تاريخ و عقايد فرقه هاى خوارج (4)
تاريخ و عقايد فرقه هاى خوارج (4)
عجاردة
بعد از شكست عطيه بن أسود حنفى از مهلب و كشته شدن وى در منطقه سند، در چند دهه بعد، عبدالكريم بن عجرد به بازسازى مجدد جنبش خارجيان ايران همت گماشت. از فعاليت هاى وى اطلاع چندانى در دست نيست. خالد بن عبدالله قسرى حاكم عراق و خراسان در سال هاى 106 تا 120 هجرى، عبدالكريم بن عجرد را به زندان افكند و او در زندان از دنيا رفت. هنگامى كه عبدالكريم در زندان بود مباحث جبر و اختيار و قضا و قدر در ميان مسلمانان به صورت جدى مطرح بود. طرفداران عبدالكريم بن عجرد در اين زمان درباره پذيرش يا عدم پذيرش اختيار انسان دو دسته شده، عده اى از اختيار انسان طرفدارى كردند، مثل ميمونيه (طرفداران ميمون بن خالد) و حمزيّه (پيروان حمزة بن ادرك) و عده اى طرفدار قدر و جبر شدند، مثل خلفيه (پيروان خلف خارجى)، شعيبيه (طرفداران شعيب بن محمد) و خازميّه يا حازميّه (پيروان حازم بن على)، لذا به وى نامه نوشته، ديدگاه وى را نسبت به قدر و اختيار جويا شدند. وى در نامه اى نوشت: «گوييم آنچه خدا خواسته روى داده و آنچه نخواسته روى نداده است. ما را حدّ آن نيست كه پيرايه اى بر خدا ببنديم».[116] هر دو طايفه احساس كردند كه عبدالكريم آنان را تأييد كرده است. بنابراين رهبرى عبدالكريم را پذيرا شده ند ولى از يكديگر بيزارى جستند. بيزارى جستن اين طوايف از هم با مرگ عبدالكريم همراه بود، لذا عجارده به چند فرقه تقسيم گرديدند و هر كدام از رؤسا دنبال عِدّه و عُده بود. در مجادله اى ديگر ميان عبدالكريم بن عجرد و ثعلبة بن عامر اختلاف افتاد و گروه ثعالبه از عجارده جدا شدند. ابن عجرد معتقد بود كه از كودكان و اطفال نبايد توقع برائت يا ولايت داشت تا زمانى كه به بلوغ برسند و به اسلام خارجى فراخوانده شوند، اما ثعلبه معتقد بود كه ميان اطفال و بزرگان فرقى نيست و فرزندان خردسال مخالفان درخور برائتند.[117] اين مسئله باعث شد كه خارجيان شمال شرق ايران، يعنى خراسان طرفدار ثعلبه گرديده و فرقه ثعالبه به وجود آيد، ولى خارجيان جنوب شرق ايران، يعنى سيستان و كرمان به طرفدارى از عجارده باقى ماندند.[118] بغدادى اكثر عجارده سيستان را از فرقه خازميّه عجارده مى داند.[119]ثعالبه بعد از ثعلبة بن عامر با شيبان بن سلمة بيعت كردند. وى در دوران ابومسلم قيام كرد و به يارى وى برخاست. كمك او به ابومسلم باعث شد كه برخى از يارانش وى را به قتل رسانند. يكى از افراد مهمى كه از شيبان تبرى جست زياد بن عبدالرحمن شيبانى است كه همچون شيبان قائل به قضا و قدر، و طرفدار جبر بود. شهرستانى معتقد است كه اكثر شيبانيان به رهبرى عطيه جوزجانى طرفدار شيبان بودند و تولاى او را در دل داشته اند. اين افراد بيشتر در جرجان، نساء و ارمينيه حضور داشتند.[120] گروه هاى متعددى از عجارده يا ثعالبه جدا شدند كه البته نبايد آنها را فرقه هايى مجزا دانست. ملل و نحل نويسان از فرقه هايى همچون اُخنسيّه، معبديّه، رشيديّه، مكرميّه، معلوميّه، مجهوليه، بدعيه و جز آنها ياد كرده اند كه اشعرى همه آنها را در ذيل عجارده آورده و شهرستانى برخى از آنها را ذيل نام ثعالبه فهرست كرده است.[121] مادلونگ در مقاله «عجارديان و اباضيان» با نگاهى به آثار ملل و نحل نويسان اكثر اين فرقه ها و اختلافاتشان با يكديگر را بيان كرده است.[122]اختلافات عجارده در جنوب شرقى ايران ادامه داشت تا اين كه حمزة بن آذرك عجاردى در سيستان ظهور كرد. حمزه در سال 180 بر ضد هارون الرشيد و عُمّال او قيام كرد. حدود پنج هزار نفر از خوارج سيستان با وى بيعت كردند و در سال 182 خليفه عباسى لشكرى به طرف سيستان اعزام كرد كه شكست خورد.[123] حمزه بعد از پيروزى، مردم سيستان را جمع كرد و براى آنان خطبه خواند و رسماً مخالفت خود را با خليفه عباسى اعلام كرد و گفت: «يك درهم خراج و مال بيش، به سلطان مدهيد. چون شما را نگاه نتواند داشت و من از شما هيچ نخواهم و نستانم كه من بر يك جاى نخواهم نشست».[124] اقدام حمزه باعث شد كه مردم سيستان ديگر ماليات و خراج به خليفه عباسى نپردازند. مؤلف تاريخ سيستان در اين باره مى نويسد: «و زان روز تا اين روز به بغداد بيش از سيستان دخل و جمل نرسيد… خطبه بنى العباس بر جاى است، اما مال منقطع گشت».[125]حمزة بن آذرك توانست كابل، خراسان، كرمان، سيستان و فارس را تا سواحل درياى عمان به تصرف خود درآورد. در سال 192 قمرى هارون الرشيد شخصاً براى دفع حمزه به سوى خراسان حركت كرد و در راه نامه اى بدين مضمون به حمزه نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم، از طرف بنده خدا هارون اميرالمؤمنين به حمزة بن عبدالله خارجى… كه ]خليفه[ از گناهان سابق و خونريزى ها و غارت هاى مالى… شما… مى گذرد و آن را عفو مى كند… پس صلاح شما… اين است كه به جماعت مسلمين وارد شويد و اطاعت كنيد…». حمزه در جواب نامه خليفه نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم، از طرف بنده خدا حمزه اميرالمؤمنين،… كتاب خدا را پذيرفته ام و تخلفى از آن را جايز نمى دانم… و در اين راه با كسانى كه خلاف آن كنند جهاد مى نمايم… تا سرم در اين راه برود…».[126]در همين اوان هارون الرشيد در سال 193 در طوس درگذشت و حمزه با شنيدن خبر مرگ هارون الرشيد گفت: «و كفى الله المؤمنين القتال» و ديگر در برابر دستگاه خلافت جنگ نكرد و گفت: «واجب گشت بر ما كه به غزوه بت پرستان به سند و هند و چين… رويم…».[127] حمزه بعد از واقعه مرگ هارون الرشيد كه گويا اثرى شگرف در روح او بر جاى گذاشته بود، سواران خود را به اطراف فرستاد و دستور داد كه مگذاريد ظالمان بر ضعفا ظلم كنند و خود رهسپار سند و هند شد. وى پس از جنگ هاى فراوان در مناطق مختلف باز به سيستان بازگشت.[128] در اين دوران ليث بن فضل از عياران سيستان در آنجا حاكم بود و با خوارج و حمزه خارجى رفتار بسيار نيكويى داشت و خوارج كارى به مردم سيستان نداشتند و براى جنگ با بت پرستان به هند و سند مى رفتند. در جنگ هاى متعددى كه ميان سپاهيان خليفه عباسى با عيّاران به رهبرى ليث و خوارج صورت مى گرفت غالباً پيروزى با خوارج بود. سرانجام در سال 213 قمرى حمزة بن آذرك از دنيا رفت و خوارج با ابواسحاق ابراهيم بن عمير الجاشنى بيعت كردند. ابواسحاق به برخى از اعمال خوارج ايراد گرفت و خوارج قصد قتل وى كردند، لذا او گريخت و خوارج در سال 215 با ابوعوف بن عبدالرحمن بيعت كردند.[129]در سال 216 قمرى خوارج سيستان سپاه خليفه عباسى را در هم شكسته، فرمانده آن را كشتند. در اين زمان بين خوارج اختلاف افتاد و هر از چند گاهى فردى از خوارج قيام مى كرد.[130] رفتار سوء خوارج باعث پيدايش گروه عيّاران در سيستان شد كه صريحاً هدف اصلى خود را مقابله با خوارج اعلام كرده بود. يعقوب ليث در ميان عياران كم كم به تثبيت موقعيّت خود پرداخت و قدرت اصلى منطقه گرديد. وى ادعا مى كرد كه خليفه دستور قلع و قمع خوارج را به او سپرده است. وى در همين اثنا به عمّار خارجى رهبر خوارج نامه نوشته، از او خواست تا از خارجى گرى دست بردارد و به او بپيوندد. كوشش هاى يعقوب ليث ثمربخش بود و توانست بزرگان خوارج را به سوى خود جذب كند. وى به رهبران آنها خلعتى مى داد و آنها بزرگ مى داشت.[131] يعقوب در ادامه، قيام هاى خوارج شورشى را سركوب كرد. قيام اسدويه خارجى در سال 249 و قيام عمار خارجى در سال 251 قمرى سركوب شد.[132]بعد از سركوب قيام عمار خارجى، خوارج به كوه ها پناه بردند. در سال 257 قمرى عبدالرحيم خارجى به بازسازى خوارج پرداخت و با ده هزار نفر در هرات قيام كرد. يعقوب ليث خود به مقابله با او پرداخت و عبدالرحيم تسليم شد. در عوض، يعقوب حاكميت منطقه را به عبدالرحيم سپرد.[133] مدتى بعد خوارج عبدالرحيم را كشته، با ابراهيم بن اخضر بيعت كردند. ابراهيم با هداياى فراوان به ديدار يعقوب ليث رفت و يعقوب به وى گفت: «تو و ياران دل قوى بايد داشت كه بيشتر سپاه من و بزرگان همه از خوارجند و شما اندرين ميانه بيگانه نيستيد».[134]از اين به بعد خوارج كم كم دست از قيام برداشته و به زندگى در كنار ديگر پيروان مذاهب ادامه دادند. جملات پايانى كتاب خوارج در ايران بهترين جمع بندى براى آخرين حضور خوارج عجاردى در ايران است. وى مى نويسد: «… در اين اعصار خوارج تقريباً نوعى همزيستى مسالمت آميز با ديگر مسلمانان را در پيش گرفته بودند… اصطخرى در سال 340 قمرى متذكر مى شود كه در بم… سه مسجد جامع وجود دارد… يكى از آنها مربوط به خوارج است…. در سال 375 قمرى در اطراف هرات از جمله كروخ… همگى خوارج اند[135]… مسعودى در سال 332 قمرى… از… شهر زور و سيستان به عنوان جايگاه هاى خوارج خبر مى دهد… ياقوت حموى در قرن هفتم گويد: … ساكنان… كرنك در نزديكى سيستان همگى از خوارج اند… بعد از اين تاريخ… اطلاع ديگرى از حضور خوارج در ايران نداريم…».[136] اما مادلونگ با شك و ترديد به مطالب ياقوت حموى نگريسته، قرن پنجم را آخرين قرن حضور خوارج در ايران و افغانستان معرفى مى كند.[137] بنابراين خوارج عجاردى از قرن سوّم دست از قيام و خروج برداشته، به زندگى عزلت نشينانه خود ادامه دادند تا اين كه در قرن ششم يا هفتم كم كم از بين رفتند.
عقايد عجاردة
اگر بيشترين طرفداران عجارده را از طرفداران مكتب خازميه بدانيم كه در سيستان تسلط كامل داشتند و احتمالا حمزة بن آذرك نيز پيرو اين گروه بوده است، بايد بيش تر به عقايد خازميه بپردازيم. در كنار آن بايد به عقايد ثعالبه نيز توجه كنيم. شايد تندروى خازميه عجاردى باعث آن گرديده كه ناشى اكبر در مسائل الامامة، خازميه را از فِرَق ازارقه محسوب كند و در ذيل آن بياورد.[138]به نظر مى رسد كه اكثر خوارج ايران، همچون اهل سنت به قضا و قدر معتقد بوده، استطاعت را در هنگام فعل، مخلوق خداوند مى دانستند، ولى حمزه بن آذرك با اين اعتقاد مخالفت كرده، طرفدار اختيار و تفكر معتزله گرديد و به آزادى انسان معتقد بود. حمزه فرزندان خردسال مشركان را همچون آباى آنها اهل جهنم مى دانست، ولى فرزندان مخالفان را نمى كشت. وى خوارج قاعد را مؤمن مى دانست و اجازه كشتن مسلمانان را نمى داد، مگر اين كه با خوارج بجنگند يا به سلطان ظالم يارى برسانند.[139]كثرت فرق عجارده در آثار ملل و نحل و نبودِ اعتقادات رسمى عبدالكريم بن عجرد باعث پراكندگى اعتقادى عجارده گرديده است كه جمع آنها را در يك مجموعه منسجم غير ممكن مى سازد. بنابراين خوانندگان را به آثار ملل و نحل نويسان ارجاع مى دهيم.
اباضيه
فِرَق خوارج را به صورت كلى مى توان در دو دسته تقسيم كرد: تندروان و معتدلان. هر فرقه اى كه تندروتر بوده، زودتر از صحنه اجتماع محو گرديده است و هر چه اعتدال آن بيشتر بوده، دوام آن نيز بيشتر بوده است. فرقه اباضيه از معتدل ترين فرقه هاى خوارج است كه تا به امروز باقى مانده و در كشور عمّان،[140] وادى مزاب الجزاير، كوه هاى نفوسه و زواره در ليبى، جزيره جربه در مغرب و در زنگبار حضور جدى و پررنگى دارند. گفتنى است كه همه ملل و نحل نويسانْ اباضيه را شاخه معتدل خوارج مى دانند، ولى خود اباضيه انتساب به خوارج را اتهام تلقى كرده، به ردّ و نفى آن مى پردازند.[141] هم بزرگان اباضيه آثار مفيدى به جامعه علمى عرضه كرده اند، هم درباره اباضيه آثار ارزشمندى منتشر شده است.
كتاب دراسات عن الاباضية، نگارش خليفه عَمرو نامى، يكى از اباضيان ليبى، كتاب البُعد الحضارى للعقيدة الاباضيّة تأليف فرحات جعبيرى، كتاب تنها بازماندگان خوارج: جستارى در تاريخ و معتقدات اباضيه نوشته مسعود جلالى مقدم، كتاب الاباضيّة بين الفرق الاسلاميّة و كتاب الاباضيّة فى موكب التاريخ تأليف على يحيى معمّر از عالمان و نويسندگان اباضيه شمال آفريقا از بهترين آثارى است كه اين زمينه به نگارش درآمده و به صورت مبسوط، تاريخ و عقايد اباضيه را از منابع دست اول استخراج و گزارش كرده اند. خوانندگان را به اين منابع ارجاع داده، از بيان تاريخ و عقايد اباضيه خوددارى مى كنيم.
خاتمه
با بررسى فرق خوارج مى توان به اين نكته رسيد كه خوارج تندرو، چون هميشه در پى جنگ و برخورد افراطى با پيروان ديگر مذاهب بودند، عالمان برجسته اى در ميان آنان ظهور نكرده اند و آنچه از آنان باقى مانده فقط اشعارى است كه در برخى متون ادبى باقى مانده است. بنابراين نبايد از آنان انتظار داشت كه به تحليل مفهوم ايمان و كفر بپردازند و با استناد به لوازم آن، نظام فكرى خود را بنا كنند، زيرا اگر به اين كار مى پرداختند يقيناً از قتل و غارت دست برمى داشتند. نكته ديگر اين كه عاقبت تندروى محو و از بين رفتن است. با بررسى تاريخ خوارج مى توان اين حقيقت را دريافت و در پرتو آن به مسلمانانِ روزگار ما توصيه كرد كه تندروى، غير از كشتار و قتل و غارت، و نيز نابودشدن يا به انزوا رفتن نتيجه ديگرى ندارد.
كتاب نامه :
قرآن كريم
نهج البلاغه
صدوق، على بن حسين، من لايحضره الفقيه، تصحيح سيد حسن موسوى فرسان، دار الصعب و دار التعارف، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1401ق.
طبرى، محمد به جرير، تاريخ الامم و الملوك، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، چاپ اول، 1401ق.
نصر بن مزاحم، وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، قم، 1402ق.
بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، دارالفكر، چاپ اول، 1417ق.
ملحم، عدنان محمد، المؤرخون العرب و الفتنة الكبرى، بيروت، دار الطليعه، 1998م.
عواجى، غالب بن على، الخوارج تاريخهم و آراؤهم الاعتقاديه، مكتبة السنة النشر، رياض، چاپ اول، 1418ق.
مادلونگ، ويلفرد، جانشينى حضرت محمد و خلافت نخستين، ترجمه احمد غائى، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1377.
مرتضى عاملى، سيد جعفر، «مارقين»، دانشنامه امام على(ع)، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، چاپ اول، تهران، 1382ش.
ابن اثير، محمد، الكامل فى التاريخ، تحقيق على شيرى، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ اول، 1408ق.
جعفرى، يعقوب، خوارج در تاريخ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ دوم، تهران، 1373ش.
ابوحاتم رازى، محمد، الزينة فى الكلمات الاسلامية، ترجمه على آقانورى، مركز اديان و مذاهب، چاپ اول، 1382ش.
مسلم، ابوالحسين، صحيح مسلم، دار ابن حزم، بيروت، چاپ اول، 1416ق.
بخارى، محمد، صحيح البخارى، تحقيق شيخ قاسم الشماعى الرفاعى، دار القلم، بيروت، چاپ اول، 1407ق.
ابن جوزى، عبدالرحمن، تلبيس ابليس، تحقيق السيد الجميلى، دار الكتاب العربى، بيروت، چاپ دوم، 1407ق.
ابن حزم، على بن احمد، الفصل فى الاهواء و الملل و النحل، تحقيق دكتر محمد ابراهيم نصر و دكتر عبدالرحمن عميره، دار الجيل، بيروت، چاپ دوم، 1416ق.
شهرستانى، محمد بن عبدالكريم، الملل و النحل، تحقيق عبدالعزيز محمد الوكيل، دار الفكر، بيروت، بى تا.
ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار صادر، 1990م.
اشعرى، ابوالحسن، مقالات الاسلاميين، تصحيح هلموت ريتر، ويسبادن، هلند، 1400ق.
يحيى معمر، على، الاباضية بين الفرق الاسلامية، دار الحكمة، لندن، چاپ چهارم، 2001م.
ــــــــــــ ، الاباضية فى موكب التاريخ، مكتبة الاستقامة، چاپ دوم، 1410ق.
سالمى، عبدالرحمن، عمان تاريخ يتكلّم، وزارة الثقافة، عمان، 1408ق.
سابعى، ناصر بن سليمان، الخوارج و الحقيقة الغائبة، دار المنتظر، بيروت، چاپ اول، 1420ق.
ناشى اكبر، محمد، مسائل الامامة، تحقيق فان اس، المعهد الآلمانى للدراسات الشرقية، بيروت، چاپ دوم، 2003م.
ابوزهره، محمد، تاريخ المذاهب الاسلامية، دار الفكر العربى، قاهره، مصر، بى تا.
احمد امين، فجر الاسلام، بيروت، دار الكتاب العربى، 1969م.
ــــــــــــ ، ضحى الاسلام، بيروت، دار الكتاب العربى، بى تا.
جلالى مقدم، مسعود، تنها بازماندگان خوارج، انتشارات نگاه سبز، تهران، چاپ اول، 1379ش.
مبرد، محمد، الكامل فى اللغة، تحقيق مكتب البحوثو الدراسات، دارالفكر، بيروت، چاپ اول، 1419ق.
نايف معروف، الخوارج فى العصر الاموى، دار الطليعه، بيروت، چاپ چهارم، 1414ق.
فرمانيان، مهدى، فرق تسنن، نشر اديان، قم، چاپ اول، 1386ش.
جاحظ، عمرو بن بحر، الحيوان، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1958.
دينورى، احمد بن داوود، الأخبار الطوال، تهران، نشر نى، 1364.
جاحظ، عمرو بن بحر، البيان و التبيين، قم، كتابخانه اروميه، 1409.
عباسى، احسان، شعر الخوارج، بيروت، دارالثقافه، 1974.
مفتخرى، حسين، خوارج در ايران، مركز بازشناسى ايران و اسلام، تهران، چاپ اول، 1379ش.
مسعودى، على بن حسين، مروج الذهب، بيروت، دار الاندلس، 1344.
دايرة المعارف بزرگ اسلامى، مدخل «ازارقه»، نوشته احمد پاكتچى، تهران، مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى، 1382.
اسفراينى، ابوالمظفر، التبصير فى الدين، تحقيق كمال يوسف الحوت، عالم الكتب، بيروت، چاپ اول، 1403ق.
بغدادى، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، تصحيح محمد محيى الدين عبدالحميد، المكبتة العصرية، بيروت، 1419ق.
مادلونگ، ويلفرد، فرقه هاى اسلامى، ترجمه دكتر ابوالقاسم سرى، انتشارات اساطير، تهران، چاپ اول، 1377ش.
يعقوبى، احمد بن اسحاج، تاريخ، قم، مؤسسه و نشر فرهنگ اهل البيت(ع)، بى تا.
شماخى، احمد بن سعيد، كتاب السير، وزارة التراث القومى و الثقافة، عمان، چاپ اول، 1407ق.
ابن كثير، اسماعيل، البداية و النهاية، تحقيق على شيرى، دار احياء التراث العربى، چاپ اول، بيروت، 1408ق.
الدينورى، ابن قتيبه، المعارف، دار الكتب العلمية، بيروت، 1407ق.
مزى، يوسف، تهذيب الكمال، تصحيح دكتر بشار عواد معروف، مؤسسة الرسالة، بيروت، چاپ ششم، 1415ق.
ذهبى، محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، تحقيق محب الدين عمروى، دار الفكر، بيروت، چاپ اول، 1417ق.
اسماعيل، محمود، الخوارج فى المغرب الاسلامى، دار العودة، بيروت، اول، 1976.
ابن خلدون، عبدالرحمن، العبر، تحقيق گروهى، مطبعة مصطفى محمد، مصر، بى تا.
قلقشندى، احمد بن على، صبح الاعشى، بيروت دار الكتب العلميه، بى تا.
مؤلف مجهول، تاريخ سيستان، تهران، مؤسسه خاور، 1314.
افشار، ايرج، بزرگان سيستان، تهران، مرغ آمين، 1367.
مقدسى، محمد بن احمد، احسن التقاسيم، بغداد، مكتبة المثنى، بى تا.
حموى، ياقوت بن عبدالله، معجم البلدان،بيروت، دار احياء التراث العربى، 1979.
پي نوشت ها :
[116]. رك: مقالات الاسلاميين، ترجمه مؤيدى، ص53; الفرق بين الفرق، ص57.
[117]. شهرستانى، الملل والنحل، ص131.
[118]. مادلونگ، فرقه هاى اسلامى، ص102.
[119]. الفرق بين الفرق، ص56.
[120]. شهرستانى، الملل والنحل، ص133.
[121]. مقالات الاسلاميين، ص49ـ69; الملل والنحل، ص128ـ134.
[122]. فرقه هاى اسلامى، ترجمه سرى، ص93ـ126.
[123]. مؤلف مجهول، تاريخ سيستان، ص156 به بعد.
[124]. همان، ص158.
[125]. همان، ص158; ايرج افشار، بزرگان سيستان، ص113ـ116.
[126]. تاريخ سيستان، ص162ـ 168، نسخه نامه هارون الرشيد و حمزه.
[127]. همان، ص169.
[128]. همان، ص175.
[129]. همان، ص180ـ181.
[130]. مفتخرى، خوارج در ايران، ص196.
[131]. تاريخ سيستان، ص202ـ205.
[132]. همان، ص198.
[133]. تاريخ سيستان، ص217; مفتخرى، خوارج در ايران، ص200.
[134]. همان، ص218.
[135]. رك: مقدسى، احسن التفاسيم، ج2، ص473 و 445.
[136]. خوارج در ايران، ص206ـ207; ياقوت حموى، معجم البلدان، ج4، ص457، ذيل نام كُرنِك، (اهلها كلهم خوارج حاكّه).
[137]. مادلونگ، فرقه هاى اسلامى، ص117.
[138]. مسائل الامامه، ص68ـ69.
[139]. الفرق بين الفرق، ص56ـ59; مادلونگ، فرقه هاى اسلامى، ص109ـ115.
[140]. مذهب رسمى پادشاهى عمّان مسلك اباضيّه است. اين مذهب در كتب معارف دينى مدارس آن كشور به صورت رسمى تبليغ مى گردد.
[141]. على يحيى معمر، الاباضية بين الفرق الاسلاميّة، ص3، به نقل از ابواسحاق اطنيش، يكى از رهبران مذهبى اباضيه در قرن چهارده; همو، الاباضية فى موكب التاريخ، ص19 به بعد.
منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب
/خ