ابن طاووس و ابن فوطى كه نقل گرديد، ظاهر مى شود كه اين لقب، مربوط به جدّ اوّل وى است.3
ولى افندى در رياض العلماء، نام جدّ وى را اسعد ذكر نموده و استاد فقيد سيّد عبدالعزيز طباطبايى، در مقاله عالمانه خود، نام اجداد وى را چنين برشمرده است:
أبو السعادات أسعد بن عبد القاهر بن أسعد بن محمّد بن هبةالله بن حمزة الإصفهانى الملقّب شَفَروَيْه.4
خاندان شفروه
آنچه از كتابهاى تاريخ به دست مى آيد، اين است كه خاندان شفروه در قرن ششم و هفتم هجرى، مشعلدار علم و ادب در اصفهان بوده اند و شخصيّتهاى علمى و ادبى چندى از اين خاندان به ظهور رسيده اند كه در كتابهاى تراجم مسطور است.
امّا شفروه چيست و به چه معناست؟ در كتابها درباره اين لفظ، نظريّه روشنى ارائه نشده است و هريك از محقّقان، آن را به صورتى شرح و تفسير نموده اند. نمونه هايى از نظريّه ها در موضوع اين لفظ عبارتند از:
1ـ «شَفَروِه : اين كلمه مركّب از دو جزء است و جزء دوم آن از «به» گرفته شده؛ مانند روزبه و خردادبه و دادبه و نظاير آن».5
2ـ «امّا لفظ شقروه كه شهرت صاحبْ ترجمه است ، به نوشته اكثر، با شين نقطه دار و قاف است، ولى از تاريخ گزيده ، شفروه نقل شده كه به عوض قاف، حرف ف باشد. از تذكره دولتشاهى نيز سفروه نقل شده كه با فا و سين بى نقطه باشد و ظاهر بعضى تردّد اين لغت ما بين شقروه و شقوره مى باشد و به هرحال، وجه اين شهرت ، به دست نيامد».6
3ـ «امّا لفظ شفروه كه در اصحّ نسخ تذكره تقى الدين كاشانى و در چندين موضع از المعجم فى معايير أشعار العجم شمس قيس و در تاريخ گزيده ، شفروه (با شين و فاء و راء مهمله و واو و هاء) نوشته شده است. ولى نه ضبط حركات اين كلمه به طور يقين معلوم است ، نه مقصود از آن. امّا ضبط حركات آن از اين دو هيئت نبايد بيرون باشد: شُفُرْوَه (به ضمتين و سكون راء) يا شَفَرْوه (به فتحتين و سكون راء) و از لفظ ادباى ايران، هردو هيئت مسموع شده؛ امّا مقصود ازين كلمه، ظاهراً شفروه نام يكى از اجداد صاحبْ ترجمه است. ولى آيا اين چه عَلَمى است و از چه لغتى است، معلوم نيست».7
منظور از لفظ شفروه هرچه باشد، دو امر روشن و آشكار است:
اول، اينكه اين لفظ، نام دهى است از دهستان جرقويه اصفهان، بدين تلفظ: شَفَرْوَه.8
دوم، آنكه نام يك خاندان علمى است در اصفهان در قرن ششم و هفتم هجرى و از اين خاندان، اين افراد در كتابها ذكر شده اند:
1) شرف الدين شَفَروِه اى: شرف الدين عبدالمؤمن محمّد بن فضل الله بن هبةالله بن محمّد بن هبةالله بن حمزه شفروه اصفهانى، از شاعران پارسى گوى قرن ششم هجرى و نويسنده «أطباق الذهب فى المواعظ والخطب» است كه مقابل «أطباق الذهب» زمخشرى نوشته است. او را ديوانى است به فارسى، قريب 8000بيت، كه نسخه هايش فراوان است.9
2) مجدالدين ابوالمجد عبداللطيف بن هبةالله بن شفروه اصفهانى.10
3) عزالدين شفروه.11
4) ظهيرالدين عبدالله بن شفروه، پسرعموى شرف الدين شفروه اى.12
5) فخرالدين ابواحمد سليمان بن شمس الدين محمد بن شفروه الإصفهانى الأديب.13
6) معزالدين على بن اسعد بن عبد القاهر شفروه الإصفهانى.14
شرح حال مؤلّف
مؤلّف مورد بحث ما نيز از خاندان شفروه اصفهانى است. از شرح حال وى اطّلاع اندكى در دست است و چون عصر وى مصادف با هجوم مغول بوده، زندگينامه وى مانند اغلب دانشمندان هم عصرش در هاله اى از ابهام قرار دارد. آنچه با تتبّع در كتابها از شرح حال وى به دست مى آيد، چنين است:
او در اصفهان متولد شده و در همين شهر نشو ونما يافته، چنانكه در مقدّمه اثر خود (مطلع الصباحتين) گويد:
وجائت عساكر الكفار بجماهرها وطائفة التتار بحذافيرها الى اصفهان التى هى بها مسكنتى ومسقط رأسى وبها أهلى وأولادى وأقربائى وأحفادى وأصدقائى وأودّائى.
شيخ اسعد در اصفهان در نزد شيخ ابوعبدالله محمد بن عبدالواحد مدينى، تحصيلاتى داشته و در سال 628ق، در مدرسه علائيه زيديه از وى حديثى را شنيده و نقل مى كند. او تا زمان هجوم مغول به اصفهان، در اين شهر بوده است، چنانكه باز در مقدمه همان كتاب در ادامه مطلب گويد: وكنت يومئذٍ عند مخدومى بالقعلة الوشاقيّة.
او در هنگام هجوم مغول در دستگاه حاكمى مشغول به كار بوده و چون آن حاكم در قلعه وشاقيّه بوده، او نيز در همان قلعه ساكن بوده است. او مى گويد بعد از هجوم مغول، حاكم به وى دستور مى دهد كه از طرف او به نزد سران مغول رفته، پيام انقياد و تبعيّت او را از مغولان، به اطّلاع آنها برساند و شهر را تحويل آنها بدهد؛ ولى شيخ از قبول اين مأموريّت سرباز زده، به همين دليل اموالش مصادره و خود محبوس مى گردد.
از طرف ديگر مى دانيم كه در هنگام هجوم مغول، دو فرقه حنفيان و شافعيان در اصفهان، صاحب قدرت و با هم در مخاصمت بودند و شافعيان، اصفهان را تسليم مغولان نمودند:
با نفوذ روزافزون دو خاندان صاعدى و خجندى كه اوّلى حنفى و دومى شافعى مذهب بودند … در سال 633ق، اختلافات فرقه اى در اصفهان چندان بالا گرفت كه شافعيان به مغولان پيشنهاد كردند كه چنانچه با ورود به اصفهان دست به كشتار حنفيان بزنند، آنان دروازه هاى شهر را به روى ايشان مى گشايند. امّا مغولان با ورود به اصفهان، حنفيان و شافعيان را يكسان به دم تيغ سپردند.15
از اينجا معلوم مى گردد كه شيخ اسعد در دستگاه خجنديان اصفهان بوده و با تصميم آنها مبنى بر تسليم شهر به مغولان، مخالفت نموده است.
شيخ اسعد در مقدمه همان كتاب، در ادامه مى نويسد كه بعد از بازداشت، به طريقى معجزه آسا از زندان آزاد گرديد و بدون توجّه به اهل و عيال و مال و منال، راهى عتبات عراق و پابوسى آستان اميرالمؤمنين(علیه السّلام) در نجف اشرف گرديد.
از طرف ديگر مى دانيم كه او در صفر 635ق، در بغداد با ابن طاووس ملاقات داشته است. پس هجرت او به نجف در اوايل سال 635 يا اواخر 634 صورت گرفته است و بعد از آن، كتاب حاضر را تأليف نموده است.
پس از اين تاريخ، از سرگذشت وى اطّلاعى در دست نيست و مورّخان، تاريخ وفات وى را 640ق، بدون ذكر محل درگذشت، ياد كرده اند.
شيخ اسعد فرزندى داشته اهل علم به نام معزالدين على بن اسعد بن عبد القاهر شفروه اصفهانى كه ابن فوطى فقط نام وى را ذكر نموده است.16
آنچه مسلّم است شيخ اسعد پيرو مذهب شيعى و از شيفتگان خاندان عصمت بوده است. سه نفر از بزرگان شيعه از وى نقل روايت مى كنند، بدين اسامى: رضى الدين بن طاووس حلّى، خواجه نصيرالدين طوسى و كمال الدين ابن ميثم بحرانى.
در اغلب منابع او را استاد خواجه نصيرالدين طوسى ذكر نموده اند، امّا اينكه خواجه چه درسى در نزد وى تحصيل نموده، اشاره اى بدان نشده است.
شيخ اسعد از بزرگان شيعه، همچون عمادالدين ابوالفرج على بن سعيد بن هبةالله قطب راوندى، حديث نقل مى كند. او همچنين از ابوعبدالله محمد بن عبدالواحد مدينى روايت مى كند.17
تأليفات
جلالت قدر و ميزان عشق و علاقه شيخ اسعد به خاندان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آثار و تأليفات وى به خوبى واضح و هويداست. تمامى آثار وى در موضوع فضايل اهل بيت و اثبات حقّانيت آنان است و همين امر، توجّه بيشتر محقّقان شيعى را به آثار وى و جستجو و نشر آنها ايجاب مى كند.
آثارى كه از اين دانشمند گرانقدر در كتابشناسيها شناسايى شده، عبارتند از:
1) فضيلة الحسين وفضله وشكايته ومصيبته وقتله.18
2) الفائق على الأربعين فى فضائل أميرالمؤمنين يا كتاب الفائق. ابن طاووس در كتاب «الطرائف» گويد: در اين كتاب، احاديث معتبر و صريحى از حضرت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده كه دلالت به امامت حضرت على(علیه السّلام) مى كنند.19
3) جامع الدلائل و مجمع الفضائل20 يا جامع الدلائل و منبع الفضائل يا جوامع الدلائل فى مجامع الفضائل. نام اول و دوم در الذريعه و نام سوم در مقدمه مطلع الصباحتين ذكر شده است.
4) توجيه السؤالات فى حلّ الإشكالات21 يا توجيه السؤالات فى تقرير الإشكالات.
5) رشح الولاء فى شرح الدعاء كه شرحى است بر دعاى معروف صنمى
قريش.22 اين كتاب در قرن دوازدهم هجرى توسّط مترجمى ناشناس به نام شاه سلطان حسين صفوى به فارسى ترجمه شده و مترجم، نام آن را «ضياء الخافقَين فى شرح دعاء الصنمين» نهاده است.23
6) ديوان اشعار فارسى. ابن فوطى در شرح حال وى گويد كه شيخ اسعد را ديوانى است به فارسى در هشت هزار بيت؛ ولى تاكنون اثرى از اين ديوان در منابع، شناسايى نشده است.24
7) مطلع الصباحتين و مجمع الفصاحتين (كتاب مورد گفتگو).
هيچكدام از آثار رديف اول تا ششم ، از دستبرد حوادث دوران درامان نمانده و اكنون فقط بخشهايى از آنها در لابه لاى كتابهاى حديثى نقل شده است. امّا از كتاب هفتم ، بخش هايى تا به امروز باقى مانده كه موضوع همين مقال است و پس از اين ، درباره آن گفتگو خواهد شد.
مؤلّف، پنج اثر اوّل خود را قبل از اثر هفتم تأليف نموده است.
مطلع الصباحتين و مجمع الفصاحتين
اين اثر تنها تأليف باقى مانده از شيخ اسعد اصفهانى است. او در اين اثر خود، با ابتكارى نو و جديد، به اثبات ولايت اميرالمؤمنين (علیه السّلام) مى پردازد. او تطبيقى انجام داده بين كتاب «شهاب الأخبار» قاضى قضاعى و «نهج البلاغه» سيد شريف رضى. كتاب اوّل، جامع احاديث نبوى و مورد اعتماد عامّه و كتاب دوم، شامل كلمات علوى و مورد استناد خاصّه مى باشد.
شيخ اسعد با مطابقت احاديث اين دو كتاب، اين نتيجه را به اثبات رسانده كه شمس ولايت، مولا اميرالمؤمنين (علیه السّلام) در تمامى سخنان، حديث و كلامى از حضرت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مدّنظر داشته است. او در اين كار خود ، راه نوينى را در پژوهش در ولايت گشوده كه متأسّفانه تاكنون مورد توجّه قرار نگرفته است.
نام اين كتاب ، به دليل در دست نبودن نسخه هاى آن ، در منابع ، گوناگون ذكر شده است. شيخ آقا بزرگ، نام آن را يك بار «مجمع البحرين و مطلع السعادتين»25 و بار ديگر «اكسير السعادتين»26 ذكر نموده و در بار سوم27 احتمال داده كه هردوى آنها يك كتاب باشند. امّا با توجه به تصريح مؤلّف به نام كتاب در مقدمه آن، جايى براى ترديد باقى نمى ماند. او در مقدمه كتاب، نام اثر خود را «مطلع الصباحتين و مجمع الفصاحتين» ذكر نموده است.
نسخه هاى كتاب
از اين كتاب ، تابه حال دو نسخه شناسايى شده، بدين ترتيب:
1ـ نسخه كتابخانه سليمانيه اسلامبول، مجموعه شماره 1447. اين نسخه در قرن نهم تحرير شده و قسم اوّل كتاب را شامل است و عكسى از آن در كتابخانه دانشگاه تهران به شماره 195 موجود است.
2ـ نسخه اى كه مرحوم ملّاعلى خيابانى28 صاحب علماى معاصرين ، در اروميه ملاحظه نموده و در كتاب ذخائر الأسفار از آن ياد كرده است. در اول اين نسخه ، دستخطّى از عبدالكريم بن ابى طالب ، مشهور به حاج مقدّس آقا ارومچى بوده كه گويا نسخه نيز متعلّق به ايشان بوده است. اين نسخه به گواهى نقل آغاز و انجام كتاب توسّط مرحوم خيابانى ، كامل بوده؛ ولى متأسفانه فعلاً از سرنوشت آن ، خبرى در دست نيست.
مرحوم خيابانى با درايت و تيزبينى خاصّ خود ، بخشهايى از اين كتاب را در سفرنامه خود (موسوم به ذخائر الأسفار)29 درج نموده كه فعلاً تنها بخشهاى موجود از قسمتهاى ميانى و آخر اين كتاب است.
تعليقات حاج آقا مقدس ارومچى
مرحوم خيابانى دو يادداشت از صفحه اوّل كتاب ، از يادداشتهاى مرحوم شيخ عبدالكريم بن ابى طالب مشهور به حاج آقا مقدّس ارومچى، نقل نموده كه عيناً نقل مى گردد:
كتاب مطلع الصباحتين و مجمع الفصاحتين تأليف الشيخ أبى السعادات أسعد بن عبد القاهر بن أسعد الإصفهانى الشيعىّ الإمامى استاد الخواجه نصيرالدين الطوسى والسيد على بن طاووس و ابن ميثم البحرانى قدّس الله أرواحهم.
اقول: روى السيد فى الإقبال عن المؤلف (أسعد) رواية الغدير. وفى كتاب نفس الرحمن للمولى الحاج ميرزاحسين النورى طاب مثواه فى الباب12، قال طاووس آل طاووس فى الفصل19، من الدروع الواقية: أخبرنى جماعة منهم … وأخبرنى الشيخ السعيد أسعد بن عبد القاهر الإصفهانى فى مسكنى بالجانب الشرقى من دارالسلام يعنى بغداد فى صفر سنة 635 عن الشيخ العالم على بن سعيد أبى الحسين الراوندى عن أبى جعفر محمد بن على بن الحسن الحلبى عن جدّى السعيد أبى جعفر الطوسى عن الشيبانى الى آخر السند عن أبى عبدالله عليه السلام الإختيارات الأيام. فلاحظ. (عبدالكريم بن ابى طالب)
ادامه دارد …
پی نوشت :
1. رياض العلماء، افندى: 1/82
2. مجمع الآداب فى معجم الألقاب، ابن فوطى، با تحقيق محمد الكاظم: 2/33 (شرح حالِ شماره982).
3. رياض العلماء: 1/82
4. مجلّه تراثنا، شماره29، ص49، مقاله «فى رحاب نهج البلاغة».
5. تاريخ نظم و نثر در ايران، سعيد نفيسى: 1/102
6. ريحانةالأدب: 3/192
7. تعليقات لباب الألباب عوفى از علّامه محمد قزوينى: 1/358ـ359، با تلخيص.
8. لغت نامه دهخدا، ماده «شَفَرْوَه».
9. براى شرح حال وى، ر.ك: فرهنگ سخنوران:296؛ لغت نامه دهخدا، ماده «شفروه اى»، لباب الألباب عوفى: 296؛ تاريخ نظم و نثر در ايران، نفيسى: 1/102؛ ريحانة الأدب: 3/192؛ تذكره دولتشاه سمرقندى: 117
10و11. تاريخ نظم و نثر: 1/102
12. تاريخ نظم و نثر: 1/102؛ لباب الألباب عوفى: 1/273و360؛ ريحانةالأدب 4/74
13. مجمع الآداب فى معجم الألقاب: 3/27 (شرح حال ش2115).
14. همان: 5/342 (شرح حال 5221).
15. دايرةالمعارف تشيع: 2/218
16. مجمع الآداب، ابن فوطى: 5/342 (شرح حال 5221).
17. شيخ اسعد گويد كه حديثى را در سال 638ق، در مدرسه علائيه زيديه اصفهان از وى شنيده كه در مقدمه كتاب مورد بحث نقل مى كند. گويا اين شخص، همان محمّد مقدسى، ابن عبدالواحد مقدسى دمشقى (متوفاى 643ق) مى باشد. براى شرح حال وى ر.ك: معجم المؤلّفين، كحالة: 10/263
18. در مقدمه مطلع الصباحتين از آن نام مى برد.
19. الذريعة: 16/90 و كتابخانه ابن طاووس: 259
20. الذريعة: 5/52
21. الذريعة: 4/476
22. الذريعة: 10/9ـ10 و 8/192 و 11/236 و 13/256ـ257؛ كتابخانه ابن طاووس: 493
23. الذريعة: 15/123
24. مجمع الآداب، ابن فوطى: 2/33
25. الذريعة: 20/22
26. همان: 2/278
27. طبقات أعلام الشيعة: ق7/17
28. مرحوم ملّاعلى خيابانى تبريزى (متولّد 1282 و متوفاى 1367ق) از تراجم نگاران و كتابشناسان خبير قرن چهاردهم هجرى است. آثار او كه از سى عدد تجاوز مى كند، مشحون از تحقيقات تاريخى، رجالى و كتابشناسى است. از مهمترين آثارش، علماى معاصرين، وقائع الأيام در پنج جلد و ذخائر الأسفار را مى توان نام برد كه هر سه به چاپ رسيده اند. براى شرح حال وى، بنگريد به وقائع الأيام: جلد سوم/ وقايع ماه رمضان؛ علماى معاصرين: 406ـ410؛ نقباء البشر: 4/1468؛ أعيان الشيعة: 41/305؛ مؤلّفين كتب چاپى مشار: 4/227؛ مقدمه ذخائر الأسفار چاپ شده در ميراث اسلامى: دفتر سوم/ 621ـ625
29. ذخائرالأسفار، سفرنامه علمى مرحوم خيابانى است كه در سال 1352ق، به شهرهاى خوى، اروميه، زنجان، تهران، قم و مشهد انجام گرفته است و در آن، شرح حال عالمانى را كه ملاقات كرده و كتابهايى را كه مطالعه نموده، با خلاصه اى از مطالب هركدام درج نموده است. اين سفرنامه در سالنامه ميراث اسلامى (دفتر سوم، ص621ـ653 و دفتر چهارم، ص81 ـ 130) به تصحيح نگارنده سطور به چاپ رسيده است.
منبع: www.hadiht.net
/خ