شرحى بر حديث إنّ الغَضَبَ مِن الشّيطانِ (3)
در جواب گوييم كه:
شرحى بر حديث إنّ الغَضَبَ مِن الشّيطانِ (3)
به كوشش : رضا استادى
در جواب گوييم كه:
اولاً : قبول نداريم تعدد فاعل و علت را در ما نحن فيه، به حسب حقيقت؛ چرا كه ممكن است تعدد آنها به حسب حقيقت نباشد و به حسب اسم و صورت باشد. و واضح است كه تعدد اسم و صورت لازم ندارد. تعدد مسمّى و حقيقت را با اينكه از تصفح و تتبع در آيات و اخبار و كلمات علماى اخيار پس از تأمل و تعمق بسيار در آنها وحدت آنها به حسب حقيقت مفهوم مىشود.
ثانياً : اينكه بر فرض تسليم تعدد حقيقت آنها، قبول نداريم كه هر يك از آنها فاعل بالاستقلال و علت تامة وجود آن موجود يگانه باشند، چه ضرر دارد كه مجموع من حيث المجموع از آنها فاعل و علّت آن باشد پس در حقيقتْ فاعل و علّت نيز يكى باشد، چنانچه از بسيارى از آيات و اخبار و كلمات علماى اخيار نيز مستفاد مىشود و عقل هم دلالت بر آن نيز دارد؛ زيرا كه بر فرض اتحاد اثر و دريافت وحدت آن با دريافت استحاله تعدد مؤثر و لزوم وحدت آن با وحدت اثر، به طريق إنّ، حكم قطعى مىكند بر وحدت و يكى بودن علت و فاعل و هو المطلوب.
ثالثاً : اينكه بر فرض تسليم تعدد حقيقت فاعل و علت آن قبول نداريم كه اثر آنها در حقيقت يكى باشد، چه ضرر دارد كه هر يك از آنها را اثرى خاص و معناى على حده و معلولى جداگانه باشد، در وجود اين موجود يگانه به اين طريق كه هر يك از اين فاعلها و علتها در مرتبه فاعليت و عليت اختلاف داشته باشند، پارهاى از آنها بىواسطه علت و فاعل بوده باشند و پارهاى به يك واسطه علت و فاعل باشد و پارهاى به دو واسطه و پارهاى به سه واسطه فاعل و علت باشند؟ و هكذا ممكن است نيز كه به اين طريق فرض شود كه از براى وجود همين موجود يگانه درجات و مراتبى چند باشد و به اعتبار هر مرتبه از وجود، او را فاعلى و علتى از اين فاعلها و علّتها باشد، همچنانكه از براى وجود خود آدمى نيز مراتب و درجاتى چند گفتهاند و توضيح اين مرام لايق اين مقام نيست.
گر بخواهى شرح اين مقصد شودمثنوى هفتاد من كاغذ شود و اگر كسى بگويد از پاره از آيات و اخبار برمىآيد كه شيطان موجودِ در هر آدمى، همان ابليس مشهور است و از پاره ديگر از آنها برمىآيد كه خناس است و از پارهاى ديگر از آنها برمىآيد كه مطلق شيطان است و از پارهاى ديگر از آنها برمىآيد كه هر آدمى را شيطانى است على حده، غير از شيطان ديگر، و از پارهاى ديگر برمىآيد كه شيطان، متعدد از براى هر نبى است. بلكه از پارهاى از آنها برمىآيد كه از براى هر آدمى غير از نبىّ نيز شيطان متعدد است و اينگونه اختلاف چه معنا دارد؛ زيرا كه عمل به جميع آنها ممتنع و محال است. و ترجيح بعضى از آنها بر ديگرى كه ممتنع است؛ زيرا كه بلا مرجّح است و طرح جميع آنها همكه ممتنع و باطل است به حكم عقل و نقل. و بر فرضى كه بنا بر انحصار شيطان در ابليس يا خناس باشد، چگونه مىشود كه يك شيطان در همه افراد آدمى وجود داشته باشد، بلكه ممتنع است؛ زيرا كه با وحدت تعدد آن ممتنع است با اينكه فرض وحدت آن است و با تعدد، وحدت آن محال است با اينكه خلاف فرض است. و از اين رهگذر لازم است كه بنابر تعدد شيطان گذاشته شود و لازم آن، طرح بسيارى از آيات و اخبارى است كه دلالت بر انحصار شيطان در ابليس و خناس دارد و اين هم بىمعناست.
در جواب گوييم كه اگر چه در بادى نظر، اختلاف و تنافى در ميان اين آيات و اخبار ظاهر و هويداست.
وليكن پس از تأمل و تعمق و دقت نظر، ممكن است رفع اين تنافى و اختلاف به اينكه حقيقتْ شيطان واحده و وجود آنْ يك وجود گرفته شود، و از براى وجود اين حقيقت واحده، مراتب و درجات متعدده باشد كه اعلى درجه آن، مرتبه ابليسى – كه جامع جميع مقامات و مراتب شيطانيت است – باشد. و پس از آن، درجه خناسى باشد و هكذا . و به عبارت ديگر اينكه از براى وجود يگانه وى عموم اجمالى و خصوص تفصيلى – كه فى الحقيقه هر يك عين همديگرند – ثابت شود، و به اعتبار عموم اجمالى آن حكم عموم و كليّت را داشته باشد در عالم خود، نظير عموم و كليت حقيقت حيوان مثلاً بالنسبة به انواع و اصناف وى در اين عالم . و به اعتبار خصوص تفصيلى اضافى آن حكم، خصوص اضافى و جزئيت اضافيه را داشته باشد در عالم خود ، نظير خصوص اضافى و جزئيت اضافيه انسان بالنسبة به اصناف و اشخاص وى در اين عالم و به اعتبار خصوص تفصيلى اضافى آن حكم خصوص اضافى و جزئيت اضافيه را داشته باشد در عالم خود، نظير خصوص اضافى و جزئيت اضافيه انسان بالنسبة به اصناف و اشخاص وى در اين عالم و به اعتبار خصوص تفصيلى حقيقى آن حكم خصوص حقيقى و جزئيت حقيقيه را داشته باشد در عالم خود، نظير خصوص حقيقى و جزئيت حقيقة زيد و عمرو بكر از افراد شخصيه انسان.
و پرواضح است كه در هر يك از اين مراتب در صدق حقيقت حيوان و وجود آن در آنها تشكيكى نيست، و وحدت حقيقيه حقيقت حيوانى نيست بر جاى خود است، و منافاتى با كثرت انواع و اصناف و افراد حيوانى اصلاً ندارد و به اين اعتبار آن وحدت با اين كثرت عين همديگرند؛ گو از براى اين كثرتها اختلاف اسامى و امتياز ذاتى و يا عرضى از همديگر به هم رسيده باشد. پس قياس كن بر اين، حقيقت شيطان را، بلكه عالم شيطان و ميدان وجود آن اوسع است از عالم نظير و ميدان وجود آن و شواهد اين بيان، بسيار است چه از عقل و چه از حسّ و چه از نقل چه از كتاب و چه از سنت. و از آن جمله است شجره ملعونه و كلمه خبيثه و شجره خبيثه و كلمه سفلى، كه در قرآن مجيدْ خداوند عالم – جلّت عظمته – فرموده است؛ چرا كه مراد از هر يك از اينها شيطان ملعون است، چنانچه بسيارى از علماى مفسرين و غير هم فرمودهاند. و پرواضح است كه شجره، على الاجمال، مجموع درخت است از بيخ و ساق و شاخ من حيث المجموع و هر جزء جزء از آن است على سبيل التفصيل و همچنين كلمه على الاجمال، مجموع حروف آن است من حيث المجموع، و هر حرف حرف و هر جزء جزء، حرف از آن است على سبيل التفصيل.
در خانه اگر كس استيك حرف بس است در فهم رفع آن تنافى و اختلاف، بلكه در فهم بسيارى از مطالب بسيار نازك و باريك هم بس است، بلكه در دفع و بطلان آنچه در آخر سؤال ذكر شده نيز همين حرف بس است.
و اگر كسى بگويد كه چگونه اين غضب از شيطان و نسبت داده شده به آن است – چنانچه از اين فقره برمىآيد – و چگونه از رجز آن است – چنانچه از اخبار ديگر(33) برمىآيد – و چگونه جمره آن است – چنانچه از حديث ديگر(34) بر مىآيد – و حال اينكه مشاهد و محسوس است، كه از خود آدمى و از فعل آن است و پر واضح است اگر فعل آدمى باشد، اضافه و نسبت آن به شيطان و رجز و جمره آن بىوجه است، و اگر از شيطان و يا رجز و جمره آن باشد، اضافه و نسبت آن به آدمى بىوجه است وليكن از آدمى بودن آنكه محسوس و مشاهد است، پس از شيطان نخواهد بود. و بر فرض اينكه از شيطان و فعل آن باشد، چه معنا دارد مذمت و معصيت آدمى به اين سبب؟ و تعلق حكم شرعى تحريمى به آن در اين صورت بىوجه است.
و گوييم در جواب كه مراد از غضب، معناى هشتمين – آنكه معناى مصدرى است – نيست؛ چنانچه پيش از اين بيان شد، بلكه مراد معناى هفتمين آن است كه عبارت از همان حالت عارضه آدمى – كه از مقوله انفعال است و خاصه آن است و متعدى به غير آن نيست و اين است كه از شيطان و منسوب به آن است و آدمى را در حصول و عروض خود اين اختيارى نيست. پس از شيطان خواهد بود، چنانچه از اين حديث و غير اين از احاديثى كه دلالت دارد بر اينكه غضب رجز شيطان است و شعله آتش افروخته آن است، برمىآيد.
پس نسبت و اضافه آن به شيطان و رجز و جمره آن بىعيب است و هيچ ناخوشى ندارد. و آنكه از خود آدمى است، همان معناى مصدرى است كه تحقق آن پس از حصول غضب به معنايى كه از شيطان گرفتيم، در آن است و اينكه در شريعت مطهرّه حكم به حرمت وى شده و از عداد معاصى شمرده شده، غضب به همين معنا يعنى معناى مصدرى است، كه مراد از فقره شريفه است؛ چنانچه مفروض شد و بر فرض تسليم، اينكه مراد از غضب همين معناى مصدرى كه فعل آدمى است باشد، گوييم كه معناى اين فقره در اين هنگام، اين خواهد بود كه اين غضب از جنود و سپاه شيطان، و يا رجز و يا جمره آن، و يا اخذ و گرفته شده از آن، و يا پيروى و بهجا آوردن خواهش آن، و يا پرستش و عبادت آن است. و اين معنا با ظهور آمدن آن از خود آدمى منافات ندارد، همچنانكه با معصيت بودن آن و تعلق حرمت و مذمت به آن نيز منافاتى ندارد، و ليكن انصاف اين است كه اين معنا با اينكه ممكن و بىعيب است، فى حد ذاته خلاف ظاهر اين حديث است و دور است كه مراد باشد؛ چنانچه اشاره شد. و از اين فقره شريفه و منطوق آن همچنانكه فهميده شد انتساب غضب به شيطان، مىتوان فهميد به طريق التزام از مفهوم آن به ضميمه فقره مشهوره و قاعده معروفه يعرف الاشياء بأضدادها اينكه آنچه ضدّ غضب است از ملك است، و لعلّ هذا هوالحق اليقين.
فصل دوم
در بيان معناى فقره شريفه خُلِق من النار است و مضمون ظاهر آن اين است كه غضب خلق شده از آتش است و مراد از آتش در اين فقره شريفه معناى اول از معانى آتش – كه در فايده سيم ذكر نموديم – نيست قطعاً؛ زيرا كه محسوس و مشاهد است كه از آن خلق نشده.
و معناى دويم، اگرچه ممكن است وليكن بسيار دور است؛ زيرا كه اگر آتش به اين معنا مخلوق شده باشد، لازم است كه هر جسمى از اجسام خالى از غضب نباشد و احدى قائل به اين نيست؛ چنانچه واضح است.
و معناى سيم، دور نيست كه مراد باشد؛ زيرا كه از بسيارى از اخبار برمىآيد كه غضب از طبيعت ناريه – كه از طبايع چهارگانه است – مىباشد.
و معناى چهارم، نيز مراد نيست؛ زيرا كه متفرع است بر وجود آن در آدمى و در آن اشكال است، اگر محال نباشد و بر فرض تسليم، وجود آن بسيار بسيار دور است از ظاهر اين حديث و احاديث ديگر كه در باب غضب وارد شده است.
و معناى پنجم نيز مراد نيست؛ زيرا كه اگرچه ممكن است كه اين غضب خلق شده باشد از طينت ناريه و ليكن به حسب ظاهرْ بسيار دور است از اين فقره شريفه، خصوصاً با ملاحظه فقرات ديگر اين حديث و احاديث ديگر.
و معناى ششم، اگرچه ممكن است كه مراد باشد، زيرا كه ممكن است معصيت منشأ حصول آن باشد و لكن بسيار دور و خلاف ظاهر اين حديث و احاديث ديگر است؛ زيرا كه از آنها برمىآيد كه حقيقت اين غضبْ خلق شده از آتش است و اين در وقتى صحيح است كه در همه اوقات معصيت سبب و منشأ حصول آن باشد و حال اينكه چنين نيست، چنانچه روشن و هويداست به شهادت حس و تجربه.
و معناى هفتم، اگرچه دور نيست كه مراد باشد، زيرا كه در پارهاى از اخبار معتبره هست كه غضب از جهل و از جمله جنود و سپاه آن است و ليكن خلاف ظاهر لفظ حديث است در بادى نظر و به حسب ظاهر و ليكن در نظر دقيق و به حسب باطن بىعيب است.
و معناى هشتم، اگرچه دور نيست كه مراد باشد، زيرا كه از بسيارى از آيات و اخبار برمىآيد كه غضب از شهوت و نفس اماره است و ليكن در بادى نظر و به حسب ظاهر دور از اين فقره است، نظر به عدم مساعدت آن با ظاهر فقرات ديگر اين حديث و احاديث ديگر.
و معناى نهم نيز مراد نيست، چنانچه واضح است ؛ زيرا كه غضب خلق شده از عذاب الهى نيست جزماً.
و معناى دهم نيز مراد نيست جزماً؛ زيرا كه معناى اين فقره بنابراين اين خواهد بود كه اين غضب، خلق شده از غضب مذموم است و اين بىمعنا و باطل است؛ چنانچه واضح و روشن است.
بلى هرگاه مراد از غضب معناى مصدرى باشد و مراد از غضب مذموم معناى حالى باشد، معناى صحيح دست به هم خواهد داد و ليكن دانسته شد كه مراد از غضب در اين حديث، معناى مصدرى نيست.
و معناى يازدهم نيز مراد نيست قطعاً؛ چرا كه واضح و روشن است كه غضبْ خلق شده از آتش شوق و محبت و عشق نيست.
به هر حال، معناى اين فقره شريفه اين است كه اين غضبْ خلق شده از آتش است به معانى ممكنه، كه ذكر نموديم. و نيز ممكن است كه مراد آن بزرگوار – صلى الله عليه و آله الأطهار – از اين فقره شريفه اشاره فرمودن باشد به چيزى كه دلالت مىكند بر آن حديث صحيحى كه ثقة الاسلام – عليه الرحمه – در كتاب اصول كافى از حضرت امام همام محمد باقر – عليهالصلاة و السلام – روايت كرده كه آن حضرت فرمودند: إنّ هذا الغضب جمرة من الشيطان، توقد فى جوف ابن آدم و إن أحدكم إذا غضب أحمرّت عيناه و انتفخت أوداجه و دخل الشيطان فيه، الحديث.(35) و مضمون آن اين است كه اين غضب، شعله سوزان افروخته آتشين است از شيطان كه افروخته مىشود در اندرون فرزند آدم . و اين است كه يكى از شماها هرگاه غضبناك شود، سُرخ مىشود هر دو چشمهاى وى و ورم مىكند رگهاى وى و داخل مىشود شيطان در وى .
و بالجمله مراد آن بزرگوار بيرون از آنچه ذكر شد نيست و منافاتى هم در ميان اين معانى ممكنه نيست به حسب حقيقت و جمع ميان آنها هم ممكن است و بر فرضى كه همه آنها مراد باشد، هيچ ناخوشى هم لازم نمىآيد؛ زيرا كه كلمات بزرگوران دين را بطن بسيار هست؛ چنانچه خود آن بزرگوران تصريح به آن فرمودند.
اگر كسى بگويد در ذكر اين فقره چه فايده و ثمره و چه نكته است، جواب مىگوييم كه فايده و ثمره آن، علاوه بر آنچه مفاد منطوق همين فقره شريفه است، از قرارى كه به خاطر فاتر اين حقير رسيد چند چيز است:
يكى، بيان فرمودن آن بزرگوار است راه نسبت و اضافه غضب را به شيطان و جهت بودن آن از آن؛ زيرا كه در نسبت و اضافه مناسبت و ارتباطى در ميان مضاف و مضاف اليه ضرورت است، و راه آن واضح است ؛ زيرا كه شيطان از آتش و آتشين است و غضب هم كه از آتش و آتشين است: قل كل يعمل على شاكلته.(36)
ناريان مر ناريان را طالبندنوريان مر نوريان را جاذبند و ذرّه ذرّه آنچه در ارض و سماست جنس خود را همچه كاه و كهربا است و يكى ديگر، مرتب ساختن فقره گذشته است به نهجى كه مرتب شود بر آن فقره سيّمين تا اينكه مرتب شود بر اين سه فقره، فقره چهارمين از حديث؛ زيرا كه آنچه ظاهر است اين است كه مقصود عمده آن بزرگوار – صلى الله عليه و آله الأطهار – بيان استحباب ساختن وضوست از براى كسى كه غضبناك شود، با بيان راه و جهت آن . و فى الحقيقه فقره اولى و دويم اين حديث، صغراى قياس و فقره سيم آن كبراى قياس است و فقره چهارمين، نتيجه آن است. و چون كه لازم است در صغرا بودن صغرا اينكه محمولى كه در قضيه صغر است از افراد موضوعى كه در قضيه كبر است بوده باشد، و گرنه قياس، نتيجهبخش نخواهد شد. و نظر به اينكه بدون اين فقره دويمى بودن محمول صغرا از افراد موضوع كبرا و تكرر حد اوسط كه در قياس نتيجهبخش لزوم دارد خفايى داشت، لهذا آن بزرگوار اين فقره شريفه را ذكر فرمودند تا اينكه واضح شود تماميت و صحّت قياس و برهان حضرت سيد انس و جان – عليه و آله الصّلاة والسلام و التحية من الرحمن – .
و يكى ديگر اشاره فرمودن آن بزرگوار است به مطلبى كه در خاتمه ذكر خواهيم نمود؛ إن شاءالله سبحانه و تعالى.
فصل سوم
در بيان معناى فقره شريفه «و إنّما يطفأ النار بالماء» است و مضمون ظاهر آن اين است كه، اين است و جُز اين نيست كه خاموش كرده و فرونشانده مىشود آتش به آب؛ زيرا كه از واضحات است كه آب خاموش كننده و فرو نشاننده آتش است. و از آنچه در فايده سيّم ذكر كرده شد، معلوم شد كه هر يك از آب و آتش را معناى بسيار است . پس اطفاى آتش به هر يك از آن معانى كه در آن فايده ذكر شد، به آبى كه ضد غالب بر آن و مقابل آن است از آن معانى كه از براى آب در آن فايده ذكر شد خواهد شد. پس آتش حسّى معهود به آب حسّى معهود مطلق و مضاف خاموش و فرونشانده مىشود و آتش جهنم به آب رحمت الهى خاموش مىشود.
اگر خاموش شدن وى از ممكنات باشد و آتش عنصرى به آب عنصرى و آتش طبيعت ناريه به آب طبيعت مائيه و آتش عصيان الهى به آب طاعت و مغفرت و آتش جهل به آب علم و آتش قوه شهويه به آب قوه عاقله و آتش عذاب به آب بخشايش و آتش غضب به آب حلم و آتش فراق و اشتياق به آب وصل مشتاق محبوب و معشوق خاموش و فرو نشانده مىشود. و اشكالى در اين نيست، بلى اشكال در اين است كه مراد از آتش و آب در اين فقره شريفه كدام يك از معانى آنها است؟ ممكن است كه مراد اين باشد كه خاموش كرده و فرو نشانده مىشود، آتش حسّى معهود به آب حسّى معهود مطلق و مضاف ، و در اين شبهه و اشكالى نيست، چنانچه حسّ و عيان و ضرورت و وجدان حاكم به آن و شاهد بر آن است.
بلى ممكن است شبهه و اشكال در اين مضمون به اينكه هرگاه مراد از آتش و آب در اين فقره شريفه اين معنا كه ذكر شد باشد، لازم مىآيد كه پيغمبر – صلى الله عليه و آله – خلاف واقع فرموده باشند؛ چرا كه از اين فقره چنين مستفاد مىشود كه خاموش شدن و فرونشستن آتش منحصر است به آب با اينكه اين آتش به غير از آتش از خاك و باد فرو نشانده و خاموش مىشود، بلكه خود به خود نيز خاموش و فرونشانده مىشود؛ چنانچه حس و عيان شاهد بر آن است. و ايضاً لازم مىآيد كه پيغمبر – صلى الله عليه و آله – خلاف واقع ديگر نيز فرموده باشند؛ چرا كه محسوس و مشاهد است كه آتشِ بسيار فراوان به آبِ بسيار كم خاموش و فرونشانده نمىشود، با اينكه از فرموده آن بزرگوار مستفاد مىشود كه در مثل اين صورت نيز آتش به آب خاموش شود و فرونشيند و ايضاً لازم مىآيد عدم صحت تفريع فقره چهارمين، چنانچه واضح و هويداست.
و ليكن ممكن است نيز دفع آن. اما قسم اول از راه اشكال، پس به اينكه ظاهر اين است كه مراد آن بزرگوار، بيان خاموش كردن و فرونشاندن آتش باشد، در همه حال و در همه وقت به واسطه وجود مانع و دافع آن. و شكى نيست كه آن منحصر است در آب؛ زيرا كه باد و خاك در بسيارى از اوقات مغلوب آتش و معين آن هستند، چنانچه محسوس و مشاهد است و خاموش شدن آن به خودى خود به اعتبار فقدان مقتضى و نابود شدن سبب و مختل شدن سببيت سبب آن است؛ چنانچه روشن و هويداست.
و نيز ممكن است دفع آن به اينكه مراد آن بزرگوار شايد بيان خاموش كننده و فرونشانده آتش باشد در غالب و متعارف مردم، و آن نيز منحصر است در آب . و يا اينكه شايد مراد، آن بزرگوار، خاموش كردن آتش و فرونشاندن آن باشد. نه خاموش شدن و فرونشستن آن. و ميان اين دو فرق و تفاوت بسيار است.
و اما قسم دويم از راه اشكال، پس دفع آن نيز ممكن است به اينكه مقصود آن بزرگوار شايد اين باشد كه خاموش كردن و فرونشاندن حقيقت اين آتش به حقيقت اين آب است و شكى نيست كه اين حقيقت خاموش كننده و فرونشاننده آن حقيقت است و اين منافات ندارد با اينكه احياناً به سبب بعضى از امورخارجه و موانع سانحه خلاف آن لازم آيد چنانچه واضح و روشن است با اينكه قبول نداريم در اين صورت نيز كه آب خاموش كننده و فرونشاننده نباشد؛ زيرا كه هر قدر از آن آتش كه با آن آب ملاقات مىنمايد، لا محاله آن مقدار از آتش خاموش و فرونشاننده مىشود در هنگام ملاقات قطعاً، اگرچه پس از آن روشن و افروخته شود.
و اما قسم سيم از راه اشكال، پس دفع آن نيز ممكن است به اينكه اين اشكال در وقتى لازم مىآيد كه مراد از همين فقره شريفه منحصر در همين معنا كه ذكر شد باشد و غير آن از معناهاى ديگر اصلاً مراد نباشد، با اينكه انحصار مراد در همين معنا قبول نيست؛ زيرا كه ضرر ندارد كه با وجود مراد بودن اين معنا و ظهور آن در فقره شريفه معناهاى ديگر كه مساعدت با تفريع ندارد نيز مراد بوده باشند، و اگرچه باطن از فقره شريفه باشند؛ خصوصاً پس از اينكه از خود آن بزرگوار و اهل بيت اطهار وى – صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين – رسيده باشد كه از سخن ما اهل بيت عصمت مانند سخن خداوند عالم ظاهر و باطن و باطن باطن هست.(37)
بلى ممكن است اشكال ديگر، به اينكه اين معنا مساعدت با فقره اولى و دويم از اين حديث ندارد؛ زيرا كه دانسته شد كه مراد از آتش در فقره دويم كه غضب از وى خلق شده آتش حسّى معهود نيست، همچنانكه آبى كه از ملك و خلق شده از آن است، آب حسّى معهود نيست، با اينكه دانسته شد كه اين دو فقره در حكم صغراى قياس است و اين فقره در حكم كبراى قياس و ليكن ممكن است دفع آن نيز به آنچه دفع قسم سيّم از راه اشكال پيشى به آن شد، فليتأمّل. و ممكن است نيز كه مراد آن بزرگوار از اين فقره شريفه اين باشد كه آتش جهنم خاموش كرده و فرونشانده مىشود به آب رحمت خداوند عالم – جلت كبرياؤه – ؛ زيرا كه آتش جهنم غضب خداوند عالم است. پس خاموش كننده و فرونشاننده وى رحمت خواهد بود به مضمون «سبقت رحمته غضبه و وسعت رحمته كل شىء».(38)
و ممكن است شبهه و اشكال در اين معنا به اينكه اين در وقتى ممكن است كه خاموش نشدن آتش جهنم از ممكنات باشد و حال اينكه معلوم نيست و به اينكه اين معنا مساعدت با فقره چهارمين و تفريع آن بر اين نيز ندارد.
وليكن دفع آن ممكن است به اينكه بر فرضى كه خاموش شدن آتش جهنم از ممكنات نباشد فرونشستن شعله و زبانيه آن بىاشكال از ممكنات است، چنانچه از بسيارى از اخبار مستفاد مىشود و همين قدر در صدق فقره شريفه و صحّت مضمون آن كافى است.
و به اينكه عدم مساعدت اين فقره با فقره چهارمين و تفريع آن بر اين، بر فرض تسليم آن، در وقتى لازم مىآيد كه از اين فقره غير از اين معنا از معناهاى ديگر كه مساعدت با آن فقره و تفريع آن دارد مراد نباشد. و اينكه قبول نيست، بلكه باطل است؛ چنانچه اشاره شده و دانسته خواهد شد.
و ليكن انصاف اين است كه اين معنا خلاف ظاهر لفظ حديث است و ممكن است نيز كه مرادْ اين باشد كه آتشِ عنصرىِ موجود در اجسام فرونشانده مىشود به آب عنصرى موجود در آنها، و ليكن اين معنا بسيار دور است كه از ظاهر اين فقره مراد باشد؛ چرا كه خلاف ظاهر آن است قطعاً . بلى هرگاه يكى از بطون آن گرفته شود عيبى ندارد، و اگرچه تفريع فقره چهارمين بر اين معنا ممكن نيست.
و ممكن است نيز كه مراد اين باشد كه فرونشانده بشود آتش طبيعت ناريه به آب طبيعت مائيه . و اين معنا اگرچه از اخبار كثيره مستفاد، مىشود و ليكن بسيار دور است از ظاهر اين فقره، بلكه خلاف آن ظاهر است. بلى هرگاه يكى از بطون گرفته شود عيبى ندارد، اگر چه تفريع فقره چهارمين بر آن ممكن نيست.
و ممكن است نيز كه مراد اين باشد كه فرونشانده مىشود آتشِ طينتِ ناريه به آبِ طينتِ مائيه و از اينجاست كه اعمال شايسته نيز از آن به ظهور مىرسد، چنانچه بسيارى از اخبار دلالت بر آن دارد و ليكن اين معنا نيز بسيار دور است از ظاهر اين فقره، بلكه خلاف ظاهر آن است قطعاً. بلى هرگاه يكى از بطون آن گرفته شود عيبى ندارد، اگرچه مساعدت آن با فقره اول و دويم مانند تفريع فقره چهارمين بر اين خالى از اشكال نيست، مگر به طريقى كه بيان شد و نيز خواهد شد.
و ممكن است نيز مراد اين باشد كه خاموش كرده و فرونشانده مىشود آتش معصيت آدمى به نسبت به خداوند عالم به آب طاعت و به آب مغفرت و آمرزش وى. و اين معنا نيز بسيار دور است از ظاهر اين فقره، بلكه خلاف آن ظاهر است، و ليكن ممكن است كه يكى از بطون آن باشد، اگرچه مساعدت آن با فقره اولى و دويم و چهارم خالى از اشكال نيست، مگر به طريقى كه بيان شد. و نيز خواهد و مؤيد اين معناست اخبارى كه مضمون آنها اين است كه ايمان برطرف كننده كفر، و توبه و ساير اعمال شايسته برطرف كننده معصيت و اجتناب از گناهان كبيره رفع كننده گناهان صغيره و سبب آمرزش آنهاست.
وليكن مخفى و پوشيده نيست كه ممكن است اشكال بنابراين، به اينكه مراد از اين فقره اين معنا باشد لازم مىآيد كه از براى احدى از معصيتكاران از امت پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و شيعه ائمه اطهار را عذابى و جهنمى نباشد مطلقاً، حتى در صورتى كه بىتوبه از دنيا بيرون رفته باشد با اينكه از آيات و اخبار و غير آنها خلاف آن برمىآيد.
و به اينكه بنابر اين لازم مىآيد نيز كه معصيتِ بسيار بسيار به طاعت بسيار كم بخشيده و مرتفع شود، با اينكه اين هم بسيار دور است، خصوصاً در صورتى كه آن طاعت در جنب اين معصيت به سبب قلت و كمى آن و بسيارى و كثرت اين مغلوب و مستهلك باشد.
و اگرچه ممكن است دفع اين اشكال، اما دفع راه اول اين اشكال، پس به اينكه معصيت را دو معناست: يكى معناى فعلى كه معناى مصدرى است كه تعبير از آن به نافرمانى كردن و سركشى نمودن مىشود و شبهه نيست كه در هنگام تحقق يافتن اين معنا و هنگام سرزدن اين نافرمانى و سركشى و شراره كشيدن آتش آن در نهاد آدمى همين كه دريافت كرد كه اينكه از وى مىخواهد سر بزند نافرمانى الهى و سركشى از فرمان وى است، و فرمان بردن و سر نزدن آن از وى عين فرمانبردارى و اطاعت آن است، و قرار را بر اطاعت و فرمانبردارى الهى داد، آتش معصيت به اين معنا به آب طاعت و فرمانبردارى الهى خاموش شده و فرونشسته خواهد بود.
و پس از آن ديگر عصيان نخواهد بود تا اينكه عذاب و جهنمى از براى وى باشد، خواه اين آب طاعت همان خود واگذاشتن نافرمانى و موقوف داشتن سركشى باشد و خواه بهجا آوردن و كردن عبادت و طاعتى ديگر غير از آن نيز باشد؛ زيرا كه آب طاعت را دو نوع متصور است: يكى همان واگذاشتن نافرمانى و موقوف داشتن سركشى است به سبب اينكه نافرمانى و سركشى الهى است – كه فى الحقيقه عين طاعت و فرمانبردارى وى است – و ديگرى همان نوع اول است با كردن عبادتى ديگر و بردن فرمانى ديگر با آن . و معناى ديگر از معصيت، معناى انفعال حاصل شده از آن معناى مصدرى است كه تعبير از آن به نافرمانى و سركشى مىشود. و شبهه نيست در اينكه تحقق اين معنا پس از تحقق آن معنا از معصيت است، چنانچه واضح و روشن است پس تحقق اين معنا موكول و موقوف است بر اعراض كردن از آب طاعت و كار نبردن آن در اطفاى آتش معصيت به معناى اول. پس خاموش شدن و فرونشستن آتش معصيت به اين معناى انفعالى به آب طاعت به آن معنا كه دانسته شد ممكن نيست، بلكه خاموش شدن و فرونشستن آن به آب مغفرت و آمرزش الهى و رحمت و بخشايش آن خواهد بود و چون كه آمرزش و بخشايش هم بىسبب و جهت ممكن نيست پس لا محاله فرونشستن و خاموش شدن به يكى از اسباب آمرزش و بخشايش خواهد بود، خواه توبه باشد و خواه غير آن از اسباب و طاعات ديگر باشد.
و مادامى كه آمرزش و بخشش متحقق نشده به سبب فراهم نيامدن سبب آن البته عذاب و جهنم و استحقاق آنها پابرجا و برقرار خواهد بود و پس از اينكه آمرزش و بخشش تحقق به هم رسانيد به سبب فراهم آمدن سبب آن عذاب و جهنمى از براى آدمى كه فرض آمرزيدگى و بخشيدگى وى است نخواهد بود، اگرچه استحقاق آنها در حق وى پابرجا و برقرار باشد.
و اما دفع راه دويم از اين اشكال، پس به اينكه اگر مراد از معصيت معناى اول باشد، پس فرض كثرت آن و قلت طاعت بىمعناست؛ زيرا كه طاعت به هر دو نوع آن خصوصاً نوع اول آن با معصيت به اين معنا تفاوتى در قلت و كثرت نيست، چنانچه بالاجمال فهميده شد. و اگر مراد از معصيت، معناى دوم باشد، پس آبِ طاعتى در اين صورت متصور نيست، مگر طاعتى كه سبب بخشش و آمرزش است. پس فى الحقيقه، آنچه در اين صورت متصور است آب بخشش و آمرزش است و آن هم فرع وجود به سبب آمرزش و بخشايش معصيت به اين معنا و تحقق آن است. و كم و بيش و اندكى و بسيارى سبب در ظاهرْ مستلزم كم و بيشى و اندكى و بسيارىِ سببيّت آن سبب نيست جزماً . و ضرر ندارد كه همان طاعت و عبادتى كه خداوند عالم او را سبب آمرزش و بخشايش آن معصيت مقرر فرمودهاند، در نظر حسّى كمتر از آن معصيت بوده باشد و ليكن در مرتبه سببيّت چنين نباشد، بلكه قطعى است كه كمى خود سبب مستلزم كمى سببيّت آن نيست و همين كه سببيّت از براى آمرزش و بخشايش مفروض التحقق گرديد، لا محاله آمرزش و بخشايش كه مسبّب از آن سبب است تحقق خواهد يافت و ديگر فرض كمى و مغلوبيت آن بىوجه و باطل است، بلكه پس از تحقق سببيّت آن به طريق إنّ قطع بر خلاف آن و جزم به غالبيّت آن حاصل خواهد شد. و از اينجا سرّ مسأله حبط و تكفير كه معركه آراى علماى شيعه و سنى است و تحقيق آن نيز ظاهر و هويدا مىگردد، اگر خوشى و بينايى باشد، همچنانكه سرّ بىجايى اين اشكال و راه بىوجهى آن نيز ظاهر و هويدا گرديد.
و ممكن است نيز كه مراد از اين فقره شريفه اين باشد كه خاموش كرده و فرونشانده مىشود آتش جهل و نادانى به آب علم و دانش. و اين معنا اگر چه ممكن و بىعيب است فى حدّ ذاته، و ليكن از ظاهر اين فقره شريفه بسيار بسيار دور است؛ اگرچه ممكن است كه يكى از بطون آن باشد و منافاتى هم با ظاهر فقرات ديگران اين حديث، اگرچه در ظاهر هست و ليكن در باطن جمع آنها ممكن است چنانچه اشاره به آن شد و نيز خواهد شد.
و ممكن است نيز كه مراد اين باشد كه آتش قوه شهويه و نفس اماره و نايره آن خاموش كرده و فرونشانده مىشود به آب قوّه عاقله و نفس لوّامه و اين معنا نيز اگرچه ممكن و بىعيب است فى حدّ ذاته، و ليكن مثل معناى پيشى است، در دورى نسبت به اين فقره و ساير آنچه ذكر شد. و ممكن است نيز كه مراد اين باشد كه آتش عذاب الهى به آب آمرزش و مغفرت آن خاموش شود و فرونشانده مىشود. و اين معنا هم اگرچه فىالجمله بىعيب و صحيح است فى حدّ ذاته و ليكن مثل آتشِ معصيت و آبِ طاعتى است كه سبب بخشايش است در دورى و ساير آنچه ذكر شد.
و ممكن است نيز كه مراد اين باشد كه آتشِ غضبِ مذموم كه در آدمى وجود به هم مىرساند و از شيطان است، خاموش كرده و فرونشانده مىشود به آبِ حلمِ ممدوحِ كه در وى نيز به هم مىرسد و از ملك است. و اين معنا به خصوص اگرچه بسيار بسيار خوب و بىعيب است فى حدّ ذاته و مساعدت تمام هم با فقرات ديگر اين حديث دارد، و ليكن ظاهر و متبادر از لفظ آتش و آب در حديث در بادى نظر خلاف آن است، مگر اينكه فقرات ديگر اين حديث را قرينه صارفه از ظاهر اين فقره بگيريم، چنانچه دور نيست با اينكه هرگاه مراد از ظاهر اين فقره اين معنا نباشد، لامحاله مىبايد كه اين معنا در باطن مراد باشد تا اينكه تفريع فقره چهارمين بر اين ظاهر صحيح باشد و فقره اولى و دومى هم در ظاهر مساعدت با وى داشته باشد.
و ممكن است نيز كه مراد اين باشد كه آتش غضب معهود و يا آتش معهودى كه غضب از وى خلق شده به آب حسّى معهود خاموش و فرونشانده مىشود و اين معنا اگرچه دور نيست به قرينه فقرات ديگر اين حديث و ليكن باز هم خلاف ظاهر اين فقره است.
و ممكن است نيز كه مراد اين باشد كه آتش فراق و اشتياق و محبت و عشق، به آبِ وصلِ مشتاق و محبوب و معشوق خاموش كرده و فرونشانده مىشود. و اين معنا نيز اگرچه فى حدّ ذاته بسيار خوب و صحيح است و ليكن بسيار بسيار دور است از لفظ آتش و آبى كه در اين فقره شريفه است؛ زيرا كه خلاف ظاهر آن است قطعاً، با اينكه مساعدت با فقرات ديگر اين حديث و بسيارى از احاديث ديگر هم ندارد.
و ممكن است نيز كه مجموع آنچه كه ذكر شد از معانى ممكنه مراد باشد، از اين فقره شريفه و اگرچه پارهاى از آنها از ظاهر حديث و منطوق و دلالت مطابقيه آن گرفته شود و پارهاى ديگر از آنها از باطن آن و يا از مفهوم و دلالت التزاميه آن گرفته شود و اين معنا دور نيست كه فى حدّ ذاته انسب و اولى باشد، نظر به بسيارى از اعتبارات. و قواعد و قوانين لفظيه هم با وى مخالفت و منافات ندارد، چنانچه واضح و روشن است بر هوشمند بينا.
به هر حال اعتقاد اين حقير اين است كه مراد از اين فقره شريفه از آنچه ذكر شد از معانى متعدده بيرون نيست، لكن اللّه سبحانه هو العالم و رسوله و أوصياؤه الكرام عليه و عليهم الصلاة والسلام
ادامه دارد ….
پي نوشت :
33. ر.ك: بحارالأنوار، ج 70، ص 264 و 278.
34. الكافى، ج 2، ص 304؛ بحارالأنوار، ج 60، ص 265 و ج 70، ص 265 و 278.
35. الكافى، ج 2، ص 304؛ بحارالأنوار، ج 70، ص 278.
36. اسراء، آيه 84 .
37. ر.ك: بحارالأنوار، ج 64 ، ص 103.
38. بحارالأنوار، ج 91، 239(جمله اول)؛ ج 91، 396 يا من وسعت رحمته كل شىء.
منبع: www.hadith.net
/س