ويژگي هاي اخلاقي و معنوي حاج آقا رحيم ارباب (ره)(2)
ويژگي هاي اخلاقي و معنوي حاج آقا رحيم ارباب (ره)(2)
افول حوزه ي علميه ي اصفهان
مطالبي که درباره اساتيد علامه برزرگوار آيت الله ارباب و حوزه ي آن روزگار اصفهان آمد مؤيد چهره ي درخشان و پايگاه بلند مرتبه و رفيع حوزه علميه ي اصفهان بود که متأسفانه بر اثر برخي عوامل که به پاره اي از آنها اشاره شد افول کرد و با توجه به آن مسايل، مدارس علميه، از طالبان علم خالي شد و ذخاير عظيم اين حوزه به خاطر سياستي ضد فرهنگي و ضد ديني عوامل سرسپرده ي استعمال در ورطه ي نابودي قرار گرفت.
حوزه ي اصفهان که در روزگار گذشته عظيم ترين حوزه ي تشيع بود و چندين هزار طالب علم در آن به تحصيل اشتغال داشتند و داراي کتابخانه هاي غني هم چون: کتابخانه ي مجلسي اول و دوم و… بوده به سبب سياست هاي غلط در هم فرو ريخته بود. برخي از کتاب هاي اين کتابخانه در دوشنبه بازار به فروش مي رسيد. (1)
با توجه به اين مطالب، مي توان تا حدودي موقعيت حوزه ي اصفهان و نقش استادن آيت الله ارباب را درک نمود.
عدم مهاجرت به نجف
با عنايت به وضعيت ويژه اي که آن روزها حوزه ي علميه ي اصفهان در بين حوزه هاي شيعه داشت و مرکزيت آن در ايران، بسياري از اهل علم در ايران در اين حوزه دوران مقدماتي و يا سطح را طي نموده و سپس راهي حوزه ي نجف مي شدند (2). يکي از ارادتمندان مرحوم ارباب در اين مورد مي نويسد: کسي نمي داند علت يا مصلحت اکتفا نمودن آيت الله ارباب به حوزه ي علميه ي اصفهان و خودداري آن وجود ذي شأن از شرکت در جلسات تدريسي حوزه هاي بلاد ديگر چه بوده است. شايد وارستگي و واله منشي، عرفان، ساده زيستي و توجه بسيار بعضي از مدرسين و دانشوران دوران جواني و شباب آن اسوه ي سترگ علم و تقوا از قبيل جهانگيرخان قشقايي و آخوند کاشاني و نيز توجه بيشتر آنان به علوم عقلي و همچنين استادي که از او مي خواست دوشادوش فراگرفتن علوم به تهذيب اخلاف و تزکيه ي نفس نيز بپردازد و مراحل مراقبت و سير و سلوک را بپيمايد و به مراتب کشف و عرفان عملي و عشق حقيقي برسد مناسب تر بود و يا شايد فراغت بيشتر در اصفهان و دور بودن اين شهر [البته بالنسبه] از رويدادها و حوادث زماني که دامنگير شهرهاي ايران و عراق (قسمتي از امپراطوري عثماني در آن زمان) شده بود موجب ماندن وي در اصفهان شد و با اين که فقدان حس امتيازطلبي، پيشگيري و برتري جويي و شهرت يابي که در سطور قاموس اين موحّد حق بين، داري هيچ معاني و در متون کتاب افکارش محل هيچ اعرابي را نداشتند باعث قناعت او به حوزه هاي درسي اصفهان و مانع تحريک و تمايلش به نقل بلاد گرديده بود (3)
منزل آيت الله ارباب مقابل باغ حاجي سابق، باغ تختي فعلي، در کوچه ي ارباب واقع شده بود ه با دو پيچ و خم از حمام آقاجان بک مي گذشت و به بازارچه و تکيه و مسجد متروک و نيمه ويران گرک يراق ها مي رسيد و از آنجا به خط مستقيم به مسجد جوجي (جورجير) و مسجد حکيم و سپس بازار قلندرها مي رسيد. مسجد گرک يراق ها همان است که پس از تعمير، سالها محل برگزاري نمازهاي يوميه ي حاج آقا رحيم و بر روي يک حصير کهنه زير درخت کهنسالي بود که مدتي نيز در آنجا تدريس مي کردند (4).
ويژگي هاي اخلاقي
در باره ي شخصيت آيت الله ارباب و چگونگي ويژگي هاي اخلاقي ايشان مطالب زيادي نقل شده است. يکي از بستگان ايشان در باره ي خصايص و رفتاري وي آورده است:
هميشه با طمأنيه راه مي رفت و چشم به سوي زمين داشت. ابتدا از طريق صدا ديگران را مي شناخت و بعد آنان را مي ديد. به اندک غذايي قانع بود و غذاي اصلي او را لبنيات تشکيل مي داد. اگر ميهماني بود و بر سر سفره انواع غذاها موجود بود، او جز يک غذا، آن هم ساده ترين آنها را نمي خورد. تنها عادت او خوردن چند استکان چاي و کشيدن قلياني بود. هرگز با هيچ کسي از بچه تا بزرگ با لحن تند و خشن سخني نمي گفت. هر کس را با لفظ آقا يا خانم صدا مي زد و حتي در مقابل بدترين اعمالي که از بچه ها سر مي زد، درشتي نمي کرد و با مهرباني و غير مستقيم آنها را شرمنده مي کرد. که عملاً ديگر چنان خلافي از آنان سر نمي زد. هر کس به ملاقات او مي رفت تا آنجا که توان داشت در تکريم و تعظيم او مي کوشيد و در مقابل او برپا مي خاست. کمتر کسي را ديده شده که به هنگام سخن گفتن از اساتيد خود و بزرگان گذشته و حال تا آن حد احترام آميز سخن گويد. وقتي از خان و آخوند حرفي به ميان مي آمد درست مثل آن بود که هنوز در برابر آنان ايستاده است، آنها را عاشقانه مي ستود. يک بار مرد ناپخته اي به ايشان گفت: حاج آقا! شنيده ام که مرحوم آخوند گاهي عصباني مي شدند، الفاظ تند و درشت بر زبان مي آوردند. در پاسخ گفتند: از اين بابت چيزي نمي دانم، ولي شما آيا از بزرگي مقام و علم آخوند چيزي نشنيده ايد؟ گفت: چرا. گفتند: پس از آنها حرف بزنيد. نماز ايشان، بدون استثناء در اول وقت بود. تنها در يک مورد نماز را به عقب مي انداختند، آن هم به هنگامي که مهماناني از سنخ خود داشتند يا در جايي مهمان بودند که معمّمين ديگري نيز آنجا بوند. بي شک به خاطر آن که مبادا آنها را در شرايطي قرار دهد که موظف به اقامه ي نماز جماعت با ايشان باشند، از اين کار کراهت داشتند. مشرب اخلاقي آن بزرگوار آنچنان بسيط و عام بود که نمي خواست کمترين بار خاطري بر همگنان باشد (5).
مسلماني بود با شناختي کامل که ذره ذره ي وجودش با آن عجين شده بود. به هنگام نماز و دعا، در صداي لرزانش آنچنان استحکام و ايماني بود که هر شنونده اي را به لرزه مي انداخت. در بيانش چنان متانت و منطقي بود که هر مدعي را آرام مي کرد. اشعار زيادي از شعراي فارسي زبان، به خصوص حافظ و مولانا و شعراي عرب، به خصوص آنها که در مدح اهل بيت سروده بودند، حفظ بود که بجا از آنها استفاده مي کرد. اين اشعار را بيشتر از دوره ي نوجواني و جواني در محضر پدر و عمّ خود شنيده و حفظ کرده بود. خيلي از خطبه هاي نهج البلاغه را از حفظ داشت و به علي بن ابي طالب (ع) علاقه اي وافر داشت؛ چه، اشعارش مشحون از مدح مولاي متقيان علي بن ابي طالب (ع) و نهج البلاغه بود. کمتر جلسه اي دوستانه بود که مدتي سخن از نهج البلاغه نرود. اين بحث، به خصوص زماني که مرحوم آيت الله حاج ميرزا علي آقا شيرازي (رحمه الله عليه) زنده بودند، در منزل آيت الله ارباب استمرار داشت و آن دو بزرگوار شاخص و شمع مجلس بودند (6)
حاج آقا رحيم مردي بود که در مورد هيچ کس هرگز فکر بد به خاطر خطور نمي داد. او اعتقاد داشت همه خوبند و همه وظايف ديني و انساني خود را انجام مي دهند. هرگز در ميان سخن ديگري نمي دويد. تا گوينده حرف نمي زد، او سراپا گوش بود. وقتي نوبت پاسخ ايشان بود، ابتدا اندکي مکث مي کرد، آن گاه سخن آغاز مي کرد. مظهر «اول انديشه وانگهي کفتار» بود (7).
از هيچ کس به هيچ عنوان چيزي نمي پذيرفت. اگر مجبور مي شد، از طرف مي خواست که وجوه را نزد خود نگاه دارد و ايشان به افراد نيازمند و متسحق حواله مي دادند. يکي از ارادتمندان ايشان در اين باره گفته است: آقاي ارباب معمولاً سهم امام نمي گرفتند. کساني آمدند مي خواستند سهم امام بدهند به ايشان، مي فرمودند: برو ببين در بين اقوام يا دوستان و يا همسايگان فقيري هست بده به آنها (8). همچنين شخصي آمد خدمت آيت الله ارباب و گفت: من مي خواهم قدري سهم امام براي نجف بفرستم. ايشان فرمودند: جان من، مستضعفين اين شهر را سير کرده ايد؟ احتياج ندارند که مي خواهيد بفرستيد نجف؟ اول اينها را سيرشان کنيد، اگر زياد آمد آن وقت بفرستيد نجف (9).
اهتمام زيادي به امور مردم داشتند. سالي بود که در اصفهان بارندگي بسيار شد و خانه هاي زيادي خراب و يا در شرف خراب شدن بود. آقا همسايه اي داشتند که آن قدر هم مذهبي نبود و چند بچه داشت. آقا به عيالشان فرموده بودند: برويد در خانه ي آنها. همسرشان آمده و ديده بود که زن و بچه ي همسايه گريه مي کنند و اتاق آنها مشرف به خراب شدن بود. همسرشان موضوع را براي آقا نقل کرده بود. آيت الله ارباب فوراً آنها را به منزل خود برده بودند. نکته اي که جالب توجه است اين که آقا يک اتاق و پس اتاق بيشتر نداشتند و فرموده بودند: شما در اتاق زندگي کنيد، من و همسرم در پس اتاق. پس از قطع بارندگي من بايد ببينم اتاق قابل زندگي هست يا نه و بعد از آن برويد. پس از تحقيق ديده بودند که منزل او قابل سکونت است. پس فرموده بودند: حالا مختاريد، مي خواهيد بمانيد يا برويد، اختيار با شماست. (10)
موقعي در محضر آيت الله ارباب از دوران مجاعه و قحطي اصفهان سخن به ميان آمده بود و اين مطلب که عده اي از مردم شهر به خاطر نبودن امکانات غذا جان سپرده و نعش آنان در کنار معابر انباشته مي شد. ايشان نيز مطالبي داشتند، از جمله اين که فرموده بودند: پدرم افرادي را به منزل مي آورد و به آنها کمک مي کرد و يا طعام مي داد، يعني سعي بر حفظ جان آنان داشت، ولي از خود سخن نگفتند، جز يک مطلب که گفتند: الآن من فکر مي کنم اگر در آن زمان بقچه ي حمامم را فرخته بودم، چه بسيا جان يکي دو نفر را نجات مي دادم. احساس ما اين بود که حاج آقا رحيم آنچه داشتند در آن زمان داده و ناراحتي ايشان از اين بود که چرا آن بقچه ي حمام را نيز نداده اند. (11)
مرحوم آيت الله ارباب حتي در ايام سالخوردگي هم نمي گذاشتند کسي کارهاي مربوط به ايشان را انجام دهد يکي از شاگردان حاج آقا رحيم در اين رابطه مي گفت: جلسه ي اول که در درس ايشان حاضر مي شدم موقع بيرون رفتن از مجلس کفش هاي ايشان را برداشتم و جلو ايشان گذاشتم. آقا متوجه شدند، کفش ها را از زمين برداشتند و فرمودند: اي آقا! اين چه کاري بود کرديد؟ هر کس کار خودش را بايد انجام دهد. باز روزي به منزلشان رفتم. چون آن زمان دلو و طناب بود و بدين وسيله آب را از چاه مي کشيدند، ديدم ايشان مشغول شستن حوض هستند و مي خواهند از چاه آب کشيده و حوض را آب کنند. رفتم جلو و عرض کردم: آقا! کمکتان کنم؟ فرمودند: خير، من مي خواهم از اين حوض وضو بگيرم، شما چرا زحمت آن را بکشيد، دليلي ندارد. آنچه ممکن بود کارهايشان را خود انجام مي داد. چاي را خودشان مي ريختند و از مهمان پذيرايي مي کردند. اواخر عمر که تقريباً بستري بودند چون چشم هايشان را در اثر عمل يا عارضه از دست داده بودند و مشکلاتي داشتند وقتي به ديدن ايشان مي رفتم مي فرمودند: اين کاش من شما را مي ديدم و خودم خدمت مي کردم. البته اين جمله انحصاري نبود، بلکه با همه اين چنين بودند. (12)
از خصوصيا اخلاقي حضرت آيت الله ارباب مي توان به احترام و تواضعشان نسبت به واردين به منزل ايشان ياد نمود و در قدرتشان اگر جيزي بود مضايقه نمي کردند، چه نسبت به روحانيون و يا غير آنها. حتي زماني که بچه هاي خردسال همراه با بزرگ ترهايشان وارد مسجد مي شدند، آقا تعهدي داشتندکه يک چيزي به بچه ها بدهند و يا کاري براي آنها انجام دهند. حتي يک موقعي مثل اين که مقداري گردو آماده کرده بوند جهت اين مسأله (13).
در رابطه با انسان ها آسان گير بود که هر کس پس از مدتي کوتاه شيفته ي اخلاق و رفتار او مي شد و صميمانه به او عشق مي ورزيد و سخنش را حجت مي شمرد که به واقع حجت بود. جذبه اي چنان نيرومند داشت که از طفل دبستان تا پير سالخورده را مجذوب خود مي کرد و سخنانش چنان دلنشين بود که کسي را ياراي مقاومت و چون و چرا در برابرش نبود. چکيده ي هزار و چهارصد سال انديشه ي ژرف اسلامي را بر دوش مي کشيد (14).
يکي از انديشمندان در رابطه با درايت، تدبير و جاذبه ي مرحوم ارباب حکايتي را نقل کرده است که نشانگر عظمت روحي و علمي آن بزرگوار است. وي آورده است:
نمونه اي از شيوه هاي تربيتي: سال يک هزار و سيصد و سي و دو شمسي بود. من و عده اي از جوانان پرشور آن روزگار پس از تبادل نظر و بحث و مشاجره به اين نتيجه رسيده بوديم که چه دليلي دارد که ما نماز را به عربي بخوانيم؟ چرا نماز را به زبان فارسي نخوانيم؟ و عاقبت تصميم گرفتيم که نماز را به فارسي بخوانيم و همين کار را هم کرديم. والدين ما کم کم از اين موضوع آگاهي يافتندو به فکر چاره افتادند. آنها هم پس از تبادل نظر با يکديگر تصميم گرفتندکه اول خودشان با نصيحت کردن، از اين کار ما را باز دارند و اگر مؤثر نبود راه ديگري برگزينند و چون پند دادن آنها مؤثر نيفتاد، روزي ما را به نزد يکي از روحانيون آن زمان بردند و آن فرد روحاني وقتي فهميد ما به زبان فارسي نماز مي خوانيم به طرز اهانت آميزي، ما را کافر و نجس خواند. اين عمل او ما را در کارمان راسخ تر و مصرتر ساخت. عاقبت يکي از پدرن ما آنها را، يعني والدين ديگر افراد را، به اين فکر انداخت که ما را به محضر آيت الله حاج آقا رحيم ارباب ببرند و اين فکر مورد تأييد قرار گرفت و روزي آنها نزد حضرت ايشان مي روند و موضوع را با ايشان در ميان مي گذارند و ايشان دستور مي دهند که در وقت معيني ما را به خدمت ايشان راهنمايي کنند.
در روز موعود ما را که تقريباً پانزده نفر مي شديم به محضر مبارک ايشان بردند. در همان لحظه اي اول، چهره ي نوراني و لبان خندان ايشان ما را مجذوب خود ساخت. ايشان را غير از ديگران يافتيم و دانستيم که اکنون با شخصيتي استثنايي مواجه هستيم.
ايشان در آغاز دستور پذيرايي از همه ما را صادر فرمودند. سپس رو به والدين ما کردند و فرمودند: شما که نماز به فارسي نمي خوانيد فعلاً تشريف ببريد و ما را با فرزندانتان تنها بگذاريد. وقتي آنها رفتند، حضرت آيت الله ارباب رو به ما کردند و فرمودند: بهتر است شما يکي يکي خودتان را به من معرفي کنيد و هر کدام بگوييد که در چه سطح تحصيلاتي هستيد و در چه رشته اي درس مي خوانيد پس از آن که امر ايشان را اطاعت کرديم، به تناسب رشته و کلاس هر کدام از ما پرسش هاي علمي طرح کردند و از درس هايي از قبيل جبر و مثلثات و فيزيک و شيمي و علوم طبيعي مسايلي پرسيدند که پاسخ اغلب آنها از عهده ي درس هاي نيم بندي که ما خوانده بوديم خارج بود، اما هر يک از ما که از عهده ي پاسخ پرسش هاي ايشان برنمي آمد با اظهار لطف حضرت ارباب مواجه مي شد که با لحن پدرانه اي پاسخ درست آن پرسش ها را خودشان مي فرمودند. اکنون ما مي فهميم که ايشان با طرح اين سؤالات قصد داشتند ما را خلع سلاح کنند و به ما بفهمانند که اين علوم جديدي را که شما مي خوانيد من بهترش را مي دانم، ولي به آنها مغرور نشده ام. پس از اين که همه ي ما را خلع سلاح کردند، به موضوع اصلي پرداختند و فرمودند:
والدين شما نگران شده اند که شما نمازتان را به فارسي مي خوانيد، نمي دانند که من چه کساني را مي شناسم که، نعوذ بالله، اصلاً نماز نمي خوانند. شما جوانان پاک اعتقادي هستيد که هم اهل دين هستيد و هم اهل همت. من در جواني مثل شما مي خواستم نماز را به فارسي بخوانم اما مشکلاتي به وجود آمد که نتوانستم به اين خواسته جامه ي عمل بپوشم، اکنون شما به خواسته ي دوران جواني من لباس عمل پوشانيده ايد، آفرين به همت شما! اما من در آن روزگار به اول مشکلي که برخوردم ترجمه ي صحيح سوره ي حمد بود که لابد شما آن مشکل را حل کرده ايد. اکنون يک نفر از شما که از ديگران بيشتر مسلط است به من جواب دهد که مثلاً بسم الله الرحمن الرحيم را چگونه ترجمه کرده است.
يکي از ما به عادت محصلين دستش را بالا گرفت و داوطلب پاسخ به آيت الله ارباب شد و جناب ايشان با لبخند فرمودند که خوب شد که طرف مباحثه ي ما يک نفر است، زيرا من از عهده ي يازده جوان نيرومند بر نمي آيم. بعد رو به آن جوان کردند و فرمودند: خوب، بفرماييد که بسم الله را چگونه ترجمه کرده ايد؟ آن جوان گفت: بسم الله الرحمن الرحيم را بر طبق عادت جاري ترجمه کرده ايم: به نام خداوند بخشنده ي مهربان.
حضرت ارباب با لبخندي فرمودند: گمان نکنم ترجمه ي درست بسم الله چنين باشد. در مورد «بسم» ترجمه «به نام» عيب ندارد اما «الله» قابل ترجمه نيست، زيرا اسم علم (=خاص) است براي خدا و اسم علم را نمي توان ترجمه کرد. مثلاً اگر اسم کسي «حسن» باشد، نمي توان به او گفت «زيبا». درست است که ترجمه ي «حسن» «زيبا»ست، اما اگر به آقاي حسن بگوييم آقاي زيبا، حتماً خوشش نمي آيد. کلمه ي الله اسم خاصي است که مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق مي کنند، همان گونه که يهود خداي متعال را «يهوه» و زردشتيان «اهورا مزدا» مي گويند. بنابراين نمي توان «الله» را ترجمه کرد، بلکه بايد همان لفظ جلاله را به کار برد. خوب، «رحمن» را چگونه ترجمه کرده ايد؟
رفيق ما پاسخ داد که رحمن را بخشنده معني کرده ايم.
حضرت ارباب فرمودند که اين ترجمه بد نيست، ولي کامل هم نيست، زيرا رحمن يکي از صفات خداست که شمول رحمت و بخشندگي او را مي رساند و اين شمول در کلمه ي «بخشنده» نيست، يعني در حقيقت، رحمن، يعني خدايي که در اين دنيا هم بر مؤمن و هم بر کافر رحم مي کند و هم را در کنف لطف و بخشندگي خود قرار مي دهد، از جمله آن که نعمت رزق و سلامت جسم و امثال آن عطا مي فرمايد. در هر حال، ترجمه ي «بخشنده» براي «رحمن» در حد کمال ترجمه نيست.
خوب، رحيم را چطور ترجمه کرده ايد؟
رفيق ما جواب داد که رحيم را به «مهربان» ترجمه کرده ايم.
حضرت آيت الله ارباب فرمودند: اگر مقصودتان از رحيم من بودم (چون نام مبارک ايشان رحيم بود) بدم نمي آيد که اسم مرا به «مهربان» برگردانيد، اما چون رحيم کلمه اي قرآني و نام پروردگار است که بايدآن را غلط معني نکنيم. باز هم اگر آن را به «بخشاينده» ترجمه کرده بوديد راهي به دهي مي برد، زيرا رحيم يعني خدايي که در آن دنيا گناهان مؤمنان را عفو مي کند و صفت «بخشايندگي» تا حدودي اين معني را مي رساند. بنابر آن چه گفته شد معلوم شد که آنچه که در ترجمه ي «بسم الله» آورده ايد بد نيست، ولي کامل نيست و از جهتي نيز در آن اشتباهاتي هست، و من هم در دوران جواني که چنين قصدي را داشتم به همين مشکلات برخورد کردم و از خواندن نماز به فارسي منصرف شدم. تازه اين فقط آيه ي اول سوره ي حمد بود، اگر به بقيه ي آيات بپردازيم موضوع خيلي غامض تر از اين خواهد شد، اما من عقيده دارم شما اگر باز هم به اين امر اصرار داريد، دست از نماز خواندن به فارسي برنداريد، زيرا خواندنش بهتر از نخواندن نماز به طور کلي است.
در اين جا ما همگي شرمنده و منفعل و شکست خورده به حال عجز و التماس از حضرت ايشان عذرخواهي کرديم و قول داديم که ديگر نمازمان را به فارسي نخوانيم و نمازهاي گذشته را نيز اعاده کنيم، اما ايشان فرمودند که من نگفتم به عربي بخوانيد، هر طور که دلتان مي خواهد نماز بخوانيد. من فقط مشکلات اين کار را براي شما شرح دادم. ولي ما همه عاجزانه از پيشگاه ايشان طلب بخشايش کرديم و از کار خود اظهار پشيماني نموديم حضرت آيت الله ارباب با تعارف ميوه و شيريني مجلس را به پايان بردند و ماهمگي دست مبارک ايشان را بوسيديم و در حالي که ايشان تا دم در ما را بدرقه مي کردند از ايشان خداحافظي کرديم و در دل به عظمت شخصيت ايشان آفرين گفتيم و خوشحال بوديم که افتخاري چنين نصيب ما شد که با چنين شخصيتي ملاقات کنيم. نمازها را اعاده کرديم و دست از کار جاهلانه ي خود برداشتيم. بنده از آن به بعد گاه گاهي به حضور آن جناب مي رسيدم و از خرمن علم و فضيلت ايشان خوشه ها برمي چيدم. (15)
همچنين تشويق و روحيه بخشي ايشان به ديگران راه را براي افراد باز مي کرد و باعث شکوفايي آنان مي گرديد. آقاي دکتر حميد ارباب در اين رابطه نوشته است: از نظر حاج آقا رحيم هيچ گاه براي آموختن دير نبود و مسأله اي علمي را از زبان هر کسي مي شنيد با دقت مي گرفت و از گوينده خشنود بود. من وقتي بزرگ شدم در موردي حاج آقا رحيم و در موردي مرحوم شيرازي (حاج ميرزا علي آقا) خيلي ساده در باره ي برخي مسايل فيزيولوژي مي پرسيدند، مثلاً در مورد وظايف کبد و روزي در مورد طحال، وقتي آنچه مي دانستم مي گفتم، خداي را به بزرگي مي ستودند. تشويق اين دو بزرگمرد مرا به سوي تحصيل طب سوق داد.
باز هم ويژگي هاي اخلاقي
مرحوم ارباب اهل گذشت و عفو و اغماض بود يکي از آقايان در اين باره مي گفت: روزي من غيبتي از مرحوم ارباب کرده بودم، پشيمان شدم، رفتم منزل ايشان. آن زمان در سن 18 سالگي بود. ايشان در حال وضو گرفتن سر حوض و عازم مسجد بودندو در زدم، گفتند: بيا داخل خانه. کنار ايشان قرار گرفتم و گفتم: من غيبت شما را کردم و آمده ام از شما عذرخواهي کنم. ايشان فرمودند: عزيزم، شما اهل غيبت نيستيد. ايشان سماجت مي کردکه چرکي و عيب من پيدا نشود و من اصرار داشتم که آقا من غيبت کرده ام. ايشان وضو را نيمه تمام گذاشت و پا شد و مرا بوسيد و فرمود: دعا کن خدا رحيم را ببخشد. گفتم: آقا، تکليف من چه مي شود؟ فرمود: تو اهل غيبت نيستي، اگر هم چيزي گفته اي بخشيدم. دعا کن خدا رحيم را مورد لطفش قرار دهد (16).
زماني که مرحوم آيت الله ارباب را طبيبي جراحي نموده بود و عمل او رضايت بخش واقع نشده بود عده اي مرتب کار پزشک را مورد سرزنش قرار مي دادند. روزي در جمع حضار مردي از آن گروه که هيچ گاه زبانشان به خير و صلاح باز نمي شود گفت: متأسفانه عمل…، مرحوم ارباب در آن حال بيماري، متوجه قصد آن مرد شده و شخنش را قطع فرمودند و گفتند، آيا کسي به سراغ آقاي دکتر رفت؟ آيا حق الزحمه ي ايشان پرداخت شد؟ بايد از اين آقايان (پزشکان) که زحمت مي کشند قدرشناسي کرد. مانع هتک آبروي اشحاص مي شدند. لزوم توجه به خدمتگزاران و بي توقع بودن نسبت به آنان را يادآوري کردند و خلاصه نهي از منکر نمودند (17).
مرحوم ارباب شخصيتي بود که خلق شيفته ي اخلاق و رفتار وي بودند. يکي از روحانيون مي گفت: روزي به آيت الله ارباب گفتم: خوب است شما درس اخلاق هم بگوييد. آن مرحوم گفته بودند: آقا، اخلاق علم حال است و علومي که ما مي خوانيم علم قال است. يعني اخلاق را با خواندن کتب اخلاقي اصلاح نتوان کرد، بايد تهذيب نفس و مجاهده ي با نفس اماره نمود (18).
حکيم وارسته مرحوم آيت الله ارباب نسبت به انجام وظايف مرد و رعايت وظايف خانوادگي از ناحيه او بسيار حساس و دقيق بودند ولو اين که مرد خانه، صاحب مقام علمي و معنوي باشد و در حقيقت از اين گونه افراد انتظار بيشتري داشتند. آقايي از نجف آمده بود به اصفهان و با توجه به اين که سابقه ي دوستي با آيت الله ارباب داشت، گاهي مي آمد منزل ايشان. اين شخص بعد از مدتي در انظار ديده نشد و پس از چندي به منزل آيت الله ارباب آمد. آقا از وي پرسيدند: کجا بوديد؟ ما فکر مي کرده ايم رفته ايد براي نجف. او در جواب گفت: خير. آقاي ارباب فرموده بودند: پس کجا بوديد و چکار مي کرديد؟ او گفته بود: تجديد فراش کرده ام، عيال گرفته ام. آقا فرمودند: عيال گرفته ايد؟ و حالا چه تصميمي داريد؟ او گفته بود: حال مي خواهم بروم نجف. حاج آقا رحيم فرموده بودند: تازه شما ازدواج کرده ايد، عيالتان را هم مي بريد؟ وي در جواب گفته بود: خير، عيالم را نمي برم. آقا فرموده بودند: اين که درست نيست. ايشان در جواب آقاي ارباب گفته بود: آقا، طريق ما با طريق شما دو تا است و با توجه به اين که ساليان سال بين وي و آيت الله ارباب رفاقت و دوستي وجود داشت پس از آن اين رابطه قطع شد (19)
از جمله خصوصيات اخلاقي ايشان اين بود که تواضع ايشان نسبت به مستضعفين و اشخاصي که پايين ترين مشاغل را داشتند زيادتر بود و به اينها که برخورد مي کردند سبقت سلام داشتند و افشاي سلام، هردو (20).
يکي از شاگردان آيت الله ارباب در رابطه با استاد خود مي فرمود: هيچ گاه خود را مطرح نمي کردند و هرگز قصد تظاهر نداشتند.خيلي کم حرف بودند، زمان سخن گفتن بسيار موقر و سنگين سخن مي گفتند. گاهي در جايي نشسته بوديم و ما انتظار داشتيم سخني بگويند لکن مدتها طول مي کشيد تا ايشان را به حرف بياوريم (21). همه به ايشان احترام مي گذاشتند، امضاي ايشان «رحيم» بود. و علما نيز نسبت به ايشان متواضع بودند (22).
عظمت روحي و عزت نفس عجيبي داشتند. اگر صحبت مي شد که آقا شما از فلاني خواهش بکنيد، چنين بکنيد، چنان بکنيد، مکرر ايشان مي فرمودند: آقا، مگر خواهش کردن ارزان و آسان است؟ حتي يک نفر از آقاياني که از جاي ديگر به اصفهان آمده بود ظاهرا، از تهران، و در مسجد ايشان هم منبر مي رفت و بعد از اصفهان قصد داشت عازم سفر شود، خطاب به مردم گفته بود: من مي خواهم بروم خراسان و پول سفرم کم است. با اين سخن او، مردم هم کمکي کرده بودند. بعد از اين موضوع معلوم شد که آقاي ارباب با اين مسأله مخالف بوده اند و پس از اين جريان به آن آقا گفته بودند: خوب حالا مشهد رفتن شما چه لزومي داشت، مشهد نرويد. اين مشهدي که بنا داريد با پول مردم برويد درست نيست. حيف نباشد يک پيرمرد روحاني از مردم اين طور خواهشي داشته باشد؟ حالا اگر ضرورتي داشت و واجب بود عيبي نداشت (23).
پی نوشت ها :
1. حوزه، ش4، ص 37، مصاحبه به آيه الله شيخ يوسف صانعي.
2. ر.ک: مقاله «شکوه ديرين حوزه ي اصفهان و آخرين ستارگان آن»، از محمدحسين رياحي ، مندرج در نشريه ي کيهان انديشه، شماره 66.
3. مجموعه ي ارباب معرفت، به نقل از استاد فضل الله اعتمادي، ص 43 و 44.
4. همان، مقاله ي دکتر حميد ارباب، ص 67 و 68.
5. همان، صص 63 و 64.
6. همان، صص 64و 65.
7. همان، ص 65.
8. مجموعه ي ارباب معرفت، به نقل از دکتر کتابي، ص 47.
9. همان، مصاحبه با مرحوم استاد محمدحسين احمدي، ص 22.
10. همان، به نقل از حجت الاسلام والمسلمين اسدالله جوادي، ص 23.
11. همان، مصاحبه با استاد رمضانعلي املايي، ص 7 و 8.
12. مجموعه ي ارباب معرفت، به نقل از حجت الاسلام والمسلمين جوادي، ص 5.
13. همان، به نقل از استاد املايي، ص 6.
14. همان، مقاله ي کتر حميد ارباب، صص 65و66.
15. همان، به نقل از دکتر محمدجواد شريعت، صص 14-10.
16. همان، به نقل از دکتر حميد ارباب، ص 66و67.
17. مجموعه ي ارباب معرفت، به نقل از استاد علي اکبر پرورش، ص 24.
18. همان، به نقل از دکتر رضا عالم، ص 25.
19. همان، به نقل از استاد محمدابراهيم جواهري.
20. همان، ص 18.
21. همان، مصاحبه با مرحوم حجت الاسلام والمسلمين سيد ابوالفضل صفوي ريزي، ص 19.
22. مجموعه ي ارباب معرفت، به نقل از مرحوم آيت الله محمود شريعت ريزي، ص 19. 22. همان، مصاحبه با استاد املايي، ص 33.
منبع:پايگاه اطلاع رساني نور
/خ