طلسمات

خانه » همه » مذهبی » امامت پژوهي در آثار شهيد مطهري (قدس سره )

امامت پژوهي در آثار شهيد مطهري (قدس سره )

امامت پژوهي در آثار شهيد مطهري (قدس سره )

مسأله ي امامت ورهبري ، اگرچه براي هر مکتبي با اهميت است ، لکن براي انديشه وتفکر شيعي رکني بنيادين واساسي است که تبيين درست آن همه ي موجوديت شيعه را در بر مي گيرد.
رسالت اين رساله بازگويي وچينش توجهات استاد مطهري (قر سره ) به مسأله ي امامت و ولايت در تفکر شيعي است . استاد مطهري ( قدس سره )، هم به فلسفه ي

c4e5eceb 6aaa 4a48 bc40 f67ec3b11d37 - امامت پژوهي در آثار شهيد مطهري (قدس سره )
141002 - امامت پژوهي در آثار شهيد مطهري (قدس سره )
امامت پژوهي در آثار شهيد مطهري (قدس سره )

چکيده

مسأله ي امامت ورهبري ، اگرچه براي هر مکتبي با اهميت است ، لکن براي انديشه وتفکر شيعي رکني بنيادين واساسي است که تبيين درست آن همه ي موجوديت شيعه را در بر مي گيرد.
رسالت اين رساله بازگويي وچينش توجهات استاد مطهري (قر سره ) به مسأله ي امامت و ولايت در تفکر شيعي است . استاد مطهري ( قدس سره )، هم به فلسفه ي امامت ، همچون مسأله اي مستقل وصرف نظر از مصاديق آن نگريسته وهم مصاديق امامت در تفکر شيعي (امامان معصوم (ع) را يک به يک مورد تأمل قرار داده است . آنچه از آثار وآراء استاد که مورد توجه و بررسي و متناسب با گنجايش اين رساله است ، نگاه به مسأله ي بنيادين امامت و ولايت و جايگاه آن در دين اسلام به طور کلي است . در اين جستار سه فصل اصلي وجود دارد که عبارتند از :
1) تعريف امامت ومقايسه ي ديدگاه اماميه وعامه درباره ي آن : در تعريف امامت ، استاد مطهري 1، با نگاهي که خواجه در تجريد الاعتقاد دارد به مسأله نگريسته وآن را از مقوله ي لطف دانسته وهمچون نبوت ، تعييني اش معرفي مي نمايد .درباره ي تفاوت مفهوم امامت نزد شيعه وسني ، استاد مطهري ( قدس سره ) به اين نکته اشاره مي فرمايد که آنچه اهل تسنن معتقدند ، شأن دنيايي امامت است که يکي از شؤون آن مي باشد ، نه همه ي آن .
2) امامت در قرآن : امامت در قرآن از جمله مباحث مهمي است که استاد مطهري (قدس سره ) بدان توجه نموده ودر آثار خويش به آن پرداخته است . در قرآن چند آيه وجود دارد که مورد استدلال شيعه در باب امامت است که به تفکيک مورد توجه وتحليل استاد مطهري (قدس سره ) قرار گرفته است .
3) امامت واهميت آن در اکمال دين : استاد مطهري ( قدس سره ) ابتدا از منظري قرآني ، که مورد وفاق هر مسلماني است ، نقش جايگاه واهميت مسأله ي امامت وجانشيني پيامبر (ص ) ، در اکمال دين را مورد بحث و بررسي قرار مي دهد وسپس تحليلي خرد پذير از آنچه محتواي آيات است ارائه مي نمايد .
واژگان کليدي : امامت ، ولايت ، قرآن ، اکمال دين ، اتمام دين ، شيعه ، سني .

مقدمه

حل مسأله در هر علمي وابسته به روش است وروشي صحيح است که به حل درست مسائل در علوم کمک کند ورفع معضلات وگره ها در دانش هاي بشري را سبب شود . روش درست ورود به مسأله وتحليل جامع از آن ونگاه همه جانبه به مسأله ، از ويژگي هاي روشي استاد مطهري در حل مشکلات فکري وعقيدتي است .
مسأله امامت ورهبري ، اگر چه براي هرمکتبي با اهميت است ،لکن براي انديشه وتفکر شيعي رکني بنيادين واساسي است ، لکن براي انديشه وتفکر شيعي رکني بنيادين واساسي است که تبيين درست آن همه ي موجوديت شيعه را در بر مي گيرد .
از اين روي استاد شهيد مرتضي مطهري ( قدس سره ) توجه وعنايتي ويژه نسبت به مسأله ي امامت وجوانب مختلف آن در ميان آراء وآثار خويش داشته است ودر اين زمينه نکاتي مهم ودر خور توجه از خود به جاي گذاشته است .
رسالت اين رساله بازگويي وچينش توجهات استاد به مسأله ي امامت و ولايت در تفکر شيعي است واستاد مطهري ، هم به امامت همچون مسأله اي مستقل وصرف نظر از مصاديق آن نگريسته وهم مصاديق امامت در تفکر شيعي را يک به يک مورد تأمل قرار داده است آنچه از آثار وآراء استاد که مورد توجه وبررسي ومتناسب با گنجايش اين رساله است نگاه به مسأله ي بنيادين امامت و ولايت وجايگاه آن در دين اسلام ، به طور کلي است .
هدف پيش گفته در چند فصل به شرح ذيل تحقق يافته است :
1) تعريف امامت ومقايسه ي ديدگاه اماميه وعامه درباره ي آن ؛
2) امامت در قرآن ؛
3) امامت واهميت آن در اکمال دين :

فصل اول : تعريف امامت ومقايسه ي ديدگاه اماميه وعامه در باره ي آن

در تعريف امامت ، استاد مطهري ( قدس سره )، با نگاهي که خواجه در تجريد الاعتقاد دارد به مسأله نگريسته وآن را از مقوله ي لطف دانسته وهمچون نبوت ، تعييني اش معرفي مي نمايد . مي گويند : «الامامه رياسه عامه في امور الدين والدنيا » ، امامت رياستي است عمومي ، هم در امور ديني وهم در امور دنيايي : به تعبير کلامي خواجه : الامام لطف ؛ مقصود اين است که امامت هم نظير نبوت از مسائلي است که از حد بشري بيرون است وبه همين جهت ، انتخاب امام ، از حد استطاعت بشري بيرون است وبنابراين مثل نبوت است که از طريق وحي وتعيين الهي بايد .
بيايد ،با اين تفاوت که نبوت مستقيماً از ناحيه خداست ، ارتباط پيغمبر (ص)، از ناحيه ي خدا ( مطهري ب ، 92،1372).
درباره ي تفاوت مفهوم امامت نزد شيعه وسني استاد مطهري (قدس سره ) به اين نکته اشاره مي فرمايد که از قديم در ميان متکلمين اسلامي ، که مسأله را در قالب شرايط امامت مطرح کرده اند منجر به فرضي غلط شده است وآن اين که «امامت را هم ما قبول داريم وهم اهل تسنن ولي در شرايطش با همديگر اختلاف داريم ،ما مي گوييم شرط امام اين که معصوم ومنصوص باشد ، آنها مي گويند نه . در صورتي که آن امامتي که شيعه به آن اعتقاد دارد ،اصلاً سني معتقد به آن نيست . آنچه اهل تسنن به نام امامت معتقدند ، شأن دنيايي امامت است که يکي از شؤون آن مي باشد . مثل اين که در باب نبوت يکي از شؤون پيغمبر (ص) اين بود که حاکم مسلمين بود ، اما نبوت که مساوي با حکومت نيست . نبوت خودش يک حقيقتي است که هزاران مطلب در آن است از شؤون پيغمبر (ص) اين است که با بودن او مسلمين حاکم ديگري ندارند و وي حاکم مسلمين است اهل تسنن مي گويند امامت يعني حکومت ، وامام يعني همان حاکم ميان مسلمين ؛ فردي از افراد مسلمين که بايد او را براي حکومت انتخاب کنند آنها بيش از حکومت بالا نرفتند . ولي امامت در شيعه مسأله اي است تالي تلو نبوت وبلکه از بعضي از درجات نبوت بالاتر است ، يعني انبياي اولوالعزم (ع) آنهايي هستند که امام هم مي باشند خيلي از انبيا اصلاً امام نبوده اند . انبياي اولوالعزم (ع) در آخر کار به امامت رسيده اند . غرض اين که وقتي چنين حقيقتي را قبول کرديم ، همان طور که تا پيغمبر هست صحبت اين نيست که چه کسي حاکم باشد ، زيرا او يک جنبه ي فوق بشري دارد ، تا امام هست نيز صحبت کس ديگري براي حکومت مطرح نيست . وقتي او نيست ( حالا يا اصلاً بگويي موجود نيست ويا بگوييم مثال عصر ما غايب است ) آنگاه صحبت حکومت به ميان مي آيد که حاکم کيست . ما نبايد مسأله ي امامت را مسأله ي حکومت مخلوط بکنيم وبعد بگوييم اهل تسنن چه مي گويند وما چه مي گوييم . اين ، مسأله ي ديگري است . در شيعه امامت پديده و
مفهومي است درست نظير نبوت ، آن هم عالي ترين درجات نبوت . بنابراين شيعه قائل به امامت است وآنها اصلاً قائل نيستند ، نه اين که قائل هستند وبراي امام شرايط ديگري قائلند » ( مطهري ب ، 162،1372-163) .
برخي از متفکران معاصر نيز به مقوله ي تفاوت امامت نزد شيعه وسني پرداخته اند . ايشان معتقدند از نظر هر دو گروه شيعه وسني پيامبر (ص) سه مقام دارد :
1) تلقي وابلاغ وحي ،
2) تبيين وحي ،
3) رياست بر امور دنياي مردم واداره ي امور جامعه ي اسلامي ( حکومت ).
همچنين از نظر هر دو گروه پس از وفات پيامبر اسلام (ص)وحي به معناي وحي نبوت ،نه وحي به معناي الهام وتحديث ، منقطع شده است پس کسي بعد از پيامبر (ص)مقام اول ايشان را نمي تواندعهده دار شود اما در خصوص دو مقام ديگر پس از پيامبر (ص) چه کسي عهده دار آنهاست ؟ پاسخ شيعه است که عهده دار اين دو مقام شخصي است که از طرف خدا تعيين مي شود واهل سنت با اين پاسخ مخالفند. تعيين جانشيني پيغمبر (ص) براي عهده داري دو مقام ياد شده به عهده ي شخص پيامبر (ص) نيست ولذا اساساً نبايد اختلاف ياد شده در مسأله ي امامت را به اين برگردانيم که آيا پيامبر (ص) جانشين خود را تعيين فرموده يا نه ؟ اين کار مربوط به پيغمبر (ص) نيست ، بلکه مربوط به خداست در فرهنگ شيعه شخصي با اين خصوصيات « امام » ناميده مي شود . اين «امام » اصطلاح خاصي است وگرنه اهل تسنن هم امام را مي پذيرند ، ولي امام به معني رئيس جامعه در امور دين ودنيا ، که اين امام با امام مورد پذيرش شيعه بسيار متفاوت است امام در فرهنگ شيعه شخصي است که مقام تبيين پيغمبر را دارد وکلامش در تبيين وحي حجت است همچنين در امور اجتماعي مردم ، اعم از امور نظامي ، سياسي ، اقتصادي و.. فرمان او مطاع است ( مصباح يزدي ، 408،1367).
استاد مطهري ( قدس سره ) به مسأله ي مراتب امامت توجه نموده وعلاوه بر مقام رياست عامه وزعامت جامعه ومرتبه ي امامت به معناي مرجعيت ديني ، به مقام ومرتبه ي امامت به معناي ولايت عنايت دارند . ايشان در مرتبه ولايت ، بحث انسان کامل وحجت زمان را مطرح نموده واز منظري فلسفي به مسأله نگاه مي کند ( جمعي از نويسندگان ، 57،1381-58).
ملاصدرا امامت را مقتضاي عنايت ربانيه مي شمارد ومعتقد است نياز مردم به امام از نياز آنها به منافع ضروري شان بيشتر است ، پس وجوب عقلي نصب امام بر خداوند به جهت محال بودن جهل ، نقص وعيب از او روشن مي شود ( صدر
الدين شيرازي ، 484،1366). نکته اين جاست که ملا صدرا از طريق کاملاً فلسفي و متناسب با مجموعه ي فلسفي خاص خويش براي اثبات امامت استدلال مي کند که همانا اثبات وجود حجت الهي از طريق قاعده ي امکان اشرف است . در تمام مراحل وجود لازم است ممکن اشرف بر ممکن اخس مقدم باشد . بنابراين هرگاه ممکن اخسي وجود داشته باشد ، بايد پيش از آن ممکن اشرف موجود شده باشد . افاضه ي وجود و ريزش فيض به طور سلسله اي از اشرف به اخس ؛ چرا که ترتيب سلسله ي وجود از خداوند همواره از اشرف به اخس واز اعلي به ادني است واين سبيت وتقدم ، ذاتي وطبيعي است ( صدرالدين شيرازي ،342،1368). ملاصدرا در شرح اصول کافي در حديث لو لم يبق في الارض الااثنان لکان احدهما الحجه ( کافي ، ج254،1) مي گويد : نوع نبي وامام نوع عالي واشرف از ساير انواع است ونسبت حجت به ساير بشر در رتبه ي وجود مانند نسبت انسان به حيوان ونسبت حيوان به نبات ونبات به جماد است انسان اشرف موجودات ارضي است ، بنابراين سبب وجود وغايت ذاتي خلقت موجودات زميني است ؛ اگر انسان از زمين برداشته شود ، ساير موجودات ، اعم از جماد ، نبات وحيوان نيز از ميان خواهند رفت ، همين طور اگر زمين از حجت الهي خالي باشد ، هيچ انساني موجود نخواهد بود ، بنابراين آباداني کل جهان وبقاي انواع بستگي به وجود حجت الهي دارد طريق حکيم ملاصدرا در اثبات امامت ، پاسخ وي به مسأله ي جواز خالي بودن زمين ازامام را نيز بيان مي کند قطع رشته ي امامت به جهت لزوم وساطت وي در امر فيض و وجود و بقاي جهان ممنوع است . او در ذيل حديثي ديگر که مضمون آن عدم قطع امامت است ( کافي ، ج1 ، 251)، مي گويد :
حجت خداوند بر خلق همواره يا رسول است ونبي ويا امام است و ولي ، نبوت قطع شدني است ، ولي باطن آن ، که امامت است ، تا روز قيامت باقي است .
مقام برجسته اي که صدر المتألهين براي امام در نظر مي گيرد عبارت است واسطه ي فيض الهي ، صاحب مقام ولايت ، متصرف در جهان وباعث حفظ جهان ( صدر الدين شيرازي ، 146،1378)؛ صاحب مقام انسان کامل که خود در فلسفه هاي مختلف ، مصداق تعريف شده اي دارد . تکامل عقل در قواي دوگانه ي نظري و عملي ، کمال انسان در مکتب متعاليه است که تنها امام داراي آن است ( صدر الدين شيرازي ، 16،1368). حال چنين مقام والايي ، که نظير آن در کمال در ساير نظام هاي کلامي يا فلسفي يافت نمي شود چگونه بايد تعيين شود ؟ ملاصدرا باز از مفاهيم فلسفي متناسب با مجموعه فکري اش کمک مي گيرد ونصب امام را در مقام ثبوت وبه مثابه کمال اول وذاتي از نصب امام در مقام اثبات وبه مثابه کمال ثانوي وعرضي جدا مي کند از نظر وي از آن جا که وضع قانون از آن خداست وهيچ قانوني جز آن که منتسب به خداوند باشد از ارزش برخوردار نيست ، نصب امام به عنوان شرط ثبوت را از جانب خداوند مي داند ، ولي در مقام اثبات وتحقق خارجي وسروري ظاهري ، مقبوليت مردم واقبال عمومي را تعيين کننده مي داند ( صدر الدين شيرازي ، 1366).
استاد مطهري به تبع ملاصدرا امامت را مقوله اي ذو مراتب دانسته ومعتقدند که تشيع هم مراتب دارد ( مطهري ، 848،1371-850) .

فصل دوم : امامت در قرآن

امامت در قرآن از جمله مباحث مهمي است که استاد مطهري ( قدس سره ) بدان توجه نموده ودر آثار خويش به آن پرداخته است در قرآن چند آيه هست که مورد استدلال شيعه در باب امامت است .
1) انما وليکم الله ورسوله والذين امنو الذين يقيمون الصلاه ويوتون الزکاه و هم راکعون ( مائده ، 55 )استاد ضمن اشاره به اين که در روايات اهل تسنن مفاد باور شيعه تأييد مي شود ، در تفسير اين آيه وتطبيق آن بر امام علي (ع) معتقد
است : انما ، يعني منحصراً ( چون اداه حصر است ) . معني اصلي «ولي » سرپرست است . ولايت يعني تسلط وسر پرستي . سرپرست شما فقط وفقط خداست و پيغمبر خدا ومؤمنيني که نماز را به پا مي دارند ودر حال رکوع زکات مي دهند ما دردستورات اسلام نداريم که انسان در حال رکوع زکات بدهد که بگوييم اين يک قانون کلي است وشامل همه ي افراد مي شود اين اشاره است به واقعه اي که در خارج ، يک بار وقوع پيدا کرده است وشيعه وسني ، به اتفاق ، آن را روايت کرده اند وآن اين است که علي (ع) در حال رکوع بود ، سائلي پيدا شد ودرخواست کمک کرد . حضرت (ع) اشاره کرد به انگشت خود . او آمد انگشتر را از انگشت علي (ع) بيرون آورد ورفت . يعني علي (ع) صبر نکرد نمازش تمام شود وبعد به او انفاق کند آنقدر عنايت داشت به اين که آن فقير را زودتر جواب بگويد که در همان حال رکوع با اشاره به او فهماند که اين انگشتر را در آور، برو بفروش وپولش را خرج خودت کن.در اين مطلب هيچ اختلافي نيست ومورد اتفاق شيعه وسني است که علي (ع) چنين کاري کرده است ونيز مورد اتفاق شيعه وسني است که اين آيه در شأن علي (ع) نازل شده است اينک با توجه به اين که انفاق کردن در حال رکوع جزءدستورات اسلام نيست ، نه از واجبات اسلام است ونه از مستحبات آن ، که بگوييم ممکن است عده اي از مردم به اين قانون عمل کرده باشند پس « کساني که چنين مي کنند » اشاره وکنايه است همان طور که در خود قرآن گاهي مي گويد : « يقولون » وحال آن که يک فرد آن سخن را گفته .در اين جا «کساني که چنين مي کنند »يعني آن فردي که چنين کرد بنابر اين به حکم اين آيه، علي (ع) تعيين شده است به ولايت براي مردم » ( مطهري ب ، 60،1372-61).
2) يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته (مائده ، 67)؛ استاد مطهري ( قدس سره ) بر اين باور است که در اين آيه ي شريفه لحن ، خيلي شديد است ؛ اي پيامبر !آنچه را که بر تو نازل شد تبليغ کن واگر تبليغ نکني رسالت الهي را تبليغ نکرده اي . مفاد اين آيه آنچنان شديد است که مفاد حديث : من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه .اجمالاً خود آيه نشان مي دهد که موضوع آنچنان مهم است که اگر پيغمبر (ص) تبليغ نکند ، اصلاً رسالتش را ابلاغ نکرده است . استاد مطهري (قدس سره ) در تبيين اهميت اين آيه به اين نکته مهم اشاره مي کند که « سوره مائده به اتفاق شيعه وسني آخرين سوره اي است که بر پيغمبر (ص) نازل شده واين آيات جزء آخرين آيات است ، يعني در وقتي نازل شده که پيغمبر (ص) تمام دستورات ديگر را در مدت سيزده سال مکه وده سال مدينه گفته واين ، جزء آخرين دستورات بوده است شيعه سؤال مي کند اين دستوري که جزء آخرين دستورهاست وآنقدر مهم است که اگر پيغمبر (ص) آن را ابلاغ نکند ، همه ي گذشته ها کان لم يکن است ، چيست . شما نمي توانيد موضوعي نشان بدهيد که مربوط باشد به سال هاي آخر عمر پيغمبر (ص) واهميتش در آن درجه باشد که اگر ابلاغ نشود هيچ چيز ابلاغ نشده است ما مي گوييم آن موضوع ، مسأله امامت است که اگر نباشد ، همه چيز کان لم يکن است ، يعني شيرازه ي اسلام از هم مي پاشد به علاوه شيعه از کلمات وروايات خود اهل تسنن دليل مي آورد که اين آيه در غدير خم نازل شده است »( مطهري ب ، 62،1372).
3) اليوم اکملت لکم دينکم واتممت عليکم نعمتي ورضيت لکم الاسلام دينا (مائده ، 3)؛ امروز دين را به حد کمال رساندم نعمت را به حد آخر تمام کردم ، امروز است که ديگر اسلام را براي شما به عنوان يک دين پسنديدم « اين آيه ي شريفه نشان مي دهد که در آن روز جرياني رخ داده که آنقدر با اهميت است که آن را مکمل دين ومتمم نعمت خدا بر بشر شمرده است وبا بودن آن ، اسلام ، اسلام است وخدا اين اسلام را همان مي بيند که مي خواسته وبا نبودن آن ، اسلام، اسلام نيست . شيعه به لحن اين آيه که تا اين درجه براي اين موضوع اهميت قائل است استدلال مي کند ومي پرسد که آن موضوعي که بتواند نامش مکمل دين و متمم نعمت وآن چيزي که با نبودنش ، اسلام ، اسلام نيست ، چه بوده است ؟ مي گويد ما مي توانيم موضوعي را نشان بدهيم که در آن درجه از اهميت باشد . ولي شما نمي توانيد . بعلاوه رواياتي هست که تأييد مي کند اين آيه هم در همين موضوع وارد شده است « ( مطهري ب ، 63،1372). در فصل بعد با اتکا به اين آيه نقش ، تأثير واهميت مسأله ي امامت در اکمال دين از منظر استاد مطهري تبيين مي گردد .

فصل سوم:امامت و اهميت آن در اکمال دين

استاد مطهري از منظري قرآني ، که مورد وفاق هر مسلماني است ، نقش ، جايگاه واهميت مسأله ي امامت وجانشيني پيامبر (ص)در اکمال دين را مورد بحث و بررسي قرار مي دهد از منظر ايشان در آيه کريمه 3 از سوره ي مائده که مي فرمايد : اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي ورضيت لکم الاسلام دينا در مورد کلمه ي « دين » لفظ « اکمال » آمده است ودرمورد « نعمت » کلمه ي « اتمام » آمده است . استاد مطهري ( قدس سره ) معتقد است : « يک شي ء اگر مرکب باشد از يک سلسله ي اجزاء چنانچه فاقد يک يا چند جزء از اجزاء لازم باشد ، مي گوييم ناقص است ، واگر همه ي اجزاء را داشته باشد ، مي گوييم تمام است مثلاً يک خانه براي اين که خانه بشود به اجزائي نياز دارد ، از پايه وديوار وسقف گرفته تا لوازم اوليه مثل لوله کشي وسيم کشي . تا وقتي که يک يا چند تا از اين ها نباشد ، مي گوييم هنوز ساختمان ناقص است ، وقتي که همه ي اجزاء به آخر رسيد مي گوييم اين ساختمان تمام است . پس « تمام » را در جايي مي گوييم که يک « کل » موجود باشد مرکب از اجزاء ، وقتي که جامع همه ي اجزاء باشد ، به آن مي گوييم « تمام » اگر فاقد باشد مي گوييم ناقص ( در مقابل تمام ) . بنابراين اگر بچه اي متولد بشود در حالي که يک انگشت نداشته باشد يا کور مادر زاد متولد بشود ، مي گوييم ناقص متولد شده ، ولي اگر اين جور نباشد ، بلکه نقطه ي مقابلش باشد و همه ي ارکان وعناصرش وجود داشته باشد ، مي گوييم تمام متولد شده است اما کامل در مقابل ناقص ، معني ديگري دارد . يک شيء که از نظر اجزاء تمام است از اين نظر نقصي ندارد ، ولي بالقوه مي تواند چيز ديگري بشود ، يعني مي تواند متحول بشود از مرتبه اي و درجه اي به مرتبه ودرجه ي بالاتري ، مادامي که آن مراتب را طي نکرده به آن مي گوييم « ناقص » ، وقتي که مراتب ممکن را طي کند ، به آن مي گوييم « کامل ». پس « تمام » در مقايسه با اجزاء است و«کمال » در مقايسه با مراتب ودرجات . کودکي که تمام متولد مي شود ، از نظر انسان بودن ناقص است ، يعني انسان کامل نيست ، انسان تمام هست ولي انسان کامل نيست ، زيرا هنوز انساني است که مي تواند عالم باشد وعالم نيست ، مي تواند صنعت گر باشد وصنعت گر نيست ، مي تواند کارهايي را انجام بدهد ، ولي هنوز آن کارها را انجام نداده است ، همه ي اين ها را بالقوه داراست ، بالقوه مجتهد است ولي اکنون مجتهد نيست ، چون همه چيز برايش فعليت پيدا نکرده ، بايد مراحلي را طي کند تا استعدادهايش به فعليت برسد ، هر وقت استعدادهايش به فعليت رسيد آن وقت به او مي گوييم « انسان کامل » اگر رسيده به مرحله اي که تمام استعدادهاي انساني او – حال ، استعدادهاي انساني هر چه هست – به مقام فعليت رسيد به او مي گوييم « کامل » ( مطهري الف ، 249،1372).
استاد مطهري ( قدس سره ) پس از اين توضيحات درباره ي دو مفهوم اکمال واتمام باز به آيه شريفه که راجع به مسأله ي خلافت اميرالمؤمنين (ع) است باز مي گردد واز دو نگاه کلي به اسلام سخن مي گويد : « از يک ديد ، دين مجموعه اي است دستورها که از ناحيه ي خدا ، يکي بعد از ديگري مي آيد ، مثلا نماز يک دستور است ، روزه دستور ديگري است ، حج ، زکات وخمس هر يک دستور ديگري است وهر يک از اين دستورها نعمتي است براي ما به اعتبار اين که آخرين دستور رسيده ومثل اين که آخرين جزء وآخرين خشت اين ساختمان گذاشته شده است ، به اين اعتبار اتمام نعمت گفته اند ، اما به اعتبار يک امر ديگر اکمال دين گفته شده است وآن امر ديگر حقيقت دين است که حقيقت دين چيزي است از نوع معارف ومعنويت ، اين دستورها پوشش هاي دين است ، يعني به اصطلاح مقررات ظاهري است ، پيکري است که روح اين پيکر همان معارف و معنويات است ، مثل خود توحيد ونبوت وامامت . انسان بدون نبوت با فکر شخصي خودش مي تواند به يک توحيدي برسد، اما نه توحيدي که شايسته ي يک انسان است ، بلکه يک توحيد ناقص. همچنين هيچ يک از توحيد ونبوت ، بدون اينکه امامت باشد ، به مرحله ي کمال خود نمي رسند ، يعني نبوت مکمل توحيد است ، به اين معني که مبين توحيد است ( البته هدف اصلي همه ي اين ها توحيد است ) وبه وسيله ي امامت بيشتر .پس از آن نظر که معنويت به آخرين حد وبه اوج خود مي رسد ومراحل رشد طي مي شود [کلمه ي ] «اکملت » [به کار رفته است ، و] به آن اعتبار که دستوري از دستورهاي دين رسيده واين دستور که پس از دستورهاي ديگر آمده ، آخرين خشتي است که دراين ساختمان به کار رفته ،
کلمه «اتممت » استعمال شده است » ( مطهري الف ، 249،1372-251).
استاد مطهري ، حتي در سلسله مباحث پيچيده ي فلسفي اصول فلسفه و روش رئالسيم ، در بحثي که درباره ي تکامل دارد ، به نقش وتأثير امامت در اکمال دين پرداخته ومعتقد است که « تکامل يعني تحول از نقص به کمال . نقص وکمال چيست ؟ نقص گاهي در مقابل تمام وگاهي در مقابل کمال آورده مي شود .نقص در مقابل تمام عبارت است از فاقد بودن يک شي ء بعضي از اجزاء خود را . کتاب ناقص يعني کتابي که بعضي از فصول يا بعضي از اوراق خود را ندارد ، وکتاب تمام يعني کتابي که همه ي فصول يا همه ي برگ هاي خود را واجد است . همچنين است ساختمان ناقص وساختمان تمام ، نماز ناقص ونماز تمام .پس نقص مقابل تمام در جايي گفته مي شود که واحد مورد نظر ، قسمتي از اجزاء خود را واجد باشد وقسمتي از اجزاء را فاقد باشد . ولي نقص در مقابل کمال به معني ديگري است ، به اين معني است که يک شيء همه ي مراحلي که بايد طي کند طي نکرده باشد وهمه ي امکاني که طبيعت براي او تهيه ديده است ، تحصيل نکرده باشد . مثلاً يک نوزاد اگر فاقد يک عضو باشد يک انسان ناقص الخلقه است ، به معني اين که تام الخلقه نيست . اما يک نوزاد تام الخلقه چون ممکن است مراحل راه رفتن وسخن گفتن وعالم شدن را در آينده طي کند و فعلاً فاقد آن مرحله است ، يک انسان ناقص است ، به معني اين که به مرحله ي کمال ممکن خود نرسيده است .پس دو جريان است : يکي اين که يک شي ء از لحاظ اجزاء ناقص وناتمام باشد ، ديگر اين که از لحاظ مراحل ترقي که برايش امکان دارد ، پيش نرفته باشد . ولهذا در مفهوم کمال مفهوم ارتقا مندرج است ، به خلاف مفهوم تمام ، پس وقتي که مثلاً نمازمي خوانيم يا خانه مي سازيم ، نماز و ياخانه روبه تمام مي رود ، اما وقتي که کودکيم وبزرگ مي شويم ويا هنگامي که درس مي خوانيم ، رو به کمال مي رويم . به نظر مي رسد در آيه ي شريفه که مي فرمايد ؛ اليوم اکملت لکم دينکم واتممت عليکم نعمتي ، که هم کلمه ي کمال به کار رفته وهم کلمه ي تمام ، از آن نظر است که هر دو مفهوم صادق است ، از
طرفي خود دين به عنوان يک حقيقت متکامل با تعيين تکليف امر رهبري معنوي واجتماعي ، که به منزله ي روح پيکره ي دين است ، تکامل يافته وبه اوج کمال خود رسيده است ، واز طرف ديگر از آن نظر که دين « مجموعه » اي است از مقررات ، وموضوع رهبري وامامت به عنوان يک دستور رسيده وتکليفي است در جمع تکليف ها ، با آمدن آخرين دستور تتميم شده وديگر حکمي باقي نيست. از اين جا معلوم مي شود که هر توسعه وافزايشي را نمي توان تکامل ناميد مثلاً اگر شهري بزرگ شود وصرفاً بر عدد خانه وکوچه وخيابان هايش افزوده شود ، توسعه يافته است ، اما تکامل نيافته است ولي اگر همان شهر را از نظر اجتماع انسان ها يک واحد در نظر بگيريم ونظامات زندگي مردم آن شهر حالت بهتر ومناسب تري پيدا کرده باشد وبه اصطلاح درجه ي تمدن مردم آن شهر بالا رفته باشد در اين صورت مي توان گفت متکامل شده است ودر واقع شهر ، يعني ساختمان ها متکامل نشده اند ، بلکه شهر به « مدينه » يعني اجتماع انسان هاست که متکامل شده است ( مطهري ج 65،1372-64).

نتيجه گيري

مفهوم امامت در فرهنگ شيعي ، اصطلاحي خاص وتئوريک است وبا آنچه در سايرمذاهب از آن مراد مي شود ، متفاوت ومتمايز مي باشد اعتقاد شيعه به امامت به معناي اصطلاحي خاص خود ريشه در وحي دارد وآيات مهمي از قرآن مؤيد آن مي باشد همچنين نظريه ي شيعه در خصوص امامت خرد پذير وعقلاني است وحکيمان شيعه در اين زمينه نظريه اي محکمي ارائه نموده اند .
مقام رياست عامه وزعامت جامعه ، يکي از مراتب وشؤون امامت است و مرتبه وشأن ديگر امامت مرجعيت ديني ومقام تبيين وحي است ؛ همچنين شيعه به مقام ومرتبه ي ديگري نيز معتقد است که از آن به مقام ومرتبه ي ولايت تعبير مي شود در مرتبه ي ولايت بحث انسان کامل وحجت زمان مطرح شده ونظريه پردازي عقلي مؤيد به وحي ، در اين رابطه ميان حکماي شيعه مورد توجه بوده است .
اکمال واتمام دين بسته به تبييني است که از امامت ارائه مي شود واين خود اهميت مسأله ي امامت در اسلام را به خوبي نمايان مي سازد .
منابع ومآخذ
1) قرآن کريم .
2) جمعي از نويسندگان ( 1381)، امامت پژوهي ، مشهد ، دانشگاه علوم اسلامي رضوي .
3) سوزنچي ، حسين (1384) ، جمع خاتميت با امامت ومهدويت ، موعود ، ش 58،
4) صدرالدين شيرازي ، محمد بن ابراهيم ( 1368)، الحکمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه ، 9/560، قم ، مکتبه المصطفوي .
5) صدرالدين شيرازي ، محمد بن ابراهيم ( 1378)، المظاهر الاهيه في اسرار العلوم الکماليه ، تهران ، بنياد حکمت اسلامي صدرا.
6) صدرالدين شيرازي ، محمد بن ابراهيم (1366)، شرح الاصول الکافي ، تهران ، مؤسسه مطالعات وتحقيقات فرهنگي .
7) کليني ، محمد بن يعقوب ( 1363)، اصول کافي ، ج 1و2 ، تهران ، انتشارات علميه اسلاميه .
8) مصباح يزدي ، محمد تقي (1371) راهنماشناسي ، مرکز مديريت حوزه علميه قم .
9) مطهري ، مرتضي ( الف ) ( 1372) فلسفه تاريخ ، ج 1، تهران ، صدرا .
10) مطهري ، مرتضي ( ب )(1372) امامت ورهبري ، تهران ، صدرا .
11) مطهري ، مرتضي ( ج)(1372) اصول فلسفه وروش رئاليسم ، ج 4، تهران ، صدرا .
12) مطهري ، مرتضي (د)( 1371) ، مجموعه آثار ، ج 4 تهران ، صدرا .
13) مطهري ، مرتضي (هـ )( 1372)، عدل الهي ، تهران ، صدرا .
14) ويژه نامه خرد نامه همشهري ، شماره 4، تيرماه 85.
منبع:نشريه انديشه حوزه ،شماره 73

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد