خانه » همه » مذهبی » از نقد سند تا نقد متن (13)

از نقد سند تا نقد متن (13)

از نقد سند تا نقد متن (13)

زندگى با شعور (خود آگاهى), زندگى آزادى است. بخارى, يك كتاب كامل را در «صحيح» خود به «اِكراهْ» اختصاص داده است. احترامِ آزاديِ انسان, مانع از اين است كه يكى بينيِ ديگرى را بگيرد و برده وار به دنبال بكشاند. اين [كتاب], تصويرى مجازى از آزادى است. حديثِ: «الولاء لمن أعتق; سرپرستى (ولايت), از آنِ كسى است كه آزاد سازد», بدين معناست كه دين براى آزادى است و از آنِ كسى است كه برگه آزادى ببخشايد. بنده مملوك نيكوكار, دو اجر دارد. اگر نه جهاد به راه خدا و حج و نيكويى

285a816e c98e 427b 8211 e1c3d1c28fff - از نقد سند تا نقد متن (13)
0002764 - از نقد سند تا نقد متن (13)
از نقد سند تا نقد متن (13)

نويسنده:دكتر حسن حنفى
مترجم: دكتر سيدمحمدحسين روحانى
زندگى با شعور (خود آگاهى), زندگى آزادى است. بخارى, يك كتاب كامل را در «صحيح» خود به «اِكراهْ» اختصاص داده است. احترامِ آزاديِ انسان, مانع از اين است كه يكى بينيِ ديگرى را بگيرد و برده وار به دنبال بكشاند. اين [كتاب], تصويرى مجازى از آزادى است. حديثِ: «الولاء لمن أعتق; سرپرستى (ولايت), از آنِ كسى است كه آزاد سازد», بدين معناست كه دين براى آزادى است و از آنِ كسى است كه برگه آزادى ببخشايد. بنده مملوك نيكوكار, دو اجر دارد. اگر نه جهاد به راه خدا و حج و نيكويى كردن در حقّ مادران بود, پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دوست مى داشت كه به صورت عبدِ مملوك بميرد. اين را از روى همبستگى با بردگان فرمود. آزادى, عملِ انسان را به اختيار و گزينشِ او درمى آوَرَد: «شستن, سه بار يا پنج بار است» و«دفن, پنهان كردن در خاك است يا سوزاندن و سپس ريختن خاكستر در دريا» از ترس خدا و به صورت تصويرى فنّى براى پرهيزگارى. مستحبّ و مكروه , دو عملِ شرعيِ اختيارى است, چنان كه پيامبر گفت: «مگر كسى داوطلبانه بخواهد كارِ خير بيشترى انجام دهد». گاه نيز انتخاب, ميان كارهايى است كه همه شان نيكو هستند, مانند: روزه, نماز, جهاد, آزاد سازى برده به راه خدا و ارشاد مردم.206
چهره زن در حديث, چهره اى است بى مانند و يگانه, ممتاز در سطح كلّيِ عام يا در سطح خاص در زندگى پيامبر. زن در حديث, براى مرد است; [اگر چه] براى خودش مادر و خواهر است و در زندگى پيامبر, محبوبه اوست.تنگنايى در حديث نيست, چنان كه در قرآن, تنگنا نيست كه موضوعات جنسى را به گونه اى جنسى و بلاغى و ادبى مطرح سازد.اين, يك موضوعِ بشرى است, مانند ديگر موضوعات شرعى و حتى اگر واژگان قديمى به كار رفته باشد, مانند «هُدْبَة» (به معنى ريشه كنار پارچه) و «هَنَة» (به معنى: پيه پشت پلك), باز هم آن حديث, براى ما مفهوم است, و مثال هاى ديگرش: عسيلة (كام جنسى), ترجيل (پيراستن و شانه زدن مو), تفخيذ (ران مالى). زنى براى بار دومْ شوهر كرد و اكنون مى خواهد به شوهرِ اوّل برگردد; زيرا شوهرِ دومش «جز هُدبه اى (كنايه از اندك) نداشت و هَنه اى (حدّاقلى از خير) نيز به زن نرسيد و نتوانست كامى از زن برگيرد».207
زن [در حديث], مايه كامگيرى مرد است; به او نياز دارد و از او بى نياز نيست. پس از آن كه پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سوگند خورد كه تا يك ماه به زنانش نزديك نشود, در سَرِ بيست و نه روز (نه سى روز) به سوى ايشان آمد, چنان كه عايشه ياد كرد; زيرا ماه عربى همين اندازه است. مرد, قبل از آن كه به جنگ برود, با زن خود, هم بستر مى شد; زيرا «گاهى عشق, پيش از مرگ به كار مى آيد». برخى پيشنهاد كردند كه در جنگ, به دليل نبود زنان, خود را اَخته كنند. نياز به زن, بدان پايه مى رسد كه احتياج به «ترجيل» (شانه زدن موى سر) مى رسد, همان گونه كه پيامبر, بدون در نظر گرفتن احساس ديگر, سرش را نزديك عايشه كه حائض بود, مى آورد و عايشه سرش را شانه مى زد.208
مردى در روز ماه رمضان, با زنِ خود, هم بستر شد و برده اى نداشت كه آزاد سازد و نمى توانست شصت روزِ پياپى روزه بگيرد يا شصت بينوا را خوراك دهد. پيامبر به او چيزى بخشيد كه صدقه بدهد و او آن را بر خانواده خود, هزينه كرد; زيرا نياز بيشترى داشتند. پيامبر, خنديد; زيرا آسان گير بود. يكى از ايشان خواستار شد با زنى ازدواج كند كه خود را بر پيامبر, عرضه داشته بود و دانسته شد كه پيامبر, رغبتى به آن زن ندارد. مرد, كابينى و حتّى انگشترى آهنين هم نداشت. اِزارِ او كوچك بود و دو تن را بس نمى كرد. كابين زن, آموختن همان اندازه از قرآن شد كه مرد به ياد داشت. در احتياج به ازدواج, نادار و دارا يكسان هستند, از هر طبقه اى باشند. پس مسلمان فقير, ازدواج مى كند, شفاعت مى كند و بهره مى برد تا زمين را درنَوردد.209
به رغم اين كه زن ـ چنان كه گفتيم ـ مايه كامِ جنسى براى مرد است, مرد نيز [در حديث,] مايه كام جنسى براى زن است. همان طور كه مرد, سهمى در كامگيريِ جنسى از زن دارد, زن نيز حقّى در كامگيريِ جنسى از مرد دارد.گاه, زنى خود را بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرضه مى داشت و پيشِ روى او راه مى رفت تا اندام و زيبايى هايِ او را ورانداز كند, تا اين آيه نازل شد: «هر كدام را بخواهى, برگير و هر يك را نخواهى به كنار بگذار». اين, مايه غيرت گشت و عايشه از روى عتاب گفت: «مى بينم كه خدايت جز بر هوايت نمى شتابد». پيامبر, از قبول عرضه هاى زنان, خوددارى كرد و اين, در پى آن بود كه اُمّ سلمه دخترش را بر او عرضه داشت كه دختر برادر رضاعى پيامبر [و بر او حرام] بود. او جز با رضايت زن خود, با ديگرى ازدواج نمى كرد. قرآن, زنان پيامبر را آزاد گذارد كه بخواهند با حضرت باشند يا از او به خوشى جدا شوند. در باب ازدواج با زن غير باكره مشورت مى شود و نظر باكره پرسيده و از او اجازه خواسته مى شود. خاموشى باكره از روى شرم, به معناى رضايتِ اوست. پيامبر, به زنى آبستن ـ پس از آن كه خوددارى مى كرد اجازه ازدواج داد و گفت: «شوهر كن» كه مقصود, پس از وضع حمل يا سقط است. پس ازدواج, حقّ زن است. اين از حقوق زن است كه چون شوهرش او را سه بار طلاق داد و بى رغبتى به او نشان داد, به شوهر برنگردد مگر پس از آن كه با مرد ديگرى ازدواج كند, نه شفاهاً ـ چنان كه حال در عادت محلِّل است ـ , بلكه عملاً «تا مرد, كامِ تو را بچشد و تو كامِ مرد را بچشى». اين, مايه غيرتِ شوهرِ اوّل مى شود و زن را نگه مى دارد, بى آنكه او را تهديد به طلاق بار دوم كند و بى آن كه بگذارد شوهرِ دومى از او كام بگيرد; زيرا در جديد, رغبتى بيشتر از قديم هست. گاه, شوهر اوّل از اين وضع, درس مى گيرد كه سرِ خود, سوگند طلاقْ جارى نكند و شتابان, بيش از يك بار طلاق ندهد.
همچنين از حقوق زن است كه زندگى ويژه خود را داشته باشد.[در حديث است كه] چون مردْ دير هنگام از سفر باز گردد, شبانه حلقه بردَرِ خانه خود نكوبد تا زن را سرآسيمه نكند و خوابِ آرامش را آشفته نگرداند. و جز با رضايت زن, با او درنياميزد. پيامبر بر همسرش( دختر جَونى), براى زفاف, داخل شد. دختر, از پيامبر به خدا پناه برد و پيامبر, او را نزدِ كسانش فرستاد; زيرا به خدايى بزرگ پناهيده بود. شايد چون زنْ اسير بود, از سرورِ خود ترسيد. طلاق ديوانه و مست و مجبور, جايز نيست. پيامبر خواست نزدِ زنى [شوهرش را] شفاعت كند كه به خانه شوهر برگردد; زيرا شوهر, او را دوست مى داشت (گرچه زن, او را دوست نمى داشت) پيامبر به زن, فرمان نداد و فقط شفاعت كرد. زن نپذيرفت; زيرا پيامبر نمى تواند در چيزى فرمان دهد كه مالكيت و سلطه آن را به دست ندارد. زن, كالا نيست. از اين رو, پيامبر, نكاح «شغار» را منع و آن, چنين بود كه سران دو خانواده در مقابلِ زنى كه از خانواده ديگر مى گيرند, زنى نيز به آنان بدهند. زن, تازيانه زده نمى شود و كتك نمى خورَد, كه تازه بعد از اين همه, در پايان روز, مرد با او هم بستر گردد.
عشق, اقتضاى حسن رفتار دارد. زن, مادر است و فرزند به او ملحق مى شود. «مِهرِ مادرى, رحمتى است كه خدا در او نهاده است». او خواهر است. پس خواهرش را طلاق نمى دهد تا به جاى او به عقد شوهرش درآيد. 210
زن, جايگاهى محورى در زندگى پيامبر دارد كه ميان آسان گيرى و سختگيرى در نوسان است. بلكه قرآن در جهت آسان گيرى با زنان بود. چون پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شربت عسل نوشيد و بويى از دهانش بلند شد و اين راز را با عايشه و حفصه در ميان گذارده بود و اين دو آن را آشكار كرده بودند و پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خشمگين شد, اين آيه نازل گشت: «اى پيامبر! چرا آنچه را خدا براى تو حلال كرده, بر خود, حرامى مى كنى؟». بيدارى در شب براى نماز, به بيدارى نيروى جنسى مى انجامد. پيامبر (به استثناى عايشه) وقتِ بيشترى را در نزد حفصه مى گذراند تا نزدِ ديگر زنانش. اين دوتا, دختران دو دوستش ابوبكر و عمر بودند. اين كار, مايه آن شد كه عايشه و حفصه را در اتّحاد يگانه اى در برابر ديگر زنانش (از آن ميان: زينب بنت جحش) جاى گيرند. پيامبر, در حالى كه مُحرِم بود, ميمونه را به ازدواج خويش درآورد و با او هم بستر شد. با او در عمره قضا ازدواج كرد. دستِ پيامبر, هرگز هيچ زنى را لمس نكرد مگر كه مالك او بود.211 عايشه اولويّتِ مطلق بر ديگر زنان او داشت و در مركز توجّه پيامبر بود. چهره عايشه در حديث, چندگانه بود; چهره : انسانى از جنس ماده, محبوبه, همسر, دختربچه, فرزند, دانشمند و سياستگزار. قرآن را از برمى داشت و نيكو به كار مى گرفت, چنان كه اين آيه را از زبان يعقوب به كار برد كه در انتظار تبرئه خويش از نزدِ خداست: (شكيبى نيكو مى بايد و يارى, تنها از خداست و بس). پيامبر [در تصويرى كه حديثْ ارائه مى كند], پيش از آن كه با عايشه عقد ازدواج ببندد, دوبارْ او را ديد. يك بارْ فرشته اى او را در پارچه حريرى حمل مى كرد و چون پيامبر دستور داد پارچه از روى او برگيرند, عايشه بود. پيامبر, او را پذيرفت كه ارمغانى از خدا باشد. بار دوم نيز در همان شرايط و به همان هنجار [, او را ديد]. او بر هَوهاى خود مى باليد كه خدا او را در آسمان به عقد پيغمر درآورده است, در حالى كه آنان را كسانشان در زمين به زنى به پيامبر داده اند. اين, در تجربيّات عشق, از گذشته دور, معروف است كه عاشقْ احساس مى كند محبوبه خود را از ازل مى شناخته است.
پيامبر شبش را بر زنانش بخش مى كرد, مگر عايشه. در يك شبِ واحد, به نزدِ همه ايشان مى رفت و اينها نُه زن بودند. شايد اين, مبالغه باشد; چرا كه عملاً چنين كارى دشوار است; زيرا او اگر بعد از عصر, آغاز به اين كار مى كرد و بعد از مغرب و بعد از عشا و در نيمه شب و تا به هنگام پگاهْ ادامه مى داد, بازهم كفايت نمى كرد. شايد فقط مى نشست تا اُنس و اُلفتى بگيرد, بدون اين كه عشقبازى كند. نظر علم پزشكى اين است كه اين [تعداد هم بسترى], زيانمند است. در نزد عامّه مردم چنين است كه اين, تصويرى بلاغى, مايه گرفته از محيطِ زندگيِ بيابانى است. در چنين محيطى, خروس با مرغ, و بُزِ نر با بُزِ ماده چنين مى كند. شايد صورت هاى مبالغه آميز, با اين گفته تأييد شوندكه: «او نيرويِ جنسيِ چهل مرد را داشت». در آخرين بيمارى اش مى خواست آخرين شبش را در نزد عايشه بگذرانَد. پيوسته مى پرسيد: «من فردا كجا هست؟» . به آسمانِ والا به نزد خدا شتافت, در حالى كه در كنار عايشه بود.
هنگام رحلتش, خداوند, ميان نَفَس هاى آن دو را جمع كرد. عايشه خود از اين موقعيّت ممتاز, خبر داشت و مى دانست كه بر ديگر زنان پيامبر, برترى دارد. او تنها دخترِ دوشيزه بود [كه به عقد پيامبر درآمد] و ديگر زنانِ پيامبر, قبلاً شوهر كرده بودند. خودش را به درختى تشبيه مى كرد كه قبلاً شترى آن را نچريده است و بدين خاطر, شيرين تر است. پيامبر, گفته او را تصديق مى كرد. پيامبر, چه براى خودش و چه براى امّتش, دختر دوشيزه را ترجيح مى داد. مَرد, [بر اساس حديث نبوى,] نزدِ دختر دوشيزه يك هفته مى مانَد و نزدِ زن شوى كرده, سه شب. سفارش مى كند كه دختر دوشيزه بگيريد: «تا او با تو بازى كند و تو با او بازى كنى». اين, پس از آن بود كه مردى زنى شوهر كرده را به ازدواج خويش درآورد تا برادران خُردسالش پرستارى كند. پيامبر, شيفته زيبايى او بود.* پيامبر, در پى اين اعتراض عايشه: «شما با حج و عمره باز گرديد و من فقط با حج بازگردم؟» رخصت عمره داد.212 عايشه فرزند نداشت. اگر پسرى مى آوَرْد, بحران سياسيِ بزرگى پس از وفات پيامبر, به صورت نبرد بر سر قدرت, درمى گرفت. اين پرسش, همچنان به جاست: آيا اين فرمان قرآن كه زنان پيامبر نبايد پس از او شوهر كنند, قساوتى به زيان زنان (بويژه عايشه) بود يا به احترامِ يادِ پيامبر, يا بر پايه رضايتِ خودِ زنان؟
سرانجام, چنان كه از علم حديث پيداست, جوهر اسلام, همان اخلاق است و اخلاق, ستون دين است. «بهترين شما خوش خوترين شماست». برخى احاديث, اشاره به عادات و عُرف ها و سنّت ها دارند. برخى ديگر, از فطرتى ثابت و حقايقى عام در نزد همه ملّت ها پرده برمى دارند. اينها اخلاقياتى هستند كه بر احترام به زندگى استوارند. زندگى به خوديِ خود, ارزش است و از اين جاست كه قتل و خونريزى حرام است. اوّلين چيزى كه به رستاخيز درباره آن ميان مردمانْ داورى خواهند كرد, خون است. بلكه حتى تمرين نظامى با سلاح حقيقى به خاطر خطر مرگ, نبايد باشد. به اين جهت, خودكشى از سرِ عدم تحمّل درد, حرام است, حتى براى مجاهدانِ راه خدا قاتل و مقتول, هر دو در آتش اند. جان در برابر جان است. همچنين, به هنگام جنگ, اين كارها حرام است: كشتن زنان, كودكان, پيران, هر كس كه اسلحه اى برنداشته باشد و هر كسى كه بگويد: «لا اِلهَ إلاّ اللّه» (اگر چه آن را از بيم جان و براى پناه بردن به آن, گفته باشد). هيچ كس از قلب ديگران با خبر نيست. پيامبر, از آنچه خالد كرد, بيزارى جست. پيامبر, آن مشركى را كيفر نداد كه شمشير پيامبر را در حال خواب, از وى ستانده و گفته بود: «چه كسى تو را از من پاس مى دارد؟». عزل [در جلوگيرى از حاملگى] مانع مى شود كه موجود زنده به دنيا آيد. زندگى در حدّ ذاتِ خود, ارزش است و اين با صرف نظر از دين و ايمان است. پيامبر, بر منافقانْ نماز گزارد و «هفتاد بار استفغار» [ياد شده در قرآن] را چنين تأويل كرد كه بيشتر از اين شماره استغفار خواهد كرد [تا خدا آنان را ببخشد] و اين, حتّى پس از نزول وحى بود كه: «هر يك از منافقان بميرد, بر او نماز نگزار». بر پيكر يهوديانْ نماز مى خواندْ. زندگى و هستى, يك چيزند. پيامبر, پسرش ابراهيم را بوسيد و بوييد, پيش از آن كه او را در خاك بنهد و اندوهِ خود را آشكار كند.213
اخلاق, در زندگى فرد و اجتماع, خودنمايى مى كند و از آرامش و اطمينان درونى آغاز مى شود كه اين به هنگام نماز است, بى آن كه به رشته اى از شعائر خشك, بدن شود يا صرفاً به حركاتى شتابان (براى اداى امر واجب يا رياكارى) تحوّل يابد. چنين است بلند نكردن آواز به هنگام نماز, براى پرهيز از رياكارى و خودنمايى و نيز افضل بودنِ خواندِن نماز در خانه براى پرهيز از آشكار كردن و به نمايش گذاشتن. اين, اخلاقِ پاكىِ محض و مطلق است; اخلاق كودكى است. كودكان, محبوب ترين كسان به نزد پيامبر بودند. شكيبايى و بردبارى به عنوان اوّلين فضيلتْ معرّفى مى شوند, مثل: بردبارى مادر در حالى كه فرزند خود را در حالِ جان كندن مى بيند و براى خُرسندى خدا, شكيبايى مى كند. «از خدا بترس و صبر در پيش گير». اين را پيامبر به زنى گفت كه بر گورى گريه مى كرد. در مرحله بعدى, ارزشِ راستگويى پيش مى آيد كه به نيكيِ فرد مى گرايد و به بهشت مى انجامدو اين در برابرِ دروغ است كه به زشتى مى گرايد و به دوزخ مى انجامد. دروغگويى, با تكرار شدن, تبديل به عادت مى شود و شخص, در نزد خدا «كذّابْ» نوشته مى شود. احترام گذاشتن به طبيعت و انكار وجود اشياى بى فايده در طبيعت, اعتراف به نعمت الهى است; زيرا هر چيزى براى كاربرد انسانى است و انسان در جانى از معانى زندگى مى كند. پيامبر, ممنوع كرد كه از چاه تبوك, آب بنوشند و آبِ آن را بر زمين ريزند و يا خمير در آن اندازند.214
سپس اخلاق فردى, تدريجاً به اخلاق اجتماعى منتهى مى گرددكه از تحريم شرك به خدا آغاز مى شود و به تحريم حقوق والدين و شهادت دروغين مى انجامد. همه اينها ارزش است و به شخص ديگر, ارتباط پيدا مى كند: ديگرِ مطلق يا فردى به عنوان نمونه, نيكى در حقّ پدر و مادر, برابر با پرستش خدا به يگانگى است. تلاش در كار آن دو, كم تر از جهاد به راه خدا نيست. حكايات درباره دو پير كهن سال, متعدّد مى شود و اين, ارزش عمل را نمايان مى سازد. تأكيد متمركزانه بر پرهيز از عاق شدن توسّط مادر, نرنجاندن مادران و زنده در گور نكردن دختران به كمال مى رسد كه تجلّيِ اعلايِ آن, صله رَحِم است. «مِهر», در بشر و بويژه در مادران, طبيعى است. مهر مادرْ نسبت به فرزندش, نمونه هاى از مهر خدا نسبت به بندگان خويش است. در اين مورد, فرقى ميان انسان و حيوان و خدا نيست. يك ساختار اخلاقيِ ديگر در منع دروغ گفتن, تمركز مى پذيرد كه سه بار تكرار مى شود. انگار اين موضوع, تجربه اى زنده در نزد پيامبر است. پيامبر, جامه اى به عُمر داد كه آن را براى برادر مشركش به مكّه فرستاد. پس جوهرِ روابط اجتماعى, خويشاوندى است, نه دين.215
اخلاق به معناى ادب در گسترده ترين معانيِ خويش است; ادب با خود و با ديگران. بخارى در «صحيح» خود, چندين كتاب را ويژه عنوان هايى از اين گونه ساخته است: «استيذان», «ادب» و… كه ادب, به معناى آداب اجتماعى و استيذان, به قصد چشم پوشاندن است كه سياق نزولِ آيه حجاب است. هتك حُرمت, همان معاشرت مردمان بدون استيذان است. [نمونه ديگر ادب,] حديثى است كه شخصى را سوگند مى دهد كه انگشتر را جز با اداى حقّ آن, به دست نكند.216 يكى از زمينه هاى برقرارى روابط متقابل اجتماعى و آشنايى, دعا كردن براى عطسه زننده است. خميازه كشيدن [در پيش چشم ديگران], زشت و نكوهيده و دعا كردن براى عطسه زننده, پذيرفته است. اوّلى دلالت بر تن آسايى مى كند و دومى گزارش از هوشيارى مى دهد. هر دو, از كارهاى بدنى, هستند.همچنين است جا باز كردن براى تازه واردان در مجالس و روى نياوردن به صدر مجلس. كسى كه خواستار نوشيدن باشد, در پايانِ نوشندگانْ جاى مى گيرد. پيامبر, نخست از كودكانْ اجازه گرفت و سپس به پيران (قبل از ايشان) آب نوشاند. پيامبر به قدرى درباره همسايگان سفارش كرد كه گمان مى رفت ايشان را شريك ارث خواهد ساخت. بدترينِ مردم به روز رستاخيز, كسى است كه مردم از ترس گزندش از او دورى گزيده باشند. اين, گفته پيامبر است: «چه برادر بدى براى عشيره است!» يا «چه فرزند بدى براى عشيره است!». پيامبر, با اصحاب و همسران خود, تلطّف مى كرد كه به نزدِ ايشان محبوب نمايد و با ايشان اُنس و اُلفت گيرد, مثلاً: يا أبا هرّ! يا عايش!… و ايشان را با كُنيه صدا مى زد, مانند: يا أبا تراب! يا أبخش! يا أبا عمير!217
از زمينه هاى برقرارى ارتباطات متقابل اجتماعى, خوردن غذاى مشترك, گفتن سلام به كسى كه ما را مى شناسد(يا نمى شناسد) و دوا نداشتن «قهر» با برادر مسلمان (بيش از سه شب) است. بهترين ايشان, آن كسى است كه آغاز به سلام كند. غذاى دو نفره براى سه نفر, بَسنده است و غذاى سه نفره, چهار نفر را كفايت مى كند. پيامبر, چهار نفر را دعوت مى كرد و پنج نفر مى آمدند. آنچه درباره خوراكْ جارى است بر پوشاك نيز راست مى آيد. مردى اعرابى, خواستار عباى پيامبر گشت و پيامبر, عباى خود را به او بخشيد و آن مرد, آن عبا را نگه داشت تا او را با آن, كفن كنند و او تا ابد در آن به سر بَرَد. دارندگانِ بيشتر در اين جهان, برخوردارانِ كم تر در آن جهان خواهند بود و آخِران, اوّلين كسان خواهند بود, چنان كه مسيح گفت و اين برپايه تعبيراتى است كه در زبان هاى سامى هست. يهوديان به پيامبر مى گفتند: «السّام عليكم»* و او مى گفت: «و عليكم» تا هم صلح را حفظ كند و هم اهانت را با اهانتْ پاسخ گويد. هدف, بيرون بردن «من» به سوى ديگر است; زيرا پيامبر, همواره سفارش مى كرد كه از گفتن «مَن… مَن…» پرهيز شود. چون سه نفر با هم نشسته اند, نبايد دو نفر از آن ميان, در گوشى با هم سخن بگويند. اين البته مزاحمتى براى درونْ گرايى و شخصيّت فردى ندارد: «در دنيا چنان باش كه انگار غريب يا رهگذر هستى». 218 مردم در ميان خود, با پيوندِ ناگسستنيِ خدايى (العروة الوثقى) ارتباط برقرار مى كنند و اين, تعبيرى قرآنى است كه بعدها بر پايه ضرورت سياسى به كار برده شد كه مسلمان بايد همراهيِ جماعت كند و بر آنچه از حاكم نمى پسندد, صبر پيشه ورزد. «هر كس در برابر حاكم سر به شورش بردارَد, به مرگ روزگارِ جاهلى مرده است». اين, همان بود كه شيعيان را وادار كرد كه اين حديث را روايت كنند: «هر كس بميرد و امامِ زمانِ خود را نشناسد, به مرگِ روزگارِ جاهلى مى ميرد». اين به آن در!
حكومت, شورش مسلّحانه بر ضدّ خود را حرام مى داند و حرام مى سازد: «هر كس بر ضدّ ما اسلحه بردارد, از ما نباشد» و «هر كس از جماعت جدا شود, به مرگ روزگارِ جاهلى بميرد». مخالفان با حكومت, از دَرِ عصيان در مى آيند. حكومت, اطاعت محض از حاكم را طلب مى كند و اين با صرف نظر از [ويژگى هاى شخص] حاكم است; چرا كه [در اين احاديث,] فرمانبرى از حاكم, ذاتاً امرى مطلوب است: «شنيدن و فرمان بردن, اگرچه حاكمْ برده اى حبشى و سرش انگار دانه مويزى باشد» و حديث, فرمانبرى از حاكم را هم پايه فرمانبرى از خدا مى داند: «هر كس از من اطاعت كند, از خدا اطاعت كرده است. هر كس سر از فرمانِ من برتابَد, سر از فرمان خدا برتافته است. هر كس از اميرِ من اطاعت كند, از خدا اطاعت كرده است و هر كس در برابرِ اميرِ من عصيان ورزَد, نسبت به خدا عصيان ورزيده است».كار به آنجا مى كشد كه هر كس از دينْ بيرون رود و جماعت را رها كند, كشتنِ او روا باشد. انگار خروج بر سلطان, خروج از دين است. تنها اندكى از احاديث هستند كه طاعت مخلوق را در معصيتِ خدا روا نمى دارند, مانند اين كه: «شنيدن و فرمانبرى بر مسلمانْ واجب است, چه بپسندد و چه نپسندد و اين تا هنگامى است كه او را امر به معصيت نكنند و اگر امر به معصيت كنند, نه شنيدنْ لازم است و نه فرمان بردن», يا : «هيچ فرمانبرى اى در معصيت نيست. فرمانبرى فقط در معروف (نيكى) است».219
امّت, يكانى (واحدى) سياسى و اقتصادى و حقوقى است, افزودن بر آن كه موجوديّت يا كيانى اجتماعى واخلاقى است. پيامبر, رهبر امّت است و حال او همانند شبان براى گوسفندان است. اين, تشبيهى از خود پيامبر است. امام در امّت, همان مسئول جماعت است, چنان كه مرد در خانواده هست و زن در خانه. پيامبر در كار مؤمنان, از خودشان سزاوارتر است. هر كس از مؤمنان بميرد و قرضى از خود به جاى گذارَد, بر پيامبرْ واجب است كه وامِ او را بگزارَد. كسى كه مالى از خود به جا گذارَد, متعلّق به ورثه اوست. وام را امّت مى پردازد, ولى مال را كسان و بستگان به ارث مى برند. پس حكومت, يك مسئوليّت است. از اين رو, مطالبه نمى شود: «كسى را كه حريص بر حكومت باشد و آن را خواستار شود, ولايت نمى دهيم». هر پيامبرى دو گروه نزديك به خود دارد: يكى او را امر به معروف مى كند و ديگرى فرمان به بدى مى دهد. مدح و ثناى حاكم گفتن, جايز نيست و حاكم, اجازه ندارد هدايا را بپذيرد; زيرا هدايا براى مقام اوست, نه شخص او.220 وظيفه امام, تحقّق بخشيدن به عدالت است و قاضى, تحت تأثيرِ سخنورى خواهان (مدّعى) قرار نمى گيرد و اگر حكم به ناحق دهد, انگار پاره آتشى از دوزَخ, براى خود برگزيده است. آيه ميراث [در صحيح البخارى] در صدر كتاب «فرائض» است و اين, آيه اى بسيار بسيار محورى و كمّيّتى قانونگذارانه است كه جز مقياس مصلحت و زيان , تعليل و توجيهى ندارد. همه اش احتمالاتى است كه گاه در واقعيتْ يافت مى شوند و گاه يافت نمى شوند و از اين رو, حرفِ شرطِ «در اين آيه بسيار تكرار مى شود. آيه, استوار بر نظامِ خويشاونديِ قديمِ عربى است كه داراى شعبه هاست و در ميانِ قبايل گوناگون, وضعيّت هاى گوناگون دارد; وصيّت (سفارشى) است و امر نيست و پيش از ميراث, به وصيّت و بدهى (وام) [فرد در گذشته] مى پردازد; يعنى اولويت, ازآنِ اراده آزاد ارث گذار, در حقّ مالِ خود و درباره حقوق ديگران است. مفسّران و فقها, درباره نسبت هاى توزيع, به اختلافْ حكم داده اند: نصف, يك سوم, دو سوم, يك چهارم, يك ششم و يك هشتم, يا: نصف, يك چهارم, يك ششم, يك هشتم, يك سوم و دو سوم. برخى بالا مى بَرند و برخى پايين مى آورند. پيامبرن, ميراث نمى بخشند; زيرا ايشان, خود, نمونه ميراث نبوّت اند و نه اشيايشان; ارث دهنده حكمت اند, نه مال. اثرگذارى با كارهاست, نه با ثروت. براى اين [اصل], نمونه ها و اجراهاى گوناگونى در روايات هست: فاطمه از ابوبكر و عمر و صحابه رنجيد; زيرا او را از ارثِ فدك, محروم ساختند; چرا كه وضع, واضح نبود و اختلاف در ميان بود. گاهى كه مسئله پيچيده باشد, وحيْ دخالت مى كند كه تيرگى را بزدايد: «از تو درباره كُلاله پرسش مى كنند. بگو خدا چنين فرمان مى دهد» (نساء, آيه 176).221
امّت, همان امّتِ فقرا و مستضعفان است, نه امّت اغنيا و مستكبران. دوزخيان, مستكبران اند و بهشتيان, مستضعفان بيشتر بهشتيان, فقيران اند و زيان كارترين مردمان, آنان كه ثروتى بيش از همه دارند. مال, براى استفاده است. پيامبر, اگر كوهى زرّين به اندازه كوه اُحُد مى داشت, آن را در عرض سه شب, انفاق مى كرد. چيزى از نذرى كه صورت گرفته برگردانده نمى شود; بلكه از بخيل , گرفته مى شود تا به داد و دَهش بگيرد.
مردى افتاد و بى هوش گشت و اين در اثر گرسنگى بود, نه ديوانگى. پوشيدن حرير, شُربِ خَمر, شنيدن آهنگ ها و در همان هنگام, راندنِ فقرا و محروم گذاردنِ ايشان, بدين مى انجامد كه انجام دهندگان اين كارها به روز رستاخيز, به صورت بوزينه محشور شوند. نهى از پوشيدن حرير و ديبا و نوشيدن از ظرفِ زرّين و سيمين, مربوط به آخرت است. پرهيزگاران را نمى سزد كه جامه فاخر بپوشند. پيامبر, انگشترى سيمين در انگشت خود داشت كه بر آن, «محمد رسول الله» نقش بسته بود و براى نامه نگارى با پادشاهان, از آن بهره مى جست. و همان را هم بيرون آورد. تا وقتى كه مُرد, بر خوانى خوراك نخورد. به كارگر, حقّ او داده مى شود; بلكه او مضاعف مى گردد , اگر صاحب كار, آن را پاس بدارد و به بهره دهى بگذارد; زيرا همگى از آنِ صاحبِ اوّل آن است.222 بعد از فتح [مكه] هجرتى نيست; بلكه پايدارى و ايستادگى است. پيشينيان به سبب ايستادگى و پايدارى بر ايمان خود, با ارّه ها به دوپاره مى شدند و چنين بود كه امّت, وارث دو امپراتوريِ بزرگِ ايران و روم شد.223

پي نوشت :

206 . ج 9, ص 24 ـ 58; ج 8, ص 178 و 193; ج 1, ص 196; ج 3, ص 31 و 188 ـ 189; ج 1, ص 18.
207 . ج 7, ص 56. تفصيل اين ماجرا و شرح واژه ها را بخوانيد در : فتح البارى, بيروت: دارالكتب العلمية, 1410 ق, ج 9, ص 582.
208 . ج 7, ص 41; ج 5, ص 172; ج 6, ص 66; ج 7, ص 211 و 27.
209 . ج 8, ص 47 و 180; ج 7, ص 17 و 22 و 26 و 10.
210 . ج 7, ص 202; ج 7, ص 16 و 87 و 23; ج 9, ص 32; ج 7, ص 55 و 73 و 184; ج 8, ص 28; ج 7, ص 50 و 53; ج 7, ص 58 و 42 و 15 و 43 و 73; ج 8, ص 167 و 153; ج 9, ص 147.
211 . ج 8, ص 176; ج 7, ص 210 و 44; ج 7, ص 16; ج 5, ص 181; ج 9, ص 99.
* اين گونه تعابير در مورد پيامبر (ص) كه در برخى روايات اهل سنّت آمده اند, با دو اصل قرآنى «عصمت پيامبر» و «اسوه بودن وى» سازگارى ندارند و لذا محتواى آنها در نظر محقّقان شيعه مردود است. گرچه, دكتر حسن حنفى نيز احاديث صحيح البخارى را فارغ از بحث هاى سندى و صحّت يا عدم صحّت انتساب آنها به پيامبر اكرم و صرفاً از منظر ادبيات و ساختار هاى زبانى و گزارشگرى تاريخى و اجتماعى بررسى و تحليل مى كند تا ثابت كند كه «حديث, تاريخى است». در اين روش, احاديث صحيح و مجعول, ارزش و كارآيى يكسانى دارند و حتّى «سند» نيز يك «متنْ» محسوب مى شود. همچنين او از هرگونه ارزشْ داورى درباره حديث, بر پايه قواعد درايه و اصول فقه, پرهيز مى كند.ويراستار.
212 . ج 6, ص 136; ج 9, ص 46 ـ 47; ج 7, ص 44 و 98 و 100; ج 6, ص 16 و 115; ج 7, ص 6; ج 5, ص 123; ج 7, ص 50 ـ 51 و 43; ج 4, ص 63; ج 3, ص 81; ج 6, ص 115; ج 7, ص 44; ج 9, ص 3 ـ 11; ج 6, ص 148.
213 . ج 8, ص 76; ج4, ص 230; ج 8, ص 138; ج 9, ص 3 و 62; ج 8, ص 154; ج 4, ص 74 و 35; ج 5, ص 183 و 147; ج 7, ص 43; ج 5, ص 97 و 107 ـ 108 و 113; ج 9, ص 92 و 81; ج 8, ص 30 و 34.
214 . ج 8, ص 69 و 169 و 164 و 153; ج 4, ص 181.
215 . ج 8, ص 3 ـ 4 و 7 و 9 و 11 و 76; ج 3, ص 212; ج 8, ص 11; ج 3, ص 144.
216 . ج 8, ص 62 ـ 82; ج 8, ص 2 ـ 62 و 66 و 3 ـ 4 و 61 و 75 و 21.
217 . ج8, ص 104 ـ 105 و 11 و 12 و 15 ـ 16; ج 8, ص 55.
* سام به معناى «مرگ» است و يهود, با اين جمله, قصدِ اهانت داشتند.م.
218 . ج 8, ص 65; ج 7, ص 92 و 101 و 89; ج 8, ص 116 و 71 و 68 و 79و 110 .
219 . ج 9, ص 46 ـ 47 و 59 و 65 و 62و 77 ـ 78; ج 9, ص 6و 109.
220 . ج 4, ص 191; ج 7, ص 41 و 86 ـ 87و 87; ج 3, ص 128; ج 8, 184; ج 9, ص 80 و 95; ج 3, ص 231; ج 8, ص 162; ج 9, ص 36.
221 . ج 9,ص 32 و 86 و 90; ج 8,ص 84 و 188 ـ 190.
222 . ج 8, ص 167; ج 7, ص40; ج 8, ص 119 و 162 و 118 و 155; ج 7, ص 138 و 146 و 147; ج 9, ص 103; ج 8, ص 118; ج 7, ص 186 و 193; ج 8, ص 3 ـ 4; ج 3, ص 128.
223 . ج 5, ص 72; ج 9, ص 26; ج 8, ص 173; ج 9, ص 11. (پايان ترجمه: 3 / 3 / 78)

منبع:www.hadith.net

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد