طلسمات

خانه » همه » مذهبی » رویکرد عقلى بر ضرورت وجود امام (2)

رویکرد عقلى بر ضرورت وجود امام (2)

رویکرد عقلى بر ضرورت وجود امام (2)

مهم‏ترین پرسشى که بعد از پذیرش مفاد قاعده‏ى لطف مطرح مى‏شود، این است که « اگر امامت، لطف است تا در امور معاش و معاد مردم تصرّف کند و زمینه را براى امتثال احکام الهى فراهم سازد، پس چرا دوازدهمین پیشواى الهى غایب است؟».
این پرسش، سرگذشتى دیرنه دارد و در کتاب‏هاى مهمّ کلامى به آن، پاسخ‏هاى روش و قابل قبولى داده شده است.(۳۹) این جا، به قسمتى از آن پاسخ‏ها اشاره مى‏شود:

17ba7551 7c6a 4a83 9735 5909747991b1 - رویکرد عقلى بر ضرورت وجود امام (2)
0002095 - رویکرد عقلى بر ضرورت وجود امام (2)
رویکرد عقلى بر ضرورت وجود امام (2)

نویسنده : رحیم لطیفى

لطف و غیبت حجت (عجل الله تعالی فرجه)

مهم‏ترین پرسشى که بعد از پذیرش مفاد قاعده‏ى لطف مطرح مى‏شود، این است که « اگر امامت، لطف است تا در امور معاش و معاد مردم تصرّف کند و زمینه را براى امتثال احکام الهى فراهم سازد، پس چرا دوازدهمین پیشواى الهى غایب است؟».
این پرسش، سرگذشتى دیرنه دارد و در کتاب‏هاى مهمّ کلامى به آن، پاسخ‏هاى روش و قابل قبولى داده شده است.(۳۹) این جا، به قسمتى از آن پاسخ‏ها اشاره مى‏شود:
همان طورى که در بیان‏هاى مختلف برهان لطف اشاره شده، لطف بودن امام، منحصر در تصرّف و ظهورش در متن زندگى مادّى و محسوس انسان‏ها نیست، بلکه وجود امام، از جهات مختلف، لطف است. امام و پیشواى الهى، داراى مناصب و وظایف متعددّى است. برخى از آن‏ها، چنین است:
– پیشوا و مقتداى امّت (ارشاد حیات معنوى انسان)؛
– ولایت الهى، حجّت زمان، انسان کامل و واسطه‏ى فیض الهى؛
– مرجعیّت دینى (بیان احکام و معارف دین)؛
– رهبرى جامعه (زعامت و حکومت)؛(۴۰)
اصولاً، پیشوایى که از رهگذر برهان لطف و سایر براهین اثبات امامت استفاده مى‏شود، داراى تمام اوصاف و وظایف نبوّت است، مگر دریافت وحى به عنوان نبىّ. بنابراین، رهبرى ظاهرى جامعه و تشکیل حکومت و اجراى حدود الهى، گوشه‏اى از وظایف رهبر الهى است(۴۱) که اگر این بخش از وظایف. زمینه‏ى اجرا پیدا نکرد، لطف بودن چنین رهبرى منتفى نمى‏شود، نظیر همین وظایف، در سال‏هاى اوّل بعثت رسول اکرم (صلّى‏اللّهُ‏علیه‏وآله‏وسلّم) تعطیل بود، امّا لطف بودن حضرت نسبت به دیگر وظایف، محرز بود.
۲- محرومیّت از فیض ظهور پیشواى الهى، به خاطر موانعى است که خود انسان‏ها ایجاد کرده‏اند و از آن جا که فراهم ساختن زمینه براى انجام دادن طاعت و اجراى احکام الهى از سوى امام، از مصادیق لطف مقرّب است و لطف مقرّب هم اختیار را از مکلّفان سلب نمى‏کند، پس استفاده از این لطف، به اختیار خود مکلّفان است. اگر آنان، لیاقت و استعداد حفظ و استفاده‏ى از این موهبت را نداشتند، اصل لطف بودن آن زیر سؤال نمى‏رود. مرحوم محقق طوسى مى‏گوید، اصل وجود امام، لطف است و تصرّف آن حضرت، لطفِ دیگر، و این ما هستیم که موجب غیبت آن حضرت شده‏ایم.(۴۲)

«ضمیمه»

مقایسه‏ى لطف در کلام مسیحى با شیعى(۴۳)
با توجّه به گسترگى حوزه‏ى بحث در کلام مسیحیت، در این جا، به بررسى نظر متکلّم نامدار مسیحى، توماس اکویناس بسنده شده است.
مسائلى که در دو جانب بحث، چندان از هم بیگانه بوده‏اند که امکان مقایسه‏شان نبود، حذف شده است.

سیر تطوّر لطف در کلام مسیحى

اصطلاح لطف، معادل واژه‏ى انگلیسى و فرانسوى، Grace است که از دو کلمه‏ى لاتین “gratia” و یونانى “charis” ریشه گرفته و در فارسى، احیاناً. به فیض هم ترجمه شده است(۴۴). معناى لغوى این واژه، عنایت خداوند به انسان و نتیجه‏ى آن است و نیز نیرویى است که از خداوند نشئت گرفته و موجب بخشش گناهان و رستگارى انسان مى‏شود.(۴۵) تفسیرهاى گوناگون از ماهیّت لطف با همین معنا هم خانواده است.
متکلّم نامدار صدر مسیحیت، یعنى پولس قدیس، شرحى از مضمون لطف به دست داده است. او، تجلّى خداوند در عیسى (علیه‏السّلام)، تحمّل رنج انسان و تصلیب وى را «فیض» خداوند به انسان تلقى کرده که بخشش گناهان و حیات جاوید در مسیح را براى انسان تضمین مى‏کند، به شرط پیوستن به کلیسا و ایمان آوردن به مسیحیّت.
لطف خداوند، به منزله‏ى مداخله‏ى مهرورزانه و بى‏دریغ براى رستگار ساختن و نجات آدمى از گناه است. پولس، در واکنش به ظاهرگرایى مقدّس مابانه و عموماً ریاکارانه‏ى فرقه‏هاى یهودى معاصرش، بویژه فریسیان بر عامل ایمان و باطنى گرایى تأکید کرد و لطف را بسیار فراتر از مقرّر داشتن شرع در استکمال انسان معرفى کرد.(۴۶)
در قرن دوم که جدایى دو جریان دینى (کلیساى شرق و غرب) اتفّاق افتاد، اگوستین قدیس با تأثیرگذارى روى کلیساى غرب، انسان را موجود مختار مى‏دانست که آثار گناه نخستین، زنجیرى برگردن اراده‏ى آزاد او افکنده و نجات، فقط، به یُمّن لطف خداوند است.
به نظر او، لطف خداوند، یک ضلع از مثلث اراده و شر است. لطف، نیروى است که به کمک آدمى مى‏آید چشم او را بر حقیقت مى‏گشاید و اراده‏ى او را بر ضد تمایل او به شر غالب مى‏سازد.
تفسیر سوم، از سوى حکیم قرون وسطاى مسیحى، اکویناس قدیس پرداخته شده است. او که درصدد آشتى دادن کتاب مقدّس با حکمت ارسطویى و مبرهن ساختن ایمان مسیحى بود، سعى در عقلى کردن برداشت دینى از لطف داشت.
آکویناس، شاگرد مکتب ارسطو و متأثّر از حکمت مشایى بوعلى، رساله‏ى به نام مقاله‏اى در باب لطف نوشت. بخش‏هاى از این رساله را در این جا ذکر مى‏کنیم.
آیا لطف، در شناخت حقیقت از سوى انسان مدخلیّت دارد؟ نصوص کتاب مقدّس و تصریحات آباى کلیسا، این بود که هیچ معرفتى بدون مدد لطف خداوند، حاصل نمى‏شود، حال آن که نفس آدمى به موجب خلقت، قادر به شناخت امورى است، وى، در مقام جمع میان متون دین و حکمت عقلى گفت: « نفس، در شناخت، محدودى از امور طبیعى مستقل است، امّا شناخت امور خارج از طبیعت، بدون لطف ممکن نیست.»
آیا انسان، بدون لطف خداوند، مى‏تواند کار خیر انجام دهد، از نظر اگوستین، گناه نخستین، آدمى را اسیر کرده و قدرت او را بدون لطف خداوند بر انجام دادن کار خیر سلب کرده است. آکویناس مى‏گوید، نه آدم نخستین (قبل از گناه جبلى)، به طور کامل، بى‏نیاز از مداخله‏ى خداوند بود و نه انسان امروز، به طور مطلق و کامل، محتاج به دخالت خداوند در اراده و فعل خیر است.
آیا انسان، بدون لطف خداوند، قدرت بر امتثال شریعت را دارد، او مى‏گوید، آدم، قبل از گناه جبلى، مى‏توانست امتثال بشریعت به معناى مطلق انجام دادن مأموّربه کند، امّا امتثال شریعت به معناى انجام دادن مأموّربه با نیّت قربت را بدون لطف خداوندى، در هیچ حالتى قادر نیست، چه قبل از گناه جبلى یا بعد از آن.
آیا دست‏یابى به سعادت، بدون لطف ممکن است، وى مى‏گوید، چون هیچ علّتى نمى‏تواند معلولى اشرف و بزرگ‏تر از خود بیآفرند و سعادت جاویدان، بسى شریف‏تر از تمام اعمال خیر انسانى است، پس بدون لطف خداوندى، رسیدن به سعادت جاویدان ممکن نیست.
رهایى انسان از گناه اوّل، فقط به مدد لطف میسر است. بخشودگى مجازات اخروى نیز فقط از جانب خداوند ممکن است. تقوا و خوددارى از معصیّت، بدون لطف و فقط با بهره گیره از شرع، خطا است، هر چند ممکن است.

ماهیّت لطف چیست؟

از دوره‏اى اگوستین تا عهد روشنگرى، تصوّر عمومى مسیحیان مؤمن از لطف خداوند، نیروى الهى و مستقل از آدمى است که بر او اثر مى‏کند. اکویناس، در مقام تبینى عقلانى از این تصور است.
آیا لطف در فردى که مشمول آن است، چیزى مى‏افزاید و آیا این امر افزوده از مقوله‏ى کیف است؟ در لطف مخلوق، به مخلوق، چون خیرى در شخص لطف شونده سراغ دارد، لذا بر او لطف مى‏کند، امّا در مورد لطف خدا به مخلوقات، خود لطف، علامت ظهور خیر در شخص لطف شونده است.
لطف خالق به مخلوق، یک‏بار، عام و شامل تمام موجودات است (همان مهرورزى خداوند که به سبب آن، اشیا، موجود شده‏اند) که از بحث خارج است، و یک‏بار، خاص است (عنایتى که بر انسان دارد و او را از مرز طبیعت ترقّى داده است.) به این معنا، لطف، حتّى به معناى نخست، چیزى به انسان مى‏افزاید و این چیز (خیر) حقیقى است که یک سر، در ذات حق، و یک سر، در روح خلق دارد. در ذات حق، صورتى جوهرى است و در خلق عرضى.(۴۷)
در ادامه‏ى این رساله، مطالبى از قبیل « آیا لطف همان فضیلت است؟» ، « آیا موضوع لطف، خود نفس است یا یکى از قواى آن؟» ، «آیا علّت فاعلى لطف، منحصراً خداوند است یا این که مخلوقات نیز مى‏توانند لطف کنند؟» ، « آیا شمول لطف خداوند، مشروط به آمادگى فرد از طریق اعمال ارادى هست یا خیر؟» ،« آیا مى‏شود لطف، در یک فرد بیش‏تر از دیگرى باشد؟» ، بحث شده است.
در آخرین فصل این رساله، مسئله‏ى لطف و استحقاق است. آیا اساساً، مى‏توان گفت، انسان، مستحق چیزى از خداوند است، آکویناس توضیح مى‏دهد که اندیشه‏ى استحقاق به معناى واقعى، در مورد دو موجود همطراز و مساوى هم قابل تصور است، لذا میان خداوند و انسان، تصوّر چنین استحقاقى نمى‏رود، امّا گونه‏ى دیگر از استحاقق که در روابط مولا و عبد یا پدر و فرزند وجود دارد، در مورد خدا و انسان قابل تصوّر است. بدین صورت که مولا، خودش، استحقاقى براى عبد در ازاى انجام دادن وظایفى که خود مقرّر کرده، وضع کند. در این صورت، با این که هر چیزى که از عبد نشئت مى‏گیرد، در واقع، از مولا است، در عین حال، شرط لازم براى استحقاق قراردادى را مى‏تواند احراز کند.
آکویناس مى‏گوید، بدون لطف الهى، نمى‏توان کسى، مستحق رستگارى ابدى و حیات جاویدان شود. اگر کسى مشمول لطف خداوند شد، نه از جهت ذات اعمالى است که انجام مى‏دهد، بلکه از جهت صرف همت خود در طاعت است و به موجب قراردادى که ذکر شد، نوعى استحقاق پیدا مى‏کند.
تا این جا فقط به گوشه‏هاى از سخنان برخى متکلّمان مسیحى درباره‏ى لطف خداوندى اشاره کردیم. جهت تکمیل بحث، باید گفت، متکلّمان مسیحى قرون میانه، مباحث مربوط به لطف را با شور و حماس پى مى‏گرفتند. تا قرن هجدهم، مجموع کلام مسیحى، تصوّر «نیروى الهى و فوق طبیعى» از لطف را حفظ کرده بودند. با طلوع عصر روشنگرى و ظهور عقل‏گرایى و ایمان به توانایى‏هاى انسان، تصوّر «نیروى الهى» به حاشیه رانده شد و انسان، فطرتاً، خیرخواه معرفى شده و گفته شده، شرور و بدها که از او سر مى‏زند، محصول تربیت فاسد اجتماعى تلقى مى‏شود. لطف خداوند، به معناى همین عقل و اراده‏ى انسانى گرفته شد.
نظر متأخرتر معاصر که آمیخته‏اى از انسان شناختى اگز یستانسیالیستى وتاریخى‏گرى است، متکلّمان معاصر، مانند تیلیخ ، راهنر، تیلهارد نسبت به لطف، تحت تأثیر فضاى فکرى غلیظ شکل گرفته است. تصویرى که این متکلّمان نامور از لطف ارایه داده‏اند، «افق آگاهى» انسان را به جاى فعل و قوه و مداخله‏ى خداوند نشانده‏اند؛ چنان که گویى این مداخله، از طریق سوق دادن هستى به سمت و سوى است که هم طرح پیشین و هم سرنوشت آینده خود ذات بارى است.
بدین سان، لطف، هویّتى جارى در متن عالم پیدا مى‏کند. تیلیخ، بدین باور رسیده بود که سر رشته‏ى تحوّل، در زیست شناختى و اخلاق، نه به دست ژنها، بلکه به دست لطف خداوندى است، یعنى، لطف، هویتى ماورایى و بیرون از زندگى ملموس و حقیقى انسان ندارد، بلکه لطف، هم حضور خداوند است در پهنه‏ى آگاهى بشر و هم افق گسترش تاریخ(۴۸).
در این مرحله و تفسیر، لطف خداوندى، مجدداً. احیا شده و محدودیّت آن در خلق اراده و عقل، زایل مى‏شود، ولى رنگ و بوى فوق طبیعى خود را کاملاً بافته و به عنصرى معنایى و نظامى تفسیرى از جهان مادّى حقیقى مبدل مى‏گردد.

مقایسه

نقاط اشتراک

۱- در هر دو نظر، لطف، نوعى مداخله‏ى خداوند در زندگى انسان است که در جهت رستگارى او صورت مى‏گیرد. این مداخله، هیچ گاه، با اختیار بندگان منافات ندارد. تصور نیرویى که محرک‏ده روح انسان به خیر است، بسیار نزدیک به تصوّر شیعى از توفیق. امداد، تقرب عبد به طاعت، دور کردن او از معصیت است. این دو برداشت، در غایت، با هم وحدت دارند، هر چند در جزئیات متفاوت‏اند.
نیز برداشت مسیحى از ماجراى خلقت، حیات، تصلیب، رستاخیز، و عروج مسیح، تحت عنوان وحى الهى و لطف و عطوفت خداوندى براى رستگار ساختن انسان در حیات جاوید و رها سازى او از چنگال گناه نخستین، در جهت‏گیرى عمومى خود، با چشم‏پوشى از ویژگى‏هاى که در کلام مسیحى مراد است – از قبیل تجسسید، تثلیث، تصلیب و… – روایت متفاوتى از مصداق اهم لطف الهى است که عبارت است از بعثت، تکلیف، تشریع، (لطف محصّل) و فعل تشریعى خداوند براى تضمین رستگارى اخروى انسان (لطف مقرّب) که بدون آن، بنا به باور متکلمان شیعى، مصالح عظیمى از انسان فوت مى‏شد (هدف خلقت و هدف تکلیف).
۲- در کلام آکویناس، انسان، بدون لطف خداوند، قادر به کسب خیر بهتر از مقتضاى طبع خود نیست. در کلام شیعى نیز لطف به معناى ارسال رسل و تشریع (لطف محصلّ) یگانه راه دست‏یابى انسان به کمال برتر است که غایت اصلى از خلقت آدمى معرفى شده است. با اندکى توسعه، مى‏توان گفت، هر دو دستگاه، به انسان اجازه مى‏دهند با کمک عقل خود، حاجات عادى و طبیعى خود را برآورند. ولى او را از شناخت خیر و صلاح اعلاى خود، بدون کمک لطف خداوندى عاجز مى‏دانند.
۳- سعادت اخروى از نظر هر دو دستگاه، فقط و فقط، از طریق لطف الهى میّسر مى‏گردد.
۴- آخرین وجه اشتراک که مربوط به بحث، یعنى ضرورت و نیاز انسان‏ها به امامت، مى‏شود، این نکته است که لطف تفضّلى، اندیشه‏ى آکویناس که به معناى لطفى است که مستقیماً به رستگارى فرد مربوط نیست، بلکه در جهت وسیله قرار دادن او براى رستگارى دیگران است و آثار گوناگونى از جمله اعجاز و اخبار از غیب و تکلّم به زبان‏هاى گوناگون و… از خود نشان مى‏دهد، با اندکى مسامحه، قابل انطباق با لطف تشریعى به معناى انزال کتب و بعثت انبیا و حتّى نصب امامان براى هدایت مردم است. خصوصیّات مذکور نیز در کلام شیعى، اوصافى است که به طور یک جا در امامان وجود دارد.
فى الجمله، مى‏توان چنین نتیجه گرفت که هسته‏ى اصلى اندیشه‏ى لطف در هر دو دستگاه، مشترکاً، داراى دو جزء اساسى است: تجلّى عنایت الهى به ایشان از طریق بر انگیختن پیامبران و فروفرستادن وحى و دستگیرى مستمر از ابناى بشر در جهت توفیق او به فعل خیر به هدف رستگار ساختن او که غایت نهایى خلقت است.

نقاط افتراق

۱- در کلام شیعى، اصل، اثبات عقلى ضرورت لطف وحلّ ابهامات و شبهات آن است، امّا در کلام مسیحى، براى اثبات لطف، تلاش چشم‏گیرى صورت نمى‏گیرد.
۲- آکویناس ، در توجیه کم و کیف و ماهیّت و خواصّ لطف که مقوله‏ى لاهوتى است و کم و زیاد مى‏پذیرد و… به طور مشروح سخن گفته ، امّا در کلام اسلامى ، به این جهت پرداخته نشده است که سبب آن ، شاید، ضرورت نداشتن آن باشد.
۳- از آن جا که مبانى کلامى این دو دید، مختلف است، موجب اختلاف در محتواى بحث لطف شده است. مثلاً، تفسیر و ماهیّت وحى، شریعت، رابطه‏ى خداوند با انسان، اوصاف و اسماى الهى، رابطه‏ى، دنیا و آخرت و…، لذا لطف از نظر آکویناس، همسایه‏ى دیوار به دیوار گناه جبلى است؛ یعنى، انسانى که مرتکب گناه نخستین شده، امید به رستگارى را از دست داده، مگر آن که از رهگذر لطف خداوند «اصلاح» شود، امّا در کلام شیعى، چنین تفکراتى، اصلاً، راه ندارد. کلام اسلامى، به گناه جبلى باور ندارد. در بحث توبه و احباط و تکفیر(۴۹) که از حیث ملاک مى‏تواند با مفهوم «اصلاح» مسیحى قرابت داشته باشد، سخنى از قاعده‏ى لطف به میان نیامده است.

پي نوشت :

۱- آیات و روایات نیز این مهم را یادآور شده‏اند مانند:
رعد: ۷؛ إنما أنت منذر ولکل قومٍ هادٍ. انعام: ۱۴۹؛ قل فللّه الحجه البالغه. اسراى: ۷۱؛ یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم. اصول کافى، کلینى، ج۲، ص۴، ح ۵ – ۱ )باب الاضطرار إلى الحجه(، انتشارات اسوه.
۲- قال المحقق التسترى فی کشف القناع: الثالث من وجوه الإجماع أنْ یستکشف عقلاً رأى الامام (علیه‏السّلام) من اتفّاق مَنْ عداه من العلماء على حکم، و عدم روّهم عنه، نظراً إلى قاعده اللطف التی لأجلها وجب على اللّه نصب الحجه المتصف بالعلم والعصمه…. ص ۱۱۴.
۳-اللوامع الإلهیه، مقداد بن عبدالله السیورى الحلىّ، تحقیق محمّد على القاضی الطباطبائی، تبریز ۱۳۹۶ ه، ص ۱۵۴: الأمر بالمعروف واجب عقلاً وکذا النهى عن المنکر للطفیّه….
۴- المنقذ من التقلید، سدید الدین حمصى رازى، جامعه‏ى مدرسین، ۱۴۱۲ ه، چ اول، ج ۱، ص ۳۰۱.
۵- شرح المواقف، سیّد شریف الجرجانى، تصحیح بدرالدین الحلبى، چ اول، مصر، ۱۳۲۵ ه، ج ۸، ص ۳۴۸؛ شرح المقاصد، سعد الدین التفتازانى، تحقیق عبدالرحمن عمیره، چ اول، ۱۴۰۹ ه، قم، ج ۵، ص ۵. شرح تجرید ، قوشبحى، ص ۳۷۶، چاپ سنگى.
۶- نقد و نظر، سال سوم، شماره‏ى اول، زمستان ۱۳۷۵ مقاله‏ى لطف در نزد آکویناس و در کلام شیعه، حسین واله ۱۶۶. به نقل از دائره المعارف دین، مدخل Grace و فرهنگ آکسفورد، همان مدخل. و نیز رجوع شود به. دایره المعارف فارسى، غلام حسین مصاحب، ج ۲، ص ۱۹۷۰.
۷- أقرب الموارد، مادّه‏ى لطف، ج ۲، ص ۱۱۴۴؛ المفردات – کتاب اللام، ص ۴۵۰؛ المصباح المنیر، ج ۲، ص ۲۴۶.
۸- کفایه الموحدین، ج ۱، ص ۵۰۶ – ۵۰۵؛ المحصول، آیه الله جعفر سبحانى، به قلم مازندرانى، مؤسّسه‏ى امام صادق علیه‏السّلام ، قم، ۱۴۱۴ ه، ج ۳، ص ۱۹۴.
۹- المنقد، ج ۱، ص ۲۹۸.
۱۰- قواعد العقاید، نصیرالدین طوسى، تحقیق ربانى گلپایگانى، حوزه‏ى علمیه‏ى قم، ۱۴۱۶ ه حاشیه‏ى ص ۸۲ والمنقذ من التقلید، ج ۱، ص ۲۹۸.
۱۱- لطف محصّل، به گونه‏ى دیگر نیز تعریف شده است رجوع شود به القواعد الکلامیه، ص ۹۷. تعریفى که درین نوشتار ذکر شده، از کتاب‏هاى والمحصول واللهیات والیاقوت وعلم الکلام احمد صفایى، دانشگاه تهران، چ ششم، ج ۲، ص ۲۰اخذ شده است.
۱۲-الهیات، آیت الله جعفر سبحانى، به قلم حسن مکى، دارالاسلامیه، چ اوّل، بیروت، ۱۴۱۰ ه، ج ۲، ص ۴۷؛ کفایه الموحدین، ج ۱، ص ۵۰۶ – ۵۰۵.
۱۳-الهیات، ج ۱، ص ۴۸؛ کفایه الموحدین، ج ۱، ص ۵۰۶.
۱۴-الیاقوت فى علم الکلام، ابواسحاق النوبختى، ص ۵۵؛ قواعد کلامیه، ص ۹۸.
۱۵- إنّا هدیناه السبیل فإمّا شاکراً واما کفوراً و فألهمها فجورها وتقواها
۱۶-هر چند در نهایت، غرض و هدف خلقت و تکلیف، یکى مى‏شود، لکن غرض و هدف اوّلى تکلیف، امتثال است و امتثال بر تمام بندگان، یکسان واجب است، حتّى بر اولیا و مقرّبان و ره یافته‏گان وصال کوى دوست، و هدف ثانوى، کمال و سعادت است. کفایه الموحدین، ج ۱، ص ۵۱۰.
۱۷-القواعد الکلامیه، على ربانى گلپایگانى، مؤسّسه امام صادق علیه‏السّلام، چ اول، ص ۱۰۴.
۱۸-فصلنامه‏ى انتظار، سال اوّل، شماره‏ى اوّل، ص ۷۳.
۱۹-الملل و النحل، شهرستانى، چاپ دارالمرفه، ج ۱، ص ۴۵: واتفقوا على أنّ ورود التکالیف الطاف للبارى تعالى.
۲۰-پیرامون وحى و رهبرى، جوادى آملى، انتشارات الزهراء، ص ۱۴۱؛ بدایه المعارف، خرّازى، مرکز مدیریت حوزه‏ى علمیه‏ى قم، چاپ دوم، ج ۱، ص ۱۵۰ و ص ۲۳۴.
۲۱-همین بیان را محقق طوسى دارد: الدلیل على وجوبه توقف الغرض المکلّف علیه فیکون واجباً فی الحکمه وهو المطلوب. کشف المراد، ص ۳۲۴.
۲۲-پیرامون

منبع: پایگاه اطلاع رسانی سبطین

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد