شرح حديث «انا الله الذي لا اله الا انا …» (2)
شرح حديث «انا الله الذي لا اله الا انا …» (2)
و بطلان اين مذهب نيز عقلا و نقلا بر نهجى است كه مذكور شد و اين مذهب ، بى كم و زياد با مذهب جهيميه ، جبريه و اشعريه ، يكى است ; براى اينكه اصل افعال را از خدا مىدانند و به اضافه به بنده با وجود اينكه معتقد آناند كه بنده ، في الحقيقه فعلى نكرده ، مىگويند طاعتيا معصيت است .
پنجم : مذهب ابو اسحاق[10] است و او مدعى است كه خدا و بنده را در كارها از خير و شر ، دو قدرت است . كه هر دو اثر در آنها مىكنند ; مثلا مىگويند كه قدرت خداى عزوجل با قدرت شراب خوار با هم برآمده ، يكى شدند و شراب را بدين شراب خوار آورده از گلوى او فرو بردند و اين مذهب نيز با مذاهب سابقه ، يكى است كه به عبارت ديگر ايراد شدهاست . براى اينكه مىگويند معصيت را قدرت خداى تعالى شريك شد با قدرت گناهكار تا به عمل آمد و اگر نه ، گناهكار ، گناه نمىتوانست كرد . پس در اين صورت خداى تعالى ، فى الحقيقه گناه را معمول كرده و با وجود اين ، عقاب مىنمايد بنده را بر فعلى كه خود نموده و بطلان اين نيز از ادله بطلان مذاهب سابقه ، معلوم مىشود .
ششم : مذهب معتزله است و اكثر ايشان مىگويند كه بنده در كارى كه مىكند، نهايت استقلال دارد و خدا را در افعال او هيچ قسم ، دخل نيست و طاعت و ترك معصيت كه مىكند ، به هيچ وجه ، توفيق و نگهدارى و مشيت و قضا و قدر الهى را در آن ، دخلى نيست و معصيتى هم كه مىكند ، به مشيت و خذلان خدا نيست تا اينكه بعضى از معتزله گفتهاند كه عين كار بنده ، مقدور خدا نيست و بعضى گفتهاند: مثل فعل بنده ، غير مقدور خداست; و بالجمله ، اين طايفه ، معتزله را مفوضه گويند ، براى اينكه معتقد اين طايفه آن است كه حق تعالى ، كار هر كس را به خودش واگذاشته و هركس در هر كارى كه مىكند ، مستقل استبه حيثيتى كه در طاعت ، محتاج به توفيق و عصمتخدا نيست و در معصيت و نافرمانى ، خواهش بنده بر خواهش الهى زورآور مىشود و به هيچ وجه خذلان خدا را در آن ، دخل نيست .
على بن ابراهيم در تفسير خود ، نقل كرده كه معتزله مىگويند بنده ، خالق فعل خود است و خدا را در آن دخلى نيست ; بلكه آنچه خدا خواهد ، نمىشود و آنچه ابليس خواهد ، مىشود.[11]
سخافت و ناخوشى اين مذهب نيز عقلا ظاهر است ، براى اينكه [اين] طايفه ، سلب قدرت از جناب الهى – جل ذكره الاعلى – مىنمايند و بنده ضعيف را در توانايى بر امور عظيمه ، مستقل مىدانند و رفع احتياج در اقدام به طاعات از پروردگار عالميان مىكنند و هر عقلى ، حكم بر بطلان اين مذهب مىنمايد و در آيات قرآنى و احاديث متواتره ، خلاف اين واقع است .
حق تعالى مىفرمايد:
«ولو شاء ربك لآمن من في الارض كلهم جميعا افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين وما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله ويجعل الرجس على الذين لا يعقلون»[12]
يعنى اگر پروردگار تو مىخواست ، هر آينه ايمان مىآورد ، هركه در زمين است ، به تمامى ; يعنى اگر خدا مىخواست ، مجبور مىكرد همه مردم را به ايمان . پس تو به ناخوشى مىدارى مردم را تا آنكه نگردند مؤمنان . و نمىباشد براى احدى اينكه ايمان بياورد ، مگر به اذن خدا ، و مىگرداند خدا پليدى را بر آن كسانى كه درك اين معنا نمىنمايند .
در حديث وارد شده كه مامون به حضرت امام رضا عليه السلام گفت كه يابن رسول الله! قول بارى تعالى كه فرمود: «ولو شاء ربك لآمن من في الارض» الى قوله تعالى: «الا باذن الله» چه معنى دارد .
پس حضرت – سلام الله تعالى عليه – فرمود:
«حديث كرد مرا پدرم از پدران خود از حضرت امير المؤمنين – صلوات الله تعالى عليهم – كه گفت: به درستى كه مسلمانان گفتند به حضرت پيغمبر – صلى الله عليه و آله – كه: اى رسول خدا ! اگر اكراه نمايى به كسانى كه قدرت رسانيده به ايشان از مردم بر اسلام ، به اين معنا كه ايشان را به جبر به اسلام وادارى ، هر آينه زياد مىشدى عدد ما و توانايى به هم مىرسانديم بر دشمنان خود . پس حضرت – صلوات الله عليه و آله – مضمون اين را فرمودند كه: «نيستم كه آنچه خداى به من نفرموده ، چنان كنم» . پس حضرت بارى تعالى، نازل كرد كه: اى محمد! اگر مىخواست پروردگار تو ، هر آينه ايمان مىآورد هر كه در زمين است ، به عنوان الجاء و اضطرار در دنيا ; همچنان كه ايمان مىآورد در وقت ناخوشى ديدن در آخرت و اگر اين با ايشان سلوك مىنمودم ، مستحق نبودند از من ثوابى را، وليكن من اراده كردهام از ايشان اينكه ايمان بياورند ، در حالت اختيار، نه از روى اضطرار ، تا اينكه مستحق شوند از من زلفى و كرامت و هميشگى ماندن در بهشت خلد را . آيا پس تو به اكراه مىدارى مردم را تا اينكه بگردند مؤمنان ؟
و اما قول بارى تعالى: «وما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله» . پس نيست بر سبيل حرام داشتن ايمان بر او ; وليكن به اين معناست كه نيست براى نفس اينكه ايمان بياورد ، مگر به اذن خدا ، و اذن خدا ، امر اوست – جل ذكره – و اين نبوده كه نفس متكلف و متعبد باشد و الجا و اضطرار الهى ، نفس به ايمان در وقت زوال تكيلف و تعبد مىباشد .
پس مامون گفت: فرجك الله عنك فرجت.[13]
از فحواى اين آيه و حديث و از بسيارى از آيات و احاديث كه برخى از آنها در طى تحقيق مذهب حق – ان شاء الله تعالى – ايراد مىشود ، معلوم مىگردد كه در ايمان و طاعات ، توفيق و در كفر و معصيت ، خذلان الهى مىباشد .
و بعضى ديگر مىگويند كه خداى تعالى در بنده ، خير و شرى اراده ننموده و قضا و قدرى نفرمودهاست و از جمله آنچه در آيات قرآنى بر ابطال اين قول دلالت دارد ، قول خداى تعالى:
«واذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها»[14]
يعنى هرگاه اراده نموديم كه هلاك كنيم مردم دهى را به اين معنا كه در معاصى اصرار مىنمودند و عدل ، تقاضاى هلاك ايشان مىكرد ، امر فرموديم مردم آن قريه را . پس فسق كردند در او ، به اين معنا كه خذلان نموديم تا به خواهش و اختيار خود ، فسق نمودند تا اينكه بيشتر مستوجب غضب شوند .
از اين آيه و بسيارى از آيات و احاديث ، بطلان مذهب مذكور ، ظاهر است و بالجمله اين طايفه را قدريه مىنامند ، براى اينكه نفى قدر از جناب كبريايى – جل ذكره الاعلى – مىنمايند و ظاهرش اينكه جميع فرق مذكوره را حديث «القدرية مجوس هذه الامة»[15]
براى اينكه هر يك به جهتى دخل در كيفيت افعال نموده ، بعضى سلب قدرت از جناب بارى – جل ذكره – باشد و بعضى تفويض قدرت تامه به عباد نموده و در هريك از اينها به قضا و قدر الهى ، اسناد غير آنچه خدا قرار داده مىشود .
مذهب هفتم : امر بين الامرين است[16] و اين مذهب حق است كه قاطبه تابعين ائمه اثنى عشر – صلوات الله عليهم اجمعين – معتقد آناند و تحقيق مقال ، آن است كه مىگويند: عباد را در اعمال حسنه به مشيت و توفيق و در افعال سيئه به قضا و خذلان الهى ، اختيار است ، نه اين است كه جناب الهى – جل ذكره الاعلى – بدون اختيار ، عباد را مجبور بر امرى نمود يا خود در دست ديگرى كارى جارى ساخته باشد كه جبر لازم آيد ، و نه اينكه اختيار ، مطلقا به عباد واگذاشته باشد و آنچه از خير و شر از ايشان صادر شود ، او را در آن اختيار نباشد ، تا نفى قدرت از جناب الهى و تفويض مطلق امور به عباد باشد و تقرير اين مدعا به طريقى كه نزديك فهم باشد ، آن است كه حضرت فاعل مختار حقيقت الامر ، جميع جن و انس را براى بندگى آفريده و از كمال رافت و حمتبه ازاى آن ، بهشت را ايجاد فرموده و از محض انصاف و عدالت ، براى جزاى نافرمانى ، دوزخ را خلق نموده و تمامى افراد ثقلين را امر به عبادت و نهى از معصيت نمودهاست. هركسى كه طاعت مىكند ، به اختيار خود و توفيق خدا مىكند و هركه معصيت مىنمايد ، به اختيار خود و خذلان خدا مىنمايد و فرق در ميان اين سخن و مدعيات فرق مذكوره ، بسيار است . اگر گفته شود كه هرگاه طاعت و معصيتبه توفيق و خذلان باشد ، جبر لازم مىآيد . جواب گفته مىشود كه توفيق و خذلان ، علت مستقله براى تمشيت امور نيستند و ماحصل كلام جبريه ، آن است كه در افعال ، بنده را مطلقا اختيار نيستيا در قدرت با خدا شريك است و نيز از تفصيلى كه در احاديث آينده شده ، فرق در ميان اين اقوال ، ظاهر مىشود .
اگر گويند كه چه فرق است در ميانه شركت در قدرت و توفيق و خذلان ، جواب گفته مىشود: مثلا هرگاه كسى شخصى را ببيند معصيتى مىنمايد و او را نهى از آن معصيت نمايد و آن عاصى ، متنبه نشود و آن ناهى ، ترك نهى و منع نمايد ، آيا آن ناهى كسى است كه عاصى را امر به عصيان نمودهباشد يا مشاركت در معصيت او نمودهاست[17] و مدعا از توفيق و خذلانى كه گفته مىشود ، همين معناست . فرق در ميان اين دو مذهب بسيار است و در كتاب «احتجاج» شيخ طبرسى از حضرت امير المؤمنين – صلوات الله عليه – روايت نموده كه حضرت – سلام الله تعالى عليه – فرمود كه مگوييد كه واگذارد خداى تعالى عباد را به خودشان ، پس سستبگيريد امر الهى را و مگوييد واداشت مردم را بر امور . خدا را مستند به ظلم مكنيد ; و ليكن گوييد كه خير به توفيق خدا و شر به خذلان خداست و همه ، سابق در علم خداست.[18]
و در كتاب «معاني الاخبار» ابن بابويه ، حديث طويلى از عبدالله بن فضل هاشمى روايت كرده و آنچه از آن حديث موضع حاجت است ، اين است كه گفت: پس عرض كردم كه قول بارى تعالى: «وما توفيقي الا بالله»[19] و قول او – جل ذكره الاعلى –
«ان ينصركم الله فلا غالب لكم وان يخذلكم فمن ذا الذي ينصركم من بعده»[20]
فرموده: هرگاه بكند بنده آنچه را خداى عزوجل ، امر نموده به آن از اطاعت ، «كان فعله وفقا لامر الله: مىباشد فعل او موافق امر الهى ، و بنده به اين ناميده مىشود موفق . و هرگاه اراده كند بنده كه داخل شود در چيزى از معاصى [و حائل شد] خداى تعالى ميان او وميان آن معصيت ، پس ترك كرد بنده آن معصيت را مىباشد . ترك او آن معصيت را به توفيق خدا و وقتى كه «خلى بينه وبين تلك المعصية: حائل نشد ميان او و ميان آن معصيت ، تا اينكه بنده مرتكب آن معصيتشد ، به تحقيق كه خذلان كرده او را خداى تعالى و يارى ننموده او را و توفيقش نداده.[21]
و در كتاب مذكور ، حبيب سجستانى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه حضرت فرمودند: «به درستى كه در تورات مكتوب است كه اى موسى! به درستى كه من خلق كردم تو را ، و برگزيدم تو را ، و قوت دادم تو را ، و امر نمودم تو را به طاعت خودم ، و نهى كردم تو را از معصيت خودم . پس اگر طاعت من كردى ، اعانت نمودم تو را بر طاعت خودم ، و اگر معصيت من نمودى ، اعانت نكردم تو را بر معصيت خودم . اى موسى! مراست منت بر تو در طاعت تو مرا و مراست حجت بر تو در معصيت تو مرا »[22]
و صاحب كتاب «توحيد» رضى الله عنه به سند خود از حضرت اميرالمؤمنين – عليه الصلاة والسلام – روايت نموده كه: داخل شد شخصى از اهل عراق به خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پس گفت: خبر ده مرا از خروج به اهل شام ، آيا به قضاى بود از جانب خداى تعالى و يا به قدر ؟ پس حضرت عليه السلام فرمود: «يا شيخ! به خدا قسم ، بالا نرفتيد بلندى را و پايين نيامديد پستى را مگر به قضاى از خداى تعالى و به قدر» . پس شيخ گفت: «نزد خداى تعالى، محبوس شده رنج من و مرا هيچ اجرى نخواهد بود ؟ » . حضرت عليه السلام فرمود كه: به تحقيق ، عظيم گردانيدهاست اجر شما را در رفتن و آمدن شما كه به اراده خود رفتيد و اطاعت امام خود نموديد و در اين رفتن ، مجبور نبوديد .
شيخ گفت: «چگونه مجبور نبوديم و حال آنكه قضا و قدر ما را برد ؟» پس حضرت عليه السلام فرمود: «مهلا يا شيخ! مگر تو گمان مىنموده باشى قضاى حتم و قدر لازم را ؟ هرگاه چنين مىبود ، هر آينه باطل مىشد ثواب و عقاب و امر و نهى و زجر ، و ساقط مىشد معنى وعد و وعيد و نمىبود براى بدكار ، لائميت و نه براى نيكوكار ، محمدت و هر آينه مىبود نيكوكار ، اولى به لائميت از بدكار و بدكار ، اولى به احسان از نيكوكار . اين نوع ، مقاله بت پرستان و خصمهاى رحمان و قدريه اين امت و مجوسان است . اى شيخ! به درستى كه خداى تعالى، تكليف [كرد] تخييرا و نهى فرمود تحذيرا و داد بر اندكى بسيارى را . نافرمانى كرده نشد ، در حالى كه مغلوب باشد و اطاعت كرده نشد ، در حالى كه به كراهت مردم را به طاعت دارد و نيافريد آسمانها و زمين و ما بينهما را باطل «ذلك ظن الذين كفرو فويل للذين كفروا من النار»[23]
پس شيخ نهوض نمود ، در حالى كه مىگفت:
انت الامام الذي نرجو بطاعته
يوم الجزاء من الرحمن غفرانا
اوضحت من ديننا ما كان ملتبسا
جزاك ربك عنا خير احسانا
تا آخر ابيات (24) .
و اين حديث از ابن عباس نيز روايتشده و شيخ طبرسى رحمه الله روايت نموده از على بن محمد عسكرى و در بعضى از سير و تواريخ نيز روايتشده كه آن مرد گفت: «پس چيست قضا و قدرى كه ذكر فرمودى ؟» حضرت عليه السلام فرمود كه:
«امر به طاعت و نهى از معصيت و تمكين از فعل حسنه و معونتبه نزديكى به سوى او و خذلان براى كسى كه نافرمانى او كرده و وعد و وعيد . همين است قضاى خداى تعالى در افعال ما و قدر او براى اعمال ما»
پس شيخ گفت: فرجك الله كه فرج دادى مرا يا امير المؤمنين![24]
و خوب تشبيه نمودهاند حكايت افعال عباد و روابط آنها را به جناب كبريايى الهى ; شخصى كه بازى را تربيت مىكند و به طليه عادت مىدهد ، وقتى كه آن باز را پرانيد ، ظاهر است كه قدرت پرواز دارد . وقتى كه باز عود به طليه مىنمايد ، آيا به اختيار خود نبوده يا ملجا به آن بوده است و نيز ظاهر است كه آمدن به طليه به عنوان الجا و اضطرار نيست ; بلكه به اختيار خود است . نهايت آنچه در رسانيدن آن باز شده و او را معتاد و مانوس به آن طليه كرده ، في الجمله نه به عنوان اضطرار ، بلكه به عنوان اختيار مدخلى در عود باز به طليه دارد و في الجمله نموده و نمونه از نسبت افعال عباد و ربط آنها به آن جناب بارى – جل ذكره الاعلى – از تصوير اين معانى ، تصور و توهم مىتوان كرد و بحمد الله تعالى، بعد از تعقل و ادراك مراتب مذكوره ، ارباب انصاف را مجال ريبى در مذهب حق نمىتواند بود ; چه ، جاى آنكه تتبع اخبار و احاديث متداوله در ميان شيعه و مطالعه كتب مبسوطه فضلاى طايفه حقه كرده شود و چون از تمهيد مقدمات مذكوره ، حقيقت مذهب حق و بطلان رويت باطله معلوم شود . حال به عرض مىرساند كه معنى حديث مذكور ، اين است كه حق تعالى – جلت آلائه – مىفرمايد كه: «خلق كردم خير را و جارى كردم آن را در دست هركه دوست داشتم او را» ، به اين معنى كه توفيق دادم تا اين خير در دست او جارى شود و اين ، همان تفسيرى است كه حق تعالى مىفرمايد كه:
«فاما من اعطى واتّقى وصدّق بالحسنى فسنيسّره لليسرى»[25]
و اين دوست داشتنى هم كه حق – سبحانه و تعالى – فرموده كه: «خير را در دست هركس كه دوست داشتم ، جارى نمودهام» ، دوست داشتنى نيست كه بدون سابقه از عبادت و تقوا بوده باشد و بعد از آنكه عبادت و تقوا باعث محبتخدايى شود ، در اين صورت ، اگر تيسير و توفيق شود ، اجر و اعطايى است مولد استحقاق اجور و عطاياى ديگر شود و معنى فقره دويم حديث ، آن است كه: «خلق كردم شر را و جارى كردم آن را در دست هركه دشمن داشتم او را» ، به اين معنى كه خذلان او نمودم و سبب قدرت از او نكرده و او را بر ترك آن ملجا نداشتم تا به اختيار ، آن فعل از او صادر شد و اين ، باز همان تيسيرى است كه خداى تعالى مىفرمايد كه:
« واما من بخل واستغنى وكذب بالحسنى فسنيسره للعسرى»[26]
و اين دشمن داشتنى كه خداى تعالى مىفرمايد به شرح مذكور ، دشمن داشتنى نيست كه بدون سابقه از معاصى و خطا باشد و بعد از آنكه معاصى باعث بغضى از جناب الهى شود ، اگر تيسير ، يعنى خذلان كرده شود تا معصيت را عاصى به اختيار خود نمايد ، حكم معاقبه و نكال مىدارد كه موجب و مولد استحقاق معاقبات ديگر شود.[27] اگر چه حديث مذكور را به چند معنى ديگر كه آسانتر باشد ، تفسير مىتوان كرد ; اما براى ابان و آشكارا شدن كلمه حقه به همين معنا كه به حسب ظاهر مشكل مىنمود ، على سبيل الاستعجال به طريقه حسنى صورت ارتسام پذيرفت ، والحمد لله رب العالمين .
پي نوشت :
[9] . ابوبكر محمد بن الطيب بن محمد بن جعفر (338 – 403ق) از بزرگان علماى كلام اشاعره است . او در بصره متولد گرديد و در بغداد زندگى كرد و در همان جا از دنيا رفت و از جمله مصنفاتش: «الانصاف» ، «اعجاز القرآن» ، «دقائق الكلام» و «كشف اسرار باطنيه» است (همان ، ج 6 ، ص 176) .
[10] . براى شناخت مذهب وى رجوع شود به: كشف المراد ، الحلى ، ص 240 ; قواعد العقائد ، خواجه نصيرالدين طوسى ، ص 75 . ابو اسحاق ابراهيم بن محمد بن ابراهيم بن مهران الاسفراينى ، ملقب به ركن الدين فقيه شافعى و متكلم اصولى بودهاست . مردم نيشابور از او كلام و اصول فرا گرفتهاند و مردم عراق و خراسان به علم او اعتراف دارند و از جمله مصنفاتش «الجامع الجلى في اصول الدين والرد على الملحدين» در پنج جلد است . او در عاشوراى سال 418ق ، از دنيا رفت و در اسفراين دفن شد . (وفيات الاعيان ، ابن خلكان ، ج 1 ، ص 28 ; سير اعلام النبلاء ، شمس الدين الذهبى ، ج 17 ، ص 353) .
[11]. تفسير القمى ، مؤسسة دار الكتاب للطباعة والنشر ، ج1 ، ص 23 .
[12] . سوره يونس ، آيه 100 .
[13] . الاحتجاج، امين الاسلام طبرسى ، ص 412 – 413 . در «احتجاج» ، عبارت آخر حديث ، چنين آمده: «فرجت عنى فرج الله عنك» .
[14] . سوره اسراء ، آيه 16 .
[15] . دستور معالم الحكم ، محمد بن سلامة القضاعى ، ص 109 . مفهوم اين روايتبه مضمونهاى مختلف در كتب روايى صادر شده كه ذيلا يك نمونه آورده مىشود: «قال: فسئلا عليهما السلام «… هل بين الجبر والقدر منزلة ثالثة ؟» قالا: نعم ، اوسع مما بين السماء والارض» . عن ابي عبدالله عليه السلام قال: «لا جبر ولا تفويض ولكن امر بين الامرين قال قلت: وما امر بين امرين ؟ قال: مثل ذلك رجل رايته …» .
[16] . الكافى ، ج 1 ، ص 221 و 224 . (باب الجبر و القدر) .
[17] . همان ، ص 124 (كتاب التوحيد ، باب الجبر والقدر حديث 13) .
[18]. الاحتجاج، ص 206 .
[19] . سوره هود ، آيه 88 .
[20] . سوره آل عمران ، آيه 160 .
[21] . معانى الاخبار، ص 20 ، معنى الهدى والضلال والتوفيق والخذلان من الله تبارك وتعالى .
[22] . اين حديث در معانى الاخبار يافت نشد . ولى در توحيد صدوق ، ص 406 ذكر شدهاست .
[23] . سوره ص ، آيه 27 .
[24] . توحيد صدوق ، ص 380 .
[25] . الاحتجاج، طبرسى ، ص 208 و 209 .
[26] . سوره ليل ، آيه 5 – 7: «پس هر كس كه در زندگى دهش داشت و تقوا داشت و روز قيامت را تصديق نمود ، پس به زودى ما كار او را آسان مىكنيم» .
[27] . سوره ليل ، آيه 8 – 10: و اما هر كه بخل ورزد و راه خلاف تقوى بپيمايد و تكذيب حقايت قيامت نمايد ، پس به زودى كار را بر او مشكل سازيم .
منبع: ميراث حديث شيعه> شماره 3
/س