خانه » همه » مذهبی » سرگذشت حديث در دوره معاويه (2)

سرگذشت حديث در دوره معاويه (2)

سرگذشت حديث در دوره معاويه (2)

گرچه تحريف لفظى حديث يا روايتى, خود به خود, امرى مذموم و نكوهيده است; امّا بى ترديد, خطر تحريف معنوى, به مراتبْ بيشتر از تحريف لفظى است. تحريف معنوى آن است كه در الفاظ و عبارات حديث, زيادت و نقصانى پديد نيايد; امّا آن روايت, به گونه اى توجيه و تفسير شود كه درست بر خلاف معناى اوّلى و بر ضد ديدگاه گوينده اش باشد.30 از آن جا كه اشاره به همه موارد اين بخش, از حوصله اين مقالْ بيرون است, تنها به يك نمونه بارز آن ـ كه ضمناً بيان كننده پليدى و خباثت روح

7a337158 5366 45fd baf4 3cf145bf2bda - سرگذشت حديث در دوره معاويه (2)
0002766 - سرگذشت حديث در دوره معاويه (2)
سرگذشت حديث در دوره معاويه (2)

نويسنده: دكتر نادعلى عاشورى تلوكى

تحريف معنوى

گرچه تحريف لفظى حديث يا روايتى, خود به خود, امرى مذموم و نكوهيده است; امّا بى ترديد, خطر تحريف معنوى, به مراتبْ بيشتر از تحريف لفظى است. تحريف معنوى آن است كه در الفاظ و عبارات حديث, زيادت و نقصانى پديد نيايد; امّا آن روايت, به گونه اى توجيه و تفسير شود كه درست بر خلاف معناى اوّلى و بر ضد ديدگاه گوينده اش باشد.30 از آن جا كه اشاره به همه موارد اين بخش, از حوصله اين مقالْ بيرون است, تنها به يك نمونه بارز آن ـ كه ضمناً بيان كننده پليدى و خباثت روح ناپاك معاويه هم هست ـ از زبان استاد شهيد مرتضى مطهرى بسنده مى كنيم:
در روزى كه مسجد مدينه را بنا مى كردند, عمّار ياسر, فوق العاده تلاشِ صادقانه مى كرد. نقل كرده اند و از نقل هاى مسلّم است كه پيامبر اكرم فرمود: «يا عمار! تقتلك الفئةُ الباغية;31 اى عمّار!تو را آن دسته اى مى كُشند كه سركش اند». اشاره به آيه قرآن است كه اگر دو دسته از مسلمانان با يكديگر جنگيدند و يك دسته سركشى كرد, شما به نفع آن دسته ديگر, عليه دسته سركش وارد شويد و اصلاح كنيد. اين جمله را كه پيامبر اكرم درباره عمّار فرمود, شخصيت بزرگى به او داد. لهذا, عمّار كه در صفّين در خدمت اميرالمؤمنين بود, وزنه بزرگى در لشكر على(علیه السّلام) شمرده مى شد…. روزى كه عمّار به دست اصحاب معاويه در لشكر اميرالمؤمنين كشته شد, ناگهان فرياد از همه جا بلند شد كه حديث پيغمبر[صلی الله علیه واله] صادق آمد. بهترين دليل براى اين كه معاويه و يارانش بر باطل اند, اين است كه اينها قاتل عمّار هستند و پيغمبر اكرم در گذشته خبر داد كه: «يا عمّار! تقتلك الفئة الباغية…». اين قضيه, تزلزلى در لشكر معاويه ايجاد كرد. معاويه كه هميشه با حيله و نيرنگْ كار خود را پيش مى برد, در اين جا [با مشاورت پير مكّار عرب, عمرو بن عاص]32 دست به يك تحريف معنوى زد;33 چون نمى شد انكار كرد و گفت پيغمبر[صلی الله علیه واله] درباره عمّار, چنين چيزى نگفته است; زيرا اقلاًّ شايد پانصد نفر در آن جا بودند كه شهادت مى دادند كه ما اين جمله را از پيغمبر[صلی الله علیه واله] شنيديم و يا از كسى شنيديم كه او از پيامبر[صلی الله علیه واله] شنيده بود.34از اين رو, معاويه كه خود را با انبوه اعتراض هاى سپاهيانش از هر سو مواجه ديد, دستور داد در بين سپاهش اين چنين شايع كنند كه درست است پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «عمّار را آن طايفه سركش مى كُشند»; ولى عمّار را ما نكشتيم; عمّار را على كشت كه او را به اين جا آورد و موجبات كشته شدنش را فراهم كرد!35
اين جا بود كه على(علیه السّلام) پس از شنيدن تحريف معاويه فرمود: پس بايد قاتل حمزه سيدالشهدا هم, العياذ باللّه, پيامبر(صلی الله علیه واله) باشد; زيرا آن حضرتْ ايشان را به جنگ آورد.36
امّا توجيه و تفسير ناجوانمردانه معاويه, آن چنان در روحيه و افكار عامّه اثر گذاشت كه به تعبير ابن كثير: «جملگى از چادرها و خيمه هاى خود بيرون مى شدند و مى گفتند: عمّار را آن كس كشت كه به جنگ آورد»37 و به قول مسعودى: «در اثناى جنگ, مردم, عقل خود را تسليم معاويه كردند و گفتار عمرو عاص را كه مى گفت: چون على, عماربن ياسر را به جنگ آورده, پس على(علیه السّلام) قاتل اوست, پذيرفتند»38 و بدين سان, يك بار ديگر, معاويه توانست خود را از خطرى حتمى نجات دهد و عامل رهايى او اين بار, تحريف معنوى حديث پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود.39
ذكر اين نكته ضرورى است كه ـ چنانچه اشاره شد ـ روايت مذكور, از معدود روايات نزديك به تواتر است كه شيعه و سنّى, آن را از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل كرده اند. علاّمه فقيد شيخ عبدالحسين امينى در اثر جاودانه خويش (الغدير), پس از ذكر نقل هاى مختلف اين روايت از كتاب هاى مختلف فريقين, مى نويسد:
اين حديث, به طرُق بسيار زيادى روايت شده است, به گونه اى كه به حدّ تواتر مى رسد و از جمله راويان آن, مى توان از اشخاص زير نام برد: عثمان, ابن عبّاس, جابر بن عبداللّه انصارى, معاويه بن ابى سفيان, عمروبن عاص, ابوهريره, عايشه و…. ابن عبدالبرّ در الاستيعاب (ج2, ص436) مى نويسد: اخبار نزديك به تواتر از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است كه فرمود: «عمّار را گروهى ياغى و ظالم مى كُشند»; و اين, از خبرهاى غيبى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و اين حديث, از صحيح ترين و معتبرترين احاديث است.40
از شافعى, پيشواى مذهب شافعى نيز نقل شده است كه روايت مذكور, صحيح است و از بيست و هفت تن از اصحاب, از جمله معاويه و عمرو عاص, نقل شده است. سيوطى نيز آن را در زمره خبرهاى متواتر مى دانسته است. ديگران هم گفته اند كه هيچ كس بر اصل اين حديث, طعن وارد نكرده و آن را ضعيف ندانسته است. همين كه معاويه به جاى ردّ اين حديث, به توجيه ناجوانمردانه آن اقدام كرد, خود, دليل صحّت و استوارى حديث مذكور است.41

3. جعل حديث

از ديگر اقدامات معاويه در مورد حديث, كه در واقعْ محورى ترين اقدام وى محسوب مى شود, سياست جعل حديث است. از آن جا كه معاويه, ممانعت از نقل و كتابت حديث و نيز تغيير و تحريف احاديث صحيح را براى نيل به اهداف شوم خود كافى نمى ديد, به سياست جعل حديث روى آورد. گرچه اين پديده ناميمون, از زمان حيات پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آغاز شد,42 امّا اوج آن, در زمان حكومت سياه بنى اميه, بويژه در دوره فرمانروايى معاويه بود.43 از ابن عرفه, معروف به نَفطَوَيه ـ كه از علماى حديث است ـ چنين نقل شده است:
انّ أكثر الأحاديث الموضوعة فى فضائل الصحابة, افتعلت فى أيّام بنى أمية, تقرّباً اليهم بما يظنّون أنّهم يرغمون به أنوف بنى هاشم.44
بايد بر سخن ابن عرفه افزود كه جعل احاديث در دوره بنى اميه, تنها به فضائل صحابيان و عدالت آنها منحصر نمى شود; بلكه در همه زمينه هاى قابل استفاده براى دستگاه معاويه و از آن جمله, درباره سلطنت و پادشاهى و تبديل خلافت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ملك و سلطنت, حديثْ جعل شده است.45
نبايد تصوّر كرد كه اتّخاذ اين سياست از سوى معاويه, با آنچه درباره سياست منع حديث اشاره كرديم, در تضاد و تقابل است; بلكه همان گونه كه در آن بحث, بويژه در نمونه «ب» بيان گرديد, سياست منع حديث, بيشتر مربوط به فضائل اهل بيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , بخصوص على(علیه السّلام) بوده و اين سياست(جعل), بيشتر به فضائل و مناقب خاندان بنى اميه و طرفداران آنها مربوط مى شود. ذيلاً مهم ترين محورهاى جعل حديث را به اختصار برمى شمريم:

الف. جعل حديث در فضائل بنى اميه

بى ترديد, خصومت و دشمنى خانواده ابوسفيان و خاندان بنى اميه با اسلام و قرآن, هرگز به معاويه و كارخانه جعل حديثش اجازه نمى داد كه به آسانى هر آنچه را كه از فضائل مى خواهد, به مردم بقبولاند. از اين رو, سعى كرد تا علاوه بر جلوگيرى و ممانعت از انتشار مناقب اهل بيت(علیه السّلام) , به جعل احاديثى در مدح و ستايش اصحاب پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه با وى همگام بودند, بپردازد. مؤلف توانمند كتاب اخبار و آثار ساختگى, در اين باره مى نويسد:
حزب اُموى, پس از آن كه به شكل محورى ترين حزب در مخالفت با على(علیه السّلام) درآمد, هرچند از ديدگاه اكثر مسلمانان, شرايط يك حاكم پذيرفته شده را نداشت, امّا با همه وسائل, براى استوار ساختن پايگاه دينى خود و تقويت آن, دست به كار شد و به همين منظور, آزمندان و نيز كينه توزانى را كه در پيرامون خود گرد آورده بود, براى جعل احاديثى كه منزلت و ارج اين حزب و خاندان اموى را بالا مى برد و خلفاى ثلاثه را بر همه مردم برترى مى داد, به كار گرفتند و آنان نيز احاديثى در برترى دادن شام و ديگر شهرهايى كه ساكنان آن طرفدار اين حزب بودند, بر ساير شهرها و بر همه سرزمين ها, و نيز ده ها حديث در مذمت على(علیه السّلام) و خاندان بنى هاشم, به قصد فريب دادن مردم و باز داشتن آنان از آنچه كه از رسول اكرم درباره على(علیه السّلام) و فرزندانش شنيده و به يكديگر منتقل نموده بودند, جعل كردند.46
احمد امين مصرى, در كتاب ضُحى الاسلام, اين حقيقت تلخ را مورد تأكيد قرار داده و پس از بررسى جنبه هاى مختلفِ انگيزه هاى جعل حديث, مى نويسد:
در مقام عمل, امويان, هم خود جعل حديث مى كردند و هم براى آنان حديثْ جعل مى شد كه از جنبه هاى مختلف در خدمت سياست هاى آنان قرار مى گرفت. از اين جمله, احاديثى است در انبوه نمودن مناقب خليفه سوم; چرا كه وى, در ميان خلفاى راشدين, تنها خليفه اُموى است و امويان, بيش از هر خليفه ديگر, با او پيوند و ارتباط دارند.47
ابن ابى الحديد هم بر اين باور است كه گرچه جعل حديث در فضيلت بنى اميه از دوره معاويه كم و بيش آغاز مى شود, امّا در زمان حجّاج بن يوسف ثقفى, شكل گسترده ترى به خود مى گيرد و او به دستور خليفه وقت, گروهى را مأمور انجام دادن چنين اقدام ناستوده اى مى كند:
و ولّى عليهم الحجّاج بن يوسف, فتقرب اليه أهل النسك والصلاح والدين ببغض عليّ و موالاة أعدائه, و موالاة من يدّعى قوم من الناس أنّهم أيضاً أعداؤه; فأكثروا فى الرواية فى فضلهم وسوابقهم ومناقبهم, و أكثروا من البغض من عليّ(علیه السّلام) .48

ب. جعل حديث در فضيلت معاويه

اگر معاويه نتوانست آن گونه كه مشتاق بود, براى پدر و مادر بى فضيلت خويش فضيلتى جعل كند, در عوض, تا آن جا كه ميسّر بود, سعى نمود به كمك دستگاه دروغپردازى و كارگاه حديث سازى اش براى خود, مناقبى جعل نمايد. او كه سابقه دو ساله اسلامش هرگز تاب برابرى با سوابق روشن و درخشان على(علیه السّلام) را نداشت, در آغازِ رواج حديث سازى, درباره اسلام خود, چنين شايع كرد:
أسلمتُ يوم عمرة القضاء ولكنّى كتمت اسلامى من أبى الى يوم الفتح.49
گرچه معاويه, با اين گفته دروغين, خود را از اتّهام كفر و شرك مبرّا مى شمارد; ولى ناخواسته, پدر خويش را به دشمنى با اسلام و قرآن, متّصف مى سازد. امّا بيهقى, در پاسخ كسى كه گفته بود معاويه با جنگى كه عليه على(علیه السّلام) به پا كرد, از ايمان خارج شد, چه بجا پاسخ داد:
انّ معاوية لم يدخل فى الايمان حتّى يخرج منه.50
به هر صورت, به دستور معاويه, احاديث جعلى فراوانى در فضائل و مناقب(!) وى جعل شد; امّا جعلى بودن اين به اصطلاح روايات, تا بدان پايه آشكار بوده است كه على رغم ارادت برخى از بزرگان تاريخ و حديث به وى, آنها هم به صراحت به جعلى بودن آنها, اعتراف كرده اند. مثلاً ابن كثير, پس از ذكر دو روايت درباره كاتب وحى بودن معاويه, مى نويسد: ولكن فى الأسانيد اليهما غرابة.51
آن گاه, پس از نقل حديث مفصل ديگرى, چنين مى آورد: وقد أورد ابن عساكر بعد هذا أحاديث كثيرة موضوعة.52
وى همچنين پس از ذكر حديث جعلى «الأمناء ثلاثة: جبريل, أنا و معاوية!» مى افزايد:
ولا يصحّ من جميع وجوهه.53
و در خاتمه بحثِ خود, پس از ذكر احاديث متعدد, چنين مى نويسد:
ثم ساق ابن عساكر أحاديث كثيرة موضوعة بلا شك فى فضل معاوية, أضربنا عنها صفحاً.54
همچنين, سيوطى پس از نقل بسيارى از احاديث جعلى در فضيلت معاويه, به صراحت, آنها را جعلى دانسته و به ردّ آنها اقدام كرده است.55
مرحوم ابورَيّه نيز از قول اسحاق بن راهَوَيه, استاد و شيخ بخارى در حديث, آورده است:
لم يصحّ فى فضائل معاويه شىءٌٌ.56
و در ادامه مى افزايد:
وقد ذكر البخارى فى باب «فضائل أصحاب النبى(صلّی الله علیه و آله و سلّم) » فقال: «باب ذكر معاوية» ولم يأت فى هذا الباب بأحاديث مرفوعة الى النبى(ص).57
آرى! روايت شده است كه پيامبر بزرگوار اسلام, آن گاه كه ابوسفيان بر مَركبى سوار بود و دو پسرش معاويه و يزيد, در پيش و پس مَركبْ حركت مى كردند, فرمود: لعن اللّه القائد والراكب والسائق.58

ج. جعل حديث در توجيه سلطنت

همان گونه كه پيش از اين اشاره شد, حكومت خودكامه اموى, خلافت اسلامى را به سلطنت موروثى و حكومت دينى را به سلطنت استبدادى مبدّل ساخت و معاويه و ساير بنى اميه, وضعى در شام پديد آوردند كه هيچ دستِ كمى از دربار قيصران روم و پادشاهان ايران نداشت.59 معاويه با صراحت, خود را «اوّلْ پادشاه و آخرين خليفه»60 در دنياى اسلام, معرّفى كرد. ترديدى نيست كه رسيدن به اين مقصد شوم, به آسانى ميّسر نبود و او نمى توانست بدون تبليغات دامنه دار, به اين هدف برسد. جامعه اى كه مردمش حاكم را خليفه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مى شناختند و اداره حكومت را جانشينى آن حضرت مى دانستند, در فاصله حدود سى سال پس از رحلت پيامبرِ خود, مشاهده مى كنند كه حاكم, خود را «سلطان» و «پادشاه» مى نامد و به جاى «خلافت» به «سلطنت» معتقد است.
بى ترديد, معاويه به اين حدّ از جرئت و باور, جز از راه تبليغات گسترده و از آن جمله جعل حديث, نرسيده است. احاديث جعلى, نظير «الخلافة بعدى ثلاثون سنة ثم تكون ملكاً» و «الخلافة ثلاثون عاماً ثم تكون المُلك» و «الخلافة بالمدينة و الملك بالشام»,61 بهترين زمينه ساز چنان طرز تلقّى اى در جامعه آن روزگارِ مسلمانان بوده است.
آرى! در پرتو اين جعليات بود كه او توانست حكومت اسلامى را به سلطنت تبديل كند و جهت استمرار بخشيدن به آن, براى فرزند بى كفايت خويش, از مردمْ بيعت بگيرد.

د. جعل حديث در فضيلت شام

اقدام مهم ديگرى كه معاويه با مساعدت دستگاه جعل حديث خود, در جهت تحريف حقايق و جعل فضائل انجام داد, اين بود كه مقرّ خلافت و حكومت خويش را براى مردم, مقبول و موجّه جلوه داد. وى ساليان دراز بر شام حكومت مى كرد و در آن جا براى خويش, قصر و بارگاه بنا كرده بود و دلبستگى هاى فراوانى در آن سرزمين داشت. بر اين اساس, تلاش بسيار نمود تا آن منطقه را از مقدّس ترين نواحى اسلامى و مردم آن جا را بهترين مردمانْ معرّفى كند; در حالى كه نه سرزمين شامْ نسبت به مكّه و مدينه داراى خصوصيت منحصر به فردى بود, و نه مردم آن ناحيه از مزيّت ويژه اى برخوردار بودند; بلكه برعكس, تمامى تماس مسلمانان در عهد رسول اكرم با اين قوم, منحصر به برخورد نظامى در جنگ موته و مذاكرات صلح تبوك, به ترتيب در سال هاى هشتم و نهم هجرى بود و آشنايى مردم شام با اسلام, به وسيله يزيد بن ابى سفيان و پس از او معاوية بن ابى سفيان و خاندان اموى صورت گرفت و آنان, معرفت كاملى نسبت به معارف و احكام اسلامى كه به وسيله پيامبر اكرم تبيين شده بود, نداشتند و اصولاً روح فرهنگ اسلامى در آنان دميده نشده بود.62
به هر صورت, معاويه براى مقبول جلوه دادن حكومت ظالمانه خويش, چاره اى جز جعل حديث در اين زمينه نداشت و احاديث جعلى فراوانى در اين باره جعل كرد, نظير:
الشام صفوة اللّه فى بلاده فمن خرج من الشام الى غيرها فسخطه.
أهل الشام سيف من سيوف اللّه ينتقم اللّه, بمن عصاه.
انّ الايمان حين تقع الفتنة, بالشام.
عليكم بالشام! فانّها خيرة اللّه من أرضه, انّ اللّه قد توكّل بالشام وأهله.
لاتسبّ أهل الشام, فان ّبها الأبدال.63
نكته جالبى كه در اثبات جعلى بودن اين به اصطلاح رواياتْ وجود دارد, اين است كه گذشته از تصريح برخى علماى حديث به جعلى بودن آنها, اكثر راويان اين روايات, اشخاص معلوم الحالى نظير ابوهريره و كعب الأحبار هستند; يعنى همان افرادى كه خليفه دوم, آنها را به سبب كثرت دروغپردازى هايشان تبعيد يا تهديد به تبعيد مى كرد!
در خاتمه, تذكّر اين نكته ضرورى است كه محورهاى جعل حديث در عصر معاويه, در آنچه اشاره شد, خلاصه نمى شود و گسترده تر از آن مقدارى است كه در اين مقال آمد. اميد كه در فرصت مناسب ديگرى به تكميل و تتميم آن, همّت گمارده شود.

پي نوشت :

30. بيست گفتار, مرتضى مطهرى, ص55; حماسه حسينى, ج1, ص67 و ج3, ص278.
31. البداية والنهاية, ج7, ص296; الكامل, ج3, ص188; مُروج الذهب, ج2, ص36; تاريخ اليعقوبى, ج2, ص83; العقدالفريد, ج4, ص341; نهج الحق, ص306; إعلام الورى, الطبرسى, ص42; تطهير الجنان, ص42.
32. مروج الذهب, ج2, ص32.
33. ترديدى نيست كه اگر معاويه مى توانست حديث مذكور را از اصلْ انكار كند, چنين كارى برايش از هر اقدام ديگر, آسان تر بود; اما چون اشتهار و اعتبار اين روايت و تعداد راويان به حدّى بود كه جاى انكار باقى نمى گذاشت, به تحريف معنوى آن, همّت گماشت.
34. حماسه حسينى, ج1, ص67ـ 68.
35. همان, ج1, ص69.
36. العقد الفريد, ج4, ص343.
37. البداية والنهاية, ج7, ص300.
38. مروج الذهب, ج2, ص32.
39. يكى از محقّقان بر اين باور است كه تحريف معنوى معاويه در حديث نبوى ياد شده, چنين بود كه «باغية» را از «بغاء» به معنى «طلب» گرفت و گفت: آرى! ما فرقه باغى هستيم كه براى گرفتن خون عثمان, قيام كرده ايم (معاويه و تاريخ, محمد بن عقيل علوى حضرمى, ص42 به نقل: سياست تبليغاتى معاويه, ص243).
40. الغدير, ج9, ص21ـ22.
41. اندرز به هواداران معاويه, ص43.
42. نهج البلاغه, خطبه201; بحارالأنوار, ج2, ص225; البداية والنهاية, ج8, ص115; الوافى, ج1, ص63.
43. يكصد و پنجاه صحابى ساختگى, سيد مرتضى عسكرى, ج1, ص22.
44. شرح نهج البلاغة, ج11, ص16; الدرجات الرفيعة, ص24. علاّمه ميرزاابوالحسن شعرانى در تعليقه اش بر الوافى (چاپ سنگى, ج1, ص103) مى فرمايد كه مقصود ابن عرفه و ابن ابى الحديد از صحابه در اين عبارت, افرادى مثل ابوهريره, معاويه, عمرو بن عاص و ابن زبير هستند و مناقب امثال ابوذر, از اين دسته احاديث نيست.
45. شرح نهج البلاغة, ج1, ص358; ادوار فقه, ج3, ص178; نقش عايشه, ج3, ص270.
46. اخبار و آثار ساختگى, ص141.
47. همان, ص151.
48. شرح نهج البلاغة, ج3, ص16.
49. البداية والنهاية, ج8, ص23 و 125; تطهير الجنان و اللسان, ص8.
50. الكُُني والألقاب, ج2, ص114, ادوار فقه, محمود شهابى, ج3, ص200.
51. البداية والنهاية, ج8, ص128.
52. همان جا.
53. همان, ص129ـ130.
54. همان, ص131.
55. اللئالى المصنوعة, ج1, ص417ـ423.
56. فتح البارى, ج7, ص81; تحفة الأحوذى, ج10, ص231; أضواء على السنّة المحمدية, ص101.
57. همان جا.
58. تاريخ الطبرى, ج8, ص185; وقعة صفّين, ص220, الغدير, ج10, ص139.
59. الميزان, ج5, ص427 و ج9, ص397.
60. تاريخ اليعقوبى, ج2, ص166; البداية والنهاية, ج8, ص144; تاريخ الخلفاء, ص199.
61. البداية والنهاية, ج8, ص17; تاريخ الخلفاء, ص9; ادوار فقه, ج3, ص95.
62. سياست تبليغاتى معاويه, ص120ـ121. نيز, ر.ك: اخبار و آثار ساختگى, ص174ـ175.
63. البداية والنهاية, ج8; أضواء على السنّة المحمدية, ص102 و 144.

منبع:www.hadith.net

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد