خانه » همه » مذهبی » سرگذشت حديث در دوره معاويه (1)

سرگذشت حديث در دوره معاويه (1)

سرگذشت حديث در دوره معاويه (1)

هرچند حديث, دومين منبع قانونگذارى و تشريع در اسلام است و پس از قرآن, جايگاه برجسته و ممتازى دارد, امّا در سرگذشت حديث, با حوادث تلخ و اسفبارى مواجه مى شويم كه نشان از عدم توجّه برخى از صحابيان و ياران پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اين سرچشمه پر خير و بركت دارد. جلوگيرى از نقل و كتابت حديث در دوره خلفا, سختگيرى هاى غير قابل تحمّل خليفه دوم در اين زمينه, رواج پديده شوم و نامبارك جعل حديث, بويژه در دوره بنى اميه, جلوگيرى از نقل فضائل اهل بيت

62d68a0d 4b13 4081 b944 2c7b08b1e01e - سرگذشت حديث در دوره معاويه (1)
0002765 - سرگذشت حديث در دوره معاويه (1)
سرگذشت حديث در دوره معاويه (1)

نويسنده: دكتر نادعلى عاشورى تلوكى

مقدمه

هرچند حديث, دومين منبع قانونگذارى و تشريع در اسلام است و پس از قرآن, جايگاه برجسته و ممتازى دارد, امّا در سرگذشت حديث, با حوادث تلخ و اسفبارى مواجه مى شويم كه نشان از عدم توجّه برخى از صحابيان و ياران پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اين سرچشمه پر خير و بركت دارد. جلوگيرى از نقل و كتابت حديث در دوره خلفا, سختگيرى هاى غير قابل تحمّل خليفه دوم در اين زمينه, رواج پديده شوم و نامبارك جعل حديث, بويژه در دوره بنى اميه, جلوگيرى از نقل فضائل اهل بيت(علیهم السّلام) و…, آن چنان ضربه جبران ناپذيرى بر پيكر تنومند حديثْ وارد آورد كه به جرئت مى توان گفت بسيارى از انحراف ها و كج فكرى هاى پديد آمده در حوزه انديشه اسلامى ( از رويداد ناخجسته سقيفه گرفته تا شهادت مظلومانه اميرمؤمنان و حادثه تأثّر برانگيز عاشورا) تماماً نتيجه تساهل و تسامح در امر حديث است.
اين بى توجّهى يا سهل انگارى يا سوء استفاده از حديث, گرچه در تمامى دوران خلفاى سه گانه به روشنى مشهود است, امّا در دوره حكومت سياه و ننگين معاويه, آن گونه برجسته و شاخص است كه در هيچ بُرهه ديگر از دوران هزار و چهار صد ساله تاريخ اسلام, سابقه ندارد.
معاويه ـ كه خاندانش نيز هيچ سابقه روشنى (جز دشمنى با پيامبر و قرآن) در اسلام نداشتند ـ, به منظور توجيه حكومت غاصبانه خويش و مشروعيت بخشيدن به آن و سركوب مخالفان, بهترين و مناسب ترين راه چاره را سوء استفاده ازحديث مى ديد. بر اين اساس, با به خدمت گرفتن برخى از مزد بگيران دنيا پرست و خود فروختگان فرومايه اى كه زمانى در كنار پيامبر بزرگوار اسلام مى زيستند و از شَرَف مصاحبت با آن حضرتْ برخوردار بودند, توانست با جعل حديث و تحريف پاره اى روايات, آن چنان جوّ تبليغاتى مسمومى عليه خاندان گرامى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به راه اندازد كه وقتى اوّلْ مسلمان و داماد رسول خدا در محراب عبادت به شهادت مى رسد, گروهى با تعجّب از يك ديگر بپرسند: مگر على نماز هم مى خواند؟!
ترديدى نيست كه رسيدن به اين هدف شوم و كشاندن جامعه به اين سمت و سو, به آسانى ميسّر نبود و معاويه با جنگ و خونريزى, به اين مقصودْ نائل نشد. او با سوء استفاده از بستر مناسبى كه متأسفانه به وسيله خلفاى پيشين ايجاد شده بود و به خدمت گرفتن پاره اى از حديث سازانِ به ظاهر خوش نام, امّا در باطنْ خودفروخته, توانست پايه هاى حكومت خويش را به تدريجْ تثبيت كند و پس از شهادت على(علیه السّلام) در صحنه سياستْ بى رقيب مانَد.

معاويه كيست ؟

پدر وى ابو سفيان است كه در ايّام جاهليت, از بزرگان قريش محسوب مى شد و پس از جنگ بدر, رياست مكّه و قبيله قريش را به چنگ آورد و تا زمان فتح مكّه در سال هشتم هجرى, تمامى جنگ هاى عليه اسلام را رهبرى مى كرد.1
پس از فتح مكّه, ابوسفيان كه هيچ راه نجاتى نمى يافت, به همراه خانواده اش و به ظاهر, اسلام آورد.2 پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , ضمن پذيرش اسلام آنان, خطاب به آنها چنين فرمود: «اذهبوا, أنتم الطلقاء;3 برويد كه شما آزاد شدگانيد» و به منظور جلب قلوب سياه آنان و تشويق به ترك كينه توزى شان نسبت به اسلام و مسلمانان, سهمى از زكات (المؤلّفة لقلوبهم) را براى آنان مقرّر فرمود.4
هند, دختر عتبة بن ربيعه, مادر معاويه است كه به گواهى تاريخ, زنى بدنام بود و در دشمنى با اسلام و مسلمين و اذيّت و آزار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شهره بود. كينه اش نسبت به حضرت حمزه, تنها با به شهادت رساندن ايشان و خوردن جگر وى, فرو نشست.5
خود معاويه, آن گونه كه هشام بن محمد كلبى (نسب شناس معروف) و اصمعى (اديب و دانشمند مشهور عرب) گفته اند, از بدو تولّد, در بين اعراب به چند نفر منسوب بوده است كه از آن جمله اند: عمارة بن وليد مخزومى, مسافر بن عمرو اموى و ابوسفيان بن حرب اموى.6 وى, پس از فتح مكّه اسلام آورد7 و در زمره نويسندگان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار گرفت; امّا خيلى زود, به خاطر نافرمانى اش, مورد نفرين پيامبر قرار گرفت كه «لا أشبع اللّه بطنه; خدا شِكمش را سير نگذارد»8 و مورّخان, از تحقّق اين نفرين, بسيار گفته اند.9
معاويه, در دوره خليفه دوم, به حكمرانيِ دمشقْ نصب شد10 و خليفه سوم ـ كه خود از امويان بود ـ حكومت لبنان و فلسطين را نيز بدو واگذار كرد.11 وى پس از قتل خليفه سوم در قيام عمومى,به بهانه12خونخواهى خليفه مقتول, از اطاعت امام مسلمينْ سرپيچيد و بر اميرالمؤمنين(علیه السّلام) شمشير كشيد و در شام, سلطنت موروثى ايجاد كرد.
معاويه در راه به چنگ آوردن حكومت و حفظ آن, همزمان در دو صحنه «سياست و حكومت» و «فرهنگ و تبليغاتْ» وارد عمل شد و در هر دو عرصه, فضاى جامعه را به نفع خويش, تغيير داد. او در عرصه حكومت, به تحميق عامّه, تطميع مخالفان, تهديد مبارزان, جلب نظر بى تفاوت ها, به دربار كشاندن دين به دنيا فروشان, پديدآوردن انواع بدعت ها در دين و… پرداخت و در ميدان فرهنگ و صحنه فكر و انديشه, به تحريف واقعيت هايى كه به زيان وى بود, دست زد و به سياست منع نشر احاديث در فضائل خاندان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , گسترش احاديثِ در فضائل خلفا (بويژه خليفه سوم), جعل فضائل دروغين براى خود و خاندانش, تغيير و تحريف (اعم از لفظى و معنوى) در پاره اى از احاديث و… روى آورد و در اين زمينه, تا آ ن جا پيش رفت كه حتّى در عرصه عقايد و كلام هم توانست تأثيرگذار باشد و با تقويت فرقه (مُرجئه) و ترويج انديشه هاى مُرجئى گرى13, از نظر اعتقادى هم براى پايه هاى حكومت و سلطنت خويش, توجيهاتى عامه پسندْ فراهم آورد.

حديث در دوره معاويه

از مطالعه تاريخ حديث در اين دوران, چنين به دست مى آيد كه با حديث, سه برخورد جدّى شده است:
1. سياست منع حديث و نهى از نقل و نگارش آن, بويژه احاديثى كه به مناقب و فضائل خاندان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و شخص على(علیه السّلام) و رذائل معاويه و بنى اميه مربوط مى شده است;
2. تحريف لفظى و معنوى احاديث و تغيير در پاره اى مضامين و مفاهيم روايات, به وسيله جاعلان حديث و مزدوران دين به دنيا فروش, به منظور بهره گيرى از آنها به نفع دستگاه حكومت معاويه;
3. جعل احاديث دروغين و ساختن روايات بى اصل و اساس و نسبت دادن آنها به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اصحاب آن حضرت, در راستاى تحكيم و تثبيت مقام خلافت و موقعيت حكومت.
اين سياست ها در قبال حديث را بايد مهم ترين رويارويى هاى معاويه با دومين منبع قانونگذارى در اسلام دانست كه در تمامى دوران حكومت بنى اميه, با شدّت و ضعف, ادامه داشته است. اكنون به بررسى موارد مذكور مى پردازيم:

1. منع حديث

همان گونه كه پيش از اين اشاره كرديم, خاندان ابوسفيان, جملگى به دشمنى با اسلام و پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شهره بودند و در كارنامه زندگى آنان تا پيش از فتح مكّه, جز جنگ و ستيز و خصومت و كينه توزى با قرآن و مسلمانان, چيزى مشاهده نمى شد و در مقابلِ فضائل فزون از شمار اهل بيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و در رأس آنان, اميرمؤمنان, سابقه روشنِ قابل ذكرى نداشتند. از اين رو, وقتى معاويه بر سرِ كار آمد, يكى از محورى ترين اقدامات خود را منع نقل و نگارش حديث د ر فضيلت خاندان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بويژه على(علیه السّلام) قرار داد تا از اين طريق, مردم را از اطراف حضرتْ پراكنده سازد.
آن گونه كه تاريخْ گواهى مى دهد, معاويه تنها به سياست منع حديثْ بسنده نكرد; بلكه در اين راه تا آن اندازه شدّت عمل و خشونت به خرج داد كه حتّى در مسائل فرعيِ دين هم كسى جرئت نمى كرد نام على(علیه السّلام) را بر زبان آورد. ابن ابى الحديد معتزلى, از ابوجعفر اسكافى نقل مى كند:
اگر كسى مى خواست حديثى از على, حتّى در مسائل شرعى و احكام نقل كند, به هيچ وجه جرئت نمى كرد آشكارا نام وى را بر زبان آورد و بگويد: «حدّثنى عليٌ كذا و كذا», يا «سمعت عن عليٍ كذا و كذا»; بلكه بايد مى گفت: «رُوى عن أبى زينب, أنّه قال كذا و كذا.» … اگر عنايت خداوند در كار نبود, در اثر آزار و شكنجه و حبس و تبعيد و انواع سختگيرى هاى معاويه و ديگر خلفاى بنى اميه, فضائل على(علیه السّلام) آن گونه از ذهن و زبان و زندگى مردم حذف مى شد كه گويا خداوند, هرگز چنين فردى را نيافريده است!14
در اين جا به ذكر چند نمونه براى سياست منع حديث معاويه بسنده مى كنيم:
الف. شارح معتزلى نهج البلاغه, به نقل از كتاب الأحداث محمد بن ابى يوسف مدائنى مى نويسد:
معاويه پس از «عام الجماعة» 15 طى بخش نامه اى به كارگزاران خود, نوشت: «من ذمّه خويش را از كسى كه در فضيلت ابوتراب (على ـ علیه السلام ـ) و خاندان وى حديثى نقل كند, برداشته ام و از وى حمايت نمى كنم». به اين دليل, خطيبان و سخنوران, براى خوشامد وى, در هر كوى و برزن و بر بالاى هر منبر, به سبّ على(علیه السّلام) و خانواده گرامى وى, اقدام كردند. در اين ميان, مشكل معاويه, در كوفه از ديگر شهرها بيشتر بود; زيرا پيروان على(علیه السّلام) در كوفه بيش از ديگر نقاط بودند و معاويه هم, كوفه را به زياد بن ابيه واگذار كرده بود كه شيعيان را مى شناخت و او به هر نحو ممكن, آنها را دستگير كرده, دست و پايشان را قطع مى كرد و يا آنها را به قتل مى رساند.16
ب. در حالى كه در همين دوران, هزاران حديث جعلى در فضيلت معاويه و خاندان بى ريشه اش جعل مى گرديد و ده ها, بلكه صدها هزار درهم و دينار در اين مسير خرج مى شد, معاويه با شدّت تمام, عبداللّه بن عمر را ـ كه قبل از معاويه حاكم شام بود و در صف ياران على(علیه السّلام) قرار نداشت; بلكه در زمره گوشه گيران و انزواطلبان بود ـ,17 تهديد كرد كه اگر حديثى نقل نمايد, گردنش را خواهد شكست. در حالى كه ابوهريره و امثال او هزاران حديث بى پايه در فضائل بنى اميه جعل مى كردند و نه تنها از آنها منع و نهيى به عمل نمى آمد; بلكه هم از نظر مالى تأمين مى شدند و هم امنيت اجتماعى آنان تضمين مى شد.
ج. وقتى مغيرة بن شعبه از سوى معاويه براى فرمانروايى كوفه تعيين شد, پيش از آن كه به محلّ خدمت خود برود, معاويه به وى گفت:
مى خواستم سفارش هاى زيادى به تو بكنم; امّا از آ ن جا كه تو خود بهتر از هر كس ديگر به خواسته هاى قلبى من آگاهى, تنها به اين نكته بسنده مى كنم كه اوّلاًّ تا مى توانى به كسى اجازه سخن گفتن درباره على و فضائل آل على ندهى; ثانياً از سبّ و دشنام بر وى, در هيچ حالى بازنمانى و بر آن, مواظبت داشته باشى.18
د. روزى به معاويه اطّلاع دادند كه عبداللّه, فرزند عمروعاص, از رسول خدا نقل مى كند كه به زودى از قبيله قحطان, پادشاهى به وجود مى آيد.
اين جا بود كه معاويه سخت ناراحت شد و با ايراد يك خطبه آتشين, حديث سازان مزدورش را مورد ملامت قرار داد و گفت:
اى مردم! به من خبر رسيده است كه عده اى از مردانتان, احاديثى را در ميان مردمْ نقل مى كنند كه نه در كتاب خدا هست و نه از رسول خدا نقل شده است. اينان, جاهلان شمايند. مردم! از اين گونه آرزوها كه اهلش را گمراه مى كند, بپرهيزيد; زيرا من از رسول خدا شنيدم كه حكومت بر مسلمين, هميشه در قريشْ جريان دارد و كسى در اين مورد, با آنان نزاع و دشمنى نمى كند, مگر اين كه خدا او را خوار و رسوا مى سازد.19
آنچه به اجمال برشمرديم, نمونه اى از سياست منع حديث بود كه در تمام طول حكومت بيست ساله معاويه, با شدّت تمام, پيگيرى مى شد; امّا اين, همه ماجرا نبود و او در راستاى سياست فوق و به منظور حصر كامل فرهنگى شام, دو اقدام ديگر هم به اجرا در آورد: نخست, جلوگيرى از رفت و آمد محدّثان و راويان ساير بلاد اسلامى به شام; و ديگر, جلوگيرى از خروج شاميان و اقامت طولانى مدّت آنها در خارج از شام.
اجراى دقيق اين سياست و توفيق معاويه در بسته نگاه داشتن درهاى بلاد شام بر روى اسلامى كه در ساير سرزمين هاى اسلامى و بخصوص مكّه و مدينه و عراقين رواج يافته بود, دو فرصت عمده را براى معاويه فراهم آورد: اوّل, رساندن آن قسمت از پيام اسلام به گوش شاميان كه يا در راستاى منافع حكومت او بود و يا اين كه دستِ كم, ضررى براى حكومتش نداشت; و دوم, تحريف معارف اسلامى و پركردن اذهان شاميان از مطالب كذب و غير واقع.20
بدين ترتيب بود كه معاويه توانست كار سرسپردگيِ شاميان را تا بدان پايه برساند كه در مسير حركت به سوى صفّين, نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه كند و هيچ كس, لب به شكوه و اعتراض نگشايد و بلكه برعكس, اسب هاى خود را به وى عاريه دهند تا در موفقيت ها و پيروزى هاى وى, سهيم باشند.21
گرچه ظاهر امر, چنين حكايت دارد كه مورد اخير, فقط مربوط به منطقه شام است و ديگر بلاد اسلامى از اين وضعيت, مستثنا هستند; امّا اوّلاًّ نبايد فراموش كرد كه واليان و كارگزاران معاويه در ساير بلاد هم دقيقاً همان سياست ديكته شده از سوى حكومت مركزى را اجرا مى كردند و ثانياً و مهم تر اين كه معاويه, خود بر اين امر واقف بود و تدبير ديگرى انديشيده بود. او كه به خوبى مى دانست كه براى هميشه نمى توان مردم را از نقل و كتابت حديثْ منع كرد, تلاش فراوان كرد تا خلأ ناشى از منع احاديث را در قلمرو حكومت خود, با ترويج قصّه پردازى و داستان سرايى پُُُر كند و از داستان پردازى, به عنوان يك حربه سياسى ـ تبليغاتى بهره گيرد.
به طورى كه در حكومت وى, قصه گويان, هر روز و در پايان هر نماز, براى نمازگزارانْ داستان سرايى مى كردند و هميشه عده زيادى از آنان, در جمع سپاهيان معاويه حضور داشتند. البته داستان پردازان در حكومت خليفه دوم و با اصرار تميمِ دارى به مسجد راه يافتند و يك روز در هفته, يعنى روز جمعه و قبل از شروع نماز جمعه, براى مردم, نقّالى مى كردند.22

2. تحريف حديث

از ديگر اعمال ناشايست معاويه در اين زمينه, سياست تحريف حديث و تغيير در مضمون و محتواى روايات بود. اين تحريف كه به منظور تحكيم, تثبيت و تقويت پايه هاى لرزان حكومت وى و سركوب مخالفان انجام مى گرفت, بر دو محور اساسى تكيه داشت: نخست, تحريف معنايى و محتوايى احاديث; و ديگرى, تحريف لفظى و تصحيف عبارات و الفاظ حديث.
اتّخاذ اين سياست, موجب شد كه در پاره اى لحظات حسّاس, از خطر حتمى رهايى پيدا كند و در كوتاه مدت, به اهداف شوم خود برسد. به نمونه هايى از هر دو نوع تحريف, اشاره مى كنم:

تحريف لفظى

الف. ابن ابى الحديد مى نويسد:

معاويه به سَمُرة بن جُندب, مبلغ صد هزار درهم پيشنهاد كرد تا بگويد آيه «ومن الناس من يعجبك قوله فى الحياة الدنيا و هو ألَدُّ الخصام»23 كه در شأن كفّار و مشركان است, در شأن على(علیه السّلام) نازل شده است و آيه «ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه»24 كه در خصوص على(علیه السّلام) و به سبب حادثه «ليلة المبيت» نازل شده, مربوط به ابن ملجم مرادى, قاتل آن حضرت است.
سَمُرة بن جندب, از آن جا كه اين مبلغ را براى چنين تحريف آشكارى كه متضمّن مايه گذاشتن وى از دين خود بود, كافى نمى دانست, آن قدر با معاويه چانه زد تا بالاخره هر دو به چهارصد هزار درهم رضايت دادند و او نيز طبق خواست معاويه عمل كرد.25
بد نيست به اين نكته درباره سمره اشاره شود كه او همان كسى است كه در واقعه كربلا در صف لشكريان عبيداللّه بن زياد قرار داشت و مردم را به جنگ با سبط پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , تشويق مى كرد و پيش از آن نيز در بصره به عنوان معاون زياد بن ابيه, انجام وظيفه مى كرد و همان كسى است كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره مشكل آفرينى هاى وى, سال ها پيش از آن, سخن مشهور «لاضَررَ و لاضِرارَ فى الاسلام» را فرموده بود.26
ب. تحريف لفظى ديگرى كه آشكارتر از نمونه اوّل است, تغييرى است كه معاويه در حديث منقول از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ايجاد كرد. آن حضرت, در نقل صريحى درباره معاويه چنين فرمود:
اذا رأيتم معاوية على منبرى فاقتلوه.27 هرگاه معاويه را بر فراز منبر من ديديد, او را بكشيد.
حديث مذكور به دستور معاويه به اين شكل تغيير پيدا كرد:
اذا رأيتم معاوية على منبرى فاقبلوه فإنّه أمين مأمون .28
هرگاه معاويه را بر منبر من ديديد , او را بپذيريد, كه او شايسته امانت و امانتدار است.
چنانچه مشاهده مى شود, در متن سخن پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , دو تحريف آشكار صورت پذيرفته است: نخست, تغيير عبارت «فاقتلوه», به عبارت بى تناسب «فاقبلوه» است كه در عين حال, به كنايه مى فهماند كه حكومت جابرانه معاويه, مقبوليت عمومى نداشته; ولذا سعى مى كرده است با سوء استفاده از ارزش هاى دينى و نام مقدس پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خود را به مردم بقبولاند. دوم, افزودن عبارت «فإنه أمين مأمون» به حديث است كه بسيارى از بزرگان حديث, بر ساختگى بودن آن (و عبارات همانندش) تصريح كرده اند.29
ادامه دارد….

پي نوشت :

* مدير گروه معارف اسلامى, دانشگاه آزاد اسلامى نجف آباد.
1. الأغانى, ابوالفرج الإصفهانى, ج6, ص359; اسلاميات, طه حسين, ص845; الغدير, عبدالحسين الأمينى, ج3, ص253; بزم آورد, عباس زرياب, ص158; طليق بن طليق, محمد جعفر النجفى, ص7.
2. على(علیه السّلام) درباره اسلام ظاهرى بعضى از عرب مى فرمايد: وما أسلموا و لكن استسلموا…; لمّا أدخل اللّه العربَ فى دينه أفواجاً و أسلَمَت له هذه الأمّة طوعاً وكرهاً, كنتم ممّن دخل الدين, إمّا رغبةً وإمّا رهبةً, على حينٍ فازَ أهلُ السبق بسَبقهم و ذَهبَ المهاجرونَ الأوّلونَ بفضلهم. (نهج البلاغه, ترجمه سيد جعفر شهيدى, ص2810)
3. تاريخ الطبرى, ج6, ص4; الكامل, ابن الأثير, ج3, ص174; الامامة والسياسة, ج1, ص104; الأخبار الطّوال, ص187.
4. تاريخ الخلفاء, السيوطى, ص194; شرح ملاصالح مازندرانى بر اصول كافى, ج11, ص109 . همچنين به تفاسير اهل سنّت, ذيل آيه 60, سوره توبه, رجوع شود.
5. النزاع و التخاصم, ص14; بزم آورد, ص161; نقش عايشه در تاريخ اسلام, سيد مرتضى عسكرى, ج3, ص8.
6. نقش عايشه در تاريخ اسلام, ج3, ص9.
7. أسدالغابة, ج4, ص385; البداية والنهاية, ج8, ص23 و 125; تطهير الجنان واللسان, ابن حجر العسقلانى, ص8 ـ9; نهج الحق, العلامة الحلّى, ص309; تاريخ الاسلام, حسن ابراهيم حسن, ج1, ص277.
8. صحيح مسلم, ج8, ص27; مسند أبى داوود, ص359; العمدة, ابن البطريق, ص456; شرح الأخبار, ج2, ص536; بحارالأنوار, ج37, ص194.
9. البداية والنهاية, ج8, ص119 و 127; شرح نهج البلاغة, ابن ابى الحديد, ج4, ص355; تطهير الجنان واللسان, ص37; نهج الحق, ص308.
10. تاريخ الاسلام, ج1, ص277.
11. تاريخ الطبرى, ج3, ص265.
12. الامامة والسياسة, ج1, ص102.
13. خاندان نوبختى, عباس اقبال آشتيانى, ص31ـ32.
14. شرح نهج البلاغة, ج1, ص361 و ج4, ص73.
15. عام الجماعة, سال41 هجرى را گويند كه در آن سال, معاويه همه دشمنان خود (از جمله حسن بن على) را طوعاً يا كرهاً به بيعت با خويش واداشت. (التنبيه والإشراف, المسعودى, ص261; الغدير, ج10, ص329; تاريخ الاسلام, ج1, ص278)
16. شرح نهج البلاغة, ج3, ص15; أعيان الشيعة, ج1, ص27; اخبار و آثار ساختگى, هاشم معروف الحسنى, ص147ـ148.
17. خاندان نوبختى, ص30; الغدير, ج10, ص352.
18. تاريخ الطبرى, ج7, ص2813; الدرجات الرفيعة, سيد على خان مدنى شيرازى, ص6ـ7; انديشه هاى اسلامى در ديدگاه دو مكتب (ترجمه معالم المدرستين سيد مرتضى عسكرى), ج2, ص37.
19. بررسى رجال صحيحين, يوسف صبّاغى, ج1, ص45.
20. سياست تبليغاتى معاويه, عليرضا عسكرى, ص123.
21. نظريه عدالت صحابه, احمد حسين يعقوب, ص120.
22. سياست تبليغاتى معاويه, ص126ـ127; حماسه حسينى, مرتضى مطهّرى, ج3, ص76ـ 78.
23. سوره بقره, آيه 204.
24. سوره بقره, آيه 207.
25. شرح نهج البلاغة, ج1, ص361.
26. همان جا.
27. شرح نهج البلاغة, ج15, ص176, وقعة صفّين, ص221; الموضوعات, ابن جوزى, ج2, ص25; بحارالأنوار, ج23, ص209 .
28. اللئالى المصنوعة, ج1, ص425.
29. تاريخ الخلفاء, ص194; شرح نهج البلاغة, ج1, ص356ـ 358; اندرز به هواداران معاويه (ترجمه النصائح الكافية لمن يتولّى معاوية ابن عقيل حضرمى), ص276ـ280; أضواء على السنّة المحمّدية, ص101; الغدير, ج5, ص305ـ 308 و ج10, ص274ـ295 و ج11, ص102ـ 110.

منبع:www.hadith.net

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد