عناصر تمدن ساز دين اسلام (2)
پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله در تعظيم عدالت مي فرمايد:
عناصر تمدن ساز دين اسلام (2)
2. عدالت گرايي
عدالت به عنوان يكي از والاترين ارزش ها هميشه بخش قابل توجهي از دغدغه ها و آرزوهاي انسان را به خود اختصاص داده است. در دين مبين اسلام، عدالت چنان اهميتي دارد كه جزو اصول دين قرار گرفته است. بخش عظيمي از آيات و روايات مستقيم و يا غير مستقيم به اين موضوع اختصاص يافته است.
پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله در تعظيم عدالت مي فرمايد:
عدالت ميزان و ترازوي خداوند در زمين است، هر كه آن را دريابد به بهشت رود و هر كه آن را رها سازد به دوزخ افتد.(1)
اي مردم! به درستي كه پروردگار شما يكي است و به درستي كه پدر همهي شما يكي است؛ همهي شما فرزند آدم هستيد وآدم نيز از خاك به وجود آمده است. عرب بر غير عرب هيچ برتري ندارد و برتري فقط به تقواست.(2)
ساعتي عدالتپيشگي از عبادت هفتاد سال كه در آن شبهايش به اداي نماز و روزهايش به روزهداري سپري شود، بهتر است. و ساعتي به جور حكم كردن در نزد خدا از گناهان شصت سال قبيحتر است.(3)
آن حضرت تنها از عدالت نگفت، بلكه بيش از همه در اجراي عدالت مصر بود. سيرهي عملي پيامبر صلي الله عليه و اله تجلّيگاه عدالت بود. علي عليه السلام دربارهي جريان عدالت در زندگاني پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود:
سيرهي او ميانهروي و اعتدال، و سنّتش رشد و تكامل، و سخنش جدا كنندهي حق از باطل، و حكم و فرمانش به عدل و درستكاري است.(4)
در عرصهي اجتماعي، عدالت شرط احراز بسياري از مسئوليتهاي اجتماعي است. به هر ميزان مسئوليت سنگينتر باشد، متناسب با آن بر برخورداري از عدالت تأكيد شده است.
اسلام با پرچم عدالت خواهي در زمانه و زمينهاي ظهور كرد كه ظلم و جور عالمگير شده بود. سلاطين خود را به جاي خدا نشانده بودند و به اسم خدا دست به هر جنايتي مي زدند. زورمندان زيردستان را به استضعفاف و بردگي كشانده بودند. جنگهاي خونين چندين و چند ساله با بهانه هاي واهي، انسان هاي زيادي را به خاك مذلّت نشانده بود و كينه، حسد، تفاخر و بسياري از رذايل ديگر، در عمق فرهنگ ها ريشه دوانده بود. در چنين وضعيتي، مظلومان كه در اكثريت بودند با شنيدن صداي دلنواز عدالت گرايانهي پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله، خود را به وي مي رسانيدند و وقتي صداقت و پاكي را در تمام وجود آن حضرت مي ديدند، عاشق و دلباختهي وي مي گشتند. بدين سان، رسول حق در مدت كوتاهي با تحمل سخت ترين مرارتها توانست انقلاب عظيمي را در عصر جاهليت بر پا كند. وي با نفي افكار، آيين ها و ارزش هاي ظالمانهي جاهلي و قومي و قبيله اي، خوني و نژادي، مالي و طبقاتي، شرك و بتپرستي، و در هم شكستن ساختارها و مناسبات مبتني بر آنها، اساس نظمي عادلانه و انقلابي را پي ريخت. نهضت او كه يك انقلاب تمام عيار بود، به تغييرات عميق و اساسي در ذهنيت ها و عينت هاي حاكم انجاميد.(5) اين سخن پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله است كه مي فرمايد:
خداوند به سبب اسلام ارزش ها را تغيير داد. بهاي بسيار چيزها را كه در سابق پايين بود، بالا برد و بهاي بسيار چيزها را كه در گذشته بالا بود، پايين آورد. بسياري از افراد در نظام غلط جاهليت محترم بودند و اسلام آنها را سرنگون كرد و از اعتبار انداخت، و بسياري در جاهليت حقير و بي ارزش بودند، اسلام آنها را بلند كرد. امروز مردم همانطور شناخته مي شوند كه هستند. اسلام به آن چشم به همه نگاه مي كند كه سفيد و سياه، قرشي و غير قرشي، عرب و عجم همه فرزندان آدم اند و آدم هم از خاك آفريده شده است.(6)
گر چه تمام آنچه را كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله درصدد تعليم و اجراي آن بود عملي نشد و بعد از رحلت وي انحراف بزرگي در انديشه و عمل مسلمانان پديدار گشت و بسياري از افكار جاهلي مجدداً احيا شد،(7) اما به همان ميزان كه از آموزه هاي الهي آن حضرت در ميان افكار عمومي جامعه باقي ماند، آثار مبارك خود را نشان داد. مسلماً در نبود آن ارتجاع ويرانگر، همهي عالم از چشمهي گواراي اسلام سيراب مي شدند و امروزه بشريت با اين همه سيهروزي مواجه نبود.
پس از پيامبر صلي الله عليه و اله مسلمانان دست به فتوحات گستردهاي زدند. نحوهي برخورد مسلمانان با مغلوبان بر خلاف رويهي جنگ هاي مرسوم، توأم با عدالت و رأفت و احترام به آنها بود. اين وضعيت براي ملل مغلوب بي سابقه و باور نكردني بود. مسلمانان با آنان به گونه اي برخورد مي كردند كه حتي حاكمان و فرماندهانشان، چنين رفتاري با آنان نداشتند. رمز موفقيت مسلمانان در جنگ ها بيش از آنكه مبتني بر زور شمشير وتجهيزات نظامي باشد، متّكي بر رفتار اسلامي بود.
يكي از نويسندگان در مقايسهي ميان هجوم اسكندر به ايران و مسلمانان به ايران مي نويسد:
اسكندر … شخصي بود جاه طلب، مادي، عياش و خودسر. آنچه مي كرد براي خود مي كرد. ولي رهبر با عظمت عرب بزرگواري بود روحاني، ساده، بي غرض. آنچه مي نمود در آن سعادت بشر را مي خواست. اسكندر … در پرسپوليس قتل عام نمود، سغد را ويرانه ساخت، گنجينه ها را غارت كرد، كاخ هاي شاهان و بزرگان را سوزاند و اين نتيجهي عداوت و نفرت و ماديت او بود. برعكس، رهبر عرب چون لشكري به عزم مي فرستاد، سفارش مي فرمود: زنان، كودكان، پيران، رهبانان را آزار نرسانند، جاي كسي را بيلزوم ويران نكنند، كشت را نسوزانند، درختان را تا مجبور نشويد قطع نكنيد… اسكندر امپراتوري خود را وسيلهي اتحاد ملل تصور مي كرد كه تصور باطلي بود، ولي پيامبر اسلام صلي الله عليه و اله آموزش اسلام را اساس اتحاد بشر مي دانست كه عملي گشت. ملل مختلف و نژادهاي گوناگون با زبان هايي كه از همديگر كاملاً جدا بودند، به نام مسلم يگانه شدند.(8)
3. علم گرايي
ابتكار و توليد شرط مهم تمدن سازي است. روشن است كه بدون قرار گرفتن علم و عالمان در جايگاه شايسته، توسعه و پيشرفتي نخواهد بود. اسلام به عنوان خاتم اديان الهي به بهترين نحو اين مقدمه را فراهم كرده است جايگاه والاي علم و عالمان در اسلام، كاملاً روشن است.(9) در حالي كه اعراب جاهلي در جنگ ها به چيزي جز قتل، غارت و انتقام نميانديشيدند، پيامبر صلي الله عليه و اله فديهي برخي اسيران را كه خواندن و نوشتن مي دانستند، تعليم اطفال مسلمانان قرار داد. حضرت برخي از اصحاب خود را به تعليم زبانهاي غير عربي از قبيل سرياني و عبري و فارسي تشويق كرد. عرب جاهلي كه براي علم بهاي ناچيزي قايل بود يكباره با كتاب آسماني مواجه شد كه به قلم و نوشتن سوگند ياد كرده بود (سورهي قلم) و وحي آسمانياش با «قرائت» و «تعليم» آغاز ميشد (سورهي علق).
با نگاهي اجمالي به اوضاع حاكم بر زمان ظهور اسلام، عظمت انقلاب فرهنگي بيشتر روشن مي شود. در حالي كه در قلمرو دو قدرت بزرگ آن دوران، بخصوص ايران، علم طبقاتي و كاناليزه شده بود، اسلام از سويي، كليهي طبقهبندي ها در عرصهي دانش اندوزي را برانداخت و فرمود: «طلب العلم فريضةٌ علي كل مسلم»(10) و از سوي ديگر، ضمن امحاي كانال ها همه را به تدبّر در احوال كائنات و تأمّل در آيات الهي دعوت كرد.(11) اسلام به مسلمانان امر كرد حتي در برابر كفار زانوي تلمّذ بزنيد،(12) از تنپروري و تنآسايي بپرهيزيد و براي فراگيري علوم سختترين گردنه ها را پشت سر بگذاريد(13) و به دورترين نقاط عالم سفر كنيد،(14) سخنان را خوب بشنويد و بهترين آنها را انتخاب كنيد. با اين آموزه ها استعداد ها شكفته شد، مسلمانان به علم و فرهنگ رغبت پيدا كردند و به دنبال دانستن، هم فكر كردند و هم افكار ساير جوامع را ترجمه، نقد، پالايش و تكميل كردند.
بدينسان، اسلام فرهنگ تساهل در علمآموزي را ميان مسلمانان ترويج كرد. آنها ديگر اهميت نمي دادند كه حكمت، علوم، فنون و صنايع و هنر ها را از دست چه كسي يا كساني مي گيرند و به وسيلهي چه كسي ترجمه مي شود. آنها تعصب ها را كنار گذاشتند و براي درك حقيقت و پيشبرد تمدن اسلامي سختترين زحمات را متحمل شدند.
با اين فرهنگسازي، مسلمانان در مدت يك قرن و اندي مطالب و علومي به زبان عربي ترجمه كردند كه روميان در مدت چندين قرن از انجام آن عاجز بودند. آري، مسلمانان در ايجاد تمدن شگفتآور خود در غالب موارد به همين سرعت پيش رفتهاند.(15)
مسلمانان حتي در فتوحات نيز با مغلوبان متكبرانه برخورد نمي كردند و از يافته هاي آنان بهره مي گرفتند. با اين روحيه بود كه در همان قرون اوليه جوامع اسلامي به كانون تجمع انديشمندان و نظريهپردازان علوم مختلف انساني و طبيعي بدل گشت و انديشمندان زيادي از جوامع مختلف گرد آمدند و يافته هاي خود را به مسلمانان عرضه كردند. مسلمانان نيز بدون آنكه مقهور آنان شوند، آنچه را كه سازگار با فرهنگ اسلامي بود، پذيرفته و بسط دادند. بدينسان، اسلام مناسبترين زمينه را براي اكتشافات علمي فراهم ساخت.(16)
سخنان افرادي همچون ميرزا ملكم خان و كسروي كه ادعا كرده اند مسلمانان در ممالك تحت تصرف خود جنايت ها كردند و كتابسوزي ها راه انداختند، ناشي از عنادي بود كه با اسلام داشتند. بطلان اين ادعا به خوبي توسط برخي نويسندگان ثابت شده است.(17)
يكي از نويسندگان دربارهي علل پيشرفت مسلمانان در قرون اوليه مي نويسد:
… آنچه اين مايهي ترقيات علمي و پيشرفت هاي مادي را براي مسلمين ميسر ساخت، در حقيقت همان اسلام بود كه با تشويق مسلمين به علم و ترويج نشاط حياتي، روح معاضدت و تسامح را جانشين تعصبات دنياي باستاني كرد، و در مقابل رهبانيت كليسا كه ترك و انزوا را توصيه مي كرد، با توصيهي مسلمين به «راه وسط» توسعه و تكامل صنعت و علم انساني را تسهيل كرد. در دنيايي كه اسلام به آن وارد شد، اين روح تساهل و اعتدال در حال زوال بود… در چنين دنيايي كه اسير تعصبات ديني و قومي بود، اسلام نفخهي تازه اي دميد… در مقابل تعصبات ديني نصارا و مجوس، تساهل و تعاهد با اهل كتاب را توصيه كرد و علاقهي به علم و حيات را و ثمرهي اين درخت شگرف، كه نه شرقي بود و نه غربي، بعد از بسط فتوحات حاصل شد.(18)
4. جامع گرايي
مهم ترين مشكل تمدن كنوني غرب اين است كه نگاهش به انسان تكساحتي است و همين نقيصه نيز آن را به ورطهي سقوط سوق داده است. اضمحلال ماركسيسم كه خود بخشي از تمدن غرب به شمار مي آمد، محصول همين نگاه تكساحتي به انسان بود.(19) همين عامل در ليبراليسم نيز به گونه اي ديگر وجود دارد و آثار مخرّب آن امروزه کاملا نمايان شده است.
اما در انديشهي اسلامي انسان صرفاً موجود طبيعي نيست. تفاوت انسان با حيوان به نحوهي راه رفتن و يا به عقلابزاري اش خلاصه نمي شود، بلكه تفاوت انسان با حيوان در بعد معنوي و برخورداري از روح جاوداني و داشتن عقل متعالي اش است كه اين دو عنصر موجب شد انسان از سويي مسئول رفتار و پيامدهايش باشد و با اين ويژگي سعادت و شقاوت دنيوي و اخروي خود را پي ريزي كند و از سوي ديگر، به موجودي ابدي و زوالناپذير تبديل گردد، به گونه اي كه با مرگ بعد طبيعي اش، نابود نشود و همچنان باقي بماند. اين نگاه به انسان نبز فرهنگ و تمدن خاصي را نتيجه مي دهد. در اين تمدن كليهي نيازهاي فردي و اجتماعي و مادي و معنوي انسان مورد توجه قرار مي گيرند و ابزارها و اقدامات متناسب با آن نيازها تدارك ديده مي شود.
5. جهانگرايي
اسلام به عنوان آخرين دين آسماني از سوي خداوند به منظور هدايت تمام بشريت در تمام زمان ها و مكان ها نازل شده است. اسلام متعلّق به قوم يا منطقه اي خاص نيست. به همين دليل، تمام بشريت مخاطب اسلام هستند. هدايت همهي انسان ها هدف كلان اسلام است و فلسفلهي وجوب جهاد هم جز اين نيست.
اسلام مروّج جهانوطني است. يكي از طرح ها و آرمان هاي بزرگ اسلام اين بود كه مجموعه بشريت را از زير پرچم حكومت واحدي به نام «حكومت اسلامي» گرد آورد. پيامبر گرامي صلي الله عليه و اله نه تنها در زمان قدرت و نيرومندي خود، داراي چنين طرحي بود، بلكه از آغاز بعثت مي فرمود: «تعطونني كلمه واحده تملكون بها العرب و العجم»؛(20) اگر به آيين توحيد بگرويد، بر جهان حكومت مي نماييد.
اسلام براي وصول به اين هدف ابرازهاي خاص خود را دارد كه مهم ترين آن، نگاه الهي به كل هستي است. اسلام به پيروان خود آموخته است كه نبايد در اهداف نازل، گذرا و كوتاه متوقف شد، بلكه بايد ديدي عميق و دوربين داشت و براي اهداف متعالي و ماندگار تلاش نمود. از نظر اسلام، برترين اعمال، آن است كه براي جلب رضايت خداوند و وصول به سعادت اخروي انجام شود. اين آموزههاي عالي بود كه مسلمانان را با هر رنگ و نژادي به هم پيوند داد و انرژي زايدالوصفي به آنان عطا كرد؛ و تحمل سختي ها را بر آنها آسان ساخت و ايثار و از خودگذشتي در راه توسعهي اسلام را به آنان آموخت و تفسير جديدي از شكست و پيروزي ارائه داد كه بر اساس آن، مسلمان اگر به وظيفه عمل كند، هيچگاه احساس شكست نمي كند.(21)
پيامبر اسلام صلي الله عليه و اله توانست يك هدف مقدّس و واحدي براي تمام ملت هاي عرب بنا كند… پيروان محمّد به دنبال همين هدف بود كه از هيچ گونه جانفشاني دريغ نداشتند و به دنبال آن، چشم طمع به بهشتي داشتند كه هيچ يك از متاع هاي اين دنيا برابري با نعمت هاي بيپايان و لذت بخش آنجا نتواند.
اسلام در ميان ملت هايي كه به آن ايمان آوردند وحدتي ايجاد نمود؛ نظير همان وحدتي كه عشق به روم [در روم] ايجاد كرد. در نتيجهي همان وحدت، همگي آنان داراي مصالح و آرزوهاي مشتركي شدند كه در نتيجه،همهي تلاش ها و كوشش ها به هدف واحدي متوجه شد؛ با اينكه پيش از آن داراي مصالح و آمال مختلفي بودند.(22)
مسلمانان با انگيزه هاي مادي و به قصد کشور گشايي نجنگيدند. آنها با نيت الهي و به قصد توسعهي اسلام و خارج كردن مردمان تحت ظلم از چنگال ظالمان و آشنا ساختن آنان با آموزه هاي اسلامي جهاد مي كردند. در روايتي آمده است: سلمان فارسي در يكي از جنگ ها به قلعه يا شهري رسيد، به سربازان دستور داد: صبر كنيد تا من آنها را به اسلام دعوت كنم، همانگونه كه رسول خدا دعوت مي كرد. سپس به مردم آن محل گفت: اي مردم! من هم مثل شما گمراه بودم، سپس خداوند مرا هدايت كرد؛ شما اگر مسلمان شويد با شما كاري نداريم و اگر حاضر نيستيد اسلام را بپذيريد بايد جزيه قبول كنيد و اگر اين كار را هم قبول نمي كنيد خداوند خائنان را دوست نمي دارد. سه روز مردم را با اين روش دعوت مي نمود و چون روز چهارم رسيد و مردم دعوت او را قبول نكردند، به آنها حمله كرد و شهر را فتح نمود.(23)
علي رغم اينكه در جنگ ها معمولاً فرماندهان سربازان خود را به انتقامگيري از دشمن و نابود كردن و دربند كردن هرچه بيشتر آنان فرا مي خوانند و با عباراتي هرگونه رحم و مروّت به دشمن را خلاف اصول جنگي معرفي مي كنند، اما رهبران مسلمانان اينگونه با آنان سخن مي گفتند:
مردم توقف كنيد تا ده قاعده و اصل به شما تعليم دهم و آن را حفظ كنيد: خيانت نورزيد و از راه راست منحرف نشويد، هيچ مقتولي را مثله نكنيد، هيچ كودك يا پير سالخورده يا زني را نكشيد، درخت خرما و ميوه ديگر را قطع نكنيد و به آنها آتش نزنيد، گله هاي گوسفند و شترها را نكشيد، مگر آن مقداري كه براي سد جوع شما لازم باشد. احتمال دارد از كنار مردماني عبور كنيد كه عمرشان را وقف زندگي صومعه نشيني و عبادت كرده اند، آنها را به حال خودشان واگذاريد. و نيز ممكن است به مردماني برخورد كنيد كه به شما تعارف كنند، مي توانيد از غذاي آنها بخوريد و هرگز از گفتن «بسم الله» غفلت نكنيد.(24)
اين عبارات به خوبي نشان مي دهد مسلمانان در جنگ ها به دنبال مطامع مادي نبودند، بلكه ترويج دين و هدايت انسان ها هدف اصلي آنان را تشكيل مي داد. فلسفهي وجوب دعوت به اسلام قبل از آغاز جهاد نيز همين بوده است. معمولاً رزمندگان نيز به اين مطلب وقوف داشتند وبا نيت تقرّب دست به شمشير مي بردند.(25)
6. آسانگيري
اسلام با وجود آنكه انديشه هاي بس بلندي دارد و دغدغهي سعادت تمام بشريت را در سر مي پروراند، اما به گونهاي سخن مي گويد كه هر انساني با هر درجه از معلومات مي تواند با آن ارتباط برقرار كند و انس بگيرد. از فيلسوف و عارف گرفته تا بي سواد عامي، همه مي توانند به فراخور استعداد و دركشان از محضر قرآن و اهل بيت عليهم السلام فيض ببرند. امتياز اسلام در آن است كه اين دستورات را به اندازه اي ساده و طبيعي بيان كرده كه همه كس به خوبي مي تواند آن را درك كرده و به كار بندد.(26)
اسلام همچنان كه در سخن گفتن و ارتباط كلامي از مغلق گويي پرهيز كرده، در تكاليفي هم كه بر عهدهي انسان ها گذاشته، توانايي آنها را لحاظ كرده است: (لا يكلف الله نفسا إلا وسعها.) (بقره: 286) به قول علّامه طباطبائي در تفسير الميزان، اين نفي تكليف هم مربوط به فهم است و هم مربوط به اطاعت عملي.(27)
هر چه شما فكر كنيد سادهتر از اصول اسلام نيست كه مي گويد: خدا يگانه است. مردم همگي در برابر خدا يكسانند، با انجام چند فريضهي ديني انسان به بهشت و سعادت مي رسد و با روگرداندن از انجام آن به دوزخ در مي آيد. شما به هر مسلمان از هر طبقه اي که برخورد كنيد مي بينيد تمام اصول اسلام و آنچه بر او واجب است همه را در قالب چند جملهي كوتاه با كمال آساني مي ريزد و همه را به خوبي مي داند. دست بر عكس مسيحيان كه به آساني نمي توانند معناي تثليث واستحاله را بفهمند و يا سايرمسائل پيچيده كه تا استاد در علم لاهوت و ماهر در ريزه كاري هاي بحث و جدل نباشد هرگز از آن مطالب پيچ در پيچ بيرون نخواهد آمد.
همين سادگي اسلام و دستورات آن كمك زيادي به پيشرفت اين دين در جهان نموده، و به همين خاطر است كه ملت هاي زيادي از مسيحيون را مي بينيم دين اسلام را مي پذيرند و آن را بر عيسويت ترجيح مي دهند؛ مانند مصريان كه در زمان امپراتوران قسطنطنيه مسيحي بودند و به محض آشنا شدن با اصول اسلام يكباره مسلمان شدند. و به همين سبب است كه هر ملتي مسلمان شد دوباره زير بار دين نصرانيت نخواهد رفت، خواه پيروز شوند يا شكست بخورند.(28)
7. اخلاقگرايي
مهمترين عامل موفقيت يك تمدن به اين است كه بتواند بيشترين تعداد افراد و جوامع را با خود همراه سازد. لازمهي اين مهم برخورداري از ويژگي هاي چندي است كه به برخي از آنها اشاره شد. اما مهمتر از همه، توان نفوذ در دلهاست. اين مهم تنها از طريق عقلاني بودن انديشه ميسر نمي شود. اصولاً تودهي مردم اين بعد از انديشه را يا نمي فهمند و يا دغدغهي آن را ندارند. اسلام ضمن آنكه كاملاً عقلاني است و نخبگان را ارضا مي كند، براي عموم مردم هم جذابيت دارد. در طول تاريخ نيز تودهي مردم بيشتر مجذوب اين بعد از اسلام شدند.عموم مردم نه از طريق استدلال، بلكه بيشتر با ملاحظهي رفتار كريمانه و مهربانانهي پيامبر صلي الله عليه و اله و اصحاب و مسلمانان عامل به اخلاق كريمه، مسلمان شدند.
(فبما رحمه من الله لنت لهم ولو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم في الأمر فإذا عزمت فتوكل علي الله إن الله يحب المتوكلين.) (آل عمران: 159)
از اين حيث، اسلام قدرت جذب بسيار بالايي دارد. فتوحات مسلمانان پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و اله و پذيرش وسيع اسلام از سوي مغلوبان نيز بيشتر مديون اين بعد از اسلام بوده است.
اسلام ديني است كه از اين نظر{ميزان نفوذ} بزرگترين اديان به شمار مي آيد و تأثير آن را در دل هاي مردم از همه ي اديان ديگر بيشتر و محكمتر مي باشد.(29)
اصولاً اسلام مروّج ملكات اخلاقي بود. پيامبر صلي الله عليه و اله خود فلسفهي بعثتش را اتمام مكارم اخلاق معرفي كرده است. اسلام فقط به جنبه هاي اخلاقي و نصيحت و دعوت ايماني بسنده نكرد، بلكه موجبات كينه ها، حسدها و انتقام جويي ها را از بين برد و وحدت و الفت و يگانگي اجتماعي را در جامعه به وجود آورد. به فرمودهي ايشان:
مثل مؤمنين از لحاظ علايق و عواطف متبادل كه بين ايشان هست، مثل يك پيكر است؛ يك عضو كه به درد آيد، ساير اعضا يكديگر را به همدردي مي خوانند و تب و بي خوابي پيدا مي شود.(30)
پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله فراتر از عدالت، اهل رأفت و رحمت بوده است. كساني كه از ظلم و جور صاحبان قدرت به ستوه آمده بودند، يكباره نه تنها شاهد شخصيت برجستهي عدالتپيشه اي همچون نبي مكرم صلي الله عليه و اله شدند، بلكه ملاحظه كردند فراتر از آن، شخصيت با عظمت تا چه ميزان مهربان و دلسوز است و تا چه ميزان داراي ملكات اخلاقي نيكويي است. پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله به قدري دلسوز و غمخوار مردم بود كه قرآن كريم در چندين آيه به آن تصريح فرموده است؛ از جمله مي فرمايد: (لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم.) (توبه: 127)
نتيجهگيري
از آنچه گذشت تا حدودي به دست آمد كه بنمايههاي اصلي تمدنسازي به بهترين وجه در اسلام وجود دارد. مطالعهي تاريخ تمدن اسلام به خوبي گوياي آن است كه هم فرايند شكل گيري و هم پويايي تمدن اسلامي ارتباط تنگاتنگي با حضور فعال و مؤثر اسلام در عرصهي اجتماع داشته است. سير نزولي تمدن اسلامي زماني آغاز شد كه حضور مؤثر دين در عرصهي اجتماع رو به كاهش نهاد و سلايق و خواسته هاي نفساني در قالب خردستيزي، استبداد، تنبلي و تنپروري، قدرتطلبي و رفاهجويي جاي آموزه هاي بلند اسلامي را گرفت. به هر ميزان كه اين خط انحراف پيش رفت تمدن اسلامي نيز تضعيف شد و در نهايت، در اوج انحطاط جوامع اسلامي و مهجوريت دين، قوم وحشي مغول به راحتي تمدن رو به احتضار اسلامي را از پا در آورد. با آنكه از آن تاريخ قرن ها مي گذرد، گرچه خرده تمدن هايي به صورت پراكنده از جمله در هند، ايران و عثماني پا گرفته و در جاي خود هر يك اهميت خاص خود را دارند، اما همچنان آرزوي دستيابي مسلمانان به تمدّني با آن عظمت لباس واقعيت نپوشيده است.
با سلطهي همه جانبهي غرب بر جوامع اسلامي در شكل استعمار قديم و سپس استعمار نو، شكل گيري تمدن جديد اسلامي آرزويي دست نيافتني مي نمود،اما با انقلاب اسلامي ايران و حضور فعالانهي دين در اجتماع، و شكل گيري نظام سياسي اسلامي، بارقهي اميد براي تحقق اين مهم در دل ها زنده شد.
اگر انقلاب اسلامي را تولد تمدن جديد اسلامي بناميم سخني به گزاف نگفته ايم. وظيفهي صاحبنظران و متفكران اين است كه قدر اين موقعيت را دانسته و در امر پرورش اين نوزاد و رفع آلام آن تلاش نمايند. براي اين منظور، ديگر نبايد به فكر ايجاد «نهضت ترجمه» بود، بلكه بايد در انديشهي توليد در كليهي عرصهها، بخصوص در عرصهي نظريهپردازي و توليد علم باشيم. اين هدف مهمي است كه مقام معظّم رهبري تحت عنوان «نهضت نرم افزاري» به آن توجه دادهاند.
در اين زمينه، دومين برنامهي مهم و لازم، شناسايي نقاط قوت و ضعف تمدن اسلامي گذشته و شناسايي عوامل زوال آن و بهرهگيري از آن يافته ها در برپايي، حراست و بالندگي تمدن آيندهي اسلامي است.
تمدن گذشتهي اسلامي گرچه بر پايهي اسلام اصيل بنا نشده بود، اما همين كه تا حدي از چشمهي زلال اسلام جرعه هايي نوشيده بود، توانست آثاري به آن عظمت بيافريند. مسلماً اگر در تمدنسازي پيش رو، اسلام ناب مبناي عمل قرار گيرد با توجه به فرهنگ غني اسلامي جهان شاهد تمدن بي نظيري خواهد بود كه در آن دنيا و آخرت، ماده و معنا رفاه و معنويت توأماً جمع خواهند شد. تمدّني با اين ويژگي مسلماً با اقبال جهانيان مواجه خواهد گشت. اين سخن امام رضا عليه السلام است كه مي فرمايد:«فان الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتبعونا»؛(31) اگر مردم زيبايي هاي سخنان ما را بدانند، از ما تبعيت خواهند كرد.
گرچه اين هدف آرماني است، اما دستنيافتني و خيالي نيست. با مبنا قرار گرفتن اسلام، وصول به آن آسان خواهد گشت. البته نبايد سختي مسير را از نظر دور داشت؛ خطرها و دشواري هاي بسياري در اين مسير وجود دارد. زمان حيات تمدن گذشتهي اسلامي، غرب غرق در جهالت و خرافات قرون وسطايي خود بود و تمدن ايراني آخرين نفس هايش را مي کشيد. اما امروزه دشمنان قدرتمند و حيله گري در كمين نشسته اند. تمدن پيشرفتهي غرب با ماهيت اومانيستي و با امكانات مادي و معنوي خيره كننده، هرگز تمدّني با ماهيت الهي را تحمل نخواهد كرد. مقابلهي همه جانبهي غرب با جمهوري اسلامي ناشي از اين تضاد بنيادي است. آنها براي مقابله با اين پديده نقشه هاي متعددي را طراحي كرده اند. يكي از مهم ترين و شايد مؤثرترين برنامه هايشان به انحراف كشاندن مسلمانان و دور كردن آنها از اسلام اصيل است. امروزه شاهديم مجدداً همان انديشه هايي كه تمدن اسلامي را به زوال و نابودي كشاند، دوباره احيا شده و در برابر اسلام اصيل جبهه گرفته است. آنها با ايده هاي خردستيز و رفتارهاي غير انساني، غير اخلاقي و غير شرعي چهرهاي بسيار كريه از اسلام را براي جهانيان را از اسلام فراهم كرده اند. اينها كه خود را مسلمانان واقعي معرفي مي كنند، در قتل عام ساير مسلمانان مستظهر به پشتيباني قدرت هاي غربي و سرمايه هاي نفتي هستند. مسلماً اگر جهان اسلام براي ممانعت از گسترش و زدودن اين غدهي خطرناك برنامهريزي همهجانبه و حساب شده اي نداشته باشد، قدرت مسلمانان با اختلاف هاي دروني تحليل خواهد رفت و شكلگيري تمدن اسلامي همچنان در آرزوها خواهد ماند. (و أطيعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم واصبروا إن الله مع الصابرين.) (انفال: 45)
پی نوشت:
1- شيخ حرّ عاملي، پيشين، ج 11، ص 310.
2- حسن بن شعبه حراني، تحف العقول (قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1404)، ص 34.
3- همان.
4- نهج البلاغه، خ 93.
5- بهرام اخوان كاظمي، عدالت در انديشه هاي سياسي اسلام (قم، بوستان كتاب، 1382)، ص 64.
6- مرتضي مطهّري، بيست گفتار (قم، جامعه مدرسين، 1361)، ص 137.
7- علي عليه السلام ارتجاع به جهالت را در خطبهي 3، معروف به خطبهي «شقشقيه» توضيح داده است.
8- داود الهامي، ايران و اسلام (قم، كانون نشر جديد، بي تا)، ص 232، به نقل از: محمّد علي (مهرين) عباسپور، ايران نامه يا كارنامهي ايرانيان در عصر اشكانيان.
9- ر. ك. زين العابدين بن علي (شهيد ثاني)، منيه المريد في ادب المفيد و المستفيد (قم، مكتب الاسلام، 1372).
10- محمّد بن يعقوب كليني، پيشين، ج 1، ص 30.
11- اعراف: 184.
12- محمّد باقر مجلسي، پيشين، ج 2، ص 99/ نهج البلاغه، حكمت 88 .
13- محمّد باقر مجلسي، پيشين، ج 75، ص 277.
14- همان، ج 75، ب 23، ص 277؛ ج 15، ص 13.
15- مرتضي مطهّري، خدمات متقابل، ص 386، به نقل از: جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ص 247.
16- گوستاولوبون، پيشين، ص 143.
17- ر. ك. داود الهامي، پيشين، بخش هشتم، ص 273-280.
18- عبدالحسين زرّين كوب، پيشين، ص 22.
19- ر. ك. هربرت ماركوزه، انسان تك ساحتي، ترجمهي محسن مؤيدي (تهران، امير كبير، 1362).
20- جعفر سبحاني، در سرزمين تبوك (قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1380)، ص 110.
21- نساء: 73/ توبه: 51.
22- گوستاولوبون، پيشين، ص 152.
23- داود الهامي، پيشين، ص 240، به نقل از: احمد بن حنبل، مسند، جزء 14، ص 47.
24- محمّد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ترجمهي ابوالقاسم پاينده (تهران، اساطير، بي تا)، ج 1، ص 158.
25- مرتضي مطهّري، خدمات متقابل، ص 244، به نقل از: ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 319-320.
26- گوستاولوبون، پيشين، ص 141.
27- سيد محمّد حسين طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن (قم، اسماعيليان، بي تا)، المجلد الثاني، ص 444.
28- گوستاولوبون، پيشين، ص 142.
29-همان، ص 141.
30- مرتضي مطهّري، بيست گفتار، ص119.
31- محمّد باقر مجلسي، پيشين، ج 2، ص 30.
منبع: مجله ي معرفت
/خ